responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2013
ابوبکره
جلد: 5
     
شماره مقاله:2013

َبوبَکْره، نُفَیع بن مسروح (د 52ق/672م)، صحابی و یکی از موالی پیامبر(ص٩. مادر نفیع سمیه نام داشت که به روایت ابن قتیبه (ص 288) اهل زَندوَرْد (نزدیک واسط) بود. کسری پادشاه ایران او را به ابوالخیر ملک یمن بخشید. چون ملک بیمار شد و حارث بن کَلدۀ ثقفی، طبیب عرب، او را درمان کرد، سمیه را به حارث بن کَلدۀ ثقفی، طبیب عرب، او را درمان کرد، سمیه را به حارث بخشید، اما مأخذی دیگر که مؤید این مطلب باشد، یا کسری و ابوالخیر را به ما بشناساند، در دست نیست. نیز آورده‌اند که سمیه را در زندورد، اَمَنْج می‌نامیدند. او را ابوعبداللـه بن کوّاء یَشکُری ربود و سمیه نامید و مدتی با او بود تا حارث بن کلده بیماری او را درمان کرد و وی سمیه را به حارث بخشید. براساس روایتی دیگر سمیه پیش از رسیدن به حارث کنیز یکی از دهاقین اُبُلّه بوده است (بلاذری، 1/489).
دربارۀ نسب نفیع نوشته‌اند که سمیه در خانۀ حارث، در طائف، نخستین نافع و سپس نفیع را به دنیا آورد. نفیع چون سیاه بود، حارث گفت: این فرزند من نیست، زیرا در میان پدران من کسی سیاه نبوده است؛ پس نفیع به مسروح، غلام حارث، منسوب گردید (همانجا). از خود ابوبکره نیز نقل کرده‌اند که گفت: من نفیع مولای رسول اللـه(ص) هستم و اگر ابا دارند از آنکه مرا جز با نسب بخوانند، من نفیع بن مسروح هستم (ابن عبدالبر، 4/1614-1415)، و نیز آورده‌اند که چون کاتب در وصیت‌نامۀ ابوبکره او را صاحب رسول‌اللـه نوشت، ابوبکره گفت: آن را بزدای و بنویس: نفیع حبشی مولای رسول‌اللـه(ص) (ذهبی، تذهیب، 4/195) و به دخترش هنگام مرگ وصیت کرد که در عزای او به نام ابن مسروح حبشی ندبه کند (ابن سعد، 7/16). سخن ابن قتیبه که حاکی از عقیم بودن حارث بن کلده است (همانجا)، نیز این روایات را تأیید می‌کند.
در 8ق/629م که مسلمانان طائف را محاصره کردند، پیامبر فرمود: هر بنده‌ای که از دژ به سوی ما فرود آید، آزاد است. نفیع در شمار کسانی بود که از دژ فرود آمدند و چون وی به وسیلۀ بَکْره یا بَکَره (قرقره، چرخ) از دیوار دژ فرود آمد، به ابوبکرهشهرت یافت (واقدی، 2/931؛ ابن سعد، 2/158-159؛ ابن عبدالبر، 4/1615؛ ابن خلکان، 6/363). اما از انساب بلاذری (1/490) بر می‌آید که او در طائف هم به ابوبکره شهرت داشته و این به سبب علاقۀ او به بکره (شتر بچه) بوده است. هنگامی که بنی ثقیف اسلام آوردند و خواستار بازگرفتن بندگان خویش شدند، پیامبر فرمود: اینان آزادشدگان خدا و آزادشدگان رسول خدایند (ابن سعد، 7/15). ابوبکره 18 سال داشت که اسلام آورد (ابن حبان، 38) و پیامبر هزینۀ معاش او را به عهدۀ عمرو بن سعید بن عاص گذاشت (واقدی، 2/932).
ابوبکره و برادرانش در فتح بصره شرکت داشتند (ابن قتیبه، 187؛ یاقوت، 1/638) و نیز وی در 14ق/636م در فتح ابله حضور داشت (طبری، 3/595؛ یاقوت، 1/639). وی پس از فتح بصره مقیم آنجا شد و گفته‌اند که او نخستین کس بود که در بصره درخت خرما کاشت و فرزندش عبدالرحمن نیز نخستین مولود در آن شهر بود (ابن فقیه، 188؛ یاقوت، 1/640-641). از حسن بصری نقل کرده‌اند که از میان صحابه، افضل از عمران بن حصین و ابوبکره کسی در بصره اقامت نکرده است (ابن عبدالبر، همانجا). ابوبکره در 20ق/641م از جانب خلیفۀ دوم عامل بحرین به دنیا آمد (ابن سعد، 4/362). وی از کسانی بود که در جنگ جمل و صفین شرکت نکرد (خزرجی، 3/99) و هنگامی که علی(ع) پس از جنگ جمل وارد بصره شد و عبدالرحمن بن ابی‌بکره همراهِ امان یافتگان برای بیعت نزد وی آمد، علی(ع) از وضع و حال پدر او پرسید. عبدالرحمن سوگند یاد کرد که پدرش بیمار است و از علاقۀ پدر نسبت به آن حضرت یاد کرد. علی(ع) به دیدار ابوبکره رفت و فرمود: نشستی و منتظر نتیجه ماندی؟ ابوبکره دست بر سینه نهاد و گفت: دردی آشکار دارم. علی(ع) عذر او را پذیرفت و ولایت بصره را به او پیشنهاد کرد. ابوبکره عذر خواست، ولی پذیرفت مشاور حاکمی باشد که حضرت تعیین می‌کند. علی(ع) ابن عباس را بر بصره گماشت و فرمان داد که با ابوبکره مشورت کند و سخن او را بشنود و خراج و بیت‌المال را نیز به زیاد بن عبید، برادر مادری ابوبکره، سپرد (ابن اثیر، 3/256). از 132 حدیثی که از ابوبکره روایت شده، 5 حدیث منفرد در صحیح بخاری و یک حدیث منفرد در صحیح مسلم آمده است (مقدسی، 1/169).
ابوبکره در امر به معروف و نهی از منکر با خلفا و امرا رفتاری صریح و حتی خشن داشته است، فرزندش از او روایت کرده است که گفت: از روزگاری بیم دارم که نتوانم امر به معروف و نهی از منکر کنم (ابن عساکر، 12/87). پای بندی او به مسائل شرعی و صراحت و صداقت او باعث شد که دست کم دوبار مورد ضرب و شتم قرار گیرد. بیان برخوردهای او با رجال عهد خویش تصویری گویا از اخلاق و رفتار او به دست می‌دهد و درواقع آنچه از ابوبکره در مآخذ تاریخی به جا مانده، مربوط به همین برخوردهاست:
بار اوّل در 17ق/635م به فرمان خلیفۀ دوم تازیانه خورد. سببش آن بود که مغیره بن شعبه، والی بصره با زنی به نام ام جمیل پیوند نامشروع داشت. ابوبکره از رفت و آمد مغیره به خانۀ ام جمیل با خبر شد و هنگامی که مغیره در آنجا بود، نافع، زیاد و شبل را به آنجا رهنمون گشت، و آنان مغیره و ام جمیل را در وضعی قبیح دیدند. چون خبر فسق مغیره به خلیفه رسید، شاهدان را فرا خواند. سه شاهد به تمام و کمال بر زنای مغیره گواهی دادند. شاهد چهارم، زیادبن عبید، هرچند بر قبایح عمل او شهادت داد، اما شهادتش ناقص تلقی شد و خلیفه فرمان داد که سه شاهد را به جرم قذف تازیانه زدند و از آنان خواست تا از شهادت خویش توبه کنند. شبل و نافع توبه کردند، ولی ابوبکره توبه نکرد و بار دیگر بر زناکاری مغیره شهادت داد. خلیفه خواست تا ابوبکره را دوباره تازیانه زند، اما علی(ع) فرمود که اگر ابوبکره را به سبب این شهادت تازیانه زنند، چهار شهادت کامل خواهد شد و در آن صورت مغیره باید سنگسار شود. پس خلیفه از او درگذشت (بلاذری، 1/490-492). بیشتر منابعی که از ابوبکره یاد کرده‌اند، این ماجرا را با ذکر دقایق آن شرح داده‌اند و گفته اند: بدن ابوبکره بر اثر 80 تازیانه چنان آزرده شد که گوسفندی را کشتند و پوستش را بر تن او پوشاندند تا جراحات او التیام یابد (ابن عساکر، 12/88؛ ذهبی، سیر، 3/8؛ ابن خلکان، 6/364-366).
بار دیگر هنگامی بود که بُسر بن ابی اَرطاه از جانب معاویه والی بصره شده بود و بر بالای منبر بر علی(ع) ناسزا می‌گفت. ابوبکره که در آنجا حاضر بود، سخنان بسر را تکذیب کرد و او را دروغزن خواند. پس بسر فرمان داد چندان ابوبکره را زدند که بی‌هوش شد (بلاذری، 1/492) و به قولی فرمان داد تا خفه‌اش کنند، ولی اولؤلؤۀ ضبّی خویشتن را در میان افکند و مانع شد (ابن اثیر، 3/414). چون فرزندانش در این کار بر او خرده گرفتند، گفت: تکذیب بسر نه به قصد حمایت علی(ع)، بلکه برای آن بود که سخنانی به ناحق می‌گفت که هیچ یک موافق شأن علی(ع) نبود (بلاذری، همانجا).
ابوبکره همچنین با فرمان خلیفۀ دوم در مورد مشاطرۀ اموال عمال (ستاندن نیمی از آن برای بیت‌المال) مخالفت کرد و خلیفه را گفت که اگر این اموال از آن خداست، پس چرا همه را نمی‌ستانی و اگر از آن ماست ترا حقی در آن نیست، اما عمر پاسخ سختی به او داد (یعقوبی، 2/157). نیز گفته‌اند که در روزگار سَمُره بن جُندَب (یکی از شرطه‌های زیاد) مردی خراسانی به بصره آمد و زکات خویش بداد و سند گرفت و وارد مسجد شد و به نماز پرداخت، اما او را به دستور سمره و به اتهام خارجی بودن در مسجد گردن زدند. ابوبکره که آن حالت بدید خطاب به والی گفت: قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّی (طبری، 5/292؛ ابن ابی الحدید، 4/77).
ابوبکره از برادر مادری خویش، زیاد بن عبید، سخت آزرده خاطر بود و هنگامی که شهادت زیاد باعث نجات مغیره و تازیانه خوردن ابوبکره گردید، سوگند یاد کرد که تا زنده است با زیاد سخن نگوید و چنان کرد (ابن سعد، 7/16)، اما بیشتر رنجش او از آن بود که زیاد خود را به معاویه و ابوسفیان بسته بود. ابوبکره این ادعا را نمی‌پذیرفت و می گفت که زیاد فرزند عبید (بندۀ رومی صفیّه، دختر عبید بن اسید ثقفی) است و ابوسفیان سمیه را هرگز، چه شب و چه روز، ندیده بوده است (بلاذری، 1/493).
هنگامی که زیاد آهنگ حج داشت، ابوبکره فرزند زیاد را مخاطب ساخت و چنانکه پدرش می‌شنید، گفت: پدر کودن تو در اسلام سه کار زشت مرتکب شد: نخست شهادت در باب مغیره، در حالی که خدا می‌داند که آنچه را ما دیدیم، او هم دید؛ دوم، نفی فرزندی عبید و انتساب به ابوسفیان و سوم اینکه اکنون ارادۀ حج دارد و ام حبیبه، دختر ابوسفیان و همسر پیامبر(ص) در آنجاست. اگر چون برادری که به دیدار خواهرش می‌رود، به دیدار ام حبیبه رود و او اجازۀ دیدار دهد، این دیدار مصیبتی بزرگ برای رسول اللـه(ص) خواهد بود و اگر خویشتن را از او بپوشاند، خود محبتی بزرگ بر ضد او خواهد بود. چون ابوبکره سخن خویش تمام کرد، زیاد گفت: تو در هر حال نصیحت خویش دریغ نداشتی. پس آن سال به حج نرفت (همو، 1/493-494).
ابوبکره در بستر بیماری بود که انس بن مالک برای آشتی دادن او با زیاد به بالین او آمد و در ضمن گفت و گو با او یادآور شد که چگونه زیاد فرزندان ابوبکره را جاه و مقام بخشیده است! ابوبکره گفت: مگر جز آنکه آنان را به آتش دراندازد، کاری دیگر نیز کرده است؟ و چون انس در جواب گفت که زیاد مجتهد است، ابوبکره گفت: خوارج حَروراء هم خود را مجتهد می‌دانستند (ذهبی، همان، 3/9)، حتی وصیت کرد که زیاد نباید بر جنازۀ او نماز بگزارد (ابن عبدربه، 5/9). با اینهمه هنگامی که بسربن ابی ارطاه در 41ق/661م والی بصره شد و فرزندان زیاد را به حبس افکند و آهنگ قتل آنان کرد، ابوبکره چنان شتابان برای رهاندن آنان از مرگ به دیدار معاویه تاخت که دو ستور در زیر پای او در راه بمردند (طبری، 5/167).
هنگامی که حکم بن ابی‌العاص ثقفی خبر وفات امام حسن(ع) را به مردم بصره اعلام کرد، مردم به شیون پرداختند. ابوبکره بر بستر بیماری صدای شیون را شنید و پرسید: چیست؟ همسرش میسۀ ثقفیه گفت: حسن بن علی درگذشت و خوب شد که مردم از او آسوده شدند. ابوبکره گفت: وای بر تو! او از دست مردم آسوده شد، مردم با رفتن او نیکیهای بسیاری از کف دادند (ابن ابی الحدید، 16/11).
ابوبکره در بصره درگذشت. برادر خوانده‌اش، ابوبَرزۀ اَسلمی، بر او نماز گزارد (خلیفه بن خیاط، 1/125). تاریخ وفات او را 51 (ابن عبدالبر، 4/1615)، 53 و 59ق هم نوشته‌اند (ابن حبان، 38). وصیت نامۀ مختصر او در تهذیب الکمال مزّی (19/180) و برخی منابع دیگر آمده است. کسانی چون ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، احنف بن قیس، اشعث بن ثرملۀ بصری، حسن بن ابی الحسن بصری، ربعی بن حراش عطفانی، عبدالرحمن بم ابی‌بکره و ام عبدالرحمن همسر ابوبکره از ابوبکره حدیث ر.وایت کرده‌اند (ابن عساکر، 12/82؛ مزی، تحفه الاشراف، 35-58).
از ابوبکره 40 فرزند ماند که از آن جمله هفت پسر دارای اعقاب و اولاد شدند: عبداللـه، عبیداللـه، عبدالرحمن، عبدالعزیز، مسلم، روّاد و عتبه (ابن قتیبه، 288). فرزندان ابوبکره را عم آنان زیاد برکشید و امارت و ولایت بخشید و آنان نسب خویش را از ولاء رسول اللته(ص) گسستند و به حارث بن کلدۀ ثقفی پیوستند تا آنکه بار دیگر مهدی، خلیفه عباسی، آل ابی‌بکره را در زمرۀ موالی پیامبر درآورد (ابن اثیر، 6/47).
مآخذ: ابن ابی الحدید، عبدالحمیدبن هبه‌اللـه، شرح نهج‌البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1378-1383ق/1959-1964م؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن حبان، محمد، مشاهیر علماء الامصار، به کوشش فلایشهمر، قاهره، 1379ق/1959م؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر؛ ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، مکتبه نهضه مصر؛ ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقدالفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402ق/1982م؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ ابن فقیه، احمدبن محمد، مختصر کتاب البلدان، لیدن، 1302ق؛ ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960م؛ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیداللـه، قاهره، 1959م؛ خزرجی، احمدبن عبداللـه، خلاصه تذهیب الکمال، به کوشش محمود عبدالوهاب فاید، قاهره، مکتبه القاهره؛ خلیفه بن خیاط، کتاب الطبقات، به کوشش سهیل زکّار، دمشق، 1966م؛ ذهبی، محمدبن احمد، تذهیب التهذیب، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به کوشش محمدنعیم عرقسوسی و مأمون صاغرجی، بیروت، 1405ق/1985م؛ طبری، تاریخ؛ مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تحفه الاشراف، به کوشش عبدالصمد شرف‌الدین، بمبئی، 1397ق/1977م؛ همو، تهذیب الکمال، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ مقدسی، عبدالغنی بن عبدالواحد، الکمال فی معرفه الرجال، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ واقدی، محمدبن عمر، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، 1966م؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمدبن اسحاق، تاریخ، بیروت، 1379ق/1960م.
محمد آصف فکرت

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2013
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست