responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2210
ابوسعيد بهادرخان
جلد: 5
     
شماره مقاله:2210

اَبوسَعيد‌ْ بَهادُر‌ْخان (8 ذيقعدة 704ـ13 ربيع الآخر 736 ق 2 ژوئن 1305ـ نوامبر 1335م)، پسر و جانشين الجايتو و آخرين فرمانرواي ايلخانان مغول در ايران. ظاهراً وي نخستين ايلخاني است كه او از بدو تولد نامي اسلامي داشته است. صفدي (10/322) به استناد نامة او به الملك الناصر محمد بن قلاوون، سلطان مملوك مصر، تصريح كرده كه نامش ـ نا كنيه اش ـ بوسعيد بوده است (نيز نك‌ : قلقشندي، 7/250ـ251؛ قس: صفدي، 10/323، كه تذكر داده مردم او را بوصيد نيز مي ناميده اند). در يك حكم رسمي مغولي كه خطاب به خانوادة شيخ زاهد در 720 ق صادر شده، نيز وي همين نام (ابوسعيد) را داشته است (مينورسكي، 515).
ابوسعيد در اوجان (ه‌ م) زاده شد و مادرش حاجي خاتون، دختر سولاميش از قبيله اويرات بود (بناكتي، 477؛ كاشاني،44). وي به دنبال مرگ 2 تن از برادران بزرگ ترش به مقام ولايت عهدي رسيد (شبانكاره اي، 273). هنگامي كه ابوسعيد 9 سال بيش نداشت، به موجب سنت ايلخانان كه وليعهد را به حكومت خراسان مي فرستادند، از سوي پدر بدانجا روانه شد. الجايتو همچنين امير سونج را به سمت اتابكي او و نيز گروهي از كارگزاران دربار از جمله عبداللطيف پسر خواجه رشيدالدين فضل الله را در مقام صاحب ديوان به همراه ابوسعيد به خراسان فرستاد (وصاف، 613ـ614؛ حافظ ابرو، 106ـ112؛ قس: كاشاني، 179). ابوسعيد در خراسان با فرستادة يساور كه با كَبَك (از شاهزادگان جغتايي ماوراءالنهر) به ستيز برخاسته بود، ديدار كرد و سپس يساور به پيشنهاد خود و تأئيد الجايتو و عهدي كه با وي بست، با الوس خود از جيحون گذشت و نواحي جنوبي آن تا مازندران را با نان ابلخان به تصرف درآورد و بلخ و كوهستان تا حدود كابل و نواحي قندهار نيز به حكومت او واگذار شد (حافظ ابرو، 112ـ115).
الجايتو در رمضان 716 درگذشت و ابوسعيد كه در مازندران به سر مي برد، همراه با امير سونج به سلطانيه آمد و در صفر يا ربيع الآخر و به روايتي در جمادي الآخر 717 بر تخت سلطنت نشست (وصاف، 617ـ618؛ حافظ ابرو، 120ـ123؛ نيز نك‌ : حمدالله مستوفي، 611؛ آملي، 2/262؛ شبانكاره اي، همانجا). برخي از مورخان علت تأخير در جلوس ابوسعيد را اختلاف اميرسونج و امير چوپان دانسته اند. چه، الجايتو، امير چوپان را كه امير الامراي دولتش بود، وصيت كرد كه بايد ابوسعيد را «بر سر پادشاهي استقرار دهي و محافظت ملك و لشكر به اضعاف معهودنمايي» (وصاف، 617)، اما سونج كه اتابك ابوسعيد بود و انتظار داشت منصب امير الامرايي و نيابت ابلخان خراسان را به دست آورد، ظاهراً به مخالفت برخاست (ابوالفداء، 7/96؛ نويري، 27/419ـ420). پيش از آن چون ابوسعيدو سونج پس از مرگ الجايتو عازم پايتخت شدند، در خراسان شورشي روي داد كه به روايت حمدالله مستوفي (همانجا) دست سونج نيز در آن بود، زيرا به مقابله و مقاومت با آن برنخاست، اما به نظر مي رسد كه موجب اين بي توجهي سونج، عجلة ا ودر وصول به پايتخت و اشغال منصب اميرالامرايي بوده است. به هر حال سونج كاري از پيش نبرد و راهي جز اتفاق با امير چوپان نيافت (همانجاها؛ بويل، 407).
فرمانروايي: حكومت ابوسعيد را مي توان به دو دورة متمايز تقسيم كرد: نخست دوره اي كه قدرت واقعي در دست امير چوپان بود و ابوسعيد جر نامي از سلطنت نداشت، دوم دوره اي كه كه با قتل امير چوپان آغاز شد و ابوسعيد تا پايان عمر با اقتدار فرمان راند.
الف ـ دورة نخست فرمانروايي ابوسعيد و استيلاي امير چوپان (717ـ728ق/1318ـ 1327 م): در اين دوره امير چوپان سيطرة كامل بر دستگاه ايلخان نوجوان داشت و اين چيرگي را بر حرم سلطان نيز كشاند، چنانكه امير تقماق، ايناقِ (مشاور و نديم) الجايتو و قتلغ شاه خاتون دختر امير ايرجين، از زنان محبوب الجايتو را به اتهامي دستگير و اموالشان را مصادره كرد (حمددالله مستوفي، 612). دراين ايام رشيدالدين فضل الله و تاج الدين عليشاه همچون گذشته به هم وزارت داشتند، اما رقابت و كشمكش اين دو كه از دوران الجايتو سابقه داشت، به سبب سعايت تاج الدين عليشاه و به فرمان ابوسعد به عزل خواجه رشيد الدين انجاميد (رجب 717). رشيدالدين به تبريز رفت و در همانجا بود كه تا چندي پس از مرگ امير سونج در بغداد (ذيقعده 717)، غزالدين ابراهيم پسر رشيد الدين را به قتل الجايتو متهم كردند و سرانجام در 17 جمادي الاول 718 ق/ 17 ژوئية 1318 م، رشيدالدين فضل الله و پسرش را به فرمان سلطان به قتل ساندند (همو، 612، 613؛ حافظ ابرو، 126ـ129).
تاج الدين عليشاه پس از قتل رقيب، خود بر مسند وزارت ماند و ظاهراً آرامش در دستگاه ايلخان پديد آمد، اما ولايت خراسان سخت گرفتار آشوبها و شورشهاي امراي مغول بود. يساور كه پيش از آن به اطاعت الجايتو گردن نهاده و عهدنامه اي ميان آن دو مبادله شده بود، يساول فرمانده سپاه خراسان را كه مورد نفرت مردم بود، كشت. سپس با برخي ديگر از امراي مغول چون بكتوت، شاهزاده مينقان، مباركشاه و بيرمشاه بن محمد همراستان شد و نماينده نزد ابوسعيد فرستاد و از وي خواست تا عهدنامة او را با الجايتو تأئيد كند. در اين ميان خبر قتل سر كردة نكودريان از امراي ايلخان در مرزهاي خراسان به دست يساور به ابوسعيد رسيد و فرستادة يساور اطلاع داد آن سر كرده به علت تمرد از يرليغ (حكم و فرمان) الجايتو و براي حفظ ايلخان كشته شده است پس از آن ابوسعيد به تجديد ميثاق با يساور تن در داد (هروي، 659ـ669؛ حافظ ابرو، 129ـ133). با اين همه ديري نپاييد كه يساور به تحريك بكتوت خواست بر ايلخان بشورد. از اين روي امرايي چون مينقاق و بيرمشاه بن محمد با غياث الدين پادشاه سلسلة محلي آل كرت (ه‌ م) در هرات بر قتل بكتوت همداستان شدند، اما در اين كار توفيقي نيافتند. در اين ميان ايسن تتلغ از سوي ابوسعيد به امارت خراسان گمارده شد و برخلاف انتظار، بكتوت را نواخت. همچنين بر اساس يرليغ ابوسعيد و امير چوپان كه ظاهراً هنوز به بكتوت اعتماد داشتند، امرايي كه از فرمان او خارج شده بودند، به اطاعت از وي فراخوانده شدند (هروي، 670ـ673؛ حافظ ابرو، 135ـ137).
به گفته وصاف (ص 622) ايسن قتلغ به توصيه بكتوت و چنانكه خود گفته است، به موجب يرليغ ابوسعيد، در نهان مينقان را به هلاكت رساند. سپس اموالي را كه ابوسعيد براي مخارج سپاه خراسان به او داده بود، به بكتوت سپرد. روايت منابع ما دربارة اتحاد ايسن قتلغ و بكتوت بر ضد امير چوپان (همو، 622ـ 623) و يا تحريك يساور به تسخير خراسان و عراق (هروي، 673)، بي اساس نبايد باشد. زيرا از يك سوي امارت ايسن قتلغ در خراسان چندان نپاييد و اندكي بعد به سلطانيه فراخوانده شد و از سوي ديگر پس از خروج وي از خراسان، بكتوت آشكارا سر به شورش برداشت (وصاف، 623).
از طرفي يساور كه درصدد سيستان بر آمده و ناكام مانده بود، به بهانة سيطرة امرا بر ايلخان نوجوان در پايتخت، برآن شد تا از طريق خراسان به عراق رود و خود شاهزاده را بر تخت نشاند، اما چون از پشتيباني امير غياث الدين كرت نااميد شد، به مازندران حمله برد و به غارت پرداخت و سپس از واليان شهرهاي خراسان خواست تا به اطاعت از او گردن نهد، اما در اين كار نيز توفيقي نيافت (هروي، 674 به بعد). افزون بر اين در اوايل 718 ق ازبك خان، فرمانرواي آلتين اردو (ه‌ م) به قصد تسخير اران و آذربايجان از دشت قبچاق به دربند لشكر كشيد و دولت مصر نيز سپاهي به تسخير دياربكر روانه كرد. در ضمن مقرر شد كه ايرجين به ديار بكر و اميرحسين جلاير به خراسان براي مقابله با اين تهاجمات و شورشها رهسپار شوند و ابوسعيد خود به قشلاق قراباغ رفت و امير چوپان از راه گرجستان روي بدانجا نهاد. چون اميرحسين براي پيكار با يساور از ابوسعيد مدد خواست، امير چوپان خود به مدد وي رفت، اما وقتي در راه شنيد كه لشكر ازبك خان به دربند رسيده، بازگشت تا به ياري ابوسعيد بشتابد (حافظ ابرو، 133ـ134).
يساور از پيش اميرحسين و در نيشابور و مشهد مالياتهاي سنگين بر اهالي آن نواحي تحميل كرد. در 719 ق بكتوت به ئنبال يك تلاش ناموفق براي تسخير هرات، با يساور همراه شد و بار هرات را به محاصره گرفت. غياث الدين كرت به پشتيباني امير چوپان دليرانه مقاومت كرد و يساور نيز پس از غارت اطراف شهر، از برابر اميرحسين كه بدانجا تاخته بود، عقب نشست. تاج الدين عليشاه وزير و امير چوپان هدايايي براي غياث الدين فرستادند و نيز به مدت 3 سال «مردم هرات را از زحمات قلان و قبجور و عوارضات ديوان خراسان معاف داشتند» (هروي، 695ـ 746). يساور همچنان به تاخت و تازهاي خود در خراسان ادامه مي داد، تا اينكه كبك، سپاهي را براي قتل خويشاوند جغتايي خود به اين سوي جيحون گسيل كرد و از اميرحسين خواست كه از سويي ديگر بريساور بتازد، اما پيش از وصول سپاه خراسان، يساور و بكتوت در جمادي الاول 720 به دست جنگجويان كبك به قتل رسيدند (حافظ ابرو، 158ـ 159).
در حالي كه بخش عمده اي از سپاه ايلخان مشغول سركوب شورشهاي شرق بود، ازبك خان در زمستان 718 ق پس از عبور از دربند و گريز امير ترمتاز‌، يكي از مزدوران دربند كه خود را از مقابله ناتوان مي ديد، به كنار رود كُر رسيد. در اين ميان اميرحسين ايسن قتلغ نيز كه با لشكر ايلخاني رهسپار اران بود، در بين راه جان سپرد. از سوي ديگر به رغم اوضاع نامساعد جوي و بروز قحطي، تاج الدين عليشاه سپاه گرد آورد و با ابوسعيد دراين سوي رود كر اردو زد. امير چوپان هم كه رهسپار خراسان بود، از ميانة راه بازگشت و با ده تومان (100000 نفر) سپاه خواست دربند را در پشت ازبك خان تصرف كند. ازبك خان بي درنگ عقب نشست و امير چوپان پس از عبور از رود كر تلفات سنگيني بر سپاه ازبك خان كه در حال عقب نشيني بودند، وارد كرد (وصاف، 635ـ 638؛ قس: حافظ ابرو، 134ـ 135).
پس از پايان جنگ، به فرمان امير چوپان، يكي از امراي لشكر ايلخان به نام قورميشي را كه از نبرد با ازبك خان سرباز زده بود، «چوب ياسا» زدند. قورميشي نيز به چنگ آورد، با امرايي چون امير ايرنجين كه امير چوپان او را از حكومت ديار بكر عزل كرده بود و نيز امير تقماق بر ضد امير چوپان او را از حكومت ديار بكر عزل كرده بود و نيز امير تقماق بر ضد امير چوپان او را از حكومت ديار بكر عزل كرده بود و نيز امير تقماق بر ضد امير چوپان همداستان شد و قرار بر آن نهادند تا امير چوپان را كه روي به گرجستان نهادند تا امير چوپان را كه روي به گرجستان نهاده بود، به قتل آورند، اما امير چوپان خبر يافت و بگريخت و چون در حوالي نخجوان از شورشياني كه او را تعقيب مي كردند، شكست خورد، به مرند و از آنجا به حدود تبريز رفت (وصاف، 638ـ 641؛ حمدالله مستوفي، 614). به گفته حافظ ابرو (ص 146)، مخالفان «يرليغي به تزوير از زبان سلطان ابوسعيد نوشتند و به هر كس مي نمودند، مضمون آنكه: ايرنجين و قورميشي از چوپانيان هر كه را يابند، في الحال به قتل رسانند». اينان كه به پشتيباني قتلغ شاه خاتون دختر ايرنجين و همسر الجايتو كه در حرم ايلخان بود و امير شيخ علي پسر امير ايرنجين در دربار ايلخان دلگرم بودند، كس نزد ابوسعيد فرستادند و امير چوپان را كش و خائن نماياندند (نك‌ : عبدالرزاق، 40ـ41).
با اين همه برخي بر آنند كه ايلخان خود براي رهايي از سيطرة و نفوذ امير چوپان، مي خواست او را از ميان بردارد (نك‌ : صفدي، 10/22ـ 23؛ غياثي، 57). به هر حال تاج الدين عليشاه در تبريز به استقبال امير چوپان آمد و او را از حمايت ايلخان مطمئن ساخت نزد وي برد (حمدالله مستوفي، 615؛ حافظ ابرو، 147)، به گفتة نويري، وزير تاج الدين عليشاه در حضور ايلخان زبان به ستايش امير چوپان و طعن مخالفان گشود و چوپان نيز خود را فرمانبردار ابوسعيد دانست (نك‌ : هوارث، III/595؛ نيز نك‌ : صفدي، 10/23) و سرانجام به پايمردي تاج الدين كه در ماجراي طرد و تبعيد خواجه رشيدالدين خود را مرهون اميرچوپان مي دانست، ايلخن را امير الامراي خود خشنود گشت (نك‌ : نبئي، 137).
به گفتة نويري (نك‌ : هوارث، همانجا)، ابوسعيد دريافت كه اين شورش برضد اميرچوپان، فرمانورايي خود او را نيز مي تواند در معرض تهديد قرار دهد. پس نه تنها سپاهي در اختيار امير چوپان نهاد، بلكه خود به مقابله رفت و در جمادي الآخر يا ربيع الآخر 719 در ميانه به شورشيان كه در تعقيب امير چوپان بدان حدود رسيده بودند، رسيد. ابوسعيد نخست قتلغ شاه خاتون را به وساطت برانگيخت و شورشيان را به اطاعت خواند و به پيشنهاد امير ايرنجين، به نشانة صلح، علمهاي سفيد برافراشت. اما شورشيان، صلح خواهي ابوسعيد را نشانة ضعف او پنداشتند و به نبرد دست يازيدند. در آغاز جنگ، سپاه ايلخان دچار شكست شد، اما مداخله و پيكار شخص ابوسعيد كار را ديگرگون كرد. سران اصلي شورش: قورميشي، ايرنجين و تقماق دستگير شدند و به قتل رسيدند. ابوسعيد كه در اين نبرد شجاعت بسيار نشان داده بود، از سوي امرا و اركان دولت به «بهادرخان» ملقب شد. همچنين حرم ايرنجين را به تاج الدين عليشاه كه در اين پيكار بسيار كوشيده بود، واگذاشتند (وصاف، 641 ـ 646؛ حمدالله مستوفي، همانجا؛ حافظ ابرو، 147 ـ 151). گفته اند كه قورميشي و ايرنجين چون در آغاز پيكار سپاه ايلخان را به عقب راندند، فتح نامه هايي به نواح مختلف فرستادند. هم از اين رو برخي از امرا در روم (آسياي صغير) سر به شورش برداشتند،‌ اما سپس به وسيلة تيمورتاش، پسر اميرچوپان، آن شورش سركوب (اوصاف، 645 ـ 646؛ آق سرايي، 317 به بعد).
دربارة نقش ابوسعيد در اين رويداد به سختي مي توان داوري كرد، به گفتة نويري ـ كه مدعي است اخبار اين رويداد را غيرمستقيم از شاهدان عيني شنيده ـ قورميشي پس از دستگيري، به اميرچوپان گفت كه ايلخان فرمان قتل تو را به من فرستاد و آورندگان فرمان نيز اين گفتة قورميشي را تأييد كردند، همچنين ايرنجين نامه اي به ابوسعيد نشان داد، حاكي از آنكه ايخان خود فرمان قتل اميرچوپان را به وي داده بوده است، اما ابوسعيد آن را سخت انكار كرد (نك‌ : هوارث، III/596؛ صفدي، 10/24). به گفتة صفدي (10/23)، قورميشي با ديدن بيرق سلطان در صحنة نبرد باور نداشت كه ابوسعيد از حمايت وي و هم پيمانانش دست برداشته باشد و گمان مي كرد كه سلطان به نفع آنان خواهد جنگيد، اما اين روايات را هيچ يك از مورخان ايراني دوران ايلخانان تيموريان نياورده اند.
به نظر مي رسد آنچه ايلخان را از آن رأي بازگرداند و به مقابله با شورشيان واداشت، گذشته از آنكه وزير تاج الدين به حمايت از امير چوپان و مخالفت با شورشيان سخنها گفت، توجه او به اين نكته بوده است كه اگر ايرانجين ـ دايي ايلخان ابوسعيد ـ و از دودمان چنگيزخان پيروز گردد، پيش از هر چيز فرمانروايي شخص ابوسعيد را به خطر خواهد افكند و البته چنين خطري از سوي امير چوپان كه همواره خود را فرمانبردار ايلخان مي خواند، متصور نبود. به هر حال پس از آن بر منزلت امير چوپان بسي افزود و زمام امور به دست وي افتاد. ايلخان ابوسعيد، خواهر خود ساتي بيك را به او داد و فرزندان امير چوپان به حكومت نواحي مختلف امپراتوري فرستاده شدند. تيمورتاش در حكومت آسياي صغير باقي ماند. امير حسن به حكومت خراسان و شيخ محمود به حكومت گرجستان منصوب شد و «دمشق خواجه در غياب اميرچوپان كه غالباً به سركشي اردوهاي ولايات و حفظ مرزها مشغول بود، ملازم ابوسعيد و نايب كل امور مملكتي گرديد» (شبانكاره اي، 278؛ قطبي، 151؛ نيز نك‌ : اقبال، 333).
به رغم اين چيرگيها در اواخر زمستان 720ق امير ارقناي، از امراي متنفذ گرجستان همراه با غزان اوغلان، برادر ازبك خان، از فرمان ايلخان سرپيچيد. امير پولاد قيا مأمور سركوب آنان شد و كار با تسليم ارقناي و قتل غزان اوغلان به انجام رسيد (حافظ ابرو. 159 ـ 160؛ نيز نك‌ : ايرانيكا). چندي بعد در 722ق/ 1322م تيمورتاش پسر امير چوپان در آسياي صغير از فرمان ايلخان سرپيچيد. وي كه سرزمينهاي تازه اي را در آسياي صغير به نام ايلخان گشوده و ارمنستان صغير را كه مصر در آن طمع بسته بود، ويران كرده بود (اشپولر، 127 ـ 128)، اينك قلمرو حكومتش چندان وسيع شده بود كه خود را مهدي مي خواند و از فرستاد خراج به ايلخان سرباز مي زد (حمدالله مستوفي، 615 ـ 616؛ افلاكي، 2/977 ـ 978؛ صفدي، 10/401). وي خطبه و سكه نيز به نام خود كرد و ايلخاني را به شام و مصر فرستاد تا به ياري فرمانروايان آنجا، عراق و خراسان را تسخير كند. امير چوپان خود براي سركوب شورش پسراز ابوسعيد اجازه گرفت و بدانجا شتافت. وي پس از دستگيري تيمورتاش و قتل محركان و عاملان فتنه، او را با خود به اردو آورد و ايلخان او را بخشود و بار ديگر به حكومت آسياي صغير فرستاد (حافظ ابرو، 160 ـ 161؛ عبدالرزاق، 55 ـ 56). هر چند امير چوپان با اين كار وفاداري خود را به ابوسعيد نشان داد، اما شورش تيمورتاش به حيثيت اميرچوپان و فرزندش لطمه وارد كرد.
در اواخر جمادي الآخر 724 تاج الدين عليشاه وزير وفات يافت. او نخستين و آخرين وزيري بود كه در حكومت ايلخانان به مرگ طبيعي درگذشت. پس از مرگ وي، 2 تن از فرزندانش مدتي بر سر جانشيني پدر به كشمكش پرداختند و وزارت به هيچ يك نرسيد و سرانجام نصرت الدين عادل نسوي از دست پروردگان امير چوپان بر مسند وزارت تكيه زد و به صاين وزير شهرت يافت (حمدالله مستوفي، 616؛ حافظ ابرو؛ 161 ـ 162). گفته اند كه او وزيري بي تدبير و بي كفايت بود و به سبب رقابت با دمشق خواجه كه در دربار نفوذ بسيار داشت، از هم گسيختگي امور و بي كفايتي خود را به دمشق خواجه نسبت مي داد و نزد سلطان به سعايت از چوپانيان كه با مرگ وزير تاج الدين، مهم ترين حامي خود را از دست داده بودند، مي پرداخت (حمدالله مستوفي، 616 ـ 617). از يك سوي جاه طلبيها، خودسريها و مال اندوزيهاي دمشق خواجه و از سوي ديگر عشق شديد ابوسعيد به بغداد خاتون، دختر اميرچوپان كه همسر شيخ حسن پسر امير حسين جلاير بود،‌ سبب شد تا منزلت چوپانيان بار ديگر در معرض تهديد قرار گيرد و ناآرامي و كشمكش در دولت ايلخانان پديد آيد (شبانكاره اي، 280، 295؛ دواداري، 9/345).
در پايان تابستان 725ق كه ابوسعيد در ييلاق اوجان به سر ميبرد، محرمي نزد اميرچوپان فرستاد و به موجب ياساي
چنگيزي كه اگر «خاتوني كه پادشاه را پسند افتد، تورة ايشان آن است كه شوهرش به طيب نفس ترك او بگويد و به حرم پادشاه فرستد»، بغداد خاتون را از او خواست، اما امير چوپان روي خوش نان ندادن و ابوسعيد را به بهانة فرارسيدن موسم قشلاق به بغداد روانه كرد. شيخ حسن و نيز دختر خود را به قراباغ فرستاد، «غرض آنكه ميان ايشان بعد دياري افتد اين معني از خاطر پادشاه زايل گردد» (حافظ ابرو، 163 ـ 164). در اواخر زمستان 725ق اميرچوپان از بغداد با اجازة سلطان به مقابله با جغتاييان كه خراسان را تهديد مي كردند، رفت و كساني چون صاين وزير و برخي از امراي مغول را كه از توطئة ايشان بيمناك بود، با خود همراه كرد. او براي مقابله با ترمشيرين، شاهزادة جغتايي كه به غزنه درآمده بود، پسر خود اميرحسن را از هرات به اين شهر روانه كرد. او نيز جغتاييان را به سختي در هم شكست، اما غزنه در اثر تاخت و تازهاي او دستخوش غارت شد (همو، 166 ـ 168).
در غياب صاين وزير، رشتة كارها همه به دست دمشق خواجه افتاد و در عمل «امير و وزير، بلكه پادشاه و سلطان» بود و ابوسعيد كه در ماجراي خودداري اميرچوپان از موافقت با ازدواج او و بغداد خاتونؤ لابد از او كينه اي به دل گرفته بود، فرصتي مي جست تا به استيلاي دمشق خواجه كه حتي در حرم وي نفوذ كرده بود، پايان دهد و چون روابط پنهاني دمشق خواجه با يكي از زنان الجايتو آشكار شد، ايلخان چنين فرصتي به دست آورد. در 5 شوال 727 به تدبير نارين طغاي و تاش تيمور، دو تن از امراي ايلخان، نخست آوازه درافكندند كه امير چوپان به فرمان سلطان در هرات به ياسا رسيده است و سر او را بياورده اند. سپس دمشق خواجه را به فرمان ابوسعيد هلاك كردند (حمدالله مستوفي، 17 ـ 618؛ حافظ ابرو، 168 ـ 170؛ قس:ابن بطوطه، 228 ـ 229).
ابوسعيد پس از قتل دمشق خواجه، فرمان قتل اميرچوپان را به امراي خراسان فرستاد (حمدالله مستوفي، 618؛ قس: ابوالفداء، 7/113، كه بر آن است اميرچوپان به فرمان ابوسعيد به سلطانيه فراخوانده شد)، اما امير چوپان در برابر، صاين وزير را كه محرك قتل فرزند خود دمشق خواجه مي دانست، بي درنگ در هرات كشت و به توصيه پسر ارشدش اميرحسن، مبني بر اتحاد با جغتاييان به منظور برانداختن حكومن ابوسعيد، توجهي نكرد (حمدالله مستوفي. 618 ـ 619؛ قس: حافظ ابرو، 172 ـ 174) و خود براي مقابله با سلطان به عراق روي آورد. چون به سمنان رسيد، علاء الدولة سمناني عارف مشهور را به وساطت نزد ابوسعيد فرستاد تا او را به مصالحه و تحويل قاتلان دمشق خواجه راضي كند. چون ايلخان نپذيرفت، اميرچوپان به قصد نبرد به راه افتاد و به سر حدي ري رسيد و با سلطان كه در اين زمان به قزوين درآمده بود، يك روزه راه فاصله دااشت. بسياري از فرماندهان سپاه اميرچوپان و نيز لشكريان، اميرچوپان را رها كردند و به ابوسعيد پيوستند (حمدالله مستوفي، 619؛ حافظ ابرو. 174 ـ 176) و اميرچوپان ناچار روي به گريز نهاد. گويا نخست بر آن شد تا قاآن، خان بزرگ مغول را كه تختگاهش در چين بود و چندي پيش، اميرچوپان را رسماً اميرالامراي «ايران و توران» شناخته بود، به وساطت برانگيزد يا از او لشكر به مدد گيرد (شبانكاره اي، 283؛ حافظ ابرو،‌167، 176)، اما چون به خراسان رسيد به سبب دوستي ديرينه با غياث الدين كرت و الي هرات، به او پناه برد و او به موجب يرليغ ابوسعيد و به طمع تصاحب كرد و چين همسر اميرچوپان و املاك اتابكان فارس، در 728ق اميرچوپان و يكي از فرزندش را به قتل رساند و براي گرفتن پاداش خود به نزد ايلخان رفت، اما به سبب نفوذ بغداد خاتون دختر اميرچوپان كه پس از قتل پدرش، ابوسعيد او را به ازدواج خود درآورده بود، نصيبي نيافت (حمدالله مستوفي، همانجا؛ ابن فضل الله، 3/110 ـ 111؛ حافظ ابرو، 176 ـ 179، 184).
به گزارش برخي از مورخان عرب، امير چوپان كه نسب به چنگيز نمي برد و بر اساس ياسا نمي توانست به سلطنت دست يابد، بر آن شد تا يكي از امراي مغول به نام سائور ]ياسور[ را به جاي ابوسعيد به ايلخاني برنشاند و ادارة امور را خود به دست گيرد، اما آنان در نبرد با ابوسعيد شكست خوردند و سائور 6 سال مأموران الناصر محمد بن قلاوون، سلطان مملوك مصر، در مراسم حج كشته شد (دواداري، 9/346؛ مقريزي، 2(2)/367).
پس از قتل اميرچوپان، به فرما ابوسعيد فرزندان وي نيز در گوشه و كنار امپراتوري سركوب و معزول شدند. چنانكه تيمور تاش پس از آنكه به مصر پناه برد، در آنجا به دستور الناصر كه در اين زمان با ايلخانان طريق صلح پيموده بود، به قتل آمد (حمدالله مستوفي، 620؛ ابوالفداء، 7/115 ـ 116). بدين ترتيب ابوسعيد به استيلاي اميرچوپان و فرزندش بر حكومن ايلخان كه 11 سال ادامه داشت، پايان داد. همچنين زمينه اي شد براي توسعة قدرت خاندانهايي كه از پس تيمورتاش در آناتولي علم استقلال برافراشتند. در واقع رويدادهايي كه بين سالهاي 728 ـ 736ق در قلمرو ايلخانان ايران رخ داد، غير مستقيم باعث رونق نفوذ عثمانيان در آسياي صغير شد (گروسه 635 ـ 636).
ب. فرمانروايي ابوسعيد پس از قتل اميرچوپان (728 ـ 736ق/ 1328 ـ 1335م): ابوسعيد كه پس از قلع و قمع چوپانيان، به درستي دريافته بود كه مردي كاردان بايد اين آشفتگيهاي دولت را به سامان آورد، غياث الدين محمد پسر خواجه رشيدالدين فضل الله را به وزارت برگماشت. مورخان كفايت و كارداني او را در اداره امور سخت ستوده اند (حمدالله مستوفي، 620 ـ 621؛ حافظ ابرو، 171 ـ 172). ابوسعيد نخست خواجه علاء الدين محمد را نيز در وزارت شريك او ساخت، اما پس از 6 ماه استيفاي ممالك را به علاء الدين سپرد و غياث الدين تا پايان عمر ابوسعيد به استقلال رشتة كارها را در دست گرفت (حمدالله مستوفي، 621).
از قتل اميرچوپان چندي نگذشته بود كه خراسان باز دستخوش آشوب شد. چه نارين طغاي امير آن ديار كه چشم به مقام اميرالامرايي دوخته بود، در حالي كه شرف الدين محمود شاه اينجو آن مقام را داشت (شبانكاره اي، 296، 297؛ قس: ايرانيكا، كه شيخ حسن جلاير را در اين وقت به عنوان اميرالامرا ذكر كرده است)، به بهانة هجوم جغتاييان به خراسان، از ايلخان لشكر خواست و به دنبال آن دست بيداد بر مردم بگشاد (حافظ ابرو، 185) و قصد تسخير هرات كرد. پس در غياب غياث الدين كرت كه براي شكايت از او به اردو رفته بود، ارغون شاه پسر اميرنوروز را با لشكري به تصرف هرات فرستاد. اما او و سپس خود نارين طغاي در مقابل شمس الدين پسر غياث الدين كاري از پيش نبردند و تنها هرات را عرصة نهب و غارت كردند و بازگشتند (عبدالرزاق، 87 ـ 88). از آن سوي ابوسعيد لشكري به فرماندهي اميرعلي پادشاه و تاش تيمور و محمد بيك براي مقابله با جغتاييان به خراسان فرستاد. چون ايشان به سلطانيه رسيدند، نارين صغاي هم پس از غارت نيشابور و ستاندن اموال از مردم خراسان به سلطانيه رفت و با فرماندهان لشكر ايلخان بر ضد بغداد خاتون و غياث الدين محمد وزير كه در اين زمان در دربار نفوذ بسيار يافته بودند، همداستان شد. اما در اواخر 729ق/ 1329م سپاهيان وفادار به ايلخان، نارين طغاي و تاش تيمور را دستگير كردند و به فرمان ابوسعيد هر دو را به ياسا رسانيدند. ابوسعيد سپس امير شيخ علي را به امارت خراسان فرستاد و علاءالدين محمد رانيز به وزارت او بر گماشت و فرمان داد كه به سبب ويراني آن ولايت غير از وجوهات ديواني ديناري از مردم نستانند (حافظ ابرو، 185 ـ 186؛ قس: عبدالرزاق، 88 ـ 92).
آخرين شورش به روزگار ابوسعيد، در 734ق رخ داد. در اين سال محمود شاه اينجو كه افزون بر اميرالامرايي، حكومت فارس را نيز داشت، به فرمان ايلخان از حكومت عزل شد و امير مسافر ايناق ولايت فارس يافت. محمود شاه به همداستاني تني چند از امراي دولت، بر مسافرت تاخت و چون او به قصر ايلخان پناه برد، مهاجمان آنجا را نيز به محاصره گرفتند، اما به دست امراي وفادار به ايلخان دستگي شدند. ابوسعيد نخست همه را به كشتن فرمان داد و سپس به وساطت غياث الدين محمد، هر يك را در دژهاي شهرهاي مختلف به حبس افكند (حافظ ابرو، 187 ـ 188؛ قس: شبانكاره اي، 296 ـ 298).
در اواخر 735ق ازبك خان بار ديگر به آذربايجان هجوم آورد. ابوسعيد كه قصد داشت به قشلاق بغداد رود، به همت غياث الدين محمد سپاهي گردآورد و براي مقابله با ازبك خان كه اينك از دربند گذشته بود، روي به ارّان نهاد، اما در قراباغ بيمار شد و در 13 ربيع الآخر 736 همانجا درگذشت (همو، 289 ـ 290؛ حافظ ابرو، 188 ـ 189). جنازة وي را به سلطانيه منتقل كردند و در ناحيه اي موسوم به شروباز (يا شروياز) به خاك سپردند (همو، 190 ـ 191). شبانكاره اي (ص 291 ـ 292) و سلمان ساوجي (نك‌ : عبدالرزاق، 100) در رثاي او اشعاري سرودند. دربارة مرگ ناگهاني ايلخان گفته اند كه بغداد خاتون او را با زهر هلاك كرد، زيرا ابوسعيد در اواخر عمر، دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه را به زني گرفت و بغداد خاتون نفوذ و اعتبار خود را از دست داد. از اين رو بغداد خاتون را به فرمان آريا خان (ه‌ م)، جانشين ابوسعيد، بدين اتهام و نيز به تهمت ارتباط با ازبك خان به قتل رساندند (شبانكاره اي، 295 ـ 296؛ ابن بطوطه، 230).
روابط خارجي:
عمده ترين تغييراتي كه در روابط خارجي ايلخانان مغول با همسايگانشان در عهد ابوسعيد روي داد، برقراري روابط صلح آميز با حكومت مملوكان مصر بود. پس از گذشت حدود 6 دهه از شكست سپاه هولاكو از مماليك مصر در عين جالوت (658ق/1260م) و توقف پيشروي مغولان به سوي غرب، اينك در عهد ابوسعيد، حكومت ايلخانان بيهودگي هر نوع كوششي را براي تصرف اين نواحي كه سالها چون سدي استوار در برابر توسعه طلبي آنان قرار داشت، به خوبي دريافته بودند (نك‌ : ه‌ د، آلتين اردو). اين صلح ماية حيرت همگان شد. يك مورخ مصري معاصر ابوسعيد، اين صلح را ناشي از سياست خردمندانة ممدوح خود الناصر محمدبن قلاوون دانسته كه چون «افسانه اي بود بر زبان افسانه سرايان» (دواداري، 9/312).
ابتكار صلح با مصر را كه از اوايل حكومت ابوسعيد مطرح شد، نمي بايست به خود وي كه در آن زمان نوجواني بيش نبود، نسبت داد. چنانكه دواداري (9/313) به درستي موجبات فراهم آمدن اين صلح را به اميرچوپان كه از سالهاي پيش در پيكار با مماليك به سر مي برد و احتمالاً بيهودگي اين توسعه طلبيها را دريافته بود، نسبت داده است. با اينهمه نقش وزراي كارآزمودة ابوسعيد، چون خواجه رشيدالدين و تاج الدين عليشاه را در اين رويداد نمي توان ناديده گرفت. به ويژه آنكه گاه سفيران اين دو با فرستادة اميرچوپان و نمايندگاه ابوسعيد به دربار مملوكان فرستاده مي شدند (صفدي، 4/368؛ مقريزي، 2(1)/175). به رغم آنكه در 717ق در مكه كه قلمرو مماليك مصر بود، خطبه به نام ايلخان كردند و نيز ايلخان مي توانست، دستگيري حاكم ملطبه (از نواحي آسياي صغير و هم مرز با شام) را توسط سلطان مملوك (در 718ق) و به بهانة ارتباط با اميرچوپان (نك‌ : همو، 2(1)/ 176، 184)، دستاويزي براي توسعه طلبي خود قرار داد، اما سخن از صلح گفته شد، به هر روي يك بازرگان مصري به نام مجدالدين اسماعيل بن محمد بن ياقوت سلامي مأموريت يافت كه ميانجيگري اين صلح را بر عهده گيرد. وي در 717ق از سوي ابوسعيد به سفارت نزد الناصر محمد بن قلاوون اعزام شد (همو، 2(1)/175). اما هنوز اين اقدامات به نتيجه اي نرسيده بود كه سلطان مصر در 720ق كساني را ـ كه گفته اند از فداييان باطني بودند ـ براي قتل قراسنقر والي سابق شام به تبريز فرستاد. قراسنقر به دخالت در قتل برادر سلطان متهم شده و به دربار ايلخان پناه برده بود (ابن بطوطه، 76 ـ 77). اين واقعه مذاكرات صلح را مورد تهديد قرار داد، زيرا اگر چه اينان در كار خود ناكام ماندند و دستگير شدند، ولي شايع شد كه قتل ابوسعيد و برخي از امرا وزراي ايلخان نيز مورد نظر بوده است. اميرچوپان خشمناك بي درنگ مجدالدين سلامي را فراخواند و او را به حيله گري متهم كرد. همچنين بر آن شد تا اين فداييان را به هلاكت رساند، اما تاج الدين عليشاه كه قتل آنان را خطري براي برقراري صلح تلقي مي كرد، او را از اين كار بازداشت (مقريزي، 2(1)/ 207 ـ 208). به هر روي در همان سال مجدالدين سلامي از سوي ابوسعيد همراه با صلح نامه اي نزد سلطان مصر رفت.
خودداري الناصر از تحريك اعراب و تركمانان به هجوم به قلمرو ايلخان، عدم استرداد پناهندگان به قلمرو يكديگر، آزادي رفت و آمد بازرگانان و حمل دو علم يكي به نام سلطان مصر و ديگري به نام ايلخانان توسط كاروان حج عراق، از جمله مواد اين صلح نامه بود (همو، 2(1)209ـ 210؛ نك‌ : عزاوي، 1/469 ـ 470)، اما مذاكرات هنوز ادامه داشت كه هجوم گستردة مصريان به ارمنستان صغير آغاز شد. در اين حالت تيمور تاش پسر اميرچوپان نيز كيليكيا را به باد غارت داد و اين هجوم اخير براي ارمنيان، نامنتظر بود. لئو پنجم، پادشاه خردسال ارمنستان از پاپ ژان بيست و دوم ياري خواست. اما پاپ كه نتوانست سلاطين اروپايي را كه مشغول نزاع با يكديگر بودند، به ياري ارمنستان برانگيزاند، خود سپاهي به ارمنستان گسيل كرد. وي همچنين در 13 ژوئية 1322 (27 جمادي الآخر 722) از آوينيون نامه اي براي ابوسعيد فرستاد و با يادآوري سنت نياكان او در حمايت از مسيحيان، از وي خواست تا به مدد پادشاه ارمنستان بشتابد (هوارث، III/602-603). در حالي كه آمد ورفت سفيران صلح ميان سلطانيه و قاهره، همچنان ادامه داشت (نك‌ : ابوالفداء 7/107 ـ 109؛ صفدي، همانجا؛ ابن دقماق، 1/159؛ مقريزي، 2(1)/237)، ابوسعيد 20000 سپاهي به ياري پادشاه ارمنستان گسيل كرد. چنين مي نمايد اين كار نه فقط به تقاضاي پاپ، بلكه بيشتر بدان سبب بود كه از استيلاي حكومت مماليك بر آن سرزمين و نيز از اتحاد ديگربارة تيمورتاش، حاكم آسياي صغير با مماليك مصر جلوگيري كند (نك‌ : وايرز، 340)، اما پيش از آنكه سپاه ابوسعيد به ارمنستان صغير برسد، مصريان قتل و غارتي بزرگ به راه انداختند و پادشاه ارمنستان را به تسليم واداشتند و بر آنجا چيره شدند (هوارث، III/603-604؛ نيز نك‌ : اقبال، 347 ـ 348).
اين وقايع خللي در مذاكرات صلح ايلخان با مماليك مصر پديد نياورد و سرانجام در 722ق/ 1322م سيف الدين ايتمش از سوي الناصر ـ كه شروط ابوسعيد را براي صلح پذيرفته بود ـ به سلطانيه آمد و ابوسعيد و اميرچوپان و تاج الدين عليشاه پيماني بر آن اساس امضا كردند. ايتمش نسخه اي از آن پيمان را براي الناصر به قاهره برد (مقريزي، 2(1)/237، 242).
در 728ق/1328م پس از قتل اميرچوپان، فرزندش تيمورتاش به مصر گريخت و براي انتقال قتل پدر از الناصر ياري خواست، اما سلطان مصر كه نمي خواست پيمان صلح با ابوسعيد را نقض كند، تيمورتاش را به قتل رساند و سر او را به اباجي، سفير ابوسعيد كه در آن زماان به قصد تحويل گرفتن تيمورتاش به مصر آمده بود، سپرد (ابوالفداء، 7/115 ـ 116). گفته اند ايلخان و سلطان مصر توافق كرده بودند كه ابوسعيد در ازاي قتل قراسنقر و فرستادن سر او به مصر، سر تيمورتاش را از سلطان دريافت كند. اما قراسنقر پس از آگاهي از اين توافق، خود را با زهر هلاك كرد (ابن بطوطه، 77 ـ 78). با قتل تيمورتاش سرزمينهاي زير فرمان وي نيز يكي پس از ديگري در آسياي صغير از دست رفت (اشپولر، 132).
ابوسعيد پس از صلح با مصر از جانب غرب آسوده خاطر شد و كوشش خود را مصروف مقابله به خانهاي آلتين اردو در دشت قبچاق و جغتاييان ماوراء النهر كرد كه از ديرباز به نواحي تحت تصرف ايلخانان هجوم مي بردند. خانهاي آلتين اردو بر اين باور بودند كه چنگيزخان در تقسيم امپراتوري مغول ميان پسران خود، دربند، اران و آذربايجان را به جوچي و فرزندان او داده است. از اين روي اين نواحي را جزئي از قلمرو خود محسوب مي كردند (شبانكاره اي، 289 ـ 290؛ براي دعاوي ديگر آنان، نك‌ : ه‌ د آلتين اردو). ازبك خان كه مقارن حكومت ابوسعيد بر آلتين اردو فرمان مي راند، كوشيد با الناصر، سلطان مصر، بر ضد ابوسعيد همداستان شود، اما الناصر كه با ايلخان ايران طريق صلح مي پيمود، به ازبك خان جواب مساعدي نداد. حتي گفته اند ابوسعيد را از قصد ازبك خان در حمله به اران و آذربايجان آگاه كرد. به هر روي ازبك خان در حمله به ايران در 719ق كاري از پيش نبرد و نامهاي عتاب ‌آميز براي الناصر فرستاد (رمزي، 1/528 ـ 529).
در 725ق اميرچوپان به تلافي هجوم ازبك خان به دربند و اران و غارت آن نواحي، از راه گرجستان به دربند رفت و به تاخت و تاز در قلمرو اردوي زرين پرداخت (عبدالرزاق، 59). به گفتة ابن خلدون (5 (5)/1164) ازبك خان، يساور را در حمله به خراسان، به سپاه مدد مي رساند. با اينهمه در دورة حكومت ابوسعيد، دو خانوادة مغول در شمال و شمال شرقي: آلتين اردو و جغتاييان، هيچ كدام نتوانستند به اهداف خود در مقابله با ايلخانان ايران دست يابند.
اما در شرق، اگر چه روابط ايلخانان با سلاطين هند در اواخر حكومت الجايتو خصمانه شد (وصاف، 528)، ولي دست اندازيهاي جغتاييان به خراسان و ولايات هند، محمد دوم پسر تغلق شاه (حك‌ 725 ـ 725ق) از سلاطين هند را بر آن داشت تا با اتحاد با ابوسعيد به مقابله با جغتاييان بپردازد. به گفتة شبانكاره اي (ص 287 ـ 289) محمد دوم در 728ق هيأتي بزرگ از وزير و نيز امراي دربار خود را با هدايايي گرانبها براي جلب دوستي ابوسعيد نزد او فرستاد. گزارش ابن بطوطه (ص 446) از ديدار خواجه جهان، وزير محمدشاه با ابوسعيد كه خود شاهد آن بوده، ظاهراً اشاره به همان ديداري است كه شبانكاره اي ذكر كرده است. همچنين نامه اي كه محمدشاه در 727ق (يا 729؟) براي ابوسعيد فرستاد. در دست است كه در آن نامه از وي مي خواهد كه بر ضد دشمن مشتركشان (جغتاييان) متحد شوند. هر چند ابوسعيد به اين نامه جواب مساعدي داد (تاج الدين. 404 ـ 413)، اما چنين مي نمايد كه اتحاد آنان هرگز به مراحل عمل در نيامد (نك‌ ايرانيكا).
از روابط ابوسعيد با خان بزرگ يا قاآن (امپراتور چين) آگاهي اندكي در دست است. براساس اسنادي كه پل پليو در 1936م منتشر كرد، قاآن، براي الجاتيو نشان حكومت فرستاد، اما دربارة اينكه چنين نشاني نيز براي ابوسعيد فرستاده باشد، ذكري در ميان نيست و او در 720ق هنوز نشان پدرش را به كار مي برد. قاآن با توجه به اين روابط صميمانه با الجايتو و ابوسعيد، به آنان لقب پادشاه «كوآن پين» را اعطا كرد و از اين روي چينيها به غلط ايلخانان را نايب قاآن مي دانستند (نك‌ : اشپولر، 4، 271 ـ 272). به گزارش اسقف اعظم سلطانيه، ابوسعيد مانند خانهاي جغتايي و اردوي زرين، سالانه هداياي گرانبهايي براي قاآن مي فرستاد (هوارث، III/630؛ نيز نك‌ : اشپولر، 271).
ارزيابي وضع مسيحيان در قلمرو ايلخانان در عهد ابوسعيد تا حدي دشوار است. به گفتة صفدي (10/323) ابوسعيد به ويران كردن كليساهايي در بغداد فرمان داد و نيز كساني از اهل ذمّه را كه اسلام مي آوردند، از پاداش خود برخوردار كرد. با اينهمه قرايني در دست است كه نشان مي دهد، مبلغان مسيحي در قلمرو ايلخانان در اين دوره به فعاليتهاي مذهبي مي پرداختند و در برخي موارد به آنان توجهي خاص نيز مبذول مي شد.
تا پيش از غازان خان، برخي از ايلخانان به مسيحيت گرايش داشتند و نيز به علت نفوذ زنان مسيحي در حرمسراها، مسيحيان زمينه هاي مناسب تري براي تبليغات مذهبي داشتند، اما چون غازان اسلام آورد، علماي مذهبي در دربار ايلخانان نفوذ يافتند و چيرگي مسيحيان روي به نقصان نهاد (نك‌ : هوارث، همانجا)، ولي ابوسعيد كه سياست تساهل مذهبي را دنبال مي كرد، امكان فعاليتهايي را براي مسيحيان فراهم آورد. حتي پاپ ژان بيست و دوم در نامة 13 ژوئية 1322، ابوسعيد را به مسيحيت فراخواند (همو، III/602-603).
پيش از اين، در 1318م پاپ به موجب فرماني مقام سراسقفي و سلسله مراتب كليسايي را در سلطانيه بنياد گذارد و يكي از روحانيون فرقة دومينيكن به نام فرانسيس پروسي را به اسقفي آنجا گماشت. در 1323م ويليام آده اي جانشين وي شد و چندين حوزة اسقفي در تبريز، تفليس، سيواس (در آسياي صغير)، مشهد و مراغه تحت نظر وي قرار گرفت. به گفتة راهبي به نام جورد انوس سوراكي كه بين سالهاي 721 ـ 723 ق در شرق به مسافرت پرداخت، در تبريز 000’1 و در سلطانيه 500 تن مسيحي مسكن داشتند (همو، III/603؛ اشپولر، 237؛ جوادي، 129 ـ 130).
مهم ترين هدف مسيحيان در ايران، مقابله با حكومت مملوكان مصر بود كه در مقايسه با ايلخانان ايران، تعصب مذهبي بيشتري داشتند. چنانكه اسقف ويليام پس از بازگشت از ايران (پس از 724 ق) كتابي نوشت و در ان نقشة دقيقي براي لشكر كشي و تسخير سرزمينهاي اسلامي ارائه داد. وي در بخش عمده اي از اين كتاب راههاي مبارزه با سلطان مصر را بررسي كرده است. ويليام بر آن بود كه مي بايست تجار جنوايي و يا عيسويان اسكندريه را از ارسال آلات جنگي به مصر بازداشت. همچنين مي بايست از روابط دوستانه اي كه تاتاران دشت قبچاق به سبب ترس از ايلخانان با سلطان مصر برقرار كرده اند، جلوگيري كرد (نك‌ : همو، 127 ـ 128)، اما به طور كلي مسيحيان به سبب صلح ابوسعيد با الناصر. در اين امر توفيقي نيافتند.
چنانكه از گفته هاي صفدي (همانجا) برمي آيد، ويراني كليساهاي بغداد به فرمان ابوسعيد و نيز سخت گيري وي بر اهل ذمه كه به تحريك غياث الدين محمد وزير صورت گرفت، مي بايست به دورة دوم فرمانروايي ابوسعيد مربوط باشد. به گفتة وايرز (ص 342) پس از مرگ اميرچوپان كه سياست تساهل مذهبي را دنبال مي كرد، مسيحيان در وضع دشوارتري قرار گرفتند، چنانكه ابوسعيد در 1330م (730 ق) مالياتهاي گزافي بر مسيحيان بست و نيز به آنان فرمان داد تا جهت تمايز با مسلمانان عمامه هاي آبي بر سر گذارند. به هر روي همان طور كه جكسن يادآور شده، شكيبايي ابوسعيد در مقابل مسيحيان، احتمالاً براي برقراري روابط با تجار اروپايي بوده است (نك‌ : ايرانيكا).
در اوايل سدة 8 ق/ 14 م برخي از تجار اروپايي بر آن شدند تا به منظور تحريم اقتصادي حكومت مماليك مصر، برخي از جزاير هند،‌ خليج فارس و سواحل سرزمينهاي عربي را به تصرف خود درآورند، اما وقتي ابوسعيد با الناصر صلح كرد، نقشة آنان عملي نشد (ريچارد، 50). در 721ق/ 1321م سناي ونيز سفيري به نام ميكله دلفينو را براي عقد قرار داد تجارتي نزد ابوسعيد روانه كرد. ايلخان اجازه داد ونيزيان در ايران به تجارت بپردازند و هر كجا كه خواستند، اقامت كنند، همچنين تسهيلاتي براي تجارت آنان در سراسر قلمرو ايخاني فراهم آورد (هوارث، III/632-633؛ جوادي، 145). يك راهب مسيحي به نام ادريك كه در دورة حكومت ابوسعيد به شهرهاي مختلف ايران سفر كرده و از خود سفرنامه اي بر جاي گذاشته، تبريز را در آن زمان از لحاظ تجاري از بهترين شهرهاي دنيا وصف كرده است. به گفتة وي درآمد سلطان از اين شهر از درآمد پادشاه فرانسه از تمامي قلمرو خويش بيشتر بوده است (نك‌ : هوارث، III/628-629؛ جوادي، 131 ـ 135).
مذهب و سيرت ابوسعيد: الجايتو كه بر مذهب شيعة دوازده امامي بود. در واپسين روزهاي زندگاني خود، خطبه به نام خلفاي راشدين كرد و نافرمانان را سخت بيم داد (وصاف، 616). ابوسعيد بر مذهب تسنن بود و نام خلفاي راشدين بر روي سكه هايي كه از وي بر جاي مانده، ديده مي شود (لين پول، 62 به بعد). گفته اند: ابوسعيد در ترويج شعائر اسلام و اجراي احكام دين سخت مي كوشيد (آملي، 2/262) و خود نيز عامل به احكام بود (صفدي، همانجا). در 720 ق كه سرما و سيل، سلطانيه و برخي ديگر از نواحي امپراتوري را فرا گرفت، ابوسعيد به پيشنهاد علماي دين كه اين بلايا را ناشي از رواج منكرات در ميان مردم مي دانستند، فرمان داد، ميخانه ها را ويران كردند و نيز ماليات كالاهايي را كه وارد مي شد، ملغي كرد (ابن حبيب، 2/101؛ مقريزي، 2(1)/211). به طور كلي پاي بند ابوسعيد به احكام و حمايت او از اهل تسنن، زمينه هاي مناسبي براي برقراري صلح با مملوكان مصر ـ كه مسلمانان پرشوري بودند ـ فراهم آورد.
ابوسعيد با علماي دين و اهل فضل و عرفان مصاحبت داشت (قطبي، 155). وي به هنگام هجوم ازبك خان، نزد شيخ صفي الدين اردبيلي، از مشايخ بزرگ آن عصر و جد اعلاي صفويان رفت و از او درخواست ياري كرد (ابن بزاز، 243). وي به طايفة درويشان احترام مي گذاشت، چنانكه در اواخر حكومت، فتواي قتل شيخ خليفة مازندراني، از رهبران اولية سربداران را كه از سوي علماي سبزوار تنظيم شده بود، هيچ گاه خود مورد تأييد قرار نداد. هر چند رسيدگي به اين امر را به حكام خراسان واگذار كرد و سرانجام شيخ خليفه اعدام شد (خواندمير، 3/359).
ابوسعيد خود شعر مي سرود و ابياتي از سروده هاي وي در برخي منابع آمده است (شبانكاره اي، 286؛ قطبي، 155 ـ 156). دورة دوم فرمانراويي ابوسعيد و وزارت غياث الدين محمد را ـ كه او نيز شاعران و نويسندگان را سخت مي نواخت ـ مي بايست از دوره هاي درخشان برجسته اي با حمايت ابوسعيد و وزيرش باليدند. خواجوي كرماني، مثنوي هماي و همايون را به نام ابوسعيد و يا به روايتي به نام غياث الدين محمد سرود (براون، 3/302، 309). اوحدي مراغي شاعر معاصر ابوسعيد و ستايندة او (نك‌ : ص 492 ـ 493) منظومة جام جم را به نام وي سرود (صفا، 3(2)/835). احمد تبريزي نيز منظومة شهنشاه نامه را در ذكر احوال چنگيزخان و جانشينان او به نام ابوسعيد سروده است (همو، 3(1)/326). همچنين عضدالدين ايجي، مواقف و فوائد عياثيه و شرح مختصر ابن حاجب و نيز قطب الدين رازي كتاب شرح مطالع و شرح شمسيه را به نام غياث الدين محمد تأليف كردند (همو، 3(1)/47).
ابوسعيد علاوه بر سرودن شعر خطي نيكو داشت. چنانكه گفته اند: «خط پارسي و مغولي به غايت خوب نوشتي» (شبانكاره اي، صفدي، همانجاها) و در اين فن او را شاگرد صيرفي خطاط دانسته اند (غفاري، 215). به گفتة صفدي (همانجا) وي به موسيقي نيز علاقه اي وافر داشت و خود عود مي نواخت و شيوه هايي را در موسيقي پديد آورد (نيز نك‌ : ابن تغري بردي، 9/309). ابن بطوطه (ص 228) كه ادعا مي كند ابوسعيد را در بغداد ديده. از او با عبارت «زبياترين آفريدة خدا» ياد كرده است.
ارزيابي شخصيت و سياست ابوسعيد به عنوان آخرين ايلخان مغول تا حدي دشوار است. يكي از اين دشواريها را مي بايست در كمبود منابع معاصر وي جست و جو كرد. در حالي كه وجود آثار ارزندة خواجه رشيدالدين فضل الله در دورة غازان خان و نيز تاريخ الجايتو نوشتة ابوالقاسم كاشاني در همين دوره، تا حد زيادي چهرة سياسي و اجتماعي اين دو ايلخان را نمايان كرده است (نك‌ ك ايرانيكا). از آنجا كه غالب مورخان سقوط حكومت ايلخانان را، پس از مرگ ابوسعيد مي دانند، از اين رو در وهلة نخست روشهاي ملكداري خود ابوسعيد به عنوان يكي از عوامل انحطاط اين سلسله، مورد نظر قرار مي گيرد. وصاف. مورخ معاصر وي، از اوضاع آشفتة دستگاه اداري و مالي حكومت ايلخانان در اوايل حكومت ابوسعيد سخن رانده است (ص 630 به بعد)، اما غالب منابع گفته اند كه او عادل و رعيت پرور بود و مملكت در عهد وي رونق و شكوفايي يافت (مثلاً نك‌ : صفدي، همانجا؛ ابن حجر، 2/273؛ دولتشاه، 171). پتروشفسكي (ص 495-496) اين تناقض را از آنجا مي داند كه هر كدام به دوره هاي مختلف حكومت ابوسعيد اشاره دارند.
سوء استفاده از قدرت از سوي متصديان امور ديواني و مالي در اوايل حكومت ابوسعيد، مربوط به دوره اي است كه امراي نظامي و در رأس آنان اميرچوپان بر امور مملكت غلبه داشتند، اما پس از قتل اميرچوپان، حكومت مركزي ثبات بيشتري يافت و ابوسعيد در صحنة تحولات و رويدادهاي، قدرتمندتر ظاهر شد. به ويژه آنكه در دورة دوم سلطنت وي، غياث الدين محمد اصلاحات و سياستهاي پدرش خواجه رشيدالدين را دنبال كرد و به امور ديواني ساماني بخشيد. آملي، ابوسعيد را «خلاصة دودمان چنگيزخان» ذكر كرده است (همانجا) و به گفتة قطبي اهري «بهترين روزگاري و ايامي از دولت مغول، ‌روزگار سلطنت او بود» (ص 149). اگرچه روحية توسعه طلبي و گسترش قلمرو در بين نظاميان دولت ابوسعيد يكسره رخت بربست، اما به رغم از دست رفتن برخي متصرفات ايلخانان در آسياي صغير، در نتيجة قتل تيمورتاش و تسخير دوبارة غزنه به وسيلة ترمشيرين جغتايي (ابن بطوطه، 374)، قلمرو ايلخانان در دوران سلطنت ابوسعيد همچنان حفظ شد.
بيشترين گرفتاريهاي ابوسعيد از سوي اشراف نظامي مغول بود كه در چندين سال حكومت ايلخانان به تدريج قدرت يافتند. البته ابوسعيد با قدرتمندي شورشهاي متوالي امراي نظامي را سركوب كرد؛ اما مرگ وي باعث شد كه قلمرو ايلخانان به سرعت تجزيه شود و اين اشراف نظامي در نواحي مختلف، حكومتهايي ناپايدار تأسيس كنند. علت اصلي سقوط سلسلة ايلخانان ايران فقدان وارثي براي تاج و تخت بود. ابوسعيد خود فرزندي نداشت. تنها دلشاد خاتون پس از 7 ماه از مرگ او دختري به دنيا آورد (حافظ ابرو، 196)، نيز هيچ شاهزاده اي از دودمان ايلخانان باقي نمانده بود. سرانجام به وصيت ابوسعيد، يكي از نوادگان تولي خان به نام آرپاخان (ه‌ م) بر تخت سلطنت نشست. از اين پس چند سالي، تني چند از شاهزادگان مغول كه بازيچة دست امراي با نفوذ بودند، به حكومت رسيدند، تا اينكه سرانجام سلسلة ايلخانان به كلي منقرض شد.
مآخذ: آق سرايي، محمود بن محمد، مسامرة الاخيار، به كوشش عثمان تواران، آنكارا، 1943 م؛ آملي، محمد بن محمود،نفائيس الفنون في عرايس العيون، به كوشش ابراهيم ميانجي، تهران، 1379 ق؛ ابن بزاز، توكل بن اسماعيل، صفوة الصفا، بمبئي، 1329ق/ 1911م؛ ابن بطوطه، محمدبن عبدالله، رحل‌ـة ، بيروت، 1384ق/ 1964م؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن حبيب، حسن بن عمر، تذكرة النبيه، به كوشش محمد امين و سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1982 م؛ ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، الدرر الكامن‌ـة، حيدرآباد دكن، 1393ق/ 1973م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن دقماق، ابراهيم بن محمد، الجوهر الثمين، به كوشش محمد كمال الدين عزالدين علي، قاهره، 1405ق/ 1985م؛ ابن فضل الله عمري، احمد بن يحيي،‌ مسالك الابصار، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، 1408ق/1988م؛ ابوالفداء، المختصر في اخبار البشر، بيروت، 1381ق/ 1961م؛ اشپولر، برتولد، تاريخ مغول در ايران، ترجمة محمود مير آفتاب،‌ تهران، 1365 ش؛ افلاكي، شمس الدين احمد، مناقب العارفين، به كوشش تحسين يا زيجي، آنكارا، 1976 م؛ اقبال آشتياني،‌ عباس مغول، تهران، 1364 ش؛ اوحدي مراغي، ركن الدين، كليات اوحدي اصفهاني، به كوشش سعيد نفيسي، تهران، 1340 ش؛ براون، ادوارد، تاريخ ادبي ايران، ترجمة علي اصغر حكمت، تهران، 1339 ش؛ بناكتي، داوود بن تاج الدين، تاريخ، به كوشش جعفر شعار، تهران، 1348 ش؛ تاج الدين احمد وزير، بياض، به كوشش ايرج افشار و مرتضي تيموري، اصفهان، 1353 ش؛ جوادي، حسن «ايران از ديدة سياحان اروپايي در دورة ايلخانان»، بررسيهاي تاريخي، 1351 ش، س 7، شم‌ 5؛ حافظ ابرو، عبدالله بن لطف الله، ذيل جامع التواريخ رشيدي، به كوشش خانبابا بياني، تهران، 1350 ش؛ حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايي، تهران، 1362 ش؛ خواندمير، غياث الدين، حبيب السير، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، 1362 ش؛ دواداري، ابوبكر بن عبدالله، كنز الدرر و جامع الغرر، به كوشش ه‌. ر.، رويمر، قاهره، 1379 ق / 1960م؛ دولتشاه سمرقندي، تذكرة الشعراء، به كوشش محمد رمضاني، تهران، 1338 ش؛ رمزي، م. م.، تلفيق الخبار و تلقيح و الآثار، اُرنبورگ، 1908م؛ شبانكاره اي، محمد بن علي، مجمع الانساب، به كوشش ميرهاشم محدث، تهران، 1363 ش؛ صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، 1366 ش؛ صفدي، خليل بن ايبك، الوافي بالوفيات، ج 4، به كوشش س. ددرينگ، بيروت، 1394ق/ 1974 م؛ همو، همان، ج 10، به كوشش ژاكلين سوبله و علي عماره، بيروت، 1402 ق/1982 م؛ عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدين و مجمع بحرين،‌به كوشش عبدالحسين نوايي، تهران، 1353 ش؛ عزاوي، عباس، تاريخ العراق بين احتلالين، بغداد، 1353 ق/1935 م؛ غفاري، احمد، تاريخ جهان آرا، تهران، 1343 ش؛ غياثي، عبدالله بن فتح الله، التاريخ، به كوشش طارق نافع حمداني، بغداد، 1975 م؛ قطبي اهري، ابوبكر، تاريخ شيخ اويس ي. وان لون، لاهه، 1373 ق؛ قلقشندي، احمد بن علي، صبح الاعشي، قاهره، 1383 ق/1963 م؛ كاشاني، عبدالله بن محمد، تاريخ اولجايتو، به كوشش مهين همبلي، تهران، 1348 ش؛ گروسه، رنه، امپراطوري صحرانوردان، ترجمه عبدالحسين ميكده، تهران، 1353 ش؛ مقريزي، احمد بن علي، السلوك، به كوشش محمد مصطفي زياده، قاهره، 1941 م؛ نبي؟، ابوالفضل، تاريخ آل چوپان، تهران، 1352 ش؛ نويري، احمد بن عبدالوهاب، نهاي‌ـة الارب به كوشش سعيد عاشور و ديگران، قاهره، 1405 ق/ 1985 م؛ وصاف الحضرة، عبدالله بن فضل الله، تاريخ وصاف، بمبئي، 1269 ق؛ هروي، سيف بن محمد، تاريخ نامة هرات،‌به كوشش محمد زبير صديقي، كلكته، 1362 ق/ 1943 م؛ نيز:
Boyle, I. A., ”Dynastic and Political History of the II-Khans“, The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V; Howorth, H. H., History of the Mongols, London, 1888; Iranic-Poole, S., Coins of the Mongoles, in the Brithsh Museum, Classes XVIII-XXII, London, 1881; Minorsly, V., ”A Mongol Decree of 720/1320 to the Family Shsykh Zahid“, Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1954, vol. XVI; Petrushevsky, I. P., ”The Socio-Economic Condition of Iran under the I1-Khans“, The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol, V; Richard, J., ”European Voyages in the Indian Ocean and Caspian Sea“, Iran, Journal of the British Institute of Peresian Studies, 1967, vol. Weiers, M., ”Die Mongolen in Iran“, Die Mongolen, Darmstadt, 1986.
ابوالفضل خطيبي
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2210
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست