َبوحاتمِ رازي،،احمد بن حمدان بن احمد(د322ق/934م)،از متفكران،مصنفان و داعيان
بزرگ اسماعيلي ايران.ابن حجر(1/164)او را«ليثي»خوانده است كه وجه اين نسبت روشن
نيست(نكـ:همداني،حسين،مقدمة الزينة،1/26 و حاشيه).همين گونه است نسبت كلابي كه قاضي
عبدالجبار بدو ميدهد(ص165).ابن نديم(ص188،189)و كاشاني(ص22)وي را ابوحاتم بن عبدان
رازي ورسناني خواندهاند.ورسنان به گفتة ياقوت(4/921)از قراي سمرقند بوده است.خواجه
نظام الملك وي را از پشاپويه،جايي نزديك ري دانسته است(ص255).گويا وي به«منعم»نيز
شهرت داشته است(كاشاني،همانجا؛قزويني،312).
اطلاعات ما از زندگي ابوحاتم اندك است.دربارة ايراني بودن او نيز اختلاف است.حسين
همداني(همانجا)گويد:اسم و لقب وي حاكي از آن است كه عرب بوده و كلام مبهم
اسفرايني(ص124-125)را با اشارة ضمني به اينكه وي از اهل مغرب بوده است،مؤيد اين امر
ميگيرد.حسين همداني اطلاع ابوحاتم را از زبان فارسي دليل ايراني بودن وي
نميداند،بلكه اصرار او را در برتري زبان تازي بر ساير السنه تأييدي بر نظر خود
ميشمارد(همانجا)،اما فرض ايراني بودن او اقرب به صحت است.ابوحاتم خود اعتراف ضمني
دارد به اينكه با زبان فارسي پرورش يافته و سرشته است و اطلاعاتي از زبان فارسي و
طرز تلفظ ايرانيان داده كه مؤيد اين معني است(الزينة،1/64-65).از آن گذشته كسي كه
مسؤليت دعوت اسماعيلي را در نواحي مختلف ايران برعهده گرفته و دركار خود موفقيتهاي
شايان توجه نيز كسب كرده است،قاعدتاً ميبايست ايراني بوده باشد.بسيار بعيد است كه
عربي(از مغرب؟)و مبلّغ مذهبي تازه بتواند در ايران،در زماني كوتاه،پايگاهي چنان
برجسته بيابد.
از زندگي او پيش از پيوستنش به دعوت اسماعيلي نيز اطلاع چنداني نداريم؛فقط اين
احتمال هست كه در مدرسة دعات يمن تعليم ديده و از آنجا به ري گسيل شده
باشد(غالب،97،حاشية1).وي داعي جزيرة ري بود(كرماني،الاقوال،2).تامر ضمن يادآوري اين
نكته ميگويد كه با وجود اين،ابوحاتم به بغداد رفت و آنجا را مركز اقامت خود قرار
داد(ص8)،ولي زمان آن را ذكر نميكند.
ابوحاتم گفتاري شيرين و كلامي بليغ داشت كه توانست امرا و عامة مردم را به مذهب خود
جلب كند.وي در علم لغت و شعر و حديث دستي داشت(نظام الملك،ابن حجر،همانجاها).مقام
علمي او در حدي بود كه مأمورين اصلاح خطاها و برقراري سازش و هماهنگي ميان معتقدات
جوامع مختلف اسماعيلي(در بخشي از ايران)به او واگذار
شد(ايوانف،«ادبيات1»،25).اسماعيليان از لحاظ دعوت براي او شأني والا قائل بودند
وحميدالدين كرماني او را از جمله كساني ميخواند كه به«سداد طريقه»معروفتد(راحة
العقل،109).ابوحاتم با تأليفات خويش به دفاع از مذهب اسماعيليه برخاست(غالب97)،تا
جايي كه وي را با دو تن از يارانش،ابويعقوب سجستاني ومحمد بن احمد نسفي،از اساطين
دعوت اسماعيلي شمردهاند كه كوششهايشان اثر ملموسي در نشر فرهنگ اسماعيلي و فلسفة
جديد آن داشته است(همداني،عباس،369؛حسن،عبيدالله،186).
سابقة دعوت اسماعيلي در ايالت جبال به مردي خلف نام ميرسد كه به گفتة نظان
الملك(ص253)عبدالله ميمون قدّاح وي را مأمور دعوت در ناحية ري و قم وكاشان و آبه
كرد.چون وي درگذشت پسرش احمد به جاي او دعوت را برعهده گرفت.احمد بن خلف نيز مردي
به نام غياث را جانشين خويش كرد و غياث پس از چندي همراه ابوحاتم كه به انجمن
مؤمنان اسماعيلي پيوسته بود،به دعوت پرداخت،اما چون وعدة ظهور قريبالوقوع مهدي را
در زماني معين داده و چنين نشده بود،خلق از او برگشتند و وي ناگزير از چشم عامه
پنهان شد.سپس كار بر كسي ابوجعفر نام از خاندان خلف قرار گرفت،اما ابوحاتم توانست
رياست اسماعيليان را از ان خود كند(ح300ق)و با زبردستي امر تبليغ مذهب را به پيش
برد(همو،252-255؛نيز نكـ:ابن نديم،188؛استرن،57).
دعوت اسماعيلي در عهد عبيدالله تنها به يمن يا بحرين منحصر نماند،بلكه در همة نقاط
سرزمين اسلامي منتشر گشت،اما با وجود اين نتوانست ريشههاي استواري بيابد.پيروان
اين آيين در ميان اكثريت سني مذهب،اقليتي بيش نبودند.آنان براي عمل نظامي آمادگي
نداشتند،بلكه دعوتشان عمدتاً به اقناع عقلي و تأثير و نفوذ فكري و علمي گرايش
داشت،يعني لااقل در ايران دعوت به دست فلاسفه،علما و متفكران برجستهاي چون ابوحاتم
رازي،نسفي،سجستاني و نظاير آن بود.اينان از فلسفة استفادة شايان ميبردند و به ويژه
تعليم مشهور اسماعيليه كه علم را فقط ميتوان از امام ظاهر يا مستور دريافت كرد-چه
مستقيماً از خود او،چه از طريق دعات وي-ابزاري عالي براي اقناع ديگران
بود(حسن،همان،243-244).
اين دعات و از جملة آنان ابوحاتم،در دعوت خود بيشتر به نواحي كوهستاني-مناطقي كه
اسلام در آن جايها چندان پانگرفته و در دل مردم ريشهدار نشده بود-توجه داشتند.نظر
آنان كه خود در جدل و مباحثات ديني استاد بودند،بيشتر متوجه مردمي بود كه در اين
گونه مسائل مهارت چنداني نداشتند(همان،246-247).با همة اين احوال ظاهراً چون نخستين
داعيان اسماعيلي(در ايران)از لحاظ جلب قلوب عامه نتوانستند توفيقي به دست
آورند،رهبران محلي اين نهضت نوپا به طبقات بالاي جامعه روي آوردند و انديشيدند كه
ميتوانند با نفوذ در اشراف و حاكمان موفقيتي كسب كنند،اما اين روش هم در نهايت
بينتيجه ماند.(استرن،12).
عامل مهم تغيير جهت مزبور در سياست دعوت اسماعيليه ابوحاتم بود كه به سوي سران قوم
توجه كرد(همو،8)و توانست بعضي از بزرگان را به مذهب خود متمايل كند(نكـ:ابن
حجر،همانجا).در واقع دعوت ابوحاتم در عهد عبيدالله المهدي مؤسس سلسلة
فاطمي(خلافت:297-322ق/910-934م)،تأثير خاص در امور سياسي طبرستان و ديلمستان و بعضي
جاهاي ديگر ايران داشت.چون وي كار دعوت را عهدهدار شد،داعياني به اطراف فرستاد
ونواحي گرداگرد ري،چون طبرستان،گرگان،آذربايجان و اصفهان در حوزة دعوت او قرار
گرفتند(نظام الملك،255).ابوحاتم با تغيير جهت مهمي كه در امر دعوت ايجاد كرده
بود،توانست امير ري،احمد بن علي را به سوي خود جلب كند و به گفتة نظام
الملك(همانجا)او را به مذهب خويش درآورد.
هنگامي كه قدرت سياسي پشتيبان ابوحاتم در ري از ميان رفت،وي نيز به ديلمان گريخت و
با تعقيب سياست قبلي،اسفار بن شيرويه و نيز گروهي از اهل ديلمان را به مذهب خود
متمايل كرد(بغدادي،170).با بركناري اسفار و قدرت گرفتن مرداويج پسر زيار،موقعيت
ابوحاتم بلافاصله به خطر نيفتاد و حتي گفتهاند كه مرداويج دعوت او را اجابت
كرد(كاشاني،22).حق اين است كه در اسماعيلي شدن اسفار يا مرداويج يا حتي حاكم ري
بايد شك كرد،زيرا دادن آزادي عمل به يك داعي و احتمالاً استفادههاي سياسي از او-در
جهت دشمني با خلافت عباسي-غير از پذيرفتن كيش و آيين است.
در اين دوران و احتمالاً در زماني كه ابوحاتم نزد مرداويج از موقعيت مساعدي
برخوردار بود،مناظراتي بين او و محمد بن زكرياي رازي(د313ق/925م)در حضور مرداويج
صورت گرفت(نكـ:كرماني،الاقوال،2ـ3)كه در مكتب اسماعيلي از لحاظ اثري كه بر متفكران
بعدي داشت،اهميت ويژهاي دارد.ابوحاتم شرح اين مناظرات وگفتوگوهاي خود را با رازي
در كتاب خويش اعلام النبوة آورده و به ويژه بيشتر به شرح نظريات خود در ردّ وي
پرداخته است.او در اين كتاب از رازي به نام ياد نكرده و فقط در اشارت بدو به
لفظ«ملحد»اكتفا كرده است(مثلاً نكـ:3،71،117،جمـ)،اما حميدالدين كرماني كه از جمله
تاليان وي است،هويت او را مكشوف كرده و معلوم نموده كه او محمد بن زكرياي رازي بوده
است(نكـ:همان،9).
ستارة اقبال ابوحاتم و اسماعيليان در ديلمان و طبرستان به زودي افول كرد.نظام الملك
ميگويد در ديلمان ابوحاتم به مردم بشارت داد كه به زودي امامي ظهور خواهد كرد و
بسياري از مردم بدو ميل كردند،اما چون گفتار ابوحاتم راست نيامد،با او مخالف شدند و
قصد هلاك او كردند و وي مجبور به فرار شد(ص256-257)،اما آنچه در مورد علت فرار
ابوحاتم صحيحتر به نظر ميرسد،اين است كه مرداويج كه در آغاز از اسماعيليان حمايت
ميكرد،در 321ق/933م بر آنان خشم گرفت و به كشتار آنان
پرداخت(استرن،66-67؛بدوي2/190).ابوحاتم از اين پس تا هنگام مرگ به ناچار پنهان
زيست(حسن،همان،248؛غالب،98).اسفرايني از كشته شدن ابوحاتم سخن ميگويد(ص125)،اما
صحّت آن معلوم نيست.
پس از مرگ ابوحاتم،اسماعيليان ايران دچار هرج و مرج شدند و بسياري از آنان آيين
خويش را رها كردند.پس از او اسماعيليان مدتي سرگردان بودند و سرانجام رهبري را به
دو تن تفويض كردند:عبدالملك كوكبي در گرده كوه و اسحاق در ري(نظام الملك،257).اين
اسحاق ممكن است ابويعقوب اسحاق بن احمد سجزي(يا سجستاني)باشد(مقـ331ق/943م)كه شاگرد
يا دوست ابوحاتم بود(نكـ:حسن،همان،251-252،تاريخ،471).اسفرايني جانشينان ابوحاتم را
دو تن ميداند:محمد بن احمد نسفي در ماوراءالنهر و ابويعقوب سجزي در
سيستان(همانجا).
ابوحاتم در برخي مسائل با دوست همكيش خود ابوعبدالله محمد بن احمد نسفي اختلافاتي
داشت وكتاب الاصلاح را در اصلاح نظريات او كه در المحصول آمده بود،نوشت.ابويعقوب
اسحاق بن احمد سجستاني،شاگرد نسفي،در تأييد كتاب استاد خود،المحصول،اثري به نام
النصرة تأليف كرد و بعدها حميدالدين كرماني در كتاب خويش با عنوان الرياض في الحكم
بين الصادين صاحب الاصلاح و صاحب النصرة كوشيد كه بين آراء ابوحاتم و سجستاني
موافقتي ايجاد كند(نكـ:49-50؛نيز نكـ:ايوانف،همان،25،«مطالعاتي1»،119).وي در بيشتر
موارد حق را به ابوحاتم داده و گه گاه نيز از سجزي دفاع كرده است(ايوانف،همانجا).
آراء:چنانكه از لسان الميزان ابن حجر مستفاد ميشود،ابوحاتم نخست از اسماعيليه
نبود،اما به اين مذهب گرايش پيدا كرد و سپس از دعات اسماعيليه شد(همانجا)،اما اينكه
ابن نديم ميگويد او نخست ثنوي بود،سپس دهري شد و آنگاه به زندقه
گراييد(همانجا)،معلوم نيست بر چه اصلي مبتني است.
به هر حال ابوحاتم يكي از بزرگان اسماعيليه است و در تاريخ مذاهب و فرق اهميت و
اعتباري خاص دارد.وي در زماني ميزيست كه خلافت فاطمي در مصر ظهور كرد و افتراقي
بزرگ در صفوف اسماعيليان رخ داد.از اين رو دانستن اينكه وي در برابر فاطميان چه
موضعي اتخاذ كرده،از اهميتي خاص برخوردار است.بنابر شواهد موجود دعوت ابوحاتم از
سوي فاطميان و براي آنان بود(نكـ:همداني،حسين،الصليحيون،251).اسفرايني او را از
پيروان عبيدالله المهدي خوانده است(ص124-125).گفته شده كه ابوحاتم كمي پيش از آنكه
المهدي در قيروان به قدرت رسد(297ق/910م)،از مغرب ديدن كرده است(همداني،حسين،مقدمة
الزينة،26).حكايت اسفرايني(همانجا)نيز دال بر آن است كه او زماني در مغرب بوده
است.به گفتة ايوانف معمول اين بود كه داعيان آن دوران براي كسب مقامات بالاتر يا
تعاليم ويژه به مركز جنبش مراجعه مي كردند(همان،118).به علاوه،گويا ابوحاتم،از
مكاتبي كه عبيدالله در شمال افريقيه براي دعوت تأسيس كرد،تأثير بسيار پذيرفته
بود(حسن،عبيدالله،245).
با اينكه ابوحاتم همچون ديگر اسماعيليان دورة ستر،به رجعت محمد بن اسماعيل بن
جعفر(ع)،در آخرالزمان باور داشت(ايوانف،همان،156)،ظاهراً پس از انشقاق
اسماعيليان،به المهدي وفادار ماند.يكي از شواهد اين امر ممكن است نظر القائم
بامرالله(خلافت:322-334ق/934-946م)،جانشين المهدي،دربارة او باشد.گويند وقتي كتاب
الزينة ابوحاتم را نزد القائم بردند،او آن كتاب را بسيار تحسين
كرد(ادريس،169-170).اگر وي ابوحاتم را مخالف المهدي مي دانست،بعيد بود كه وي را
تأييد كند.اينكه كاشاني ميگويد:ابوحاتم با ابوطاهر جنابي ارتباط مستمر داشته و
ميانشان پيوسته مكاتباتي صورت ميگرفته است(همانجا)،نميتواند چندان مقبول باشد،مگر
آنكه اين ارتباط و مكاتبات در جهت دعوت به طريق مورد نظر ابوحاتم و بازداشتن
ابوطاهر از مسيري باشد كه انتخاب كرده بود.
اصولاً ابوحاتم خود از صاحبنظران در موضوع امامت بود و دربارة مبدأ ستر و مبدأ ظهور
توجيهات جديد آورد و نظريات اسماعيليان را در اين باره با نظم نويني
آراست(حسن،عبيدالله،243،247؛غالب،97).ابوحاتم چون اسماعيليان ديگر قائل به مذهب
تعليم نبود و اينكه تنها مصدر معرفت حقيقي امام است.وي در اعلام النبوه با مهارت
لزوم وجود امام و هادي الهي را براي بشر ثابت ميكند(ص4-9).
از آراء جالب توجه ابوحاتم نظر او در باب مراتب صدور عالم از ذات باري است.وي با
استناد به حديثي كه به امام صادق(ع)نسبت ميدهد،ميگويد:نخستين خلق خدا توهّم است و
اگر خداوند چيزي را توهم كند،آن را نزد خويش ابداع كرده است و پيش از آنكه ظاهر شود
در غايت لطافت است.توهم وزن و رنگ و حركت ندارد و شنيده نميشود و محسوس نيست.خلق
دوم حروف است.حروف وزن و رنگ ندارند،ديده نميشوند،ولي شنيده ميشوند و بر زبان
جاري ميگردند و خلق سوم همة چيزهايي است كه با حروف وصف ميشوند،ملموس و محسوس و
داراي وزنند و ديده ميشوند.خداوند سابق است بر توهم و توهم سابق است بر حروف.حروفي
كه خداوند بدانها تكلم كرده است،غيرمحدثند و حروف محدث غير از حروف كلام الله
ميباشند(الزينة،1/66-68).افزون بر اين نظر،از كتاب الاصلاح ابوحاتم برميآيد كه وي
به نظم توافلاطوني براي مراتب جهان قائل بوده است.در اين نظريه نخستين موجودي كه
پديد ميآيد(مُبدَع اول)عقل است و از عقل،نفس به طريق انبعاث صادر ميگردد.عقل و
نفس هردو«عالم لطيف»را ميسازند و پس از آنها«عالم كثيف»يا علم مادي
ميآيد.بالاترين مرتبه در اين عالم هيولي و صورت است،اين دو منبعث از نفس
نيستند،بلكه تنها آثار تفكر آنند.ابوخاتم پس از خالق يگانه و دو مخلوق اول،به سه
نوع ماده قائل است:اول آنكه صرفاً«وهمي»است و آن حالات نفس است؛دوم«افراد»يا
چهارطبع؛سوم عناصر يا«امّهات»كه از تركيب چهار طبع حادث ميشوند و از اختلاط آنها
جوهرهاي چهارگانه پديد ميآيند(ايرانيكا،I/315؛ايوانف،همان،141-142).
بعضي از نكات مورد قبول ابوحاتم كه در الرياض حميدالدين كرماني آمده،اينهاست:نفس در
ذات خود تام است،زيرا از عقل اول تمام است،منبعث شده است(ص53).به همان ترتيب كه نفس
منبعث از عقلِ اوّل تامّ است،هيولاي منبعث از نفس نيز تام است.همچنين است صورت
منبعث از هيولي(ص129).انسان نتيجة عالم در كليت آن است و وجود عالم از براي
اوست.بشر نظير كل عالم است و هيچ جزئي از اجزاي عالم نظير او نيست.او جميع جواهر
عالم خود را در خود جمع كرده است و بدين لحاظ عالم صغير خوانده
ميشود(ص127،143).لكن انسان به سبب جوهر شريفي كه در او هست(نفس ناطقه)بر كل عالم
فضيلت دارد(ص148،149).
يكي از نكات مهم در مجموعة فكري و اعتقادي ابوحاتم اين است كه وي قدر را بر قضا
مقدم داشته است.وي در دو باب از كتاب الزينة از تقدم قدر بر قضا سخن گفته
است(2/135-141).دليل وي نيز اين است كه قدر همان تقدير است و قضا تفصيل،تفصيل صورت
نميپذيرد،مگر بعد از تقدير(نكـ:كرماني،الرياض،153).
آثار
1.الزينة في الكلمات الاسلامية العربية،كتابي است در اصطلاحات اسلامي كه غير منظم
تدوين شده است.در اين كتاب ابوحاتم كوشيده است كه همچون عالمي لغوي عمل كند و از
ابراز عقيدة شخصي خودداري نمايد.حسين بن فيضالله همداني جلدهاي اوّل و دوّم اين
كتاب را در قاهره(1975و1985م)به طبع رسانده است.عبدالله سلوم سامرائي جلد سوم
الزينة را همراه با اثر خود الغلو والفرق الغالبة،در بغداد(1392ق/1972م)به چاپ
رسانده است.
2.اعلام النبوة،كه پاسخهاي ابوحاتم رازي است به نظريات محمد ابن زكرياي رازي و
سراسر حجتهايي است در تأييد اصول و معتقدات ديني.در اين كتاب نيز مؤلف چندان به
نظريات شخصي و مذهب مقبول خويش نميپردازد،ولي شواهدي از آيين اسماعيلي در جاي جاي
اين كتاب به نظر ميرسد.اين كتاب چندبار به چاپ رسيده،از آن جمله است چاپ تهران به
كوشش صلاح صاوي و غلامرضا اعواني(1356ش).
3.الاصلاح،كه ابوحاتم در اصلاح نظريات دوستش نسفي(صاحبالمحصول)نوشته است.بروكلمان
آن را الاصلاح في التأويل ميخواند و ميگويد در شناخت قصص قرآني
است(GAL,S,I/323؛نيز نكـ:ايوانف،«ادبيات»،25-26).به گفتة سزگين اين اثر تفسير قرآن
است برمبناي تفكر اسماعيلي(GAS,I/573)و ظاهراً كهنترين كتاب موجود اسماعيلي است كه
كلام آن مذهب را برمبناي فلسفة نوافلاطوني بيان كرده است(ايرانيكا،همانجا).قسمتي از
ابتداي كتاب كه احتمالاً مقدمه و بخشي از آغاز متن بوده،در ادوار گذشته گم شده و از
دست رفته است(ايوانف،همانجا،«مطالعاتي»،127).نسخهاي از آن كه در 1313ق كتابت
شده،در بمبئي(مجموعة فيضي،شمـ11)نگهداري ميشود.
4.الجامع در فقه.اين كتاب در زمان ابننديم وجود داشته و او آن را ديده بوده
است(ص189).
5.الرجعة،كتابي است منسوب به ابوحاتم كه نشاني از آن در دست نيست (ايوانف،
«ادبيات»26؛بدوي،2/192).
مآخذ:ابن حجر عسقلاني،احمد بن علي،لسان الميزان،بيروت،1390ق/1971م؛ابن
نديم،الفهرست،به كوشش فلوگل،لايپزيگ،1872م؛ابوحاتم رازي،احمد بن حمدان،اعلام
النبوة،به كوشش صلاح صاوي و غلامرضا اعواني،تهران،1356ش؛همو،الزينة،به كوشش حسين بن
فيضالله همداني،قاهره،1957-1958م؛ادريس بن حسن قرشي،عيون الاخبار و فنون الآثار،به
كوشش مصطفي غالب،بيروت،1975م؛استرن،س.م..،«اولين ظهور اسماعيليه در ايران»،ترجمة
سيدحسين نصر،مجلة دانشكدة ادبيات،تهران،1340ش،س9،شمـ1؛اسفرايني،شهفور،التبصير في
الدين،به كوشش محمد زاهد كوثري،قاهره،1374ق/1955م؛بدوي،عبدالرحمن،مذاهب
الاسلاميين،بيروت،1973م؛بغدادي،عبدالقاهر،الفرق بين الفرق،به كوشش محمد زاهد
كوثري،قاهره،1367ق/1948م؛تامر،عارف،مقدمه و حاشيه بر
الرياض(نكـ:همـ،كرماني)؛حسن،حسن ابراهيم،تاريخ الدولة الفاطمية،قاهره،1964م؛همو و
طه احمد شرف،عبيدالله المهدي،قاهره،1947م؛غالب،مصطفي،اعلام
الاسماعيلية،بيروت،1964م؛قاضي عبدالجبار همداني،«تثبيت دلائل نبوة سيدنا
محمد(ص)»،اخبار القرامطة،به كوشش سهيل زكار،دمشق،1402ق/1982م؛قزويني
رازي،عبدالجليل،النقض،به كوشش ميرجلال الدين محدّث
ارموي،تهران،1358ش؛كاشاني،عبدالله بن علي،زبدة التواريخ،به كوشش محمد تقي دانش
پژوه،تهران،1366ش؛كرماني،احمد بن عبدالله،الاقوال الذهبية،به كوشش صلاح
صاوي،تهران،1356ش؛همو،راحة العقل،به كوشش مصطفي غالب،بيروت،1983م؛همو،الرياض،به
كوشش عارف تامر،بيروت،1960م؛نظام الملك،حسن بن علي،سياستنامه،به كوشش جعفر
شعار،تهران،1358ش؛همداني،حسين بن فيضالله،الصليحيون و الحركة و الفاطمية في
اليمن،قاهره،1955م؛همو،مقدمه و حاشية الزينة(نكـ:همـ،ابوحاتم
رازي)؛همداني،عباس،ضميمة الصليحيون(نكـ:همـ،همداني،حسين)؛ياقوت،بلدان؛نيز:
GAL,S;GAS;Iranica;Ivanow,W.,Ismaili Literature,Tehran,1963;id,Studies in Early
Persian Ismailism,Leiden,1984;Stern,S.M.,"The Early Ismaili
Missionaries…",Bulletin of the School of Oriental and African
Studies,London,1960,vol.XXIII.
مسعود جلالي مقدم