اَبوالْحُسُنِ سيمجور،يا ابوالحسين محمدبن ابراهيم بن ابي عمران سيمجور(ي)
دواتي(د ذيحجة 378/ مارس989م)، از اميران مقتدر و يكي از رجال بلندپاية عهد ساماني،
سيمجوريان يكي از خاندانهاي متنفذ دوران ساماني بودند. نياي آنان، ابوعمران سيمجور،
از غلامان ترك نژاد امير اسماعيل ساماني(د صفر295/نوامبر907) بود كه به روزگار
امارت احمدبن اسماعيل و نصربن احمد به سرداري سپاه رسيد. ابراهيم سيمجور(ه م)
فرزندابوعمران خود در زمرة رجال و امراي فاضل به شمار ميآمده است(سمعاني، 7/351).
ابوالحسن سومين و سرشناسترين فرد اين خانواده است. وي را مردي مدبر، هوشمند و اهل
قلم و شمشير دانستهاند كه به روايت سمعاني(7/352) از ابوقريش بن محمدبن جمعه،
ابوتراب محمدبن سهل قهستاني و ديگران حديث شنيد. گروهي او را حتي حكيمي خردمند و
اميري عادل دانستهاند كه بيش از 30 سال در نيشابور، هرات و سيستان با قدرت و
استقامت فرمان راند(همانجا؛ ابن اثير، اللباب، 1/589). ابوالحسن محمد در بيشتر
دوران عبدالملك بن نوح(حك 343-350ق/954-961م)، منصوربن نوح(حك 350-365ق/961-976م)
و نوح بن منصور ساماني(حك 365-387ق/976-997م) منصب سپهسالاري خراسان داشت و در
فواصلي هم كه از كار بركنار بود، در قهستان، اقطاع موروثي خاندان سيمجوري، اقامت
ميگزيد.
نخستين دورة سپهسالاري:چون اميرعبدالملك بن نوح ساماني به حكومت نشست، ابومنصور
محمد بن عزيز را به وزارت خويش و ابوسعيد بكربن مالك فَرغاني را به سپهسالاري
برگماشت. ابوسعيد بكر، شحنگي نيشابور را به ابوالحسن محمد سيمجور داد(گرديزي، 349،
351). چون بكر به دستور امير ساماني كشته شده، ابوالحسن سيمجور در 347ق سپهسالاري
خراسان يافت و اندكي بعد ابوجعفر احمدبن حسين عتبي نيز به جاي محمدبن عزيز به وزارت
برگزيده شد، اما وزارت اين مرد و سپهسالاري ابوالحسن ديري نپاييد، چه عتبي در 348ق
به اتهام اسراف در خرج و ابوالحسن در جماديالآخر 349 به جرم تعدي زياده از حد عزل
شدند(همو، 352-354).
دومين دورة سپهسالاري:چون منصوربن نوح ساماني، پس از امارت يك روزة نصربن عبدالملك،
به حكومت نشست، البتكين را كه طرفدار نصر بود، بركنار كرد و ابومنصور محمدبن
عبدالرزاق را به جاي او گمارد. چند ماه بعد او را نيز برداشت و بار ديگر ابوالحسن
سيمجور در ذيحجة 350 سپهسالاري خراسان يافت و به دفع ابومنصور روانه شد. سپاه
ابوالحسن پيروز شد و ابومنصور نيز كه چند روزي پيش از اين واقعه به اشارة وشمگيربن
زيار به دست طبيبي مسموم شده بود، در گيرودار جنگ جان داد(همو، 354-357؛ اقبال،
237).
ابوالحسن 5 سال در نيشابور مقام گزيد و برخلاف بار نخستين، در اين دوره با مردم،
نيكويي و دادگري پيش گرفت و به استمالت از آنان كه قبلاً رنجها از او ديده بودند،
برخاست(گردريزي، 357). در همين اوقات، وشمگير زياري(حك 323-357ق/935-968م) كه
پيوسته با ركنالدوله(حك 320-366ق/932-977م) فرمانرواي ري در نزاع بود، از منصوربن
نوح استمداد كرد. امير ساماني كه گويا طمع در متصرفات آلبويه بسته بود(ابن اثير،
الكامل، 8/577؛ ميرخواند، 4/511-52)، به ابوالحسن سيمجور فرمان داد كه به ياري
وشمگير بشتابد. ابوالحسن به سوي وشمگير به راه افتاد و چون خبر رسيد كه وشمگير در
راه خراسان از اسب به زير افتاده و درگذشته است، در نيت حمله به ري سست شد. در آن
ميان ابومنصور بهستون يا بيستون پسر وشمگيردر طبرستان به جاي پدر نشست، اما
ابوالحسن سيمجور و اميران زياري كه همراه وشمگير بودند، پسر ديگر او قابوس را در
گرگان به حكومت نشاندند. ابوالحسن نيز پس از آن به نيشابور بازگشت(گردريي، 357-358؛
مرعشي، 131-132). در اين گيرودار به كوشش ابوالحسن ميان منصوربن نوح و ركنالدوله
صلح برقرار شد(بيهقي، 263؛ ابن اثير، همان، 8/626)، اما انصراف ابوالحسن را از حمله
به ري حمل بر عجز و سْستي او كردند و منصوربن نوح از دست رفتن گرگان و قومس ورويان
را نتيجة اين سْستي دانست. از اين رو ضمن اينكه افرادي را مأمور فتح گرگان كرد، در
كار ابوالحسن تدبيرها نمود. ابوالحسن كه مردي بسيار محتال بود، چون خطر را احساس
كرد، به بخارا رفت و گروهي را به شفاعت برانگيخت و موفق شد دل منصور را به دست
آورد.
ابوالحسن چون اين بار به نيشابور بازگشت، افزون بر مقام سپهسالاري خراسان، ولايت
مرو را نيز عدهدار شد. در اين ايام سرهنگي از مرو به نام ابوعلي محمدبن عباس سر به
شورش برداشت و با گروهي كه گرد آورده بود، در حصار تولك موضع گرفت. ابوالحسن كسي را
به جنگ با وي مأمور ساخت و او ابوعلي را به تسليم وادار كرد و به نيشابور
آورد(گردريزي، 358-359).
از رويدادهاي مهم اين دوره از سپهسالاري ابوالحسن، مددخواهي امير خلف بن احمد صفاري
از سامانيان بر ضد داماد خود طاهربن حسين بود كه سرانجام به ياري آنان توانست
شكستهاي خود را جبران كند و ملك از دست رفتة خود، سيستان را، بازستاند(عتبي، 41-42؛
حمدالله مستوفي،382-383؛ رشيدالدين، 14-15)، اما چون نيرويي يافت، از ارسال خراج و
هداياي مرسوم به دربار بخارا تن زد و بدين ترتيب دشمني آغاز كرد(عتبي، 42-43؛ ابن
اثير، همان، 8/563-564). چون حل اختلاف به مسالمت ميسر نشد، نوح بن منصور، امير
جديد ساماني،در 361ق/972م، لشكري به سركردگي حسين بن طاهر به جنگ خلف فرستاد. او پس
از 7 سال پيكار و محاصر،كاري از پيش نبرد. ابوالحسن سيمجور در اين زمان در كمال
قدرت و تقريباً مستقل از سامانيان بر خراسان حكم ميراند و از نوح لقب ناصرالدوله
گرفته و نيز با او خويشاوندي يافته بود. چون ابوالحسن عتبي به وزارت نشست ـ و
ميدانست كه ابوالحسن سيمجور از وزارت وي ناخشنود است ـ به بدگويي از او پرداخت و
چندان كوشيد تا سرانجام در 371ق امير نوح فرمان عزل ابوالحسن را صادر كرد و
حسامالدوله ابوالعباس تاش را سپهسالاري داد(گردريزي، 361-362؛ منهاج، 1/212؛ ابن
اثير، همان، 9/10). از آنجا كه فرمان عزل بر ابوالحسن گران آمد،نخست از سر خشم و
غرور به فرمان امير التفات نكرد و در مقام طغيان برآمد، اما پس از چندي كه به عاقبت
وخيم آن كار انديشيد، از كردة خود پشيمان شد و رسولي نزد امير نوح گسيل داشت تا
عذرخواهي كند و خود به قهستان رفت و منتظر دستور امير ماند(عتبي، 45-46). نوح فرمان
داد كه وي به سيستان برود و آشوبهاي آن نقطه را فرو نشاند. ابوالحسن راهي سيستان
شد. چون ميان او و خلف بن احمد، از پيش پيوندهاي مودتي وجود داشت،ابوالحسن نهاني به
او پيغام فرستاد كه خود را تسليم حسين بن طاهر كند تا بهانهاي براي بازگرداندن
لشكريان به بخارا پيدا شود. خلف توصية او را پذيرفت و در شعبان 371/ فورية 982 از
حصن ارك به حصار طاق منتقل شد(تاريخ سيستان، 337-338). پس ابوالحسن به ارك وارد شد
و خطبه به نام نوح بن منصور خواند و حسين بن طاهر را در آنجا گمارد(ابن اثير، همان،
8/564). ابوالحسن پيش از ترك سيستان، از مشايخ شهر و از حسين بن طاهر خواست تا
كتباً گواهي كنند كه ابوالحسن بدانجا آمده، شهر و حصار را از خلف باز پس گرفته و به
حسين سپرده است(تاريخ سيستان، همانجا).
توطئه بر ضد ابوالحسين عتبي:پيش از اين چون نوح بن منصور خواست ابوالحسين عبدالله
بن احمد عتبي را به وزارت بنشاند، با ابوالحسن سيمجور در اين باب راي زد. ولي
ابوالحسن او را نپسنديد. با اينهمه عتبي به وزارت نشست و با كمال كفايت و هوشمندي
به رتق و فتق امور پرداخت، اما چون كينة ابوالحسن سميجور را به دل گرفته بود،
همواره از ناتواني و بيكفايتي او سخن ميگفت تا كار به عزل ابوالحسن انجاميد.
يقيناً ناسپاسيها، شماتتها و كژرويهاي ابوالحسن در خلال منازعات خلف بن احمد با
سامانيان، در تصميم نهايي نوح به عزل ابوالحسن بياثر نبوده است. چنانكه مورخاني
چون عتبي(ص44-45) سبب بركناري او را همان ناسپاسيها دانستهاند. چون ابوالحسن از
دست رفتن امارت خود را بر خراسان نتيجة سعايت ابوالحسين عتبي ميدانست، از پي گرفتن
انتقام برآمد. براي اجراي اين نيت به ابوالحسن فائق بن عبدالله معروف به فائق
خاصه(د389ق/999م)،حاجب سالار و سردار معروف اندلسي ـ رومي تبار اواخر عهد
ساماني(فلسفي، 84)، متوسل شد و از وزير پيش او شكايتها كرد. فائق خاصه قول داد كه
خشنودي او را فراهم آورد. پس گروهي از غلامان دربار ساماني را به رشوه فريفت و آنان
وزير را به قتل رساندند(عتبي، 58-59)
جدال با حسامالدوله تاش:حسامالدوله در نخستين سال سپهسالاري خود به حمايت از
قابوس بن وشمگير و فخرالدولة ديلمي كه از دربار ساماني استمداد كرده بودند، با
مؤيدالدوله ديلمي درگير جنگي خونين شد و به رغم امدادهاي فراوان از جانب امير نوح،
در سركوب امير ديلمي و بيرون راندن او از گرگان توفيقي نيافت و ناچار به اتفاق
قابوس از گرگان به نيشابور گريخت(مرعشي،132-133). در اين اثنا ابوالحسين عتبي كه بر
آن بود تا خود به گرگان رود و چارة كار كند، به قتل رسيد و ابوالحسين محمدبن مزني
به جاي او وزارت يافت. ابوالحسن سيمجور كه در آن وقت به سيستان بود، پس از هزيمت
حسامالدوله تاش، برخلاف فرمان، از سيستان به خراسان رفت و در قهستان اقامت گزيد.
در اين ميان حسامالدوله به بخارا احضار شد تا انتقام خون ابوالحسين عتبي را از
قاتلان او بگيرد. ابوالحسن سيمجور كه صحنة خراسان را خالي ديد، به فائق كه در اين
زمان دست از حمايت تاش كشيده و فريب رشوتهاي مؤيدالدوله را خورده بود(همانجا)، نامه
نوشت و موافقت او را با استيلاي خود بر خراسان، خواستار شد.فائق درخواست وي را
اجابت كرد. ابوعلي پسر ابوالحسن سيمجور عمال تاش را در خراسان دستگير و اموالشان را
ضبط كرد. ابوالحسن سيمجور و فائق خاصه روي به مرو نهادند و رايت عصيان برافراشتند.
تاش به دفع آنان برخاست و با جمع كثيري روي به مرو نهاد. ظاهرأ نه ابوالحسن و فائق،
ادامة جنگ را مصلحت ميديدند و نه تاش از عهدة دفع آنان برميآمد؛ از اين رو صلح
كردند و مقرر شد كه سپهسالاري خراسان همچنان با تاش باشد و حكومت بلخ و هرات به
ترتيب به فائق و ابوعلي پسر ابوالحسن سيمجور واگذار گردد(ابن اثير، همان، 9/24؛
عتبي، 63-64). ضمناً بادغيس، گنج رستاق و قهستان بر خود ابوالحسن مقرر
گرديد(گردريزي،366).
دورة سوم سپهسالاري:هنگامي كه ابوالحسن از سر گردنكشي از سيستان به قهستان آمد،
ابوالحسين مزني وزير از سر نصيحت به وي پيغام داد كه متعرض ولايت خراسان نشود و به
قهستان كه اقطاع اوست، قناعت كند. در ضمن براي جلب رضاي بيشتر ابوالحسن، بادغيس و
گنج رستاق(در نزديكي هرات) را نيز به قلمرو وي افزود. اين كار موافق ميل
حسامالدوله نيفتاد و به هنگام ترك بخارا به قصد خراسان در 376ق/986م، ابوالحسن
مزني را از وزارت معزول كرد و عبدالرحمن فارسي را به جاي وي برگمارد(خواندمير،
112). با اينهمه، وقتي حسامالدوله تاش به خراسان رسيد، امير نوح عبدالرحمن فارسي
را خلع و منصب او را به عبدالله عزيز داد. وزير جدبد با موافقت مادر امير كه بر پسر
سيطره داشت، به عزل حسامالدوله از سپهسالاري كوشيد و دوباره ابوالحسن سيمجور به
جاي وي گمارده شد. چون حسامالدوله در مرو خبر عزل خود را شنيد، به سرخس رفت. در
اين اثنا مؤيدالدوله درگذشت و فخرالدوله كه قبلاً از حسامالدوله ياريها و محبتها
ديده بود، به فرمانروايي ري دست يافت و سپاهياني به كمك وي فرستاد. ابوالحسن سيمجور
پس از چند روز جنگ با قواي حسامالدوله و فخرالدوله، در نيشابور تحصن گزيد.
فخرالدوله مجدداً نيرويي به ياري حسامالدوله گسيل داشت. ابوالحسن شبانه شهر را ترك
گفت و حسامالدوله وي را تعقيب كرد و مقادير فراواني از اموال و ستوران او را به
غنيمت گرفت و سرانجام بر نيشابور سيطره يافت(ابن اثير، همان، 9/27). ابوالحسن
سيمجور از ابوالفوارس پسر عضدالدوله، امير كرمان، درخواست كمك كرد. سرانجام با
نيرويي كه اين امير به ياري ابوالحسن فرستاد، وي موفق شد كه در شعبان 377
حسامالدوله را از نيشابور بيرون براند و گروهي از ديلمان و خراسانيان را كه در
خدمت او بودند، اسير كند و به بخارا بفرستد(عتبي، 74، 75؛ نرشخي، 136)/
پايان كار:از واقعة رويارويي با حسامالدوله چندان نگذشته بود كه روزي ابوالحسن به
قصد عشرت به باغي در نزديكي نيشابور، معروف به باغ خرّمك رفت و در همانجا به ناگاه
جان سپرد. گرديزي(ص367) تاريخ مرگ ابوالحسن را در ذيحجة 378 و نرشخي(همانجا) در
ذيعقدة همين سال نوشتهاند. ابوالحسن را دو پسر به نامهاي ابوعلي(نك: ه د، ابوعلي
سيمجور) و ابوالقاسم بود.
گرچه آراء مورخان در بارة اخلاق و صفات ابوالحسن يكدست نيست(نك: EI1)، ولي مسلم
است كه وي يكي از شخصيتهاي متنفذ دورة دوم عهد ساماني است كه محور بسياري از
رويدادهاي سياسي خراسان و ماوراءالنهر و عراق عجم در آن زمان بوده است. غير از
كساني كه در ستايش او مطالبي گفتهاند و سمعاني(7/352) پارهاي را در الانساب
آورده، ابوبكر محمدبن علي خسروي سرخسي، از شعراي نيمة دوم سدة 4ق/10م، نيز وي را
مدح گفته كه عوفي 5 بيت آن را در تذكرة خويش آورده است(ص19).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ همو، اللباب، قاهره، 1357ق؛ اقبال، عباس، تاريخ مفصل
ايران، تهران، 1346ش؛ بيهقي، ابوالفضل محمد،تاريخ، به كوشش قاسم غني و علياكبر
فياض، تهران، 1324ش؛ تاريخ سيستان، به كوشش ملكالشعراء بهار،تهران،1314ش؛حمدالله
مستوفي، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوائي، تهران، 1362ش؛ خواندمير، غياثالدين
بن همامالدين، دستورالوزراء، به كوششسعيد نفيسي، تهران، 1355ش؛ رشيدالدين
فضلالله، جامعالتواريخ(بخش غزنويان، آل بويه و آل سامان)، به كوشش محمد دبير
سياقي،تهران، 1338ش؛ سمعاني، عبدالكريم بن محمد، الانساب، حيدرآباد
دكن،1396ق/1976م؛عتبي،محمد بن عبدالجبار، تاريخيميني، ترجمة ناصح بن ظفر
جرفادقاني، به كوشش جعفر شعار،تهران،1357ش؛عوفي، محمد، لبابالالباب، به كوشش
ادوارد براون،ليدن، 1903م؛ فلسفي، نصرالله، هشت مقاله،تهران،1330ش؛گرديزي، عبدالحي،
تاريخ گرديزي، به كوشش عبدالحي حبيبي،تهران، 1363ش؛ مرعشي، ظهيرالدين، تاريخ
طبرستان و رويان و مازندران، به كوشش عباس شايان، تهران، 1333ش؛منهاجسراج، طبقات
ناصري، به كوشش عبدالحي حبيبي،تهران،1363ش؛ميرخواند، ميرمحمد، تاريخ
روضهالصفا،تهران،1339ش؛نرشخي،محمدبن جعفر، تاريخ بخارا، به كوشش مدرس رضوي،تهران،
1362ش؛ نيز:
مجدالدين كيواني