responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2251
ابوالشمقمق
جلد: 5
     
شماره مقاله:2251

اَبوالشَّمَقْمَق، ابومحمد مروان بن محمد (د آغاز سدة 3 ق)، شاعر هجاگوي عرب. كلمة شمقمق به معني دراز است و لقب ابوالشمقمق احتمالاً از باب درازي بيني او بوده است. وي علاوه بر اين، ريشي اندك، لباني ستبر و منظري نازيبا داشت (مرزباني، 319). او چنانكه خود گويد (جاحظ،‌ رسائل، 2/366)، مولاي مروان بن محمد اموي بود و نخست در بصره مسكن داشت (نيز نك‌ : خطيب، 13/146). اما وي ظاهراً خراساني نسب و به عبارت دقيق تر، در اصل از مردم بخارا بود و مبرد به اين امر اشاره كرده، مي گويد ابوالشمقمق و منصور بن زياد و يحيي بن سليم كاتب «اهل خراسان و از بخارية عبيدالله بن زياد بوده اند» (2/892). «بخاريه» به گفتة ياقوت (1/522)، نام كويي در بصره بوده است كه عبيدالله بن زياد مردماني را كه پس از فتح بخارا از آن ديار به بصره آورده بود، در آن مسكن داد. شاعر علاوه بر زشتي روي و آشفتگي ظاهر، دچار «لحن»، يا لغزش نحوي و لغوي در گفتار نيز بود (مبرد، خطيب، همانجاها). در شعر او نيز آثار لحن آشكار است ( مثلاً نك‌ : ابوالشمقمق، قطعة 47: «اَن يُخزي» به جاي «اَن يُخزِيَ).
رواياتي كه دربارة ابوالشمقمق نقل شده، حكايت از سفرهاي متعدد او دارد اما ترتيب زماني بيشتر اين سفرها البته آشكار نيست. با اينهمه از روايت خطيب بغدادي (همانجا) چنين برمي آيد كه شاعر در خلافت هارون الرشيد (170 ـ 193ق) رو به بغداد نهاد. گويند در آنجا يك بار با ابودلامه كه بسيار كهن سال شده بود (د بين 160 تا 170ق) و نيز با ابونواس و گروهي ديگر، در منزل ابوالعتاهيه واقع در محلة كرخ، ديدار كرده است. البته تناقض اين دو روايت آشكار است، زيرا اگر ابودلامه هنگام جلوس هارون برتحت خلافت مرده باشد، ديگر نمي توانسته با ابوالشمقمق ديدار كند، به خصوص كه ظاهراً ابودلامه (ه‌ م) بايد زودتر از اين تاريخ درگذشته باشد.
باز در همانجا، در خانة ابن اُذين (ابوعبدالله جمّاز) با ابو نواس و اسماعيل بن نوبخت ديدار داشت كه ناگهان ابوالعتاهيه، موجب خندة همگان شد (نك‌ : ابن ظاهر، 42). وي در آنجا، يحياي برمكي و فرج رُخَّجي (مرزباني، همانجا) و نيز منصور بن زياد (جهشياري، 177)، كاتب هارون الرشيد را هجو گفت و نيز سعيد بن سلم بن قتيبه را تنگ چشم و بخيل خواند (قطعات 9، 10، 46).
از او مدحيّه اي كه در بغداد سروده شده باشد، در دست نداريم، اما نام دو تن را با نوعي احترام و تكريم در آثار خود ياد كرده است كه عبارتند از: محمد پسر منصور كاتب (قطعة 18؛ جهشياري، همانجا) و مالك بن علي خزاعي (ابوالشمقمق، قطعات 9، 46؛ قس: مبرد 2/893).
دربارة رابطة او با بزرگان، ابن معتز روايتي آورده (ص 126) كه به حضور او همراه با خليفه منصور بر سر قبر دختر عم خليفه اشاره مي كند. اما مي دانيم كه او تا خلافت هارون در بصره بوده است و اين روايت نمي تواند صحت داشته باشد، به خصوص كه ابن معتز خود نيز در اين باره ترديد كرده است. ديگر اشعار مدح و هجايي كه وي براي دولتمردان عباسي سروده، بر سفرهاي متعدد او دلالت دارد: جميل بن محفوظ را كه از جانب يحياي برمكي عامل ارّجان بود، در 2 قطعه (شم‌ 40، 43) هجو گفته (قس: ابن رشيق، 1/70) و قطعة اول ابودَهمان را كه به قول ابوالفرج اصفهاني (22/257؛ قس: فون گرونباوم، 122) والي نيشابور بود، ستوده، اما از رابطة او با اين والي اخير اطلاعي در دست نيست. آيا به نيشابور هم سفر كرده بوده است؟ برداشتهاي شوقي ضيف (ص 437) در اين باب مستند نيست.
يكي از مشهورترين ممدوحان او، يزيد بن مزيد شيباني است (د 185 ق) كه ولايت آذربايجان و ارمنستان را داشت،‌ اما بنا به روايت خطيب بغدادي (14/336) و نيز ابن خلكان (1/335 ـ 336) شاعر در يمن به خدمت او رسيد و در قطعه شعري (شم‌ 54) از فقر و بي نوايي خويش سخت ناليد، چندانكه يزيد 000’1 دينار به او صله داد. سپس ردپاي او را در موصل مي يابيم: گويند هنگامي كه مأمون (حك‌ 198 ـ 218ق) «خالد بن يزيد بن مزيد» را بر موصل گماشت، شاعر با او همراه گشت و شعري كه در آنجا دربارة شكستن چوب علم سرود 000’10 درهم جايزه براي او، و ولايتي وسيع تر براي امير به ارمغان آورد (ابن معتز، 129؛ ابن خلكان، 1/341؛ نك‌ : ابوالشمقمق،‌ قطعة42). اما اشكال اين روايت نيز آن است كه در آن سالها اطلاعي از ولايت خالد بر آن ديار در كتابهاي تاريخي نيافته ايم. زامباور (ص 57) تنها به حكومت برادر خالد، اسد (184 ـ 190ق) در عصر هارون اشاره مي كند، اما يكي از نوادگان مهلّب كه او نيز خالد بن يزيد نام داشت، در 190 ق بر موصل حكومت يافته است، بنابراين بعيد نيست كه در روايت ابن معتز، نام امير موصل خالد بن يزيد بن حاتم باشد (قس: فون گرونباوم،‌ همانجا).
ابولشمقمق به شهادت يكي از اشعارش (قطعة 13؛ جهشياري، 184) چندي در اهواز زيسته است و در آنجا يكي از دولتمردان را به نام ابوحفص عمر بن مساور كه همساية او نيز بوده، هجا گفته است (نك‌ : قطعة 15). در قطعه اي ديگر (شم‌ 14؛ نك‌ : مبرد، 2/946)، به ولايت مردي به نام داوود بن بكر بر اهواز و فارس اشاره كرده، او را هم هجو مي گويد. باز در همين شهر بود كه پايهاي لنگ زيد بن عماره، صاحب بريد اهواز، را به مسخره گرفته است (جاحظ،‌ البرصان، 231؛ بيت مذكور در البرصان جاحظ، ‌در مجموعة فون گرونباوم نيامده است).
آخرين شهري كه ابوالشمقمق بر آن گذر كرده، شهر شاپور است. آنجا به خدمت محمد بن عبدالسلام شتافت. محمد نزد شاعر، ثروتمندي گذشته و تنگدستي حال خود را در دو بيت زيبا بيان كرد. شاعر بيتي بر ان دو افزود كه چون به گوش خليفه رسيد، محمد را مورد عنايت خاص قرار داد (ابشيهي، 1/166). فون گرونباوم (ص 123) كه به المستطرف ابشيهي استناد كرده، پنداشته كه ابوالشمقمق يك بار به كارهاي دولتي گمارده شده است.
ابن فضل الله (ص 79) نيز روايت دربارة شاعر نقل مي كند كه احتمالاً با او ربطي ندارد. وي گويد كه ابوالمشمقمق، براي ابودلف (ه‌ م) مدحي خواند. امير خواست كه اگر هجايي سروده، آن را نيز بخواند. شاعر 2 بيت هم در هجاي او خواند. اما مي دانيم كه 2 بيت مدح، از آن عَكَوَّك شاعر است نه ابوالمشقمق (ابوالفرج، 20/31). نيز بعيد نيست كه 2 بيت هجا نيز منسوب به او باشد نه قطعاً از خود او. از روابط او با بزرگان زمان، جز اين چيزي نمي دانيم. اما رابطة وي با شاعران هم مسلك خود، همانگونه كه در زندگي بسياري از ديگر شاعران هرزه سرا وبي بندو بار عباسي باز مي يابيم، بر پاية دوستي و رقابت، هجا گويي و شوخيهاي گزنده و خنده آور،‌ باده نوشي و شعر خواني، ثروت و تنگدستي استوار بود و اين همه در زندگي آنان چنان به هم آميخته كه از خلال آن، مي توان تصويري شفاف و گويا از زندگي عامة مردم در عصر عباسي به دست آورد.
از قضا، شاعراني كه با ابوالشمقمق دوستي داشتند، گاه از مشهورترين چهره هاي شعر عربيند، اما ترديد نيست كه برخي از روايات اساس استواري ندارند و شايد به تقليد از روايات ديگر جعل شده باشند: از معروف ترين اين دوستان يكي از ابونواس بود. گويا چندتن از شاعران هم طراز او كه به صله هايي كلان دست مي يافتند، هم مسلك تنگدست خود را ياري كرده، وجهي به صورت مقرر به وي مي پرداختند. يك بار ابوالشمقمق نزد ابونواس رفته، مقرري خود را طلب كرد. شاعر، به جاي مقرري،‌3 بيت در هجاي ابوالمشقمق سرود كه بي درنگ به دست كودكان افتاد و در كوي و برزن شهره شد، اما شعر ابوالمشقمق را كسي به خاطر نسپرد (ابونواس، 57).
از آنجا كه حضور كودكان ترانه خوان مفسده جو و نيز مهاجات شاعران ثروتمند با ابوالشمقمق دو سه بار ديگر به گونه هاي مختلف تكرار شده، ناچار خواننده در آنها به چشم ترديد مي نگرد: ابوالفرج (10/79) چنين آورده كه او نزد مروان بن ابي حفصه كه صلة كلاني گرفته بود، شتافت و او را مدح گفت. چون مروان چيزي به او نداد، 2 بيت زشت در هجايش سرود. مروان، در ازاي آن 2 درهم به او بخشيد ـ در روايتي ديگر آمده است كه 10 درهم ـ و در خواست كه شعر را به دست كودكان نسپارد (قس: ابن عبدربه، 3/40). بيم از بچه هاي شهر در روايت بشار بن بُرد هم آمده است. ابوالمشقمق نزد او شتافت تا 200 درهمي را كه هر سالاه به وي مي بخشيد، ‌بستاند. بشار تعلل كرد و به مزاح پرداخت تا سرانجام ابوالشمقمق 2 بيت سخت زشت و گزنده در هجو او سرود. بشار چنان نگران شد كه بر جست و دهان او ببست تا دنبالة شعر شنيده نشود. سپس مقرري او را پرداختو خواست كه «شعر را به دست كودكان نسپارد» (ابوالفرج، 3/194؛ ابن ظافر، 332ـ 333؛ قس: خطيب، 13/146ـ 147). وي با سلم خاسر نيز ماجرايي از همين قبيل داشته است. براي سلم كه از پرداختن وجهي به او سرباز زد، هجايي سخت تند و شرم انگيز سرود (قطعة 21، 49) كه سلم از آن شعر به خنده افتاد.
آخرين شاعر بزرگي كه با او دوستي داشته، ابوالعتاهيه است: يك بار، چنانكه پيش از اين ديديم، در خانة ابن اُذَين با او به مزاح مي پردازد؛ يك بار نيز در منزل او با ديگر شاعران ديدار مي كند (نك‌ : آغاز مقاله)؛ باري ديگر او را از اينكه در جامه و ابزار مخنثّان ظاهر شده، سرزنش مي كند (ابوالفرج، 4/7). علاوه بر اين بزرگان، گاه نام چند تن از شاعران درجه 2 را نيز در صف هم سلكان او ذكر كرده اند كه بكر بن نطاح و خضير بن قيس از ان جمله اند (مرزباني، 319).
اين روايات و اين روابط البته چهرة روشني از زندگي و شخصيت ابوالمشقمق به دست مي دهد، اما از آن بهتر، اشعار خود اوست كه شايد در سراسر ادبيات عرب نظير نداشته باشد. گرايش به الفاظ و معاني عاميانة روزمره، پديده اي منحصر به فرد در شعر او نيست، اما اين شاعر با صراحت تمام و بي پروايي آشكار سخن گفته و آنچه سروده، از زندگي او برخاسته و همه را خود تجربه كرده است. شاعر، هرزه گويي و لااباليگري و فقر را، چون بسياري ديگر، دستاويز معاش و كسب ثروت نكرده بود، بلكه اين احوال در وجود و شخصيت او تجسم يافه بود. به همين جهت است كه شعر او، با آنكه از معاني والا و الفاظ فاخر بي بهره است، در خواننده سخت اثر مي گذارد.
حدود 30 ـ 40 سال پس از شاعر، جاحظ كه در رسائل، الحيوان و البرصاد خود، انبوهي از اشعار او را نقل كرده است، اشاره مي كند كه كسي كتاب ابوالمشقمق را كه بر پوستهاي «كوفي» نوشته شده بود، بيرون آورد. چون او را از خواندن اينگونه شعر سرزنش كردند، گفت كه اگر مي توانست آن را در سويداي دل يا روي چشم نگه مي داشت (الحيوان، 1/61). نويسندة هوشمندي چون ابن معتز نيز (همانجا)، سراسر شعر او را «نوادر» مي شمارد. در عوض، نويسندگان سنّت گرابه او عنايتي نداشتند. مثلاً ابن قتيبه، تا آنجا كه ما مي دانيم، بيش از 2 بيت از او نقل نكرده است (2/43 ـ 44) يا مرزباني (همانجا) معتقد است كه بيشتر الفاظ او ضعيفند، ولي گاه، بر حسب اتفاق، بيتي از ابياتش را مي توان از «نوادر» به شمار آورد. خطيب بغدادي (13/146)، از قول مبرد، لغزش نحوي (لحن) به او نسبت مي دهد.
اشعار او را نخستين بار، فون گرونباوم گردآوري كرده است كه در مجلة ارينتاليا به چاپ رسيده است. در اين اثر مجموعاً 216 بيت، در 57 قطعه گرد آمده است. اين اشعار را محمد يوسف نجم، همراه با ترجمة مقدمة فون گرونباوم، در بيروت (1959م) منتشر كرد و 35 بيت در 6 قطعه بر آن مجموعه افزود. اينك مي توانيم يك بيت از البرصان جاحظ (ص 231) و احتمالاً 2 بيت از مسالك ابن فضل الله (همانجا) نيز بر‌ آن اضافه كنيم.
در سراسر اين اشعار هيچ جاي نمي بينيم كه شاعر، خواه در مدح و خواه در هجا، به جست و جوي معاني دل انگيز و الفاظ ارجمند و تصاوير شاعرانه برآمده باشد، آنچه او به شعر درآورده، سخن هر روز اوست. مثلاً چون تنگدستي بر زندگي او غالب آمده، ناچار موضوع اصلي شعر او همانند فقر است: با جامه هاي كهنه و ژنده،‌ در خانه مي نشست و در، بر خود مي بست و كساني را كه به ديدارش مي آمدند، اگر دوست نمي داشت، البيته بي پاسخ مي گذاشت (ابن عبدربه، 3/35 ـ 36). در تنهايي و فقر، يار او گربه اي بود كه او را گاه «ناز» و گاه «نازويه» (با تلفظ فارسي نازويَه و نه نازوَيْه) خوانده است (قطعات، 29، 32، 45؛ قس، جاحظ،‌ الحيوان،‌5/266)، اما اين گربه چنان ناتوان است كه نمي تواند جان مولاي خود را از گزند موشان برهاند (قطعة 29).
در قطعه اي ديگر (شم‌ 32)، راسويي همراه موشان به خانة او آمده و قطعه ناني را سپر خويش ساخته و نازويه را فرو كوفته است. شاعر ناچار است گاه مقابل گربة گرسنه بنشيند، او را اندرز گويد و به شكيبايي خواند (قطعة 45). اينكه خود پيداست كه در گفتار با نازويه، سخن تابِ صنعت لفظي و معني و الا ندارد و شعري كه در اوزاني سبك و به شيوة شعر عاميانه پرداخته شده، ديگر بيم آن نيست كه دچار لحن گردد (در قطعة 32، بيت 7، دو فعل را بايد برخلاف قاعده به سكون بخوانيم تا وزن شعر مختل نگردد).
آنچه در اشعار حاكي از فقر او، نظر را جلب مي كند،‌ آن است كه وي برخلاف غالب شاعران،‌ كمتر از دست روزگار گله سر مي دهد و كمتر گناه بي نوايي خود را به گردن اين و آن مي اندازد، بلكه پيوسته در پريشان حالي خويش به چشم طنز مي نگرد. خود و زندگي خود را به مسخره مي گيرد و خواننده را ـ نه به دلسوزي ـ بلكه به خنده دعوت مي كند. تنها يك بار مي بينيم كه اعراب زمان خود را به مسخره گرفته و در قطعة ديگري به تندي از بغداد و فرومايگي مردمان آن انتقاد كرده (قطعة 48) و جاي ديگر (قطعة 4، افزوده ها) از بغداد مي گريزد و به اهواز و نعمتهاي آن روي مي آورد.
از مجموعة 63 قطعة موجود در ديوان (مجموعة فون گرونباوم)،‌ اين قطعات به موضوع فقر اختصاص دارد: 2، 5، 16، 20 (فقر معلم)، 23 (گربه و موش)، 24ـ 26، 29 (موش)، 32 (راسو)، 36ـ 38، 45 (گفت و گو با گربه، 15 بيت)، 3 (افزوده ها، ذكر آرزوهاي شاعر). كشاكش شاعر با كك نيز چيزي جز بيان تنگدستي او نيست (قطعات 4، 39،56).
در ميان مجموعة كلمات معمول و تقريباً عاميانة او چندين كلمة فارسي نيز به نظر مي رسد كه عبارتند از: بند، جوزولوز، جاموس، كوز، مسك و جلّنار، شاهين، تبّان (= تنبان) و سروال،‌ نازويه و ناز، تَزَنْدَقَ (فعل از زنديق)، بستان و دستج (قطعات 4، 13، 22، 23، 24، 25، 27، 29، 32، 43، حاشية 45،‌4 افزودده ها).
پايان عمر ابوالشمقمق بر ما روشن نيست. در طبقات ابن معتز (همانجا) آمده است كه وي در حدود سال 180 ق درگذشته. عبدالستار فراج، ظاهراً به استناد تعليقات عباس اقبال بر چاپ عكسي طبقات، اين جمله را از اضافات ناسخان پنداشته است (ص 129؛ نيز نك‌ : فون گرونباوم،‌ 123)؛ اما اين روايت را منابع ديگر، هر چند متأخر، تأييد كرده اند (صفدي، 25/313؛‌ ابن شاكر، 6/314). با اينهمه اگر بپذيريم كه شاعر به موصل رفته يا اسد بن يزيد بن مزيد (ولايت در موصل: 184 ـ 190ق) يا خالد بن يزيد مهلبي (ولايت در موصل: 190 ـ 191ق) را مدح گفته، ناچار بايد روايت بالا را مردود بدانيم (نك‌ : فون گرونباوم، همانجا). شايد بتوان گفت كه وي حدود سال 200 ق يا چند سالي پس از آن درگذشته باشد.
مآخذ: ايشيهي، محمد بن احمد، المستطرف، قاهره، 1371ق/1952 م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن رشيق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، 1972 م؛ ابن شاكر، محمد، عيون التواريخ، نسخة عكسي موجود در كتابخانة مركز؛ ابن ظافر، علي، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1970 م؛ ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 1402ق/1982 م؛ ابن فضل الله عمري، احمد بن يحيي، مسالك الابصار، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت. 1408ق/ 1988 م؛ ابن قتيبه. عبدالله بن مسلم، عيون الاخبار، ‌به كوشش يوسف علي طويل، بيروت، 1406 ق/1986 م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1986 م؛ ابوالشمقمق، «اشعار بر جاي مانده» در كتاب شعراء عباسيون (نك‌ : هم‌ ، فون گرونباوم)؛ ابوالفرج اصفهاني،‌الاغاني، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1383ق/1963 م؛ ابونواس، حسن بن هاني.‌ديوان، به كوشش اِوالد واگنر، قاهره، 1378ق/ 1958 م؛ جاحظ،‌ عمروبن بحر، البرصان و العرجان، به كوشش محمد مرسي خولي، بيروت، 1392ق/1972 م؛ همو، الحيوان، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1389ق/1969 م؛ همو، رسائل. به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق/ 1965 م؛ جهشياري، محمدبن عبدوس، الوزراء و الكتاب، به كوشش عبدالحميد احمد حنفي، قاهره، 1357ق/1938 م؛ خطيب بغدادي، احمد بن علي،‌تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ زامباور، ادوارد، معجم الانساب و الاسرات الحاكم‌ـة، ترجمة زكي محمد حسن بك و حسن احمد محمود،‌بيروت، 1400ق/ 1980 م؛ صفدي، خليل بن ايبك، الوافي بالوفيات، نسخة عكسي موجود در كتابخانة مركز؛ ضيف، شوقي، العصر العباسي الاول، قاهره، دارالمعارف؛‌ فراج، عبدالستار احمد، تعليقات بر طبقات الشعراء (نك‌ : هم‌ ، ابن معتز)؛ فون گرونباوم، گوستاو، شعراء عباسيون، ترجمة محمد يوسف نجم، بيروت، 1959 م؛ مبرد، محمد بن يزيد، الكامل، به كوشش محمد احمد دالي، بيروت، 1406ق/ 1986 م؛ مرزباني، محمد ابن عمران،‌ معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379 ق/1960 م؛ ياقوت، بلدان. آذرتاش آذر نوش
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2251
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست