اِبْنِ مُعْتَزّ، ابوالعباس عبدالله (22 شعبان 247-2 ربيعالثانى 296ق/ 31
اكتبر 861 -29 دسامبر 908م)، شاعر، اديب، راوي و نقاد بزرگ شعر و ادب عرب در
عصر دوم عباسى. وي در سامرا كه در آن روزگار مركز حكومت عباسيان بود، از
مادري ظاهراً رومى نژاد به دنيا آمد ( 2 EI). تقريباً 5 ساله بود كه پدرش با
لقب المعتزبالله، به عنوان سيزدهمين خليفة عباسى، زمام امور را به دست
گرفت (حك 252- 255ق/866 -869م). معتز شيفتة شعر و موسيقى بود و در اين دو فن
دستى داشت و بيشتر اوقات خود را با شاعران و خوانندگان و نوازندگان سپري
مىساخت (نك: ابوالفرج، 9/318-320؛ خطيب، 2/125 مرزبانى، معجم، 400-401)، از
اين رو شگفت نمىنمايد كه طبع شعر ابن معتز از اوان كودكى و نوجوانى شكوفا
شود و در همان روزگار اشعاري نيز بسرايد (ابن جوزي، 6/85 نك: فراج، 9). او خود
اعتراف مىكند كه تحت تأثير قصايد بحتري قرار مىگرفته و نفوذ كلام اين شاعر
در خليفه و ديگران او را سخت به اعجاب وا مىداشته است (صولى، اخبار
البحتري، 104- 105، 108). به ويژه كه مديحهسرايان گاه در مدايح معتز او را
نيز در كنار پدر مدح مىگفتند (براي نمونه، نك: بحتري، 1/614 -616). عبدالله
نزد پدر چندان عزيز بود كه دستور داد به نام وي دينارهاي زر ضرب كنند و
بحتري در مديحهاي كه به همين مناسبت سرود، به معتز پيشنهاد كرد كه او را
وليعهد خويش گرداند (2/670 - 673؛ صولى، همان، 107).
ابن معتز 8 سال بيشتر نداشت كه اميران ترك پدرش را از مقام خلافت عزل
كرده، به قتل رسانيدند (نك: يعقوبى، 2/504) و او را همراه مادربزرگش و چند
تن ديگر از فرزندان خلفا به مكه تبعيد كردند. حدود يك سال بعد، المعتمد
بالله (حك 256-279ق/870 -892م) به خلافت رسيد و آنان را به سامرا بازگردانيد
(همو، 2/505). از آن پس جدهاش زير نظر معتمد، سرپرستى او را برعهده گرفت و
ابوالحسن احمد بن سعيد دمشقى كه به تعليم و تربيت فرزندان معتز گماشته
شده بود، مربى و استاد اختصاصى او گرديد (ياقوت، ادبا، 3/46-49؛ صولى،
الاوراق، اشعار، 107). رفته رفته، خانة وي مركز تجمع علما و ادبا گرديد و
دانشمندان به نام آن سامان از جمله محمد بن عمران بن زياد، حسن بن عليل
عنزي، احمد بن صالحه بن ابى فنن، پيوسته به مجلس او آمد و شد داشتند و
علوم و فنون مرسوم آن زمان را به اميرزادة عباسى تعليم مىدادند. مبرد،
نحوي بزرگ مكتب بصره، بسيار در مجلس او حاضر مىشد و گاه چندين روز نزد وي
اقامت مىكرد. فصحاي عرب و علماي لغت نيز كه وارد سامرا مىشدند، نزد ابن
معتز مىرفتند و او آنان را به گرمى مى پذيرفت و از ايشان نكات بسياري
مىآموخت (صولى، همانجا، اخبار ابى تمام، 96، 202؛ خطيب، 10/95؛ فراج، 9-10؛
قس: 2 EI).
اين محافل علمى و ادبى كه در منزل ابن معتز تشكيل مىيافت، چنان
جاذبهاي داشت كه بلاذري (ه م) را واداشت مصرانه براي تعليم اين
اميرزاده اعلام آمادگى كند (مرزبانى، نورالقبس، 340؛ ياقوت، ادبا، 3/47- 48؛
نك: كراچكوفسكى، 1/161). ابن معتز در اشعاري كه در 13 سالگى خطاب به استادش
دمشقى سروده، ادعا كرده است كه علوم و فنون مرسوم را چندان فراگرفته كه
در هر رشته و زمينهاي كه اراده كند، مىتواند سرآمد اقران و يگانة دوران
گردد (مرزبانى، همان، 340-341؛ ياقوت، همانجا؛ قس: حسين، 2/395-396).
ابن معتز در 17 سالگى، جدة خويش را از دست داد و از آن پس به مَطيره كه
گردشگاهى در نزديكى سامرا بود (ياقوت، بلدان، 4/568)، نقل مكان كرد ( 2 EI).
اقامت وي در مطيره حدود 15 سال طول كشيد. بيشتر تأليفات ابن معتز يادگار
همين دوران بوده و در اشعاري كه در سالهاي واپسين عمر سروده، از اين
دوران بسيار ياد كرده است (نك: دنبالة مقاله).
ابن معتز كه از حادثة مرگ پدر سخت متأثر بود و همة عموها، عموزادگان، اعيان و
رجال را مسئول قتل او مىدانست ( ديوان، 2/340؛ صابى، 131؛ اظهارات ابن
فرات وزير)، خويشتن را مكلف به خونخواهى او مىپنداشت. از اين رو، جانشينان
المعتز بالله همواره سعى داشتند، با تأمين انواع وسايل رفاه و سرگرمى و
خوشگذرانى براي وي و تشويق و ترغيب به دانشاندوزي و كمال و ادب، او را از
مداخله در سياست و ادعاي خلافت باز دارند (نك: ابوالفدا، 2/62). ابن معتز نيز
از اين وضع خشنود به نظر مىرسيد و مراتب امتنان خود را در مدايحى كه به
ويژه براي معتمد و موفق مىسرود، ابراز مىداشت (براي نمونه، نك: ديوان،
1/499-503). اما از وقتى كه مركز خلافت به بغداد منتقل گرديد (276ق)، در
مطيره به شدت اظهار دلتنگى مىكرد و چون پسر عمش، المعتضد بالله (حك 279-
288ق/892 -901م) به خلافت رسيد، مكرر در مدايحش براي رفتن به بغداد اذن
مىطلبيد (همان، 1/492- 495، 506 -507). المعتضد بالله همينكه پايههاي حكومت
خويش را استوار يافت و كاخ ثريا را كه به فرمان او در نزديكى بغداد ساخته
بودند، افتتاح كرد، رسماً از ابن معتز براي نقل مكان به بغداد دعوت كرد.
ابن معتز اين دعوت را مشتاقانه پذيرفت و به بغداد رفت (همان، 1/452). معتضد
از او پيشوازي درخور كرد و او را در يكى از بناهاي كاخ ثريا جاي داد و از آن
پس ابن معتز در رديف نديمان معتضد قرار گرفت. وي در وصف كاخ ثريا و
باغستانهاي پيرامون آن اشعار بسياري سروده و آن را حتى در مقايسه با قصر
بلورين حضرت سليمان(ع) بىهمتا دانسته است (همان، 1/477-479، 520 -521). در
بغداد نيز ابن معتز درس و بحث و گفت و شنودهاي علمى و ادبى را رها نكرد و
سراي خود را بار ديگر پناهگاه اهل علم و ادب قرار داد (صولى، الاوراق،
اشعار، همانجا). چنانكه ابوسعيد محمد بن هبيرة اسدي، معروف به صعوداء كه از
اصحاب فَرّاء نحوي و از بزرگان و دانشمندان كوفه بود، پس از ورود به بغداد،
به كاخ ابن معتز هدايت شد و پس از چندي از نديمان خاص او گرديد (قفطى،
2/85؛ سيوطى، 1/256). ابن معتز با ثعلب نيز ارتباط داشت و مسائل مهم لغوي،
نحوي و ادبى را از او مىپرسيد (صولى، همانجا؛ خطيب، 10/95-96).
با مرگ معتضد، دوران آسايش و آرامش ابن معتز نيز به پايان رسيد، زيرا وي
ديگر ياوري براي خود نمىديد (نك: ابن معتز، ديوان، 2/330-331). اميران ترك
پسر خردسال معتضد را با لقب المكتفى بالله (حك 288- 295ق/901- 908م) به
خلافت برداشتند و عبدالله بن معتز را با دو تن ديگر از اميرزاگان، تا آمدن
مكتفى از رقه به بغداد، به زندان افكندند (نك: تنوخى، 2/9-10؛ خطيب، 10/98).
ابن معتز كه اوضاع را چنين يافت، از زندگى درباري فاصله گرفت و در
خانهاي قديمى و نيمهويران در كنار رودخانةالصراة (نك: ياقوت، بلدان، 3/377-
379) مسكن گزيد (نك: ابن معتز، همان، 2/172، 206؛ صولى، همان، 116). وي در
اين دورة پايانى زندگى از حضور در اجتماعات و حتى مراسم نماز جمعه و مانند
آن خودداري مىكرده و شايد هم در خانه تحت نظر مأموران دولت بوده است
(نك: خطيب، 10/96). آن دسته از اشعار ابن معتز كه حاكى از احساس غربت شديد
و نكوهش بغداد و ستايش سامره است، ظاهراً مربوط به همين دوران است (ابن
معتز، همان، 2/38-47؛ صولى، همان، 137- 138). در اين اشعار، وي به ياد ايام
خوش مطيره و برخى جاهاي ديگر، اشك حسرت مىريزد (همان، 2/55).
پس از عزل مكتفى، جمعى از اعيان و رجال بر آن شدند كه ابن معتز را به
خلافت بردارند، اما مخالفت دورانديشانة ابن فرات وزير موجب شد كه از اين كار
چشم بپوشند و برادر مكتفى را كه 13 سال بيشتر نداشت، با لقب المقتدر بالله
(295-296ق/908-909م) برمسند خلافت نشانند (صابى، 130-131؛ ابن اثير، 8/9-10؛
ذهبى، 1/131). چند ماه بعد، بار ديگر جمعى از فرماندهان نظامى و كاتبان و
قاضيان براي خلع مقتدر و بيعت با ابن معتز همداستان شدند (طبري، 10/140-141؛
مسعودي، التنبيه، 326-327). ابن معتز با آنكه خود با مقتدر بيعت كرده بود،
پيشنهاد آنان را پذيرفت، مشروط بر آنكه خونى بر زمين ريخته نشود. بدينسان
گروه كثيري از اعيان و رجال، با وي كه لقب المنتصف بالله (يا المرتضى
بالله، الراضى بالله،...) برگزيده بود، مخفيانه بيعت كردند. ابن معتز نيز
وزير و اركان دولت خويش را تعيين كرد و در بيانيهاي به مقتدر اخطار كرد كه
دارالخلافه را ترك كند، اما طرفداران مقتدر نگذاشتند وي از دارالخلافه پاي
بيرون بگذارد؛ بر ياران ابن معتز هجوم بردند و به دنبال كارزاري سخت، همة
آنان را قلع و قمع كردند و خود ابن معتز را نيز در نهانگاهش دستگير كردند و
كشتند (طبري، 11/404- 405؛ ابوعلى مسكويه، 1/5 -9؛ ابن جوزي، 6/69، 80 -81؛
ابن اثير، 8/14-19؛ ابن تغري بردي، 3/164- 165). گويند: وقتى ابن معتز را بر
مقتدر وارد كردند، دستور داد او را نيمه عريان روي يخ خوابانيدند و يخ بر
پيكرش انباشتند و به همان حال رها كردند، تا جان داد (كبيسى، 365، به نقل
از سمط النجوم العوالى ) و پيكرش را بدون هيچ تشريفاتى در ويرانة مجاور محل
اقامتش به خاك سپردند (ابن خلكان، 2/264).
به اين ترتيب، خلافت ابن معتز چند ساعتى بيش دوام نيافت و به همين جهت،
بيشتر مورخان او را در شمار خلفاي عباسى نياوردند (ابن طقطقى، 359؛ قس: ابن
كثير، 11/109) و نام عبدالله بن معتز به عنوان «خليفة يك روزه» در فهرست
نوادر روزگار ثبت گرديد (نك: قلقشندي، 1/442؛ قس: حسين، 2/391). در سوك او
هيچ سرو صدايى، جز صداي گرية چند زن بلند نشد و نالهاي از سينة هيچ كس
برنيامد. در رثاي ابن معتز تنها دو بيت شعر سروده شد كه به موازات ماجراي
قتل وي در همهجا شهرت يافت و بر سينة تاريخ نقش بست. در آن دو بيت نيز
سرايندة آن (على بن محمد بن بسام) نخست نسبت به ابن معتز اظهار ترحم و
همدردي و سپس تعريض كرده است (خطيب، 10/101؛ ابن خلكان، ابوالفدا،
همانجاها؛ ابن وردي، 1/374؛ ابن فضلالله، 7/258). گويند: ابن علاف (ه م)
نيز در مرثية مشهورش كه به ظاهر در رثاي گربة خانگيش كه همسايگان به
انتقام خون ماكيانهايشان او را كشته بودند، سروده، دوست خود ابن معتز را
منظور داشته است (نك: ابن خلكان، 2/107-111؛ ثعالبى، ثمار، 152؛ قس: صفدي،
نكت، 142). البته اين بىمهري عباسيان نسبت به ابن معتز، سخنگوي توانا و
مدافع سرسخت اين خاندان در برابر علويان (نك: دنبالة مقاله)، چندان دوام
نيافت و خلفاي پس از مقتدر ياد و شعر او را گرامى مىداشتند (نك: مسعودي،
مروج، 4/362-363؛ زبيدي، 123-124).
ابن معتز مردي خوش سيما و سيه چرده بود (ابن خلكان، 2/266؛ ابن شاكر،
2/240). زر و زيور و زيّ اشرافى نيز بر آراستگى او مىافزود. خلقوخوي خلفاي
عباسى و حضور در جشنها و شبنشينيها اقتضا مىكرد كه نسبت به زيبايى لباس و
اندامش وسواس به خرج دهد. از وقتى كه موهاي سر و رويش، بر اثر پيري
زودرس، در آستانة 30 سالگى، سپيد شد (نك: ابن معتز، ديوان، 1/253)، همواره با
رنگ مشكى خضاب مىكرد (نك: ابن خلكان، ابن شاكر، همانجاها) و آن را «گواه
دروغين» مىخواند (ابوحيان، 4/157) و سعى داشت به پيري كه در نظر وي دوران
تلخ كامى بود، نينديشد (ابن معتز، همان، 1/228). از زندگى خانوادگى، همسر و
فرزندانش، بجز مرثيهاي در 4 بيت كه در سوك دخترش سروده، اطلاعى در دست
نداريم (همان، 2/343-344؛ قس: حسين، 2/394). وي طبعى بلند داشت و خود را
بسى فراتر از آن مىديد كه با حاسدان فرومايه و كوته بين در آويزد و از
بدگويى و بدخواهى اين و آن برآشوبد. در نتيجه هميشه از روحيهاي آرام و
ارادهاي آهنين برخوردار بود (ابن معتز، همان، 1/256، 274؛ قس: شريف،
170-171). بسيار دست و دل باز بود و حتى اگر مدتى تنگدستى بر او عارض مىشد،
دست از داد و دهش نمىكشيد (ابن معتز، همان، 1/268).
ابن معتز در فخريههاي منثورش نيز خود را مردي از تبار هاشم، آراسته و
وارسته، زيبا و پارسا، به جاي آرندة واجبات و كنار گذارندة محرمات معرفى
كرده است. مردم هم بيشتر با اين خصوصيات او را مىشناختهاند، حتى دشمنان و
بدخواهانش به كمالات وي اذعان داشتهاند، چنانكه ابن فرات او را مردي
فاضل، كامل، اديب، آگاه به مسائل كشوري و لشكري، اهل سنجش و دقت در امور
وصف مىكند، و البته به استناد همين ويژگيها عقيده داشت كه سپردن خلافت
به ابن معتز به هيچ وجه عاقلانه نيست (صابى، همانجا؛ ابوالفرج،
10/274-276؛ قس: شريف، 169-170؛ حسين، 2/394- 395).
ابن معتز در پرتو اسلام از عزت نفس و قوت اراده برخوردار شده و از تبار
خويش درس مروت و از تربيت مادربزرگ و مربيانش درس برادري و برابري و
دادگري گرفته بود و سخت جانبدار زندگى مسالمتآميز همة مردم و طبقات با
يكديگر بود (نك: شريف، 169). اما از ديدگاه او، همة اين مبانى نظري و عملى،
تحتالشعاع اعتقاد افراطى و تعصب آميز وي به برتري بنى هاشم و آل محمد
(كه البته منظور از آلمحمد، بنى عباسند) نسبت به ديگر مردمان بود؛ چنانكه
بيشتر اشعاري كه وي در زمينههاي فخر و مدح و غيره سروده است، حكايت از
اين امر دارد (براي نمونه، نك: ابن معتز، همان، 1/285).
ابن معتز با وجود ارادتى كه به حضرت على (ع) اظهار مىكرد و اشعار فراوانى
كه در مدح آن حضرت مىسرود (نك: صولى، الاوراق، اشعار، 109-112) و نيز
سرودههايى كه در رثاي امام حسين(ع) داشت (ابن معتز، همان، 2/352-353)، از
اختلافات و مشاجرات علويان با عباسيان و شورشها و قيامهاي آنان برضد حكومت
عباسيان، سخت دلآزرده بود و سوگند ياد كرده بود كه اگر روزي دستش برسد،
طالبيان را يكسره از ميان بردارد (ابوالفدا، همانجا). البته وي در مقام
توضيح اين سوگند، طرحى را ارائه مىكرده است كه به موجب آن از طريق
ازدواج اجباري مردان علوي با زن عباسى و بالعكس، به گونهاي اين دو
طايفه مىبايست با هم درمىآميختند كه تمايزشان برداشته شود و نزاعها از
ميان برخيزد (نك: صولى، همان، 109؛ تنوخى، 4/111) و ظاهراً منظورش قتل عام
علويان نبوده است.
ابن معتز به رغم ظاهر متين و رفتار ملايمى كه داشت، سخت كينهتوز بود.
چنانكه به محض رسيدن به خلافت، ابن منجم شاعر (د 300 ق) را كه روزگاري
با معارضه با وي اشعاري سروده و با ديدگاههاي سياسى وي مخالفت ورزيده بود،
به دشنام دادن پيامبر اسلام(ص) متهم كرد و بناي بدرفتاري با او را گذاشت و
وقتى او و پسرانش براي بيعت آمدند، او را تهديد كرد كه مغز سرش را طعمة
مرغان هوا گرداند (همو، 4/110- 111). در خطبة آغاز خلافتش گفت: «ديگر وقت آن
رسيده است كه حق آشكار و باطل رسوا گردد!» (ثعالبى، ثمار، 150). اين سخن
مبهمى بود كه نه تنها غرور فراوان و خودپسندي او را مىرسانيد، بلكه اشاره
به كينههاي كهن بود كه چون آتشى زيرخاكستر در سينهاش نهفته داشت.
بنابراين به درستى معلوم نمىتوان كرد كه اگر خلافت وي بيش از يك روز
ادامه مىيافت، در بغداد و ديگر شهرها و سرزمينهاي اسلامى چه حوادثى روي
مىداد.
گويند ابن معتز حنفى يا حنبلى مذهب بوده است (ابن خلكان، همانجا؛ ابن
شاكر، 2/241؛ ابن فضلالله، 7/255- 258)، اما ظاهراً وي براي خود آراء بخصوص و
مذهب ويژهاي داشته و نه تنها با فرقههاي شيعى در ستيز بوده، بلكه با
مذاهب عامه نيز كاملاً هم عقيده نبوده، هرچند نسبت به همة صحابة پيامبر
اكرم(ص) ابراز احترام و از مقام آنان دفاع مىكرده است (صولى، همان،
107).
ابن معتز را «شاعر بنى هاشم» و «شاعر بزرگ زمان» گفتهاند، زيرا هيچيك از
شاعران معاصرش در تنوع شعر به پاي او نمىرسيدهاند (همان، 113). وي در هر
يك از زمينههاي دهگانة فخر، غزل، مدح، معاتبات، طرديات، وصف، خمريات،
رثاء، زهد و هجا قطعات و قصايدي سروده است.
در باب فخر (كه صولى آن را نخستين بخش ديوان ابن معتز قرار داده) ماية
اصلى اشعار همانا برتر نهادن عباسيان نسبت به علويان است. در اين دسته از
اشعار، وي در مقام سخنگوي عباسيان، آل على(ع) را كه مغرضانه «آل طالب»
مىنامد، مخاطب قرار داده، گويد: خاندان على(ع) با همة فضيلت و كرامتى كه
دارند، نسبت به حكومت و خلافت كه از آغاز از آنِ عباسيان بوده و آن را با
شمشير از چنگ امويان كه قاتلان حسين بن على(ع) و يارانش بودهاند،
ستادهاند، هيچ ادعايى نبايد داشته باشند؛ نه تنها مردم حكومت ايشان را
نمىپذيرند، بلكه خداوند نيز به فرمانروايى آنان راضى نيست؛ مگر نه آنكه
مأمون سخاوتمندانه خلافت را به على بن موسى الرضا(ع) تفويض كرد و خداوند
وي را پيش از مأمون از دنيا برد؟ بنابراين، چنانكه آنان در برابر زمامداران
عباسى قيام كنند، ريختن خون شريف و ارجمندشان روا خواهد بود؛ خوب است
ايشان بگذارند شيران شرزة عباسى، شكار گيرند و ايشان از گوشت آمادة آنان
تغذيه كنند! شايسته است كه ايشان به جاي «بنى عم»، «بنى غم» نباشند (
ديوان، 1/219، 221-222، 237، 252، 254- 255؛ صولى، همان، 108-109، 277؛ ابن
شاكر، 2/241- 242؛ صفدي، تمام المتون، 248-249؛ ضيف، العصر العباسى، 340- 341؛
قس: شريف، 176-177). ابن معتز در پس اين مفاخرات، اين رؤيا را در سر
مىپروراند كه روزي علويان، همچون برادران خطا كار يوسف، سرافكنده و
پشيمان، از وي به عنوان خليفة عباسى تقاضاي بخشش كنند (نك: ديوان، 2/89).
در باب مدح، ابن معتز اين خصوصيت را داشت كه چون خود اميرزادهاي برخوردار
از همة موهبتهاي زندگى بود، هرگز به منظور كسب درآمد يا جلب توجه خلفا و امرا
شعر نمىگفت و همين ويژگى، مدايح وي را از اعتبار ويژهاي برخوردار
مىگرداند. با اين وصف، اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه ترس بر
جان خود و خانواده كه هيچگاه از او دست بردار نبوده است، چه بسا در
بسياري موارد ابن معتز را به مداحى عموها و عموزادگانش كه در رأس قدرت
بودهاند، وا داشته باشد (كفراوي، 286). به هر حال، ابن معتز همة خلفاي
عباسى همروزگار خود و نيز بعضى از رجال و اركان دولت عباسى و امراي لشكر را
مدح گفته است (نك: ديوان، جم) و مىتوان پنداشت كه انگيزة اصلى وي در اين
سرودهها، پيوند روحى شديد و تعصب زايدالوصفى است كه نسبت به خلافت خاندان
عباسى داشته و حكومت عباسيان را حافظ اسلام و عربيت مىدانسته است. وي
بيش از همه، معتضد را ستوده و به علاوه براي او ارجوزهاي اختصاصى سروده
است كه فتوحات او را يك به يك در آن شرح مىدهد و در تجليل از سياست و
تدبير معتضد و دلاوريهاي موفق داد سخن مىدهد. سبب فراوانى مدايح او براي
معتضد، شايد آن باشد كه عهد خلافت معتضد دوران تجديد اقتدار خليفه و سركوب
شورشيان بوده است و گويى ابن معتز در دوران وي خود را شاهد خونخواهى جد و
پدرش مىيافته و از اين بابت يگانگى و ارادت قلبى ويژهاي نسبت به اين
عموزادة خود احساس مىكرده است.
در مراثى او، به خصوص، اشعاري كه در رثاي پدرش معتز و پسر عمويش معتضد
سروده (نك: ديوان، 2/360-363)، عواطف عميق و انسانى او بروز و ظهور بيشتري
دارد و ماية معنوي در آنها كه نسبت به نوع شعر او جنبة استثنايى دارد، محسوس
است (نك: شريف، 1/199).
در زمينة هجا شعر ابن معتز شهرتى به هم نرسانيده است. وي از سويى همة
فضايل و كمالات را در خود جمع مىبيند و طبيعى است كه ديگران به نظر وي
حقير و سزاوار هجا باشند و از سوي ديگر، روحيهاي سرخورده و نااميد دارد كه
قاعدتاً بايد بدبينى و نكوهش اين و آن را به دنبال داشته باشد. با اين
حال، خصايص ديگر اخلاقى، به ويژه طبع بلند وي، مانع از آن مىشده است
كه در هجا داد سخن بدهد. وي بيشتر با سكوت (نك: ديوان، 2/430) يا پناه بردن
به كتابخانهاش (همان، 2/41؛ بيت 13)، در برابر رفتار ناخوشايند ديگران واكنش
نشان مىداده است. به هر حال، سرودههاي ابن معتز در باب هجا بخش مستقلى
از ديوان وي را به خود اختصاص داده است (قس: ضيف، همان، 339-340). همچنين
مضامين هجايى فراوانى در آن دسته از اشعار وي كه در بخشهاي فخر و مدح و
معاتبات ديوانش جاي داده شده، ديده مىشود. هجاي بعضى شهرها مانند بغداد و
كوفه و مردم آنها نيز در شعر ابن معتز جايگاهى دارد (ابن معتز، همان، 2/27،
451-452).
غزليات ابن معتز به انواع وصفهاي شيوا و تشبيهات زيبا آراسته است، اما در
مقايسه با غزلهاي شاعران ديگر چون ابن رومى و ابونواس (ه م م) فاقد آن
عشق آتشين و آن طلب راستين است. انگيزة ابن معتز در سرودن غزليات فراوانش
صرفاً سرگرمى و جلب توجه كنيزكان و خشنود كردن آنان است و از حد عشقبازي
يك اميرزادة خوشگذران با كنيزكان خواننده و نوازندهاي كه بزمهاي عشرتش را
مىآراستهاند، در نمىگذرد (نك: همان، 1/314؛ ابوالفرج، 10/278؛ مسعودي، مروج،
4/293؛ قس: ضيف، همان 341-342؛ نيز نك: شابشتى، 77- 78). در عين حال، ابن
معتز از معدود شاعرانى است كه به غزلياتشان شهرت يافتهاند. از اين گذشته،
ابن معتز از سرايندگانى است كه هم براي معشوق و هم براي معشوقه
غزلسرايى كردهاند. وي در هر دو نوع غزل استادي به خرج داده است (صولى،
همان، 114؛ نيز نك: ابوالفرج، 10/281).
ابن معتز در سرودن خمريات چيرهدست بود و شايد در سدة 3ق هيچ شاعري به
فراوانى ابن معتز در باب شراب شعر نگفته باشد (ضيف، الفن، 108). وي گذشته
از آنكه به شيوة معمول خلفا و امرا، در محافل و بزمهاي درباري و اوقات خوشى
كه با شاعران و خوانندگان و نوازندگان به سر مىبرده، با مى دمساز بوده
است، به ميكدههاي عمومى نيز كه مطلوبترين آنها ديرهاي بنام، از جمله دير
عبدون، دير سوسى و دير مطيره بوده و شراب در آنجاها عرضه مىشده، آمد و شد
داشته، و شبها و روزهايى را سپري مىكرده است (نك: شابشتى، 149-150؛ ضيف،
همان، 108-109) و چنانكه خود گويد ( ديوان، 2/250) براي گريختن از غمهاي
فراموش ناشدنى به سراغ اين ديرها مىرفته است (كبيسى، 358؛ نيز نك: ابن
معتز، همان، 2/213؛ بيتهاي 10 و 11؛ شريف، 1/185- 188).
خمريات ابن معتز را، قدما همپاية خمريات اعشى، اخطل، ابونواس و حسن بن
ضحاك دانستهاند (صولى، همانجا)، اما تفاوت عمدهاي كه خمريات ابن معتز
مثلاً با خمريات ابونواس دارد، اين است كه ابونواس صادقانه به شراب عشق
مىورزد، اما ابن معتز هنگامى كه در باب شراب آن شعرهاي ناب را مىسرايد،
قصدش تنها هنرنمايى شاعرانه است. چنانكه برايش فرقى نمىكند كه مثلاً در
ستايش «صبوح» (باده نوشى صبحگاهى) (نك: ديوان، 2/232، 259؛ صولى، همان،
190؛ ضيف، العصر العباسى، 342-343) شعر بگويد، يا در آن ارجوزة مشهورش با
دليلهاي متعدد در مقام مذمت آن برآيد (ابن معتز، همان، 2/30-37).
بعضى (ابن فضلالله، 7/255) خمريات ابن معتز را صرفاً از باب گسترش دامنة
شعر و شاعري قلمداد كردهاند. محمد بديع شريف نيز (1/184-190) ابن معتز را
دانشمندي معتكف بر قلم و دفتر وصف كرده كه به حكم شاعر بودن در ستايش
شراب نيز مهارت و توان شاعرانة خويش را نشان داده است. اما بررسى آثار ابن
معتز كه در ميان آنها كتاب فصول التماثيل (نك: آثار) چشمگيرتر است، جايى
براي چنين اظهار نظرهايى باقى نمىگذارد. ابن معتز در خمرياتش انواع شراب و
بزمهاي گوناگون شراب و حالات مختلف ميگساران و ظروف و وسايل بادهنوشى را
وصف كرده و با تشبيهات زيبا و فراوانش آنها را آراسته و از اين جهت خمريات
خود را غير قابل رقابت گردانيده است.
ابن معتز در زمينة طرديات (نخجبير افكنى) نيز مانند ابن رومى و ابونواس بسيار
شعر گفته است. وي علاوه بر توانايى ويژهاي كه در وصف و تشبيه دارد و در
طرديات به نحو احسن از آن فنون مدد مىگيرد، با شكار كه سرگرمى معمول
اميرزادگان بوده، از نزديك و از دوران كودكى آشنا بوده است (قس: امين،
عبدالقادر، 314-316).
دايرة وصف در شعر ابن معتز به خمريات و طرديات وي محدود نمىگردد، بلكه همة
پديدههاي كوچك و بزرگ محيط زندگى او را، از گنجينههاي موجود در كاخهاي
عباسيان تا موريانهاي كه كتابهايش را جويده و سيلابى كه ديوارهاي خانهاش
را خراب كرده است، در بر مىگيرد. وصف ابن معتز وصفى روشن و زيباست و در
اين راه، قدرت و وسعت تخيل، اطلاعات عمومى گسترده، احاطه بر صرف و نحو و
لغت، چيرهدستى در فن تشبيه و انواع استعارات و ريزبينى و هوش و ذكاوت
سرشار، وي را مدد مىرسانند.
معاتبات دستة ديگري از سرودههاي ابن معتز را تشكيل مىدهند. در اين نوع شعر
نگران كنندهترين مسألهاي كه ابن معتز را رنج مىدهد، اختلافات علويان و
عباسيان است (نك: ديوان، 2/46، 62 -63) و بعضى از اشعار هجايى وي در اين
بخش از ديوان جاي داده شده است.
در باب زهديات نيز سرودههايى دارد كه در آنها به وصف پيري و مقايسة دوران
پيري و جوانى و مسائل حكمتآميز و عبرتآموز مىپردازد (نك: همان، 2/376-424).
بررسى اين نوع شعر ابن معتز آشكارا نشان مىدهد كه وي مىخواسته است، با
شاعرانى چون ابوالعتاهيه (ه م) كه به زهديات شهرت يافتهاند، برابري كند.
در «شعر تعليمى» نيز ابن معتز هنرآزمايى كرده است. اين نوع شعر را ابان بن
عبدالحميد (ه م) ابتكار كرد. پس از وي على بن جهم (ه م) ارجوزهاي در بيش
از 300 بيت سرود كه قسمت دوم آن در تاريخ اسلام و خلفا بود و نخستين بار
به نظم درمىآمد. ابن معتز اين ارجوزه را الگوي خويش قرار داد و ارجوزهاي
قويتر از آن را در تاريخ خلفاي عباسى به خصوص معتضد سرود و آن را در
289ق/902م به اتمام رسانيد (همان، 2/5 -29؛ ضيف، همان، 251). ابن معتز
ارجوزة مشهور ديگري نيز در مذمت صبوح سروده است (همان، 2/30-37). اين
ارجوزه را «ارجوزة بستانيه» ناميدهاند (حصري، 2/540) و از ديرباز، مانند ارجوزة
تاريخى وي (نك: آثار) به صورت جداگانه استنساخ مىشده و دست به دست
مىگرديده است (نك: ابن نديم، 130).
ابن معتز به چيرهدستى در فن تشبيه شهرت يافته است و قدما تشبيهات وي را
مانند مدايح بحتري و هجاهاي ابن رومى ضربالمثل كردهاند (ثعالبى، التوفيق،
208-209، ثمار، 182). وي سوگند ياد كرده بود كه هرگاه واژة «كاْنَّ» بر ذهن
يا زبانش بگذرد، از آوردن تشبيه و استعارهاي وافى به مقصود فروگذار نكند
(ابن شرف، 33؛ حصري، 4/1003- 1005). ابن معتز چندان در وادي تشبيه در افتاد
و آنچنان قريحة شاعريش با تشبيه در آميخت كه در هر زمينه كه شعري مىسرود،
با يك يا چند تشبيه همراه بود. به عبارتى بايد گفت كه شعر عربى با
سرودههاي ابن معتز به مرحلة نوينى گام نهاد و مىتوان وي را بنيانگذار
مكتب نقاشى با شعر دانست (شكعه، 740؛ قس: ضيف، همان، 267- 268). شايد ابن
معتز مبانى نظري اين شيوه را از جاحظ (د 255ق) و مبرد (د 286ق) گرفته باشد.
جاحظ نخستين شعرشناسى است كه شعر را نوعى رنگآميزي و نقاشى معرفى كرده
است ( الحيوان، 3/131- 132؛ عباس، 98). مبرد، استاد ابن معتز، نيز نخستين كسى
است كه به تفصيل به بيان تحليلى فن تشبيه پرداخته و انواع و اقسام آن
را مشخص ساخته است و تشبيهات شاعران نوخاسته را ارج نهاده و ابونواس را
به چيرهدستى در تشبيه ستوده (3/32-57، 128-154؛ عباس، 93) و قصيدهاي از وي
را موضوع شرح و تدريس قرار داده است (ابن معتز، طبقات، 195-200).
حصري قيروانى تنوع و فراوانى تشبيهات ابن معتز را ستوده و پس از ذوالرمة (د
117ق) در زيبايى و تنوع تشبيه، اشعار او را بىنظير دانسته است (1/187).
قلقشندي تشبيهات ابن معتز را در وصف جواهرات، در نهايت زيباي و غايت كمال
دانسته و در جاي جاي كتابش تشبيهات او را آورده است (2/98). كسانى هم كه
اختصاصاً به گردآوري تشبيهات در شعر عربى پرداختهاند، بخش عمدهاي از آثار
خود را به اشعار ابن معتز اختصاص دادهاند (نك: ابن ابى عون، فهرست).
اينهمه پرداختن به تشبيهات در شعر، با وضع روحى و روانى ابن معتز بىرابطه
نبوده است. وي كه به رغم زندگى بسيار مرفهى كه بيشتر سالهاي عمر در
كاخهاي پرتجمّل داشته، از روزگار و جهان خرسند نبوده، در پرتو اين تشبيهات
خواسته است يك جهان ذهنى و آرمانى براي خويش تدارك ببيند و در آن دنياي
رؤيايى زندگى كند. از اين رو تشبيهات وي هرگز تصويرهايى كه صرفاً بازتاب
محيط اطراف او باشد، نبوده، بلكه غالباً از نوع تشبيهات زنده و سراسر حاكى
از خلاقيت هنري است و براي فهم درست آنها، شناختن دنياي رؤيايى وي نيز
لازم و ضروري خواهد بود (كفراوي، 286-287). ابن معتز در ميدان تشبيه، حتى
امروزه پس از 11 قرن، همچنان بىرقيب است و بهترين تشبيهات و استعارات
شاعران به پاي تشبيهات بلند ابن معتز نمىرسد (نك: ضيف، همان، 269). در
ميان شاعران فارسى زبان، منوچهري دامغانى (د 432ق) آشكارا تحت تأثير
تشبيهات موجود در شعر ابن معتز بوده است (نك: منوچهري، 73، 113). شيخ بهايى
نيز تشبيهات ابنمعتز را بسيارمىپسنديده و در كشكول خود (نك: فهرست) فراوان
نقل كرده است.
ابن معتز نخستين بار روح اشرافىگري را در كالبد شعر عربى دميد و به همان
اندازه كه جهان شعر و ادب عرب از بابت ورود مفاهيم مردمى در شعر عربى
وامدار ابن رومى است، مضامين اشرافى را نيز در شعر عربى وامدار ابن معتز
است (نك: ابوالفرج، 10/274؛ بهبيتى، 517 - 518). عصر وي دوران ترجمة كتب
يونانى و ايرانى به زبان عربى است و استادش بلاذري در زمرة مترجمانى بود
كه چندين كتاب را از فارسى به عربى برگردانيده بود (كراچكوفسكى، 1/161؛
عبدالجليل، 154). از سوي ديگر به كار بردن واژگان و مصطلحات فارسى در شعر
عربى نوعى نوآوري و تجدد مآبى تلقى مىگرديد. در اشعار ابن معتز، به
واژههاي ايرانى بسياري بر مىخوريم كه به بهترين گونهاي در بافت شعر
ابن معتز جاي گرفتهاند، به طوري كه بيگانگى آنها به هيچوجه محسوس
نمىگردد (براي نمونه: نوروز، نك: ديوان، 2/207؛ نيز شريف، 168).
ابن معتز علاوه بر آرايشهاي گوناگون به پيرايش و اصلاح اشعار خود نيز همت
مىگماشته است (صولى، الاوراق، اخبار الراضى، 154). به همين جهت، با همة
توانايى كه در بديههسرايى داشته و نمونههاي متعددي از اشعارش كه
بالبداهه سروده، در دست است (نك: ابوالفرج، 10/280-281)، اينگونه شعر گفتن
را چندان نمىپسنديده است (ابن ظافر، 8 -9). با اينهمه، ارزش هنري شعر ابن
معتز در مزاياي ظاهري و زيباييهاي لفظى است و ستايش مطلقى كه از اشعار او
به عمل آمده و مقام امارت و صدارت شعراي زمان كه براي او قائل شدهاند،
با نوعى مبالغه همراه بوده و بيشتر ناشى از شخصيت اجتماعى او بوده است.
زيرا شعر او از نظر محتواي فكري و فلسفى هرگز به شعر ابوتمام و از حيث
انسجام و استواري تعبيرات به شعر بحتري نمىرسد (نك: ابوالفرج، 10/274؛ قس:
ابن رشيق، 1/130-131؛ ضيف، الفن، 265- 266؛ مقدسى، 100).
شعر ابن معتز، از جهت ارزش تاريخى نيز قابل بررسى است. ارجوزة تاريخى او
قديمترين و معتبرترين مأخذ تاريخى براي دوران خلافت معتضد عباسى است. وي
در اين ارجوزه سندي براي بررسى فسادهاي رايج در آن زمان به دست داده
است (امين، احمد، 2/23- 27).
نثر زيبا و آراستة ابن معتز نيز دست كمى از شعر او نداشته است. ابوالفرج
اصفهانى (10/276-277) ستايش فراوان يكى از ادباي همروزگار ابنمعتز را از نثر
شيواي او نقل كردهاست. صولى ( اِلاوراق،اشعار، 287-293) نمونههاي متعددي
از مكاتبات ابن معتز را آورده است. در مجموعههاي ادبى قديم و جديد نيز
بسياري از رسايل و مكتوبات و سخنان وي آمده است (تنوخى، 1/161؛ شابشتى،
113- 114؛ ابوحيان، 2(2)/637؛ حصري، 1/185، 187، 2/445، 565 - 567؛ صفوت،
4/305-313، 344-351؛ مبارك، 1/98-99). همچنين ياقوت ( بلدان، 1/690 -691)
نامهاي را كه وي در ستايش سرّمن رأي و نكوهش بغداد به دوستش نوشته، نقل
كرده است. در سدة 3ق، به خصوص اواخر آن، نوشتهها همه مسجع بوده و نثر
ابن معتز نيز نثر زمان اوست. اما ويژگى كمنظيري كه نثر ابن معتز از آن
برخوردار است، تشبيهات اوست، كه نثر وي را نيز همچون شعرش فرا گرفته است
(براي نمونه، نك: نوشتة او در وصف بهار: ابن ظهيره، 215). اين معتز با
كاتبان بزرگ بنى وهب و بنى ثوابه دوستى و معاشرت داشته و طبعاً
نمىخواسته است كه در هنر نگارش از آنان باز پس بماند (شكعه، همانجا).
ابن معتز علاوه بر نوشتهها و رسايل، يك سلسله كلمات قصار نيز به شيوة حكما
و بزرگان پرداخته است (نك: آثار). ابوحيان (4/157)، ثعالبى ( التوفيق، 141،
ثمار، 150، غرر، 153)، حصري قيروانى (2/565، 3/693 -694، 790-791، 854 - 855)،
ابن جوزي (6/84 - 85) و ديگران كلمات قصار او را نقل كردهاند. ابن معصوم
مدنى (2/374) سخنى دربارة قابل قياس نبودن بلاغت ابن معتز با بلاغت حضرت
على(ع) دارد كه بىاشاره به اين نكته نمىتواند باشد كه چه بسا ابن معتز
با فراهم آوردن بعضى قطعات منثور (براي نمونه، نك: ابوحيان، 2(2)/637) و
ساختن كلمات قصار، جايگاهى در كنار شهرت بلاغت حضرت على(ع) براي خود
مىطلبيده است.
ابن معتز را در زمرة شعراي دانشمند به حساب آوردهاند (صولى، همان، 107؛ ابن
فضلالله، 7/255؛ نيز براي وصف كتاب البديع او، نك: .(GAL,I/80 اما شواهد
موجود در اشعار بر جاي مانده از او كه عبارت از اشاراتى به برخى مصطلحات
فلسفى، نجومى و جز آن است (ابن معتز، ديوان، 1/498، 2/56، 117، 120)، از حد
اطلاعات عمومى كه شأن اديبان بوده، فراتر نمىرود. بررسى مجموعة سرودههاي
ابن معتز و مقايسة آن با آنچه از شرح حالات و افكارش مىدانيم، نيز بيانگر
آن است كه وي را چندان دستى در علوم زمان نبوده است (قس: ضيف، همان،
262-263).
ابن معتز از ميان علوم و فنون گوناگون كه در آن زمان رايج بود، تنها به
دانش موسيقى كه رابطة تنگاتنگ با شعر و شاعري داشت و او از كودكى با آن
خوگرفته بود، دل سپرد و موسيقىدانى نيكو از كار درآمد (ابوالفرج،10/276).
ابوالفرجاصفهانى (10/276-277) بهرسالهاي كه وي در باب موسيقى نوشته و
سخت مورد تشويق يكى از ادباي همروزگارش قرار گرفته، اشاره دارد. ابن معتز
براي بيشتر اشعاري كه مىسروده، خود آهنگ مىساخته (همو، 10/277) و گاه به
مناسبتى براي اشعار ديگران نيز، چنانچه مورد توجهش قرار مىگرفته، آهنگ
مىساخته است (همو، 10/278-282). ابن معتز كتابى در شرح حال و احوال شارية
آوازهخوان كه از معشوقههايش بوده، پرداخته و ابوالفرج اصفهانى اخبار و
آثار اين كنيزك را از همين كتاب موسوم به اخبار شاريه نقل كرده است
(16/3-16). وي كتاب جامعى نيز در علم موسيقى تأليف كرده است (نك: آثار).
ابن معتز با عدهاي از شعرا و اهل ادب مكاتبه و مراسله و دادوستد شعري و
ادبى داشته است كه احمد بن خصيب (ياقوت، همان، 2/227)، ابوالعباس احمد بن
يحيى ثعلب (صولى، همان، 114-116)، ابن منجم (تنوخى، 4/110)، على بن مهدي
اصفهانى كسروي (مرزبانى، معجم، 149-150؛ ياقوت، ادبا، 15/90-93)، قاسم بن
احمد (مرزبانى، همان، 219)، ابوطيب نميري (همان، 219-220؛ شابشتى، 72-77) و
عبيدالله ابن طاهر (همو، 112 به بعد) از آن جملهاند.
ابن معتز راوية بزرگ اشعار و اخبار عرب است (ابن نديم، 129). از استادانش و
ديگر شاعران و اديبان روايت كرده و خود نيز راويانى داشته است كه
نامدارترين آنان دمشقى، معلم و استاد او، و صولى، شاگرد وفادار او بودهاند
(خطيب، 10/95). ابن منجم نخستين روايت كنندة كتاب البديع اوست (ابن معتز،
البديع، 58) و ابن طباطبا، صاحب عيار الشعر نيز راوي دلباختة اشعار اوست
(ياقوت، همان، 17/144). عموم مصنفان كتب و رسايل ادبى و تاريخى پس از ابن
معتز اشعار و اخبار و آراء ادبى او را به وفور در آثارشان آوردهاند كه شمشاطى
( الانوار و محاسن الاشعار )، عسكري ( المصون فى الادب )، تنوخى ( الفرج بعد
الشدة )، مرزبانى ( معجم الشعراء و نورالقبس )، رقيم نديم ( قطب السرور فى
اوصاف الخمور )، ثعالبى (همة كتابهايش)، ابن عبدالبر ( بهجة المجالس )،
ابوعبيد بكري ( سمط اللا¸لى )، راغب اصفهانى ( محاضرات الادباء )، ابن صيرفى
( الافضليات )، نواجى ( حلبةالكميت )،عباسى ( معاهدالتنصيص ) وشيخبهائى (
الكشكول ) از آن جملهاند.
نقد ادبى در سدة 3ق، به سر فصل استقلال از ديگر مقولات ادبى رسيده بود.
نقادان بزرگ ادب، چون ابن سلام جمحى (د 231ق)، ابوتمام (د 231ق)، جاحظ (د
255ق)، ابن مدبر (د 279ق)، مبرد (د 285ق)، ابن قتيبه (د 286ق)، ثعلب (د
291ق) و ابن شرشير (د293 ق) كه هريك آثاري مشهور در زمينة نقد ادبى داشتند،
همه در اين قرن ظهور كردند. مبرد و ثعلب كه به ترتيب كتابهاي الروضة و
قواعد الشعر را در نقد ادبى تأليف كردهاند (عباس، 82 -83)، در زمرة استادان
ابن معتز بودند. نقادان ادب در سدة 3ق، گواينكه ديگر از آن خشكى و سازش
ناپذيري قرنهاي اول و دوم درگذشته بودند، هنوز از دايرة شعر كهن خارج نشده
بودند (همو، 77). در نيمة دوم سدة 3ق، چنانكه ابن معتز خود توضيح داده است (
طبقات، 86)، اهل شعر و ادب از بسياري روايت شعر كهن دچار ملال شده بودند و
بيشتر خواهان و پيگير اشعار و اخبار نوخاستگان بودند. چنانكه الروّضة مبرد و
البارع هارون بن على منجم اختصاصاً به اشعار و اخبار نوخاستگان پرداخته بود
(فراج، 5).
تأليف ارزندة ابن معتز در زمينة نقد ادبى، طبقات مشهور اوست. اين كتاب كه
در سلسلة طبقات نويسى بعد از طبقات ابن سلام جمحى قرار مىگيرد، از حيث
اختصاص به اشعار و اخبار شاعران نوخاسته، با كتاب ابن سلام تفاوت عمده
دارد و پيش از آنكه طبقات الشعراء باشد، نوعى كشكول و مجموعة نوادر است (نك:
ابن معتز، طبقات، 47- 48، 80).
ابن معتز اين كتاب را به انگيزة گردآوري گلچينى از اشعار و اخبار شاعران
نوخاسته پرداخته (نك: همان، 86) و بيشتر به شاعرانى توجه داشته است كه
آنچنان شهرتى نداشتند و فقط نزد خواص اهل ادب شناخته بودند (همان، 47- 48).
وي براي هر يك از اين شاعران كه شمارشان به 130 مىرسد، فصلى باز مىكرده
و به تدريج اخبار و اشعار هريك را در فصل مربوط به او مىافزوده است (نك:
همان، 396، كه فصل «اخبار ابن ابى فنن» تنها مشتمل بر يك خبر است). وي
به اختصار اين كتاب نيز بسيار مىانديشيده و چنانكه خود گويد (همان، 80)،
معمولاً از هر قصيده به آوردن يك يا دو بيت اكتفا مىكرده است. نام ديگر
اين كتاب، الاختيار من شعر المحدثين (فراج، 13) نيز بيان ديگري از اين
نقطه نظر مؤلف آن است. ظاهراً وي قصد داشته است، كتاب ديگري نيز دربارة
شاعران قديم بپردازد و نام طبقات الشعراء المتكلمين من الادباء المتقدمين را
براي آن در نظر گرفته بوده است (ابن معتز، همان، 18).
روش نقد ابن معتز در طبقات بيش از همه تحت تأثير اين ديدگاه ابن قتيبه
بوده است كه «شاعرترين سرايندگان، آن شاعري است كه چون خواندن شعرش را
آغاز كنى، آن را از دست ننهى تا پايان يابد»، و شيوة نقد وي را مىتوان «نقد
تأثري» ناميد (عباس، 115-117). با توجه به معياري كه ابن معتز در سنجش شعر
شاعران همروزگارش به كار برده و اصولى كه بر شيوة او در تأليف طبقات حاكم
است، شگفت نيست كه شرح حال و اشعار شاعرانى چون سيد حميري، منصور نمري و
دعبل خزاعى را كه خاندان بنى عباس را هجو و علويان را مدح مىكردهاند، در
كتابش درج كرده باشد (نك: ابن معتز، همان، 32-36، 241-247، 264- 268). با اين
وصف، نمىتوان پذيرفت كه نام نبردن وي از ابن رومى در طبقات، چنانكه
مشهور است، به انگيزة عناد با طالبيان بوده باشد (قس: فراج، 10-11، كه علت
اين امر را در روابط عاطفى و مسائل شخصى ابن معتز جستوجو مىكند).
شيوة نقد ابن معتز در كتب و رسائل ديگرش جز طبقات كاملاً متفاوت است. وي در
جاهاي ديگر ناقدي فوقالعاده سختگير است، چندانكه مورد اعتراض ادباي معاصرش
قرار مىگيرد (نك: عسكري، 189). وي بر سرودههاي امرؤالقيس، نابغه و اعشى
انتقادات سختى داشته است (مرزبانى، الموشح، 32، 41، 51). همچنين به انگيزة
آشكار كردن زشتيها و معايب اشعار ابوتمام كه خود در طبقات يكسره اشعارش را
تحسين مىكند (ص 285-286)، رسالة مستقلى پرداخته است (نك: آثار). به همين
جهت، بعضى از محققان برآنند كه طبقات از تأليفات اواخر عمر ابن معتز بوده و
مربوط به آراء او در كهنسالى است كه ديگر از آن انتقادات گزنده دست
برداشته و در برابر هر شعر لطيفى اختيار از كف مىداده است (عباس، 118-119؛
اقبال، 585) و بعضى ديگر (شريف، 1/206-207) البته بنا به ادلة ديگر انتساب
طبقات را به ابن معتز يكباره انكار كردهاند (قس: اقبال، 587 - 588، كه
نسبت مقدمة طبقات را به ابن معتز رد مىكند).
ابن معتز در تاريخ علوم بلاغت نيز با تأليف به نام خويش البديع، شهرت
يافته است. اصطلاح «بديع» در آن روزگار تازگى نداشت و سابقة كاربرد آن در
سرودههاي شعرا و سخنان ادبا به سدة 2ق مىرسيد (ضيف، الفن، 178؛ ترجانى
زاده، 118)، اما ابن معتز نخستين كسى بود كه مستقلاً در زمينة بديع به
تأليف پرداخت. وي در زمان تأليف البديع حدود 27 سال داشت و يكپارچه شور و
اشتياق نسبت به موضوع كارش بود (نك: ابن معتز، البديع، 58). مؤلف جوان كه
خود شاعري توانا، و از سرودههاي شاعران بزرگ سلف و سرايندگان چيرهدست
همروزگارش بسيار اندوخته بود، خود را در سر فصل تحولى شگرف در علوم بلاغت و
به تبع آن در شيوههاي نقد ادبى مىديد كه بشار (د 167ق)، ابونواس (د
198ق) و مسلم بن وليد (د 208ق) آن را آغاز كرده بودند و در شعر ابوتمام (د
231ق) به كمال رسيده بود. ابن معتز بر آن شد كه با تأليف مستقلى در باب
بديع، اولاً محدودة بديع را مشخص گرداند، ثانياً با انتقاد از ابوتمام، بديع
را وسعت و عموميت بخشد و ثالثاً روشن گرداند كه بديع اختراع شاعران جديد
نيست و قدمت فراوان دارد (نك: ابن معتز، همان، 3).
از ديدگاه ابن معتز، «بديع» (سخن آرايى، به معناي اخص كلمه) تنها مشتمل
بر 5 فن (استعاره، جناس، طبقا، ردّ العجز و مذهب كلامى) است و مابقى آنچه
به عنوان صناعات ادبى و بديعى شناخته مىشوند، محاسن كلامند و بس. در عين
حال، روا مىدارد كه هر كس نمىخواهد نظر او را بپذيرد، 12 فقره از محاسن شعر
و زيورهاي سخن را كه وي پس از پايان پذيرفتن مباحث بديع (از ص 57 به
بعد) آورده است، در عداد فنون بديع محسوب گرداند (همان، 58). نظر دقيق ابن
معتز در تعيين حدود بديع هيچگاه مورد توجه قرار نگرفت، اما تجويز وي مسموع
افتاد و شيوهاي معمول را به وجود آورد. دانشمند همروزگارش، قدامة بن جعفر و
ادباي پس از وي چون ابوهلال عسكري، ابن رشيق، شرف الدين تيفاشى، ابن
ابى اصبع و ديگران مرتباً بر شمار صنايع بديع افزودند تا بر يك صد و پنجاه و
چند صنعت بالغ گرديد (همايى، 16-19).
ابن معتز گذشته از تأليف در زمينة بديع و برخورداري از اطلاعات وسيع و حضور
ذهن و شناخت دقيق از مسائل بديع، خود متحقّق در بديع بود و بديع با سخنان
منظوم و منثور وي عجين گرديده بود (حصري، 4/1003- 1005؛ قس: عباس، 122). وي
مانند ابوتمام (برخلاف بحتري و ابن رومى) شعر را منحصراً مجموعهاي از
صناعات و زيورها و پيرايهها مىدانست (ضيف، همان، 179)، اما با اين تفاوت
كه مانند ديگر اميرزادگان و كاخنشينان، در فهم بديع از حد زيورهاي ظاهري
فراتر نمىرفت و از آن درك عميقى كه ابوتمام در پرتو فراگيري فلسفه به آن
دست يافت بود، بىبهره بود. به همين جهت، تمام نبوغ و توان خود را در فنّ
تشبيه نشان داد و فقط در همين فن تخصص يافت (ضيف، همان، 262، 266). ابن
معتز خود را از در قلّههاي دوردستى كه ابوتمام فتح كرده و بر قلمرو بديع
افزوده بود، ناتوان مىديد، از اين رو، در عين تحسين همة اشعار وي در طبقات
(ص 285-286) افراط در صنايع بديعى را بر ابوتمام خرده مىگرفت و نوعى تكلف
قلمداد مىكرد ( البديع، 1). «مذهب كلامى» را نيز كه در كتابش به عنوان
پنجمين فن بديع آورده بود، عيناً از جاحظ نقل كرده بود (همان، 53) و به
سبب آنكه رنگ فلسفى و جنبة تحليلى و اثباتى داشت و نمىتوانست به خوبى
درك كند، آن را بدون توضيح رها كرد (ضيف، همان، 266). انتقاد گزندة ابن معتز
از ابوتمام در مقدمة البديع مىتواند به اين انگيزه نيز بوده باشد كه ابن
معتز گويا مىديده است كه ابوتمام با آن نبوغ و ژرف نگري چنان احاطه و
تسلطى در قلمرو بديع پيدا كرده كه بعيد نيست بديع را براي هميشه از دسترس
ديگران دور سازد. اين بود كه بر آن شد تا بديع را به گونهاي معرفى كند كه
بتواند در اختيار عموم قرار بگيرد و همة شاعران به جاي آنكه قصايد طولانى و
تهى از بديع بسرايند، يكى دو بيت از هر قصيده را به زيور بديع بيارايند
(ابن معتز، همان، 1). مطلب سومى كه ابن معتز با تأليف البديع خود در پى
آن بود، اين بود كه مىخواست توضيح دهد كه بديع، هرچند در شعر شاعران
سدههاي 2 و 3ق ظهور كرده است، اما، ريشه در قرآن و حديث و شعر جاهلى دارد
و پديدة تازهاي نيست (همان، 3). وي براي اين منظور در هر مبحث به ترتيب،
سير بديع را در قرآن مجيد و احاديث نبوي و سخنان صحابه و شعراي جاهلى تا
ظهور آن در سخنان منظوم و منثور نوخاستگان نشان مىدهد (نك: همان، 3-12).
اين اصرار از سوي ابن معتز علاوه بر آنكه بر موضع معتدل وي در كشمكش ميان
كهنه و نو در شعر و ادب روزگارش دلالت دارد، خالى از انى انگيزه نيز نيست
كه ابن معتز مىخواهد بر عربى و اسلامى بودن اين فنون تأكيد ورزد، تا مبادا
روزي چنان تصور بشود كه فنون بديع از يونان به جهان اسلام راه يافته
است (نك: جاحظ، البيان، 3/354؛ قس: عباس، 186 به بعد).
در سدههاي اخير شخصيت و آثار و اشعار ابن معتز مورد توجه خاورشناسان قرار
گرفته است. كراچكوفسكى كتاب البديع او را در 1935م به چاپ رسانيد.
ووستنفلد1، كرمر2، لوث3 و ديگران نيز در احياي آثار ابن معتز كوشش بسزايى از
خود نشان دادند (بروكلمان، 2/56 - 58). لانگ آلمانى ارجوزة تاريخى او را به
زبان آلمانى ترجمه كرد و در «نشرية انجمن خاورشناسان آلمان4» (سالهاي 11 و
12) به چاپ رسانيد. نظير اين كار را لوث انجام داد و اثر خود را در لايپزيگ
(1882م) منتشر ساخت.
آثار:
الف - چاپى: 1. الا¸داب. اين كتاب ابتدا در مجلة «جهان شرق5» به كوشش
كراچكوفسكى منتشر گرديد و پس از آن در اوپسالا (1924م) مستقلاً به چاپ رسيد؛
2. ارجوزة فى تاريخ المعتضد بالله. اين اثر نيز مستقلاً در قاهره،
(1329ق/1913م) به چاپ رسيده است؛ 3. البديع. اين كتاب به كوشش
كراچكوفسكى در ضمن سلسله كتابهاي گيب در لندن (1935م) به چاپ رسيده است.
بار ديگر در مصر (1364ق/ 1945م) با شرح محمد عبدالمنعم خفاجى منتشر شده است
و همچنان پيوسته تجديد چاپ مىگردد؛ 4. ديوان. صولى اشعار ابن معتز را در 10
بخش گردآورد و سپس هر بخش را به ترتيب حروف الفبا تدوين كرد، و آن را
ديوان اميرالمؤمن عبدالله بن المعتز نام نهاد. اين نسخه از ديوان طى
ساليان، دستخوش تحريف و تصحيفهاي فراوان گرديد و بارها تجديد چاپ شد و
همچنان موارد تصحيف شده، در آن بر جاي مانده بود. در جديدترين چاپ ديوان
كه به كوشش محمد بديع شريف انجام يافته، به بيش از 525 ،1مورد از تحريفات
و مسخ كلمات و عبارات اشعار ابن معتز اشاره شده است (نك: شريف، 41-81).
اين چاپ در دو جلد همراه با مقدمهاي مفصل و نيز فهارس لازم تدارك ديده
شده است. محقق ديوان، عنوان ديوان اشعار الامير ابى العباس را براي كتاب
ترجيح داده است. ديوان ابن معتز سخت مورد توجه ادبا و شعراي پس از وي
قرار داشته است. فهرستى كه محمد بديع شريف از برگزيدههاي اشعار ابن معتز
تدارك ديده، خود دليل مدعاست؛ از آن جمله مىتوان از اختيارات الصاحب بن
عباد، مختارات ديوان ابن المعتز و السفينة نام برد (ص 5 - 6)؛ 5. رسائل ابن
المعتز. اين كتاب را محمد عبدالمنعم خفاجى از چند رسالة كوچك و بزرگ ابن
معتز فراهم آورده و در قاهره (1365ق/1946م) به چاپ رسانيده است. از جمله
رسالههاي ابن معتز كه در اين مجموعه گردآمده، رسالة محاسن شعر ابى تمام و
مساويه است كه به طور كامل در اين مجموعه (ص 19-31) آمده است؛ 6. طبقات
الشعراء المحدثين. تاكنون چندين بار به چاپ رسيده است. مشهورترين چاپ آن
همراه با تحقيقات عباس اقبال به زبان فرانسه است كه در لندن (1939م)
منتشر شد. پس از آن بار ديگر همراه با تحقيقات مفصلتري توسط عبدالستار احمد
فراج در قاهره (1956م) تجديد چاپ گرديد. وي تحقيقات عباس اقبال را نيز از
فرانسه به عربى برگردانيده و در خاتمة چاپ جديد ضميمه كرده است. شرفالدين
ابن مستوفى (د 637ق/1239م) مختصري از اين كتاب تهيه كرده و آن را مختصر
طبقات الشعراء المحدثين نام نهاده كه نسخهاي از آن موجود است )؛
GAL,S,I/130) 7. فصول التماثيل فى تباشير السرور. اين كتاب كه جامع انواع
دانستنيها دربارة شراب است (نك: فهرست مطالب). نخستين بار در قاهره
(1344ق/1925م) به چاپ رسيده است؛ 8. محاسن شعر ابى تمام و مساويه.
چنانكه گذشت، اين رساله به طور كامل نيز ضمن مجموعة رسائل ابن المعتز (ص
19-31) به چاپ رسيده است. مرزبانى اين رساله را در كتاب الموشح (ص
277-287) و ابوحيان توحيدي مقدمة آن را در كتاب البصائر و الذخائر (2(2)/698)
آوردهاند.
ب - خطى: 1. اخبار شارية. ابن معتز اين كتاب را در شرح حال و آثار شاريه،
خواننده و نوازندة معروف همروزگار خود ترتيب داده است. نسخهاي از اين كتاب
در اختيار ابوالفرج اصفهانى قرار گرفته و بيشتر اخبار آن در الاغانى (16/4)
نقل شده است. ابوحيان (2(2)/614) نام اين كتاب را اخبار سارية المغنّية
آورده و بروكلمان ، GAL,S) همانجا). با عنوان اخبار شارية و عريب از آن ياد
كرده است؛ 2. اشعار الملوك. نسخة خطى اين كتاب در كتابخانة برلين ( آلوارت،
شم موجود است؛ 3. الفصول القصار (يا الفصول الصغار القصار: ابن معتز، البديع،
46). از اين اثر ظاهراً تنها يك نسخه در شوروي ( خالدوف، شم موجود است؛ 4.
قصيدهاي در بحر متقارب، كه نسخهاي از آن در كتابخانة برلين، ( آلوارت، شم
موجود است؛ 5. مختارات من حكم ابن المعتز و اقواله، كه شايد از كتاب
الفصول الصغار اقتباس شده باشد. بروكلمان به وجود نسخهاي از اين كتاب در
كتابخانة بريل اشاره مىكند ، GAL,S) همانجا).
ج - آثار يافت نشده: الجامع فى الغناء (ابن نديم، 130؛ ابن خلكان، 2/264؛
ابن شاكر، 2/240)؛ كتاب الجوارح و الصيد (همانجاها)؛ حلى الاخبار (الاخيار)
(همانجاها)؛ رسالة فى مدح الدنيا. ابن معصوم مدنى (2/374- 375) از اين رساله
نقل كرده است؛ كتاب الزهر و الرياض (ابن نديم، ابن خلكان، ابن شاكر،
همانجاها؛ حاجى خليفه، 1/960)؛ سرقات الشعراء. آمدي نسخهاي از اين كتاب را
در دست داشته و در كتاب الموازنة (ص 69، 241، 246، 268، 341) و كتاب ديگرش
المؤتلف و المختلف (ص 215) از آن نقل كرده است (نيز نك: ابن نديم، ابن
خلكان، ابن شاكر، همانجاها)؛ مكاتبات الاخوان بالشعر (ابن نديم، ابن خلكان،
ابن شاكر، همانجاها؛ ، GAL,S همانجا).
مآخذ: آمدي، حسن، الموازنة، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، 1363ق/
1944م؛ همو، المؤلف و المختلف، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1381ق/
1961م؛ ابن ابى عون، ابراهيم، التشبيهات، به كوشش محمد عبدالعميد خان،
كمبريج، 1369ق/1950م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن
جوزي، عبدالرحمان، المنتظم، حيدرآباد دكن، 1357ق؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن
رشيق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، بيروت، 1401ق/1981م
ابن شاكر كتبى، محمد، فوات الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1973م؛
ابن شرف، قيروانى، رسائل الانتقاد، به كوشش حسن حسنى عبدالوهاب، بيروت،
1983م؛ ابن طقطقى، محمد، الفخري فى الا¸داب السلطانية، به كوشش هرتويگ
درنبورگ، شالون - سور - سون، 1984م؛ ابن ظافر، على، بدائع البدائه، به
كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1970م؛ ابن ظهيره، محمد، الفضائل
الباهرة، به كوشش مصطفى سقا و كامل مهندس، قاهره، 1969م؛ ابن فضلالله
عمري، احمد، مسالك الابصار، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، 1408ق/1988م؛
ابن كثير، البداية؛ ابن معتز، عبدالله، البديع، به كوشش كراچكوفسكى، لندن،
1935م؛ همو، ديوان اشعار الامير ابى العباس، به كوشش محمد بديع شريف،
قاهره، 1978م؛ همو، رسائل ابن المعتز، به كوشش محمد عبدالمنعم خفاجى،
قاهره، 1365ق/1946م؛ همو، طبقاتالشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، مصر،
1375ق/1956م؛ همو، فصول التماثيل فى تباشير السرور، قاهره، 1344ق/1925م؛
ابن معصوم مدنى، صدرالدين على، انوار الربيع، به كوشش شاكر هادي شكر،
كربلا، 1388ق/1968م؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابن وردي، عمر، تتمة المختصر فى
اخبار البشر، به كوشش احمد رفعت بدراوي، بيروت، 1389ق/1970م؛ ابوحيان
توحيدي، على، البصائر و الذخائر، به كوشش ابراهيم كيلانى، دمشق، مكتبة
اطلسى؛ ابوعلى مسكويه، احمد، تجارب الامم، به كوشش ه. ف. آمدرزا، قاهره،
1332ق/1914م؛ ابوالفدا، المختصر فى اخبار البشر، بيروت، دارالمعرفة؛ ابوالفرج
اصفهانى، الاغانى، قاهره، دارالكتب المصرية؛ اقبال آشتيانى، عباس، «دراسات
الاستاذ عباس الاقبال»، طبقات الشعرا، (نك: ابن معتز در همين مآخذ)؛ امين،
احمد، ظهرالاسلام، بيروت، 1388ق/1969م؛ امين، عبدالقادر حسن، شعر الطرد عند
العرب، نجف، 1972م؛ بحتري، وليد، ديوان البحتري، به كوشش حسن كامل
صيرفى، قاهره، 1963م؛ بروكلمان، كارل، تاريخ الادب العربى، ترجمة
عبدالحليم نجار، قاهره، 1968م؛ بهبيتى، نجيب محمد، تاريخ الشعر العربى،
قاهره، بيروت، 1387ق/ 1967م؛ ترجانى زاده، احمد، تاريخ ادبيات عرب،
تهران، 1348ش؛ تنوخى، محسن، الفرج بعدالشدة، به كوشش عبودشالچى، بيروت،
1398ق/1978م؛ ثعالبى، عبدالملك، تتمة اليتيمة، به كوشش عباس اقبال، تهران،
1353ق؛ همو، التوفيق للتلفيق، به كوشش ابراهيم صالح، دمشق، 1403ق/1983م؛
همو، ثمار القلوب، قاهره، مطبعة الظاهر؛ همو، غرر السير (منسوب)، تهران،
1963م؛ جاحظ، البيان و التبيين، به كوشش حسن سندوبى، قاهره، 1351ق/1932م؛
همو، الحيوان، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بيروت، 1388ق/1969م؛ حاجى
خليفه، كشف؛ حسين، طه، من تاريخ الادب العربى، بيروت، 1982م؛ حصري
قيروانى، ابراهيم، زهرالا¸داب، به كوشش زكى مبارك و محمد محيىالدين
عبدالحميد، قاهره، 1372ق/1953م؛ خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره،
1349ق؛ ذهبى، محمد، دول الاسلام، حيدرآباد دكن، 1364ق؛ زبيدي، محمد، طبقات
النحويين و اللغويين، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1373ق/1954م؛
سيوطى، بغية الوعاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، 1384ق/1964م؛
شابشتى، على، الديارات، به كوشش كوركيس عواد، بغداد، 1386ق/1966م؛ شريف،
محمد بديع، مقدمه بر ديوان اشعار (نك: ابن معتز در همين مآخذ)؛ شكعة، مصطفى،
الشعر و الشعراء فى العصر العباسى، بيروت، 1986م؛ شيخ بهائى، محمد، الكشكول،
بيروت، 1403ق/1983م؛ صابى، هلال، الوزراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج،
قاهره، 1958م؛ صفدي، خليل، تمام المتون، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم،
قاهره، 1389ق/1969م؛ همو، نكت الهمبان، به كوشش احمد زكى بك، قاهره،
1329ق/1911م؛ صفوت، احمد زكى، جمهرة رسائل العرب، بيروت، المكتبة العلمية؛
صولى، محمد، اخبار ابى تمام، به كوشش خليل محمود عساكر و ديگران، بيروت،
المكتب التجاري؛ همو، اخبار البحتري، به كوشش صالح اشتر، دمشق،
1378ق/1985م؛ همو، الاوراق، اخبار الراضى بالله و المتقى لله، به كوشش ج.
هيورث دن، لندن، 1355ق/1936م؛ همو، الاوراق، اشعار اولاد الخلفاء، به كوشش
ج. هيورث دن، قاهره، 1936م؛ ضيف، شوقى، العصر العباسى الثانى، قاهره،
1973م؛ همو، الفن و مذاهبه فى الشعر العربى، قاهره، 1960م؛ طبري، تاريخ؛
عباس، احسان، تاريخ النقد الادبى عندالعرب، بيروت، 1401ق/1981م؛
عبدالجليل، ج. م.، تاريخ ادبيات عرب، ترجمة آ. آذرنوش، تهران، 1363ش؛
عسكري، حسن، المصون فى الادب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، كويت،
1984م؛ فراج، عبدالستار احمد، مقدمه بر طبقات الشعراء (نك: ابن معتز در همين
مآخذ)؛ قفطى، على، انباه الرواة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره،
1371ق/1952م؛ قلقشندي، احمد، صبحالاعشى، به كوشش محمد حسين شمسالدين،
بيروت، 1407ق/1987م؛ كبيسى، حمدان عبدالمجيد، عصر الخليفة المقتدر بالله،
نجف، 1394ق/1974م؛ كراچكوفسكى، ا. ي.، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ترجمة
صلاحالدين عثمان هاشم، جامعة الدول العربية، 1963م؛ كفراوي، محمد عبدالعزيز،
تاريخ الشعر العربى، مصر، 1964م؛ مبارك، زكى، النثر الفنى فى القرن
الرابع، بيروت، 1352ق/1934م؛ مبرد، محمد، الكامل، به كوشش محمدابوالفضل
ابراهيم، قاهره، 1376ق/1956م؛ مرزبانى، محمد، معجم الشعراء، به كوشش
عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379ق/1960م؛ همو، الموشح، به كوشش محبالدين
خطيب، قاهره، 1385ق؛ همو، نورالقبس، به كوشش رودلف زلهايم، ويسبادن،
1384ق/1964م؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، بيروت، دارصعب؛ همو، مروج
الذهب، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1384ق/1964م؛ مقدسى،
انيس الخوري، امراء الشعر العربى، بيروت، 1971م؛ منوچهري دامغانى، احمد،
ديوان، به كوشش محمد دبير سياقى، تهران، 1356ش؛ همايى، جلالالدين، صناعات
ادبى، تهران، 1339ش؛ ياقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ يعقوبى، احمد، تاريخ
اليعقوبى، بيروت؛ دارصادر؛ نيز:
Ahlwardt; EI 2 ; GAL; GAL, S; Khalidov.
محمدعلى لسانى فشاركى
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا