responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 1903
ابن هبيره فزاری
جلد: 5
     
شماره مقاله:1903


اِبْنِ هُبَیْرۀ فَزاری، شهرت چند تن از امیران عرب در روزگار امویان. نیای آنان مُعَیّه یا معاویه بن سُکَین (بلاذری، فتوح، 402؛ ذهبی، 4/562) و نیای مادری آنان کعب بن حسان بن شهاب رئیس بنی عَدی در روزگار خود بود (ابن قتیبه، المعارف، 408). اینان از بنی فزاره (از اعراب عدنانی) بودند و در بیابانهای شمال جزیره العرب و شامات می‌زیستند، پس از امارت یافتن عمر (نخستین فرد نامور این خاندان) در عراق، فرزندان و نوادگان وی در این سرزمین و از جمله در بصره ماندگار شدند (ابن حزم، 255). مشهورترین امیران این خاندان اینانند:
1. ابوالمثنّی عمر بن هبیره (د ح 110ق/728م) که برای تمایز وی از فرزندش او را ابن هبیرۀ اکبر نیز گفته‌اند (نک‌ : بحشل، 107؛ یافعی، 1/257-258). ذهبی (همانجا) درگذشت او را حدود 107ق ذکر کرده است. از تاریخ تولد و نیمۀ اول زندگی او اطلاعی در دست نیست. وی در روزگار امارت حجاج بن یوسف، به خدمت او درآمد و بلندآوازه شد. در 77ق/696م مطرّف بن مغیره بن شعبه، عامل مداین را که بر عبدالملک بن مروان و حجاج شوریده بود، به قتل رساند و سرش را برای حجاج فرستاد (ابن اثیر، 4/433-436، 5/99). در 97ق/716م با رومیان در دریا نبرد کرد و آنان را پراکنده ساخت (مسعودی، 1/141؛ ابن اثیر، 5/26). در 100ق از طرف عمر بن عبدالعزیز والی جزیره (شمال بین‌النهرین) شد (همو، 5/55) و در همین سمت بود که در 102ق از ناحیۀ ارمنستان بر رومیان تاخت و آنان را شکست داد و گروه بسیاری (به روایتی 700تن) از آنان را اسیر کرد (طبری، 6/616؛ ابن اثیر، 5/101). در همین سال یزیدبن عبدالملک وی را به فرمانروایی عراق و خراسان گمارد (گردیزی، 114؛ طبری، 6/617)، اما وقتی که هشام بن عبدالملک به خلافت رسید (105ق/724م)، ابن هبیره را از امارت عراق و خراسان عزل کرد و خالدبن عبداللـه قسری را به جای او گماشت. خالد به فرمان هشام، وی را بازداشت کرد و به شکنجۀ او پرداخت (العیون، 83)، اما ابن هبیره پس از چندی به کمک یارانش از زندان گریخت و به شام رفت و از هشام تقاضای عفو کرد. خلیفه نیز به وساطت مسلمه بن عبدالملک او را بخشود. از آنپ س تا هنگام مرگ در شام می‌زیست (تنوخی، 2/165-167).
ابن هبیره را به خشونت و سنگدلی وصف کرده‌اند (همو، 3/216). نمونه‌ای از سنگدلی وی شکنجه‌هایی است که بر سعیدبن عمرو حَرَشی اعمال کرد (حافظ، الحیوان، 4/33؛ العیون، 84). داستان گزیدن عقرب شانۀ او را در محضر خلیفه و تحمل سوزش نیشهای پی در پی آن (تنوخی، همانجا)، حکایت از قدرت شکیبایی بسیار او دارد. همچنین او را به داشتن تجربه، استواری و درستی رأی و قدرت استدلال ستوده‌اند (عبدالسلام، 26). او که خود از اعراب شمالی بود، در ستیز دائمی میان اعراب شمالی و جنوبی، همواره جانب شمالیان را می‌گرفت و بدین ستیزه‌ها دامن می‌زد (دائره‌المعارف الاسلامیه، 1/407). احتمالاً به سبب خشونتهای ابن هبیره بود که فرزدق شاعر او را هجو کرد (ابن قتیبه، همانجا)، هرچند زمانی که ابن هبیره به وسیلۀ خالد زندانی شد، فرزدق او را ستود و ابن هبیره نیز گفت شرف‌تر از فرزدق ندیدم، چه او در روزگاری که امیر بودم، مرا هجو کرد و اکنون که اسیرم مرا می‌ستاید (مبرد، 990-991). ابن هبیره بی‌سواد بود و چون نوشته ای به دستش می رسید، آن را می‌گشود و تظاهر به خواندن می‌کرد و هنگامی که به خانه می‌رفت، کنیزکی باسواد را فرا می‌خواند تا نامه‌ها را برای او بخواند، امّا یک بار که نامه‌ای واژگونه به دستش دادند، رازش فاش شد (ابوحیان، البصائر، 2 (1)/123). به رغم بی‌سوادی، سخنان حکیمانه‌ای از وی بر جای مانده است (مثلاً نک‌ : ابن قتیبه، عیون، 1/31، 295؛ ابوحیان، الامتاع، 3/39) و با عالمان و فقیهانی چون ابن سیرین، شعبی و حسن بصری ارتباط داشت و یک‌بار از آنان در مورد اجرای فرمان ناصوابی که خلیفه به او داده بود، نظر خواست و حسن با سخنان تند و شجاعانه‌ای وی را از معصیت و نافرمانی خداوند بیم داد (ابن قتیبه، همان، 2/343). برخی از فقیهان نیز از همکاری با ابن هبیره سرباز می‌زدند، چنانکه مسیب بن رافع (د 105ق) و ابوحنیفه را به سمت قضا فرا خواند، ولی آنان نپذیرفتند (ابن سعد، 6/293؛ قزوینی، 252؛ نیز نک‌ : بسوی، 2/593).
از کارهای برجستۀ ابن هبیره مساحی سواد عراق است که در 105ق/723م به فرمان یزید بن عبدالملک صورت گرفت. او برای این کار نخست باغستانهای عراق را مساحت کرد و براساس آن بر درخت خرما و درختان دیگر مالیات مقرر ساخت و بر دهقانان نیز خراج نهاد و بیگاری و اخذ هدایا را که به مناسبتهایی چون جشن نوروز و مهرگان از مردم گرفته می‌شد و در زمان عمر بن عبدالعزیز ملغی گردیده بود، دوباره برقرار کرد و تا مدتها بعد، مالیات و خراج عراق براساس مقررات ابن هبیره ستانده می‌شد (یعقوبی، 2/313). از کارهای دیگر او، افزایش عیار مسکوکات و سعی در بهبود نظام پولی خلافت بد (ابن اثیر، 4/417). به همین جهت سکۀ هبیریه از نیکوترین سکه‌های اموی به‌شمار می‌آمده است (ابن خلدون، 3/100). از ابن هبیره سه فرزند با نامهای یزید، سفیان و عبدالواحد بازماند (ابن قتیبه، المعارف، همانجا).
2. ابوخالد یزیدبن عمر (87-132ق/706-750م). از زندگی یزید پیش از رسیدن به امارت اطلاعی در دست نیست. وی در دوران ولیدبن یزید (خلافت: 125-126ق) به امارت قِنَّسرین برگزیده شد (ابن خلکان، 6/313). از یک روایت بر می‌آید که ابوخالد در 126ق/744م، در روزگار خلافت ابراهیم بن ولید، به امارت عراق منصوب شده است (دینوری، 350). اگر این روایت درست باشد، احتمالاً او برای تصدی امارت یا اصلاً به عراق نیامده، یا مدت استقرارش در عراق بسیار کوتاه بوده است، زیرا خلافت ابراهیم بیش از 70 روز نپایید. یزید در هنگام غلبۀ مروان بن محمد (مروان حمار، آخرین خلیفۀ اموی) بر شام همراه او بود (ابن خلکان، همانجا) و در 128ق از طرف او به فرمانروایی عراق گماشته شد (یعقوبی، 2/339). وی به قصد سرکوب ضحاک بن قیس شیبانی پیشوای خوارج عراق و استقرار در مقر حکومت با 000‘60 تن (العیون، 164) آهنگ عراق کرد و به شهر هیت (در غرب فرات و بالای انبار) درآمد. چون مثنی ابن عمران عائذی که از قریش و نمایندۀ ضحاک در کوفه بود، از آمدن ابن هبیره آگاه شد، منصوربن جمهور را به سرکردگی گروهی از خوارج به سوی وی گسیل داشت، در غَمْر (زیر هیت و نزدیک فرات) نبرد درگرفت، منصور گریخت و به کوفه بازگشت و ابن هبیره به رَوحا (محلی در رحبه) درآمد. مثنی بن عمران به مقابله با ابن هبیره برخاست، اما او نیز کشست خورد و گروه بسیاری از سپاهیان و یارانش کشته شدند و بازماندۀ سپاهش شبانه از کوفه گریختند. ابن هبیره به نُخَیله (نزدیک کوفه) فرود آمد و در نبردی ضحاک به قتل رسید و عبیده بن سَوّار ثَغلبی جانشین او شد. سپس در جنگی که میان او و ابن هبیره روی داد، عبیده و همۀ خوارجی که با او بودند، از میان رفتند (خلیفه بن خیاط، 2/579، 582؛ طبری، 7/323، 328، 329، 349). آنگاه ابن هبیره وارد واسط شد و مخالفان خلیفه چون عبداللـه بن عمر ابن عبدالعزیز (ابن قتیبه، همان، 369)، شیبان بن عبدالعزیز یشکری (خلیفه بن خیاط، 2/586؛ طبری، 7/373-374) و سلیمان بن مهلّب (خلیفه بن خیاط، 2/585-586؛ بلاذری، انساب 3/135-136) را سرکوب کرد و فتنۀ بصره را خاموش ساخت (خلیفه بن خیاط، 2/615).
چون سیاه جامگان در خراسان به پا خاستند، نصربن سیار به ابن هبیره دربارۀ قیام آنان هشدار داد (جاحظ، البیان، 1/143) و در 130ق/748م از وی تقاضای یاری کرد. ابن هبیره به این هشدار اعتنایی نکرد و حتی فرستادۀ نصر را به زندان انداخت. نصر در این‌باره نامه‌ای شکایت‌آمیز به مروان نوشت. مروان به ابن هبیره فرمان داد که به یاری او بشتابد (ابن قتیبه، عیون، 2/128؛ طبری، 7/401). پس ابن هبیره سپاهی به فرماندهی پسر جوانش گسیل داشت، اما مروان بدو امر کرد تا عامربن ضَبّاره را به فرماندهی بگمارد (یعقوبی، 2/341). در همین سال، ابن هبیره نُباته بن حنظله را برای پیوستن به نصر به خراسان فرستاد، اما نباته در گرگان به دست قَحطَبه بن شیب کشته شد (طبری، 7/391). در 131ق ابن هبیره، عامربن ضباره و پسر خویش، داوود را، از اصطخر به یاری نصربن سیار در خراسان و مقابله با قحطبه که از گرگان آهنگ عراق کرده بود، فرستاد. در جابلق (محلی در مغرب اصفهان) نبردی بین سپاه خراسان و عراق درگرفت که در آن عامر و بسیاری از سپاهیان عراق کشته شدند و داوود به عراق عقب نشست (خلیفه بن خیاط، 2/600؛ بلاذری، همان، 3/135-136، 137). نبردهای پی در پی سپاهیان ابن هبیره در مقابله با قحطبه، با آنکه به مرگ قحطبه انجامید، جز شکست برای او چیزی به بار نیاورد (نک‌ : خلیفه بن خیاط، 2/601-602، 603؛ طبری، 7/410، 412، 415، 451؛ یعقوبی، 2/344؛ ابن عبدربه، 4/488)، زیرا سرانجام کوفه به دست سیاه‌جامگان افتاد (طبری، 7/417). ابوسلمۀ خلال که آهنگ کوفه داشت، حسن بن قحطبه را برای نبرد با ابن هبیره به واسط فرستاد. سپاهیان حسن در آخر محرم در ماحوز (در سه فرسخی سامراء) فرود آمدند و جنگ بین دو سپاه آغاز شد (خلیفه بن خیاط، 2/607)، اما در این میان، ابوالعباس سفاح در کوفه به خلافت نشست و کار امویان به پایان آمد. از ابن هبیره و یارانش خواستند که تسلیم شوند، اما او همچنان مقاومت می‌کرد (همان، 2/608-609)، تا آنکه خبر کشته شدن مروان بدو رسید. پس دست از مقاومت کشید و تقاضای را پذیرفت و به او و یارانش امان داد، اما پس از چندی سفاح، به اشارۀ ابومسلم خراسانی، به برادرش منصور فرمان داد تا ابن هبیره را از میان بردارد. منصور با آنکه با این فرمان موافق نبود، ابن هبیره و حدود 50 تن از یاران و سرداران او، از جمله فرزندش داوود را به دست خازم بن خزیمه کشت (ابن اعثم، 8/203-204؛ بلاذری، همان، 3/146-147؛ ابن قتیبه، المعارفه، 372). به روایتی جسد ابن هبیره را با نفت سوزاندند و شهر واسط، مقر فرمانروایی او را ویران ساختند (بلاذری، همان، 3/153). ابن هبیره آخرین کسی بود که امارت کوفه و بصره را هم‌زمان و با هم برعهده داشت (ابن قتیبه، همان، 571).
دو تن دیگر از خاندان ابن هبیره در عصر امویان به فرماندهی نظامی دست یافتند، اما شهرت چندانی نیافتند:
1. عبدالواحد بن عمر بن هبیره. وی از طرف برادرش ابوخالد یزید والی اهواز بود. در پایان خلافت امویان و فروپاشی قدرت یزد در عراق، بسام بن ابراهیم برای سرکوب عبدالواحد به اهواز فرستاده شد، اما او گریخت و به سَلم بن قتیبه، والی بصره، پناهنده شد (همان، 371). از پایان کارش اطلاعی در دست نیست.
2. مثنی بن یزید. او از طرف پدر به امارت یمامه گمارده شد (ابن اثیر، 5/301) و در روزگار زوال قدرت پدر در همانجا به قتل رسید (بلاذری، همان، 3/88).
جز افراد یاد شده در برخی از منابع (مثلاً مقدسی، 6/54؛ مجمل التواریخ، 309-312) از شخصی به نام یوسف بن عمر بن هبیره سخن به میان آمده است که ارتباط اوبا این خاندان دقیقاً معلوم نیست. برخی او را همان یزید بن عمر دانسته‌اند (دانشنامه، 6/914-915)، ولی درست نیست، زیرا ابن یوسف در 127ق/745م در زندان کشته شده است (مجمل التواریخ، 312). احتمالاً وی باید یوسف بن عمر ثقفی باشد که به اشتباه یوسف بن عمر بن هبیره خوانده شده است، زیرا روزگار فرمانروایی شخص مورد بحث در کوفه و نیز حوادث دوران امارتش با روزگار و رویدادهای یوسف بن عمر ثقفی تطبیق می‌کند. آنچه به‌طور قطع می‌توان گفت این است که او فرزند عمر بن هبیرۀ فزاری نیست.
مآخذ: ابن اثیر، الکامل؛ ابن اعثم کوفی، احمدبن علی، الفتوحه، حیدرآباد دکن، 1395ق/1975م؛ ابن حزم، علی بن احمد، جمهره انساب العرب، بیروت، 1404ق/1983م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402ق/1982م؛ ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، عیون الاخبار، بیروت، 1343ق/1925م؛ همو، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1364ق/1944م؛ همو، البصائر و الذخائر، به کوشش ابراهیم کیلانی، دمشق، 1385ق/1965م؛ بحشل، اسلم بن سهل، تاریخ واسط، به کوشش کورکیس عواد، بیروت، 1406ق/1986م؛ بسوی، یعقوب بن سفیان، المعرفه و التاریخ، به کوشش اکرم ضیاء عمری، بغداد، 1395ق/1975م؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، 1978م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش عبداللـه انیس الطباع و عمر انیس الطباع، بیروت، 1407ق/1986م؛ تنوخی، محسن بن علی، الفرج بعد الشده، به کوشش عبود شالجی، بیروت، 1398ق/1978م؛ جاحظ، عمروبن بحر، البیان، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، 1351ق/1932م؛ همو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1388ق/1968م؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1968م؛ دانشنامه؛ دائره‌المعارف الاسلامیه، به کوشش ابراهیم زکی خورشید و دیگران، قاهره، 1933م؛ دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال‌الدین شیال، بغداد، 1379ق/1959م؛ ذهبی، محمدبن احمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و مأمون صاغرجی، بیروت، 1405ق/1985م؛ طبری، تاریخ؛ عبدالسلام رستم، ابوجعفر منصور الخلیفه العباسی، قاهره، 1385ق/1965م؛ العیون و الحدائق، بغداد، مکتبه المثنی؛ قزوینی، زکریا بن محمد، آثارالبلاد، بیروت، 1380ق/1960م؛ گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347ش؛ مبرد، محمدبن یزید، الکامل، به کوشش محمد احمد والی، بیروت، 1406ق/1986م؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش ملک الشعراء بهار، تهران، 1318ش؛ مسعودی، التنبیه والاشراف، بیروت، دارصعب؛ مقدسی، مطهربن طاهر، البدء و التاریخ، پاریس، 1919م؛ یافعی، عبداللـه بن اسعد، مرآه الجنان، به کوشش عبداللـه جبوری، بیروت، 1405ق/1984م؛ یعقوبی، محمدبن اسحاق، تاریخ، بیروت، دارصادر.
حسن یوسفی اشکوری

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 1903
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست