responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2255
ابو الشيص
جلد: 5
     
شماره مقاله:2255

اَبوالشّيص، ابوجعفر محمد بن عبدالله بن رزين خزاعي (د 196ق/812 م)، شاعر نخستين دورة عباسي. ابوالشيص در تابناك ترين دوران شعر عرب مي زيست. همة منابعي كه از او نام برده اند، در وي به چشم اعتبار نگريسته و شعرش را ارج نهاده اند. با اينهمه، اخبار او اندك است و ديوانش هم از ميان رفته است.
ابوالشيص پسر عم دِعبل بن علي بن رزين خزاعي است (ابن قتيبه، 2/721؛ ابن معتز. 72؛ ابن نديم، 183). در روايت ابوالفرج اصفهاني (16/400) نام وي «محمد بن رزين» آمده كه به نظر مي رسد نام عبدالله از قلم افتاده است، زيرا ابوالفرج خود اضافه مي كند كه او «پسر عم دعبل» است. احتمالاً همين افتادگي موجب شده است كه در بسياري از منابع، نام و نسب او را به شكلهاي گوناگون بنويسند: مثلاً ابن حزم (ص 241) او را محمد بن علي و پسر عم دعبل بن علي خوانده و نويري (3/89) او را محمدبن رزين و عم دعبل پنداشته است (نيز نك‌ : خطيب، 5/401؛ رقيق، 107). لفظ ابوالشيص نيز لقبي است كه بر شاعر اطلاق كرده اند و شيص، به قول ابوعبيد (1/506) به معني خرماي پست است.
بسياري از افراد خاندان ابوالشيص شاعر بوده اند، چندانكه ابن نديم (همانجا) و ابن رشيق (2/307) آن خاندان را در شمار «بيوتات الشعر» نهاده اند. از جملة آنان مي توان داوودبن رزين، علي بن رزين، رزين بن علي، علي بن علي بن رزين (نك‌ : جبوري، 13) و به خصوص عبدالله پسر ابوالشيص را نام برد. دانسته نيست كه ابوالشيص كجا زاده شد و كجا رشد يافت. ابوعبيد (همانجا) او را از شاعران پيشتاز كوفه دانسته، اما اين روايت از آنجا كه منحصر به فرد و نسبتاً متأخر است، چندان مورد اعتماد نمي تواند باشد.
شناخت ما از او از بغداد آغاز مي شود كه شاعر ديگر نامي كسب كرده و در دربار رشيد به مداحون مشغول است (ابن قتيبه، همانجا؛ ابن معتز، 74). بنابراين او بايد چند سالي پيش از 193 ق (سال مرگ هارون الرشيد) به دربار او رفته باشد. احتمالاً شاعر نه دير زماني در دربار بوده و نه رابطة چندان استواري با هارون داشته است، زيرا در مجموعة آثاري كه از وي جاي مانده، تنها دو قطعة كوتاه از مدايحي كه براي هارون الرشيد سروده، به دست آمده است (ابوالشيص، 29، 92). يكي از آن دو، ستايش خليفه به سبب پيروزي بر نقفور ، امپراتور بيزانس است. هارون دوبار، يكي در 187ق و ديگر بار، در 190 ق بر اين امپراتور چيره شده و احتمالاً قصيدة شاعر، در نوبت دوم سروده شده است. در كنار اين دو مديحه، دو مرثية بسيار كوتاه، اما سخت زيبا و مشهور نيز در مرگ هارون سروده: يكي از آنها (ص 84) كه گويا از همان آغاز، دو بيت بيشتر نبوده، در كتب تاريخ و ادب بسيار مشهور است، زيرا شاعر در آن، هارون را به خورشيدي تشبيه مي كند كه در خاور، غروب كرده است. در قطعة دوم كه 4 بيت است (ص 68 ـ 69)، چشم را در مرگ هارون مي گرياند و لب را به خنده برخلافت امين مي گشايد. با اينهمه به نظر مي آيد كه شاعر در دربار امين هم چندان مورد توجه قرار نگرفته، زيرا هيچ كس از رابطة اين دو سخن نگفته است.
جهشياري (ص 122) از قول ابوالشيص قطعه شعري نقل كرده، گويد: چون مهدي در 166ق، وزير خود يعقوب بن داوود را عزل كرد، شاعر به دفاع از يعقوب برخاست (نيز نك‌ : ابوالشيص، 55)، اما اين امر بسيار بعيد مي نمايد، زيرا غريب است كه شاعر، حدود 20 سال پيش از آنكه مداح هارون گردد، به دستگاه خلافت بار يافته و اينگونه از يعقوب مخلوع دفاع كرده باشد. در هر حال، گويي زندگي، پس از مرگ هارون بر شاعر سخت گرديد، زيرا او بغداد و بغداديان را به باد ناسزا مي گيرد (ص 40، 56).
زندگي واقعي شاعر در بغداد، آن بود كه در كنار ديگر شاعران و در مجالس شعر و شراب مي گذشت، اما از اين مجالس نيز، در حقيقت يك حكايت بيش موجود نيست كه به چند گونه نقل شده است: ابن معتز (ص 72 ـ 74) به حضور او در مجلس باده نوشي، همراه بزرگاني چون ابونواس، دعبل و مسلم بن وليد اشاره مي كند (نيز نك‌ : ابن عبدربه، 5/374 ـ 375؛ ابوالفرج، 16/401 ـ 403). در اين مجلس ابونواس از او خواست شعري بخواند. او قصيدة «وقف الهوي….» را خواند. ابوالفرج همين حكايت را با اندكي تفاوت از قول برادر دعبل آورده است، در پايان آن، ابوالشيص به شيوة كار خود كه عبارت از گزينش بهترين ابيات و فرو نهادن ابيات سست است، اشاره مي كند (ابوالفرج. 16/403 ـ 404). همين جاست كه ابونواس او را بهترين شاعر مي شمارد (همو، 16/404).
شاعر، عاقبت ترجيح داد كه اجتماع پرشور بغداد را ترك گفته، در شهر رقّه، به خدمت عقب‌ـة بن اشعث درآيد. عقبه مردي بخشنده بود و به شاعر نيز عنايت خاص مي ورزيد، چندانكه او را از ديگر كسان بي نياز ساخت (ابن معتز، 74؛ ابوالفرج، 16/400، 407). با اينكه ابوالفرج (16/400) مي گويد: بيشتر شعر او در مدح عقبه است، ولي از اين مدايح، تنها يك قصيدة 27 بيتي در دست است (ابوالشيص، 75 ـ 79). او خود گويد كه چون قصيده را بر عقبه خواند، به ازاي هر بيت، 000’1 درهم جايزه ستاند (نك‌ : ابوالفرج، 16/401). اينك اگر فرض كنيم كه ابوالشيص بي درنگ پس از مرگ هارون به رقه رفته، ناچار بيش از 3 سال نمي توانسته در آن ديار باقي مانده باشد. زيرا مرگ او نيز در همان شهر رخ داد.
در اين ميان چند روايت ديگر نيز دربارة او نقل شده است كه روشن نيست به كدام دوره از زندگي وي مربوط مي شود: قطعه اي كوتاه در مدح محمدبن يزيدبن مزيد ( كه در 186 ق، يك سال بر ارمنستان حكم رانده ـ سروده (ابوالشيص، 89) كه مشخص نيست كي و كجا بوده است؛ دوستي به نام محمد بن اسحق را كه به مقامي رسيده بود. عتاب كرده است (همو، 86؛ ابوالفرج، 16/406)؛ احمد نامي از خاندان بزرگ ابوالنجم شعري براي او مي خواند (ابن نديم، 164)؛ نيز بر ابودلف عجلي كه با خادم خويش شطرنج مي باخت وارد شد، خادم را وصف كرد و 000’10 درهم صله گرفت (ابوالفرج، 16/404 ـ 405؛ ابوالشيص، 63).
اما حديث عشق نيز در زندگي او فراوان است، چندانكه وشاء (ص 133) او را در شمار عشاق بزرگ نام برده و امامه را معشوق او خوانده اشت، اما اين سخن شايد اندكي اغراق آميز باشد. از داستانهاي عاشقانة او تنها دو حكايت نقل شده است (ابوالفرج، 16/405 ـ 406؛ ابوالشيص، 42 ، 67). در اين حكايات، چيزي كه شايستة عشاق دلسوخته باشد، موجود نيست. در ديوان شاعر نيز به جز قصيدة «وقف الهوي» هرچه در باب غزل آمده، قافيه پردازي است و از سوز و گدازي عميق در دل نشان ندارد.به هر روي زندگي شاعر، از آن هرزه گرديهايي كه دربارة يارانش ابونواس و مسلم نقل كرده اند، تهي است، اما حكايت مرگ او (ابن معتز،‌ همانا؛ ابوالفرج، 16/407)، اين مزيت را نيز از شاعر مي ستاند، هرچند كه اين حكايت بيشتر به افسانه شبيه است تا به واقعيت.
ابوالشيص را، از آنجا كه پسر عم شاعر بزرگ شيعه، دعبل بوده و اعضاي خاندانش، تا آنجا كه مي دانيم، به تشيع گرايش داشته اند و نامهاي بزرگان اين مذهب را بر خود مي نهاده اند، بايد در شمار شيعيان نهاد. در كتابهاي متأخر اماميه نيز او را شيعي خوانده اند (امين، 9/390؛ آقا بزرگ، 9(1)41 ـ 42). امين از قول ابن نديم مي افزايد كه وي شيعي بوده و در 196ق شهيد شده است، اما اين روايت در چاپهاي الفهرست يافت نشد. علاوه بر اين، در هيچ يك از منابع و نيز در اشعار ابوالشيص ـ جز مدح ملكي از بني هاشم (ص 110) ـ اشارات روشني به مذهب او نرفته است. شايد همين امر موجب شده است كه ابن فضل الله عمري (14/322) ادعا كند كه وي، برخلاف ابن عم خود دعبل، «مذهب رفض» نبوده و عموزادگي دو تن، دليل بر آن نيست كه هر دو بر يك آيين باشند.
منابع كهن، ابوالشيص را به رغم اندكي آثار، در «طبقة» بهترين شاعران عرب قرار داده اند. ابن رشيق (1/101) او را در صف ابونواس، مسلم، رقاشي، ابان لاحقي و دعبل نشانده است. اما همگان معتقدند كه هم نشيني با اين بزرگان، نه تنها شاعر را سودي نياورد كه موجب گمنامي وي نيز شد (مثلاً نك‌ : ابوالفرج، 16/400؛ ابوعبيد 1/506 ـ 507). با اينهمه ، ابن معتز در او به چشم اعجاب مي نگريسته و انبوهي از اشعار او را كه وي نادره هاي زمان مي پندارد، در طبقات خود نقل كرده است (ص 75 ـ 87). ابوالفرج (همانجا) و خطيب بغدادي (5/401) نيز به اعجاب ابن معتز اشاره مي كنند، اما ابوالفرج با نظر او كه شاعر را روانن گوي ترين شاعران پنداشته است، موافق نيست و مي گويد كه در ديوان او، چيزي از او صافي كه ابن معتز ذكر كرده است، يافت نمي شود، هرچند كه او شاعري بدي نيست (همانجا).
چند قطعه از اشعار او به راستي مشهورند و اعجاب همگان را برانگيخته اند، اما هيچ كدام به پاي قصيدة معروف «وقف الهوي...» نمي رسد (ابوالشيص، 101 ـ 102، 4 بيت). ابن داوود (ص 20) چنان شيفتة آن است كه مي گويد: اگر ابوالشيص در همة زندگي جز اين 4 بيت نسروده بود، اعتبار شاعري او را بسنده بود (نك‌ : ابوعبيد، 1/507). ابوهلال عسكري (ص 129) نيز آن را عالي ترين نمونة جانفشاني در راه عشق مي پندارد، اما ابوعبيد (همانجا) از قول ابوالفرج نقل مي كند كه شاعري به نام علي بن عبدالله (از نوادگان جعفر ابن ابي طالب) اين شعر را از آن خويش مي دانسته است. ابو عبيد سخناو را تأييد كرده، اضافه مي نمايد كه اين شعر در ديوان شاعر نيامده و كسي هم آن را به نام او نقل نكرده (همانجا)، اما او گويا الشعر و الشعراء ابن قتيبه (2/722) و الاوراق صولي (ص 81 ـ 82) را نديده بوده است. ابوالفرج نيز، يكبار (16/402) آن را به نام ابوالشيص و بار ديگر (22/224 ـ 225) به نام علي بن عبدالله ثبت كرده است.
شعر بسيار مشهور ديگر او، شعري است كه در آن نه «غراب البين» كه شتر را عامل جدايي ميان عاشق و معشوق مي داند (ص 95 ـ 96). اين شعر را جاحظ نيز در المحاسن خويش (ص 55 ـ 56) آورده است.
از اين دو قطعة كوتاه كه بگذريم، قصيدة معروف او «اشاقك…» است كه در خلال آن نحوة برداشت شاعر از ساختمان قصيده آشكار مي شود: شعر با شرح عشق، سياهي شب، كلاغ جدايي افكن آغاز مي شود، آنگاه به يار سفر كرده و گذشت روزگار اشاره مي رود، سپس غم پيري و باز درد جدايي بيان مي گردد. از بيت 14 به بعد، از دختر شوي ناكردة رز سخن مي رود كه نه دست باده خواران به او رسيده و نه پاي كسي در چرخشتش فرو كوفته …، اما اين دوشيزه را خورشيد در دورن خمره ها گلگون ساخته است. سرانجام مهر از سر آن خمره برمي گيرند و ساقي، آن دوشيزه راكه اينك عجوزي كهنسال،اما مشك آميز شده است، به دست باده خواران مي دهد (ص 105 ـ 110). اين شعر از آن روي بيشتر توجه ما را جلب مي كند كه منوچهري قصيده اي در همان وزن و قافيه سروده و در پايان آن، از شاعر نام برده:
بر آن اين شعر گفتم كه گفته ست ابوالشيص اعرابي باستاني
و سپس بيت اول آن را در آخر قصيده نهاده است (ص 116 ـ 120). اما مضامين اين قصيده را بايد در ديگر اشعار منوچهري يافت: غراب بين، بر اشتر استوار نشستن، قطع باديه به سوي ممدوح، وصف بيابان و مركب و از همه مهم تر دختر رز، در جاي ديوان او پراكنده است.
البيته مي دانيم كه همة اين معاني، به استثناي «دختر رز»، ميان همة شاعران عرب، چه كهن و چه نوخاسته چون ابوالشيص، سخت معروف است و منوچهري نيز از همة آنها اطلاع داشته است، اما به گمان ما، حال و هواي اشعار او بيشتر آثار ابوالشيص را تداعي مي كند.
ديوان: اشعار ابوالشيص را ظاهراً صولي، در 150 ورقه گردآوري كرده بود است (ابن نديم، 183). اما گويي اين ديوان رواجي نيافت، هر چند ابوالفرج (نك‌ : 16/400) به يقين نسخه اي از آن در دست داشته، باز كمتر كسي به آن اشاره كرده است. شايد به همين جهت باشد كه بسياري از اشعار او ـ حتي مشهورترين شعرش ـ را به ديگران نيز نسبت داده اند، يا روايات مربوط به ديگران را، دربارة او آورده اند (مثلاً شعر ابوالشمقمق در موصل، نك‌ : ابن اثير، 6/197؛ قس: فون و گرونباوم، 147).
در 1387ق/ 1967 م، عبدالله جبوري به جمع آوري آثار او پرداخت و 61 قطعه و قصيده را به نام اشعار ابوالشيص الخزاعي در بغداد منتشر ساخت. وي در 1984 م يافته هاي تازه تر خود و نيز اشعاري را كه انتساب آنها به ابوالشيص مسلم نيست، به چاپ نخست افزود و در بيروت منتشر گردانيد. قصيدة معروف «يتيمه» يا «دعديه» كه جامع ديوان است به او نسبت داده (نك‌ : ص 117 ـ 145) به ظن قوي از آن او نيست (نيز نك‌ : GAS, II/532-533).
چنانكه پيش از اين اشاره شد، پسر شاعر، عبدالله نيز نامش در ميان شاعران، ياد شده است و حتي ابن نديم گويد كه او را ديواني شامل 70 ورقه بوده است (همانجا)، اما شايد شهوات او بيشتر از آن جهت باشد كه وي، شعري در رثاي ابوتمام سروده كه صولي در اخبار ابي تمام خود نقل كرده است (ص 278 ـ 279). اهميت ديگر او در آن است كه به قول ابوالفرج (همانجا) اشعار پدر را براي گردآورندة ديوان نقل مي كرده است. نيز گويند كه او در رثاي حضرت محمد بن علي بن موسي الرضا (ع) ابياتي سروده (نك‌ : خطيب، 10/64). وي با همة گمنامي، بخت آن را يافته كه در طبقات ابن معتز (ص 364 ـ 365) صاحب شرح حالي گردد، اما در همين شرح حال نيز ديده مي شود كه مردم، برخلاف ادعاي خود او، در وي به عنوان شاعري بزرگ نمي نگريسته اند.
مآخذ: آقا بزرگ، الذريع‌ـة؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن حزم، علي بن احمد، جمهرة انساب العرب، بيروت، 1403ق/ 1983 م؛ ابن داوود، محمد بن ابي سليمان، الزهرة، به كوشش لويس نيكل و ابراهيم عبدالفتاح طوقان، بيروت، 1351ق/1932 م؛ ابن رشيق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، 1972 م؛ ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 1402ق/1982 م؛ ابن فضل الله عمري، احمد بن يحيي، مسالك الابصار في ممالك الامصار، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، 1048ق/ 1988 م؛ ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، اشعر و الشعراء، بيروت، 1964 م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1375ق/1956 م؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوالشيص، محمد بن عبدالله، ديوان، به كوشش عبدالله جبوري، بيروت، 1404ق/ 1984 م؛ ابوعبيد بكري، عبدالله بن عبدالزيز، سمط اللآلي، به كوشش عبدالعزيز الميمني، حيدر آباد دكن، 1356ق/ 1936 م؛ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، به كوشش علي سباعي و ديگران، قاهره، دارالكتب؛ ابوهلال عسكري، حسن بن عبدالله، الصناعتين، به كوشش علي محمد يجاوي و محمد ابوالفضل ابراهيم، صيدا / بيروت، منشورات المكتب‌ـة العصري‌ـة؛ امين محسن، اعيان الشيع‌ـة، به كوشش حسن امين، بيروت، 1403ق/ 1983 م؛ جاحظ، عمرو بن بحر، المحاسن و الاضداد، بيروت، دار مكتب‌ـة العرفان؛ جبوري، عبدالله، مقدمه بر ديوان (نك‌ : هم‌ ، ابوالشيص)؛ جهشياري، محمد بن عبدوس، الوزراء والكتاب، به كوشش عبدالحميد احمد حنفي، قاهره، 1357ق/ 1938 م؛ خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ، بغداد، قاهره، 1349 ق؛ رقيق النديم، ابراهيم، قطب السرور، به كوشش احمد جندي، دمشق، 1669 م؛ صولي، محمد بن يحيي، الاوراق، به كوشش ج. هيورث ـ دن، قاهره، 1355ق/1936 م؛ همو، اخبار ابي تمام، به كوشش خليل محمود عساكر و ديگران، بيروت، المكتب التجاري، فون گرونباوم، گوستاو، شعراء عباسيون، ترجمة محمد يوسف نجم، بيروت، 1959 م؛ منوچهري دامغاني، ديوان، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، 1356 ش؛ نويري، احمد بن عبدالوهاب، نهاي‌ـة الارب، قاهره، وزارة الثقاق‌ـة والارشاد القومي؛ وشاء، محمد بن احمد، الظرف و الظرفاء، به كوشش فهمي سعد، بيروت، 1405ق/ 1985 م؛ نيز: GAS.
آذرتاش آذرنوش
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2255
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست