اِبْنِ ماهان، على بن عيسى بن ماهان (مق 195ق/811م)، از اميران و
فرمانروايان نامدار دورة نخستين حكومت عباسيان كه مدتى از سوي هارونالرشيد
حكومت ناحية خراسان را در دست داشت. پدرش عيسى بن ماهان كه از موالى بنى
خزاعه بود، در آغاز از زمرة ياران ابومسلم به شمار مىرفت، ولى چندي بعد از
او گسست و جانب ابوالعباس سفاح، نخستين خليفة عباسى، را گرفت و زمانى كه
قدرت ابومسلم در خراسان رو به افزايش بود، به توطئه برضد او و اطرافيانش
اقدام كرد و حتى به اغواي خليفه، مردم را بر وي شورانيد (دنيل، 120-121)،
ليكن چندي نگذشت كه به امر ابومسلم كشته شد (بلاذري، 3/169).
على بن عيسى به لحاظ سوابق پدرش، از زمان جوانى مورد اعتماد خلفا بود و
مناصب ديوانى را تا مقامات عالى به دست آورد. ترقى ابن ماهان در ديوان
خلافت، پس از درگذشت منصور خليفة عباسى (158ق/ 775م) آغاز شد. چون عيسى بن
موسى - كه از محارم خليفه و وليعهد سابق منصور بود - بيعت با مهدي جانشين و
پسر او را نپذيرفت، على در مجلس رسمى و با حضور بزرگان بنى عباس، عيسى را
با تهديد به قتل وادار به بيعت با مهدي كرد (ابن اثير، 6/34) و از اين پس
مورد توجه خليفة جديد قرار گرفت. او در 167ق/784م به رياست نگهبانان موسى
بن مهدي، فرزند خليفه منصوب گشت (سوردل، و چون موسى الهادي به خلافت
رسيد، او را صاحب شُرطه (رئيس پليس) كرد (بلعمى، 2/1170). ابن ماهان در
180ق، به روزگار خلافت هارونالرشيد، بىآنكه شايستگى حكومت داشته باشد، به
اميري خراسان رسيد (نك: همو، 2/1205؛ ابن اثير، 6/150)، با اينهمه هارون در
نامهاي به خط خويش او را «ابن الزّانية» (روسپىزاده) خطاب كرده است
(طبري، 8/327).
چنين مىنمايد كه اوضاع آشفتة خراسان و شورشهاي پىدرپى محلى - كه ريشه در
نابسامانى اوضاع اقتصادي و اجتماعى داشت - در ايام خلافت هارونالرشيد
(170-193ق/786-809م) همچنان به قوت خود باقى بود و اقدامات سريع نظامى
عمال خليفه در سركوب آنها و تعويض مكرر حكام منطقه (حمزة اصفهانى، 142-144)
نيز امنيت سراسري خراسان را تأمين نكرد.
عباسيان چون در مقابل ايرانيان رفتاري كاملاً متفاوت با پيشينيان خود داشتند
و در عزل و نصب حكام خراسان، برخلاف بنى اميه كه اين امر را بر عهدة امير
عراق مىنهادند، شخصاً اقدام مىكردند (اشپولر، 324 ,316 )، هارون نيز به
پيروي از اين اصل، ابن ماهان را، به رغم مخالفت يحيى برمكى (بيهقى، 470)
و ديگر وزيران (بلعمى، همانجا)، در نهان به قصد دستگيري يحيى علوي (بلعمى،
2/1196؛ بووا، 114؛ دنيل، 185)، به سوي آن منطقة وسيع ثروت خيز گسيل داشت
(طبري، 8/269؛ ابن اثير، همانجا). ابن ماهان پس از ورود به خراسان، يحيى را
كه در ايام حكومت فضل برمكى (بيهقى، 469-470) يا برادرش جعفر (ابن خلكان،
1/334- 335) در آن سامان به مصالحه گراييده بود و از هارونالرشيد «امان»
داشت (طبري، 8/242-243؛ مسعودي، 6/193، 300)، در نهانگاهى بگرفت و به
دارالخلافه فرستاد. خليفه پيمانشكنى كرد و يحيى را كشت (بلعمى،
2/1196-1197). ابن ماهان چون از برمكيان سخت نفرت داشت (صابى، 52). هارون
را به محبتى كه مردم خراسان به فضل و جعفر مىداشتند، بدگمان ساخت و موسى
پسر يحيى را به اقدامات ضد خلافت متهم نمود و از او نزد خليفه بدگويى كرد و
به گفتة طبري اين نخستين رخنهاي بود كه در كار برمكيان افتاد (8/293؛ نيز
نك: گرديزي، 163؛ ابن اثير، 6/177). هارون در 183ق حكومت بخشى از قلمرو
خلافت، يعنى بلاد شرقى و شمال شرقى ايران را به مأمون كه از مادر ايرانى
بود، ظاهراً بر اساس يك رسم كهن ايرانيان (اشپولر، 320 )، تفويض كرد و
سرزمينهاي غربى خلافت را هم كه قبلاً به ديگر پسرانش، امين و مؤتمن،
انتقال داده بود، با ترتيباتى خاص و به خط و مهر آنان در صحيفهها نويسانيد و
فرمان داد تا آنها را بر كعبه بياويزند (طبري، 8/275-286).
اين اقدام جديد خليفه اگرچه تا حدي ناكامى و شكست عيسى بن على، فرزند
ابن ماهان و حاكم سيستان را از خوارج در 182ق (گرديزي، 290- 291)، تحت
الشعاع قرار داد و توجه مخصوص هارون را به صفحات شرق معطوف ساخت، ليكن
تأثيري در كاهش نارضاييها برجاي نگذاشت و تقسيم قلمرو اسلامى بين برادران
پس از مرگ پدر، به صفآرايى نظامى خراسانيان و حكومت بغداد گراييد، اما
كاروانهاي حامل تحف و هداياي غير قابل وصف على بن عيسى كه به پيشگاه
خليفه تقديم مىگرديد، ولايت او را براي مدتى طولانى (12 سال) تضمين كرد و
دست خاندانش را در تاراج اموال ساكنان خراسان، ماوراءالنهر، ري، جبال،
گرگان، و طبرستان، كرمان، اصفهان، خوارزم و سيستان بازگذاشت (بلعمى،
2/1201؛ بيهقى، 471-472).
در اين ميان سركوب قيام ابوالخصيب نسايى، حاكم ابيورد، در 186ق هرچند على
را در اعادة امنيت منطقه ياري داد (ابن اثير، 6/174؛ ابن تغري بردي، 2/119)،
اما ديري نپاييد كه رافع بن ليث از نوادگان نصربن سيار كه آخرين والى
خراسان در عصر امويان بود، در 190ق در سمرقند دست به قيامى گسترده زد. على
پسرش عيسى را به جنگ وي فرستاد، اما لشكريانش در برابر رافع تاب مقاومت
نياوردند و شكست خوردند و عيسى در معركه به قتل رسيد و گنجى كه در باغ خانة
او در بلخ مدفون بود، كشف گرديد، و مال اندوزي بيحد خاندان ابن ماهان را
برملا كرد (طبري، 8/319-320، 324؛ ابن اثير، 6/203). على خود از آن دفاين
گرانبها خبر نداشت، اما جاسوسان خليفه ماجرا را به بغداد گزارش دادند. قيام
رافع كه با پشتيبانى عامة مردم تا ماوراءالنهر كشيده شده بود و على چندبار
در مصاف با آنان ناكام مانده بود، بيزاري اهل خراسان را از حكومت ستمگرانة
ابن ماهان و انزجار آنان را از خلافت بغداد آشكار ساخت. خليفه در 189ق
تصميم گرفت شخصاً به خراسان آيد، اما 4 ماه اقامت در ري و رسيدن پيشكشهاي
كلان والى او را از عزم خود منصرف كرد (طبري، 8/315- 316).
چندي بعد بر اثر شدت نارضاييها و ارسال نامههايى از سوي بزرگان طبقات
خراسان به بغداد در شكايت از سوء سياست على، هارون، ناگزير هرثمة بن
اَعْيَن را در 191ق با تجهيزات نظامى، ظاهراً به كمك ابن ماهان و در باطن
به قصد برافكندن وي و مطالبة اموال به خراسان گسيل داشت (همو، 8/326- 328؛
بلعمى، 2/1204- 1205؛ ابن اثير، همانجا). هرثمه توانست با حيله بر على فايق
آيد و حكم عزلش را كه به خط خليفه بود، به او تسليم نمايد و اموال و
نقدينههاي او را كه بار 500 ،1شتر بود، ضبط كند (طبري، 8/324- 325). هرثمه هر
روز در مسجد آدينه مىنشست و على را با بند پيش خود مىنشاند و هر كه را بر
وي حقى بود، باز پس مىداد (بلعمى، 2/206). به زودي مرسوم شد كه حكام و
دولتمردان معزول به يك مجازات سنگين نقدي نيز محكوم شوند و غرض از آن
بازستاندن اموالى بود كه به ستم گرفته مىشد.
هارون در 192ق دومين بار قصد مسافرت به خراسان كرد تا به قلع و قمع شورشها
و رتق و فتق امور بپردازد. در گرگان بخش مهمى از خزاين و نقدينههاي على را
نزد وي آوردند. آنگاه دستور داد كه على بن عيسى را دستگير كرده به بغداد
فرستند و به امين نوشت تا على را به زندان بيفكند و خود با حالت بيماري به
سمت طوس روان شد. اما قبل از آنكه بتواند از نفوذ و شخصيت خويش در حل
مشكلات ان خطه سود جويد، درگذشت.
هارون در دومين سفر به خراسان، مأمون را به توصية فضلبن سهل، وزير خردمند
ايرانى، همراه خود به خراسان برد و او را با لشكري مجهز به مرو فرستاد. چون
على بن عيسى از قبل براي مأمون از مردم خراسان بيعت خواسته بود (طبري،
8/393؛ ابن اثير، 6/243-244)، او توانست با استفاده از شرايط مناسب و حسن
تدبير وزير، تدريجاً امنيت و آرامش را در قلمرو خويش استقرار دهد. علاقة هارون
به خراسان و انگيزة مسافرتهاي او به آن منطقه بىترديد در صفبنديهاي بعدي
امين و مأمون تأثير گذاشت، به ويژه اينكه خليفه در واپسين ايام عمر ضمن
وصايايى به مأمون، او را به عنوان وليعهد جانشين خود امين، منصوب كرد و
مقرّر داشت همة اموالى كه با وي بود به مأمون داده شود. فضل بن ربيع -
وزير هارون - كه بعد از سقوط برمكيان سعى داشت خود را به مرتبة آنان برساند،
برخلاف آنچه وصيت شده بود، آن خزاين و نقدينهها را به بغداد نزد محمد امين
برد (گرديزي، 293). فضل از قدرت فزايندة مأمون و خراسانيان هراسان بود و چون
نقش عمده را در تعيين سياست بنى عباس برعهده داشت، با تفتين و دسيسه
چينى، اختلاف و نزاع بين امين و مأمون را پديد آورد. در اين ميان تنها كسى
كه مىتوانست با تجارب خود در خراسان و شناختى كه از طبقات مردم آن سامان
داشت، فضل را تا رسيدن به هدف همراهى كند، على بن عيسى بن ماهان، حاكم
معزول و زندانى بود. از اين رو فضل او را از زندان رها كرد. امين آنگاه به
اغواي اين دو، فرزند خردسالش موسى را به وليعهدي برگزيد و ابن ماهان را
سرپرست وي كرد و فرمان داد تا مأمون و مؤتمن را از وليعهدي خلع كنند و نام
آنان را از خطبه سكه براندازند و صحيفهها از كعبه بردارند و پاره پاره كنند
(بلعمى، 2/1213-1214؛ ابن اثير، 6/227- 228). چون مأمون از خلع خويش از منصب
وليعهدي آگاه شد، نامههايى پندآميز به امين، فضل بن ربيع و ابن ماهان
نوشت و وصيت پدر را به ياد آنان آورد و خود را يكى از عاملان اميرالمؤمنين
خليفه امين برشمرد. مأمون از بدو ورود به مرو، در رفع مشكلات مردم به جد
مىكوشيد. او خراج خراسان را يك چهارم تقليل داد و به سپاهيان پاداشى براي
يك سال وظيفه اعطا كرد و ارتباط مردم را با فقها تشويق نمود (جهشياري، 225؛
سوردل، 199 -198 ؛ دنيل، 193)، به طوري كه در 194ق رافع بن ليث كه انگيزة
قيام او را فشار و زورگويى عمّال حكومتى على بن عيسى دانستهاند (همو، 188)،
با آنكه از سوي بعضى اقوام همسايه حمايت مىشد، به مأمون پناه جست (ابن
اثير، 6/229). بدين سان مأمون جاي خويش را نزد خراسانيان كه او را
«خواهرزادة» خود مىخواندند (جهشياري، همانجا) باز كرد و همگان با او به خلافت
بيعت كردند و در دفاع از خراسان و نبرد با امين و ابن ماهان با وي همداستان
شدند.
از آن سو، امين كه مهياي كارزار شده بود، ابن ماهان را به فرماندهى سپاه
بغداد و جنگ با خراسانيان برگزيد و ولايت همدان، نهاوند، اصفهان، قم و ري را
به او واگذار كرد (قمى، 37) و نامه و پيام به ملوك طبريستان و ديلم فرستاد
و آنان را به قطع راههاي خراسان توصيه كرد (ابن اثير، 6/241) و قاسم بن
عيسى بن ادريس، معروف به ابودُلحف عِجلى، امير و صاحب كرجِ ابودلف، را
به سرداري سپاه على منصوب كرد (طبري، 8/391-392). مأمون نيز لشكر خراسان را
به فرماندهى طاهر بن حسين، نمايندة سابق ابن ماهان در پوشنگ به ري اعزام
داشت. دو سپاه در حوالى ري به نبرد پرداختند. خراسانيان پيشدستى كرده بيعت
نامهاي را كه على بن عيسى به هنگام حكومت خود در خراسان براي مأمون
گرفته بود، به لشكر بغداد نماياندند و يكى از سركردگان سپاه خراسان آن را بر
نيزه كرد و على را مخاطب قرار داد و او را از عهد شكنى برحذر داشت (طبري،
8/393). اين حيله مؤثر افتاد و سستى در ميان جنگجويان عرب و هواداران آنان
نمايان گرديد (نك: ابن اثير، 6/244). سرانجام در همان حملات اول، ابن ماهان
كشته شد و لشكر بغداد منهزم گرديد. طاهر بىدرنگ سر او را براي مأمون به
خراسان فرستاد.
چون خبر شكست ابن ماهان به بغداد رسيد، امين به منظور اعزام نيروهاي
امدادي به همدان و ري، به فرزند او حسين بن على كه در اين هنگام در
عراق بود، دستور داد تا همراه عبدالملك بن صالح هاشمى، والى جديد شام، به
آن سامان رود و در جمعآوري و تدارك سپاه كوشش ورزد، اما حسين كاري از پيش
نبرد و به بغداد بازگشت و تصميم به عزل خليفه گرفت. او مردم را بر ضد امين
بشورانيد و براي مأمون در بغداد طلب بيعت كرد و در رجب 196 به سرعت امين را
از مقام خلافت خلع و در قصرش زندانى ساخت (طبري، 8/428-429)، ليكن چون
قادر به پرداخت جيرة لشكريان و هزينة تداركات نظامى نبود، از پا درآمد.
سربازان برضد او به پاخاستند و او را به جاي خليفه به زندان افكندند و
خليفه را رها كردند. خليفه پس از رهايى از حبس چون از شورش مجدد سپاهيان
بيم داشت، بار ديگر حسين بن على را به فرماندهى سپاه اعزامى به همدان و
جنگ با طاهر منصوب و ترغيب كرد تا بدين طريق او را از بغداد بيرون فرستد.
حسين كه از امين و اطرافيان او بيزاري مىجست و شايد بيشتر به آيندة خود
مىنگريست، مأمون را بر امين ترجيح داد. پس در اثناي راه غفلتاً از افراد
خود جدا شد و همراه چند تن از محارم و نزديكان به سمت خراسان گريخت، اما
به زودي گرفتار گشت و به دست يكى از سران سپاه عرب كشته شد (طبري،
8/430-432) و سرش را نزد امين بردند.
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن خلكان، وفيات؛
بلاذري، احمد، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزيز دوري، بيروت، 1398/1978م؛
بلعمى، ابوعلى محمد، تاريخنامة طبري، به كوشش محمد روشن، تهران، 1366ش؛
بووا، لوسين، برمكيان، ترجمة عبدالحسين ميكده، تهران، 1365ش؛ بيهقى،
ابوالفضل، تاريخ بيهقى، به كوشش على اكبر فياض، تهران، 1358ش؛ جهشياري،
محمد، الوزراء و الكتاب، به كوشش عبدالحميد احمد حنفى، قاهره، 1357ق/1938م؛
حمزة اصفهانى، تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء، برلين، 1340ق/1921م؛
دنيل، التون، تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان، ترجمة مسعود رجب نيا، تهران،
1367ش؛ صابى، محمد بن هلال، الهفوات النادرة، به كوشش صالح اشتر، دمشق،
1387ق/1967م؛ طبري، تاريخ؛ قمى، حسن، تاريخ قم، به كوشش جلالالدين
تهرانى، تهران، 1313ش؛ گرديزي، عبدالحى، زين الاخبار، به كوشش عبدالحى
حبيبى، تهران، 1346ش؛ مسعودي، مروج الذهب، به كوشش پاربيه دومنار، پاريس،
1871م؛ نيز:
, D., Le uizirat `Abb ? side, Damas, 1959; Spuler, B., Iran in fr O hislamischer
Zeit, Wiesbaden, 1952.
عبدالكريمگلشنى
تايپمجددون*1*زا
ن*2*زا