responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1744
ابن‌مدبر
جلد: 4
     
شماره مقاله:1744



اِبْن‌ِ مُدَبّر، نام‌ 3 برادر اديب‌ و شاعر، از درباريان‌ عصر اول‌ عباسى‌. مدبر نام‌ نياي‌ بزرگ‌ آنان‌ است‌ (براي‌ تلفظ درست‌ كلمه‌، نك: ذهبى‌، 2/581) كه‌ گويا از موالى‌ ايرانى‌ نژاد بوده‌ است‌ («مدبر» برده‌اي‌ است‌ كه‌ پس‌ از درگذشت‌ مولايش‌ آزاد مى‌گردد) و بر پاية برخى‌ از گزارشها نسب‌ وي‌ به‌ پادشاهان‌ ساسانى‌ مى‌رسيده‌ است‌ (بكري‌، 1/134؛ قس‌: ابن‌ خلكان‌، 7/56؛ صفدي‌، 6/107). پدر آنان‌ محمد (بن‌ عبيدالله‌) بن‌ مدبر ظاهراً بى‌آنكه‌ شغل‌ مهمى‌ داشته‌ باشد، در حاشية دستگاه‌ خلافت‌ در ناز و نعمت‌ مى‌زيسته‌ است‌ (نك: جهشياري‌، 154). خاندان‌ مدبر غالباً مورد عنايت‌ و اعتماد خلفاي‌ عباسى‌ بوده‌اند، هرچند كه‌ گاه‌ و بيگاه‌ از خشم‌ و زندان‌ آنان‌ نيز بى‌نصيب‌ نمى‌ماندند.
1. ابواسحاق‌ (ابويُسر) ابراهيم‌ بن‌ محمد بن‌ عبيدالله‌ بن‌ مدبر (195-17 شوال‌ 279ق‌/811 -10 ژانوية 893م‌)، اديب‌، شاعر، كاتب‌ و وزير عباسيان‌. از برادرش‌ احمد كوچك‌تر، ولى‌ از او نامدارتر است‌ (ابن‌ ابار، 158؛ صفدي‌، 8/38؛ ابن‌ شاكر، 1/132). در جوانى‌ گويا با چند تن‌ از همسالانش‌ همراه‌ لشكر مأمون‌ (حك 198- 218ق‌) به‌ سرزمين‌ روم‌ رفت‌ و در همين‌ سفر بود كه‌ با عَريب‌ مغنّية مشهور دربار عباسيان‌ كه‌ سپس‌ با وي‌ رابطه‌اي‌ صميمانه‌ و عاشقانه‌ يافت‌، آشنا گرديد (ابوالفرج‌، 18/180؛ قس‌: فروخ‌، 2/334). در زمان‌ متوكل‌ (حك 232-247ق‌) رسماً به‌ خدمت‌ عباسيان‌ درآمد و بسيار مورد توجه‌ خليفه‌ قرار گرفت‌ (نك: ابوالفرج‌، 19/114- 115؛ قس‌: ابن‌ ابار، 159) و گويا به‌ پستهاي‌ مهمى‌ از جمله‌ رياست‌ ديوان‌ ابنيه‌ كه‌ مرتبتى‌ در رديف‌ مقام‌ وزيران‌ بود، گمارده‌ شد (صفدي‌، 6/107). اما بر اثر دسيسه‌سازي‌ و كينه‌توزي‌ ابن‌ خاقان‌ (ه م‌) وزير متوكل‌، به‌ زندان‌ افتاد. اين‌ گرفتاري‌ به‌ درازا كشيد و چيزي‌ نمانده‌ بود كه‌ ياد وي‌ را از خاطر خليفه‌ بزدايد، اما او به‌ ياري‌ ذوق‌ شاعرانة خويش‌ چاره‌اي‌ انديشيد و دل‌ خليفه‌ را نسبت‌ به‌ خويشتن‌ نرم‌ ساخت‌ و از بند رهايى‌ يافت‌ (تنوخى‌، الفرج‌، 2/124؛ قس‌: ابوالفرج‌، 19/115؛ ابن‌ ابار، 160-162؛ قس‌: سوردل‌، .(I/279 ظاهراً قصيده‌ها و قطعه‌هايى‌ كه‌ در زندان‌ و بيشتر در ستايش‌ متوكل‌ سرود، در شمار مهم‌ترين‌ شعرهاي‌ وي‌ بوده‌ است‌ (ابوالفرج‌، 19/115-116؛ صفدي‌، 6/108-109؛ ابن‌ شاكر، 1/45-46). در يكى‌ از اين‌ سروده‌ها، گرفتار شدن‌ خويش‌ را در زندان‌ به‌ ماندن‌ شراب‌ در خمهاي‌ گلين‌ قير اندود كه‌ موجب‌ پختگى‌ باده‌ مى‌گردد، تشبيه‌ كرده‌ است‌ (ابوالفرج‌، 19/115؛ صفدي‌، 6/108؛ ابن‌ شاكر، 1/46). در هر حال‌، در شعر وي‌ روح‌ سرسپردگى‌ به‌ دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌، حتى‌ در روزگار گرفتاري‌ در زندان‌، به‌ چشم‌ مى‌خورد.
پس‌ از رهايى‌ از بند، ولايت‌ بصره‌ به‌ وي‌ سپرده‌ شد و در تمام‌ دوران‌ فرمانروايى‌ جانشينان‌ متوكل‌، منتصر (حك 247- 248ق‌)، معتز (حك 252- 255ق‌) و مهتدي‌ (حك 255-256ق‌)، نيز در آن‌ مقام‌ بماند، اما در 256ق‌ كه‌ زنگيان‌ سر به‌ شورش‌ برداشتند و شهرهاي‌ جنوب‌ عراق‌ و نيز اهواز را به‌ تصرف‌ درآوردند، ابراهيم‌ به‌ دست‌ آنان‌ اسير شد و به‌ زندان‌ افتاد (طبري‌، 9/472؛ ابن‌اثير، 7/237؛ابن‌خلدون‌، 3(3)/640 -641). وي‌ نزديك‌ به‌ 10 ماه‌ در اين‌ زندان‌ به‌ سر برد، اما بار ديگر با زيركى‌ از زندان‌ گريخت‌ (طبري‌، 9/477؛ ابن‌ اثير، 7/242؛ ابن‌ ابار، 162). بحتري‌ در قطعه‌ شعري‌، اين‌ گريز وي‌ را از زندان‌ ستوده‌ است‌ (تنوخى‌، همان‌، 2/18-19).
در 263ق‌ معتمد عباسى‌ (حك 256-279ق‌) به‌ وي‌ پيشنهاد كرد كه‌ وزارت‌ او را برعهده‌ گيرد و چون‌ وي‌ از پذيرفتن‌ اين‌ مقام‌ سرباز زد، او را به‌ تعليم‌ فرزندش‌ مفوّض‌ گماشت‌ و رياست‌ چند ديوان‌ را به‌ او واگذاشت‌. با اينهمه‌ در 269ق‌ هنگام‌ سفر معتمد به‌ مصر ابراهيم‌ چندي‌ وزارت‌ او را عهده‌دار گرديد (ياقوت‌، ادبا، 1/227؛ صفدي‌، 6/107؛ قس‌: سوردل‌، و از آن‌ پس‌ معتمد همواره‌ از او به‌ عنوان‌ وزيري‌ لايق‌ ياد مى‌كرد (ابن‌ ابار، صفدي‌، همانجاها). پس‌ از درگذشت‌ معتمد وي‌ كه‌ واپسين‌ ماههاي‌ عمر را مى‌گذرانيد، رياست‌ ديوان‌ ضياع‌ را در حكومت‌ معتضد (279-289ق‌) به‌ عهده‌ داشت‌ (نك: طبري‌، 10/31؛ ياقوت‌، همانجا؛ ابن‌ اثير، 7/460).
زندگى‌ ادبى‌ و سياسى‌ ابراهيم‌ بن‌ مدبر مانند زندگى‌ اكثر ممدوحان‌ بزرگ‌ آن‌ روزگار به‌ هم‌ آميخته‌ است‌. وي‌ از سويى‌ در مقام‌ يكى‌ از بزرگ‌ترين‌ كارگزاران‌ دستگاه‌ خلافت‌، آن‌قدر شهرت‌ و اعتبار يافته‌ بود كه‌ ستايش‌ و يا هجاي‌ شاعران‌ را نسبت‌ به‌ خويش‌ برانگيزد، چنانكه‌ به‌ گفتة صفدي‌ (همانجا) در روزگار وي‌ شاعري‌ نبوده‌ است‌ كه‌ وي‌ را مدح‌ نگفته‌ باشد. در اين‌ ميان‌ دو تن‌ از بزرگ‌ترين‌ شاعران‌ همروزگار وي‌، بحتري‌ و ابن‌ رومى‌ (ه م‌)، هم‌ وي‌ را ستوده‌ و هم‌ هجو گفته‌اند (نك: بحتري‌ 4/2121-2126، 2134، 2228- 2235؛ ابن‌ رومى‌، 1/106، 403، 2/475، 562، 779، 780، 813). صفدي‌ (همانجا) ابوهفان‌ (ه م‌) را نيز در شمار ستايشگران‌ وي‌ نهاده‌ است‌. همين‌ نفوذ سياسى‌ وي‌ موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ قسطابن‌ لوقاي‌ بعلبكى‌، طبيب‌ و فيلسوف‌ همروزگارش‌ يكى‌ از كتابهاي‌ خود در علم‌ پزشكى‌ را براي‌ وي‌ بفرستد و نيز كتابى‌ ديگر را با عنوان‌ الفصد در 91 باب‌، براي‌ او تأليف‌ كند (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 1/244- 245).
ابراهيم‌ خود نيز به‌ عنوان‌ شاعر و اديبى‌ كه‌ در نظم‌ و نثر چيره‌دست‌ بوده‌ (ابن‌ نديم‌، 137؛ ياقوت‌، همانجا)، به‌ سرودن‌ شعر و روايت‌ ادب‌ پرداخته‌ است‌. وي‌ با برخى‌ از شاعران‌ و دانشمندان‌ همروزگارش‌، از جمله‌ محمد بن‌ صالح‌ (ابوالفرج‌، 15/92- 93) و جاحظ و ابوالعيناءِ اخباري‌ دوستى‌ و همنشينى‌ داشته‌ است‌ (ياقوت‌، همان‌، 16/92-94، 18/293). شيفتگى‌ وي‌ به‌ جاحظ سبب‌ شده‌ است‌ كه‌ نثرش‌ از جاحظ تأثير پذيرد (فروخ‌، همانجا). اما علت‌ دشمنى‌ وي‌ نسبت‌ به‌ ابو تمام‌ (ه م‌) روشن‌ نيست‌ (نك: صولى‌، 97-99؛ مسعودي‌، 3/483- 485). در اين‌ ميان‌ دلباختگى‌ وي‌ به‌ عريب‌ كه‌ از فرزندان‌ جعفر بن‌ يحيى‌ برمكى‌ بود (براي‌ آگاهى‌ از زندگى‌ وي‌، نك: ابوالفرج‌، 18/175- 188)، درخور توجه‌ است‌. اگرچه‌، در منابع‌ ما، به‌ روابط عاشقانة آن‌ دو اشارات‌ فراوان‌ رفته‌ است‌ (نك: همو، 19/116- 118)، حتى‌ گفته‌اند زمانى‌ كه‌ وي‌ به‌ زندان‌ متوكل‌ افتاده‌ بود، عريب‌، از سامره‌ براي‌ او نامه‌ مى‌نگاشت‌ و نزد خليفه‌ شفاعت‌ مى‌كرد تا شايد آزاد گردد (همو،19/116)، با اينهمه‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ شيفتگى‌ ابراهيم‌ به‌ عريب‌ كه‌ 14 سال‌ نيز از وي‌ مسن‌تر بود، بيشتر به‌ دليل‌ فضل‌ و ادب‌ و هنر آن‌ زن‌ بوده‌ است‌ (نك: همو، 18/175). به‌ همين‌ سبب‌، اين‌ دوستى‌ تا روزگار پيري‌ آن‌ دو نيز پايدار ماند. داستانى‌ هم‌ كه‌ تنوخى‌ ( نشوار، 131-133) دربارة آن‌ دو در كهن‌سالى‌ نقل‌ مى‌كند، بيشتر بر دوستى‌ ديرينه‌ دلالت‌ دارد تا بر عشق‌. زندگى‌ آن‌ دو چندان‌ با يكديگر در آميخته‌ كه‌ تذكره‌ نويسان‌ نتوانسته‌اند بى‌اشاره‌ به‌ زندگى‌ يكى‌ از آنان‌، از ديگري‌ ياد كنند (نك: ابوالفرج‌، همانجاها). راست‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ با ديگر زنان‌ آوازه‌خوان‌ نيز روابطى‌ عاشقانه‌ داشته‌ (نك: همو، 19/116-117؛ ياقوت‌، بلدان‌، 4/656؛ حميري‌، 254)، اما گويا پيوند وي‌ با عريب‌ فراتر از عشق‌ به‌ زنى‌ آوازه‌خوان‌ بوده‌ است‌.
ابراهيم‌ شعر اندك‌ سروده‌ و اغلب‌ آنها در مدح‌ و هجاست‌. برخى‌ از آنها در مآخذ موجود برجاي‌ مانده‌ است‌. وي‌ بيشتر مدايح‌ خود را تقديم‌ متوكّل‌ كرده‌ است‌ (نك: ابوالفرج‌، 19/115-116؛ ياقوت‌، ادبا، 1/228- 229؛ ابن‌ ابار، 160-162؛ صفدي‌، 6/108؛ ابن‌ شاكر، 1/45- 47). او بر آن‌ بود كه‌ شعر دونان‌ را برمى‌كشد و بزرگان‌ را فرو مى‌نهد (ابوحيان‌، 1/357). عنايت‌ وي‌ به‌ شعر و شاعري‌، لاجرم‌ موجب‌ مى‌شد ميان‌ او و اديبان‌ و شاعران‌ زمان‌ نيز پيوندهاي‌ استوار برقرار گردد. ابراهيم‌ ظاهراً از على‌ بن‌ جهم‌ (ابوالفرج‌، 9/113) و ابن‌ سكيت‌ (نك: ابوحيان‌، 1/468) روايت‌ كرده‌ و على‌ اخفش‌، ابوبكر صولى‌، ميمون‌ بن‌ هارون‌، ابن‌ مهرويه‌ و ابن‌ قدامه‌ اخبار و اشعار او را روايت‌ كرده‌اند (نك: ابوالفرج‌، 9/26، 28، 108، 109؛ قالى‌، 1/29؛ صفدي‌، همانجا).
آثار: تنها اثري‌ كه‌ علاوه‌ بر شعر، از ابن‌ مدبر به‌ جاي‌ مانده‌ الرسالة العذراء فى‌ موازين‌ البلاغة و ادوات‌ الكتابة است‌ كه‌ اولين‌ بار ضمن‌ رسائل‌ البلغاء (قاهره‌، 1331ق‌/1913م‌) و بار ديگر با مقدمه‌اي‌ به‌ زبان‌ فرانسوي‌ به‌ كوشش‌ زكى‌ مبارك‌ (قاهره‌، 1350ق‌/1931م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. در انتساب‌ اين‌ اثر به‌ ابراهيم‌ بايد اندكى‌ ترديد كرد. چه‌، در هيچ‌يك‌ از مآخذ، چنين‌ كتابى‌ به‌ او نسبت‌ داده‌ نشده‌ است‌. ثانياً با توجه‌ به‌ مقدمة «الرّسالة العذراء» (ص‌ 176)، مؤلف‌ آن‌ را در پاسخ‌ رسالة اديبانة يكى‌ از دانشمندان‌ معاصر خويش‌ نوشته‌ كه‌ نظر به‌ شهرت‌ ابن‌ مدبر، قاعدتاً نمى‌بايست‌ مجهول‌ بماند. اما اگر اين‌ انتساب‌ را درست‌ بدانيم‌، ابراهيم‌ بن‌ مدبر نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ كتابى‌ مستقل‌ بر زمينة نثر فنى‌ و اصول‌ و ضوابط آن‌ تأليف‌ كرده‌ است‌ (نك: .(GAL,S,I/152-153
2. ابوالحسن‌ احمد بن‌ محمد برادر ابراهيم‌ (د 270 يا 271ق‌/883 يا 884م‌)، كاتب‌ و شاعر. از آغاز زندگى‌ وي‌ آگاهى‌ چندانى‌ در دست‌ نيست‌. اندكى‌ پيش‌ از لشكركشى‌ مأمون‌ به‌ روم‌، وي‌ در انتظار به‌ دست‌ آوردن‌ شغل‌ مناسبى‌ در دستگاه‌ خلافت‌ عباسيان‌ بود. در اين‌ هنگام‌ جعفر بن‌ خياط، وزير مأمون‌، وي‌ را به‌ عنوان‌ كاتب‌ خويش‌ برگزيد. احمد كه‌ گويا مردي‌ جاه‌طلب‌ بود، به‌ رغم‌ ناخشنودي‌ پدر، اين‌ پيشنهاد را پذيرفت‌ و رنج‌ سفر بر خويش‌ هموار ساخت‌. با اين‌ حال‌ پدرش‌ كه‌ مردي‌ صاحب‌ مال‌ بود، از مراقبت‌ وي‌ دريغ‌ نورزيد (جهشياري‌، 154). در 229ق‌ وي‌ نيز به‌ همراه‌ كاتبانى‌ كه‌ به‌ فرمان‌ واثق‌ (حك 227-232ق‌) و توسط ابن‌ زيّات‌ زندانى‌ شدند، گرفتار آمد، اما پس‌ از مرگ‌ واثق‌ از زندان‌ رهايى‌ يافت‌ (تنوخى‌، الفرج‌، 2/259-261؛ قس‌: سوردل‌، .(I/267 در آغاز خلافت‌ متوكل‌ به‌ رياست‌ هفت‌ ديوان‌ از جمله‌ ديوان‌ خراج‌ منصوب‌ گرديد، اما كاتبان‌ ديوانها كه‌ از وي‌ بيم‌ داشتند، براي‌ دور ساختن‌ او از دستگاه‌ خلافت‌ نيرنگى‌ ساختند و متوكل‌ را بر آن‌ داشتند تا او را به‌ سرپرستى‌ خراج‌ دمشق‌ و اردن‌ بگمارد. بدين‌ ترتيب‌، وي‌ در 240ق‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و در آنجا توانست‌ ثروت‌ هنگفتى‌ فراهم‌ آورد (يعقوبى‌، 2/488-290؛ قس‌: تنوخى‌، همان‌، 1/247-250؛ ابن‌ عساكر، 2/60؛ صفدي‌، 8/38؛ ابن‌ شاكر، 1/132؛ قس‌: سوردل‌، .(I/276-278
چون‌ خلافت‌ به‌ منتصر رسيد، احمد را از شام‌ به‌ مصر فرستاد (يعقوبى‌، 2/493) و او چون‌ بر خراج‌ مصر ولايت‌ يافت‌، مالياتهاي‌ تازه‌اي‌ وضع‌ كرد كه‌ تا روزگار فاطميان‌ نيز برقرار بود (مقريزي‌، 1/103-104). در زمان‌ معتز به‌ سبب‌ بدخواهى‌ برخى‌ از كارگزاران‌ دولت‌ بين‌ وي‌ و احمد بن‌ طولون‌ (ه م‌) عامل‌ خليفه‌ در مصر، دشمنى‌ برخاست‌ كه‌ سرانجام‌ به‌ عزل‌ ابن‌ مدبر انجاميد. ابن‌ طولون‌ او را دستگير و زندانى‌ كرد و مدت‌ 3 ماه‌ شكنجه‌ داد (يعقوبى‌، 2/503 - 504). چون‌ معتمد به‌ خلافت‌ رسيد، به‌ ابن‌ طولون‌ فرمان‌ داد تا مقام‌ ابن‌ مدبر را به‌ وي‌ بازگرداند. به‌ اين‌ ترتيب‌، وي‌ پس‌ از تحمل‌ حدود 10 ماه‌ زندان‌ بار ديگر متولى‌ خراج‌ مصر گرديد. چندي‌ بعد، خليفه‌ وي‌ را از رياست‌ خراج‌ مصر برداشت‌ و خراج‌ شامات‌ را به‌ او واگذاشت‌ (همو، 2/58 -509).
در 267ق‌ ابن‌ طولون‌ بر دمشق‌ تسلط يافت‌ و بار ديگر ابن‌ مدبر در چنگال‌ وي‌ گرفتار شد و اموالش‌ مصادره‌ گرديد و خود او نيز در مصر به‌ زندان‌ افتاد (ابن‌ جوزي‌، 5/59 -60؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 3/43). وي‌ واپسين‌ سالهاي‌ عمر خويش‌ را در همين‌ زندان‌ گذراند و سرانجام‌ پس‌ از تحمل‌ سختى‌ و شكنجه‌ درگذشت‌ (ابن‌ عساكر، 2/62؛ صفدي‌، 8/39؛ ابن‌ شاكر، همانجا). احمد بن‌ مدبر به‌ اعتبار ثروت‌ و دانش‌ خويش‌ و نيز بزرگى‌ تبارش‌ ممدوح‌ شعراي‌ معاصر خود بود. بحتري‌ قصايدي‌ در ستايش‌ وي‌ سروده‌ است‌ (2/771-773؛ ابن‌ عساكر، 2/60). او افزون‌ بر شاعران‌، دانشمندانى‌ را كه‌ مشغول‌ ترجمة رساله‌هاي‌ يونانى‌ بودند، نيز مى‌نواخت‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 1/206). با اينهمه‌ از هجو برخى‌ شاعران‌ در امان‌ نبود (نك: فروخ‌، 2/327). از وي‌ در شمار كاتبان‌ بنام‌ چون‌ ابن‌ مقفع‌ (ه م‌) نام‌ برده‌اند و گفته‌اند كه‌ در فن‌ كتابت‌ سرآمد بود و شايستگى‌ چنين‌ عنوانى‌ را داشت‌ (ابن‌ عبدربه‌، 4/170). نمونه‌اي‌ از نثر او در نامه‌اي‌ كه‌ خطاب‌ به‌ ابن‌ زيّات‌ نوشته‌، درست‌ است‌ (همو، 4/235؛ ابوحيان‌، 1/272). وي‌ در سرودن‌ شعر نيز دست‌ داشت‌. قطعه‌هايى‌ از اشعارش‌ در منابع‌ موجود برجاي‌ مانده‌ است‌ (مسعودي‌، 4/5؛ ياقوت‌، ادبا، 1/197، بلدان‌، 3/314). اديبانى‌ چون‌ صولى‌ سروده‌هاي‌ او را نمى‌پسنديده‌اند (نك: مرزبانى‌، 313)، اما احمد ابن‌ مدبر خود شيفتة سروده‌هاي‌ نغز و دلكش‌ بود و آنگاه‌ كه‌ قطعه‌اي‌ از اشعار دعبل‌ را شنيد، بى‌آنكه‌ خود او را بشناسد، وي‌ را ستود و توسط راوي‌ شعر، او را به‌ دربار فراخواند (ابوالفرج‌، 18/41). احمد، مدح‌ گويان‌ خود را صله‌اي‌ كلان‌ مى‌بخشيد، اما اگر مديحة ايشان‌ سست‌ و كم‌مايه‌ بود، به‌ جاي‌ صله‌، به‌ گزاردن‌ 100 ركعت‌ نماز نافله‌ مجبورشان‌ مى‌كرد (ابن‌ عساكر، همانجا؛ ابن‌ عبدالبر، 1(2)/566؛ ابن‌ خلكان‌، 2/19-20، 7/55 -56؛ صفدي‌، 8/8/39-40؛ ابن‌ شاكر، 1/134).
ديوان‌ احمد اكنون‌ در دست‌ نيست‌، اما به‌ گفتة ابن‌ نديم‌ (ص‌ 191) اين‌ كتاب‌ مشتمل‌ بر 50 برگ‌ بوده‌ است‌. همو (ص‌ 137) كتاب‌ المجالسة و المذاكرة را كه‌ گويا جنگى‌ ادبى‌ بوده‌، به‌ او نسبت‌ داده‌ است‌.
3. محمد بن‌ محمد، برادر ابراهيم‌ و احمد. ابن‌ نديم‌ (همانجا) او را مانند دو برادر ديگرش‌ شاعر، كاتب‌ و اهل‌ بلاغت‌ دانسته‌ است‌، اما از زندگى‌ و نيز آثار وي‌ هيچ‌ اطلاعى‌ در دست‌ نيست‌. در منابع‌ از شخصى‌ به‌ نام‌ ابوغالب‌ ابن‌ احمد بن‌ مدّبر نيز ياد شده‌ است‌. از دو قطعه‌ شعري‌ كه‌ بحتري‌ (4/2303، 2397) در مدح‌ او سروده‌، پيداست‌ كه‌ از پيوستگان‌ خلفا بوده‌ و منزلتى‌ داشته‌ است‌. وي‌ همان‌ جوانى‌ است‌ كه‌ در زندان‌ صاحب‌الزنج‌، در اهواز، همراه‌ ابراهيم‌ ابن‌ مدبر بود و با او از زندان‌ گريخت‌ (طبري‌، 9/477). ابن‌ ابار (ص‌ 155) نيز متن‌ نامة يكى‌ از كاتبان‌ را خطاب‌ به‌ ابوغالب‌ ابن‌ مدبر آورده‌ است‌. اطلاع‌ ديگري‌ از شرح‌ حال‌ وي‌ در دست‌ نيست‌.
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد، اعتاب‌ الكتاب‌، به‌ كوشش‌ صالح‌ اشتر، دمشق‌، 1380ق‌/ 1961م‌؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، احمد، عيون‌ الانباء، به‌ كوشش‌ آوگوست‌، مولر، قاهره‌، 1299ق‌/1882م‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، حيدرآباد دكن‌، 1358ق‌، ابن‌ خلدون‌، العبر؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ رومى‌، على‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسين‌ نصار، قاهر، 1393ق‌/1973م‌؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، محمد، فوات‌ الوفيات‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1973م‌؛ ابن‌ عبدالبر، يوسف‌، بهجة المجالس‌، به‌ كوشش‌ محمد موسى‌ خولى‌، قاهره‌، 1981م‌ ابن‌ عبدربه‌، احمد، العقد الفريد، به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ ابن‌ عساكر، على‌، التاريخ‌ الكبير، به‌ كوشش‌ عبدالقادر افندي‌، بدران‌، دمشق‌، 1330ق‌؛ ابن‌ مدبر، ابراهيم‌، «الرسالة العذراء»، رسائل‌ البلغاء، به‌ كوشش‌ محمد كردعلى‌، قاهره‌، 1331ق‌/ 1913م‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوحيان‌ توحيدي‌، البصائر و الذخائر، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ كيلانى‌، دمشق‌، 1964م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، بولاق‌، 1285م‌؛ بحتري‌، وليد، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ كامل‌ صيرفى‌، قاهره‌، 1977م‌؛ بكري‌، عبدالله‌، سمط اللا¸لى‌، به‌ كوشش‌ عبدالعزيز ميمنى‌، قاهره‌، 1354ق‌/1936م‌؛ تنوخى‌، محسن‌، الفرج‌ بعدالشدة، به‌ كوشش‌ عبود شالجى‌، بيروت‌، 1398ق‌/1978م‌؛ همو، نشوار المحاضرة، به‌ كوشش‌ د. س‌. مارگليوث‌، قاهره‌، 1921م‌؛ جهشياري‌، محمد، كتاب‌ الوزارء و الكتاب‌، به‌ كوشش‌ عبدالحميد احمد حنفى‌، قاهره‌، 1357ق‌/1938م‌؛ حميري‌، محمد، الروض‌ المعطار، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1980م‌؛ ذهبى‌، محمد، المشتبه‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد بجاوي‌، قاهره‌، 1962م‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ محمد يوسف‌ نجم‌ و ددرينگ‌، بيروت‌، 1391-1392ق‌؛ صولى‌، محمد، اخبار ابى‌ تمّام‌، به‌ كوشش‌ خليل‌ محمود عساكر و ديگران‌، بيروت‌، المكتب‌ التجاري‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ فروخ‌، عمر، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌؛ بيروت‌، 1401ق‌/1981م‌؛ قالى‌، اسماعيل‌، الامالى‌، قاهره‌، دارالكتب‌ المصرية؛ مرزبانى‌، محمد، الموشح‌، به‌ كوشش‌ محب‌الدين‌ خطيب‌، قاهره‌، 1385ق‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، بيروت‌، 1966م‌؛ مقريزي‌، احمد، الخطط، بولاق‌، 1270ق‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ همو، بلدان‌؛ يعقوبى‌، احمد، تاريخ‌، بيروت‌، 1379ق‌/ 1960م‌؛ نيز:
,S; Sourdel, Dominique, Le Vizirat p Abb ? side, Damas, 1959.
محمدعلى‌ لسانى‌فشاركى‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1744
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست