اِبْنِ لَنْكَك، ابوالحسين محمد بن محمد، معروف به ابن لنكك (د ح
360ق/971م)، شاعر بصري. لنكك به قول ابن خلكان (5/382) همان واژة فارسى
لنگ است كه كاف تصغيري نيز به آن افزوده شده است. وي ظاهراً در بصره
متولد شد و همانجا ادب و نحو آموخت و سپس به شعر روي آورد تا در اين باب
شهرتى كسب كرد، اما از زندگى او، خواه در بصره و خواه در بغداد، تنها دو سه
روايت نكتهآميز باقى مانده است.
نخستين روايت مربوط به دوستى ميان او و شاعري امّى و عامى سرا به نام
خُبْزِ اَرُزي است: گويند كه لنكك به رغم مقام ارجمندي كه داشت، پيوسته
به دكان آن شاعر در مِرْبَد مىرفت، آن شاعر چنانكه از نامش برمىآيد، نوعى
نان برنجى مىپخت و شعرش چنان مورد توجه عامة مردم بود كه پيوسته در
دكانش ازدحام مىكردند تا اشعار تازهاش را بشنوند. ابن لنكك نيز روزي با
چندتن از شاعران و اديبان بصره نزد او رفت. دود شديدي كه از تنور او
برمىخاست لباس زيباي ابن لنكك را بيالود و موجب شد كه او چند بيت
مطايبهآميز براي خبزارزي بسرايد و او نيز پاسخ گويد (ثعالبى، 2/337- 338؛
ياقوت، 19/218-220؛ خطيب، 13/299؛ ابن خلكان، 5/376، 379؛ ابن اثير،
1/419-420). ظاهراً دوستىميان ايندوتن سخت استوار بودهاست. شعرعتابآميزي
كه خبزارزي در اينباره سروده، بر اين امر دلالتدارد (مسعودي، 8/372- 374)؛
علاوه بر اين، همين ابن لنكك بود كه به جمعآوري ديوان دوست شاعرش همت
گماشت (ثعالبى، 2/337؛ ابن تغري بردي، 3/276). روايت ديگر دربارة شاعري است
به نام ابوالهيذام كه مردي لغتشناس و معلم بود و خطى خوش داشت. وي به
بصره رفت و گرفتار هجاهايگزنده و زشت ابنلنكك شد (ثعالبى،2/326؛ ياقوت،
17/20). روايت مفصلتر آن است كه او را در مقابل ابورياش قرار داده است:
وي در بصره، ابورياش احمد بن ابراهيم (د 339ق) را موضوع شيرينى براي
قطعات هجوآميز خويش يافت. ابورياش كه در حفظ ايام و اشعار و اخبار عرب سخت
شهرت داشت، مردي بيابانى، ژوليده و لاابالى بود، اما ابومحمد مافروخى والى
بصره به سبب دانش او، عزيزش مىداشت و در مجالس خويش مهمانش مىكرد. رفتار
ناشايست او در محافل بزرگان و استنادش به گفتههاي زنان باديه موجب شد كه
ابن لنكك قطعات متعددي دربارة او بسرايد. بخشى از اين اشعار را ثعالبى
(2/324-326) ذيل عنوان «هجاي ابورياش توسط ابن لنكك» آورده و مقداري را هم
ياقوت (2/127-129) نقل كرده است. اما ياقوت مىافزايد كه شعر ابن لنكك
دربارة ابورياش فراوان است و برخى از آنها در اخبار ابن لنكك از كتاب
الشعراء آمده است (2/127).
ابورياش اگر توان آن را نداشت كه در شعر با ابن لنكك برمىآيد، بىگمان در
زمينة دانش بر او غالب مىآمد. روزي به او گفت «تو كه ميان زَفَيان و
رَقَيان (نام دو شاعر) تفاوت قائل نيستى، چگونه مىتوانى درباب شعر و شعرا
داوري كنى» (همو، 8/245).
يكى از شاعرانى كه در عراق با متنبى درافتادند و به هجاي او پرداختند، همين
ابن لنكك بود: بين سالهاي 351-354ق متنبى به عراق آمد. مهلّبى وزير كه از
غرور شديد او خشمناك شده و كينهاش را به دل گرفته بود، شاعران بغداد را به
هجاي او تشويق كرد. ابن لنكك نيز كه به قول ثعالبى (1/100) هنوز در بصره
بود، فرصت را غنيمت شمرد و متنبى را كه وي فرزند يكى از سقايان كوفه
مىپنداشت، به باد ناسزا گرفت. 3 قطعه از مجموعة اين هجاها را ثعالبى
(همانجا) و ياقوت (19/9-10) نقل كردهاند (قس: بلاشر، 322، 328). سپس ابن
لنكك به بغداد رفت (صفدي، 1/156) و شايد ديرزمانى هم آنجا مانده باشد. اما
از اخبار او در آن شهر چيزي نمىدانيم، جز اينكه مىدانيم وي مبرمان، نحوي
بغداد و نيز رملى شاعر را هجا گفت (ثعالبى، 2/327؛ ياقوت، 19/9).
داوري دربارة ابن لنكك و شعر او آسان نيست. راست است كه ثعالبى (2/320) او
را يگانة بصره و صدر اديبان آن شهر پنداشته و صفدي (همانجا) او را از «نحويان
و فاضلان و اديبان شريف» خوانده و گفته است كه در بغداد، علماي شهر از او
روايت مىكردهاند (نيز نك: ابن قاضى شهبه، 241؛ سيوطى، 1/219)، اما نظر
ابورياش كه بردانش او خرده مىگرفت، صحيحتر مىنمايد (نك: ياقوت، 8/245؛
قس: حسين، 158). شعر او، از آنجا كه به زبان عامه گرايش داشت و البته از
هر جهت به شعر شاعر معاصرش ابن حجاج شبيه بود، بسياري از علماي سنتگرا را
خوش نمىآمد. بىترديد به همين جهت است كه صفدي (1/157) در پايان شرح حال
مختصر او نوشته است: «من گويم كه شعرش متوسط است». ثعالبى در وصف زيبايى
كه از شعر او كرده، مىنويسد: شعر ابن لنكك بيشتر نمكين و ظريف است و سخت
آسان بر دل مىنشيند. سرودههاي او كمتر از دو يا سه بيت تجاوز مىكرد و در
اين قطعات، چنان مهارت داشت كه بايد در عراق، او را با ابن فارس در جبال
قياس كرد، اما هرگاه آهنگ قصيدهپردازي مىكرد، بسا كه عاجز مىماند (2/321).
صاحب بن عباد نيز شعر او را پسنديده و در پشت جزوهاي كه از شعر ابن لنكك
به دستش رسيده، دو بيت لطيف در ستايش آن نگاشته است (همانجا). اين امر
نشان مىدهد كه جزوهاي از شعر وي گرد آمده و ميان مردم انتشار يافته بوده
است. خوب است يادآورد شويم كه صاحب، شعر ابن حجاج را نيز سخت دوست
مىداشته است. سبب گمنام ماندن ابن لنكك احتمالاً كمگويى، كوتاه گويى،
عجز در قصيده پردازي و لاجرم نيافتن ممدوح مناسب بوده، اما ثعالبى (2/320)
علت را در آن مىبيند كه نام دو شاعر، يكى متنبى و ديگري ابورياش (!) چنان
عراق را فرا گرفته بود كه ديگر ستارة اقبال ابن لنكك، جايى براي درخشش
نمىيافت.
آنچه اينكه از شعر او در اختيار داريم، همه قطعاتى چند بيتى است كه بيشتر،
يا هجاي اين و آن است يا شكوه از دست روزگار. وزنهاي كوتاه، واژههاي
آشنا، نظم شايستة كلمات، دوري از هر گونه تعقيد نحوي و لغوي، شعر او را بسيار
صميمى و دلنشين ساخته است. گلههاي او از روزگار، هر چند كه گاه از الفاظ
ركيك شرمانگيز تهى نيست، چنان به دل انسان رنج ديده مىنشيند كه به
آسانى آن را به خاطر مىسپارد. هنوز در كشورهاي شرق، حتى ايران فارسى زبان
مىبينيم كسانى را كه برخى ابيات او را از حفظ مىخوانند و غالباً نمىدانند،
شعر از آن كيست. در كنار گله از نابخردي روزگار، وي گاه به ابناي روزگار
هم پرداخته و آنان را به فرومايگى وصف كرده است: گاه گاوانند كه با
چهرههاي انسانى فريبمان مىدهند، گاه برازنده چون درخت سروند، اما بر
نمىدهند، بهتر است انسان لودگى پيشه كند تا به مقامى رسد؛ مگر نه آن است
كه پادشاهان بىخردترين مردمان را بر منصب قضا نشاندهاند! (همو، 2/323).
از مجموعة آثار او حدود 130 بيت را ثعالبى و ياقوت آوردهاند. زهير غازي زاهد،
در پايان ديوان ابن معذّل كه جمع كرده و در 1370ق در نجف منتشر ساخته
(قس: )، GAS,II/511 به چند اثر ديگر خود اشاره كرده كه يكى از آنها شعر ابن
لنكك بصري است (ص 303)، اما گويا او فقط وعدة چاپ آن را داده است.
ابن لنكك علاوه بر شعر، گاه - چنانكه در مورد خبزارزي ديديم - به گردآوري
شعر و گاه نيز به تأليف روي مىآورده. تنوخى رسالهاي درباب «برتر داشتن
گل سرخ بر نرگس» از او در دست داشته و دو صفحهاي نيز از آن را نقل كرده،
سپس افزوده است كه: من كتاب ديگري در همين باب از احمدبن ابى طاهر طيفور
(د 280ق، يعنى حدود يك سده پيش از ابن لنكك) ديديم كه از اثر ابن لنكك
بهتر است (4/411، 413).
ابن لنكك پسري به نام ابواسحاق ابراهيم داشت كه به شيوة پدر شعر مىسرود.
ثعالبى (2/330-331) 7 بيت از اشعار او را نقل كرده كه يك قطعة 3 بيتى آن،
معارضة شعر پدر در انتقاد از مردمان است.
مآخذ: ابن اثير، على، اللباب، بيروت، دارصادر؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن
خلكان، وفيات؛ ابن قاضى شهبه، ابوبكر، طبقات النحاة و اللغويين، به كوشش
محسن غياض، نجف، 1973-1974م؛ بلاشر، رژيس، ابوالطيب المتنبى، ترجمة ابراهيم
كيلانى، دمشق، 1405ق/1985م؛ تنوخى، محسن، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود
شالجى، بيروت، 1398ق/1978م؛ ثعالبى، عبدالملك، يتيمة الدهر، قاهره، 1352ق/
1934م؛ حسين، محمد كامل، مقدمه بر ديوان المؤيد فىالدين، قاهره، 1949ق؛
خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ زاهد، زهير غازي، شعر
عبدالصمد بن المعذل، نجف، 1390ق/1970م؛ سيوطى، بغيةالوعاة، به كوشش محمد
ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1384ق؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش
هلموت ريتر، بيروت، 1381ق/1962م؛ مسعودي، على، مروج الذهب، به كوشش
باربيه دومنار، پاريس، 1874م؛ ياقوت، ادبا؛ نيز: GAS.
آذرتاش آذرنوش
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا