responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 1953
ابو الاسوار شاور بن فضل
جلد: 5
     
شماره مقاله:1953

اَبو الْاَسْوارْ شاوُرِ (شاوورِ) بْنِ فَضْل (د 459ق/1067م)، یکی از برجست ترین پادشاهان سلسله (ایرانی و مسلمان) شَدّادیان در اران و ارمنستان. شدادیان که به احتمال زیاد اصلاً کُرد بودند، بیش از یک سده بر اران و بخشهای وسیعی از ارمنستان فرمان راندند (منجم باشی، «باب فی الشدادیه»، 1؛ نیز نک‌ : مادلونگ، 239).
ابوالاسوار (یا ابوالسوار = ابوالفوارس عربی) از کنیه‌های مرکب عربی و فارسی است که در آن دوره به قیاس با کنیه‌های عربی ساخته می‌شده و خاصه در خاندانهای شمال ایران مرسوم بوده است. «اسوار» یا «سوار» عنوانی است که در دورۀ ساسانیان بر طبقه‌ای از نجبا و صاحب منصبان اطلاق می‌شده است (نک‌ : نفیسی، 221-222؛ کسروی، 1/292).
زندگی ابوالاسوار را می‌توان به دو دورۀ متمایز تقسیم کرد: نخست، در زمان برخی از پادشاهان اصلی این سلسله که در گنجه حکومت داشتند، وی در دوین (دَبیل) فرمان می‌راند؛ دوم، سالهایی که وی پس از تسخیر گنجه و به دست آوردن حکومت، تا پایان عمر بر سراسر متصرفات شدادیان فرمان رانده است. مهم‌ترین منابع دربارۀ دورۀ اول زندگانی ابوالاسوار، آثار ارمنی و بیزانسی است (نک‌ : مینورسکی، «تاریخ قفقاز »، 50) که خاصه در ضبطِ تاریخ رویدادها از تناقض و آشفتگی خالی نیستند، امّا اطلاعات مربوط به رویدادهای دورۀ دوم زندگی وی، از منابع اسلامی نظیر منجم‌باشی و دیگر مورخان است که جزئیات بیشتری به دست می‌دهند.
فرمانروایی در دوین (413-441ق/1022-1049م): فضل بن محمد بن شداد، چهارمین پادشاه شدادی، زمانی که دوین را تسخیر و خراج سنگینی بر ارامنه تحمیل کرد، پسرش ابوالاسوار را به حکومت آن شهر برگمارد (مادلونگ، 241). البته دانسته نیست که ابوالاسوار در زمان جانشینان پدر: ابوالفضل (ابوالفتح) موسی (حک‌ 422-425ق) و لشکری دوم (حک‌ 425-441ق) نیز از سوی آنان بر دوین حکومت داشته، یا به اصتقلال فرمان می‌رانده است. از آنجا که مورخان ارمنی در نقل وقایع مربوط به ابوالاسوار، از لشکری یادی نکرده‌اند و از سوی دیگر قطران تبریزی شاعر و مداح مشهور این دودمان که لشکری و فرزندانش را بسیار ستوده، از ابوالاسوار یاد نکرده است، کسروی (همانجا) چنین نتیجه گرفته که ایوالاسوار با لشکری سازگار نبوده و به استقلال در دوین حکم می‌رانده است.
به هر حال، نخستین آگاهی ما دربارۀ ابوالاسوار در مقام فرمانروای دوین، برآمده از روایت مغشوش ماتئوس ادسایی است که حداکثر قبل از سدۀ 18م، یک مورخ ارمنی به نام چامچیان آن را تکمیل کرده است. براساس این روایت آشوت پادشاه قارص (د 1040م) که در آنی (ﻫ م) تختگاه خاندان ارمنیِ باگراتونی (بغراطونی) داعیۀ سلطنت داشت، برادر خود، هوهانس سمبات (حک‌ 1020-1041م) را دستگیر کرد و او را به ابیرات، یکی از بزرگان ارمنستان که در خدمت وی بود، سپرد تا به قتل برساند. اما آبیرات از فرمان آشوت سرپیچید و هوهانس را آزاد کرد و خود نیز به خدمت او درآمد و سپس از بیم آشوت روی به سوی دوین نهاد. ابوالاسوار نخست وی را نواخت، ولی سپس فرمان داد تا آبیرات را به قتل رساندند (نک‌ : مینورسکی، همان، 51؛ کسروی، 1/295). چامچیان تاریخ این رویداد را 971 یا 972م (360 یا 361ق) ذکر کرده که به گفتۀ مینورسکی (همانجا) می بایست حدود نیم قرن پس از آن تاریخ رخ داده باشد (نک‌ : کسروی، همانجا).
ابوالاسوار در تاریخ نامعلومی با خواهر داوید آنهولین، پادشاه ارمنی ناحیۀ تَشیر (و به روایتی با دختر آشوت، نک‌ : کسروی، 1/293) ازدواج کرد (مینورسکی، همانجا). از این روی، قطران در ستایش فضل دوم پسر ابوالاسوار، او را «چراغ آل شداد و شمع آل بقراطون» خوانده است (ص 22). ابوالاسوار به رغم خویشاوندیش با آنهولین و نیز با آنکه یکی از پسرانش را آشوت نام داده بود (مینورسکی، همانجا)، نشان داد که همسایۀ ناآرامی برای خاندان باگراتونی و ارامنه است، زیرا دیری نپایید که بر آن شد تا در مقام یک «غازی» مسلمان با حمله به نواحی ارمنی‌نشین آوازه و اعتباری به دست آورد.
به گفتۀ چامچیان در بین سالهای 1039-1041م (430-432ق) ابوالاسوار با سپاهی بسیار به قلمرو برادرانش داوید آنهولین تاخت و مناطق وسیعی را تصرف کرد و مسیحیان بسیاری را به قتل رساند. آنگاه داوید از هوهانس پادشاه آنی یاری خواست و او را تهدید کرد که اگر به او مد نرساند، با ابوالاسوار متحد خواهد شد و با هم آنی را تسخیر خواهند کرد. از این‌رو هوهانس و نیز پادشاهان قپان ٠بخشی از اران) و گرجستان، داوید را با سپاه مدد رساندند. داوید و متحدانش در نبردی ابوالاسوار را به سختی شکست دادند و بسیاری از مردان او را به قتل رساندند (مینورسکی، همان، 51-52؛ کسروی، 1/296-297؛ مادلونگ، 242؛ نیز نک‌ : مارکوارت، 147-158؛ گروسه، 578).
چامچیان بر آن است که ابوالاسوار برای مقابله با ارامنه، نهانی با طغرل بیگ، سلطان سلجوقی متحد شد، اما این مطلب باتوجه به تاریخی که وی برای این رویداد ذکر کرده است (428ق/1036م)، درست می‌نماید، چه طغرل در آن زمان هنوز بر خراسان نیز دست نیافته بود. به گفتۀ کسروی (1/297-298) یا این واقعه دیرتر از تاریخی که چامچیان بدان اشاره کرده، رخ داده، یا اینکه ابوالاسوار در نبرد با ارامنه از غزهایی که سالها پیش از سلجوقیان به ایران آمده بودند، یاری جسته است (نیز نک‌ : مینورسکی، همان، 52).
در این زمان امپراتور بیزانس کنستانتین مونوماخ (مونوماخوس) بر آن شد تا نواحی واقع در مرزهای شرقی این امپراتوری را که جزء متصرفات سلسله‌های ناپایدار ارمنی بود، به قلمرو خود بیفزاید. بنابراین از ضعف و انحطط سلسلۀ باگراتونی پس از مرگ هوهانس و اختلاف بر سر جانشینی وی بهره برد و در 1045م (یا 1043م، نک‌ : مادلونگ، همانجا) از ابوالاسوار خواست تا به آنی بتازد. ابوالاسوار نیز با زیرکی از کنستانتین پیمان گرفت که فتوحات وی را در قلمرو ارامنه به رسمیت بشناسد و سپس به شیرک (یکی از ایالات آنی) تاخت و آنجا را تسخیر کرد.
در آنی، برخی از دولتمردان دربار گاگیگ ــ پسر آشوت ــ که پس از مرگ هوهانس به حکومت رسیده بود، از او خواستند تا در مقابل ابوالاسوار به تابعیت امپراتوری بیزانس درآید و برای اعلام وفاداری نزد کنستانتین رود. گاگیک پذیرفت و به قسطنطنیه رفت، ولی در آنجا بی‌درنگ بازداشت شد. پس برخی از بزرگان آتی پیشنهاد کردند که شهر را به ابوالاسوار دهند و برخی دیگر خواستند که آن را به پادشاه گرجستان بودند. سرانجام آنی تسلیم بیزانسیها شد و کنستانتین آن را به قلمرو خود افزود و با ابوالاسوار نیز نقض عهد کرد و از او خواست تا از مناطقی که به تصرف خود درآورده است، خارج شود، اما ابوالاسوار سرباز زد و مفاد پیمان‌نامه را به او یادآور شد. پس کنستانتین سپاهی از ارامنه و گرجیان را که به یاری فرا خوانده بود، به مقابلۀ ابوالاسوار به دوین فرستاد، وای ابوالاسوار مهاجمان را عقب راند (مینورسکی، همان، 52-54؛ نیز نک‌ : گروسه، 582؛ کسروی، 1/299-300؛ مادلونگ، همانجا). چامچیان این رویداد را در 1046م و ارستاکس در 1044م دانسته است (نک‌ : کسروی، 1/300).
در پی این شکست بیزانسها بار دیگر به فرماندهی دِلارخیس به دوین تاختند. این بار پیرامون شهر را ویران کردند و بسیاری از مسلمانان را کشتند، اما به شهر دست نیافتند و با اسیران خود به قسطنطنیه بازگشتند. پس ابوالاسوار به تلافی این حمله تا نزدیکیهای آنی پیش رفت و بسیاری از مسیحیان را به قتل رساند و کلیساهایشان را ویران کرد (نک‌ : همانجا؛ نفیسی، 226). اما این تاخت و تاز و کشتار واکنش وهرام (بهرام) را در پی داشت. وی سپاهی از ارامنه و بیزانسیها گرد آورد و به دفع ابوالاسوار شتافت و او را تا برج و باروهای شهر دوین دنبال کرد. با آنکه وهرام و پسرش هر دو کشته شدند، بیزانسیها توانستند در بیرون شهر آنی، سپاه ابوالاسوار را شکست دهند. از این‌رو ابوالاسوار در 439ق/1047م از طغرل بیگ سلجوقی ــ که چند سال بعد ابوالاسوار رسماً به فرمانبرداری از او گردن نهاد ــ یاری خواست. طغرل نیز سپاهی به یاری وی و همچنین برای تاخت و تاز در ارمنستان روانه کرد که در طی نبردهایی با ارامنه و بیزانسیها شکستهایی بر آنان وارد کردند (نک‌ : کسروی، 1/301، 302؛ نفیسی، 226-228).
امپراتوری بیزانس بار دیگر در حدود سال 440 یا 441ق دست به حمله‌ای وسیع بر ضد ابوالاسوار زد. این بار سردار بیزانسی، نیکفور به دوین هجوم برد. ابوالاسوار ناچار به عقب‌نشینی شد و در حصارهای شهر پناه گرفت. پس بیزانسیها پیرامون شهر را ویران ساختند و آهنگ گنجه تختگاه اصلی شدادیان کردند. ابوالاسوار ناگزیر از در صلح درآمد و به سلطۀ امپراتوری بیزانس گردن نهاد (مادلونگ، همانجا). به گفتۀ مورخ بیزانسی، اسکیلیتزس (نک‌ : مینورسکی، همان، 54)، ابوالاسوار سوگند یاد کرد «به امپراتور وفادار بماند و به رومیها آسیبی نرساند». تاریخ این رویداد در منابع، گوناگون آمده است: برخی از مورخان متقدم چون اریستاکس و اسکیلیتزس، تهاجم نیکفور را به تلافی حملۀ ابوالاسوار و متحدان سلجوقیش به آنی دانسته‌اند که درواقع چند سال بعد (حدود سال 1054 یا 1055م) انجام گرفت، اما مینورسکی براساس گزارشهای گوناگون منابع ارمنی، بیزانسی، گرجی و اسلامی بر آن است که حملۀ نیکفور می‌بایست در حدود سال 1048 یا 1049م، یعنی پیش از آنکه ابوالاسوار بر گنجه دست یابد و پیش از تهاجمش به آنی، صورت گرفته باشد (همان، 54, 59-64؛ قس؛ گروسه، 601).
فرمانروایی در گنجه (441-459ق/1049-1067م): ابوالاسوار در حالی سلطۀ بیزانسیها را پذیرفت که شاخۀ اصلی حکومت شدادیان در گنجه روی به انحطاط نهاده بود، اما این سلطه نیز دیری نپایید و ابوالاسوار متوجهرویدادهای مربوط به شدادیان در گنجه شد. در 441ق لشکری درگذشت و فرزند خردسال وی، انوشیروان بر تخت نشست و ابومنصور حاجب در مقام سرپرستی وی رشتۀ کارها را به دست گرفت و به اتفاق برخی از فرماندهان سپاه بر آن شد تا به منظور کاهش فشار بیزانسیها بر اران، برخی از قلاع مرزی را به آنان واگذارد، اما اهالی ناحیۀ شمکور به مخالفت برخاستند و گروهی از آنان پیرامون شخصی به نام هیثم بن میمون بائی گرد آمدند و ارگ شهر را به تصرف خود درآوردند و ابوالاسوار را به پادشاهی برداشتند (منجم باشی، «باب فی الشدادیه»، 12-13؛ نیز نک‌ : مادلونگ، 242-243).
شگفت آنکه ابوالاسوار پس از مرگ پدرش در 422ق/1031م، به روزگار حکومت 3 تن از جانشینان او تا حکومت انوشیروان، نوادۀ برادرش، درصدد تصرف تخت فرمانروایی شدادیان برنیامد (نک‌ : مینورسکی، همان، 50؛ زامباور، 282)، ولی آنگاه که قدرتش به سبب جنگهای پی در پی با بیزانس و حکومتهای ارمنی روی به ضعف نهاد، متوجه گنجه شد. احتمالاً همسایگی دوین از از جنوب و مغرب با امرای ارمنی و غارت و ویرانی این شهر به دست امپراتوری بیزانس در عزم ابوالاسوار به ترک آنجا و توجه به گنجه مؤثر بوده است (نک‌ : باسورث، 34-35). به هر حال ابوالاسوار گنجه و سراسر اران را تسخیر کرد و انوشیروان و ابومنصور حاجب را به زندان انداخت. به گفتۀ منجم باشی (همان، 13) در حالی که حکومت شدادیان رو به نابودی می‌رفت، ابوالاسوار آن را احیا کرد و امور لشکر و رعیت را انتظام بخشید و در 445ق/1053م پسر خود، ابونصر اسکندر را به حکومت دوین، مقر پیشین خویش، برگماشت (همانجا).
در 446ق طغرل بیگ سلجوقی به تن خویش به آذربایجان و ارمنستان هجوم برد و پس از آنکه ابومنصور وهسودان بن محمد روادی را در آذربایجان مطیع خود کرد، روانۀ اران و ارمنستان شد تا ابوالاسوار را فرمانبردار خود سازد و با رومیان و ارامنه بجنگد. ابوالاسوار به اطاعت طغرل گردن نهاد و در گنجه خطبه و سکه به نام او کرد (ابن اثیر، 9/598؛ نیز نک‌: کسروی، 1/302؛ EI1، ذیل شدادیان). ابوالاسوار به خوبی دریافته بود که با اتکا به حکومت جوان و قدرتمند و مسلمان سلجوقی می‌تواند چندی حکومت دودمان خویش را در قلب سرزمینهای مسیحی و در برابر قدرت امپراتوری بیزانس و حکومتهای ارمنی مجاور پایدار نگاه دارد. به هر روی، ابوالاسوار همراه با طغرل بیک آهنگ ارمنستان کرد و به تاخت و تاز در این نواحی پرداخت. به گفتۀ اریستاکس (نک‌ : کسروی، همانجا). یکی از شهرهایی که مورد نهب و غارت طغرل و ابوالاسوار قرار گرفت، شیرک از توابع آنی و جزء قلمرو بیزانسیها بود که بسیاری از ساکنانش قتل عام شدند.
ابوالاسوار با حمایت سلجوقیان بع تدریج قدرت و شوکت بیار یافت، چنانکه در 454ق/1062م پس از مرگ جعفربن علی والی تفلیس و کشمکش میان فرزندان وی بر سر حکومت، برخی از امرای این شهر خواستند قلعۀ تفلیس را به ابوالاسوار واگذارند. ابوالاسوار نخست این پیشنهاد را پذیرفت، اما به سبب مخالفت وزیرش بختیار بن سلمان از آن کار سرباز زد و قلعه را به آنان بازگرداند. تفلیسیان نیز قلعه را به والی شکی تسلیم کردند و او نیز، به نوبۀ خود آن را به بیزانسیها بفروخت. به گفتۀ منجم باشی: از این پس کفار از تفلیس به عنوان گذرگاهی بهره می‌بردند و به اسانی به بلاد اسلام نفوذ می‌کردند («باب فی الشدادیه»، 13-14).
به دنبال حملۀ قوم آلان (ﻫ م) به اران و کشتار ساکنان آنجا، ابوالاسوار در 455ق برای جلوگیری از تهاجم آنان به گنجه، حصاری استوار در اطراف این شهر ساخت و پس از اطمینان از امنیت پایتخت، 3 بار به شروان که یزیدیان بر آنجا فرمان می‌راندند و با شدادیان خویشاوندی نزدیک داشتند، لشکر کشید (منجم باشی، همان، 14، «فصول من تاریخ...»، 9-10؛ نک‌ : مینورسکی، «تاریخ شروان و دربند »، 64-65؛ باسورث، 35). در حملۀ اول (ربیع‌الاول 455) پس از فتح قلعۀ قویلمیان، شروان را غارت کرد و بسیاری را بکشت یا به اسارت گرفت و سپس به باب الیزیدیه وارد شد و همراه با دختر خود ــ همسر سلار ــ و خزاین و دارایی او که از حرم سلار متوفی برداشته بود، روانۀ اران شد (منجم‌باشی، «باب فی الشدادیه»، 14-15، «فصول من تاریخ...»، 11). حملۀ دوم او (رجب همان سال) به نواحی شروان بود. فریبرز پسر سلار از پدرزنش، حاکم «سریر» یاری خواست و بدین منظور پسرش فریدون را همراه انوشیروان پسر لشکری نزد وی فرستاد، اما در جلب کمک او توفیق یافت (همانجا؛ نیز نک‌ : مینورسکی، همان، 65). حملۀ سوم ابوالاسوار به شروان در محرم 456 رخ داد. در این حمله نیز برخی از نواحی شروان به تصرف وی درآمد، ولی سرانجام در رجب همین سال، پس از دریافت 000‘40 دینار، با فریبرز صلح کرد (منجم‌باشی، همانجا، «باب فی الشدادیه»، 15).
در 457ق الب ارسلان (ﻫ م) به دنبال فتوحات طغرل بیگ به مناطق رمنی نشین و نواحی تحت تصرف بیزانسیها لشکر کشید و دژهایی را که در این نواحی بگشود، به ابوالاسوار سپرد و پس از چند ماه همراه با ابوالاسوار به آنی که تحت تسلط بیزانسیها بود، حمله‌ور شد. مردم آنی در برابر این تهاجم پایداری بسیار کردند، اما سرانجام تسلیم شدند (همانجا؛ مینورسکی، همان، 58؛ نیز نک‌ : کسروی، 1/303-304؛ نفیسی، 231-232) و الب ارسلان حکومت آنجا را به ابوالاسوار داد (بنداری، 31).
به گفتۀ منجم باشی (همان، 15-16)، ابوالاسوار پس از فتح دژهایی دیگر در این ناحیه به گنجه بازگشت. وی در سالهای پایانی زندگانیش، بار دیگر با هجوم گستردۀ آلانها به قلمرو خود مواجه شد. اینان شهرهایی چون اران و شمکور را غارت کردند و گروهی از مسلمانان و متحدان آنان را به هلاکت رساندند یا به اسارت گرفتند و حتی تا گنجه نیز پیش آمدند. ابوالاسوار سرانجام پس از 46 سال حکومت در گنجه درگذشت و در جامع این شهر به خاک سپرده شد (همانجا؛ نک‌ : مینورسکی، همان، 59).
در دیوان قطران تبریزی، ستایشگر خاندان شدادی، شعری در ستایش ابوالاسوار نمی‌یابیم، اما عنصر المعالی نویسندۀ قابوس‌نامه که پس از «غزای هندوستان» نزد ابوالاسوار به گنجه رفته بود تا بر ضد رومیان جهاد کند، وی را به خردمندی، شجاعت، عدالت و دینداری ستوده است (ص 28؛ نیز نک‌ : مینورسکی، همان، 56؛ قس: دولتشاه، 56). برخی از مورخان ارمنی از جمله اسکیلیتزس نیز به ذکاوت و مهارت ابوالاسوار در لشکرکشیها اشاره کرده‌اند (نک‌ : مینورسکی، همانجا).
مآخذ: ابن اثیر، الکامل؛ بنداری اصفهانی، فتح بن علی، زبده النصره، مختصر تاریخ آل سلجوق عمادالدین کاتب، به کوشش هوتسما، لیدن، 1889م؛ دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1366ش؛ زامباور، معجم الانساب والاسرات الحاکمه، ترجمۀ زکی محمد حسن بک و حسن احمد محمود، بیروت، 1400ق/1980م؛ عنصرالمعالی، کیکاووس بن اسکندر، قابس‌نامه، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1366ش؛ قطران تبریزی، حکیم ابومنصور، دیوان، به کوشش محمد نخجوانی، تهران، 1366ش؛ کسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، 1335ش؛ منجم‌باشی، احمدبن لطف‌اللـه، «باب فی الشدادیه»؛ همو، «فصول من تاریخ باب و شروان» (نک‌ : مل‌ ، مینورسکی)؛ نفیسی، سعید، تعلیقات بر قابوس‌نامه (نک‌ : هم‌ ، عنصرالمعالی)؛ نیز:
Bosworth, C. E., »The Political and Dynastic History of the Iranian World«, The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V; EI2; Grousset, René, Histoire de L'Arménie, Paris, 1947; Madelung, W., »The Minor Dynasties of Northern Iran«, The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1975, vol. IV; Markwart, Josef, Die Entstehung der armenischen Bistümer, Rome, 1932; Minorsky, V., A History of sharvān and Darband, Cambridge, 1958; id, Studies in Caucasian History, London, 1953.
ابوالفضل خطیبی

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 1953
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست