responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2327
ابوعبدالله بصری
جلد: 5
     
شماره مقاله:2327

اَبو عَبْدُ اللهِ بَصْري، حسين بن علي كاغذي، معروف به جعل (د 2 ذيحجة 369ق/ 19 ژوئن 980 م)، متكلم معتزلي و فقيه حنفي. وي را از طبقة دهم معتزله به شمار آورده اند (قاضي عبدالجبار، «طبقات»، 325) و ابواسحاق شيرازي (ص143) از او با عنوان «رأس المعتزله» ياد كرده است.
ابوعبدالله در بصره به دنيا آمد (ابن نديم، 222). سال ولادتش به اختلاف،‌293ق/906 م (خطيب، 8/73) و 308ق/920 م (ابن نديم، همانجا) ياد شده است. زندگي ابوعبدالله بجز سالهاي نخست آن در بغداد گذشت (خطيب، همانجا؛ EI2,S). مهم ترين استادان او در كلام ابوعلي بن خلاّد بصري و ابوهاشم جبّايي بودند (قاضي عبدالجبار، همانجا) و مي توان پنداشت كه وي محضر ان دو را در عسكر مكرم دريافته است (نك‌ : همانجا؛ EI2,S). از ديگر استادان او در كلام ابوالقاسم ابن سهلويه و ابوجعفر سهكلام صيمري را نام برده اند (ابن نديم، همانجا). وي زماني دراز نزد ابوالحسن كرخي فقه حنفي را فراگرفت (همانجا؛ ابن مرتضي، 130) و استادش نيز در كلام از او بهره برد (همانجا؛ قاضي عبدالجبار، همان، 325، 326). كرخي مسائل كلامي را به ابوعبدالله ارجاع مي نمود، چنانكه يك بار پاسخ گويي به نامة عضدالدوله را كه در آن از مسألة اصابت رأي در اجتهاد پرسيده بود، به او واگذار كرد (همان، 326؛ ابن مرتضي، 106).
ابوعبدالله دوران تحصيل را زاهدانه سپري كرد (قاضي عبدالجبار،‌ همان، 325 ـ 326) و با سخت كوشي بسيار بر ديگر شاگردان ابوهاشم جبايي پيشي گرفت (ابن مرتضي، 105). وي در 330 ق مجلس درس برپا داشت و تا پايان عمر به تدريس پرداخت (قاضي عبدالجبار، همان، 325). ابوعبدالله در بغداد درگذشت و ابوعلي فارسي ـ نحوي مشهور ـ كه زماني از محضر او در كلام بهره گرفته بود (ابن جني، 1/207)، بر جنازه ايش نماز گزارد. او را در كنار استادش ابوالحسن كرخي در دروازة حسن بن زيد در بغداد به خاك سپردند (خطيب، 8/74).
از شاگردان معتزلي مذهب او دو تن مشهورترند: ابواسحاق بن عياش (قاضي عبدالجبار،‌ همان، 328؛ ابن مرتضي، 107؛ نيز نك‌ : ه‌ د، ابواسحاق بن عياش) و قاضي عبدالجبار كه مدتي دراز در محضر وي دانش آموخت و پس از آنكه به ري رفت، تا زماني كه به منصب قضا رسيد، ارتباط آن دوبا نامه نگاري ادامه يافت (ابن كرامه، «شرح»، 365، 366؛ ابن مرتضي،‌ همانجا). از ديگر شاگردان وي شيخ مفيد بود كه تحصيل را نزد او آغاز كرد (ابن ادريس، 161، 162؛ وَرّام، 1/302، 303). با اينهمه دو اثر در ردّ و نقض آراء ابوعبدالله با عناوين الرد علي ابن عبدالله البصري في تفضيل الملائك‌ـة (نجاشي، 402) و النقض علي ابي عبدالله البصي في المتع‌ـة (همو، 399) به شيخ مفيد نسبت داده شده است. ابوعبدالله از زيديان نيز شاگرداني داشت كه از آن جمله اند: ابن داعي ابوعبدالله محمد بن حسن علوي، ملقب به المهدي لدين الله (ابوطالب، 104 ـ 106)، ابوالحسين احمد بن حسين بن هارون، ملقلب به المؤيد بالله (ابن كرامه، «جلاء»، 125) و برادرش ابوطالب يحيي بن حسين بن هارون حسني، ملقب به الناطق بالحق (همو، «شرح»، 377،‌ «جلاء»، همانجا). از شاگردان وي اينان را نيز مي توان نام برد: ابوعبدالله محمد بن احمد بن حنيف (همو، «شرح»، 378). ابوالسحاق نصيبي (همانجا؛ ابوحيان،‌ مثالب، 137)، ابواحمد عبدالله بن محمد بن ابي علان (ابن كرامه، همانجا) و ابومسلم طاهر بن محمد بن عبدالله (مافروخي، 26).
ابوحيان توحيدي كه با ابوعبدالله از نزديك آشنا بود، توانيي وي را در تدريس ستوده و به لحاظ آنكه طالبان دانش از عراق و خراسان و ديگر بلاد در مجلس درس او حضور مي يافتند، اعتبار آن را در ميان محافل درسي بغداد بي مانند دانسته است (الامتاع، 1/140، مثالب، 142؛ نيز نك‌ : ابن نديم، همانجا)، با اين همه ابوحيان به نكوهش او و برخي از شاگردانش نيز پرداخته است (همان، 137، 142). وي از ميان شاگردان ابوعبدالله از كساني همچون علي بن محمد واسطي، ابن ابي كانون، ابن ثلاج و ابومحمد فرغاني ياد مي كند كه ابوعبدالله و اطرافيانش را سست عقيده و بدكردار يافتند و از او روي گردان شدند (الامتاع، 1/140، 2/175، مثالب، 140، 141، 143). واسطي زماني ملازم خاص او بود (عبدالقادر قرشي، 1/260)، اما بعدها با او دشمني ورزيد و حتي ريختن آبروي او را رواشمرد (ابوحيان، الامتاع، 2/175، نثالب، 143). به ادعاي ابوحيان (همان، 140) ابوعبدالله 20 سال براي صاحب بغداد، اميرالامراي بغداد يا رئيس شرطة آنجا بوده است. به گفتة همو (الامتاع، 1/140) برخوردار بودن ابوعبدالله از حمايت اصحاب و سازگاري حوادث مانع از آن بود كه نقاط ضعف او از ارج اجتماعيش بكاهد. شايد بتوان موضع ابوحيان را دربارة ابوعبدالله تا حدودي به كينه ورزي وي با صاحب بن عباد و وابستگان او مربوط دانست (نك‌ : ه‌ د، ابوحيان توحيدي).
ابوعبدالله بصري با برخي از فرمانروايان آل بويه و وزراي آنان همچون ابومحمد مهلبي (مق‌ 352 ق/963 م) وزير معزالدوله مرتبط بود (همداني، 1/186؛ ابوحيان، همان، 3/213). به گفتة همداني (1/192) معزالدوله پس از انصراف از دفع عمران بن شاهين و بازگشت به بغداد، در آستانة مرگ، ابوعبدالله را طلبيد و بر دست او توبه كرد. همو گاهي در موضوعات ديني از ابوعبدالله نكته مي آموخت (همو، 1/192ـ 193). عضدالدوله نيز بارها با ارسال آزوقه او را نواخت (قاضي عبدالجبار، «طبقات»، 37ـ 328).
از مشرب ابوعبدالله در امامت و حرمتي كه زيديان براي او قائل شدهاند (نك‌ : ابن مرتضي، 105)، گرايش او را به شيعه مي توان دريافت. ابوعبدالله دوستدار علويان بود و نسبت به پيشرفت علمي آنان اهتمام بسيار داشت (ابوطالب، 107). از جمله به ابن داعي توجهي خاص نشان مي داد و گذشته از آنچه در مجالس عمومي تدريس به او مي آموختؤ درس پيش گفته را در خانة او برايش بازگو مي كرد و مطالبي بر آن مي افزود (همو، 106). ابوعبدالله همواره از ياران خود مي خواست براي رعايت حال ابن داعي در دو مسألة نص بر امامت علي (ع) و ميراث ذوي القربي كه وي عقبدة مخالفت را در اين باره بر نمي تافت، در حضور او سخني به ميان نياورند (همو، 108). در دوره اي كه زيديان با به قدرت رسيدن معزالدوله (334 ق) و در سايه حمايت او از جايگاه والايي برخوردار شدند، طبيعي مي نمود كه تمايل ابوعبدالله به آنان براي او ماية اعتبار اجتماعي گردد و مي توان همين مطلب را از انگيزه هاي او در نزديكي به زيديان محسوب داشت (نك‌ : همو، 106ـ107). هنگامي كه ابن داعي در 348 ق پيشنهاد علويان بغداد را براي تصدي نقابت ايشان نپذيرفت، ابوعبدالله به درخواست علويان او را به پذيرش اين مقام راضي كرد (همو، 08ـ 109). به دنبال خروج ابن داعي در 353 ق از بغداد به مقصد ديلميان، ابوالحسن ابن ابي الطيب علوي، رئيس علويان بغداد، به سببي نامعلوم اهالي كرخ بغداد را تحريك كرد تا به ضرب و شتم ابوعبدالله پرداختند و سپس مجمعي از بزرگان بغداد مصلحت را در تبعيد وي ديدند، اما چون معزالدوله آگاه شد كه ماجرا بر سر استاد ابن داعي است، از آن مانع گشت و ابوعبدالله را با نهايت اكرام به جايگاه خود بازگرداند (همو، 107؛ ابوعلي مسكويه، 2/207).
به گفتة ابوحيان (همان، 1/140)، ابوعبدالله با آنكه در تدريس پرمايه بود، از بيم شكست و خواري به مناظره تن درنمي داد. همو گزارش يكي از مجالس عزالدوله را در 360 ق آورده است كه در آن علي بن عيسي رماني شاگرد ابوبكر ابن اخشيد، ابوعبدالله را به تكفير خود و تلاش در پراكندن شاگردانش متهم كرد و با سرسختي به مناظره اش فراخواند. ابوعبدالله پس از كشمكش بسيار و با وساطت ابوالوفاء بوزجاني توانست از مواجهه با رماني رهايي يابد (مثالب، 137ـ 139).
عقايد و آراء: ابوعبدالله را سرآمد بهشميان دورة خود شمرده اند. وي در بخش عمدة ديدگاههايش پرو ابووهاشم جبايي است (نك‌ : ابن نديم، همانجا). با اين همه در بسياري از ابواب كلامي، آراء مستقلي داشته است. گرچه از آثار او چيزي بر جاي نمانده، اما آراء او را به طور پراكنده در منابع مي توان يافت. قاضي عبدالجبار در المغني بنا به گفتة خود (20(2)/257) در ذكر اقوال كلامي استادانش از جمله ابوعبدالله از هيچ كوششي فروگذار نكرده است. وي برخي از نوشته ها وامالي خود را در حضور ابوعبدالله تدوين مي كرد (ابن كرامه، «شرح»، 366). همو در پايان المغني (20(2)/258؛ نيز نك‌ : EI2, S) يادآور مي شود كه بخشهايي از اين كتاب را در زمان حيات استادش ابوعبدالله و نزد وي املا كرده است.
يكي از وجوهي كه ابوعبدالله را از غالب متكلمان مكتب بصره متمايز مي كند، عقايد او در باب امامت است. وي در كتابي مفصل دربارة تفضيل حضرت علي (ع) بر ديگر صحابة پيامبر اكرم (ص) نوشت (نك‌ : مانكديم، 767؛ ابن مرتضي، 107؛ ابن ابي الحديد، 1/8) . به همين سبب او را مفضل نير لقب داده اند (مانكديم، همانجا). به گفتة مانكديم (همانجا)، قاضي عبدالجبار پس از آنكه شرحي بر اين كتاب نگاشت، از موضع توقف دست كشيد و به عقيدة تفضيل گراييد. در المغني قاضي عبدالجبار نيز مطالبي از اين كتاب آمده است. از ديدگاه ابوعبدالله در اين زمينه مي توان به احاديثي استناد كرد كه بر تفضيل دلالت قطعي دارند و در صحت آنها نيز جاي ترديد نيست (قاضي عبدالجبار، همان، 20(2)/120، 131)، اما احاديثي كه افضل بودن برخي از ديگر صحابه را مي رساند، در حكم خبر واحد است در برابر خبر مشهور و نبايد آنها را در برابر اين ادلة معتبر دانست (همان، 20(2)/123). وي از راه «موازنه اعمال» نيز نشان داده است كه آنچه از روايات نبوي در فضائل حضرت علي (ع) وجود دارد، در سنجش بارواياتي كه بيانگر فضائل هر يك از صحابة ديگر است، هم از لحاظ كثرت و هم از از حيث اهميت فضائل برتري دارد (همان، 20(2)/120،121). بايد دانست كه متكلمان براي تفضيل دو دجه عنوان كرده اند كه يكي فزوني مناقب و ديگري اجر و منزلت نزد خداوند است و اين دو با يكديگر ملارمه اي ندارند، اما ادله اي كه ابوعبدالله بر تفضيل آورده است، هر دو وجه را در برمي گيرد (نك‌ : همان، 20(2)/112؛ ابن ابي الحديد، 3/264). وي در استناد به موازنه دنبال كار ابوجعفر اسكافي را گرفته و به موارد تازه اي استدلال دست يافته است (نك‌ : قاضي عبدالجبار، همان، 20(2)/121،122). ابوعبدالله در عين آنكه قائل به تفضيل علي (ع) است، فعل كساني را كه با آگاهي از اين حقيقت، ابوبكر را به خلافت برگزيدند، در خور مناقشه نمي دانسته است (نك‌ : همان، 20(1)/216، 20(2)/124؛ قس: ابوطالب، 108).
ابوحيان (مثالب، 143) از زبان ابوسليمان سجستاني فيلسوف، گفتاري را از ابوعبدالله بصري آورده كه در شناخت انديشة وي سودمند است. ابوعبدالله در گفت و گويي خصوصي با ابوسليمان با ابراز ترديد نسبت به اطمينان بخش بودن برهانهاي فلسفي اذعان مي كند كه يافتة نهايي او «تكافؤ ادله» است (دربارة اين اصطلاح، نك‌ : كرمر، 189-190) و توفيق هر مكتب و رأيي به مدد بخت و شيوة بيان صاحبان آن بستگي دارد. اين ديدگاه او را مي توان به نوعي شكّاكيت و گرايش به نسبيت تعبير نمود. موضوع شناخت از زمينه هايي است كه ابوعبدالله بسيار بدان پرداخته است و تعدد آثاري كه در اين باره به او نسبت داده اند، اهتمام خاص وي را به اين موضوع نشان مي دهد. فان اس (نك‌ : EI2,S) احتمال داده است كه فعاليتهاي ابوالحسن علي ابن كعب انصاري كه از اخشيدية معاصر با وي بود و در حلقة پيروانش از آراء جاحظ در باب شناخت و به ويژه رأي مشهور او دربارة معرفت فطري جانبداري مي كرد، در اين مورد بر آراء ابوعبدالله تأثير گذارده است (دربارة برخي از آراء ابو عبدالله در باب شناخت، نك‌ : ابوحيان، المقابسات، 223؛ قاضي عبدالجبار، شرح، 191 ـ 193، المغني، 12/11، جم‌ ، ابورشيد، المسائل، 288 ـ 289، 291، 237).
در باب شيئيت معدوم، رأي ويژة ابوعبدالله در خور ذكر است. وي اين ديدگاه غالب معتزله را مي پذيرد كه معدومات ممكنه پيش از آنكه به وجود آيند، ذاتها و حقايقي هستند كه در عرصة عدم به واسطة صفاتشان از يكديگر قابل تمايزند (فخرالدين رازي، 83 ـ 84). از ديد او همچنانكه ذات ممكن معدوم را مي توان جوهر دانست، آن را به تحيز نيز مي توان وصف كرد، اما جاي گرفتن و اشغال مكان به گونه اي كه شيء ديگر را از بودن در آن مكان باز دارد، مشروط به هستي يافتن آن است (همو، 84؛ ابورشيد، همان، 37). در اين باره قول ديگر ابوعبدالله كه مورد انكار همفكرانش قرار گرفته، آن است كه معدوميت براي ذات عدمي، صفت يا به تعبيري حال به شمار مي آيد، همچنانكه وجود نيز در بيان ويژگيهاي كلي ذوات، صفت ذات موجود دانسته شده است (همو، في التوحيد، 245، 276؛ فخرالدين رازي، 85؛ فرانك 56-57).
به گفتة قاضي عبدالجبار (شرح، 548 ـ 549)، ابوعبدالله بنياد خلقت را «فكر» مي دانسته و براي تأييد قول خود، كاربرد قديم واژة «خلق» را به معناي اندازه گيري، شاهد آورده است. به زعم او اگر لفظ خلق در قرآن نيامده بود، اطلاق آن بر فعل خدا روا نبود (همانجا؛ همو، المحيط، 332). اين قول كه خداوند اشياء را با فكر كردن در آنها مي آفريند، با ديدگاه نوافلاطونيان دربارة‌وساطت لوگوس يا صورالهي در آفرينش شباهت دارد (نك‌ : بدوي، 1/342؛ قس: EI2,S). ابوعبدالله اصل «لطف» را نپذيرفته است (قاضي عبدالجبار، المغني، 13/67، 155، 14/21، 62) و قول به ازلي بودن عالم را چنانكه از عناوين برخي از كتابهايش برمي آيد (نك‌ : بخش آثار در همين مقاله، شم‌ 9، 12،‌14)،‌ انكار كرده است. ديگر آراء كلامي او را نيز در بخشهاي مختلف المغني قاضي عبدالجبار و جز آن مي توان ديد.
ابوعبدالله در فقه بر مذهب حنفي و تحت تأثير استادش ابوالحسن كرخي بود (نك‌ : ابن نديم، همانجا؛‌ EI2,S). از آرائ خاصي كه او در فروع فقهي داشته است، حكم به جواز فارسي گزاردن نماز را مي توان قابل توجه دانست (نك‌ : بخش آثار در همين مقاله، شم‌ 18). اما ديدگاههاي ابوعبدالله در ابواب الفاظ و ادلة اصول فقه اهميت بسزايي دارد. بسياري از آراء اصولي وي در منابع اهل سنت و اماميه و آثار برخي از شاگردان زيدي مذهبش (نك‌ : مادلونگ، 180) نقل شده است، از جمله، در حقيقت و مجاز (ابوالحسن بصري، 17 ـ 18؛ سراج الدين، 1/221 ـ 222، 258؛ كلوذاني، 2/249 ـ 250)، مشترك لفظي (ابوالحسين بصري، 1/325 ـ 326)، عام و خاص (همو، 1/282؛ سيدمرتضي، 1/315؛ سراج الدين، 1/400؛ كلوذاني،‌ 2/143)، مجمل و مبين (همو، 2/230؛ سراج الدين، 1/415)، مفهوم شرط (ابوالحسين بصري، 1/1563؛ كلوذاني. 2/190)، مفهوم وصف (ابوالحسين بصري، 1/161 ـ 162)، حسن و قبح (قاضي عبدالجبار، المحيط، 239؛ EI2,S)، اجتهاد (قاضي عبدالجبار، المغني، 17/299 ـ‌ 300، 303)، قياس (همان، 17/335، 337؛ ابوالحسين بصري، 2/753، 801)، نسخ (همو، 1/419،‌437، 451، 2/818؛ كلوذاني، 2/398 ـ 399)، خبر واحد (ابوالحسين بصري، 2/555، 667)، دلالت فعل نبي (ص) (قاضي عبدالجبار،‌ همان، 17/260، 266)، اجماع (همان، 17/238؛ ابوالحسين بصري، 2/489 ـ 4900؛ سيد مرتضي، 2/615؛ سراج الدين، 2/80)، تعادل و تراجيح (كلوذاني، 4/236 ـ 237).
آثار: ابوعبدالله در كلام و فقه نوشته ها و امالي بسياري داشته است (خطيب، 8/73). در منابع اين آثار را به او نسبت داده اند كه هيچ يك از آنها در دست نيست:
الف ـ كلام: 1. الاصلح (قاضي عبدالجبار، همان، 13/67، 14/21)؛ 2. الاقرار؛ 3. الايمان (ابن نديم، همانجا)؛‌ 4. تعليق بر نقض المعرفة ابوعلي جبايي (نك‌ : ابن كرامه، «شرح»، 367؛ قاضي عبدالجبار، همان، 12/131)؛ 5. كتاب التفضيل (نك‌ : متن همين مقاله)؛ 6. الجواب عن مسألتي الشيخ ابي محمد الرامهرمزي، ( ابن نديم، همانجا)؛ 7. جواز ردالشمس (ابن شهرآشوب، 42)؛ 8. العلوم (ابورشيد، المسائل، 288)؛ 9. الكلام في ان الله تعالي لم يزل موجوداً و لاشيء سواه الي ان خلق الخلق (ابن نديم، همانجا)؛ 10. المعرف‌ـة (همانجا)؛ 11. نقض بر السفيانية جاحظ (ابن ابي الحديد، 10/101)؛ 12. نقض كتاب الرازي في انه لا يجوز ان يفعل الله تعالي بعد ان كان غير فاعل (ابن نديم، همانجا)؛ 13. نقض كتاب الموجز ابوالحسن اشعري (ابوطالب،‌106؛ قاضي عبدالجبار، المحيط، 344)؛ 14. نقض كلام الراوندي في ان الجسم لايجوز ان يكون مخترعاً لا من شيء (ابن نديم، همانجا).
ب ـ فقه و اصول: 15. كتاب الاشرب‌ـة و تحليل نبيذ التمر (همو، 261)؛ 16. الاصول (قاضي عبدالجبار، «طبقات»، 326)؛ 17. تحريم المتع‌ـة (ابن نديم، همانجا)؛ 18. جواز الصلاة بالفارسي‌ـة (همانجا)؛ 19. شرح مختصر ابي الحسن الكرخي (همانجا)؛ 20. الناسخ و المنسوخ (داوودي، 1/156)؛ 21. نقض الفتيا (قاضي عبدالجبار، همانجا).
مآخذ: ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هب‌ـةالله، شرح نهج البلاغ‌ـة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1378ق/ 1959 م؛ ابن ادريس حلي، محمد بن احمد، النوادر، به كوشش محمد علي موحد البطحي، قم، 1366 ش؛ ابن جني، عثمان، الخصائص، به كوشش محمد علي نجار، قاهره، 1371ق/ 1952 م؛ ابن شهرآشوب، محمد بن علي، معالم العلماء، نجف، 1380ق/ 1961 م؛ ابن كرامة جشمي، محسن بن محمد، «جلاء الابصار»، اخبار الائم‌ـة الزيدي‌ـة، به كوشش مادلونگ، بيروت، 1987 م؛ همو، «شرح العيون»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزل‌ـة، به كوشش فؤاد سيد، تونس، 1406ق/1986 م؛ ابن مرتضي، احمد بن يحيي، طبقات المعتزل‌ـة، به كوشش ديوالد ويلتسر، بيروت، 1380ق/1961 م؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابواسحاق شيرازي، ابراهيم بن علي، طبقات الفقهاء، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1401ق/ 1981 م؛ ابوالحسين بصري، محمد ابن علي، المعتمد، به كوشش محمد حميدالله و ديگران،‌دمشق، 1384ق/1964 م؛ ابوحيان توحيدي، علي بن محمد، الامتاع و المؤانس‌ـة، به كوشش احمد امين و احمد زين، قاهره، 1939 م؛ همو، مثالب الوزيرين، به كوشش ابراهيم كيلاني، دمشق، 1961 م؛ همو، المقابسات، به كوشش محمد توفيق حسين، بغداد، 1970 م؛ ابورشيد نيشابوري، سعيد ابن محمد، في التوحيد، به كوشش محمد عبدالهادي ابوريده، قاهره،‌ 1969 م؛ همو، المسائل في الخلاف بين البصريين و البغداديين، به كوشش معن زياده و رضوان سيد، بيروت، 1979 م؛ ابوطالب حسني، يحيي بن حسين، «الافادة في تاريخ الائم‌ـة السادة»، اخبار الائم‌ـة الزيدي‌ـة، به كوشش مادلونگ، بيروت، 1987 م؛ ابوعلي مسكويه، احمد بن محمد، تجارب الامم، به كوشش آمدرز، قاهره، 1332 ق/1914 م؛ بدوي، عبدالرحمن، مذاهب الاسلاميين، بيروت، 1971 م؛ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، قاهره، 1350 ق؛ داوودي،‌ محمد بن علي، طبقات المفسرين، به كوشش علي محمد عمر، قاهره، 1392 ق؛ سراج الدين ارموي، محمود التحصيل من المحصول، به كوشش عبدالحميد علي ابوزنيد، بيروت، 1408ق/ 1988 م؛ سيدمرتضي، حسين بن علي، حسين بن علي، الذربع‌ـة الي اصول الشريع‌ـة، به كوشش ابوالقاسم گرجي، تهران، 1348 ق؛ عبدالقادر قرشي، الجواهر المضبئ‌ـة، حيدرآباد دكن، 1332 ق؛ فخرالدين رازي، محمد بن عمر، محصل افكار المتقدمين و المتأخرين، بيروت، 1404ق/ 1984 م؛ قاضي عبدالجبار بن احمد، شرح الاصول الخمس‌ـة، به كوشش عبدالكريم عثمان، قاهره، 1384ق/ 1965 م؛ همو، «طبقات المعتزل‌ـة»، فضل الاعتزال وطبقات المعتزل‌ـة، به كوشش فؤاد سيد، تونس، 1406ق/ 1986 م؛ همو، المحيط بالتكليف، به كوشش عمر سيد عزمي، قاهره، الدار المصري‌ـة للتأليف؛ همو، المغني، به كوشش محمد علي نجار و ديگران، قاهره، 1385ق/ 1965 م؛ كلوذاني، محفوظ بن احمد، التمهيد في اصول الفقه، به كوشش مفيد محمد ابوعمشه و ديگران، مكه، 1406ق. 1985 م؛ مافروخي، مفضل بن سعد، محاسن اصفهان، به كوشش جلال الدين تهراني، تهران، 1312 ش؛ مانكديم، احمد بن حسين، تعليقات شرح الاصول الخمس‌ـة (نك‌ : هم‌ ، قاضي عبدالجبار)؛ نجاشي، احمد بن علي،‌ رجال، به كوشش موسي شبيري زنجاني، قم، 1407 ق؛ ورام بن ابي فراس، تنبيه الخواطر و نزه‌ـة النواظر (مجموع‌ـة ورام)، قم، مكتب‌ـة الفقيه؛ همداني محمد بن عبدالملك، تكمل‌ـة تاريخ الطبري، به كوشش آلبرت يوسف كنعان، بيروت، 1961 م؛ نيز:
EI2; S; Frank, R.M., Beings and Their Attributes, Albany, 1978; kraemer, JL., Humanism in the Renaissance of Ialam, Leiden, 1986; Madelung, W., Der Imam al-Qasim ibn Ibrahim, Berlin, 1965.
محمد جواد انواري
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2327
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست