responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2157
ابودلامه
جلد: 5
     
شماره مقاله:2157

 اَبودُلامه، زند بن جون اسدي (زنده در 170 ق/ 786م)، شاعر و دلقك اواخر عصر اموي و اوايل دورة عباسي. وي از موالي قبيلة بني اسد بود و گفته اند كه به علت سيه چردگي و بلندي قامت به ابودلامه ـ كه نام كوهي است در مكه ـ شهرت يافت (اين قتبيه، الشعر و الشعرائ، 2/660؛ ابوالفرج،‌10/237؛ ابن خلكان، 2/320؛ حسن، 10). به گمان برخي از معاصران، «ابودلامه» به راستي كنية او بوده و او فرزندي به نام دلامه داشته است (رفاعي، 2/ 300؛ زيدان، 2/82؛ نكـ: ابوالفرج، 10/263).
گرچه اغلب منابع كهن (ابن قتيبه، همانجا؛ ابن معتز، 54؛ ابوالفرج، 10/235؛ درآمدي، 192) با تأكيد و تصريح، نام وي را زند بن جون آورده اند و خود نيز در بيت شعري (نكـ: ابوالفرج، 10/267)، نامش را زند ذكر كرده است، با اين حال در برخي منابع به اشتباه از او با نام زيد (يا زبد) و نيز زيد بن حارث ياد شدهاست (نكـ: ثعالبي.26؛ يافعي، 1/341؛ نواجي، 98؛ خطيب، 8/488). نسب وي را نيز گاه به جاي اسدي. اشجعي و يا ازدي (بني اسد شاخه اي از ازد بوده است، سمعاني،‌1/214) آورده اند (نكـ: آمدي، همانجا؛ حصري، 100؛ حسن، 12). پدرش برده اي حبشي و متعلق به قبيلة بني اسد بود، سپس به خدمت مردي كوفي به نام فضافض (قصاقص) در آمد و توسط همو آزاد شد (ابوالفرج، 10/235؛ ابن خلكان، همانجا؛ نويري، 4/36).
از آنجا كه ابوالفرج اصفهاني (همانجا) او را كوفي خوانده است،‌برخي از محققان معاصر پرورش او را در كوفه دانسته اند (بستاني، 4/292؛ زركلي، 3/50). دربارة تاريخ وفات او نيز اختلاف است. برخي منابع وفات او را در 161ق در روزگار خلافت مهدي عباسي (ياقوت، 11/166؛ صفدي، 14/216) و برخي نيز با ترديد بسيار آن را در زمان خلافت هارون الرشيد (حكـ 170 ـ 193ق) دانسته اند (نكـ: خطيب، همانجا؛ ابن خلكان، 2/320، 327؛ ابن كثير، 10/135). اما با توجه به برخي قراين قول دوم درست تر مي نمايد. به روايت ابن قتيبه، ابودلامه مدتي در خدمت روح بن حاتم مهلبي والي بصره بوده (عيون الاخبار، 1/164؛ نيز نكـ: ابن خلكان، 2/323) و مي دانيم كه ابن حاتم از 165 تا 167 ق بر بصره حكم مي رانده است (نكـ: زامباور، 64). اگر اين روايت را بپذيريم، بي شك 161 ق براي وفات او صحيح نيست، علاوه بر اين ابوالعجاج، شاعر عصر عباسي در گزارشي با صراحت مي گويند كه ابودلامه را در كهن سالي در اوايل خلافت هارون الرشيد در منزل ابوالعتاهيه (هـ م) ديده است (نكـ: خطيب، 13/146) كه در صورت صحت اين روايت، وي دست كم تا 170 ق زنده بوده است.
هيچ يك از منابع كهن زندگي نامة روشني از او به دست نداده اند و آگاهي ما دربارة او همانند بيشتر معاصرانش از پاره اي روايات گوناگون و گاه متناقض و آميخته به افسانه كه در منابعي از قبيل الشعر و الشعراء ابن قتيبه، طبقات الشعراء ابن معتز و الاغاني ابوالفرج آمده، فراتر نمي رود و تنها با استناد به اينگونه روايتها و اشعار باقي مانده از وي مي توان طرحي از زندگي نامة او به دست داد.
نخستين روايات حاكي از ارتباط وي با مروان بن محمد آخرين خليفة بني اميه در جنگ با ضحاك بن قيس شيباني ( مقـ 129ق) است (نكـ: ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، 2/661 ـ 662؛ ابن عبدربه، 1/143 ـ 144؛ قس: ابوالفرج، 10/245)، اما چنانكه از روايتي ديگر برمي آيد، گويي وي در واپسين روزهاي حكومت امويان از آنان روي برتافته و به ابومسلم خراساني (مقـ 137ق) پيوسته بوده است (نكـ: همو، 10/268). در اين دو روايت، وي نه سرباز و جنگجو، بلكه شوخ طبعي است كه حتي در ميدان جنگ نيز دست از رفتار و گفتار مسخرة طنز آميز برنمي داشته است. از زندگي وي در دوران حكومت بني اميه بيش ازاين اطلاعي در دست نيست.
چگونگي پيوستن او به عباسيان نيز به درستي روشن نيست، اما گويا نخستين بار ابوالعباس سفاح (حكـ 132 ـ 136ق) وي را از بادية كوفه به دربار خود فرا خواند (نكـ: ابن معتز، 54 ـ 55؛ ابوالفرج، 10/240 ـ 241). به گفتة ابن معتز، ابوالعباس چنان شيفتة اشعار و گفتار شيرين وطنز آميز ابودلامه بود كه لحظه اي او را رها نمي ساخت، گرچه ابودلامه باده نوشي با دوستانش را بر مجالس پرتكلف خليفه ترجيح مي داد و چون فرصتي مي يافت، از دربار مي گريخت و در گوشة ميخانه ها به جمع دوستانش مي پيوست (ص 60 ـ 61).
ابودلامه در اوايل حكومت منصور (حكـ 136 ـ 158ق) سخت مورد بي مهري خليفه قرار گرفت، زيرا در قصيده اي كه در رثاي سفاح سرود، از او به نيكي بسيار ياد كرد و ابن امر خشم خليفة جديد را نسبت به او برانگيخت و وي را مدت 3 روز به زندان افكند و به گفته اي، به كوفه نزد عيسي بن موسي تبعيد كرد (ابوالفرج، 10/240 ـ 242). گويا اقامت وي در كوفه چندان به طول نينجاميد و سرانجام با ابياتي كه به مناسبت مرگ ابومسلم خراساني سرود، دل خليفه را به دست آورد. وي در اين ابيات خليفه را بسيار ستود و به او لقب «مهدي» كه احتمالاً شاره اي به امام منتظر شيعيان است (نكـ: ضيف،‌296 ـ 297) داد و در مقابل، ابومسلم، را «ابو مجرم» خطاب كرد و او را «كرد» كه گويا نسبتي توهين آميز بوده است،‌ خواند (العيون و الحدائق، 183؛ ابن معتز، 62؛ بلاذري، 3/206 ـ 207). به گفتة ابوالفرج اصفهاني اين نخستين قصيده اي بود كه در مدح منصور سرود و بي درنگ 10000 درهم پاداش گرفت (10/235). از آن پس ابودلامه سخت مورد توجه منصور قرار گرفت و نزد او منزلتي يافت كه هيچ شاعري بدان پايه نرسيد، اما وي پاداشهاي كلاني را كه از خليفه مي گرفت، در راه عيش و عشرت و خوشگذراني بر باد مي داد. خليفه، يك بار در ازاي قصيده اي هزل آميز 1000 جريب زمين و بار ديگر به پاداش مديحه اي، خانه اي در نزديكي قصر خود به او بخشيد و او را جامه هاي گرانبها و درهم بسيار داد (بلاذري، 3/216 ـ 217؛ ابوالفرج، 10/259 ـ 260).
ابودلامه به زيركي دريافته بود كه با زبان طنز و لودگي به آساني مي تواند در دل خليفگان و اميران نفوذ كند و آنان را شيفتة خود سازد. از اين رو هميشه با رندي تمام سخن را به هزل مي آميخت و بدين سان به هر آنچه مي خواست، دست مي يافت. او در اين راه از هيچ گونه پرده دري و گستاخي و اهانت به بزرگان دربار و حتي شخص خليفه روگردان نبود. تندزباني و بي آزرمي وي كه گاه با اصول اخلاقي و اسلامي آشكارا مغايرت داشت، نه تنها خليفگان را نمي آزرد، بلكه آنان را سخت خوش مي آمد،‌ چندانكه پيوسته با صلات و پاداشهاي گرانؤ شاهر هرزه گو را تشويق مي كردند. هيچ كس از گزند نيشها و هجوهاي تلخ او در امان نبود و حتي به شيوة بسياري از هرزه سرايان عرب،‌ زن و فرزند و مادر خود را نيز از هجو معاف نمي داشت (نكـ: همو، 10/237 ـ 238، 239، 258، 259). از اين رو ممدوحان وي از بيم هجوهاي گزنده، به ناچار او را خشنود مي ساختند. در مجلسي خليفه از وي خواست تا هر يك از حاضران را كه مايل است، بي پروا هجو كند و چون يكايك حاضران با اشاره به او وعدة پاداش دادند، بي درنگ در هجو خود ابياتي ساخت و از همه پاداش گرفت (نكـ: ابن معتز،‌ 57؛ ابوالفرج، 10/258). وي حتي آنگاه كه ناچار مي شد در ركاب اميران به جنگ رود،‌ با سخنان و اشعار هزل آميز، از جنگيدن طفره مي رفت و اگر به اجبار او را به ميدان مي فرستادند، زيركانه از رويارويي با دشمن مي گريخت و گاه باعث خندة دو سپاه مي شد (نكـ: همو، 10/243 ـ 245).
ابودلامه هيچ فرصتي را براي مسخرگي و برانگيختن خندة مردم از دست نمي داد. مثلاً گويند، استري لنگ و لاغر و ناتوان را مركب خود ساخته بود تا هنگام سوار شدن بر آن بيشتر باعث مضحكه و خنده شود. وي در قصيده اي آكنده از زيبايي وطنز آن استر را ـ كه به گفتة خود جامع همة عيوب بود ـ چنان وصف كرده كه باعث شهرت و آوازة آن شد و از آن پس ضرب المثل «اعيب من بغل‌ـة ابي دلام‌ـة» بر سر زبانها افتاد و هر چه را كه عيب و نقص بسيار داشت، به قاطر ابودلامه مثل مي زدند (نكـ: جاحظ، 2/331 ـ 337؛ ابوالفرج، 10/265؛ ثعالبي، 288 ـ 291؛ حريري. 3/50؛ دميري،‌ 1/203؛ شريشي،‌3/50 ـ 51).
منصور خليفة عباسي او را چندان آزاد گذاشته بود كه بي محابا همه كس و همه چيز حتي ارزشهاي اخلاقي و ديني را به باد مسخره مي گرفت. به روايت ابوالفرج (10/247 ـ 250) چون ابودلامه از دست منصور مي گريخت و در گوشة ميكده ها به عيش و عشرت مي پرداخت، خاطر منصور سخت آزرد ه مي شد. از اين رو او را مجبور ساخت تا در ماه رمضان، از باده دست بدارد و با او نماز گزارد. خليفه هر شب كس مي فرستاد تا او را به مسجد آورند و او با اجبار و اكراه با خليفه نماز مي گزارد. ابودلامه كه از اين كار به جان آمده بود، ابياتي سرود و با طنزي گستاخانه كراهت خود را از نمازگزاردن و روزة ماه رمضان آشكار كرد. منصور با شنيدن اين ابيات از او دست بداشت و 10000 درهم به او بخشيد (در اين داستان بين خليفة منصور و مهدي خلط شده است). دربارة روابط او با مهدي (حكـ 158 ـ 169) نيز حكايات مشابهي از اين قبيل نقل شده است كه البته ارزش تاريخي آنها تا حدي مورد ترديد است (نكـ: EI2).
ابودلامه علاوه بر خلفا، اميران و حاكمان را نيز به اميد پاداش مي ستود و با اندك تأخير يا كوتاهي آنان در دادن پاداش، بي درنگ به هجوشان مي پرداخت (نكـ: ابن معتز، 61 ـ 62). از اين رو بخش بزرگي از اشعار او را هجويات تشكيل مي دهد (نكـ: ابوالفرج، جمـ). با اينهمه گويند وي با وجود همة اين لودگيها سخت آراسته، خوش سيما و خوش جامه بود (ابن معتز، 60؛ اين شجري، 278).
ابودلامه با سيد حميري، يا به گفته اي ابو العطاء سندي، نيز روابط دوستانه و مبادلات شعري داشته و در اواخر عمر با شاعران برجسته اي همچون ابونواس و ابوالعتاهيه و نيز ابوالشمقمق (هـ م) مراوده داشته است (نكـ: ابوالفرج، 10/239، 240؛ خطيب، 13/146؛ ابن ظافر، 120). معاشرت وي با افراد متهم به زندقه، برخي را بر آن داشته است كه او را زنديق و بي دين بخوانند (نكـ: ابوالفرج، است. به گفتة برخي، وي در اواخر عمر توبه كرد و مناسك حج را به جاي آورد (نكـ: ابن ظافر، 331 ـ 332)، اما مي دانيم كه نويسندگان ما بسياري از شاعران هنرمند، اما هرزه گوي را فرجامي خوش بخشيده اند و بدين سان مطالعة آثارشان را بر مؤمنان سهل گردانيده اند. از اين رو، در روايت توبة ابودلامه نيز بايد به ديدة ترديد نگريست.
ابن شبّه (هـ م) و زبير بن بكّار حكاياتي دربارة او آورده اند (نكـ: زبير بن بكار، 81 ـ 82؛ ابوالفرج، 10/256؛ ابن خلكان، 2/322). گويا ابن نطّاح كتابي مستقل دربارة اخبار ابودلامه داشته و يا اينكه كتاب الدول‌ـة العباشية وي، در شرح حال نخستين خلفاي عباسي (نكـ: ابد نديم، 120؛ خطيب، 5/358)، حاوي اخبار جامعي مربوط به ابو دلامه بوده كه ابوالفرج اصفهاني از آن بهرة بسيار برده است (نكـ: ابوالفرج، 10/251. 252، 253، جمـ).
ابن نديم اشعار او را 50 برگ دانسته (ص 184)، اما از آن مجموعه اينك تنها قطعات و ابياتي پراكنده در آثار جاحظ (همانجا)، بلاذري (3/206 ـ 208، 217)، ابن قتيبه (همانجا)، ابن معتز (54 ـ 62)،‌طبري (8/42 ـ 43، 183)، ابن عبدربه (جمـ)، ابوالفرج اصفهاني (10/جمـ) ونويري (4/37، 38، جمـ) آمده است. رشدي علي حسن اشعار بازماندة او را گردآوري كرده و با عنوان ديوان ابي دلام‌ـة الاسدي در 1406 ق/ 1985م در بيروت به چاپ رسانده است، اما در اين ديوان همة اشعار موجود وي نيامده (به عنوان مثال، نكـ: ابياتي از او در انساب بلاذري، 3/280، 217). محمد بن شنب نيز كتابي دربارة زندگي و شعر ابودلامه همراه با ترجمة قطعاتي از اشعارش به فرانسه در الجزاير (1922م) به چاپ رسانده است.
مأخذ: آمدي، حسن بن بشر، المؤتلف و المختلف، به كوشش عبدالستار احمد فرّاج، قاهره، 1381 ق/ 1961م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن شجري، هب‌ـة الله بن علي، الحماس‌ـة، حيدرآباد دكن، 1345ق؛ ابن ظافر، علي، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1970م؛ ابن عبدربه، احمد بن محمد العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 1402ق/ 1982م؛ ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء بيروت، 1964؛ همو، عيون الاخبار، قاهره،‌ 1343 ق/ 1925م؛ ابن كثير، البداي‌ـة؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1968م؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، قاهره، دارالكتب؛ بستاني؛ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزيز دوري، بيروت، 1398 ق/ 1978م؛ ثعالبي، عبدالملك بن محمد، ثمار القلوب. به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم،‌ قاهره، 1384ق/ 1965م؛ جاحظ، عمرو بن بحر، رسائل. به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق/ 1965م؛ حريري، قاسم بن علي، مقامات، بيروت، دارصادر؛ حسن، رشدي علي، ديوان ابي دلام‌ـة الاسدي، بيروت، 1406 ق/ 1985م؛ حصري، ابراهيم بن علي، جمع الجواهر في الملح والنوادر، به كوشش محمد بجاوي،‌ قاهره، 1372ق/ 1953م؛ خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، قاهره، 1349 ق؛ دميري، محمد بن موسي، حياة الحيون الكبري، قاهره، 1390 ق/1970م؛ رفعي، احمد فريد، عصر المأمون، قاهره،‌ 1346ق/ 1928م؛ زامباور، معجم الانساب و الاسرات الحاكم‌ـة، ترجمة زكي محمد حسن بك و حسن احمد محمود، بيروت، 1400ق/ 1980م؛ زبير بن بكار، الاخبار الموفقيات، به كوشش سامي مكي عاني، بغداد، 1972م؛ زركلي، اعلام؛ زيدان، جرجي، تاريخ آداب اللغ‌ـة العربي‌ـة ، به كوشش شوقي ضيف، قاهره، 1957 م؛ سمعاني، ‌عبدالكريم بن محمد، الانساب، به كوشش عبدالرحمن بن يحيي معلمي، حيدرآباد دكن، 1382 ق/ 1962م؛ شريشي، احمد بن عبدالمؤمن، شرح مقامات الحريري، به كوشش محمد عبدالمنعم خفاچي، قاهره، 1399 ق/ 1979م؛ صفدي، خليل بن ايبك، الوافي بالوفيات، به كوشش س. ددرينگ، بيروت، 1402 ق/ 1982م؛ ضيف، شوقي، العصر العباسي الاول، قاهره، 1979م؛ طبري، تاريخ؛ العيون و الحدائق، به كوشش دخويه، ليدن، 1869م؛ نواجي، محمد بن حسن، حلب‌ـة الكميت، بيروت، 1357 ق/ 1938م؛ نويري، احمد بن عبدالوهاب،‌ نهاي‌ـة الارب، قاهره، دارالكتب؛ يافعي، عبدالله بن اسعد، مرآةالجنان، حيدرآباد دكن، 1338 ق؛ ياقوت، ادبا؛ نيز: EI2
عنايت الله فاتحي نژاد
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2157
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست