responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2248
ابوشراعه
جلد: 5
     
شماره مقاله:2248

اَبوشُراعه، احمد بن محمدبن شراعه از قبيلة بكر بن وائل، شاعر بصري سدة 3ق/9م. اندك اطلاعي را كه از او بر جاي مانده، مديون فرزند شاعرش، ابوالفياض سَوّار هستيم كه چهل ـ پنجاه سال پس از مرگ پدر به بغداد رفت و در آنجا به روايت اديب پرداخت.
ابوالفرج اصفهاني خود موفق به ديار سوّار نشد، اما توانست اخبار ابوشراعه را با يك واسطه، از قول او در الاغاني جمع آورد (23/22 به بعد)، اما مجموعة اين اخبار هم اطلاع عمده اي از ابوشراعه به دست نمي دهد. چند روايت نكته آميز و چند قطعه شعر مدح و هجا اساس اين روايات را تشيكل داده است. به هر حال از اين مجموعه روايات، چنين استنباط مي شود كه ابوشراعه، شاعري متوسط بوده و عمر را در اجتماع پرشور بصره در سدة 3ق، بيشتر به مدح اين و آن، جست و جوي مال، هجاگويي با شاعران هم طراز، سرودن اشعار هرزة شرم انگيز و خلاصه باده نوشي و احياناً زن بارگي مي گذرانده است.
گفته اند كه خليفه مهدي (158 ـ 169ق) را مدح گفته و در ايام متوكل (232 ـ 247ق يعني حدود 60 سال بعد) هنو زنده و مورد توجه بوده وخليفه او را مداح پدران و نياكان خود مي خوانده است (ابن معتز، 375)، ولي بعيد مي نمايد كه ابن معتز (247 ـ 296ق) نيز او را ديده باشد. روايتي كه ابن معتز مستقيماً از قول او نقل كرده (ص 373 ـ 374)، يا واقعاً به واسطه بوده و يا در نسخة كتاب، كلمة «ابن» از آن ساقط شده و رواي در اصل فرزند ابوشراعه بوده است. ابن معتز كه كهن ترين منبع دربارة اوست، همة روايات خود را از قول مردي نقل مي كند (ص 375) كه خود، سن ابوشراعه را از او سؤال كرده و او گفته بوده است كه 92 سال دارد وسبب طول عمر خود را نيز دوري از لذات جهان، بجز زنان بيان داشته است. راوي، اين داستان را براي مأمون نقل كرده است، اگر اين روايات صحيح باشد، بايد فرض كردكه وي در اواخر عصر مهدي، حدود 45 و در اواخر مأمون 92 سال داشته است، اما مسأله اينجاست كه گفته اند او جاحظ را نيز رثا گفته (نك‌ : دنبالة مقاله)، يعني در 255ق هنوز زنده بوده و در اين ايام مي بايست حدود 137 سال داشته باشد. چون اين امر بسيار غريب مي نمايد، ناچار چنانكه پلا (EI2,S) نيز اشاره مي كند، بايد رابطة او با مهدي را مردود دانست. همچنين يا بايد روايت ابن معتز را جعلي پنداشت يا رثاي جاحظ را.
به گفتة ابوالفرج (23/26) وي در بصره با چند تن از شاعران متوسط معاشر بوده، چنانكه با جَمّاز و رياشي در مجلسي حضور داشته و از صاحب خانه گله كرده است و نيز ابن معذّل و جماز را با يكديگر آشتي داده (همو، 13/234)، اما همين جماز، زشت رويي را به باد استهزا مي گرفته است (حصري، 1/163).
دوست و حامي واقعي او در بصره همانا ابراهيم ابن مدبّره بوده كه ديرزماني بر بصره حكم رانده است. اوشراعه ظاهراً از نزديكان دستگاه والي بوده و هرگز از او جدا نمي شده است. يك بار اورا همراه منجمي نزد ابن مدبر مي يابيم. والي كه بنابر سوگندي، غلامان خود را آزاد كرده بوده، سخت مورد ستايش شاعر قرار گرفته است (ابوالفرج، 23/24 ـ 25). بار ديگر ابن مدبر خود روايت مي كند كه در محفل او، چه ماجرايي ميان شاعر و آوازخوان مجلس گذشته است (همو، 23/12). باز جاي ديگر مي بينيم كه شاعر، ابن مدبر را كه گويا خود را از نژاد ايراني مي پنداشته، به انوشيروان و كسري و شاپور منسوب مي سازد (ابوعبيد، 1/134). با اينهمه گويي دوستي با والي بصره تنگدستي او را كارساز نبوده است: چنانكه وقتي سدري از دعوت او به ميهماني خويش سرباز زده، وي در شعري، تنگدسيژتي و بيچارگي خود را علت آن دانسته است (ابوالفرج، 23/25) و يا چون خانه اش فروريخته، مالي نداشته كه در تعمير آن هزينه كند، اما از سر غرور، ياري دوستانش را نيز نپذيرفته است (همو، 23/26). بعيد نيست كه بخشندگي بي حساب موجب اين تنگدستيها شده باشد، زيرا مي بينيم كه او حتي از بخشيدن كفشهاي خود نيز ابا نداشته (همو، 23/22 و ابيا مربوط به آن)، چندانكه برادرش بانگ اعتراض برداشته واو را مجنون خوانده است (همو، 23/23)، اما او از اين امر نه تنها دلگير نشده كه بدان فخر نيز ورزيده است (همانجا).
پايان پيوند شاعر و امير نقل كردني است: زماني والي كه سخت مورد علاقة مردم بصره بود، ناچار شد شهر را ترك گويد. انبوهي ـ از جمله ابوشراعه ـ او را بدرقه مي كردند. والي مردم را يكي يكي با الطاف بسيار باز مي گردانيد تا عاقبت تنها ابوشراعه ماند. شاعر دست از حامي خويش نمي كشيد و از جدايي او سخت مي گريست. سرانجام ابن مدبر او را سوگند داد و با خلعت وصلة بسيار باز گردانيد. شاعر نيز 4 بيت سوزناك در جدايي او سرود (همو، 22/180 ـ 181، 23/24). ابن شاكر هم (1/46) اين روايت را نقل كرده، اما به جاي بصره، از خروج ابن مدبر از اهواز سخن رانده و فقط 3 بيت را آورده است.
منابع ما به عل ابن مدبر از ولايت بصره اشاره اي نكرده اند، بلكه بر عكس مي دانيم كه او تا 256 ق برآن شهر حكم راند ودر همان زمان نيز اسير زنگيان شد و 10 ماه در زندان آنان زيست. بنابراين خروج او از بصره احتمالاً امري موقتي بوده است (نك‌ : ه‌ د،‌4/593).
ابوشراعه ظاهراً پيوسته در بصره مي زيسته، زيرا تنها يك بار به سفر او اشاره شده كه آن هم چندان دور نبوده است: وي زماني به خدمت حسن بن رجا در اهواز رفت و همانجا بود كه با دعبل ديدار كرد. حسن چندي از پذيرفتن شاعران سرباز مي زد، اما به بركت شعر زيباي ابوشراعه همه توانستند به درگاه او بار يابند (ابوالفرج، 23/29؛ قس: ابن شاكر، 7/405). ابوالفرج (همانجا) به سفر حج او نيز اشاره كرده است.
ابوشراعه كه مردي زشت روي بود (همو، 23/28)،‌ عشقي تمام به باده داشت. روزي سوگند به طلاق خورد كه ديگر باده ننوشد و دو سال نيز بر اين قسم پاي بند بود، اما عاقبت از همسر چشم پوشيد و خمر نوشيد (همانجا). آثار باده نوشي در شعرش آشكار است (مثلاً نك‌ : ابوالفرج، همانجا). در نامه اي هم كه براي سعيد از نوادگان قتيب‌ـة بن مسلم باهلي نوشت (نك‌ : دنبالة مقاله)، از او چيزي جز باده طلب نكرد. رقيق، همين روايت را دست آويز قرار داده و پنداشته است كه شاعر، همة ايام هفته مست بوده است ( ص 376).
ابن معتز (همانجا) شعر او را نيكو و مضامين آن را شيرين وصف كرده، اما ابوالفرج اصفهاني (23/22) نظر هوشمندانه تري ابراز كرده و گفته است: شعر او استوار است، اما او خود طبعي روان داشت، الفاظ دشوار به كار مي برد و شعر را به شيوة بدويان مي سرود. سخن ابوالفرج در بسياري از موارد راست است، مثلاً هنوز معشوق او يكي از معاشيق تخيلي عرب به نام سعدي است (ابن معتز، 376) و كلمات دشوار در شعرش اندك نيست. با اينهمه برخي از قطعات او از رواين و حال و هواي محيط عباسي بي بهره نيست (مثلاً شعري كه در جدايي از ابن مدبر سروده) و گاهي واژه هاي «نوخاستگان» يا حتي كلمه هاي فارسي نيز به شعرش راه يافته است (مثلاً كلمة «خوش» فارسي در يك قطعة كوتاه، نك‌ : ابوالفرج، 23/32). همچنين مبرد اثري از او را به عنوان نمونة شعر فصيح و روان عرضه كرده است (مرزباني، 287). شايد به بركت كهن گرايي بوده كه بارها به ابيات او استشهاد شده است (مثلاً: نك‌ : مبرد 455؛ نيز نك‌ : ابن منظور، ذيل بخض؛ ياقوت، بلدان، (3/183 ـ 184). جاحظ نيز سه مصراع در «مجون» از او نقل كرده (2/314) و بعيد نيست كه ميان او و ابوشراعه آشنايي برقرار بوده، زيرا شاعر در قطعه اي 5 بيتي و نسبتاً كم بها، جاحظ را رثا گفته است (نك‌ : آغاز مقاله). اگر اين روايت را بپذيريم، ابوشراعه بايستي بيش از 100 سال زيسته باشد. بر اين اشكال، اشكال ديگري نيز افزوده مي شود، از اين قرار كه رثاي او نخستين بار، حدود 200 سال بعد، در كتاب بغداد خطيب آشكار شده (12/219 ـ 220) و ياقوت نيز آن را از همو گرفته است (ادبا، 16/114) و در منابع كهن تر چون الاغاني اشاره اي به آن رثا نشده است.
ابن معتز (ص 375) ابوشراعه را «صاحب نظر» خوانده، اما از اين هنر او جز برتر داشتن شعر ابوحكيميه بر شعر ابن معذل (حصري، 2/655) نشاني در دست نيست. ابوشراعه در نثر دست داشت. از او 3 قطعه، به شيوة نامه هاي سدة 2 و3 ق در دست است: نامه اي به سعيد، از نوادگان قتييه نوشته و از او طلب نبيذ كرده است (ابوحيان، 3/248 ـ 250؛ اين نامه در الاغاني نيامده و تنها به آن اشاره شده است) و سعيد نامه اي كوتاه همراه با نبيذ نزد او فرستاده است. چون آن نبيذ را غلام با آب درآميخت،‌ ابوشراعه نامه اي ديگر به سعيد نوشت. اين نامه را ابوالفرج نقل كرده است (23/32 ـ 34؛ نيز نك‌ : صفوت، 4/221 ـ 224). نامة سوم كه باز ابوحيان (3/248) آن را نقل كرده، خطاب به عيسي بن موسي نوشته شده است. اين رسائل،‌مسجع، اما روان و ساده اند و هنر خاصي در آنها يافت نمي شود.
از مجموعة اشعار ابوشراعه 133 بيت در منابع آمده است (نك‌ : ابوالفرج، 23/21 ـ 36؛ رقيق،‌552؛ خطيب، ابوعبيد، همانجاها؛ حصري، 2/656؛ ابوحيان، 3/249؛ راغب، 1/295).
مآخذ: ابن شاكر كنبي، محمد، فوات الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1973 م؛‌ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1375 ق/1956 م؛ ابن منظور، لسان؛ ابوحيان توحيدي، علي بن محمد، البصائر و الذخائر، به كوشش ابراهيم كيلاني، دمشق،‌ مكتب‌ـة الاطلس؛ ابوعبيد بكري، عبدالله بن عبدالعزيز، سمط، اللآلي، به كوشش عبدالعزيز ميمني، قاهره، 1354ق/ 1936 م؛ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، به كوشش علي سباعي، قاهره، 1392 ـ 1394ق/ 1972 ـ 1974 م؛ جاحظ، عمروبن بحر، رسائل الجاحظ، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق/1965م؛ حصر، ابراهيم بن علي، زهرالآداب، به كوشش علي محمد بحاوي، قاهره، 1372 ق/1953م؛ خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، ‌بيروت، 1349 ق؛ راغب اصفهاني، حسين بن محمد، محاضرات الادباء؛ رقيق النديم، ابراهيم، قطب السرور، به كوشش احمد جندي، دمشق، 1969م؛ صفوت، احمد زكي، جمهرة رسائل العرب، قاهره، 1391 ق/1971 م؛ مبرّد، محمد بن يزي، الكامل، به كوشش احمد دالي، بيروت، 1406 ق/ 1986م؛ مرزباني، محمد بن عمران، الموشح، قاهره، 1385 ق؛ ياقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نيز:
EI2,S.
آذرتاش آذرنوش
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2248
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست