اِبْنِ مُعَذَّل، ابوالقاسم عبدالصمد (د 240ق/854م)، شاعر هجو سراي عرب. خاندان وي يكى از دو شاخة قبيلة عبدالقيس بود كه از كوفه به بصره كوچ كردند (مرزبانى، 304؛ ابوالفرج، 12/57؛ زاهد، 5 -6). عبدالصمد يكى از 11 فرزند معذل بن غيلان است كه همه در شعر و ادب دست داشتهاند (مرزبانى، همانجا). معذل كه خود شاعري هجوسرا و ماجن بود، با ابان بن عبدالحميد لاحقى شاعر، روابط بسيار نزديكى داشت، اما اين دوستى، مانع آن نبود كه اين دو يكديگر را به گونهاي زشت و زننده هجا گويند (نك: صولى، الاوراق، 6 - 8؛ ابوالفرج، همانجا؛ بغدادي، 3/458). معذل با عيسى بن جعفر، والى هارونالرشيد در بصره نيز دوستى داشت و گويا همين دوستى سبب شد كه وي به بصره برود و در آنجا اقامت كند (مرزبانى، همانجا). غيلان نياي عبدالصمد نيز در زمرة شاعران بود. از معذل و غيلان رواياتى اندك در حديث، لغت و اخبار عرب نيز نقل شده است (ابوالفرج، همانجا). سال تولد ابن معذل به درستى روشن نيست، اما احتمالاً در حدود 185ق/801م بوده است (نك: زاهد، 7-10). خاندان وي بىگمان از ثروت و مكنت كافى برخوردار بودهاند، چه مىدانيم كه اخفش اوسط، نحوي معروف بصره و شاگرد سيبويه را به تعليم و تربيت وي گماشتند (ثعالبى، 222-223). وي نزد اخفش احتمالاً نحو، عروض و قرائت قرآن آموخت (نك: زاهد، 12-14) و از محضر اصمعى توشهاي برگرفت (همو، 13، زبيدي، 187) و گويا از دانش اندوزي به همين اندك بسنده كرد و رفت و آمد وي به جامع بصره و آموختن فقه و حديث و كلام كه زاهد (ص 14-16) از يكى از سرودههاي وي استنباط كرده، بيشتر از باب تفنن و سرگرمى بوده است، چه اين شعر به هيچ روي حاكى از دانش اندوزي وي در حلقههاي درس جامع بصره نيست و بيشتر دليلى بر بىبندوباريهاي اوست. ابن معذل در روزگاري پرآشوب مىزيست و زندگانى نه چندان طولانى او همزمان با فرمانروايى 5 تن از خلفاي عباسى بود (نك: همو، 3). درگيريهاي ميان امين و مأمون، شورش ابن طباطبا و ورود سپاهيان ابوالسرايا به بصره (نك: طبري، 8/428، 445، 478، 528 - 530؛ زاهد، 5)، حكومت حسن بن سهل بر عراق و كشمكشهاي فراوان ميان علويان و طرفداران خلافت عباسى (نك: زرينكوب، 214- 218)، پارهاي از رويدادهايى است كه به روزگار وي پديد آمده است. افزون بر اين بصره در سدههاي 2 و 3ق بزرگترين مركز فرهنگى و علمى جهان اسلام بوده است و كندي نخستين فيلسوف جهان اسلام (ح 185- 252ق/801 تا 866م) در همين شهر پرورش يافت و چند تن از بزرگان معتزله از جمله ابراهيم بن سيّار نظّام، ابوهذيل علاف و بشربن معتمر از همروزگاران ابن معذل بودهاند. بالا گرفتن كار معتزليان و پديد آمدن «محنه» نيز از ديگر تحولات فرهنگى و سياسى اين روزگار بوده است (نك: طبري، 8/631 به بعد)، اما از اينهمه، هيچ بازتابى در شعر ابن معذل به چشم نمىخورد و به جاي آن مضامين شعر وي، وصف زنان و مغازله با آنان (ابن معذل، 80، 84، 141؛ قالى، 1/30)، غلامبارگى (ابن معذل، 105، 148-151، 196-197، 204)، وصف بادهنوشى، مستى و شراب (همو، 77، 208، 209؛ رقيقالنديم، 193، 218) و شرح كامرواييهاي فراوان اوست (ابن معذل، 75-76، 82 -83، 109-110). وي اشراف زادهاي بود كه به دور از همة جنجالهاي سياسى و تحولات فرهنگى به بادهنوشى و عياشى خويش سرگرم بود و گويى تنها نگرانى وي مهيا شدن بساط عيش و نوش بوده است (نك: همو، 79؛ راغب، 1/673). شعر در دست وي وسيلهاي براي استهزاي ديگران، پردهدري و شرح روابط خصوصى خويش با ديگر اشراف بصره است (ابن معذل، 73-74؛ ابوالفرج، 12/63). چنين مىنمايد كه وي شخصيتى بيمارگونه داشته، چنانكه گويى از مسخره كردن ديگران خشنود مىشده است (نك: ابن معذل، 147، 193؛ ابوالفرج، 12/59) و در حالى كه خود هرزه و بىبندو بار بود، با پردهدريهاي خويش آبروي ديگران را به بازي مىگرفته است (ابن معذل، 73-76، 179، 202-203؛ حصري، 3/675؛ ابوالفرج، همانجا)، به گونهاي كه هيچ كس، حتى برادر، برادرزاده، دوستان و همسايگانش نيز از زبان زهرآگين وي در امان نبودهاند (ابن معتز، 368؛ ابوالفرج، 12/71-72؛ قالى، 1/275؛ ابوعبيد، 1/325). در اين ميان برادر بزرگتر او ابوالفضل احمد بن معذل كه به سبب منزلت اجتماعى خود مورد حسد وي بود (ابوالفرج، 12/57)، بيش از همه از اين رفتار او رنج مىبرده است (ابن معتز، همانجا؛ قالى، 1/106). وي كه فقيهى پرهيزگار و مورد احترام بود (همانجاها؛ حصري، 3/671) و با برادر در يك خانه مىزيست، هرگاه زبان به شكايت مىگشود، به سختى مورد استهزا و هجو وي قرار مىگرفت (ابن معذل، 64، 69 -70، 183- 184؛ قالى، حصري، همانجا؛ زاهد، 13)، چندانكه به ناچار او را چون انگشتى زايد مىخواند كه بريدن آن ماية رنج و باقى ماندنش ماية زشتى است (ابن ابى عون، 312). ابن معذل نمونة كامل گروهى از اشراف بصره بود كه در ساية گسترش قلمرو خلافت به ثروت و آسايش رسيده بودند و از اين رو زندگى را به هرزگى و عياشى مى گذراندند. در ميان دوستان وي شماري از شاعران آن روز بصره، ازجمله ابوقلابة جرمى و ابن ابى عيينه (ابوالفرج، 12/65 - 66) به چشم مىخورد. وي گرچه با برخى از بزرگان مانند على بن عيسى، امير بصره، دوستى داشت (ابن معذل، 181-182؛ ابوالفرج، 3/160؛ زاهد، 22)، خود شاعر درباري نبود تا از صلههاي فراوان برخوردار باشد. در منابع موجود اشارههايى به زندگى او به چشم مىخورد، اما دربارة اينكه وي معاش خود را از چه طريقى مىگذرانده است، چيزي ديده نمىشود (نك: ابن معذل، 79، 81 -82؛ ابوالفرج، 12/62 -63، 65 -67). آشنايى وي با اسحاق موصلى موسيقىدان مشهور (رقيقالنديم، 141-142) و نيز دعوت شروين، آوازهخوان معروف بصره، به منزل خويش (ابوالفرج، 12/65)، همه گواه خوشگذرانى اوست، اما همين آوازه خوان چون دعوت وي را نپذيرفت، به زشتى مورد هجو او قرار گرفت و ناگزير بصره را ترك كرد (همانجا) و نيز دوستان شاعر آنگاه كه طعمهاي از وي مىربودند، قربانى چنين هجويههايى مىشدند (ابن معذل، 66 - 68، 73-74؛ ابوالفرج، 12/58 -59، 65 -66؛ زاهد، 27- 28)، اما تنها اينان نبودند كه مورد هجو قرار مىگرفتند، بلكه اهل فضل و دانش همچون ابوالعباس مبرد و ابوعثمان مازنى نيز از اين گزند مصون نبودهاند (نك: ابن معذل، 125- 128، 144- 145، 207؛ خطيب، 3/383؛ رقيقالنديم، 438-439). زبان وي چندان زهرآگين و گزنده بود كه به وي لقب «ابوالسم» دادند (ابوالفرج، 12/68) و از اين جهت وي را بايد فرزند خلف معذل شمرد (نك: صولى، الاوراق، 7). گرچه نمىتوان او را با شاعران هجوسرايى چون ابن بسّام و ابن عنين مقايسه كرد، چه با آنكه وي شاعري است ناآرام و سركش (زاهد، 21)، اما سركشى و ناآرامى وي، نه عصيانى است بر ضد قدرت سياسى حاكم و نه تشويشى براي حفظ ادب و فرهنگ عربى و نه شورشى برخاسته از خصومتهاي قبيلهاي؛عصيانويپرخاش واعتراضى است، برضدكنيزي آوازهخوان در بصره (ابوالفرج، 12/60) يا دوستى كه ماية عشرتى را به تنهايى تصاحب كرده است، وي حتى نيكى ديگران را دربارة خويش سپاس نمىگفته است (حصري، 3/675)، از اين رو زندگى پر از رسوايى وي آكنده از درگيري با مخالفان بسيار اوست (پلا، .(168 وي را مىتوان چون پدرش در شمار آن دسته از شاعران سدههاي 2 و 3ق در بصره نهاد كه در هجا به ديدة گونهاي تخصص شخصى مىنگريستند (همو، .(167 با اين حال وي گاه از خود آزادگى و مناعت نشان مىداده، چنانكه درخواست از بزرگان را ماية ذلت خويش مىدانسته است (ابن عبدالبر، 1(1)/170) و مثلاً ابوتمام را كه براي به دست آوردن مال و لذت، از آبروي خويش مايه مىگذاشته، مورد نكوهش قرار داده است (صولى، اخبار، 34- 35؛ قس: ابوالفرج، 12/70)، چندانكه ابوتمام از آمدن به بصره خودداري ورزيد (صولى، همان، 241-242؛ ابن خلكان، 1/335). به هر حال ابن معذل در روزگار خويش شاعري مورد توجه بوده است، به گونهاي كه مثلاً ابوعثمان مازنى كه خود مورد هجاي ابن معذل قرار گرفته، با خواندن هجوية او دربارة قاضى بصره، در حضور متوكل، پاداش دريافت كرده است (زبيدي، 95-97). شعر و زندگى او بيانگر جنبههايى از زندگى گروهى از مردم آن روز بصره است، به همين سبب، به رغم آنچه گفته شد، مردم هرگز از وي دوري نمىكردهاند. وي از پيروان طريقة ابونواس شمرده شده است (رقيق النديم، 193). شاعرانى مانند بحتري نيز از وي تأثير پذيرفتهاند و حتى ابوهلال عسكري وي را برتر از بحتري شمرده است (ص 176-364). اهميت وي آن قدر بوده كه مرزبانى (297-384ق) كتابى مستقل با عنوان اخبار عبدالصمد بن المعذل به شرح حال وي اختصاص داده است (ابن نديم، 191). به گفتة ابن نديم (ص 234) ديوان وي در 150 برگ بوده است، اما اكنون از آن جز قطعاتى پراكنده در دست نيست. اين قطعات را زهير غازي زاهد از مآخذ گوناگون گرد آورده و به همراه مقدمهاي عالمانه در بغداد (1390ق/1970م) منتشر ساخته است. ابن معذل سرانجام، ظاهراً به دليل هجو ابراهيم التيمى قاضى بصره، به دست گروهى از طرفداران يا نزديكان وي به قتل رسيد (زاهد، 31-32). اشارتى به تهديدهايى كه از سوي قاضى مذكور بر ضد او مىشده، در اشعار وي ديده مىشود (همو، 32). مآخذ: ابن ابى عون، ابراهيم، التشبيهات، به كوشش محمد عبدالمعيد خان، كمبريج، 1369ق/1950م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن عبدالبر، يوسف، بهجة المجالس و انس المُجالس، به كوشش محمد موسى خولى، بيروت، 1981م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش محمد عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1375ق/ 1956م؛ ابن معذل، عبدالصمد، «شعر» (نك: زاهد در همين مآخذ)؛ ابن نديم، الفهرست، مصر، مطبعة رحمانيه؛ ابوعبيد بكري، عبدالله، سمط اللا¸لى، به كوشش عبدالعزيز ميمنى، قاهره، 1354ق/1936م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، بيروت، 1390ق/1970م؛ ابوهلال عسكري، حسن، الصناعتين، قاهره، 1319ق؛ بغدادي، عبدالقادر، خزانةالادب، بولاق، 1299ق؛ ثعالبى، خاص الخاص، به كوشش صادق نقوي، حيدرآباد دكن، 1405ق/ 1984م؛ حصري، ابراهيم، زهرالاداب، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1373ق/1953م؛ خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ راغب اصفهانى، حسين، محاضرات الادباء؛ رقيق النديم، ابراهيم، قطب السرور فى اوصاف الخمور، به كوشش احمد جندي، دمشق، 1969م؛ زاهد، زهير غازي، شعر عبدالصمد بن المعذل، بغداد، 1390ق/1972م؛ زبيدي، محمد، طبقات النحويين و اللغويين، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1372ق/1954م؛ زرينكوب، عبدالحسين، دو قرن سكوت، تهران، 1336ق؛ صولى، محمد، اخبار ابى تمام، به كوشش خليل محمود عساكر و ديگران، بيروت، المكتب التجاري؛ همو، الاوراق (قسم اخبار الشعرا)، به كوشش هيورث دن، قاهره، 1934م؛ طبري، تاريخ؛ قالى بغدادي، اسماعيل، الامالى، قاهره، 1373ق/1953م؛ مرزبانى، محمد، معجمالشعرا، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379ق/1960م؛ نيز: , Charles, Le milieu ba s rien et la formation de G ? hi z , Paris, 1953. محمد سيدي تايپ مجدد و ن * 1 * زا ن * 2 * زا