responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1829
ابن منير
جلد: 4
     
شماره مقاله:1829



اِبْن‌ِ مُنير، ابوالحسين‌احمدبن‌منيرطرابلسى‌، ملقب‌به‌ مهذب‌الدين‌ و عين‌الزمان‌ (473- 548ق‌/1080-1153م‌)، شاعر هجوسراي‌ شيعى‌. وي‌ در طرابلس‌ شام‌ به‌ دنيا آمد. پدرش‌ كه‌ به‌ رفوگري‌ اشتغال‌ داشت‌ (تدمري‌، 34- 35)، چندان‌ به‌ خاندان‌ اهل‌ بيت‌(ع‌) عشق‌ مى‌ورزيد كه‌ اشعار عونى‌ شاعر شيعى‌ را در ستايش‌ خاندان‌ پيامبر (ص‌) در بازارهاي‌ طرابلس‌ به‌ صدايى‌ خوش‌ مى‌خواند (نك: ابن‌ عساكر، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، 2/788، التاريخ‌ الكبير، 2/97). احتمالاً ابن‌ منير چندي‌ شغل‌ پدر را پيشة خود ساخته‌ بود، چه‌ گاه‌ وي‌ را شاعرِ «رفّاء» (رفوگر) ناميده‌اند (همانجاها؛ ذهبى‌، سير، 2/224، العبر، 3/5). با اين‌ حال‌ وي‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌ و سپس‌ شاعري‌ پيشه‌ كرد. از استادان‌ وي‌ آگاهى‌ نداريم‌، اما احتمالاً نزد استادان‌ دارالعلم‌ طرابلس‌، از جمله‌ ابوعبدالله‌ طليطلى‌، دانش‌ آموخت‌ (تدمري‌، 11-12). گويند هم‌ آنان‌ بودند كه‌ وي‌ را به‌ رفض‌ و غلو در تشيع‌ رهنمون‌ شدند (ابن‌ فضل‌الله‌، 15/518 - 519)، اما بى‌شك‌ جامعة شيعى‌ مذهب‌ طرابلس‌ آن‌ روزگار در اين‌ امر تأثير فراوان‌ داشته‌ است‌ (نك: ناصرخسرو، 17؛ تدمري‌، 25). وي‌ لغت‌ و ادب‌ را نيك‌ فراگرفت‌، قرآن‌ كريم‌ و جمهرة ابن‌ دريد را از بر كرد (ابن‌ عساكر، همانجاها؛ ابن‌ عديم‌، 147) و چندان‌ دانش‌ آموخت‌ تا به‌ استادي‌ رسيد و حلقة درسى‌ پيرامون‌ او تشكيل‌ گرديد (ابن‌ مستوفى‌، 1/291).
با آنكه‌ دو تن‌ از نخستين‌ كسانى‌ كه‌ به‌ شرح‌ زندگى‌ وي‌ پرداخته‌اند، خود با وي‌ ديدار كرده‌اند (سمعانى‌، 1/300؛ ابن‌ عساكر، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، 2/789، التاريخ‌ الكبير، 2/98)، باز آگاهيهاي‌ ما دربارة نخستين‌ دورة زندگى‌ وي‌ اندك‌ است‌. ظاهراً وي‌ 30 سال‌ نخست‌ زندگى‌ خويش‌ را در طرابلس‌ گذراند و پس‌ از سقوط آن‌ شهر به‌ دست‌ صليبيان‌ (503ق‌/1109م‌)، احتمالاً به‌ همراه‌ گروهى‌ از مردم‌ شهر به‌ دمشق‌ رفت‌ (همانجاها؛ عمادالدين‌، قسم‌ شعراء الشام‌، 1/77؛ تدمري‌، 14). با ورود به‌ دمشق‌، زندگى‌ پركشاكش‌ وي‌ آغاز شد. او كه‌ به‌ سبب‌ مذهب‌ و نيز زبان‌ گزنده‌اش‌، مورد كينة رقيبان‌ بود، اتابك‌ طغتكين‌ را مدح‌ گفت‌ تا شايد به‌ او نزديك‌ گردد، اما بدخواهان‌ از نادانى‌ سلطان‌ ترك‌ زبان‌ بهره‌ جستند و همان‌ مديحه‌ را وسيلة سعايت‌ قرار دادند (ابن‌ عديم‌، 149- 150). طغتكين‌ بر وي‌ خشم‌ گرفت‌ و در صدد مجازاتش‌ برآمد، اما يوسف‌ بن‌ فيروز كه‌ حاجب‌ حرم‌ بود (ابن‌ عساكر، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، 2/788-789، التاريخ‌ الكبير، 2/97)، وي‌ را از مهلكه‌ رهانيد و همراه‌ كاروان‌ بريد به‌ بغداد فرستاد (ابن‌ عديم‌، 149). گويند دليل‌ خشم‌ سلطان‌، تغزل‌ ابن‌ منير به‌ يكى‌ از نزديكان‌ وي‌ بوده‌ است‌، اما احتمالاً، بنا به‌ گفتة ابن‌ عديم‌ (ص‌ 149-150) اين‌ هر دو عامل‌ در اين‌ امر تأثير داشته‌ است‌.
ابن‌ منير در بغداد با بسياري‌ از بزرگان‌ علم‌ و سياست‌، از جمله‌ شريف‌ موسوي‌، نقيب‌ علويان‌ كه‌ برخى‌ وي‌ را با شريف‌ رضى‌ و نيز شريف‌ مرتضى‌ اشتباه‌ كرده‌اند (ابن‌ حجه‌، 327؛ انطاكى‌، 1/363؛ صنعانى‌، 1/79؛ بحرانى‌، 1/426)، فقيه‌ عبدالوهاب‌ بن‌ عبدالواحد، شيخ‌ حنبليان‌ و معروف‌ به‌ شرف‌السلام‌ (ابن‌ رجب‌، 1/237، 239) و نيز ابن‌ صدقه‌ وزير المسترشد بالله‌ دوستى‌ و پيوند يافت‌ و در قصيده‌اي‌ ابن‌ صدقه‌ را ستود (تدمري‌، 35، 134-136). دوستى‌ وي‌ با نقيب‌ علويان‌ سپس‌ موجب‌ پديد آمدن‌ ماجرايى‌ گرديد كه‌ تذكره‌نويسان‌ را به‌ برداشتهاي‌ گوناگون‌ كشانيد (نك: ادامة مقاله‌). پس‌ از مرگ‌ طغتكين‌ (522ق‌/1128م‌) ابن‌ منير بار ديگر به‌ دمشق‌ بازگشت‌ و ظاهراً كوشيد تا ضمن‌ تقرب‌ به‌ تاج‌الملوك‌ بوري‌ بن‌ طغتكين‌ (ابن‌ منير، 172)، با رشيخند و هجا از دشمنان‌ خويش‌ انتقام‌ كشد، اما بخت‌ با وي‌ يار نشد و سلطان‌ به‌ جرم‌ هجو بزرگان‌ دمشق‌ او را به‌ زندان‌ افكند و فرمان‌ به‌ قطع‌ زبان‌ وي‌ داد. اين‌ بار نيز يوسف‌ بن‌ فيروز در برابر سلطان‌ به‌ شفاعت‌ برخاست‌ و سلطان‌ از وي‌ درگذشت‌، اما فرمان‌ داد كه‌ دمشق‌ را ترك‌ گويد. پس‌ از اين‌ تبعيد ابن‌ منير به‌ حلب‌ رفت‌ (ابن‌ عساكر، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، 2/789، التاريخ‌ الكبير، همانجا) و گويا در همين‌ روزگار بود كه‌ با ابن‌ قيسرانى‌ (ه م‌) شاعر همروزگار خويش‌ آشنايى‌ يافت‌ و بين‌ آن‌ دو پيوندي‌ رقابت‌آميز پديد آمد كه‌ تا پايان‌ عمرِ آنان‌ استوار بود (عمادالدين‌، همان‌، 1/76؛ ابن‌ خلكان‌، 1/156؛ صفدي‌، 8/193). پس‌ از مرگ‌ تاج‌الملوك‌ (526ق‌/1132م‌) و آغاز فرمانروايى‌ اسماعيل‌ ابن‌ بوري‌، دلبستگى‌ ابن‌ منير به‌ دمشق‌، بار ديگري‌ وي‌ را بدانجا كشانيد، اما اين‌ بار نيز گرفتار خشم‌ اسماعيل‌ بن‌ بوري‌ شد، چندانكه‌ سلطان‌ بر مصلوب‌ كردن‌ وي‌ عزم‌ كرد. وي‌ ناچار در مسجد «وزير» پنهان‌ شد و باز از دمشق‌ گريخت‌ (ابن‌ عساكر، صفدي‌، همانجاها)، چندي‌ در حماه‌، شيزر، و حلب‌ سرگردان‌ بود، تا آنكه‌ در 529ق‌/1135 پس‌ از مرگ‌ اسماعيل‌، بار ديگر به‌ دمشق‌ بازگشت‌، اما اين‌ بار نيز از ترس‌ ابن‌ صوفى‌ وزير مجيرالدين‌ آبق‌ باز به‌ شيزر گريخت‌ (عمادالدين‌، همان‌، 1/91) و كينة آن‌ دو را سخت‌ به‌ دل‌ گرفت‌ و در موقع‌ مناسب‌ خشم‌ خويش‌ را بر آنان‌ فروريخت‌ (نك: ادامة مقاله‌).
در همين‌ هنگام‌ بود كه‌ فقيه‌ زين‌الدين‌ بن‌ حليم‌ در شيزر با وي‌ ديدار كرد و از وي‌ خواست‌ تا به‌ دمشق‌ بازگردد و به‌ خدمت‌ معين‌الدين‌ اُنُر كه‌ از بزرگان‌ حكومت‌ دمشق‌ و مردي‌ نيك‌ و بخشنده‌ بود، در آيد و سپس‌ طى‌ نامه‌اي‌ دعوت‌ خود را تكرار كرد (عمادالدين‌، همانجا)، اما ابن‌ منير كه‌ از دمشق‌ خاطره‌هايى‌ بس‌ دردناك‌ داشت‌، اين‌ دعوت‌ را نپذيرفت‌، زيرا وي‌ در اين‌ هنگام‌ اگر چه‌ پيري‌ سپيد موي‌ بود (همان‌، 1/94)، ستارة اقبالش‌ خوش‌ درخشيده‌ بود و نزد ابوالعساكر سلطان‌ بن‌ منقذ منزلتى‌ داشت‌، چندانكه‌ شاعران‌ جوياي‌ نام‌ را براي‌ تقريب‌ به‌ بنومنقذ به‌ توصية او نياز مى‌افتاد (همان‌، 1/91؛ همو، قسم‌ شعراء المغرب‌، 1/299).
اندكى‌ پس‌ از آن‌ نيز (احتمالاً 534ق‌) به‌ خدمت‌ عمادالدين‌ زنگى‌ درآمد و قصيده‌هاي‌ بسياري‌ در ستايش‌ او و پيروزيهايش‌ بر صليبيان‌ سرود (نك: ابن‌ منير، 194-203). اين‌ اشعار كه‌ بخش‌ بزرگى‌ از سروده‌هاي‌ برجاي‌ ماندة اوست‌، براي‌ تشويق‌ مسلمانان‌ در جنگ‌ با صليبيان‌ سخت‌ به‌ كار مى‌آمد (هرفى‌، 267) و از اين‌ روي‌ در ممدوح‌ نيز كارگر مى‌افتاد و براي‌ ابن‌ منير مقام‌ و احترامى‌ شايسته‌ به‌ ارمغان‌ مى‌آورد. وي‌ دست‌ كم‌ در دو نبرد عمادالدين‌ با صليبيان‌ در ركاب‌ وي‌ بود (نك: ابن‌ منير، 192، 195، 197- 198؛ ركابى‌، 50).
پس‌ از عمادالدين‌، وي‌ به‌ فرزند او نورالدين‌ پيوست‌ و تا پايان‌ عمر در خدمت‌ او بود، يك‌ بار نيز از سوي‌ وي‌ به‌ سفارت‌ فرستاده‌ شد (عمادالدين‌، قسم‌ شعراء الشام‌، 1/78). در 546ق‌/1151م‌ نورالدين‌ دمشق‌ را به‌ سبب‌ سازش‌ مجيرالدين‌ آبق‌ با صليبيان‌، محاصره‌ كرد و ابن‌ منير در اين‌ هنگام‌ در حماه‌ در بستر بيماري‌ بود، اما اين‌ امر مانع‌ از آن‌ نشد كه‌ وي‌ قصيده‌هايى‌ در مدح‌ نورالدين‌ و هجاي‌ دشمنان‌ خويش‌ بسرايد و در آنها سلطان‌ را به‌ پيروزي‌ بر آنان‌ تشويق‌ كند (نك: ابوشامه‌، 1/77-79؛ هرفى‌، 275-279)، اما ظاهراً در محاصرة دوم‌ دمشق‌ وي‌ حاضر بود و با پيروزي‌ و سرفرازي‌ وارد دمشق‌ شد و سپس‌ همراه‌ سپاه‌ نورالدين‌ به‌ حلب‌ بازگشت‌ و چندي‌ بعد در همانجا درگذشت‌ (ابن‌ عساكر، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، همانجا، التاريخ‌ الكبير، 2/97- 98). اگر چه‌ برخى‌ احتمال‌ داده‌اند كه‌ درگذشت‌ وي‌ در دمشق‌ روي‌ داده‌ باشد (ابن‌ خلكان‌، 1/160)، اما گزارشهاي‌ مكرر تذكره‌نويسان‌، ترديدي‌ در اين‌ امر برجاي‌ نمى‌گذارد (نك: ابن‌ قلانسى‌، 322؛ ابن‌ عساكر، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، همانجا، التاريخ‌ الكبير، 2/98؛ ياقوت‌، 19/65؛ ابن‌ جوزي‌، 8(1)/218).
شعر: همة مآخذ كهن‌، توانايى‌ و ذوق‌ ابن‌ منير را در شعر ستوده‌ و گاه‌ وي‌ را در فصاحت‌ با زهير و در ظرافت‌ با ابن‌ حجاج‌ (ه م‌) قياس‌ كرده‌اند (مثلاً نك: ابن‌ عديم‌، 152)، اگرچه‌ او به‌ عنوان‌ شاعري‌ هجاگوي‌ و «خبيث‌ اللسان‌» (ابن‌ عساكر، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، 2/788، التاريخ‌ الكبير، 2/97؛ ابن‌ خلكان‌، 1/156؛ ابن‌ وردي‌، 2/85؛ صفدي‌، همانجا؛ ابن‌ شاكر، 12/467) كه‌ آبروي‌ ديگران‌ را به‌ بازي‌ مى‌گرفته‌، شهرت‌ يافته‌ است‌. چنين‌ مى‌نمايد كه‌ وي‌ نيز چون‌ بسياري‌ از همگنان‌ خويش‌ داراي‌ شخصيتى‌ دوگانه‌ بوده‌ است‌. از سويى‌ شعر او مورد پسند بزرگان‌ دين‌ بوده‌ است‌ و حتى‌ برخى‌ از آنان‌ در شمار راويان‌ شعر وي‌ درآمده‌اند (نك: عمادالدين‌، همان‌، 1/79-80، 85 -87؛ عبدالقادر قرشى‌، 1/335؛ تدمري‌، 15-17) و از سوي‌ ديگر بسياري‌ به‌ سرزنش‌ وي‌ پرداخته‌اند. وي‌ با تكيه‌ بر پيروزيهاي‌ مسلمانان‌ بر صليبيان‌ به‌ ستايش‌ ممدوحان‌ خويش‌ پرداخته‌ و اشعار خود را به‌ انواع‌ صنعتهاي‌ بديعى‌ آراسته‌ است‌ (هرفى‌، 269، 273، 276؛ تدمري‌، 51). در اشعار تغزلى‌ نيز به‌ شيوة همروزگاران‌ خويش‌ بيشتر به‌ وصف‌ خط و خال‌ و زيباييهاي‌ ظاهري‌، آنهم‌ در چهرة امردان‌ و غلامان‌، پرداخته‌ است‌ (نك: عمادالدين‌، همان‌، 1/80، 83، 84).
ابن‌ منير در مديحه‌هاي‌ خود در كنار شاعرانى‌ چون‌ ابن‌ حيوس‌ و ابن‌ خياط (ه م‌ م‌) كه‌ با وي‌ همروزگار بوده‌اند، قرار مى‌گيرد، وي‌ در اين‌ اشعار به‌ ويژه‌ در مدايحى‌ كه‌ تقديم‌ عمادالدين‌ و نورالدين‌ زنگى‌ مى‌كرد (نك: ابوشامه‌، 1/69 -95)، شاعري‌ جدي‌ و با وقار جلوه‌ مى‌كند، چنانكه‌ حتى‌ هجوهاي‌ او نيز از متانتى‌ ويژه‌ برخوردار است‌ (هرفى‌، 274- 278). با اينهمه‌، وي‌ در برخى‌ از هجويه‌ها، در چهرة مردي‌ بدزبان‌ و كينه‌ جو آشكار مى‌شود (نك: ابن‌ منير، 137، 146-149). در اين‌ اشعار، هجو چندان‌ با سخافت‌ درآميخته‌ است‌ كه‌ برخى‌، از جمله‌ ابن‌ شاكر از كتابت‌ شعرهاي‌ وي‌ طلب‌ بخشايش‌ كرده‌اند (نك: تدمري‌، 149). در سنت‌ هجوسرايى‌ شعر عرب‌، وي‌ را نمى‌توان‌ با شاعران‌ پيشين‌ در يك‌ صف‌ نهاد، چه‌ وي‌ در آغازگويى‌ آهنگ‌ هجوسرايى‌ نداشت‌، اما از هنگام‌ ورود به‌ دمشق‌، از آنجا كه‌ آيين‌ شيعه‌ داشت‌، مورد كين‌ بدخواهان‌ قرار گرفت‌. اين‌ امر از اشارات‌ ابن‌ عديم‌ (ص‌ 149-150) دربارة بسياري‌ِ دشمنان‌ وي‌ و نيز در سعايت‌ آنان‌ نزد طغتكين‌ آشكار است‌. شايد ناليدن‌ وي‌ از مردم‌ روزگار (ص‌ 127) و نيز برخى‌ اشارتها به‌ همدستى‌ روزگار و مردم‌ برضد او (عمادالدين‌، همان‌، 1/77، 79)، بى‌ارتباط با اين‌ رويدادها نبوده‌ است‌. در مآخذ نيز «خبيث‌ اللسان‌» بودن‌ را با شيعه‌ بودنش‌ درآميخته‌اند (ابن‌ عساكر، التاريخ‌ الكبير، 2/97؛ ابن‌ فضل‌الله‌، 15/518؛ نيز نك: امينى‌، 4/332). و با قرار دادن‌ وي‌ در برابر ابن‌ قيسرانى‌ به‌ عنوان‌ سنى‌ پرهيزگار (براي‌ نمونه‌، نك: عمادالدين‌، همان‌، 1/76؛ ذهبى‌، سير، 20/224)، بر اين‌ نكته‌ تأكيد ورزيده‌اند؛ رؤيايى‌ نيز كه‌ پس‌ از مرگ‌ وي‌ دربارة كيفر ديدن‌ او در جهان‌ ديگر نقل‌ كرده‌اند، در تأييد همين‌ مطلب‌ است‌ (نك: ابن‌ عساكر، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، 2/789، التاريخ‌ الكبير، 2/99).
به‌ وي‌ تهمت‌ بى‌احترامى‌ به‌ صحابه‌ نيز زده‌اند (ابن‌ فضل‌الله‌، همانجا؛ ابن‌ خلكان‌، 4/458)، اما در ديوان‌ او شعري‌ كه‌ چنين‌ معنايى‌ از آن‌ برآيد، ديده‌ نمى‌شود، وانگهى‌ وي‌ فرمانروايان‌ سنى‌ را به‌ عنوان‌ مسلمانانى‌ كه‌ در برابر صليبيان‌ پايداري‌ مى‌كرده‌اند، بسيار ستوده‌ است‌ (نك: ابوشامه‌، همانجا). از اين‌رو، مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ ابن‌ منير هنگامى‌ كه‌ در دمشق‌ مورد آزار قرار مى‌گرفت‌، خشم‌ خويش‌ را با سرودن‌ هجاهاي‌ تند بر دشمنانش‌ فرو مى‌ريخت‌، شايد از همين‌ رو در گزارش‌ سفر نخست‌ وي‌ به‌ دمشق‌ نشانه‌اي‌ از سرودن‌ اشعار هجوآميز در دست‌ نيست‌.
هجاهاي‌ او بر دو گونه‌ است‌: برخى‌ از آنها چنانكه‌ گفته‌ شد، بسيار سخيف‌ است‌ و ظاهراً اين‌ اشعار همانهاست‌ كه‌ وي‌ در هجو دشمنان‌ مى‌سروده‌، و در همين‌ سروده‌هاست‌ كه‌ او به‌ گفتة ابن‌ عساكر از واژه‌هاي‌ عاميانه‌ سود جسته‌ است‌ ( تاريخ‌ مدينة دمشق‌، 2/788، التاريخ‌ الكبير، 2/97) و در برخى‌ ديگر از اين‌ اشعار، مثلاً هجو مردي‌ بخيل‌ (نك: ص‌ 95؛ عمادالدين‌، همان‌، 1/90)، غرض‌ وي‌ نوعى‌ شوخى‌ و مطايبه‌ است‌ كه‌ گويا از ويژگيهاي‌ شخصيت‌ او بوده‌ است‌، چنانكه‌ حتى‌ در برابر فرمانروايان‌ نيز از اينگونه‌ شوخيها پرهيز نمى‌كرده‌ است‌ (براي‌ نمونه‌، نك: ابن‌ عديم‌، 157؛ شوخى‌ وي‌ با عمادالدين‌ زنگى‌ در پاسخ‌ پرسش‌ نظر او دربارة شيخين‌). ماجراي‌ او با نقيب‌ علويان‌ نيز از اينگونه‌ است‌: يك‌ بار وي‌ غلام‌ خوش‌ سيمايى‌ از آن‌ خويش‌ را فرستاد تا پيشكشى‌ تقديم‌ نقيب‌ كند، اما نقيب‌ به‌ گمان‌ آنكه‌ غلام‌ نيز بخشى‌ از پيشكش‌ است‌، از بازگرداندن‌ او خودداري‌ كرد. ابن‌ منير در قصيده‌اي‌ طولانى‌، ضمن‌ تغزل‌ به‌ غلام‌ خويش‌، نقيب‌ را بيم‌ داد كه‌ اگر غلام‌ را بازنگرداند، وي‌ از عقايد شيعى‌ خود دست‌ برداشته‌، همه‌ را تكذيب‌ خواهد كرد و در روز رستاخيز نيز نقيب‌ را مسبب‌ گمراهى‌ خويش‌ خواهد خواند (نك: ابن‌ حجه‌، 327-33). برخى‌ از نويسندگان‌ كهن‌ و نيز برخى‌ از متأخران‌ و معاصران‌، اين‌ قصيده‌ را دليل‌ بازگشت‌ وي‌ از مذهب‌ خود دانسته‌اند (همو، 327؛ انطاكى‌، 263- 268؛ على‌ خان‌ مدنى‌، 3/224؛ نك: تدمري‌، 158-159، 171؛ هرفى‌، 257)، اما برخى‌ اشارتها در همين‌ قصيده‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ وي‌ بيشتر قصد شوخى‌ داشته‌ و نقيب‌ نيز نكته‌ را به‌ خوبى‌ دريافته‌ است‌ (همانجاها)، چنانكه‌ برخى‌ از نويسندگان‌ شيعه‌ نيز اين‌ تغيير مذهب‌ را رد كرده‌ و آن‌ را دليل‌ پايداري‌ وي‌ بر مذهب‌ شيعه‌ دانسته‌اند (خوانساري‌، 1/263-264؛ حرعاملى‌، 1/35- 38).
برخوردهاي‌ وي‌ با ابن‌ قيسرانى‌ نيز بيشتر آميخته‌ به‌ طنز و شوخى‌ بوده‌ است‌. اين‌ دو با يكديگر دوستى‌ داشتند (نك: ابن‌ ظافر، 257)، اما چنانكه‌ عمادالدين‌ كاتب‌ با هوشمندي‌ اشاره‌ كرده‌ است‌، چونان‌ دو اسب‌ ميدان‌ مسابقه‌ با يكديگر به‌ رقابت‌ برخاسته‌ بودند (همان‌، 1/76). اين‌ رقابت‌ و هم‌ چشمى‌ كه‌ آن‌ را با رقابتهاي‌ جرير و فرزدق‌ قياس‌ كرده‌اند، همواره‌ با نوعى‌ هجو و سرزنش‌ متقابل‌ همراه‌ بوده‌ است‌ (عمادالدين‌، همان‌، 1/79؛ ياقوت‌، 19/64 - 65؛ ابن‌ خلكان‌، 1/158-159؛ تدمري‌، 31-32). با اين‌ حال‌، اين‌ دو ظاهراً چندان‌ به‌ يكديگر وابسته‌ بودند كه‌ نبودن‌ يكديگر را نيز تاب‌ نياوردند و به‌ فاصلة اندكى‌ از يكديگر چشم‌ از جهان‌ فرو بستند (عمادالدين‌، ياقوت‌، همانجاها).
ديوان‌ ابن‌ منير را، چنانكه‌ تدمري‌ (ص‌ 6) اشاره‌ كرده‌ است‌، بايد از دست‌ رفته‌ تلقى‌ كرد، اما مجموعه‌اي‌ از اشعار وي‌ كه‌ در مآخذ گوناگون‌ پراكنده‌ است‌، نخستين‌ بار به‌ كوشش‌ سعود محمود عبدالجابر در كويت‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. در 1986م‌ نيز عمر عبدالسلام‌ تدمري‌ مجموعة كامل‌تري‌ از اين‌ اشعار را گردآوري‌ و با مقدمه‌اي‌ عالمانه‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌.
مآخذ: ابن‌ جوزي‌، يوسف‌، مرآة الزمان‌ فى‌ تاريخ‌ الاعيان‌، حيدرآباد دكن‌، 1370ق‌؛ ابن‌ حجه‌، ابوبكر، ثمرات‌ الاوراق‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1971م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ رجب‌، عبدالرحمان‌، ذيل‌ على‌ طبقات‌ الحنابلة، به‌ كوشش‌ هنري‌ لائوست‌ و سامى‌ دهان‌، دمشق‌، 1370ق‌/1951م‌؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، عيون‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ فيصل‌ السامر و نبيله‌ عبدالمنعم‌ داوود، بغداد، 1397ق‌؛ ابن‌ ظافر، على‌، بدائع‌ البدائه‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1970م‌؛ ابن‌ عديم‌، احمد، بغية الطلب‌ فى‌ تاريخ‌ حلب‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ ابن‌ عساكر، على‌، التاريخ‌ الكبير، به‌ كوشش‌ عبدالقادر افندي‌ بدران‌، دمشق‌، 1330ق‌؛ همو، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ ابن‌ فضل‌الله‌ عمري‌، احمد، مسالك‌ الابصار فى‌ ممالك‌ الامصار، به‌ كوشش‌ فؤاد سزگين‌، فرانكفورت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ ابن‌ قلانسى‌، ابويعلى‌ حمزه‌، ذيل‌ تاريخ‌ دمشق‌، بيروت‌، 1908م‌؛ ابن‌ مستوفى‌، مبارك‌، تاريخ‌ اربل‌، به‌ كوشش‌ سامى‌ بن‌ السيد خماس‌ الصفار، بغداد، 1980م‌؛ ابن‌ منير، احمد، ديوان‌، به‌ كوشش‌ عمر عبدالسلام‌ تدمري‌، بيروت‌، 1986م‌؛ ابن‌ وردي‌، عمر، تتمة المختصر فى‌ اخبار البشر، به‌ كوشش‌ احمد رفعت‌ بدراوي‌، بيروت‌، 1389ق‌/1970م‌؛ ابوشامه‌، عبدالرحمان‌، الروضتين‌ فى‌ اخبار الدولتين‌، قاهره‌، 1287ق‌؛ امينى‌، عبدالحسين‌، الغدير، بيروت‌، 1387ق‌/1967م‌؛ انطاكى‌، داوود، تزيين‌ الاسواق‌ فى‌ اخبار العشاق‌، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ بحرانى‌، يوسف‌، الكشكول‌، نجف‌، 1406ق‌/1985م‌؛ تدمري‌، مقدمه‌ و حاشيه‌ بر ديوان‌ (نك: هم، ابن‌ منير)؛ حرعاملى‌، محمد، امل‌ الا¸مل‌، به‌ كوشش‌ احمد حسينى‌، بغداد، 1385ق‌؛ خوانساري‌، محمدباقر، روضات‌ الجنان‌ فى‌ احوال‌ العلماء و السادات‌، قم‌، 1390ق‌؛ ذهبى‌، محمد، سيراعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و محمد نعيم‌ عرقسوسى‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ همو، العبر، به‌ كوشش‌ محمد سعيد بن‌ بسيونى‌ زغلول‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌ ركابى‌، جودت‌، الادب‌ العربى‌ من‌ الانحدار الى‌ الازدهار، دمشق‌، 1403ق‌/1983م‌؛ سمعانى‌، عبدالكريم‌، الانساب‌، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ بن‌ يحيى‌ معلمى‌، حيدرآباد دكن‌، 1382ق‌/1962م‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ محمد يوسف‌ نجم‌، ويسبادن‌، 1391ق‌/1971م‌؛ صنعانى‌، يوسف‌، نسمة السحر فى‌ ذكر من‌ تشيع‌ و شعر، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ عبدالقادر قرشى‌، الجواهر المضية فى‌ طبقات‌ الحنفية، حيدرآباد دكن‌، 1332ق‌؛ على‌ خان‌ مدنى‌، انوار الربيع‌ فى‌ انواع‌ البديع‌، به‌ كوشش‌ شاكر هادي‌ شكر، 1389ق‌/1969م‌؛ عمادالدين‌ كاتب‌، خريدة القصر و جريدة العصر، قسم‌ شعراء الشام‌، به‌ كوشش‌ شكري‌ فيصل‌، دمشق‌، 1375ق‌/1955م‌؛ همو، همان‌، قسم‌ شعراء المغرب‌، به‌ كوشش‌ محمد مرزوقى‌ و ديگران‌، تونس‌، 1966م‌؛ ناصرخسرو، سفرنامه‌، به‌ كوشش‌ نادر وزين‌ پور، تهران‌، 1362ش‌؛ هرفى‌، محمد، شعر الجهاد فى‌ الحروب‌ الصليبية، بيروت‌، 1400ق‌/1980م‌؛ ياقوت‌، ادبا.
محمد سيدي‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1829
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست