اِبْنِ مُطَيْر، حسين بن مطير بن مُكَمّل اسدي (د ح 170ق/786م)، شاعر
اواخر عهد اموي و اوايل عهد عباسى. او احتمالاً در واپسين دهة سدة نخست و يا
آغاز سدة دوم ق به دنيا آمد. نياي وي مكمل بندهاي بود كه آزادي خويش را
باز يافته بود (ابوالفرج، 16/17؛ ياقوت، 10/166- 167). ابن مطير احتمالاً در
ثعلبيه يا زُباله (جايى نزديك كوفه و بر سر راه مكه) به دنيا آمد
(ابوالفرج، 16/17، 23). از زندگى وي، به جز چند رويداد آگاهى ديگري در دست
نيست. در روزگار حكومت وليد بن يزيد (125-126ق/743-744م)، همراه چند تن از
شاعران از جمله مروان ابن ابى حفصه در دمشق بود و در مجلسى كه حماد راويه
(ه م) نيز در آن حضور داشت، به خدمت خليفه رسيد (همو 16/17- 18). وي
احتمالاً وليد بن يزيد و برخى ديگر از امويان را مدح گفته است، اما از اين
مدايح اكنون اثري در دست نيست. شايد وي بعدها از بيم عباسيان، اين اشعار
را پنهان مىداشته است (نك: شكعه، 62). مدتى ردّپاي او را در مدينه باز
مىيابيم. در خدمت والى همين شهر بود كه يكى از مشهورترين حوادث زندگى
ادبى او رخ داد و يكى از زيباترين قصايد وصفى عربى به وجود آمد: روزي كه
وي به خدمت والى رسيد، بارانى تند مىباريد. والى، از باب آزمايش از او
خواست تا باران را وصف كند. حسين، كوته زمانى به بام رفت و چون باز آمد،
قصيدهاي سرود كه همة سخن سنجان ادب عرب از جمله ابن قتيبه (1/34- 35)،
ابن معتز (ص 117- 118)، ابوالفرج اصفهانى (16/25-26) و ابن عبدربه
(3/465-466) از آن ياد كرده و آرايشِ ابيات و معانى دلآويز آن را سخت مورد
ستايش قرار دادهاند. وي در اين شعر اعجاب روح بدوي را در برابر هيبت و
عظمت طبيعت نشان مىدهد. پس از استقرار خلافت عباسيان ابن مطير در يمن بر
معن بن زائده (ه م) كه از سوي منصور دومين خليفة عباسى ولايت يافته بود،
وارد شد و با خواندن قطعه شعري، از وضع بد خويش شكوه كرد. معن وي را گفت
كه اگر قصد مدح گفتن دارد، مدح اينگونه نيست و بيتى از مديحهاي را براي
وي خواند. ظاهراً اين طعنه بر وي گران آمد، پس روز ديگر با قصيدهاي در
ستايش معن به ديدار وي شتافت و با برانگيختن تحسين او صلهاي گرانبها يافت
(ابوالفرج، 16/18-20؛ مرزبانى، 209؛ ياقوت، 10/167- 168). ظاهراً وي تا پايان
عمر معنبن زائده (151ق/768م) در خدمت او ماند و چون امير درگذشت، مرثيهاي
سخت حزنانگيز ساخت كه زود شهرت يافت و در شمار بهترين مرثيههاي ادب عرب
درآمد (نك: ابوتمام، 1/387-389؛ جاحظ، 3/151، 273؛ ابن اثير، 95)، چندانكه رشك
مهدي خليفة عباسى را برانگيخت (ياقوت، 10/168-170). اين مرثيه كه به گفتة
شكعه شبيه به يك قطعه موسيقىِ غمانگيز است (ص 65)، سبب شد كه تا مدتها
وي را به عنوان بهترين شاعر عرب بشناسند (نك: ابوالفرج، 16/24؛ ابن اثير،
همانجا).
پس از آن وي به زباله بازگشت و آنگاه كه مهدي در راه سفر حج در زباله
فرود آمد، به خدمت وي شتافت و به ستايش او پرداخت. خليفه ناخشنودي خويش
را از وي آشكار ساخت، اما ابن مطير توانست با زيركى دل او را نرم گرداند و
همان دم هزار دينار صله و كنيزكى زيباروي از وي بستاند (ابوالفرج، 16/23؛
ياقوت، 10/168-171). گويا پس از آن بود كه وي به بغداد رفت و در شمار
مديحهسرايان مهدي درآمد و بارها صلههاي گرانبها از وي دريافت كرد و حتى يك
بار براي هر بيت از سرودة خويش هزار درهم صله گرفت (ابوالفرج، 16/22-23). از
پايان كار ابن مطير آگاهى روشنى در دست نيست و تنها ابن شاكر در عيون
التواريخ وفات وي را ذيل سال 170ق آورده و صفدي (13/64) نيز آن را حدود
همان سال دانسته است (قس: عطوان، 124).
ابن مطير غزل نيز بسيار سروده است، چندانكه برخى (وشاء، 133- 134) او را در
شمار غزلسرايان معروف آوردهاند. شعر تغزلى وي از همان آغاز مورد توجه و
ستايش سخن شناسان بوده است (نك: ابن معتز، 114- 118؛ ابوالفرج، 16/25؛
ابوهلال، 344؛ ياقوت، 10/173- 177؛ زنجانى، 239)، اما وي با ديگر غزلسرايان
همروزگار خويش تفاوت آشكار داشته است. نخست اينكه وي با آنكه در شهرهاي
دمشق، مدينه و بغداد زندگى كرد، از شيوههاي زندگى شهري كه در آن روزگار
زندگى اعراب را به تندي دگرگون مىساخت، تأثير نپذيرفت و بدوي تقريباً
خالصى باقى ماند. اين امر در گفتار، رفتار، پوشش و حتى شعر وي آشكار بود
(ابوالفرج، 16/17)؛ بىسبب نيست كه سخن سنجان عرب همواره به شعر او استناد
كردهاند (نك: قدامة، 129، 155؛ ابوهلال، 344، 396؛ ابن رشيق، 2/11). ابن مطير،
به شيوة عشاق بدوي، درتغزل همواره جانب عفت رانگهمىداشت وبه
بىبندوباريهايى كه در ميان شاعران رايج بود، آلوده نشد (شكعه، 68 -69؛ قس:
شعري از وي در ادباء ياقوت، 10/173-174). معشوقة او همان زن هودجنشين بدوي
بود كه دورادور به او عشق مىورزيد (ابن معتز، 117؛ ابوالفرج، 16/19). شايد
همين كهنگرايى و خصلت بيابانى شعراوست كه حتى نظر فقيهان سختگير را جلب
مىكرده است (نك: ابن جوزي، 186؛ سيد مرتضى، 1/432-433؛ ياقوت، 10/173- 175).
بصري از وي در كنار كثير و جميل مشهورترين غزلسرايان عشق عذري ياد كرده
است (2/159).
راست است كه بيشتر منابع كهن او را شاعري كلاسيك و بدوي محض دانستهاند،
اما برخى از نويسندگان معاصر، با توجه به معانى بديعى كه در برخى اشعار او
يافتهاند، وي را در صف نخستين نوگرايان و پيشگامان تحول شعر و به ويژه
غزل در عصر اموي نهادهاند. شكعه (68 - 74) به استناد همين معانى نو كه در
اشعار او جلوهگر است و بعدها مورد تقليد شاعران معروفى چون دعبل، مسلم بن
وليد و ابن معتز قرار گرفته، خواسته است نوگرايى او را بازنمايد.
در سرودههاي او صنعت تضاد پديدار است و مفاهيمى همچون سپيدي و سياهى در
چهره و موي معشوق (ياقوت، 10/170-171)، خنده و گريه (ابوالفرج، 16/20)،
تلخى و شيرينى (ابن جوزي، همانجا) و تنگدستى و ثروت (ابوالفرج، 16/21؛
حصري، 2/980)، با اسنادي و سادگى در هم آميخته، يا در برابر يكديگر قرار
گرفتهاند و دعبل نيز با الهام گرفتن از برخى تعبيرهاي او تحسين شعر شناسان
عرب را نسبت به خويش برانگيخته است (ابوالفرج، 16/20؛ حصري، 2/981).
افزونبراين، سرودههاياواز اندرزهايحكيمانه نيزبرخوردار است. يكى از همين
سرودهها، مهدي خليفه عباسى را به انديشه واداشت و شبى خواب از چشم وي
ربود (ابوالفرج، 16/20-21؛ بيهقى، 402-403).
شعرهاي اندكى كه از وي برجاي مانده، در بيشتر مآخذ ادب عرب پراكنده است
(افزون بر مآخذ ياد شده، نك: ابن ابى عون، 318؛ ابن خلكان، 5/254؛ ابن
رشيق، همانجا؛ ابوعبيد، 1/20، 108، جم؛ ثعلب، 219-220) و در بيشتر آنها نيز وي،
يكى از بهترين شاعران عرب معرفى شده است. اشعار وي نخستين بار توسط حسين
عطوان گردآوري و در 1969م در مجلة معهد المخطوطات العربية و بار ديگر به كوشش
محسن غياض در 1971م در بغداد به چاپ رسيده است.
مآخذ: ابن ابى عون، ابراهيم، التشبيهات، به كوشش محمد عبدالمعيد خان،
كمبريج، 1369ق/1950م؛ ابن اثير، ضياءالدين، الجامع الكبير، به كوشش جميل
سعيد و مصطفى جواد، بغداد، 1375ق/1956م؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، ذم الهوي،
به كوشش مصطفى عبدالواحد، قاهره، 1381ق/1962م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن
رشيق، على، العمدة، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1907م؛ ابن
عبدربه، احمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ابراهيم ابياري، بيروت،
1402ق/1982م؛ ابن قتيبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، به كوشش احسان عباس و
يوسف نجم، بيروت، 1964م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش
عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1968م؛ ابوتمام، حبيب، ديوان الحماسة، شرح
العلامة التبريزي، دمشق، 1331ق؛ ابوعبيد بكري، عبدالله، سمط اللا¸لى، به
كوشش عبدالعزيز ميمنى، قاهره، 1354ق/ 1936م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى،
قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومى؛ ابوهلال عسكري، حسن، كتاب
الصناعتين، به كوشش مفيد قميحة، بيروت، 1401ق/1981م؛ بصري، على، الحماسة
البصرية، به كوشش مختارالدين احمد، بيروت، 1403ق/ 1983م؛ بيهقى، ابراهيم،
المحاسن و المساوي، بيروت، دارصادر؛ ثعلب، احمد، مجالس، به كوشش عبدالسلام
محمد هارون، قاهره، دارالمعارف؛ جاحظ، عمرو، البيان و التبيين، به كوشش حسن
سندوبى، قاهره، 1351ق/1932م؛ حصري، ابراهيم، زهرالا¸داب، به كوشش على
محمد بجاوي، قاهره، 1372ق/1953م؛ زنجانى، عبدالوهاب، شرح المضنون على غير
اهله، قاهره، 1331ق/1913م؛ سيد مرتضى، على، امالى، به كوشش محمد ابوالفضل
ابراهيم، قاهره، داراحياء الكتب العربية؛ شكعه، مصطفى، الشعر و الشعراء فى
العصر العباسى، بيروت، دارالعلم للملايين؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات،
به كوشش محمد حجيري، بيروت، 1404ق/1984م؛ عطوان، حسين، «شعر الحسين بن
مطير الاسدي»، مجلة معهد المخطوطات العربية، 1386ق/ 1969م، شم، 15؛ قدامة بن
جعفر، ابوالفرج، نقد الشعر، به كوشش كمال مرتضى، قاهره، 1963م؛ مرزبانى،
محمد، الموشح، به كوشش محبالدين خطيب، قاهره، 1385ق؛ وشاء، محمد بن احمد،
الظرف و الظرفاء، به كوشش فهمى سعد، بيروت، عالم الكتب؛ ياقوت، ادبا. محمد
سيدي
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا