responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2260
ابو صخر هذلی
جلد: 5
     
شماره مقاله:2260

ابُو صَخْرِ هُذَلي، عبدالله بن سَلَمه، شاعر اموي سده هاي 1و 2ق/7 و 8 م. از قبيله بني سهم (شاخه اي از هذيل) برخاسته و نسبت هذلي و سهيم وي از همين جاست. در برخي منابع، نام پدر وي به تصحيف اَسلم، سَلم و مُسلم آمده است (ابوالفرج، 24/110؛ ابوعبيد، 1/399؛ عيني، 1/162). بلاشر (ص 712) ولادت او را در ربع اول سدة اول ق ذكر كرده است، اما بر پاية منابع موجود، نخستين آگاهي ما از زندگي ابوصخر مربوط به حدود 64ق است.
هنگامي كه عبدالله بن زبير (حك‌ 64 ـ 73ق) بر نواحي حجاز حاكميت يافت، ابوصخر به جانبداري از امويان،‌ اشعاري در مدح آنان و نكوهش ربيريان سرود. وفاداري ابوصخر به امويان، خشم عبدالله ابن زبير را نسبت به وي برانگيخت، از اين رو هنگامي كه ابوصخر پس از واقعة مرج راهط (64ق)، همراه ديگر افراد قبيلة هذيل براي دريافت «عطاي» سالانة خود ـ كه ظاهراً در زمان حاكميت امويان بر حجاز وضع شده بود ـ به ديوان مراجعه كرد، ابن زبير سهم وي را نپرداخت. ابوصخر سخت برآشفت و جسورانه با سخناني عتاب آميز، ‌اما در نثري شيوا و مسجع امويان را به جوانمردي و گشاه دستي بسيار ستود. اين سخنان، خشم ابن زبير را بيش از پيش نسبت به وي برانگيخت و او را در عارم كه گويا ناحيه اي است در طائف، به زندان افكند. ابوصخر يك سال بعد با وساطت قبيله هذيل رهايي يافت (ابوالفرج، 24/110 ـ 113؛ قس: ياقوت، 3/585 ـ 586).
به گفتة ابوالفرج (24/110)،‌ عبدالعزيز بن مروان (حك‌ 65 ـ 85/ق) حاكم مصر،‌يكي از ممدوحان وي بود. از اين رو به نظر مي رسد كه شاعر پس از رهايي از زندان، حجاز را ترك گفته و مدتي را در مصر گذرانده باشد. قصايدي كه او دربارة عبدالعزيز سروده است، اينك در دست نيست. در 73 ق در ماجراي محاصرة عبدالله بن زبير توسط حجاج،‌ ابوصخر در مكه بود و در جنگ مروانيان بر ضد ابن زبير شركت داشت (بلاشر، همانجا). در 75ق، هنگامي كه عبدالملك بن مروان (خلافت: 65 ـ 86ق) به مكه رفت، ابوصخر قصيده اي در مدح وي سرود و در آن، ماجراي محاصرة زبيريان توسط حجاج و دلاوريهاي سپاهيان خليفه را يادآور شد. عبدالملك وي را بسيار نواخت و به پاس جانبداري از امويان و رنجهايي كه در اين راه متحمل شده بود، پاداشها و هداياي بسياري به او بخشيد (ابوالفرج، 24/113 ـ 116). 32 بيت ا زاين قصيده در شرح اشعار الهذليين (سكري، 2/953 ـ 956) آمده است.
از مدايحي كه او به عبدالعزيز بن خالد بن اسيد (حك‌ 96 ـ 103ق) والي مكه (نك‌ : بلاذري، 1(4)/478) تقديم داشته، چنين برمي آيد كه شاعر حدود اين سالها در مكه اقامت داشته است. از سروده هاي او دربارة اين امير، يك مديحه در 52 بيت و يك مرثيه در 29 بيت كه قبل از مرگ عبدالعزيز و به اصرار خود او سروده شده، برجا مانده است (نك‌ : سكري، 2/939 ـ 945، 950 ـ 953؛ قالي، 1/146 ـ 148؛ ابوالفرج، 24/110، 116 ـ 118). ابوصخر همچنين در مدح فرزند عبدالعزيز، خالد (د 132 ق) و نيز سعيد بن عبدالملك بن مروان كه از سوي وليد بن يزيد (حك‌ 125 ـ 126ق) بر موصل و فلسطين حكم مي راند (نك‌ : بدران، 6/153 ـ 154؛ ابن اثير، 5/294)، سروده هايي دارد (سكري، 2/965 ـ 967، 976).
آخرين نشان شاعر را مي توان در ابياتي كه در 130ق به عبدالملك ابن عطيه، سردار مروان، آخرين خليفة اموي تقديم داشته، باز جست. ابن عطيه در اين سال براي سركوب اباضياني كه مكه را به تصرف خود درآورده بودند، به حجاز آمده بود (مسعودي، 3/242؛ ابوالفرج، 23/244 ـ 246). اگر نسبت اين اشعار به ابوصخر هذلي درست باشد، با توجه به اينكه هيچ يك از منابع ديگر جز الاغاني آن را ذكر نكرده اند، بي گمان بايد گفت: وي تا واپسين روزهاي خلافت امويان به آنان وفادار بوده است. در اين صورت اگر نظر بلاشر (همانجا) را دربارة سال والادت او بپذيريم، بايد وي بيش از 100 سال عمر كرده باشد كه اندكي غريب مي نمايد.
ابوصخر شاعر مدح و غزل است. زبان و شيوة گفتارش بيشتر جاهلي است، به گونه اي كه اگر دورة زماني زندگي شاعر براي خوانندة اشعار وي روشن نباشد، بي گمان او را شاعري جاهلي مي پندارد، وي پس از گذشت صد و چند سال از ظهور اسلام، سخت به حفظ اساس قصيده اي پاي بند است و همة قصايدش را با «نسب» وگريه بر ديار يار سفر كرده، آغاز مي كند و با همان معاني و تركيبهاي تقليدي و تكراري و صور خيال جاهلي كه كمتر از افقهاي تنگ صحراي نفيده فراتر مي رود، سخن را به وصف دلاوريها و جوانمرديهاي ممدوح مي كشاند. تأثير اشعار جاهلي و معلقات، به ويژه معلقة طَرَف‌ـة بن عبد و لبيد بن ربيعه د ربرخي اشعار او به خوبي پيداست (نك‌ : سكري، 2/953ـ 956، 972ـ 975؛ قس: لبيد، 163؛ زوزني، 45، 91).
شاعر در عشق ورزي به راه جاهليان مي رود و همچون بدويان عشق ني ورزد، او به دختري به نام ليلي از قبيلة قضاعه دل مي سپارد و همانگونه كه شيوة معمول اينگونه داستانهاست، چون معشوق به مردي از قبيله اي ديگر شوهر مي كند، شاعر سوز و گداز سر مي دهد و از جفاكاري و بي وفايي يار سخت مي نالد (ابوالفرج، 24/120ـ 121). نتيجة جدايي معشوق، 5 قصيده در 135 بيت است كه در شرح اشعار الهذليين (سكري، 2/934ـ 937، 945ـ 949، 956ـ961) و الاغاني (ابوالفرج، همانجا) آمده است. البته برخي از اين غزليات «نسيبِ» مدايح اوست. شاعر در سروده هايش گاه نام برخي از معشوقه هاي خيالي عرب چون هند و اسماء را نيز آورده است (نك‌ : سكري، 2/924، 945). اين غزليات كه برخي ابيات آنها به شاعران عاشق پيشة ديگري از جمله مجنون عامري نيز منسوب است (نك‌ : همو، 2/957، بيت 14؛ ابوالفرج، 24/122ـ 124؛ قس: ابن حبيب، 109ـ 110؛ ابن قتيبه، 2/467ـ 468)، باعث شده است كه او را در زمرة عشاق عرب به حساب آورند (نك‌ : و شاء، 133ـ 134؛ ابن فضل الله، 14/183).
ابوصخر در غزليات خود، به سروده هاي عمربن ابي ربيعه غزل سراي معروف عرب، سخت گرايش داشت، چنانكه علاوه بر معاني، گاه قافية ابيات و حتي واژگان و تركيبها را نيز از وي تقليد كرده است (نك‌ : سكري، 915، 950؛ قس: عمر ابن ابي ربيعه، 141، 384؛EI2). بر روي برخي از غزليات دل آويز وي، موسيقي دانان آهنگهايي ساخته و آوازه خوانان معروفي چون ابن سريج، معبد، عريب و ابن جامع آنها را به آواز مي خوانده اند (ابوالفرج، 24/108ـ 109،127،133). گويند وقتي يكي از خنياگران ابياتي از وي را براي خليفه هادي به آواز برخواند، خليفه از فرط طرب پيراهن خود را بر تن دريد (همو، 24/125 ـ 126).
ناقدان كهن عرب، عموماً با وي نظر مساعد داشته اند: قدام‌ـة بن جعفر، اشعاري وي را ستوده و آنها را بي تكلف خوانده است (ص 47) و در جايي ديگر وي را شاعري نيكو سخن يافته كه نسيب قصايدش چون از عمق جان مايه مي گيرد، به دل هر دلداده اي مي نشيند و سرگذشت خود را در آن مي بيند و اين را فضيلتي براي شاعر مي شمارد (ص 144 ـ 145؛ نيز نك‌ : ابن فضل الله، 14/183 ـ 184)، ولي ابوهلال عسكري كه گويا بيشتر به لفظ توجه داشته تا به معني، همين اشعار را از لحاظ قافيه سست و پريشان دانسته است (ص 378). سروده هاي ابوصخر چندان دلاويز بود كه گاه شاعران برجسته اي چون متنبي به برخي معاني زيباي وي چشم داشته اند (اين فورجه، 79 ـ 81).
استواري واژگان، زبيايي تركيبها و تشبيهات در اشعار وي و نيز وابستگي شاعر به قبيلة هذيل كه از قبايل فصيح عرب بوده (بلاشر، 94)، باعث شده است كه بسياري از نويسندگان، فرهنگ نويسان و نحويان از جمله ازهري، (10/35)، خطيب تبريزي (2(1)/226)، ابن ابي اصبع (ص 302)، مبرد (2/953)،‌ سيوطي (643) و ابن منظور (2/155، جم‌ ) و حتي جغرافي نگاري چون ياقوت (جم‌ )، اشعار او را مورد استشهاد قرار دهند. از ابوصخر ديواني برجاي نمانده، تنها سكري در سدة 3ق برخي اشعار وي را كه مجموعاً به حدود 530 بيت در 20 قطعه و قصيده مي رسد، ضمن كتاب شرح الشعار الهذليين گرد آورده است (به عنوان مثال، نك‌ : 5 بيت در الاغاني ابوالفرج، 23/245، كه در اثر سكري نيامده). شرح اشعار الهذليين بارها به چاپ رسيده است.
مآخذ: ابن ابي اصبع، عبدالعظيم بن عبدالواحد، تحرير التحبير، به كوشش حفني محمد شرف، قاهره، 1383 ق؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن حبيب، حسن بن محمد، عقلاء المجانين، به كوشش عمر اسعد، بيروت، 1407ق/1987 م؛ ابن فضل الله عمري، احمد بن يحيي، مسالك الابصار في ممالك الامصار، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، 1408ق/1988 م؛ ابن فورجه، محمد بن احمد، الفتح عليابي الفتح، به كوشش عبدالكريم دجيلي، بغداد، 1974 م؛ ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، الشعر والشعراء،‌ بيروت، 1964 م؛ ابن منظور، لسان، ابوعبيد بكري، عبدالله بن عبدالعزيز، سمط اللآلي، به كوشش عبدالعزيز ميمني، قاهره، 1354ق/ 1936 م؛ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، به كوشش علي سباعي،‌ قاهره، 1394ق/ 1974 م؛ ابوهلال عسكري، حسن بن عبدالله، كتاب الصناعتين، به كوشش علي محمد يجاوي و محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، 1406ق/1986 م؛ ازهري، محمد بن احمد،‌ تهذيب اللغ‌ـة، به كوشش علي حسن هلالي، قاهره، الدار المصري‌ـة؛ بدارن، عبدالقادر بن احمد، تهذيب تاريخ ابن عساكر، دمشق، 1349 ق؛ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1400ق/1979 م؛بلاشر، رژيس، تاريخ الادب العربي، ترجمة ابراهيم كيلاني، دمشق، 1364ق/1945 م؛ زوزني، حسين بن احمد، شرح المعلقات السبع، قم، 1405ق؛ سكري، حسن بن حسين، شرح اشعار الهذليين، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1384ق/1965 م؛ سيوطي، شرح شواهد المغني، بيروت، لجن‌ـة التراث العربي؛ عمر بن ابي ربيع‌ه، ديوان، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، قاهره، 1380ق/1960 م؛ عيني، محمود «شرح شواهد الكبري»،‌در حاشية خزان‌ـة الادب بغدادي، بولاق، 1299ق؛ قالي، اسماعيل بن قاسم،‌ الامالي، قاهره، 1373ق/1953م؛ قدام‌ـة بن جعفر، نقد الشعر، به كوشش اسماعيل بن قاسم، بغداد، 1963 م؛ لبيد بن ربيعه، ديوان، بيروت، 1386ق/1966 م؛ مبرد، محمدبن يزيد، الكامل، به كوشش محمد احمد دالي، بيروت، 1406ق/1988 م؛ مسعودي، مروج الذهب، به كوشش يوسف اسعد داغر، بيروت، 1385ق/1965 م؛ وشاء، محمد بن احمد، الظرف والظرفاء، به كوشش فهمي سعد، بيروت، 1405ق/1985 م؛ ياقوت، بلدان، نيز: EI2.
عنايت الله فاتحي نژاد
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2260
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست