اِبْنِ مُسْلِمه، شهرت گروهى از رجال خاندان ايرانى آل رُفيل كه در
سدههاي 4-7ق/10-13م در عرصة علم و ادب و سياست عصر عباسى پرآوازه شدند.
نياي آل رفيل مهآذر جُشْنَس (گشنسب) نام داشت و دور نيست كه همان در
ياري بلندپايهاي باشد كه به روايت طبري (2/230) سرپرستى اردشير سوم فرزند
شيرويه، شاه خردسال ساسانى را برعهده گرفت و به ملكداري پرداخت، ولى از
شهر براز شكست خورد. وي به يك روايت به دست سعد بن ابى وقاص اسلام آورد
و سپس براي تجديد اسلام نزد خليفة دوم عمر بن خطاب رفت (ياقوت، 4/839).
ولى احفادش در قرون بعد مدعى شدند كه مهآذر مستقيماً به دست خليفة دوم
اسلام آورد (خطيب، 1/357؛ سمعانى، 5/294؛ ابن اثير، اللباب، 3/211) و چون
دامن كشان به مجلس عمر بن خطاب وارد شد، خليفه او را «رفيل» خواند. از آن
پس مهآذر به «رفيل» و اخلاقش به «آل رفيل» معروف گشتند (ياقوت، همانجا؛
فيروزآبادي، ذيل «رفل»؛ قس: ابن تعاويذي، 33، 393؛ عمادالدين 1(1)/147).
ظاهراً خطاي كاتبان در ضبط اين لقب موجب شده است تا برخى از متأخران از او
با عنوان «رقيل» ياد كنند (زامباور، 20؛ 2 EI).
گرچه اطلاعات چندانى از احوال مهآذر در عصر ساسانى و آغاز استيلاي اسلام بر
بينالنهرين در دست نيست، ولى با توجه به جامة گرانبهاي او در ملاقات با
خليفه و نيز رود و پل «الرفيل» در عراق كه از لقب وي گرفته شده است
(ياقوت، همانجا)، مىتوان حدس زد كه مهآذر از منزلتى ممتاز برخوردار بود. در
سدههاي بعد ابن تعاويذي در اشعارش از آل رفيل به عنوان وارثان ساسانيان
ياد كرده است (ص 122، 125، 393). از زندگانى و سرنوشت مهآذر پس از اسلام
چيزي دانسته نيست.
اطلاعاتى كه دربارة اخلاف رفيل تا سدة 4ق در دست است، منحصر به نامهاي
كسانى است كه علماي انساب و رجال براي معرفى نخستين فرد سرشناس خاندان
آل رفيل از اين قرار ضبط كردهاند: محمد بن عمر بن حسن بن عبيد بن عمرو بن
خالد بن رفيل (خطيب، 3/25؛ سمعانى، ابن اثير، همانجاها). اين سلسله نسب
بدان سبب كه در آن براي زمانى حدود دو قرن و نيم، يعنى از رفيل تا حسن
بن عبيد - كه ازدواجش با امكلثوم دختر يزيد بن منصورِ كاتب، زودتر از 272ق
نيست (نك: ذهبى، المختصر، 32) - تنها از 4 نسل نام برده مىشود، خالى از
اشكال به نظر نمىرسد. آنچه موجب شهرت افراد آل رفيل به «ابن مسلمه» شد،
نيز همين وصلت بوده است. به گفتة دبيثى، حميده بنت عمرو - مادر ام كلثوم
- چون در 263ق/877م اسلام آورد، «مسلمه» نام گرفت و به همين دليل اخلافش
از بطن ام كلثوم به «ابن مسلمه» (نك: ذهبى، همانجا) و «مسلمى» (سمعانى،
ابن اثير، همانجاها) معروف شدند.
آل رفيل كه در بغداد ساكن بودند (سمعانى، همانجا) و فعاليت خود را با
پرداختن به علوم و مشاغل دينى آغاز كردند، به تدريج در صحنة سياست پاي
نهادند و به مقامات مهم سياسى از جمله وزارت دست يافتند. برجستهترين افراد
آل رفيل از اين قرارند:
1. ابوالفرج احمد بن محمد بن عمر بن حسن بن عبيد (ذيقعدة 337- ذيقعدة 415/ مة
949- ژانوية 1025)، مشهور به المعدل، دانشمند و محدث. در بغداد از كسانى چون
پدرش محمد بن عمر، قاضى احمد بن كامل (نك: ه د، ابن كامل)، احمد بن سلمان
نجاد، فقيه و محدث حنبلى و گروهى ديگر از مشايخ عصر خود حديث شنيد. نزد
ابوبكر رازي حنفى فقه خواند (خطيب، 5/67؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، 8/16-17) و
سپس در شمار علماي حنفى مذهب درآمد (ابن ابى الوفاء، 113؛ تميمى، 2/70). به
گفتة خطيب بغدادي كه از شاگردان ابوالفرج احمد بود، وي مردي ثقه و نيكوكار
بود و خانهاش ميعاد اهل علم به شمار مىرفت. در عصر خود به فضل و عقل
شهرت داشت. در آغاز محرم هر سال جلسهاي براي املاي حديث برپا مىساخت و
به روايت مىپرداخت (همانجا؛ نيز نك: ذهبى، سير، 17/341). جز خطيب بغدادي،
طراد بن محمد زينبى و گروهى ديگر از او حديث نقل كردهاند (همانجا). صفحاتى
چند كه ابوالفرج احمد از مشايخ خود نقل كرده، با عنوان الامالى در يكى از
مجموعههاي مدرسة عمريه در كتابخانة ظاهريه دمشق موجود است. نوشتة مذكور
روايت طراد بن محمد زينبى از اوست ( فهرس، 550 -551؛ سزگين، 1/381).
فرزندان شناخته شدة ابوالفرج احمد عبارتند از ابوجعفر محمد و ابومحمد حسن.
آنچه زامباور (ص 20) و كلوزنر (ص 73) در باب انتساب فردي به نام
ابوعبدالله حسين بن على بن ميكائيل و احفادش به ابوالفرج احمد ذكر
كردهاند، جاي ترديد بسيار دارد. زيرا ميكائيل مذكور يكى از افراد آل ميكال
است (نك: ه د، 2/173، شم 18؛ باسورث، 1/181-187؛ اقبال آشتيانى، 39-40).
2. ابوالقاسم على بن حسن بن احمد بن محمد (397- 28 ذيحجة 450ق/1007- فورية
1059م)، ملقب به رئيس الرؤسا و شرف الوزراء، محدث، فقيه و وزير القائم
بامرالله خليفة عباسى. او در بغداد به دنيا آمد. از اسماعيل بن حسن صرصري و
ابواحمد فرضى حديث شنيد (خطيب، 11/391؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، 8/200). جدش
ابوالفرج احمد نيز از مشايخ وي بوده است (ذهبى، تاريخ الاسلام، ذيل حوادث
سال 450ق). خطيب بغدادي (همانجا) كه با او معاشر بود، ضمن برشمردن محاسنش
او را ثقه دانسته و يادآوري كرده كه روايات او را مىنوشته است. ابوالقاسم
على برخلاف نياكانش شافعى بود (سبكى، 3/393؛ اسنوي، 2/407)، اما زمان تغيير
مذهب او معلوم نيست. با توجه به نمازي كه در محل مصلوب شدن حلاج برپا
داشت (ابن جوزي، عبدالرحمان، 8/201)، مىتوان به گرايش او به افكار حلاج
پى برد.
ابوالقاسم على در آغاز يكى از شهود رسمى بود. در 21 ربيعالا¸خر 437ق/5 نوامبر
1045م خليفه القائم بامرالله عباسى او را به دبيري و پيشكاري خود برگزيد.
پس از مدتى كوتاه در 8 جماديالاول همان سال وي را با لقب رئيس الرؤسا به
وزارت برگماشت (همو، 8/127، 200؛ ابن اثير، الكامل، 9/530؛ خطيب، همانجا). با
توجه به سرعت ابن ترفيع مقام و سكوت منابع، بعيد به نظر مىرسد كه
ابوالقاسم على در طول مدتى كمتر از يك ماه به گونهاي منشأ اثر شده باشد
كه مستحق چنين ارتقايى گردد. ظاهراً علت اين پيشرفت را بايد در اوضاع و
احوالى كه موجب عزل وزير سابق، محمد بن ايوب عميدالرؤسا، گشت، جستوجو كرد.
به گفتة ابن اثير (همانجا) مخالفت ذوالسعادات ابوالفرج محمد بن جعفر وزير
ابوكاليجار فرمانرواي آل بويه با عميدالرؤسا خليفه را مجبور به تغيير وزير
ساخت. هنگامى كه القائم بامرالله، ابن فقيه شافعى را به وزارت برگزيد،
نيروي نوپاي سلاجقه در شرق و دولت فاطميان اسماعيلى مذهب مصر در غرب قلمرو
خود را به سوي بينالنهرين گسترش مىدادند و آل بويه به رغم تلاشهاي
خليفه و قاضى ابوالحسن على بن محمد ماوردي (ابن اثير، همان، 9/455، 522)،
درگير رقابتهاي داخلى بود و نه تنها توان پاسداري از دستگاه خلافت عباسى را
از دست داده بود (نك: ه د، آل بويه)، بلكه حتى نمىتوانست از گسترش مذهب
اسماعيليه در ميان ديالمه جلوگيري كند (ابن بلخى، 119؛ المؤيد، جم).
رئيس الرؤسا در دوران وزارتش درصدد برآمد كه با فراهم آوردن امكان افزايش
قدرت خليفة عباسى و احياي تسنن، خطرات ناشى از اقتدار خليفة فاطمى و اشاعة
تشيع را دفع نمايد. اظهارات داعى المؤيد فىالدين راجع به او و اقداماتش از
لياقت و استعداد سياسى او در اين زمينه خبر مىدهد (نك: المؤيد، جم). گريز
المؤيد فىالدين از جنوب ايران به مصر از جمله حوادثى بود كه رئيس الرؤسا
در آن نقش داشت (همو، 55 -57، 65 به بعد). رئيس الرؤسا براي طرد و سركوب
ارسلان بساسيري امير الامرا بغداد كه به سبب ضعف الملك الرحيم، آخرين امير
آل بويه در عراق، از نيروي بسيار برخوردار بود و بر خليفه نفوذ داشت (ابن
عمرانى، 153؛ ابن خلكان، 1/192)، از هيچ كوششى فروگذار نكرد و او را به
ارتباط با مستنصر خليفة فاطمى متهم ساخت (ابن اثير، همان، 9/608؛ سبكى،
3/293-294؛ ابن شاكر، ذيل وقايع سال 450ق) و پس از فرار موقت بساسيري از
بغداد شيعيان را تحت فشار قرار داد (ابن كثير، 12/86؛ براي آشنايى با سابقة
اين نوع برخورد با شيعيان، نك: ابن اثير، همان، 9/575 - 578). گرچه منابع ما
متفقالقولند كه اخراج بساسيري و زوال آل بويه تنها پس از فراخوانى طغرل
سلجوقى به بغداد ميسر گشت (رمضان 447/ دسامبر 1055)، ولى دربارة كسى كه او
را بدين كار دعوت نمود، وحدت نظر وجود ندارد. برخى نويسندگان از رئيس الرؤسا
به عنوان عامل اصلى اين واقعه نام بردهاند (المؤيد، 95-96، 154، 180؛ ابن
عمرانى، همانجا؛ ابن اثير، همان، 9/610)، حال آنكه برخى ديگر درخواست خليفة
عباسى را محرك طغرل در فتح بغداد ذكر مىكنند (نك: ابن عديم، 1-2، 4- 5؛
راوندي، 105؛ ابن طقطقى، 293). با توجه به نيت قبلى طغرل براي پيشروي به
سوي موصل و برخورد با فاطميان - كه سابقة آن به دوران ابوكاليجار (د
440ق/1048م) باز مىگشت - و مذاكرات محرمانهاي كه به قصد تقسيم قلمرو
فاطميان بين او و امپراتور روم شرقى جريان يافته بود (المؤيد، 77، 94- 95)،
به نظر مىرسد كه رئيس الرؤسا با اطلاع از اين هدف به گونهاي زيركانه
بساسيري را به رابطه با مستنصر فاطمى متهم كرد و طغرل را به بغداد فراخواند.
اعترافات المؤيد فىالدين (ص 96) و تصريح ابن صيرفى نيز حاكى از آن است
كه برخلاف القائات رئيس الرؤسا ارتباط بساسيري با خليفة فاطمى تنها پس از
اخراج وي از بغداد آغاز گشت (ص 43-44؛ قس: ابن عديم، 6).
رانده شدن بساسيري به شورشى انجاميد كه او به كمك مستنصر فاطمى برضد
عباسيان برپا كرد. در اين كار قريش بن بدران رئيس اعراب بنو عقيل و دبيس
بن مزيد رئيس قبيلة بنى اسد با او همراه بودند. او پس از درهم شكستن قواي
سلجوقيان در سنجار، با استفاده از غيبت طغرل كه براي مقابله با شورش
برادرش ابراهيم ينال به ايران بازگشته بود، بر بغداد چيره شد و خطبه و سكه
به نام مستنصر فاطمى كرد (13 ذيقعدة 450ق/2 ژانوية 1059م). پس از دستگيري
قائم بامرالله، رئيس الرؤسا نيز دچار انقامجويى بساسيري شد و به زاري به
قتل رسيد (ابن عديم، 1-11؛ ابن عمرانى، 153-160).
بررسى منابع نشان مىدهد كه ستايش مورخان اهل تسنن از رئيسالرؤسا،
برمبناي سخنان خطيب بغدادي است كه از نزديكان او بود (11/391-392؛ قس: ابن
جوزي، عبدالرحمان، 8/200؛ ذهبى، سير، 18/216؛ سبكى، 3/293).
3. ابوالفتح مظفر بن رئيس الرؤسا (د 491ق/1098م)، قائم مقام وزير در دوران
خلافت المقتدي عباسى. فعاليت ديوانى او احتمالاً به روزگار پدرش آغاز شد.
وي تا صفر 476 مسئوليت نظارت بر ساختمانها و كاخهاي خلافت را عهدهدار بود،
ولى پس از عزل عميدالدوله ابونصر محمد بن جهير، خليفة المقتدي بامرالله تا
انتخاب وزير بعدي او را با عنوان قائم مقام وزير در رأس امور ديوانى قرارداد
(ابن اثير، همان، 10/129؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، 9/8). دوران نيابت او ديري
نپاييد و در شعبان 476 خليفه، ظهيرالدين ابوشجاع محمد بن حسين را به وزارت
گماشت (ابن كثير، 12/132). در مورد مشاغل بعدي او اطلاعى در دست نيست. به
گفتة ابن اثير (همان، 10/280)، مردي دانش پرور و خانهاش محل اجتماع اهل
علم و فضل بود.
4. ابونصر محمد بن رئيس الرؤسا (د محرم 494/ نوامبر 1100)، ملقب به
جمالالدوله. به هنگام مرگ، استادالدار خليفه مستظهر بالله عباسى بود (ابن
اثير، همان، 10/326). وي به شهادت منابع اولين كس از آل رفيل بود كه به
اين مقام دست يافت. در ميان فرزندانش تنها ابومحمد حسن به واسطة اشعارش
شناخته شده است (عمادالدين، 1(1)/148-150).
5. ابوالفتوح عبدالله بن هبةالله بن مظفر (492-549ق/1099- 1154م)، ملقب به
عزالدين، محدث و استادالدار خليفه مقتفى. او از على بن محمد بن علاف حديث
شنيد و كسانى چون ابوالفتوح بن محمد ابن مقلد دمشقى از او حديث شنيدند.
عزالدين به تصوف گرايش داشت و اموال زيادي را صرف صوفيه كرد. پس از مرگش
او را در گورستانى مقابل جامع منصور در بغداد كه خاص صوفيان بود، به خاك
سپردند (ابن جوزي، عبدالرحمان، 10/159؛ ابن فوطى، تلخيص، 4(1)/185- 186؛
صفدي، 17/963). ابن تعاويذي (ص 89، 91، 391) وي را مدح كرده است.
6. ابوعلى حسن بن عبدالله بن هبةالله بن مظفر (د 572ق/ 1176م)، ملقب به
تاجالدين از بزرگان بغداد در عصر خود بود و از ابومنصور محمد بن عبدالملك بن
خيرون حديث شنيد و احاديثى روايت كرد. وي به خدمت ديوان درآمد و نظارت
مالية نواحى مختلف از جمله نهرالمَلك در حومة بغداد (ياقوت، 4/846) را
عهدهدار شد (صفدي، 12/91). در 563ق/1168م هنگامى كه مستنجد بالله عباسى بر
آل رفيل از جمله استادالدارِ خود عضدالدين، برادر تاجالدين سخت گرفت، وزير
وقت، ابن بلدي، پس از حسابرسى درآمد نهرالمَلك كه از عصر مقتفى (530 - 555)
تحت نظارت تاجالدين بود، مبلغ گزافى از وي ستاند (ابن اثير، همان،
11/332).
تاجالدين اديب بود و در نظم و نثر دست داشت. به سرودن اشعار مغلق، معما و
لغز بيشتر مايل بود (عمادالدين، 1(1)/177). نمونهاي از لغز او و پاسخ امير
شهابالدين ابن سعد، معروف به حيص و بيص، موجود است (حيص بيص، 2/17).
عمادالدين كاتب (همانجا) از جمله مداحان او بود.
7. ابوالفرج محمدبن عبداللهبن هبةالله (514 -4 ذيقعدة 573ق/ 1120-24 آوريل
1178م)، ملقب به عضدالدين، استادالدار خليفه مستنجد و وزير مستضىء. او در
آغاز به فراگيري علوم دينى پرداخت و از كسانى چون ابوالقاسم هبةالله بن
حصين، عبيدالله بن محمد بيهقى و زاهر بن طاهر شحامى حديث شنيد (ذهبى،
المختصر، 32، سير، 21/75). او همچون اسلافش به خدمت ديوان درآمد. پس از مرگ
پدرش عزالدين ابوالفتوح، به روايتى مانند پدر استادالدار مقتفى شد (ابن
اثير، همان، 11/334) و خليفة بعدي مستنجد، او را كه پيش از آن مجدالدين لقب
داشت، محيىالدين ناميد و بر همان منصب ابقاء كرد (حيص بيص، 2/375، بيت 3).
اعتبار و قدرت او را در اين سالها مشابه وزرا ذكر كردهاند (ذهبى، المختصر،
همانجا؛ ابن فرات، 4(1)/119). بىترديدوي اقتدارش را مرهون مستنجد بود
(ابنجوزي، عبدالرحمان، 10/280). به نظر مىرسد كه اين اقدام خليفه با هدف
تضعيف وزيرش عونالدين يحيى بن محمد بن هبيره (د 560ق) و برقراري نوعى
موازنة قدرت به نفع خود، به عمل آمده باشد (نك: ابن اثير، همان، 11/256).
حوادث سالهاي بعد نيز مؤيد اين سياست خليفه است. رقابت و دشمنى او با
وزراي وقت - ابن هبيره (ابن خلكان، 6/241-242) و شرفالدين محمد بن ابى
الفتح معروف به ابن بلدي (د 566ق) و نقش وي در مرگ خليفه مستنجد و وزير
ابن بلدي (ابن طقطقى، 317؛ ابن فرات، 4(1)/120 - را مىتوان مهمترين
وقايع اين برهه از زندگانى او دانست.
در باب دشمنى ابوالفرج محمد با ابن بلدي كه به خلافت مستضىء انجاميد.
منابع ما تصويري نسبتاً روشن ارائه مىنمايند. اصولاً مستنجد با توجه به
قابليت ابن بلدي، در 563ق او را به قصد كاهش قدرت ابوالفرج محمد به وزارت
خود برگزيد و در اين باره به وي تذكراتى داد (ابن اثير، همان، 11/332-333).
اقدامات ابن بلدي در اجراي اوامر خليفه ناخشنودي ابوالفرج محمد و قطبالدين
قايماز اميرالامراي پرقدرت بغداد را فراهم آورد. آنان در آغاز اعمال وزير را
خودسرانه و نتيجة دشمنى او مىپنداشتند، اما هنگامى كه ابوالفرج به كمك يكى
از ايادي خود از دستوري كه خليفه براي قتل او و قايماز به ابن بلدي صادر
كرده بود، آگاه شد، با كمك قايماز موجبات قتل خليفة بيمار را در حمام فراهم
آورد. آنگاه اين دو، ابومحمد حسن بن مستنجد را - بدان شرط كه وزارت به
ابوالفرج بن محمد و استادالداري را به پسر او ابوالفضل كمالالدين و
سپهسالاري را به قطبالدين قايماز دهد (ابن طقطقى، 317، 318) - با لقب
مستضىء بامرالله به خلافت رساندند (566ق/ 1171م). پس از اين واقعه جان و
مال ابن بلدي دچار كينه توزي ابوالفرج محمد شد و پس از قتل وي جسدش را
به دجله انداختند (ابن اثير، همان، 11/360 -362؛ ابن فرات، 4(1)/118-121).
خليفة جديد ابوالفرج را اراضى اقطاعى و لقب عضدالدين بخشيد و بهوزارتخود
برگماشت (همو،4(1)/121). دورانوزارت عضدالدين چندان نپاييد. زيرا در نتيجة
مخالفت قايماز با وي، مستضىء در شوال 567 وادار به عزلش شد. در اين رخداد
خانة عضدالدين غارت شد (ابن اثير، همان، 11/375؛ ابن فرات، 4(1)/187؛ ابن
طقطقى، 320). او با وجود خانه نشينى از چنان موقعيتى برخوردار بود كه خليفه
در 569ق در صدد برآمد، وزارت را مجدداً به او محول كند، اما قايماز نه تنها با
اين تصميم به مخالفت برخاست، بلكه خواستار اخراج عضدالدين و خانوادهاش از
بغداد شد. از اين رو وي مجبور شد مدتى را در رباط يكى از مشايخ صوفيه به
نام صدرالدين عبدالرحيم بن اسماعيل و سپس در خانة ابوعبدالله بن معمر نقيب
علويان به سر برد. سرانجام در جماديالا¸خر همان سال به خانة خود بازگشت
(ابن اثير، همان، 11/409- 410؛ ذهبى، المختصر، همانجا).
اقتدار و تركتازي قايماز چندان دوام نيافت. به دنبال اختلافى كه با
ظهيرالدين ابن عطار خزانهدار مورد اعتماد مستضىء داشت و شورش نافرجامى كه
با كمك برادرزنش تنامش به راه انداخت، از بغداد رانده شد و در راه موصل
درگذشت (ابن اثير، همان، 11/424-426). پس از مرگ قايماز، خليفه در 570ق
عضدالدين را مجدداً به وزارت گماشت. او اين بار بهرغم كارشكنيهاي
ظهيرالدين ابن عطار (ابن تغري بردي، 6/81 -82)، مقام خود را تا پايان عمر
حفظ كرد. با وجود اينكه منابع وجود متفق القولند كه عضدالدين در 573ق هنگامى
كه با شكوه و جلال فراوان از بغداد عازم حج بود، به دست فدائيان
اسماعيليه از پاي درآمد و به موجب وصيتش در كنار پدرش به خاك سپرده شد
(ابن جوزي، عبدالرحمان، 10/280؛ ابن اثير، همان، 11/446-447)، اما از برخى
گزارشها مىتوان دريافت كه محركاناصلى قتلوي خليفهو ظهيرالدين ابنعطار
بودند (ابن جوزي، يوسف، 8(1)/342، 346-349). نظر به سوابق همكاري اسماعيليه
با دشمنانشان در اينگونه موارد (هاجسن، 226- 228) سخن مذكور بعيد مىنمايد.
عضدالدين حافظ قرآن بود (ابن جوزي، عبدالرحمان، همانجا). وي را مردي فاضل و
دوستدار علم شمردهاند و توجه او به علما و صوفيه و كرم و سخاوتش مورد تأكيد
قرار گرفته است (همانجا؛ صفدي، 3/335). شعرايى چون حيص بيص (2/375، جم) و
ابن تعاويذي (ص 197، 264، 269، 298، 464) او را ستودهاند. او در حيات سياسى
خود به قبضه كردن امور مىكوشيد و در نابودي رقيبان و كينهورزي با آنان از
هيچ كوششى فروگذار نمىكرد (همو، 30)، از آن جمله است قتل پسران ابن هبيره
و عدهاي ديگر (ابن جوزي، يوسف، 8(1)/349؛ ابوشامه، 1(2)/714- 715). خصومت با
پيروان ابوحنيفه و حمايت از شافعيان را مىتوان سياست مذهبى او در دوران
وزارتش دانست (ابن فرات، 4(1)/123، 135). با توجه به حوادثى كه پس از مرگ
عضدالدين رخ داد، وي را بايد آخرين چهرة مقتدر آل رفيل به شمار آورد.
8. ابوالفضل عبيدالله بن عضدالدين (مق 578ق/1182م)، ملقب به كمالالدين،
استادالدار مستضىء. عمادالدين كاتب از او با عنوانهايى مانند «غضنفر و رئيس»
آل رفيل ياد كرده است (1(1)/162). او از اواخرعصرمستنجددرعرصةسياستپديدار شد.
منصباستادالداري وي چنانكه گفته شد يكى از شروط پدرش براي تفويض خلافت
به مستضىء بود. از همين رو، نخستين بار كه پدر به وزارت رسيد، پسر نيز
عهدهدار منصب مذكور شد و لقبش از بهاءالدين به كمالالدين تغيير يافت (حيص
بيص، 2/29، 30، 379؛ قس: عمادالدين، همانجا). با بركناري عضدالدين از وزارت
در 567ق او هم دستگير شد (ابن فرات، 4(1)/178). بعيد به نظر مىرسد كه در
ايام مخالفت قايماز با پدرش وي از تنگناها در امان مانده باشد. نشانة اين
امر، آنكه در دورة دوم وزارت پدر منصب سابق به او داده نشد (نك: ابن اثير،
همان، 11/434). با شروع خلافت الناصرلدينالله (575 -622ق) او و ساير افراد
خاندانش بيش از پيش دچار سختيها شدند. مجدالدين ابوالفضل بن صاحب استادالدار
پراقتدار خليفه الناصر (نك: همان، 11/459، 562) به سبب خصومت قبلى و واهمه
از كمالالدين و خاندانش به آنان سخت گرفت. در 578ق كمالالدين را به
دستور استادالدار به زندان افكندند و مال بسياري از او طلب كردند. علاوه بر
اينكه از خانة كمالالدين 20 هزار دينار برگرفتند، كتابخانة نفيس او را نيز
فروختند و بهاي آن را ضبط كردند. كمالالدين سرانجام بر اثر شكنجه درگذشت و
جسدش را شبانه در دجله انداختند و تا مدتى هيچكس از قتل او مطلع نشد
(ايوبى، 74- 75). حيص بيص (همانجا) از جمله ستايندگان او بود.
با مرگ كمالالدين آخرين شخصيتى كه قادر به حفظ خاندان رئيس الرؤسا در
برابر دشمنان بود، از ميان رفت و دوران خواري آنان آغاز گرديد. به گفتة
ايوبى (همانجا) كار بدانجا رسيد كه پردگيان اين خاندان را حرمتى نماند و
سرنوشت آنان ماية عبرت اهل بغداد شد.
9. ابونصر على بن عضدالدين (د 582ق/1186م)، ملقب به عمادالدين. قبلاز
وزارتپدرش، شهابالدين لقبداشت (عمادالدين، 1(1)/172؛ حيص بيص، 2/379). او
در بغداد از ابوالفضل ارموي، ابوالوقت سگزي و عدهاي ديگر از مشايخ حديث
شنيد. خود نيز حديث روايت مىكرد. ابوالقاسم ابن بندنيجى، عبدالله بن مبارك
خزاعى و گروهى ديگر از او حديث شنيدند (ابن جوزي، يوسف، 8(1)/391؛ ذهبى،
المختصر، 312).
او خطى خوش داشت و شعر نيز مىسرود (صفدي، 22/48). نمونة اشعار او را
عمادالدين كاتب ضبط كرده است (1(1)/167). راجع به مشاغل و مناصب وي
اطلاعى در دست نيست. گفتهاند كه وي پس از قتل پدرش هرگز در امور حكومتى
شركت نكرد (ابن جوزي، يوسف، همانجا؛ صفدي، 22/47). ظاهراً ماجراي قتل
عضدالدين و حوادث بعدي چنان وي را متألم ساخت كه به زهد و تصوف روي آورد
و براي صوفيه در بغداد رباطى بنا كرد و موقوفاتى بدان اختصاص داد (ابنجوزي،
يوسف، همانجا؛ عمادالدين، 1(1)/166-167). اين گوشهگيري مانع از سختگيري
مخالفان خاندان رئيس الرؤسا نسبت به او نشد. بعد از قتل برادرش كمالالدين،
استادالدار مجدالدين ابن صاحب به بهانة استيفاي حقوق برادران يتيمش او را
زندانى كرد. مجدالدين كه خواستار قلع و قمع اين خاندان بود، در صدد برآمد
كه به نيرنگ او را به گريز وادارد و از خليفه جواز قتل عام تمام افراد
خاندان رئيس الرؤسا را به دست آورد. عمادالدين نيز بدون توجه به اين
توطئه در 578ق مخفيانه به شام گريخت و به صلاحالدين ايوبى پناهنده شد
(ايوبى، 124). در دمشق مورد عنايت صلاحالدين قرار گرفت و بهرغم سعايتها تا
پايان عمر همانجا به احترام زيست و سرانجام در 44 سالگى در دمشق درگذشت و
صلاحالدين بر جنازة او نماز گزارد و جسدش را در قاسيون دمشق به خاك سپردند
(ابن جوزي، يوسف، همانجا). عمادالدين كاتب كه از ديرباز با وي دوستى داشت
(1(1)/167، 172)، او را به حسن خلق و زهد ستوده است. ارتباط اين دو در دوران
اقامت عمادالدين در دمشق نيز قطع نشد (همو، 1(1)/168). وي ممدوح ابن
تعاويذي بود.
10. ابو جعفر عبدالله بن ابوشجاع مظفر بن هبةالله (519 -19 صفر 592ق/1125-23
ژانوية 1196م)، ملقب به اثيرالدين، اديب و از ديوانيان عصر مستنجد و مستضىء.
او از ابومنصور محمد بن خيرون، محمد بن احمد بن توبه، ابوسعد احمد بغدادي و
ديگران حديث شنيد و خود نيز روايت حديث مىكرد (منذري، 1/244). نام كسانى
كه از او حديث شنيدند و روايت كردند، موجود است (نك: ابن صابونى، 9-10).
وي در نظم و نثر دست داشت و به گفتة عمادالدين كاتب (1(1)/151) به نثر بيش
از نظم مىپرداخت. نمونههايى از آثار ادبى وي بر جا مانده است (همو،
1(1)/151-162؛ ابن تعاويذي، 462-463). وي نيز شغل ديوانى پيش گرفت، اما از
مناصب او اطلاع چندانى در دست نيست. به گفتة صفدي (17/626) در غياب
سديدالدوله ابن انباري (د 558ق/1163م) يك چند نيابت ديوان انشاء را
عهدهدار شد. وي نظارت بر مالية نواحى دجيل و پس از آن حله را نيز از جمله
مقامات او ذكر مىكند. ابوجعفر در دوران مستنجد مورد بىمهري قرار گرفت و در
560ق به زندان افتاد (عمادالدين، 1(1)/150-151، 154-159). با توجه به
هجويهاي كه دربارة وزير وقت عونالدين يحيى بن هبيره سروده بود (همو،
1(1)/156)، اثر و نقش وزير در زندانى شدن وي بعيد نمىنمايد. گرچه در همان
ايام از زندان رها شد، اما در دوران مستضىء به علتى نامعلوم بار ديگر
زندانى شد (همو، 1(1)/158، 161). در مورد بقية عمرش چيزي دانسته نيست.
احتمالاً او نيز از سختگيريهاي مجدالدين ابن صاحب در امان نمانده است
(ايوبى، 75، 173).
11. عزالدين ابومنصور عضدالدين، تنها كس از خاندانش بود كه از دشمنى
مجدالدين ابن صاحب در امان ماند (همو، 75). با مقايسة گفتة ايوبى (همانجا)
دربارة علت حسن رابطة مجدالدين ابن صاحب با عزالدين ابومنصور ابن رئيس
الرؤسا و سخنان ابن فوطى راجع به سادهلوحى و طول عمر فردي از اين خاندان
با نام محمد بن ابوالفرج ابن رئيس الرؤسا ( الحوادث، 256) به ظن غالب
مىتوان گفت كه اين دو نام متعلق به يك نفر است. او نيز قسمت اعظم عمرش
را به كار در ديوان سپري كرد و در 649ق/1251م درگذشت. عمرش را بيش از 80
سال ضبط كردهاند (همانجا). در ديوان ابن تعاويذي (ص 219، 358) از او و
اشعاري كه دربارة اوست، ياد شده است.
12. علمالدين ابوطاهر، احتمالاً از نسل تاجالدين حسنبن عبدالله بود. از او
در ماجراي رقابتى كه در دربار الناصرلدين الله برقرار بود، ياد شده است.
زمانى كه مخالفان استادالدار مجدالدين ابن صاحب به عزل وي مىكوشيدند،
درصدد برآمدند با عنوان كردن خاندان رئيس الرؤسا خليفه را ترغيب كنند تا
فردي از اين خاندان را به جانشينى مجدالدين برگزيند. بدين منظور علمالدين
ابوطاهر را - كه به سبب تمول دو همسرش مىتوانست با پرداخت هدايا و مبالغى
هنگفت خليفه را موافق و نظر امرا و متنفذان را مساعد سازد - به الناصرلدين
الله پيشنهاد كردند. اين امر مورد موافقت خليفه قرار گرفت، اما به رغم
مخارجى كه علمالدين در اين راه متحمل شد، به سبب مقابلة مجدالدين ابن
صاحب، نقشة مذكور عقيم ماند و در رمضان 578 استادالدار به تقاضاي عفو
علمالدين پاسخ مثبت داد (ايوبى، 87 - 88).
13. ابوالفتوح مبارك بن عضدالدين (560 -4 ذيقعدة 645ق/ 1165-2 مارس 1248م)،
ملقب به عضدالدين، خزانهدار الناصرلدينالله. او از يحيى بن ثابت و
تَجَنّى الوهبانية حديث شنيد. ابونصر ابن شيرازي و محمد بن احمد بِجَدّي از
او روايت مىكردند (ابن فوطى، تلخيص، 4(1)/448؛ ذهبى، سير، 23/229). وي در
ديوان عهدهدار مشاغل مختلفى بود (ابن فوطى، الحوادث، همانجا). چنانكه مدتى
رياست دارالتشريفات داشت و پس از مرگ نصر بن ناصر بن مكى، الناصرلدين
الله او را به خزانهداري برگزيد و خانه، غلامان و چهارپايان خزانهدار سابق
را در اختيار او قرار داد (شعبان 605/ فورية 1209). ناتوانى ابوالفتوح مبارك در
ايفاي وظايف موجب گرديد كه پس از مدتى كوتاه در 7 ذيقعدة همان سال عزل
شود و آنچه را كه خليفه در آغاز به اختيار وي نهاده بود، بازپس دهد (ابن
ساعى، 9/264-266؛ ابن اثير، همان، 12/283). پس از آن وي تا پايان عمر
خانهنشين شد و به فراگيري علوم مختلف از جمله رياضيات، هندسه، فلسفه و
طب پرداخت. وي ظاهراً به تصوف نيز گرايش پيدا كرد و در جوار خانهاش رباطى
براي صوفيه ساخت و موقوفات بسياري براي آن تعيين كرد (ابن فوطى، تلخيص،
4(1)/448-449، الحوادث، 228؛ ذهبى، همان، 23/230؛ غسانى، 560). ابن فوطى از
اشعار خوب و «رسائل» او سخن به ميان آورده است ( تلخيص، همانجا) كه
هيچيك در دست نيست.
مآخذ: ابن ابى الوفاء، عبدالقادر، الجواهر المضيئة، حيدرآباد دكن، دائرةالمعارف
العثمانية؛ ابن اثير، الكامل؛ همو، اللباب، بيروت، دارصادر؛ ابن بلخى،
فارسنامه، به كوشش گ. لسترنج و رينولد آلن نيكلسون، لندن، 1921م؛ ابن
تعاويذي، محمد، ديوان، به كوشش د. س. مارگليوث، قاهره، 1903م؛ ابن تغري
بردي، النجوم؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، المنتظم، حيدرآباد دكن، 1359ق؛ ابن
جوزي، يوسف، مرآةالزمان، حيدرآباد دكن، 1370ق/1951م؛ ابن خلكان، وفيات؛
ابن ساعى، على، الجامع المختصر، به كوشش مصطفى جواد، بغداد، 1353ق/1934م؛
ابن شاكر كتبى، محمد، عيون التواريخ، نسخة عكسى موجود در كتابخانة مركز؛ ابن
صابونى، محمد، تكملة اكمال الاكمال، به كوشش مصطفى جواد، بغداد،
1377ق/1957م؛ ابن صيرفى، على، الاشارة الى من نال الوزارة، به كوشش
عبدالله مخلص، قاهره، 1924م؛ ابن طقطقى، محمد، الفخري، بيروت،
1400ق/1980م؛ ابن عديم، عمر، بغيةالطلب، به كوشش على سويم، آنكارا،
1976م؛ ابن عمرانى، محمد، الانباء فى تاريخ الخلفاء، به كوشش تقى بينش،
مشهد، 1363ش؛ ابن فرات، محمد، تاريخ، به كوشش حسن محمد شماع، بصره،
1386ق/1967م؛ ابن فوطى، عبدالرزاق، تلخيص مجمع الا¸داب، به كوشش مصطفى
جواد، دمشق، 1962م؛ همو، الحوادث الجامعة، بغداد، 1351ق؛ ابن كثير، اسماعيل،
البداية و النهاية، به كوشش على شيري، بيروت، 1408ق/1988م؛ ابوشامه،
عبدالرحمان، كتاب الروضتين، به كوشش محمد حلمى محمد احمد و محمد مصطفى
زيادة، قاهره، 1962م؛ اسنوي، عبدالرحيم، طبقات الشافعية، به كوشش عبدالله
جبوري، بغداد، 1391ق/1971م؛ اقبال آشتيانى، عباس، وزارت در عهد سلاطين
بزرگ سلجوقى، به كوشش محمد تقى دانش پژوه و يحيى ذكاء، تهران، 1338ش؛
ايوبى، محمد، مضمار الحقائق و سرالخلائق، به كوشش حسن حبشى، قاهره، 1401ق؛
باسورث، كليفورد ادموند، تاريخ غزنويان، ترجمة حسن انوشه، تهران، 1362ش؛
تميمى، تقىالدين، الطبقات السنية فى تراجم الحنفية، به كوشش عبدالفتاح
محمد الحلو، رياض، 1403ق/1983م؛ حيص بيص، سعد، ديوان، به كوشش مكى سيد
جاسم و شاكر هادي شكر، بغداد، 1974م؛ خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد،
قاهره، 1349ق؛ ذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، نسخة عكسى موجود در كتابخانة مركز؛
همو، سيراعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، 1401ق/
1981م؛ همو، المختصر المحتاج اليه من تاريخ ابن الدبيثى، بيروت، 1405ق/
1985م؛ راوندي، محمد، راحة الصدور به كوشش محمد اقبال و مجتبى مينوي،
تهران، 1364ش؛ زامباور، معجم الانساب و الاسرات، ترجمة زكى محمد حسن بك و
حسن احمد محمود، بيروت، 1400ق/1980م؛ سبكى، عبدالوهاب، طبقات الشافعية
الكبري، بيروت، دارالمعرفة؛ سزگين، فؤاد، تاريخ التراث العربى، ترجمة محمود
فهمى حجازي و فهمى ابوالفضل، قاهره، 1977م؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب،
به كوشش عبدالله عمر بارودي، بيروت، 1408ق/1988م؛ صفدي، خليل، الوافى
بالوفيات، ج 3، به كوشش س. ددرينگ، دمشق، 1953م، ج 12، به كوشش رمضان
عبدالتواب، ويسبادن، 1405ق/1985م، ج 17، به كوشش درتئاكراوولسكى، ويسبادن،
1401ق/1981م، ج 22، به كوشش رمزي بعلبكى، ويسبادن، 1404ق/1983م؛ طبري،
تاريخ؛ عمادالدين كاتب، محمد، خريدة القصر (القسم العراقى)، به كوشش محمد
بهجةالاثري و جميل سعيد، بغداد، 1375ق/1955م؛ غسانى، ملك اشرف، المسجد
المسبوك، به كوشش شاكر محمود عبدالمنعم، بيروت/بغداد، 1395ق/1975م؛ فهرس
مجاميع المدرسة العمرية، كويت، 1408ق/1987م؛ فيروزآبادي، محمد، القاموس
المحيط؛ كلوزنر، كارلا، ديوانسالاري در عهد سلجوقى، ترجمة يعقوب آژند، تهران،
1362ش؛ منذري، عبدالعظيم، التكملة لوفيات الثقلة، به كوشش بشار عواد معروف،
بيروت، 1405ق/1985م؛ المؤيد فىالدين، هبةالله، سيرة، به كوشش محمد كامل
حسين، قاهره، 1949م؛ هاجسن، گ. س.، فرقة اسماعيليه، ترجمة فريدون بدرهاي،
تبريز، 1343ش؛ ياقوت، بلدان؛ نيز:
2 .
محمدعلى كاظم بيگى
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا