responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1633
ابن قتيبه، ابومحمد
جلد: 4
     
شماره مقاله:1633



اِبْن‌ِ قُتَيْبه‌، ابومحمد عبدالله‌ بن‌ مسلم‌ دينوري‌ (213-276ق‌/ 828 - 889م‌)، نويسنده‌ و دانشمند بزرگ‌ عصر عباسى‌. از زندگى‌ وي‌، به‌ رغم‌ شهرت‌ عظيمى‌ كه‌ از زمان‌ حيات‌ كسب‌ كرده‌ بود، اطلاعات‌ بسيار اندكى‌ در دست‌ است‌ و منابع‌ در اين‌ باب‌ به‌ گفتاري‌ مختصر و گاه‌ ضد و نقيض‌ بسنده‌ كرده‌اند. در آغاز، سخنى‌ از تاريخ‌ تولد او نيست‌، اما ابن‌ خلكان‌ (3/43) و نويسندگان‌ پس‌ از وي‌، 213ق‌ را نقل‌ كرده‌اند (نك: حسينى‌، 9-10). ابن‌ نديم‌ هم‌ كه‌ به‌ تولد او اشاره‌ كرده‌، تنها آغاز رجب‌، نوشته‌ است‌ (ص‌ 85) و نمى‌دانيم‌ كه‌ آيا او خود بدين‌ گونه‌ نوشته‌ يا سال‌ِ آن‌ از نسخه‌ها ساقط شده‌ است‌. سال‌ مرگ‌ او هم‌ در منابع‌ دقيق‌ نيست‌: برخى‌، 270ق‌ نوشته‌اند (ابن‌ نديم‌، همانجا؛ خطيب‌، 10/170؛ سمعانى‌، 10/341؛ ابن‌ انباري‌، 144) و ابن‌ خلكان‌ 270 يا 271ق‌ آورده‌ است‌ (همانجا) و ديگران‌ 276ق‌ ذكر كرده‌اند (سمعانى‌، ابن‌ انباري‌، همانجاها؛ ابن‌ جوزي‌، 5/102؛ ابن‌ اثير، 3/15)، ولى‌ عموم‌ منابع‌ جديدتر كه‌ از روايات‌ گوناگون‌ آگاه‌ بوده‌اند، رجب‌ 276 را ترجيح‌ داده‌اند. سال‌ 296ق‌ كه‌ يكى‌ از اقدم‌ منابع‌، يعنى‌ زبيدي‌ (ص‌ 183)، داده‌ است‌، احتمالاً تحريف‌ 7 به‌ 9 است‌. (لوكنت‌، ابن‌ قتيبه‌1، .(37 اگر تاريخ‌ درگذشت‌ نويسنده‌اي‌ آنچنان‌ زبردست‌ و استادي‌ آنچنان‌ بزرگ‌ تا اين‌ حد گنگ‌ مانده‌ باشد، خود پيداست‌ كه‌ از ماجراهاي‌ زندگى‌ او ديگر چيز قابل‌ توجه‌ و اعتمادي‌ براي‌ ما باقى‌ نمى‌ماند.
همة رواياتى‌ كه‌ از آغاز قرن‌ 4ق‌ به‌ بعد دربارة ابن‌ قتيبه‌ نقل‌ شده‌، به‌ چند نكته‌ منحصر است‌: بحث‌ دربارة تاريخ‌ و ماجراي‌ مرگ‌ او كه‌ ديديم‌ چندان‌ روشن‌ نيست‌؛ شاگردان‌ و استادان‌ او؛ منصب‌ قضاي‌ او در دينور؛ بازگشت‌ او به‌ بغداد؛ فهرست‌ آثار او؛ داوريهاي‌ موافق‌ و مخالفى‌ كه‌ دربارة او شده‌ است‌. اين‌ اطلاعات‌ همه‌ در واقع‌ از 3 كس‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌: يكى‌ پسرش‌ احمد كه‌ فهرست‌ نسبتاً كاملى‌ از آثار پدر نقل‌ كرده‌ است‌؛ ديگري‌ شاگرد نزديك‌ او ابراهيم‌ بن‌ صائغ‌ كه‌ هم‌ ماجراي‌ وفات‌ استاد را نقل‌ كرده‌ و هم‌ فهرست‌ آثار او را (فهرست‌ منقول‌ از او با آنچه‌ فرزند ابن‌ قتيبه‌ ذكر كرده‌ يكى‌ است‌)؛ سديگر شاگرد اندلسى‌ او قاسم‌ بن‌ اصبغ‌ كه‌ آثار استاد را در اندلس‌ انتشار داده‌ و بجز ماجراي‌ مرگ‌ استاد، آنچه‌ او روايت‌ كرده‌، در زمينة لغت‌شناسى‌ است‌.
دو منبع‌ مستقل‌ ديگر نيز هست‌ كه‌ از جهاتى‌، نقطة آغازند: 1. ابن‌ نديم‌ كه‌ فهرست‌ بسيار مفصلى‌ از آثار او به‌ دست‌ داده‌ است‌ (ص‌ 85 - 86). آنچه‌ در اين‌ فهرست‌ آمده‌ است‌، در بسياري‌ از موارد با آنچه‌ از آثار ابن‌ قتيبه‌ مى‌شناسيم‌، منطبق‌ نيست‌؛ 2. ابوبكر ابن‌ انباري‌ (د 304ق‌/916م‌) كه‌ احتمالاً سرچشمة همة انتقادهاي‌ تند برضد ابن‌ قتيبه‌ بوده‌ و كتابى‌ به‌ نام‌ رسالة المشكل‌ در رد ابن‌ قتيبه‌ و ابوحاتم‌ سجستانى‌ تأليف‌ كرده‌ بوده‌ است‌ (نك: ابن‌ خلكان‌، 4/342؛ قفطى‌، 3/204؛ لوكنت‌، همان‌، .(10 ازطريق‌ اين‌ كسان‌ بود كه‌آن‌ اندك‌ اطلاعات‌ دربارة ابن‌قتيبه‌ به‌ دهها كتاب‌ در سده‌هاي‌ بعد راه‌ يافت‌.
لوكنت‌ براي‌ دست‌ يافتن‌ به‌ منابع‌ اصلى‌ و راويان‌ نخستين‌ و توضيح‌ سلسله‌ راويان‌ دوره‌هاي‌ بعد، 4 جدول‌ تدارك‌ ديده‌ كه‌ در اين‌ باب‌ بسيار سودمند است‌: 1. منابع‌ شرقى‌ كه‌ از ابن‌ صائغ‌ آغاز شده‌ است‌؛ 2. منابع‌ مصري‌ كه‌ از پسر ابن‌ قتيبه‌، احمد منشأ گرفته‌ است‌؛ 3. منابعى‌ كه‌ منشأ آنها ابن‌ خير (د 575ق‌/1179م‌) است‌؛ 4. منابعى‌ كه‌ به‌ ابن‌ فرحون‌ باز مى‌گردد (همان‌، .(15-26
مطالعاتى‌ كه‌ در سدة اخير در خاور و باختر به‌ ابن‌ قتيبه‌ اختصاص‌ يافت‌، بيشتر در زمينة شعر و ادب‌ بود، زيرا نخستين‌ بار، كتابهاي‌ ادب‌ و شعر او مورد توجه‌ و بررسى‌ خاورشناسان‌ و بعد پژوهندگان‌ عرب‌ قرار گرفت‌. از اين‌رو جانب‌ آثار حديثى‌ و قرآنى‌ او فروماند. در سالهاي‌ اخير، با چاپ‌ و تحقيق‌ و حتى‌ ترجمة آثار ابن‌ قتيبه‌ در زمينة علوم‌ قرآنى‌، جنبة ديگري‌ از نبوغ‌ ابن‌ قتيبه‌ آشكار شد.
ظاهراً پژوهشهاي‌ عصر حاضر با «مكتبهاي‌ نحوي‌ عرب‌2» تأليف‌ فلوگل‌ در نيمة دوم‌ قرن‌ 19م‌ آغاز شد. وي‌ البته‌ به‌ تقليد از ابن‌ نديم‌ تنها به‌ جنبة نحوي‌ آثارِ ابن‌ قتيبه‌ پرداخته‌ است‌. مقالة بروكلمان‌ در چاپ‌ اول‌ «دائرةالمعارف‌ اسلام‌3» و نيز گزارشهاي‌ او در «تاريخ‌ ادبيات‌ عرب‌4» در همان‌ زمانها، چنانكه‌ لوكنت‌ تصريح‌ مى‌كند، كم‌ مايه‌ و گاه‌ دور از صواب‌ است‌ (همان‌، مقدمه‌، .(8 در جوار اين‌ دو اثر، البته‌ نوشته‌هاي‌ بسياري‌ هم‌ در كتابهاي‌ عمومى‌ ادبيات‌ يافت‌ مى‌شود كه‌ جنبة تخصصى‌ آنها قابل‌ توجه‌ نيست‌. زمانى‌ كه‌ پژوهندگان‌ عرب‌ به‌ انتشار آثار ابن‌ قتيبه‌ پرداختند، چند تحقيق‌ پسنديده‌ پديدار شد كه‌ نخستين‌ آنها احتمالاً مقدمة محب‌الدين‌ خطيب‌ بر كتاب‌ الميسر و القداح‌ (1925م‌) است‌ و دوم‌ مقدمة احمد زكى‌ عدوي‌ كه‌ در آغاز جلد چهارم‌ عيون‌ (1930م‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
در اين‌ دو اثر، باز توجه‌ اصلى‌ به‌ موضوع‌ «ادب‌» بوده‌، اما به‌ جنبه‌هاي‌ حديث‌ و تفسير نيز اشاره‌هايى‌ شده‌ است‌. پس‌ از اين‌، اثر معتبر گودفروا دومونبين‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ ظاهر شد. گودفروا نخستين‌ مقدمة الشعر و الشعراء را ترجمه‌ كرد و سپس‌ ديباچة مفصلى‌ دربارة اوضاع‌ ادبى‌ در سدة سوم‌، شرح‌ حال‌ ابن‌ قتيبه‌ و به‌ خصوص‌ نظرات‌ او دربارة شعر و نقد ادبى‌ نوشت‌ و تعليقات‌ نسبتاً مفصلى‌ نيز در پايان‌ كتاب‌ افزود (1947م‌). اين‌ اثر در 1363ش‌ توسط مؤلف‌ اين‌ مقاله‌ به‌ فارسى‌ ترجمه‌ شده‌ است‌. سپس‌ كتاب‌ «زندگى‌ و آثار ابن‌ قتيبه‌5» توسط اسحاق‌ موسى‌ حسينى‌ به‌ زبان‌ انگليسى‌ انتشار يافت‌ كه‌ نخستين‌ كتاب‌ مستقل‌ و تا آن‌ زمان‌ (1950م‌)، جامع‌ترين‌ كتاب‌ دربارة ابن‌ قتيبه‌ به‌ شمار مى‌آيد. مؤلف‌ در اين‌ اثر، هم‌ به‌ زندگى‌ و آثار ابن‌ قتيبه‌، هم‌ به‌ بررسى‌ عقايد و آراء مختلف‌ او، خواه‌ در زمينة دين‌، خواه‌ در زمينة شعر و ادب‌ پرداخته‌ است‌. ترجمة عربى‌ اين‌ كتاب‌ كه‌ در 1400ق‌/1980م‌ توسط هاشم‌ ياغى‌ انجام‌ يافته‌، مورد استفادة ما بوده‌ است‌. آثار گوناگون‌ ابن‌ قتيبه‌، يكى‌ پس‌ از ديگري‌ منتشر مى‌شد تا سرانجام‌، به‌ همت‌ سيداحمد صقر، سروسامان‌ تازه‌اي‌ يافت‌. وي‌ در سلسله‌اي‌ كه‌ «مكتبة ابن‌ قتيبة» ناميده‌ بود، به‌ نشر آثار علمى‌ و دينى‌ او كه‌ اينجا و آنجا كشف‌ مى‌كرد، پرداخت‌ و به‌ همت‌ او تأويل‌ مشكل‌ القرآن‌ (1954م‌) و تفسير غربى‌ القرآن‌ (1958م‌) به‌ دست‌ همگان‌ رسيد. شناخت‌ چهرة دينى‌ ابن‌ قتيبه‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ در پس‌ پردة شعر و ادب‌ پنهان‌ مانده‌ بود، موجب‌ شد كه‌ صقر بتواند مقدمه‌اي‌ هوشمندانه‌ و جامع‌ كه‌ بسيار مورد استفاده‌ است‌، تدارك‌ بيند. اين‌ مقدمه‌ همان‌ است‌ كه‌ در آغاز مشكل‌ القرآن‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌.
كتاب‌ ابن‌ قتيبه‌، تأليف‌ محمد زغلول‌ سلام‌ كه‌ در سلسلة «نوابغ‌ الفكر العربى‌» چاپ‌ شده‌ (1957م‌)، اگرچه‌ از پژوهش‌ عميق‌ به‌ دور است‌، اما به‌ يمن‌ آثار پيشين‌ شامل‌ اظهار نظرهاي‌ همه‌ جانبه‌ و صحيح‌ است‌. پژوهش‌ ديگري‌ كه‌ توسط نويسندگان‌ عرب‌ صورت‌ گرفته‌، مقدمة ثروت‌ عكاشه‌ بر كتاب‌ معارف‌ (1960م‌) است‌ كه‌ چيزي‌ به‌ آثار حسينى‌ و صقر نمى‌افزايد و گويى‌ بر نوشته‌هاي‌ كهن‌تر استوار بوده‌ است‌ (نك: لوكنت‌، همان‌، مقدمه‌، .(8-10 اخيراً نيز كتابى‌ توسط عبدالجليل‌ مغتاظ عوده‌ تميمى‌ در سلسلة انتشارات‌ دانشگاه‌ سبها (ليبى‌) به‌ نام‌ ابن‌ قيبة اللغوي‌ انتشار يافته‌ كه‌ به‌ رغم‌ فهارس‌ بسيار مفصل‌، چيزي‌ بر اطلاعات‌ ما نمى‌افزايد.
در 1962م‌ لوكنت‌ كتاب‌ تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌ را به‌ فرانسه‌ ترجمه‌ كرد و در مقدمة مفصلى‌ كه‌ در آغاز كتاب‌ نهاد، از اشاره‌ به‌ شرح‌ حال‌ ابن‌ قتيبه‌ چشم‌ پوشيد، اما وعده‌ داد كه‌ كتاب‌ مفصلى‌ در اين‌ باب‌ انتشار دهد (مقدمه‌ بر «تأويل‌1»، .(7 اين‌ كتاب‌ عاقبت‌ پس‌ از 10 سال‌ كوشش‌ و پژوهش‌، در 1965م‌ انتشار يافت‌. مؤلف‌ در اين‌ اثر كه‌ شامل‌ 528 صفحه‌ است‌، چيزي‌ را فروگذار نكرده‌ و با وسواس‌ و دقت‌ و گاه‌ با اغراق‌ و اطناب‌، همة جنبه‌هاي‌ علمى‌ و ادبى‌ ابن‌ قتيبه‌ را مورد بررسى‌ قرار داده‌ و نخست‌ كوشيده‌ است‌ كه‌ براي‌ ابن‌ قتيبه‌، اعتبار دينى‌ عظيمى‌ كه‌ از اعتبار ادبى‌ او كمتر نيست‌، فراهم‌ آورد. نتيجة اين‌ كوشش‌ آن‌ است‌ كه‌ در اين‌ كتاب‌ فقط 22 صفحه‌ به‌ نحو، 22 صفحه‌ به‌ شعر و 56 صفحه‌ به‌ ادب‌ اختصاص‌ يافته‌ است‌.
در آغاز اين‌ گفتار به‌ تاريخ‌ تولد و مرگ‌ ابن‌ قتيبه‌ اشاره‌ شد و ملاحظه‌ گرديد كه‌ تا چه‌ اندازه‌ اطلاعات‌ در اين‌ باره‌ پريشان‌ است‌. متأسفانه‌ موارد ديگر زندگى‌ او نيز به‌ همين‌ قرار است‌. ابهام‌ از نسب‌ او آغاز مى‌گردد: سمعانى‌، قتبى‌ را نسبت‌ جد وي‌ (10/340) و همو جد او را منسوب‌ به‌ باهله‌ مى‌داند (2/70-71)، اما از سوي‌ ديگر ابن‌ قتيبه‌ خود صريحاً به‌ اصل‌ ايرانى‌ خود اشاره‌ كرده‌، مى‌گويد: «نسب‌ من‌ در عجم‌ مانع‌ از آن‌ نيست‌ كه‌ در مقابل‌ ادعاهاي‌ جاهلان‌ اين‌ قوم‌، از عرب‌ دفاع‌ كنم‌» («كتاب‌العرب‌»، 278؛ نيز نك: لوكنت‌، ابن‌قتيبه‌، 30 ؛ حسينى‌، 5). بنابراين‌ چگونگى‌ نسبت‌ نيايش‌، قتيبه‌، به‌ باهله‌ روشن‌ نيست‌ و در جايى‌ هم‌ به‌ «ولاي‌» او اشاره‌ نشده‌ است‌. در برخى‌ از منابع‌ وي‌ را مروزي‌ خوانده‌اند (مثلاً زبيدي‌، 183)، اما بيشتر، اين‌ نسبت‌ را از آن‌ پدرش‌ دانسته‌اند (مثلاً سمعانى‌، 10/341) و اين‌ نظر معقول‌تر است‌. بنابراين‌ شايد بتوان‌ پنداشت‌ كه‌ نيايش‌، قتيبه‌، از مرو شاهجان‌ برخاسته‌ و همانجا با يكى‌ از زنان‌ عرب‌ باهله‌ ازدواج‌ كرده‌ و بدنى‌ سبب‌ به‌ باهله‌ انتساب‌ يافته‌ است‌ (نك: لوكنت‌، همان‌، .(28-30 نمى‌دانيم‌ پدر او، مسلم‌، چه‌ زمان‌ به‌ غرب‌ كوچيد و در كدام‌ شهر مسكن‌ گزيد. از اين‌ رو براي‌ تعيين‌ زادگاه‌ فرزندش‌، عبدالله‌ هم‌ ناچار بايد ديد كه‌ او را به‌ چه‌ دياري‌ منسوب‌ كرده‌اند: نسبت‌ مروزي‌ چنانكه‌ ديديم‌ به‌ پدرش‌ تعلق‌ دارد. نسبت‌ دينوري‌ نيز به‌ سبب‌ اقامت‌ و مسند قضاي‌ وي‌ در آن‌ شهر به‌ او داده‌ شده‌ است‌. آنچه‌ مى‌ماند، دو نسبت‌ است‌: بغدادي‌ و كوفى‌. ابن‌ نديم‌ (ص‌ 85) و ابن‌ انباري‌ (ص‌ 143) تصريح‌ مى‌كنند كه‌ وي‌ كوفى‌ است‌ و در آن‌ شهر به‌ دنيا آمده‌ است‌، ولى‌ خطيب‌ بغدادي‌ (10/170) و سمعانى‌ (همانجا) زادگاه‌ او را بغداد دانسته‌اند. بدين‌ سان‌، نمى‌توان‌ دربارة محل‌ تولد او نظر قاطعى‌ اعلام‌ كرد (نك: لوكنت‌، همان‌، .(31-32
اينك‌ بايد ديد ابن‌ قتيبه‌ دوران‌ كودكى‌ و جوانى‌ را در كجا گذرانده‌ و در چه‌ مكتبى‌ نخستين‌ درسها را آموخته‌ و اينكه‌ مى‌گويد: در عنفوان‌ شباب‌ دوست‌ داشته‌ از هر علمى‌ خوشه‌اي‌ برچيند و به‌ همين‌ جهت‌ در مجالس‌ متكلمان‌ هم‌ حاضر مى‌شده‌ ( تأويل‌ مختلف‌، 60)، در كجا بوده‌ و اين‌ استادان‌ چه‌ كسان‌ بوده‌اند.
متأسفانه‌ در اين‌ مورد نيز بايد بيشتر به‌ حدس‌ و گمان‌ پرداخت‌. روايات‌ كهن‌ فقط به‌ منصب‌ قضاي‌ او در دينور و اقامتش‌ در بغداد اشاره‌ مى‌كنند كه‌ قاعدتاً بايد در اواخر زندگى‌ او باشد و دوران‌ پيش‌ از آن‌ را سكوتى‌ كامل‌ فراگرفته‌ است‌. در آن‌ روزگار پيوسته‌ دريچه‌هايى‌ تازه‌ به‌ سوي‌ علوم‌ جديدي‌ كه‌ از طريق‌ فرهنگهاي‌ ديگر فرا مى‌رسيد، گشوده‌ مى‌شد و چنان‌ بود كه‌ دانشمندان‌، ديگر نمى‌توانستند به‌ روايت‌ شعر و لغت‌ بسنده‌ كنند. فلسفه‌، منطق‌، رياضيات‌، نجوم‌، تاريخ‌ و جغرافيا به‌ جهان‌ اسلام‌ روي‌ آورده‌ و مكتب‌ جديدي‌ پديد آورده‌ بود كه‌ در بسياري‌ از موارد با مكتب‌ قدماي‌ سنت‌گرا در ستيز بود. ابن‌ قتيبة جوان‌ كه‌ مسلمانى‌ با ايمان‌ و سخت‌ پاي‌بند مذهب‌ بود، از آن‌ علوم‌ بيگانه‌ نماند. از آنجا كه‌ شهر بصره‌ در ابتداي‌ سدة 3ق‌ /9م‌ از پررونق‌ترين‌ مراكز علمى‌ بود و مشهورترين‌ دانشمندان‌ در آن‌ گرد آمده‌ بودند، حسينى‌ (ص‌ 17 به‌ بعد) و ديگر معاصران‌، اطمينان‌ يافته‌اند كه‌ وي‌ پس‌ از آنكه‌ در كوفه‌ نشو و نما يافت‌، به‌ بصره‌ روي‌ آورد. ترديد نيست‌ كه‌ در بصره‌، وي‌ مى‌بايست‌ به‌ مشهورترين‌ متكلم‌ زمان‌ كه‌ همانا جاحظ بود، پيوسته‌ باشد. نيز ترديد نيست‌ كه‌ وي‌ بارها از آثار جاحظ استفاده‌ كرده‌ يا عباراتى‌ را عيناً از او نقل‌ كرده‌ است‌ ( عيون‌ الاخبار، 2/204؛ قس‌: تأويل‌ مختلف‌، 45 با جاحظ، البخلا، 2/62)، اما هيچ‌ اشاره‌اي‌ به‌ درس‌ خواندن‌ او نزد جاحظ ديده‌ نمى‌شود. با اينهمه‌، حسينى‌ قاطعانه‌ او را شاگرد جاحظ مى‌شمارد (ص‌ 20).
چنانچه‌ بپذيريم‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ مدتى‌ را در بصره‌ گذرانده‌ است‌، ديگر آسان‌ مى‌توان‌ وي‌ را از شاگردان‌ مكتب‌ اصمعى‌، به‌ خصوص‌ در زمينة علم‌ حديث‌ (نك: همو، 21) يا بسياري‌ از مكاتب‌ لغوي‌ و شعري‌ آن‌ شهر قرار داد. اما دشواري‌ كار در اين‌ است‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌، به‌ نام‌ هيچ‌ يك‌ از شيوخ‌ خود در بصره‌ اشاره‌ نكرده‌ است‌. حسينى‌ مى‌كوشد اين‌ امر را نتيجة آن‌ بداند كه‌ ابن‌ قتيبه‌ در بصره‌ بيشتر علم‌ كلام‌ و فلسفه‌ آموخته‌ است‌ (17-22)، اما اين‌ آموزش‌ خصوصاً به‌ آن‌ غرض‌ بوده‌ كه‌ مى‌خواسته‌ است‌ اولاً از فاضلان‌ زمان‌ خود باز پس‌ نماند، و ثانياً لازم‌ مى‌دانسته‌ به‌ دشمنان‌ عقيدتى‌ خود، با همان‌ حربه‌اي‌ كه‌ به‌ دست‌ آنان‌ بوده‌، پاسخ‌ گويد و با ادلة كلامى‌، اين‌ فيلسوفان‌ را كه‌ رفتار شخصيتشان‌ با تعليم‌ اسلام‌ منافات‌ داشته‌ (ابن‌ قتيبه‌، تأويل‌ مختلف‌، 23-24، 49، 57 - 58، جم) و بيشترشان‌ هم‌ باده‌نوشى‌ را مباح‌ مى‌دانستند (نك: همان‌، 48)، فرو كوبد.
ابن‌ قتيبه‌ درپى‌ شيخى‌ از اهل‌ حديث‌ مى‌گشت‌ تا نزدش‌ علم‌ بياموزد و او را مقتداي‌ خود سازد. در آن‌ روزگار، ابن‌ راهويه‌ (د 238ق‌/852م‌) كه‌ از مرو برخاسته‌ بود و در نيشابور مى‌زيست‌، شهرتى‌ فراگير داشت‌. از آثار ابن‌ قتيبه‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ از ميان‌ همة دانشمندان‌ سدة 3ق‌/9م‌ تنها كسى‌ را كه‌ مى‌توان‌ به‌ راستى‌ شيخ‌ و استاد او به‌ شمار آورد، همين‌ ابن‌ راهويه‌ است‌. به‌ همين‌ جهت‌، به‌ رغم‌ سكوت‌ منابع‌ دربارة پيوند استاد و شاگرد، معاصران‌، معتقدند كه‌ وي‌ پيش‌ از وفات‌ ابن‌ راهويه‌، يعنى‌ زمانى‌ كه‌ خود بيست‌ يا بيست‌ و چند سال‌ بيش‌ نداشته‌ است‌، به‌ نيشابور رفته‌ (حسينى‌، 23 به‌ بعد) و پس‌ از وفات‌ ابن‌ راهويه‌ به‌ بصره‌ بازگشته‌ است‌ (همو، 33). اما لوكنت‌ دراين‌ باره‌ به‌ كلى‌ ساكت‌ مانده‌، زيرا ملاحظه‌ كرده‌ است‌ كه‌ روايات‌ در اين‌ باب‌، ناچيز و متأخرند و همة استنتاجهاي‌ معاصران‌ نيز كه‌ بر اساس‌ زادگاه‌ يا اقامتگاه‌ استادان‌ او استوار گشته‌ است‌، از حد فرضيه‌ فراتر نمى‌رود (همان‌، .(32
بنابراين‌ آنچه‌ در شرح‌ احوال‌ او مسلم‌ مى‌ماند، همانا قاضى‌ بودنش‌ در شهر دينور است‌ كه‌ اكثر منابع‌ بر آن‌ تصريح‌ كرده‌اند (ابن‌ خلكان‌، 3/43؛ ذهبى‌، 13/298)، اما زمان‌ آن‌ مشخص‌ نيست‌. تنها مى‌دانيم‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ مورد توجه‌ خاص‌ ابوالحسن‌ عبيدالله‌ بن‌ يحيى‌ خاقانى‌ كه‌ در 236ق‌/851م‌ وزير متوكل‌ شد، بوده‌ و كتاب‌ ادب‌ الكاتب‌ خويش‌ را كه‌ يكى‌ از نخستين‌ آثار اوست‌، به‌ ابن‌ وزير تقديم‌ داشته‌ است‌ ( ادب‌، 6 - 7). بنابراين‌ بعيد نيست‌ كه‌ وزير وي‌ را، به‌ رغم‌ جوانى‌، به‌ منصب‌ قضاي‌ دينور گماشته‌ باشد. اين‌ امر مورد تأييد دو تن‌ از شارحان‌ كتاب‌ ادب‌ الكاتب‌، زجاجى‌ و بطليوسى‌ نيز قرار دارد (نك: حسينى‌، 58؛ لوكنت‌، همان‌، .(33
در هر حال‌، اقامت‌ او در دينور طولانى‌ شد و او در همين‌ دوره‌ بيشتر آثارش‌ را تأليف‌ كرد، زيرا به‌ تأييد اكثر منابع‌ (خطيب‌، ابن‌ خلكان‌، همانجاها)، وي‌ در بغداد بيشتر به‌ تدريس‌ آثار خود اشتغال‌ داشته‌ تا به‌ تأليف‌، اما تعيين‌ تاريخ‌ انتقال‌ از دينور به‌ بغداد، آسان‌ نيست‌. در حاشية يكى‌ از نسخ‌ خطى‌ معارف‌ (نسخة موزة بريتانيا) اشاره‌ شده‌ است‌ كه‌ موفق‌ او را به‌ بغداد فراخواند و در 266ق‌/880م‌ در همان‌ شهر مستقر ساخت‌ و خود كتاب‌ معارف‌ را نزدش‌ خواند (حسينى‌، 8). همين‌ حاشيه‌ موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ حسينى‌ همان‌ سال‌ را تاريخ‌ ورود ابن‌ قتيبه‌ به‌ بغداد بداند و بقية زندگى‌ او را برحسب‌ آن‌ زمان‌بندي‌ كند (نك: ص‌ 59)، اما عيب‌ اين‌ حاشيه‌ آن‌ است‌ كه‌ در 710ق‌/1310م‌ نوشته‌ شده‌ (نك: همو، 8) و بسيار متأخر است‌. از اين‌ رو، لوكنت‌ (همان‌، بر آن‌ اعتمادي‌ ندارد و پس‌ از بحثى‌ دربارة تاريخ‌ آمدن‌ ابن‌ قتيبه‌ به‌ بغداد، حدود 257ق‌/871م‌ را صحيح‌تر مى‌داند (همان‌، .(35
شبيه‌ چنين‌ حاشيه‌اي‌ در يكى‌ ديگر از كتابهاي‌ ابن‌ قتيبه‌، يعنى‌ ادب‌ الكاتب‌ نيز آمده‌ است‌: «ذوالرياستين‌ او را در بصره‌ بر ديوان‌ مظالم‌ گمارد. چون‌ بصره‌ ويران‌ شد، ابن‌ قتيبه‌ به‌ خانة خود در بغداد بازگشت‌ و آنجا به‌ كار تأليف‌ پرداخت‌. قاسم‌ بن‌ اصبغ‌ گويد: از او شنيدم‌ كه‌ مى‌گفت‌ 15 سال‌ است‌ كه‌ از اين‌ كوي‌ بيرون‌ نرفته‌ام‌» (همان‌، 34 ، به‌ نقل‌ از بُنه‌ باكر1).
حال‌ اگر به‌ ياد آوريم‌ كه‌ ابن‌ اصبغ‌ دو سال‌ پيش‌ از وفات‌ استاد، يعنى‌ در 274ق‌، به‌ شرق‌ آمده‌ و موضوع‌ 15 سال‌ را در آن‌ زمان‌ از استاد خود شنيده‌، ناچار ورود ابن‌ قتيبه‌ به‌ بغداد، در 259ق‌ واقع‌ مى‌شود و چون‌ ويرانى‌ بصره‌ به‌ دست‌ زنگيان‌ نيز در 257ق‌ بوده‌، ظاهراً اشكالى‌ در كار پيش‌ نمى‌آيد. اما چند پرسش‌ اعتبار اين‌ سند را كه‌ خود از نظر زمان‌ عيبى‌ ندارد، مخدوش‌ مى‌سازد: نخست‌ آنكه‌ ابن‌ قتيبه‌ چگونه‌ مى‌توانسته‌ دو سال‌ در آن‌ شهر غارت‌ زدة ويران‌ دوام‌ بياورد؛ ديگر آنكه‌ لقب‌ ذوالرياستين‌ در آن‌ روزگار هنوز معمول‌ نبوده‌ است‌ و سرانجام‌ چرا كسى‌ به‌ رياست‌ او به‌ ديوان‌ مظالم‌ اشاره‌ نكرده‌ است‌؟ با اينهمه‌ شايد بتوان‌ جزئيات‌ اين‌ روايات‌ را با واقعيات‌ تاريخى‌ منطبق‌ ساخته‌، اعتبار آنها را باز آورد: پس‌ از عبيدالله‌ بن‌ خاقان‌، سعيد بن‌ مخلد كه‌ از نزديكان‌ وزير بود، در 269ق‌ از جانب‌ موفق‌، لقب‌ ذوالوزارتين‌ يافت‌ كه‌ شايد همان‌ ذوالرياستين‌ روايت‌ بالا باشد. نيز بعيد نيست‌ كه‌ چون‌ در 257ق‌ بصره‌ غارت‌ شد، ابن‌ قتيبه‌ را به‌ عنوان‌ رئيس‌ ديوان‌ مظالم‌ به‌ بصره‌ فرستاده‌ باشند، اما ابن‌ قتيبه‌ كه‌ زندگى‌ در بصره‌ را غير قابل‌ تحمل‌ يافته‌، اندكى‌ بعد به‌ بغداد بازگشته‌ است‌.
بدين‌سان‌ بايد پنداشت‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ تنها تحت‌ حمايت‌ عبيدالله‌ خاقانى‌ نبوده‌، زيرا وي‌ پس‌ از مرگ‌ وزير در 263ق‌/877م‌، زندگى‌ آرامى‌ داشته‌ و همانطور كه‌ توانسته‌ بود با طاهريان‌، اميران‌ خراسان‌ و حكام‌ بغداد كه‌ گرايشهاي‌ سياسيشان‌ عموماً در خط سياست‌ خليفه‌ نبوده‌، دوستى‌ برقرار كند، احتمالاً از عنايات‌ موفق‌ و دستيار نيرومندش‌ سعيدبن‌ مخلد هم‌ بهره‌مند بوده‌ است‌.
برحسب‌ زمان‌بندي‌ بالا از زندگى‌ ابن‌ قتيبه‌، اين‌ نتيجه‌ حاصل‌ مى‌شود كه‌ او در 213ق‌ تولد يافته‌، حدود 27 سال‌ داشته‌ كا قاضى‌ دينور شده‌ و آنجا مدت‌ 17 سال‌ به‌ قضا و در عين‌ حال‌ به‌ تأليف‌ آثار متعددش‌ مشغول‌ بوده‌، در حدود 44 سالگى‌ به‌ بغداد رفته‌ و تا پايان‌ عمر، يعنى‌ حدود 19 سال‌ نيز به‌ تدريس‌ و گاه‌ تأليف‌ و يا تكميل‌ آثار گذشته‌ اشتغال‌ ورزيده‌ است‌، اما ثروت‌ عكاشه‌ پايان‌ اشتغال‌ او را به‌ قضا در دينور با پايان‌ وزارت‌ عبيدالله‌ خاقانى‌ در نوبت‌ اول‌ (247ق‌) مطابق‌ مى‌داند (ص‌ 35-36). از آنجا كه‌ همة منابع‌ اشاره‌ مى‌كنند كه‌ وي‌ در بغداد جز تدريس‌ كار ديگري‌ نمى‌كرده‌، ناچار بايد پذيرفت‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ فقط طى‌ تقريباً 11 سال‌ اكثر آثار خود را نوشته‌ و در 34 سالگى‌ دست‌ از تأليف‌ كشيده‌ و بقيه‌ عمر را تا 63 سالگى‌ به‌ تدريس‌ گذرانده‌ است‌. راست‌ است‌ كه‌ كسى‌ كتابى‌ در بغداد به‌ او نسبت‌ نداده‌، اما ترديد نيست‌ كه‌ دست‌كم‌ دو كتاب‌ در آن‌ شهر تأليف‌ كرده‌ است‌: يكى‌ تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌ (لوكنت‌، مقدمه‌ بر «تأويل‌»، و ديگري‌ تحرير مجدد معارف‌. در مقدمة اين‌ كتاب‌ اشاره‌ شده‌ كه‌ شرحى‌ تاريخى‌ تا زمان‌ مستعين‌ (خلافت‌: 248- 251ق‌) در كتاب‌ خواهد آمد ( معارف‌، 4)، اما شروح‌ تاريخى‌ كتاب‌ تا زمان‌ معتمد (خلافت‌: 256-279ق‌) پيش‌ مى‌رود (نك: همان‌، 394). بنابراين‌ احتمالاً كتاب‌ يكبار در دينور تحرير شده‌ و بار ديگر در بغداد تحرير و تكميل‌ گرديده‌ است‌، اما مؤلف‌ فراموش‌ كرده‌ كه‌ مقدمه‌ را اصلاح‌ كند (لوكنت‌، ابن‌ قتيبه‌، .(36-37
ابن‌ قتيبه‌، چنانكه‌ در آغاز اين‌ مقاله‌ اشاره‌ شد، به‌ احتمال‌ قوي‌ در 276ق‌ درگذشته‌، اما محل‌ وفات‌ او نيز مبهم‌ است‌. از آنجا كه‌ وي‌ پيوسته‌ در بغداد مى‌زيسته‌ است‌، دليلى‌ وجود ندارد كه‌ محل‌ وفاتش‌ را جاي‌ ديگري‌ غير از بغداد بدانيم‌ (نك: خطيب‌، 10/171)، جز اينكه‌ همة منابع‌ با اين‌ نظر موافق‌ نيستند. ابن‌ جوزي‌ (5/102) كه‌ تاريخ‌ مرگش‌ را 270ق‌ دانسته‌، محل‌ درگذشت‌ او را كوفه‌ مى‌داند.
در چگونگى‌ مرگ‌ او نيز دو روايت‌ مختصر در دست‌ است‌: از قول‌ شاگردش‌ ابن‌ صائغ‌ آورده‌اند كه‌ «وي‌ هريسه‌ خورد و حرارت‌ بر وي‌ غالب‌ آمد. آنگاه‌ بانگى‌ سخت‌ كشيد و تا نماز ظهر بى‌هوش‌ افتاد. سپس‌ ساعتى‌ به‌ خود پيچيد و باز آرام‌ يافت‌ و همچنان‌ تشهد مى‌خواند تا سحرگاهان‌ درگذشت‌» (خطيب‌، 10/170؛ ابن‌ انباري‌، 144). خطيب‌ بغدادي‌ در روايتى‌ ديگر، كه‌ اندكى‌ با روايت‌ بالا اختلاف‌ دارد، مرگ‌ او را ناگهانى‌ ذكر كرده‌ است‌ (همانجا؛ نيز نك: حسينى‌، 14-16؛ صقر، 39).
از ظاهر ابن‌ قتيبه‌ جز آنچه‌ از قول‌ شاگردش‌، قاسم‌ بن‌ اصبغ‌، در حاشية يكى‌ از نسخ‌ خطى‌ ادب‌ الكاتب‌ آمده‌، چيزي‌ نمى‌دانيم‌. بنابراين‌ روايت‌، وي‌ خوش‌ لباس‌ بود، محاسن‌ سفيد بلندي‌ داشت‌، خوش‌ رنگ‌ و روي‌ بود (لوكنت‌، همان‌، .(38-39 بى‌گمان‌ زندگى‌ او را سراپا آرامشى‌ عالمانه‌ فراگرفته‌ بود و اگرچه‌ در اظهار عقايد خود و رد نظر مخالفان‌ ترديد به‌ خود راه‌ نمى‌داد، اين‌ كار جز در دايرة علم‌ و كتاب‌ صورت‌ نمى‌پذيرفت‌. گويى‌ از كشمكشهاي‌ سياسى‌ سخت‌ دوري‌ مى‌گزيد و ترجيح‌ مى‌داد عمر را به‌ تأليف‌ كتابهاي‌ علمى‌ سنگين‌ كه‌ به‌ آسانى‌ دستاويز اين‌ و آن‌ نمى‌شد، بگذراند، چنانكه‌ به‌ شغل‌ قضا در شهر كوچكى‌ چون‌ دينور قناعت‌ كرد و از هر كار ديگري‌ كه‌ موجب‌ جنجال‌ و هياهو باشد، پرهيز كرد. شايد همين‌ امر سبب‌ شده‌ باشد كه‌ نويسندگان‌ معاصرش‌ دربارة او يا ساكت‌ بمانند يا به‌ اشاراتى‌ مختصر بسنده‌ كنند و زمانى‌ هم‌ كه‌ وي‌ به‌ يمن‌ كتابهايش‌، بيشتر مورد توجه‌ قرار گرفت‌، ديگر از زندگى‌ او سالها گذشته‌ و جزئيات‌ زندگيش‌ از خاطره‌ها رفته‌ بود.
از ابن‌ قتيبه‌، يك‌ پسر به‌ نام‌ احمد به‌ جاي‌ ماند كه‌ اهل‌ علم‌ بود و در 322ق‌/935م‌ وفات‌ يافت‌. اين‌ احمد را نيز پسري‌ به‌ نام‌ عبدالواحد بود كه‌ كار پدر را دنبال‌ كرد.
استادان‌: شناسايى‌ استادان‌ ابن‌ قتيبه‌ ممكن‌ است‌ تا حدودي‌ نحوة تفكر و گرايشهاي‌ مذهبى‌ و ادبى‌ او را آشكار سازد. اما در همة احوال‌ نمى‌توان‌ از استاد و تأثير مستقيم‌ او به‌ ابن‌ قتيبه‌ سخن‌ گفت‌، چه‌ وسعت‌ آثار و شيوة التقاطى‌ او گاه‌ اين‌ كار را دشوار مى‌سازد، به‌ خصوص‌ كه‌ او از منابع‌ مكتوب‌ بسيار استفاده‌ مى‌برده‌ و آثار ترجمه‌ شده‌ از فارسى‌ و هندي‌ و يونانى‌ را فراوان‌ مى‌خوانده‌ است‌. كسانى‌ كه‌ نامشان‌ در منابع‌ كهن‌ به‌ عنوان‌ شيخ‌ يا استاد ابن‌ قتيبه‌ آمده‌، بسيار متعددند. عكاشه‌ (ص‌ 36- 38)، 26 تن‌ را ذكر كرده‌ و صقر (ص‌ 3-6)، 25 تن‌ را آورده‌ است‌. حسينى‌ (ص‌ 43- 45) نام‌ 38 تن‌ را در شمار منابع‌ حديثى‌ او نهاده‌ است‌. لوكنت‌ (همان‌، 45 به‌ بعد) همة كسانى‌ را كه‌ ابن‌ قتيبه‌ سخنى‌ يا روايتى‌ از ايشان‌ نقل‌ كرده‌ نيز بر آن‌ مجموعه‌ افزوده‌، اما سرانجام‌ آنهمه‌ را به‌ دو گروه‌ تقسيم‌ كرده‌ است‌: يكى‌ استادان‌ مستقيم‌ و معتبر (همان‌، و ديگري‌ استادان‌ درجة دوم‌ (همان‌، .(75-83 گروه‌ اول‌ 28 نفرند، اما پيداست‌ كه‌ تأثير ايشان‌ بر ابن‌ قتيبه‌، يا مقدار اطلاعاتى‌ كه‌ وي‌ از آنان‌ اخذ كرده‌، هرگز يكسان‌ نمى‌تواند بود. از اين‌رو، لوكنت‌ آنان‌ را برحسب‌ اهميتى‌ كه‌ در تكوين‌ شخصيت‌ علمى‌ او داشته‌اند، ذكر كرده‌ است‌. بدين‌ سان‌، مهم‌ترين‌ استادان‌ وي‌ اينانند:
1. ابوحاتم‌ سجستانى‌ (د 248ق‌/862م‌)، لغت‌شناس‌ بزرگ‌ كه‌ نزد بزرگانى‌ چون‌ اصمعى‌ و ابوعبيده‌ درس‌ خوانده‌ و شاگردانى‌ چون‌ مبرد و ابن‌ دريد داشته‌ است‌. ابن‌ قتيبه‌ بيش‌ از همه‌ از او نقل‌ قول‌ كرده‌ است‌. درخور توجه‌ است‌ كه‌ نام‌ آثاري‌ كه‌ به‌ ابوحاتم‌ نسبت‌ داده‌اند، غالباً با نام‌ آثار ابن‌ قتيبه‌ شبيه‌ است‌.
2. رياشى‌ (د 257ق‌/871م‌)، از استادان‌بزرگ‌ لغت‌، شاگرداصمعى‌ و ابوعبيده‌ و استاد مبرد و ثعلب‌ و ابن‌ دريد. انبوه‌ رواياتى‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ از او نقل‌ كرده‌، احتمالاً دليل‌ بر پيوند استوار ميانه‌ آن‌ دوست‌.
3. ابن‌ راهويه‌ (238ق‌/852م‌) كه‌ در علم‌ حديث‌ همطراز شافعى‌ و ابن‌ حنبل‌ به‌ شمار مى‌آيد. از آنجا كه‌ وي‌ با اهل‌ رأي‌ سخت‌ مخالف‌ بود و در فقه‌ نيز روش‌ خاص‌ خود را داشت‌، بسيار مورد توجه‌ ابن‌ قتيبه‌ قرار گرفت‌. اما نمى‌دانيم‌ ابن‌ قتيبه‌ چگونه‌ از محضر او استفاده‌ كرده‌ است‌. آيا چنانكه‌ حسينى‌ گفته‌، نزد او به‌ نيشابور رفته‌ يا او را در بغداد، كوفه‌ يا جاي‌ ديگري‌ ديده‌ است‌ (لوكنت‌، همان‌، 53 -52 ؛ قس‌: حسينى‌، 23-27).
شايد بتوان‌ پس‌ از اين‌ 3 تن‌ جاحظ را نهاد، هر چند كه‌ لوكنت‌ او را در رديف‌ دوازدهم‌ قرار داده‌ و دو علت‌ براي‌ اين‌ كار ذكر كرده‌ است‌: يكى‌ آنكه‌ جاحظ از بزرگان‌ معتزله‌ بوده‌ و ابن‌ قتيبه‌ از مخالفان‌ ايشان‌. بنابراين‌، عقايد فلسفى‌ - مذهبى‌ جاحظ را بر ابن‌ قتيبه‌ تأثيري‌ نبوده‌ است‌؛ ديگر آنكه‌ هيچ‌ يك‌ از ترجمه‌ نويسان‌ او را در شمار استادان‌ ابن‌ قتيبه‌ قرار نداده‌اند. با اينهمه‌ مى‌دانيم‌ كه‌ او اجازة روايت‌ البخلاء را از جاحظ گرفته‌ بوده‌ (نك: عيون‌، 3/199؛ قس‌: لوكنت‌، همان‌، 58 ؛ سلام‌، 28) و از الحيوان‌ او بهرة فراوان‌ برده‌ و با كتابهاي‌ البيان‌ و حتى‌ التربيع‌ او آشنايى‌ نزديك‌ داشته‌ است‌ (لوكنت‌، همان‌، .(194-200 بنابراين‌ جاحظ در هر حال‌ از منابع‌ عمدة الهام‌ و اقتباس‌ وي‌ بوده‌، هر چند كه‌ تأثير او به‌ مسائل‌ ادبى‌ منحصر باشد.
ديگر استادان‌ او عبارتند از: ابوعبدالله‌ حمدانى‌ (د 249ق‌/ 863م‌)، محدث‌؛ عبدالرحمان‌ بن‌ قريب‌، معروف‌ به‌ ابن‌ اخى‌ الاصمعى‌ (د اواسط سدة 3ق‌)، راوي‌ شعر و خبر؛ يزيد بن‌ عمرو غنوي‌؛ محمد بن‌ زياد بن‌ عبيدالله‌ زيادي‌، محدث‌؛ ابوالخطاب‌ زيادبن‌ يحيى‌ (د 254ق‌/ 868م‌)؛ احمدبن‌ خليل‌ بن‌ شوار، محدث‌؛ دعبل‌ شاعر؛ ابوطالب‌ زيد بن‌ اخزم‌ (د 257ق‌/871م‌)؛ محمدبن‌ خالد مهلبى‌، عبدةبن‌ عبدالله‌؛ ابويعقوب‌ اسحاق‌ بن‌ ابراهيم‌؛ ابراهيم‌بن‌ زياد؛ محمدبن‌ يحيى‌ قطعى‌. بقية استادان‌ البته‌ به‌ اهميت‌ اين‌ 17 تن‌ نيستند، به‌ خصوص‌ كه‌ برخى‌ را اصلاً نمى‌توان‌ استاد او خواند، از آن‌ جمله‌ احمد بن‌ حنبل‌ كه‌ فقط يك‌ بار مورد استناد او قرار گرفته‌، يا پدرش‌ «مسلم‌» كه‌ ظاهراً نقشى‌ در تكوين‌ شخصيت‌ علمى‌ او نداشته‌ است‌، بنابراين‌ نمى‌توان‌ آنان‌ را در صف‌ شيوخ‌ او نشاند (همان‌، .(71 البته‌ دعبل‌ خزاعى‌ شيعى‌ مذهب‌ نيز كه‌ جز چند روايت‌ شعري‌ چيزي‌ به‌ وي‌ عرضه‌ نكرده‌، از همين‌ قبيل‌ است‌. از فهرست‌ اين‌ استادان‌، چنين‌ برمى‌آيد كه‌ بيشتر آنان‌ عالم‌ لغت‌ و نحوند و تنها چند تن‌ از آنان‌ را مى‌توان‌ در زمرة علماي‌ حديث‌ به‌ شمار آورد.
پس‌ از نام‌ استادان‌، اگر بدانيم‌ ابن‌ قتيبه‌ از چه‌ منابعى‌ بهره‌ مى‌گرفته‌، پهنة اطلاعات‌ و شايد هم‌ محدودة نظرات‌ و عقايد گوناگون‌ او تا حدي‌ روشن‌تر مى‌شود. او خود در مقدمة عيون‌ (ص‌ «س‌») به‌ صراحت‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ از نوجوانى‌ تا پيري‌ از همه‌ كس‌ دانش‌ اخذ كرد و كتابها و تواريخ‌ «اعاجم‌» را هم‌ خوانده‌ است‌. بررسى‌ آثار او نيز اين‌ گفته‌ را تأييد مى‌كند. شايد بتوان‌ منابع‌ او را چنين‌ تقسيم‌بندي‌ كرد: منابع‌ ايرانى‌ (به‌ خصوص‌ آثار ابن‌ مقفع‌)؛ منابع‌ يونانى‌ (به‌ خصوص‌ ترجمة آثار ارسطو)؛ آثار مسيحى‌ - يهودي‌ (به‌ خصوص‌ تورات‌ و انجيل‌ )؛ آثار جاحظ؛ كتب‌ نحويان‌؛ منابع‌ پراكندة ديگر (قس‌: لوكنت‌، همان‌، .(179-211
دورنماي‌ مذهب‌ و عقيده‌ در زمان‌ ابن‌ قتيبه‌ بسيار پرهياهو و در هم‌ پيچيده‌ است‌ كه‌ اگر دقيقاً بررسى‌ شود، البته‌ موضع‌ و نقش‌ ابن‌ قتيبه‌ در صحنة تاريخى‌ - مذهبى‌ قرن‌ 3ق‌ روشن‌ خواهد گرديد . چون‌ اين‌ امر را در مقالات‌ مختلف‌ همين‌ دائرةالمعارف‌ مى‌توان‌ يافت‌، ما به‌ ذكر چند سرفصل‌ بسنده‌ مى‌كنيم‌:
در زمان‌ عباسيان‌، پس‌ از كشمكشهاي‌ فرقه‌اي‌، معتزليان‌ سر بر داشتند و اندك‌ اندك‌ شيوة تفكر خود را بر دربار خليفه‌ نيز تحميل‌ كردند، چنانكه‌ مأمون‌ از آنان‌ حمايت‌ مى‌كرد، اما بيشتر نظرات‌ ايشان‌، خاصه‌ خلق‌ قرآن‌ و اختيار و نيز مجادلات‌ كلامى‌ ايشان‌، سخت‌ اصحاب‌ حديث‌ را آشفته‌ ساخت‌، چنانكه‌ عاقبت‌ همه‌ چيز به‌ دست‌ متوكل‌ دگرگون‌ شد و ابن‌ قتيبه‌ نيز به‌ تأييد سياست‌ او پرداخت‌ و با غالب‌ گرايشهاي‌ خاص‌ عقيدتى‌ به‌ ستيز پرداخت‌، چنانكه‌ كتاب‌ او در ردّ جهميه‌ و مشبهه‌ اكنون‌ در دست‌ است‌. وي‌ بيش‌ از همه‌ شيفتة نظرات‌ احمدبن‌ حنبل‌ و ابن‌ راهويه‌ بود و مانند ايشان‌ قائل‌ به‌ عدم‌ خلق‌ قرآن‌ و متمايل‌ به‌ نوعى‌ جبر شد (لوكنت‌، همان‌، مقدمه‌، .(26-27
ابن‌ قتيبه‌ با همة اهميت‌ و اعتباري‌ كه‌ در ادب‌ دارد، بيشتر در زمينة علوم‌ قرآنى‌ و عقايد مورد انتقادهاي‌ سخت‌ و گاه‌ شگفت‌آور قرار گرفته‌ است‌، اما در زمينه‌هاي‌ ديگر نيز از انتقاد مصون‌ نمانده‌ است‌: ابوطيب‌ او را به‌ آميختن‌ روايات‌، به‌ «حكايات‌» [نامقبول‌] كوفيان‌، اعتماد به‌ «غيرثقه‌» و شتابزدگى‌ در پرداختن‌ به‌ علومى‌ كه‌ تبحري‌ در آنها ندارد متهم‌ مى‌كند (ص‌ 84 - 85). انتقادات‌ او، عام‌ است‌، هر چند كه‌ كتب‌ او در نحو و ادب‌ خصوصاً ذكر شده‌ است‌؛ ازهري‌ در زمينة ادب‌ او را سخت‌ مورد انتقاد قرار مى‌دهد (1/31)؛ ابوريحان‌ بيرونى‌ از تندروي‌ او در «تفضيل‌ العرب‌» انتقاد مى‌كند (ص‌ 238)؛ حاكم‌ نيشابوري‌، آشكارا او را كذاب‌ خواند (نك: ذهبى‌، 13/299؛ ابن‌ حجر، 3/357)؛ شاگردش‌ ابن‌ اصبغ‌ از قول‌ طبري‌ و ابن‌ سريج‌ نقل‌ مى‌كند كه‌ كتاب‌ او را در فقه‌ بى‌ارزش‌ مى‌دانسته‌اند (ذهبى‌، 13/301)؛ دارقطنى‌ او را متمايل‌ به‌ تشبيه‌ مى‌دانسته‌ (همو، 13/298؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 3/75) و بيهقى‌ وي‌ را كرّامى‌ مذهب‌ خوانده‌ است‌ (ذهبى‌، همانجا؛ ابن‌ حجر، 3/359). البته‌ اين‌ انتقادها در انبوهى‌ از كتب‌ متأخر نيز تكرار شده‌ است‌. لوكنت‌ با درنظر گرفتن‌ گرايش‌ انتقاد كنندگان‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ است‌ كه‌ شافعيان‌ و اشعريان‌ وي‌ را نكوهش‌ كرده‌اند و حنبليان‌ او را ستوده‌اند (همان‌، .(215-216 علت‌ اين‌ امر البته‌ روشن‌ است‌. پيش‌ از اين‌ ديديم‌ كه‌ وي‌ شاگرد ابن‌ راهويه‌ و سخت‌ تحت‌تأثير عقايد او بود. حتى‌ در برخى‌ امور كه‌ ابن‌ راهويه‌ با احمدبن‌ حنبل‌ مخالف‌ بود، وي‌ باز جانب‌ استاد خويش‌ را مى‌گرفت‌ (نك: حسينى‌، 25-26، 32).
مبارزة ابن‌ قتيبه‌ با معتزله‌ و جهميه‌ و ديگر فرقه‌هايى‌ كه‌ كلام‌ و فلسفه‌ را ماية كار خود قرار مى‌دادند، موجب‌ گرديد كه‌ وزير متوكل‌ وي‌ را به‌ قضاي‌ دينور برگمارد. در بسياري‌ از آثار او، خاصه‌ تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌، مبارزة تند و آشكاري‌ برضد معتقدان‌ به‌ رأي‌ و به‌ خصوص‌ ابوحنيفه‌ پديدار است‌. وي‌ استحسان‌ و قياس‌ را نيز به‌ شدت‌ رد مى‌كند و معتقد است‌ كه‌ آنها سرانجام‌ انسان‌ را به‌ بدعت‌ مى‌كشانند (نك: لوكنت‌، همان‌، .(255-256
حديث‌: راست‌ است‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ امروز در كار حديث‌ شهرت‌ خاصى‌ ندارد، اما او در واقع‌ پيش‌ از هر چيز، محدث‌ بوده‌ است‌ و احتمالاً نخستين‌ اثري‌ كه‌ تأليف‌ كرده‌، همانا غريب‌الحديث‌ بوده‌ و تأويل‌ مختلف‌ نيز كه‌ ظاهراً آخرين‌ اثر اوست‌، در همين‌ باب‌ است‌ (همان‌، 260 )، اما بعيد نيست‌ كه‌ برخى‌ از انتقادهايى‌ كه‌ بر او وارد كرده‌اند، بيشتر ناظر به‌ نحوة روايت‌ او باشد، چه‌ وي‌ معمولاً ميان‌ حديثى‌ كه‌ از شخص‌ پيامبر(ص‌) و آنچه‌ از يكى‌ از صحابه‌ يا حتى‌ يك‌ راوي‌ نقل‌ شده‌، تفاوت‌ قائل‌ نمى‌شود و اگر مخالفان‌ او به‌ تناقضى‌ آشكار ميان‌ دو حديث‌ اشاره‌ مى‌كردند، وي‌ بى‌آنكه‌ به‌ قوت‌ و ضعف‌ اسناد توجه‌ كند، مى‌كوشد آن‌ دو حديث‌ را به‌ نحوي‌ سازگار سازد (حسينى‌، 47)؛ گاه‌ نيز وي‌ به‌ ذكر نيمى‌ از يك‌ حديث‌ يا معناي‌ آن‌ بسنده‌ مى‌كند؛ اين‌ امر چنان‌ است‌ كه‌ حسينى‌ را واداشته‌ كه‌ بگويد: بيشتر احاديثى‌ كه‌ او از شيوخ‌ خود نقل‌ كرده‌، مجعول‌ است‌ و برخى‌ از آنها را نيز عقل‌ سليم‌ نمى‌پذيرد (ص‌ 49-50، نيز نك: 51 -57).
شعوبيه‌: ظاهراً ديانت‌ و تقواي‌ شديد ابن‌ قتيبه‌ موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ وي‌ در كشاكش‌ شعوبيه‌ و ضد شعوبيه‌ داخل‌ شود. اگر چنين‌ نباشد، ناچار بايد پرسيد: چرا ابن‌ قتيبه‌ كه‌ خود ايرانى‌ است‌، عرب‌ را بر عجم‌ برتر نهاده‌ است‌؟ مراد او از عجم‌ در كتاب‌ العرب‌، در درجة نخست‌ فارسيان‌ است‌ و پاية قياس‌ ميان‌ دو قوم‌، يكى‌ اخلاق‌ است‌ و ديگري‌ تبار. وي‌ اين‌ كتاب‌ را با ذم‌ حسد كه‌ نازيباترين‌ خوي‌ شعوبيان‌ مى‌شمرد. آغاز مى‌كند و در عيون‌ (2/8 -12) نيز حسد را نخستين‌ گناه‌ مى‌شمارد. با اينهمه‌ نحوة نگرش‌ او به‌ قضية شعوبيه‌ گويى‌ به‌ امر طبقات‌ اجتماعى‌ منحصر مى‌گردد و او را با كشمكشهاي‌ سياسى‌ و عقيدتى‌ كه‌ مى‌بايست‌ انگيزة اصلى‌ شعوبيان‌ باشد، كاري‌ نيست‌، زيرا دشمن‌ترين‌ شعوبيان‌ نسبت‌ به‌ عرب‌، همانا تودة فرومايگان‌ و تفاله‌هاي‌ اجتماع‌ و اوباش‌ و دهقان‌ زادگان‌ روستاهاست‌، نه‌ اشراف‌ عجم‌ و پارسيان‌ كه‌ حقوق‌ مسئوليتهاي‌ خود را مى‌شناسند («كتاب‌ العرب‌»، 270). بدين‌سان‌ وي‌ در پادشاهان‌ عجم‌ به‌ ديدة تحقير نمى‌نگرد، بلكه‌ كسانى‌ را كه‌ در مقابل‌ اعراب‌، دم‌ از پرويز و كسري‌ مى‌زنند به‌ باد استهزا مى‌گيرد (همان‌، 274)، اما هستند كسانى‌ كه‌ لياقت‌ فخر ورزيدن‌ به‌ خسروان‌ را دارند و آنان‌ عبارتند از: پادشاه‌ زادگان‌، فرزندان‌ كارگزاران‌، دبيران‌، حاجبان‌ و اسواران‌ (همانجا). برتري‌ انسان‌ به‌ نسب‌ و حسب‌ است‌. بنابراين‌ شايد بتوان‌ اشراف‌ عرب‌ و فارس‌ را از جهاتى‌، در يك‌ صف‌ نهاد و با هم‌ مقايسه‌ كرد: ايرانيان‌ از نژاد سام‌ و عموزادگان‌ اعرابند، اما برخلاف‌ ادعاي‌ خود حقى‌ به‌ اسحاق‌ و ساره‌ ندارند (همان‌، 275). راست‌ است‌ كه‌ اعراب‌ بيابانى‌ برخى‌ عادات‌ ناپسند داشتند و مثلاً حيوانات‌ شگفتى‌ را خوراك‌ خود مى‌ساختند (همان‌، 284) و بى‌گمان‌ ايرانيان‌ ظريف‌ شهرنشين‌ در اين‌ باب‌ از آنان‌ برتر بودند، اما عربها در عوض‌ خصلتهاي‌ فراوان‌ ديگري‌ داشتند (همان‌، 282).
وي‌ ميان‌ آيين‌ سپاهيگري‌ ايرانيان‌ و عربهاي‌ جاهلى‌ نيز قياس‌ كرده‌ و قوم‌ عرب‌ را برتر نهاده‌ است‌، زيرا فارسيان‌ ثروتمند، هم‌ ابزار جنگى‌ فراوان‌ داشتند و هم‌ آداب‌ جنگ‌ را نيك‌ مى‌دانستند، اما عربها در عين‌ تنگدستى‌ و بى‌اطلاعى‌ از شيوه‌هاي‌ معمول‌ نبرد، باز دلاوريها مى‌كردند و پيروز مى‌شدند (همان‌، 289). به‌ دوران‌ اسلام‌ كه‌ مى‌رسيم‌، البته‌ كار بر ابن‌ قتيبه‌ آسان‌ مى‌گردد، زيرا همة عناصر لازم‌ براي‌ تفضيل‌ عرب‌ بر عجم‌ فراهم‌ مى‌آيد: اسلام‌ در ميان‌ اعراب‌ پاگرفت‌ و آخرين‌ پيامبر از ميان‌ ايشان‌ برخاست‌.
كتاب‌ العرب‌ از انتقاد نويسندگان‌ مصون‌ نبوده‌ است‌: آنچه‌ از اين‌ كتاب‌ نظر ابن‌ عبدربه‌ (3/408-411) را جلب‌ كرده‌، مردود دانستن‌ برابري‌ همة افراد به‌رغم‌ برخى‌ آيات‌ و احاديث‌ است‌. وي‌ اندكى‌ هم‌ انتقادهاي‌ شعوبيه‌ را بر نظرات‌ ابن‌ قتيبه‌ نقل‌ كرده‌ است‌ (همانجا).
آنچه‌ در گزارش‌ ابن‌ عبدربه‌ بسيار جالب‌ توجه‌ است‌، اظهار شگفتى‌ او از كار ابن‌ قتيبه‌ است‌ كه‌ در برتر نهادن‌ عرب‌ به‌ هر دري‌ زده‌ است‌، اما كتاب‌ را با بيان‌ مذهب‌ شعوبيه‌ [و تأييد آن‌] به‌ پايان‌ برده‌ است‌ (3/411- 412)، زيرا در آنجا گويد: «راست‌ترين‌ سخن‌ آن‌ است‌ كه‌ همة مردم‌ از پدر و مادر واحدي‌ زاده‌ شده‌اند...». ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ ابن‌ عبدربه‌ نيز مانند منتقدان‌ معاصر، در برابر آراء ضد شعوبى‌ ابن‌ قتيبه‌، دچار ترديد گرديده‌ است‌.
اما هيچ‌كس‌ به‌ اندازة ابوريحان‌ بيرونى‌ از گفتارهاي‌ ابن‌ قتيبه‌ در اين‌ باب‌ بر نياشفته‌ است‌. وي‌ نخست‌ به‌ بى‌اطلاعى‌ عرب‌ از علم‌ «بروج‌ و صور» اشاره‌ كرده‌، سپس‌ از سخنان‌ مفصل‌ «ابن‌ قتيبة جبلى‌» در همة آثارش‌ و به‌ خصوص‌ در اين‌ كتاب‌ كه‌ در خلال‌ آنها عرب‌ را در اخترشناسى‌ داناترين‌ اقوام‌ مى‌داند، دچار تعجب‌ مى‌شود و مى‌گويد كه‌ آيا ابن‌ قتيبه‌ «نمى‌دانسته‌ يا تظاهر به‌ جهل‌ كرده‌» كه‌ همة كشاورزان‌ جهان‌ البته‌ اطلاعاتى‌ عاميانه‌ از ستارگان‌ دارند و اطلاعات‌ اعراب‌ هم‌ از آن‌ حد در نمى‌گذشته‌ است‌، «اما اين‌ مرد در هر كاري‌ كه‌ بدان‌ مى‌پردازد، به‌ راه‌ افراط مى‌رود و خوي‌ مردم‌ جبال‌ در خود رأيى‌» از وجودش‌ بيرون‌ نرفته‌ و گفتارش‌ در اين‌ كتاب‌ بر كينه‌توزي‌ نسبت‌ به‌ فارسيان‌ دلالت‌ دارد، به‌ خصوص‌ كه‌ او، به‌ برتر نهادن‌ عرب‌ اكتفا نكرده‌ و فارسيان‌ را پست‌ترين‌ امتها به‌ شمار آورده‌ است‌ (ص‌ 238-239).
نحو: در ميان‌ پژوهشگران‌ معاصر مانند فلوگل‌ و بروكلمان‌ چنين‌ معمول‌ است‌ كه‌ وي‌ را نحودانى‌ بزرگ‌ و مؤسس‌ مكتب‌ بغداد به‌ شمار آورند (لوكنت‌، همان‌، 378 ; 1 EI) و اين‌ نظر از آنجا برخاسته‌ كه‌ ابن‌ نديم‌ گويد: «وي‌ سخت‌ به‌ مكتب‌ بصريان‌ متمايل‌ بود، اما آن‌ مكتب‌ و مكتب‌ كوفيان‌ را به‌ هم‌ مى‌آميخت‌» (ص‌ 85).
نخستين‌ كسى‌ كه‌ به‌ آثار او در نحو اشاره‌ كرده‌، ابن‌ نديم‌ (د 385ق‌) است‌ كه‌ كتابهاي‌ جامع‌ النحو و جامع‌ النحو الصغير را به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌. با آنكه‌ نام‌ اين‌ دو كتاب‌ در همة منابع‌ بعدي‌ تكرار شده‌، اما از آن‌ كتابها نه‌ اثري‌ بر جاي‌ مانده‌ و نه‌ كسى‌ چيزي‌ از آنها نقل‌ كرده‌ است‌. بدين‌سان‌ هيچ‌ راهى‌ باقى‌ نمانده‌ كه‌ بتوانيم‌ مستقيماً دربارة شيوه‌ و دانش‌ نحوي‌ ابن‌ قتيبه‌ اظهار نظر كنيم‌. از سوي‌ ديگر ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ در منابع‌ كهن‌ كسى‌ او را به‌ صراحت‌، «نحوي‌» نخوانده‌ است‌ و بيشتر به‌ عباراتى‌ عام‌، چون‌ «مردي‌ فاضل‌ در لغت‌ و نحو و شعر» بسنده‌ كرده‌اند (ابن‌ انباري‌، 144). تنها از ابن‌ خلكان‌ (3/42) به‌ بعد است‌ كه‌ لقب‌ نحوي‌ بر القاب‌ او افزوده‌ مى‌شود. ترديد نيست‌ كه‌ وي‌ در اين‌ باب‌ نيز دستى‌ تمام‌ داشته‌ است‌. هم‌ استادان‌ بصري‌ او مؤيد اين‌ امرند، هم‌ اقدام‌ او به‌ تأليف‌ در اين‌ باب‌ و هم‌ آنچه‌ اينك‌ در ادب‌ الكاتب‌ ملاحظه‌ مى‌شود. اما گمان‌ نمى‌رود كه‌ وي‌ را در علم‌ نحو، حجت‌ به‌ شمار آورده‌ باشند، حتى‌ به‌ عكس‌، برخى‌ به‌ ضعف‌ او در مسائل‌ پيچيدة نحو اشاره‌ كرده‌اند: زجاجى‌ و ابوطيب‌ لغوي‌ از آن‌ جمله‌اند (حسينى‌، 82 -83)، اما از همه‌ تندتر ازهري‌ است‌ كه‌ مى‌گويد: ابن‌ قتيبه‌ در برخى‌ مسائل‌ پيچيدة لغت‌ و نحو، دچار اشتباهاتى‌ شده‌ كه‌ از چشم‌ نوآموزان‌ نيز پنهان‌ نمى‌ماند (1/31).
در ادب‌ الكاتب‌ ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ ابن‌ قتيبه‌ بارها به‌ مكتب‌ بصريان‌ (مثلاً ص‌ 299، 639، 640، جم) و گاه‌ به‌ مكتب‌ بغداديان‌ (مثلاً ص‌ 299) اشاره‌ كرده‌ و هيچ‌ گاه‌ سخنى‌ از مكتب‌ كوفه‌ نرانده‌ است‌، هر چند كه‌ از فرّاء، بزرگ‌ اين‌ مكتب‌ بارها روايت‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 52، 57، جم؛ حسينى‌، 84).
نحوة برخورد ابن‌ قتيبه‌ با مكتبهاي‌ نحوي‌، تا حدي‌ نظر دستور شناسان‌ معاصر اروپايى‌ را تأييد مى‌كند: فليش‌، از نظر اصول‌ تفاوت‌ فراوانى‌ ميان‌ دو مكتب‌ كوفه‌ و بصره‌ نمى‌بيند و مكتب‌ معروف‌ به‌ مكتب‌ بغداد را هم‌ به‌ كلى‌ تخيلى‌ مى‌پندارد. وي‌ معتقد است‌ كه‌ در زمان‌ سيبويه‌ و فرّاء دو شيوة كار وجود داشت‌، اما هنوز چيزي‌ به‌ نام‌ مكتب‌ نحوي‌ پديدار نشده‌ بود. 100 سال‌ بعد مبرد (د 285ق‌) نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ به‌ «بصري‌ و بصريون‌» به‌ عنوان‌ يك‌ مكتب‌ نحوي‌ اشاره‌ مى‌كند، اما از «كوفيون‌» سخنى‌ به‌ ميان‌ نمى‌آورد. آنچه‌ به‌ نام‌ مكتب‌ كوفه‌ شهرت‌ يافته‌ نيز، توسط دانشمندان‌ بغداد پديدار شده‌ و از اين‌ جهت‌ مى‌توان‌ آنها را «بغدادي‌» نيز ناميد. همچنين‌ «مسائل‌ الخلاف‌» ميان‌ دو مكتب‌ ساخته‌ و پرداختة دانشمندان‌ سدة چهارم‌ است‌ (فليش‌، ؛ I/11-15 نيز نك: لوكنت‌، همانجا). برخى‌ از نويسندگان‌ معاصر عرب‌ نيز در وجود مكتب‌ بغداد ترديد كرده‌اند (قس‌: تميمى‌، 61).
عموماً چنين‌ به‌ نظر مى‌آيد كه‌ ابن‌ قتيبه‌، بى‌آنكه‌ تعصبى‌ داشته‌ باشد، آنچه‌ از نوشته‌هاي‌ استادانش‌، خواه‌ بصري‌ و خواه‌ كوفى‌، نيكو مى‌يافته‌، نقل‌ مى‌كرده‌ است‌. تميمى‌ كوشيده‌ است‌ آراء نحوي‌ او را استخراج‌ كرده‌ و آنچه‌ را با مكاتب‌ بصره‌ و كوفه‌ منطبق‌ است‌ و نيز آنچه‌ را خاص‌ خود اوست‌، جداگانه‌ نقل‌ كند (63 -71).
شعر: چنانكه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ شد، شهرت‌ ابن‌ قتيبه‌ در درجة نخست‌ به‌ شعر و ادب‌ است‌. او هر چند كه‌ خود حتى‌ يك‌ بيت‌ نسرود، اما احساس‌ و درك‌ او در شعر، چه‌ از جنبة هنري‌، چه‌ از جنبة فنى‌ در تاريخ‌ ادبيات‌ عرب‌ كم‌نظير است‌. عمده‌ترين‌ اثر او در شعر، همانا الشعر و الشعرا و مقدمة زيباي‌ آن‌ است‌.
از آغاز قرن‌ سوم‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ تحت‌ تأثير آثار ارسطو و شايد هم‌ به‌ دنبال‌ اختلاف‌ قبايل‌ به‌ طبقه‌بندي‌ در همة دانشها و از جمله‌ در شعر و شاعري‌ اقبال‌ تمام‌ داشتند، چنانكه‌ الشعر و الشعراء ابن‌ قتيبه‌ ديگر اثري‌ نوظهور به‌ شمار نمى‌آمد. مفضليات‌، اصمعيات‌، حماسة ابوتمام‌ و طبقات‌ الشعراء ابن‌ سلام‌ همه‌ پيش‌ از او تدوين‌ شده‌ بود. خود كتاب‌ را البته‌ مى‌توان‌ مجموعه‌اي‌ نسبتاً كامل‌ و مفيد خواند، اما نكات‌ عمده‌اي‌ افزون‌ بر آثار گذشتگان‌ دربرندارد، به‌ خصوص‌ كه‌ همگان‌ از منابع‌ مشترك‌ و بسيار گسترده‌ و پراكندة برگرفته‌ از راويان‌ شعر بهره‌ مى‌گرفتند.
آنچه‌ در اثر ابن‌ قتيبه‌ استثنايى‌ و تا حدي‌ نوظهور است‌، همانا مقدمة كتاب‌ است‌ كه‌ آكنده‌ از ملاحظات‌ دقيق‌ و اظهار نظرهاي‌ عالمانه‌ است‌. نحوة برداشت‌ هوشمندانة مؤلف‌ در اين‌ مقدمه‌ با روش‌ تقليدي‌ او در اصل‌ آن‌ كتاب‌ چنان‌ اختلاف‌ دارد كه‌ گودفروا آن‌ را با مقدمة ابن‌ خلدون‌ و اصل‌ تاريخ‌ او مقايسه‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 51).
مراد از ستايش‌ اين‌ مقدمه‌ آن‌ نيست‌ كه‌ بگوييم‌ ابن‌ قتيبه‌ نظريات‌ هنري‌ ارزنده‌اي‌ شبيه‌ به‌ آنچه‌ در سده‌هاي‌ 19 و 20م‌ به‌ وجود آمده‌، عرضه‌ كرده‌ است‌. ابن‌ قتيبه‌ هنرمند يا هنرشناس‌ به‌ معناي‌ امروزي‌ آن‌ نيست‌، بلكه‌ به‌ قياس‌ آنچه‌ تا قرن‌ سوم‌ مى‌شناسيم‌، برخى‌ نظرات‌ او بسيار جالب‌ است‌. در اين‌ كار آنچه‌ سخت‌ سودمند افتاده‌، همانا بى‌طرفى‌ اوست‌. وي‌ با همة حدت‌ و شدت‌ و تعصبى‌ كه‌ در كار دين‌ نشان‌ داده‌، در باب‌ شعر تقريباً از هرگونه‌ تعصب‌ يا گرايش‌ به‌ مذهب‌ و مكتبى‌ خاص‌ به‌ دور بوده‌ است‌. در كتاب‌ الشعر و الشعراء شاعران‌ همة طبقات‌ و مذاهب‌ را بدون‌ انتقادي‌ خاص‌ آورده‌ است‌. شاعران‌ خارجى‌ و شيعى‌ و سنى‌ در كنار شاعران‌ ماجن‌ (هرزه‌داري‌) متهم‌ به‌ زندقه‌ مذكورند. حتى‌ از اينكه‌ مردانى‌ چون‌ بشار و ابونواس‌ را بستايد و بزرگ‌ترين‌ شعرا بخواند، بيمى‌ به‌ خود راه‌ نمى‌دهد. نتيجة اين‌ شيوة ابن‌ قتيبه‌ دست‌كم‌ آن‌ است‌ ك‌ مى‌توان‌ نحوة برخورد و احساس‌ هنري‌ او را نسبت‌ به‌ شعر و شعرا دريافت‌، گرچه‌ نتوان‌ به‌ تشريح‌ يك‌ نظرية هنري‌ در عقايد او رسيد.
ديد كلى‌ او نسبت‌ به‌ شعر، البته‌ چندان‌ وسيع‌ نيست‌ و با آنچه‌ از آراء اديبان‌ پيش‌ از او مى‌شناسيم‌، تفاوت‌ فاحشى‌ ندارد. قطعه‌اي‌ كه‌ شامل‌ نظر كلى‌ اوست‌، نه‌ در الشعر، كه‌ در عيون‌ آمده‌ است‌: «من‌ در صفت‌ شعر گويم‌: شعر، كان‌ دانش‌ تازيان‌ است‌ و نامة خرد ايشان‌، و ديوان‌ تاريخها و گنجينة ايام‌ معروف‌ آن‌؛ ديواري‌ است‌ برگرد سنتهاي‌ گران‌ قدر ايشان‌،... حجتى‌ است‌ قاطع‌ در مخاصمه‌. هر كس‌ كه‌ از بهر نسب‌ شريف‌ خويش‌ و آن‌ منقبتهاي‌ كريم‌ و كردارهاي‌ ستوده‌ كه‌ به‌ نياكان‌ خود نسبت‌ دهد، بيتى‌ [به‌ شهادت‌] نيارد، مساعى‌ او تباه‌ گردد، اگر چه‌ مشهور بوده‌ باشد، و به‌ گذشت‌ ايام‌ فنا پذيرد اگرچه‌ عظيم‌ باشد. هر كس‌ كه‌ آنها را به‌ قوافى‌ شعر بر بندد و در اوزان‌ آن‌ استوار سازد و به‌ بيتى‌ نادر و مثلى‌ سائر و معنايى‌ دلنشين‌ مشهور كند، آنها را تا به‌ ابد جاودان‌ كرده‌ باشد...» (2/185).
شعر عربى‌، اصولاً بر تك‌ بيت‌ استوار است‌ و در غالب‌ موارد ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ بيشتر ابيات‌ يك‌ قصيدة بلند هر يك‌ به‌ تنهايى‌، واحد معنايى‌ يا صورت‌ خيالى‌ واحدي‌ تشكيل‌ مى‌دهد. از مجموعة چند بيت‌، يكى‌ از اجزاء چندگانة قصيده‌ پديدار مى‌شود. اين‌ اجزا گاه‌ با يكديگر در تضادند. بسياري‌ از مدايح‌ و مراثى‌ با نسيب‌ و تغزل‌ آغاز شده‌اند، اما اين‌ تناقض‌ معنايى‌ آنچنان‌ در شعر عرب‌ رايج‌ و طبيعى‌ است‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ هم‌ مانند ديگران‌ نه‌ تنها عيبى‌ در آن‌ نمى‌بيند، كه‌ همگان‌ را بر مراعات‌ آن‌ توصيه‌ مى‌كند. بنابراين‌ در نظر او قصيدة كامل‌ آن‌ است‌ كه‌ با گريستن‌ بر اطلال‌ و دمن‌، يا منزلگه‌ يار سفر كرده‌ و غزل‌ آغاز مى‌شود و به‌ وصف‌ و مدح‌ يا هجا يا رثا مى‌انجامد (نك: ابن‌ قتيبه‌، مقدمة الشعر، 101-102؛ نيز گودفروا، 30).
قصيده‌، اين‌ قالب‌ كمال‌ يافتة شعر، بهتر است‌ پيوسته‌ با همين‌ تقسيمات‌ و همين‌ تركيب‌ مورد استفاده‌ قرار گيرد، زيبنده‌تر آن‌ است‌ كه‌ نوخاستگان‌ به‌ همين‌ شيوه‌ شعر بسرايند و علاوه‌ بر آن‌ تعادل‌ را در همة اجزاي‌ قصيده‌ حفظ كنند، يعنى‌ ابيات‌ خاص‌ نسيب‌ و مدح‌ و وصف‌ يا ديگر اغراض‌ از حد متعادل‌ كمتر يا بيشتر نباشند. ابن‌ قتيبه‌ از قصايد نامتعادل‌ كه‌ دچار شكست‌ شده‌اند، نمونه‌اي‌ آورده‌ است‌ (همانجا). بدين‌سان‌ ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ او در اصل‌ نويسنده‌اي‌ سنت‌ گراست‌، اما نه‌ چندان‌ كه‌ مانند غالب‌ دانشمندان‌ معاصر خود شعر نيك‌ را تنها شعر جاهلى‌ بداند و با نو و نوآوران‌ به‌ ستيزه‌ برخيزد.
ابن‌ قتيبه‌ در زمينة شعر و ادب‌ هرگز جانب‌ اعتدال‌ را فرو نمى‌نهد و به‌ رغم‌ انتظاري‌ كه‌ از متعصبى‌ چون‌ او مى‌رود، چندان‌ در نوآوري‌ و معانى‌ تازة نوخاستگان‌ به‌ چشم‌ انتقاد نمى‌نگرد، بلكه‌ آشكارا مى‌گويد كه‌ هيچ‌ شعري‌ را نبايد به‌ سبب‌ كهن‌ بودن‌، ارج‌ نهاد و به‌ سبب‌ معاصر بودن‌ شاعرش‌ ناديده‌ گرفت‌ ( مقدمة الشعر، 85 -86).
اساس‌ نقد شعر را بايد «طبع‌ روان‌» شاعر يا «متكلف‌ بودن‌» او تشكيل‌ دهد، نه‌ گرايشهاي‌ دينى‌ و سياسى‌. به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ الشعر، بشّارِ زنديق‌ و ابوالعتاهيه‌ و ابونواس‌ مى‌توانند در كنار شاعران‌ داراي‌ طبع‌ روان‌ دوران‌ جاهلى‌ بنشينند (قس‌: لوكنت‌، همان‌، .(126-117
در جهان‌ كهن‌ عرب‌، شاعر پيوسته‌ مردي‌ الهام‌ يافته‌ به‌ شمار آمده‌ است‌، اما ابن‌ قتيبه‌ گويى‌ با اين‌ اصل‌ مخالف‌ است‌، زيرا مى‌داند كه‌ هر عربى‌، اگر اندكى‌ كوشش‌ كند مى‌تواند شعري‌ بسرايد، اما شاعر واقعى‌ كسى‌ است‌ كه‌ معانى‌ و الفاظ و قوافى‌، خود به‌ سوي‌ او آيند، چنانكه‌ شعر، به‌ سهولت‌ تمام‌ و بالبديهه‌ سروده‌ شود و از هر گونه‌ تكلف‌ به‌ دور باشد. به‌ ابن‌ قياس‌ و حتى‌ بزرگانى‌ چون‌ زُهَير و حُطَيئه‌ را كه‌ يك‌ سال‌ صرف‌ پيراستن‌ قصيده‌ مى‌كردند، در صف‌ «متكلفان‌» مى‌گذارد و مانند جاحظ ( البيان‌، 1/176-177) به‌ قول‌ اصمعى‌ استناد كرده‌ آن‌ دو را «بندگان‌ شعر» مى‌شمارد ( مقدمة الشعر، 104). شاعري‌ كه‌ داراي‌ «طبع‌ روان‌» است‌، در حالاتى‌ خاص‌ مى‌تواند شعر راستين‌ بسرايد، يعنى‌ بودن‌ انگيزه‌هايى‌ چون‌ خشم‌، عشق‌، غرور... و حتى‌ باده‌، شعر روان‌ سرودن‌ آسان‌ نيست‌ (همان‌، 110، 122؛ گودفروا، 59؛ قس‌: لوكنت‌، همان‌، .(407 نيز شعر سرايى‌ را وقتهايى‌ معين‌ است‌ كه‌ در آنها شعر ديرپاي‌، زود به‌ خاطر آيد و بيت‌ سركش‌ رام‌ گردد، از جملة اين‌ اوقات‌ مناسب‌ يكى‌ آغاز شب‌ است‌، يكى‌ آغاز روز، ديگر تنهايى‌، سفر، زندان‌ و... ( مقدمة الشعر، 112).
شعري‌ كه‌ با حفظ تعادل‌ ميان‌ اجزاء، در زمان‌ مناسب‌، با انگيزه‌اي‌ شايسته‌ و به‌ روانى‌ و از سر ذوق‌ و سليقة شاعرانه‌ سروده‌ شده‌، هنوز لازم‌ است‌ سراپاگيرا باشد؛ تك‌ بيتها را شاعر بايد چنان‌ بپردازد كه‌ در صدر آن‌، عجز بيت‌ نيز دانسته‌ گردد (همان‌، 124). مجموعة قصيده‌ نيز بايد بتواند شنونده‌ را از آغاز تا انجام‌ به‌ خود جلب‌ كند. مروان‌ بن‌ ابى‌ حفصه‌ چند قصيده‌ از چند شاعر شنيد و هر بار بانگ‌ برآورد: «اين‌ مرد شاعرترين‌ عربهاست‌» (همان‌، 113). شيوايى‌ و انسجام‌ و توازن‌ در اين‌ قصايد چنان‌ بود كه‌ مروان‌ نمى‌توانست‌ نظر قاطعى‌ در تمييز ميان‌ آنها ابراز دارد.
در كنار قصائد بزرگ‌، اشعار ديگري‌ نيز هست‌ كه‌ به‌ چند دليل‌ مى‌توانند مورد توجه‌ عموم‌ قرار گيرند: سبكى‌ و روانى‌ قافيه‌ (همان‌، 116)؛ اندكى‌ و گرانمايگى‌ آثار مردي‌ مشهور (همان‌، 117)؛ شمول‌ شعر بر معنايى‌ نادر و استثنائى‌ (همان‌، 118) و نيز بزرگى‌ گويندة آن‌، چون‌ اشعار مهدي‌ و هارون‌ و مأمون‌ (همان‌، 118-120). درون‌ شعر نيز بايد از هر جهت‌ پاكيزه‌ باشد: لغزشهاي‌ نحوي‌، اجازات‌ شعري‌ و كلمات‌ شاذ حتى‌ در شعر بزرگانى‌ چون‌ فرزدق‌ هم‌ مقبول‌ نيست‌ (همان‌، 122- 123) و نيز در واژگان‌ لازم‌ است‌ حرمت‌ زبان‌ شاعران‌ كهن‌ و حتى‌ گاه‌ مضامين‌ آنان‌ محفوظ بماند. شاعر نوخاسته‌ نبايد در شعر، بر خانة آبادان‌ بگريد و بر حمار نشيند و بر باغهاي‌ سيب‌ و آلو گذر كند به‌ اين‌ بهانه‌ كه‌ گذشتگان‌ بر ويرانه‌ گريسته‌اند و بر ناقه‌ نشسته‌اند و بر دشتهاي‌ افسنتين‌ و آذريون‌ گذشته‌اند (همان‌، 102-103). با اينهمه‌ جايز نيست‌ كه‌ شاعر الفاظ غريب‌ يا شكلهاي‌ گويشى‌ را به‌ كار برد (همان‌، 139).
از سوي‌ ديگر نبايد شنونده‌ فريب‌ هر شعري‌ را بخورد، زيرا شعر 4 نوع‌ است‌: شعري‌ كه‌ درلفظ ومعنى‌ زيباست‌؛ شعري‌كه‌ لفظى‌سخت‌ دلنشين‌ دارد، اما از معناي‌ بديع‌ تهى‌ است‌؛ شعري‌ كه‌ معنايى‌ ارجمند و لفظى‌ كم‌ مايه‌ دارد؛ شعري‌ كه‌ نه‌ در لفظ زيباست‌ و نه‌ در معنى‌ (همان‌، 88 -93). جالب‌ توجه‌ آنكه‌ مثالهاي‌ او از نوع‌ چهارم‌، قطعه‌هايى‌ از شعر اعشى‌ و خليل‌ بن‌ احمد است‌ و سپس‌ شعر همة دانشمندان‌، به‌ استثناي‌ خلف‌ احمر را در همين‌ جرگه‌ مى‌نهد (همان‌، 94). وي‌ در كتاب‌ الشعر و الشعراء و نيز در ديگر آثارش‌ به‌ موضوع‌ عروض‌ نمى‌پردازد. در اين‌ كتاب‌ اندكى‌ دربارة عيوب‌ قافيه‌ سخن‌ گفته‌ (همان‌، 130-133) اما به‌ علم‌ قافيه‌ نپرداخته‌ است‌.
چنانكه‌ در آغاز اين‌ بحث‌ اشاره‌ شد، جست‌وجوي‌ نظرات‌ هنر شناسانه‌ در آثار ابن‌ قتيبه‌ راه‌ به‌ جايى‌ نمى‌برد. او نيز به‌ راه‌ پيش‌ كسوتان‌ خود چون‌ ابوعبيده‌ و اصمعى‌ رفته‌ است‌. داوري‌ او دربارة شعر عملاً داوري‌ لغت‌شناسان‌ و قاموس‌ نويسان‌ است‌ نه‌ هنر شناسان‌. مثلاً وي‌ مانند اصمعى‌ شعري‌ را از آن‌ جهت‌ نازيبا مى‌شمارد كه‌ وصف‌ سفيدي‌ دو پاي‌ اسب‌ در آن‌ شعر از حد مقبول‌ درگذشته‌ است‌ ( المعانى‌، 1/2) و يا - باز با استناد به‌ اصمعى‌ - از سرودة شاعري‌ خرده‌ مى‌گيرد كه‌ چرا زود اسبش‌ را به‌ عرق‌ نشانده‌ است‌ (همان‌، 1/12-13؛ قس‌: لوكنت‌، ابن‌ قتيبه‌، .(410
ادب‌: آنچه‌ اينك‌ به‌ نام‌ ادب‌ مى‌ناميم‌، نزد ابن‌ قتيبه‌ طيفى‌ بس‌ گسترده‌ دارد. او كه‌ خود يكى‌ از بارزترين‌ نمايندگان‌ ادب‌ عربى‌ است‌ به‌ اين‌ امر اشاره‌ كرده‌، ميان‌ متخصص‌ و اديب‌ تفاوت‌ قائل‌ شده‌ است‌: «اگر سر آن‌ داري‌ كه‌ عالم‌ گردي‌، در يك‌ رشته‌ از علم‌ مطالعه‌ كن‌ و اگر مى‌خواهى‌ اديب‌ گردي‌، از هر چيز بهترين‌ آن‌ را فراگير» ( عيون‌، 2/129).
بنابراين‌ لازم‌ است‌، اديب‌ از همة علوم‌ رايج‌ در زمان‌ خود چون‌ فلسفه‌، منطق‌، رياضيات‌، نجوم‌، نحو، لغت‌، شعر و خطابه‌ و نيز از قرآن‌، تفسير و فقه‌ اطلاعاتى‌ نسبتاً عميق‌ كسب‌ كند و بر همة اينها خوش‌ ذوقى‌ و نغز گويى‌ را نيز بيفزايد. وي‌ در آغاز عيون‌ برنامه‌ گونه‌اي‌ از كارهاي‌ خود در زمينة ادب‌ به‌ دست‌ مى‌دهد. خوب‌ است‌ بخشى‌ از اين‌ متن‌ زيبا را كه‌ دهها بار مورد بررسى‌ محققان‌ قرار گرفته‌، ترجمه‌ كنيم‌: «اين‌ كتاب‌، هر چند كه‌ در باب‌ قرآن‌ كريم‌ و سنت‌ و شرايع‌ دين‌ و علم‌ حلال‌ و حرام‌ نيست‌، باز در امور مهم‌ راهگشاست‌. [خواننده‌ را] به‌ اخلاق‌ نيك‌ راه‌ مى‌نمايد، از فرومايگى‌ باز مى‌دارد، از زشتى‌ بر حذر مى‌سازد. بر تدبير بايسته‌ و سنجش‌ شايسته‌ و نرمى‌ و ملايمت‌ در سياست‌ و آبادسازي‌ زمين‌ برمى‌انگيزد. راه‌ انسان‌ به‌ سوي‌ خداوند، به‌ يك‌ راه‌ منحصر نيست‌ و خير تنها در شب‌ زنده‌داري‌ و روزة پيوسته‌ و علم‌ حلال‌ و حرام‌ گرد نيامده‌ است‌، بلكه‌ راهها به‌ سوي‌ خداوند متعدد و درهاي‌ خير، گشوده‌ است‌. نيز صلاح‌ دين‌ به‌ صلاح‌ روزگار وابسته‌ است‌ و صلاح‌ روزگار به‌ صلاح‌ حكومت‌ و صلاح‌ حكومت‌ نيز نخست‌ به‌ توفيق‌ الهى‌ و سپس‌ به‌ ارشاد و نيك‌نگري‌ بسته‌ است‌. من‌ اين‌ عيون‌ الاخبار را از آن‌رو پرداختم‌ كه‌ ادب‌ ناآموخته‌ را روشنگر شود، اهل‌ علم‌ را تذكار باشد، رئيسان‌، كارگزاران‌ و مرئوسان‌ را ادب‌ آموزد، پادشاهان‌ را پس‌ از رنج‌ و خستگى‌، آرامش‌ آرد» (1/ي‌). «من‌ صواب‌ نديدم‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ را وقف‌ دنيا جوي‌ كنم‌ و آخرت‌ طلب‌ را بى‌بهره‌ گذارم‌ يا وقف‌ خواص‌ كنم‌ و عامه‌ را فرو نهم‌ يا آن‌ را به‌ پادشاهان‌ اختصاص‌ دهم‌ و مردم‌ كوي‌ و بازار را فراموش‌ كنم‌. از اين‌ رو هر گروه‌ را سهمى‌ مقرر كردم‌...» (1/ ك‌).
وي‌ چون‌ در اثناي‌ همين‌ مقدمه‌ به‌ منابع‌ كلى‌ خود اشاره‌ مى‌كند، بسياري‌ از پيچ‌ و تابهاي‌ ظريف‌ و ناملموس‌ را كه‌ در اين‌ راه‌ نهفته‌ است‌، باز مى‌شكافد: «من‌ پيوسته‌ اين‌ روايات‌ را از نوجوانى‌ تا كهولت‌ از هركس‌ كه‌ در سن‌ و يا معرفت‌ بيش‌ از من‌ بود و نيز از همنشينان‌ و برادران‌ و كتابهاي‌ عجمان‌ و تاريخ‌ ايشان‌، از نمونه‌هاي‌ بلاغت‌ كاتبان‌ در فصولى‌ از آثار آنان‌ و همچنين‌ از كسانى‌ كه‌ در درجة پايين‌تري‌ از من‌ قرار دارند، اخذ كرده‌ام‌. هرگز از نقل‌ سخن‌ جوانان‌ به‌ سبب‌ جوانى‌، يا كم‌قدران‌ به‌ سبب‌ بى‌بهايى‌، يا كنيزكان‌ زشت‌ روي‌ به‌ سبب‌ نادانى‌ روي‌ برنتافته‌ام‌، تا خود چه‌ رسد به‌ ديگران‌. علم‌، گم‌ شدة مؤمن‌ است‌، از هر جا كه‌ به‌ دستش‌ آرد، سودش‌ آورد. حق‌، هر چند كه‌ از مشركان‌ بشنوي‌، خوار نگردد. اندرزنيك‌، هر چند كه‌ از دشمن‌ برآيد، بى‌بها نشود. نه‌ جامة ژنده‌ زيباروي‌ را زيان‌ رساند و نه‌ صدف‌ مرواريد را. زر ناب‌ را چون‌ از زير خاك‌ و خاكستر بركشند، كاستى‌ نيابد. انسان‌ اگر چيز نيكو را از هر جا كه‌ يافته‌، بر نگيرد، فرصت‌ را از دست‌ داده‌ است‌ و فرصتها چون‌ ابر آسمان‌ در گذرند» (1/س‌).
اين‌ متون‌ و تأكيدي‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ بر دانشهاي‌ غير دينى‌ دارد كه‌ از يكسو و انتشار ديررس‌ آثار مذهبى‌ او از سوي‌ ديگر موجب‌ گرديد كه‌ خاورشناسان‌ در او به‌ چشم‌ مردي‌ آزاد انديش‌ و به‌ دور از قالبهاي‌ معين‌ دينى‌ كه‌ هر فرد مسلمان‌ بر خود فرض‌ مى‌كند، بنگرند (لوكنت‌، همان‌، 421 به‌ بعد)، اما لوكنت‌ كه‌ خود تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌ او را به‌ فرانسه‌ ترجمه‌ كرده‌ و با ديگر آثار دينى‌ او آشنا شده‌ است‌، در بخش‌ ادب‌ نيز مانند بخشهاي‌ ديگر كتاب‌ خود مى‌كوشد ايمان‌ راسخ‌ و التزام‌ شديد به‌ آيين‌ مسلمانى‌ را به‌ آثار ادبى‌ ابن‌ قتيبه‌ بازگرداند. كوشش‌ و اصرار او اگرچه‌ بحق‌ است‌ و بحثهاي‌ او اگر چه‌ بسيار مفيد است‌، اما در نظر محقق‌ شرقى‌، شايد اندكى‌ اطناب‌ و تحصيل‌ حاصل‌ باشد، زيرا در ذهن‌ محققان‌ خاورزمين‌ كه‌ آثار ادبى‌ سده‌هاي‌ 1- 5ق‌/7-11م‌ را مى‌خوانند، آشتى‌ ميان‌ دين‌ از يكسو و انبوهى‌ پديده‌هاي‌ اجتماعى‌ و سنتهاي‌ دنيايى‌ هنر شعر و ادب‌، چون‌ مدح‌، هجا، مجون‌، موسيقى‌، ذكر باده‌، وصف‌ زنان‌ و غلامان‌، عشق‌ ورزي‌ و حكايات‌ گوناگون‌ عربى‌ و غيرعربى‌ از سوي‌ ديگر، امري‌ طبيعى‌ و از خصايص‌ اجتماع‌ سده‌هاي‌ نخستين‌ است‌.
ابن‌قتيبه‌، همةمتون‌ را، خواه‌ آنها كه‌ به‌ مسائل‌خالص‌دينى‌ اختصاص‌ دارد، خواه‌ آنها كه‌ دانشهاي‌ ديگر را دربرگرفته‌، به‌ قصد آموزش‌ و بالا كشاندن‌ سطح‌ دانش‌ خوانندگان‌ خويش‌ تدارك‌ ديده‌ است‌. بى‌گمان‌ مخاطبان‌ او - چنانكه‌ احوال‌ اجتماعى‌ زمان‌ ايجاب‌ مى‌كرده‌ است‌ - درس‌ خوانده‌ها، يعنى‌ بيشتر بزرگان‌ و اشراف‌ و اعيان‌ و كارگزاران‌ ديوانها بوده‌اند، تا عامة مردم‌.
راست‌ است‌ كه‌ وي‌ مى‌خواهد «خفتگان‌ را بيدار كند تا با ياري‌ خداوند به‌ درجة اصحاب‌ ذوق‌ و سليقه‌ برسند» ( عيون‌، 1/ك‌). يا مرد عادي‌ را به‌ صف‌ تيزهوشان‌ بركشاند و اين‌ كودن‌ (= استر) بى‌بها را به‌ ميدان‌ اسبان‌ نژاده‌ آورد» ( ادب‌، 9)، اما ترديد نيست‌ كه‌ اين‌ كسان‌ كه‌ وي‌ درپى‌ تعليمشان‌ برآمده‌ است‌، با فصول‌ و عناوين‌ بخشهاي‌ گوناگون‌ آثارش‌ بى‌تناسب‌ نمى‌توانند بود: «كتاب‌ السلطان‌» كه‌ به‌ تنهايى‌ مى‌تواند كتاب‌ مستقل‌ِ كاملى‌ باشد، البته‌ جز به‌ كار سلاطين‌ و اميران‌ و درباريان‌ نمى‌آيد. او در اين‌ فصل‌ به‌ بزرگان‌ روزگار خود رفتار نيك‌، منش‌ نيك‌ و اطلاعاتى‌ را كه‌ در اجتماع‌ خود به‌ آن‌ نيازمندند، مى‌آموزد. فصل‌ دوم‌ عيون‌ نيز «كتاب‌ الحرب‌» است‌ كه‌ باز فرماندهان‌ لشكر را مفيد مى‌افتد. فصل‌ سوم‌ يا «كتاب‌ السؤدد» شامل‌ عناوين‌ و نشانه‌هاي‌ بزرگى‌ و بزرگ‌ منشى‌ است‌. فصل‌ پنجم‌ «كتاب‌ العلم‌ و البيان‌» است‌ كه‌ شامل‌ گفتارها و خطبه‌هاي‌ بزرگان‌ صدر اسلام‌ است‌. بررسى‌ اين‌ بخشهاي‌ كتاب‌ عيون‌، نشان‌ مى‌دهد كه‌ ابن‌ قتيبه‌ عيناً سنتهاي‌ فرهنگى‌ و اخلاقى‌ هند و ايرانى‌ را گرفته‌ و برحسب‌ حال‌، گسترش‌ داده‌ است‌. جالب‌ توجه‌ آنكه‌ بخش‌ اعظم‌ نقل‌ قولهاي‌ او از ابن‌ مقفع‌ در جلد اول‌ همين‌ كتاب‌ آمده‌ است‌ (لوكنت‌، همان‌، .(437 نظر به‌ اهميت‌ سازمان‌ اداري‌ و وظيفة كاتبان‌، ابن‌ قتيبه‌ لازم‌ مى‌بيند به‌ تعليم‌ ابن‌ طبقة خاص‌ بپردازد و علاوه‌ بر گفتارهاي‌ بسيار پراكنده‌، كتابى‌ نيز به‌ ايشان‌ اختصاص‌ دهد (نك: همان‌، .(437-442
مجموعة دانشهايى‌ كه‌ ابن‌ قتيبه‌ در چارچوب‌ ادب‌ به‌ معنى‌ عام‌ آن‌ عرضه‌ مى‌كند، نيز خود جاي‌ بررسى‌ و پژوهش‌ دارد. پيش‌ از اين‌ اشاره‌ شد كه‌ وي‌، با التزام‌ شديد به‌ روش‌ كار اهل‌ حديث‌، سخت‌ با هر چه‌ بوي‌ فلسفه‌ داشت‌، مخالفت‌ مى‌ورزيد، اما ملاحظه‌ مى‌كنيم‌ كه‌ او، راههاي‌ وصول‌ به‌ خداوند را به‌ علم‌ حرام‌ و حلال‌ منحصر نمى‌داند ( عيون‌، 1/ي‌).
وي‌ در مقدمة ادب‌ الكاتب‌ اين‌ مقدمات‌ را براي‌ خوانندة آن‌ لازم‌ مى‌شمرد: 1. اطلاعات‌ كلى‌ از صرف‌ و نحو؛ 2. علومى‌ چون‌ حساب‌ و هندسه‌ و نجوم‌ و كاربرد عملى‌ آنها در راه‌سازي‌، پل‌ سازي‌، آبياري‌ و...؛ 3. اطلاعات‌ عمومى‌ در باب‌ فقه‌؛ 4. اخبار و حكايات‌ و شايد اندكى‌ تاريخ‌؛ 5. اخلاق‌ نيك‌، عقل‌ و قريحه‌ از زبان‌ شيوا بدون‌ آنها بى‌حاصل‌ است‌ (ص‌ 10-12).
شيوة ابن‌ قتيبه‌ در كار آموزش‌، پيوسته‌ گرايش‌ به‌ سادگى‌، روشنى‌ بيان‌ و گريز از پيچ‌ و تابهاي‌ معنايى‌ است‌. حملة شديد او به‌ روش‌ حمزه‌ از همين‌ جا برخاسته‌ است‌. در حق‌ او مى‌نويسد: حمزه‌ طالب‌ علم‌ را بر مركبى‌ دشخوارمى‌نشاند، آنچه‌را خداوندبرامت‌خويش‌ سهل‌گردانيده‌، پيچيده‌ مى‌سازد و آنچه‌ را فراخ‌ نهاده‌، تنگ‌ مى‌كند ( تأويل‌ مشكل‌ القرآن‌، 58 -60).
شايد همين‌ شيوة سهل‌گرايى‌ بود كه‌ برخى‌ از اديبان‌ زمان‌ را برضد او مى‌شورانيد. امروز سخنان‌ ابوطيب‌ لغوي‌ درحق‌ او به‌ راست‌ شگفت‌ مى‌نمايد: «وي‌ بى‌محابا به‌ چيزهايى‌ كه‌ بر آنها دستى‌ نداشت‌ مى‌پرداخت‌، مثلاً به‌ تأليف‌ كتابى‌ در نحو، كتابى‌ در تعبير رؤيا، كتابى‌ در معجزات‌ پيامبر(ص‌) و نيز عيون‌ الاخبار، و معارف‌ و شعرا و نظاير آنها دست‌ زد كه‌ هر چند آنها را ميان‌ عامة مردم‌ و بى‌بصيرتان‌ رواج‌ داد، اما دانشمندان‌ در آن‌ آثار به‌ ديدة تحقير مى‌نگريستند» (ص‌ 85). مجموعة اين‌ گفتار و به‌ خصوص‌ اشاره‌ به‌ اقبال‌ عامه‌ بر آن‌ كتابها، بيش‌ از هر چيز بر ا ختلاف‌ روش‌ ابن‌ قتيبه‌ با ديگر دانشمندان‌ دلالت‌ دارد (نك: لوكنت‌، همان‌، .(436
ابن‌ قتيبه‌ را در مقام‌ نويسندگى‌، بايد سومين‌ چهرة بارز ادبيات‌ عرب‌ به‌ شمار آورد. از اواسط قرن‌ 2ق‌/8م‌ ابن‌ مقفع‌ بر نثر عربى‌ چيره‌ شد. در اوايل‌ قرن‌ 3ق‌ جاحظ و اندكى‌ پس‌ از او ابن‌ قتيبه‌ يكه‌ تازان‌ اين‌ ميدان‌ شدند. اما دربارة ابن‌ قتيبه‌ - از مقدمه‌هاي‌ او كه‌ بگذريم‌ - چگونه‌ مى‌توان‌ از اسلوب‌ ادبى‌، آفرينش‌ هنري‌ و ابداع‌ سخن‌ گفت‌؟ مگر نه‌ اين‌ است‌ كه‌ تقريباً همة آثار او - مانند ديگر مجموعه‌هاي‌ بزرگ‌ ادب‌ - از نقل‌ قولهاي‌ مختلف‌ تشكيل‌ يافته‌ است‌؟ اين‌ نقل‌ قولها، همه‌ از گنجينة مشتركى‌ كه‌ راويان‌ سده‌هاي‌ نخست‌ فراهم‌ آورده‌ بودند و در دسترس‌ همة دانشمندان‌ بود، استخراج‌ مى‌شد. بخش‌ اعظم‌ آثار جاحظ نيز از همين‌ قبيل‌ است‌، اما اختلاف‌ ميان‌ اين‌ دو نويسنده‌ در آنجا آشكار مى‌شود كه‌ جاحظ همة روايات‌ يا گفته‌هاي‌ خويش‌ را بدون‌ هيچ‌ گونه‌ نظم‌، بى‌حساب‌ و پراكنده‌، در كتابها گرد آورده‌ و ابن‌ قتيبه‌ بر اهميت‌ نظام‌ علمى‌ واقف‌ بوده‌ و به‌ فصل‌ بندي‌ نسبتاً دقيقى‌ دست‌ زده‌ است‌ (همان‌، 480 ؛ حسينى‌، 60).
آثار: زمان‌بندي‌ آثار ابن‌ قتيبه‌ چندان‌ آسان‌ نيست‌، زيرا در منابع‌ يا در كتابهاي‌ خود او، تصريح‌ به‌ تاريخ‌ تدوين‌ اثري‌ يا قراينى‌ كه‌ ما را به‌ آن‌ راه‌ نمايد، اندك‌ است‌. لوكنت‌ به‌ چند قرينه‌ اشاره‌ مى‌كند: 1. مقدمة ادب‌ الكاتب‌، كه‌ به‌ وزير ابوالحسن‌، يعنى‌ عبيدالله‌ ابن‌ خاقان‌ وزير متوكل‌ تقديم‌ شده‌ است‌ (ص‌ 6). ابن‌ عبيدالله‌، نخست‌ از 236 تا 247ق‌/850 - 861م‌ به‌ وزارت‌ رسيد و در آن‌ هنگام‌ ابن‌ قتيبه‌ 23 ساله‌ بود. اين‌ مقدمه‌ نيز خود بر جوانى‌ او دلالت‌ دارد. بنابراين‌ اگر باور داشته‌ باشيم‌ كه‌ با نوشتن‌ اين‌ كتاب‌ و تقديم‌ آن‌ به‌ وزير به‌ منصب‌ قضاي‌ دينور دست‌ يافت‌، ناچار بايد پنداشت‌ كه‌ تأليف‌ آن‌ نيز در همين‌ سالها بوده‌ است‌ (لوكنت‌، همان‌، .(85-86 2. مقدمة معارف‌، كه‌ در آن‌ به‌ بحث‌ تاريخى‌ خود تا زمان‌ مستعين‌ (248-252ق‌/862 -866م‌) تصريح‌ مى‌كند (ص‌ 4)، اما بحث‌ به‌ دوران‌ معتمد (256-279ق‌) نيز كشيده‌ شده‌ است‌ (نك: ص‌ 394). بنابراين‌ مى‌توان‌ پنداشت‌ كه‌ نخست‌ كتاب‌ را در دينور، پيش‌ از 253ق‌/ 867م‌ نوشته‌ و اندكى‌ پيش‌ از مرگ‌ در بغداد، تحرير تازه‌اي‌ از آن‌ را تدارك‌ ديده‌است‌ (لوكنت‌، همان‌، 86 ؛ قس‌: عكاشه‌، 65 -69). 3. علاوه‌ بر اين‌ دو، ابن‌ قتيبه‌ گاه‌ در كتابهاي‌ خود به‌ كتابهاي‌ ديگري‌ كه‌ پيش‌ از آنها نوشته‌ است‌، اشاره‌ مى‌كند. استخراج‌ اين‌ اشارات‌ كه‌ به‌ بيش‌ از 30 مورد بالغ‌ مى‌شود، به‌ زمان‌بندي‌ آثار او كمك‌ بسيار مى‌كند (لوكنت‌، همان‌، .(87-88 گاه‌ نيز عبارتى‌ كه‌ كه‌ در لابه‌لاي‌ گفتارهاي‌ علمى‌ بر قلمش‌ جاري‌ گشته‌، ما را در اين‌ كار ياري‌ مى‌كند: در تأويل‌ مختلف‌ (ص‌ 60) مى‌نويسد: «در آغاز جوانى‌ كه‌ من‌ به‌ دنبال‌ علم‌ بودم‌...». بنابراين‌ پيداست‌ كه‌ كتاب‌ تأويل‌ مختلف‌ در دوران‌ كهنسالى‌ وي‌ تأليف‌ شده‌ است‌ (لوكنت‌، همان‌، .(88 اين‌ اشارات‌ و نيز برخى‌ قراين‌ ديگر چون‌ ظهور يا عدم‌ ظهور نام‌ معاصران‌ در آثار او، نوع‌ منابعى‌ كه‌ به‌ كار گرفته‌ شده‌ - مثلاً استفادة مستقيم‌ از كتاب‌ مقدس‌ در اواخر عمر و استفادة غير مستقيم‌ در آغاز - به‌ لوكنت‌ امكان‌ داده‌ است‌، ترتيبى‌ تاريخى‌ براي‌ آثار او فراهم‌ آورد (همان‌، .(90-92 سودي‌ كه‌ از اين‌ ترتيب‌ حاصل‌ مى‌شود، آن‌ است‌ كه‌ اشتغال‌ فكري‌ - عملى‌ ابن‌ قتيبه‌ را در مراحل‌ گوناگون‌ به‌ وضوح‌ تمام‌ آشكار مى‌سازد: وي‌ با علوم‌ قرآنى‌ و حديث‌ به‌ كار آغاز كرده‌ و سپس‌، به‌ لغت‌ و نحو، شعر و ادب‌، تاريخ‌ و سرانجام‌ به‌ علم‌ كلام‌ پرداخته‌ است‌ (همانجا).
لوكنت‌ (همان‌، 93 به‌ بعد) با بررسى‌ دقيق‌ منابع‌، كتابهايى‌ را كه‌ به‌ نام‌ ابن‌ قتيبه‌ ثبت‌ كرده‌اند به‌ 5 دسته‌ تقسيم‌ مى‌كند:
الف‌ - كتابهايى‌ كه‌ در انتسابشان‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ ترديد نيست‌ و به‌ چاپ‌ رسيده‌اند:
1. الاختلاف‌ فى‌ اللفظ و الرّد على‌ الجهميّة و المشبّهة، به‌ كوشش‌ محمدزاهد كوثر، قاهره‌، 1349ق‌. همين‌ كتاب‌ بدون‌ ذكر نام‌ مصحح‌، به‌ عنوان‌چاپ‌اول‌در بيروت‌ (1405ق‌/1985م‌)انتشاريافت‌.موضوعهايى‌ كه‌ در اين‌ كتاب‌ مورد بحث‌ قرار گرفته‌، به‌ طور كلى‌ اينهاست‌: قدر، تشبيه‌، خلق‌ قرآن‌، رؤيت‌ خداوند، عرش‌ الهى‌ و بررسى‌ احاديث‌ مختلف‌ در اين‌ باب‌. انبوهى‌ از اطلاعات‌ موجود در تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌ و حتى‌ بسياري‌ از عبارات‌ آن‌ عيناً در اين‌ كتاب‌ تكرار شده‌ است‌ (همان‌، .(116-117
2. ادب‌ الكاتب‌، يا ادب‌ الكتّاب‌، آداب‌ الكتبة، كه‌ بار اول‌ در قاهره‌ (1300ق‌) به‌ چاپ‌ رسيد و پس‌ از آن‌ بارها تجديد چاپ‌ شده‌ است‌. مختصر اين‌ كتاب‌، توسط طاهر الجزائري‌ با عنوان‌ تلخيص‌ ادب‌ الكاتب‌ در قاهره‌ (1339ق‌/1920م‌) منتشر شده‌ است‌. ادب‌ الكاتب‌، علاوه‌ بر مقدمه‌، داراي‌ 4 بخش‌ است‌: «كتاب‌ المعرفة» كه‌ به‌ شرح‌ و توضيح‌ كلمات‌ و اصطلاحات‌ دشوار پرداخته‌ است‌؛ «كتاب‌ تقويم‌ اليد» كه‌ به‌ نحوة نگارش‌ و املا عنايت‌ دارد؛ «كتاب‌ تقويم‌ اللسان‌» كه‌ به‌ قرائت‌ و تلفظ صحيح‌ كلمات‌ و تركيبات‌ اختصاص‌ دارد؛ «كتاب‌ الابنية» كه‌ به‌ اشتقاق‌ فعل‌ و اسم‌ پرداخته‌ است‌.
بر اين‌ كتاب‌ شروحى‌ نوشته‌ شده‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌: شرح‌ ادب‌ الكاتب‌، از جواليقى‌، قاهره‌، 1350ق‌؛ كتاب‌ الاقتضاب‌ فى‌ شرح‌ ادب‌ الكتّاب‌، از بطليوسى‌، بيروت‌، 1901م‌. صقر (ص‌ 21-23) به‌ 7 شرح‌ ديگر نيز اشاره‌ كرده‌ كه‌ همه‌ را از حاجى‌ خليفه‌ (1/48) برگرفته‌ است‌. منتخباتى‌ از اين‌ كتاب‌ را اسپرول‌ با عنوان‌ «مختصري‌ از ادب‌ الكاتب‌ ابن‌ قتيبه‌ همراه‌ با ترجمه‌ و تعليقات‌1» به‌ انگليسى‌ برگردانده‌ است‌. مقدمة آن‌ را نيز لوكنت‌ ترجمه‌ كرده‌ و در «يادنامة لوئى‌ ماسينيون‌2» به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌.
3. الاشربة، كه‌ نخستين‌ بار در مجلة المقتبس‌ (دمشق‌، 1907ق‌، ج‌ 2) و بار ديگر به‌ كوشش‌ كردعلى‌ (دمشق‌، 1366ق‌/1947م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. موضوع‌ اصلى‌ كتاب‌ را حرمت‌ خمر و نيز حرمت‌ يا حليت‌ نبيذ تشكيل‌ مى‌دهد. اين‌ كتاب‌، بيشتر يك‌ اثر فقهى‌ به‌ شمار مى‌آيد، به‌ خصوص‌ كه‌ استشهاد به‌ آيات‌ قرآنى‌ و احاديث‌ نبوي‌ و اقوال‌ گوناگون‌ فقهاي‌ بزرگ‌ در آن‌ فراوان‌ است‌.
4. كتاب‌ الانواء، كه‌ به‌ كوشش‌ پلا و حميدالله‌ در حيدرآباد دكن‌ (1375ق‌/1956م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. مسعودي‌ (3/442) چنين‌ مى‌پندارد كه‌ ابن‌ قتيبه‌، كتاب‌ انواء ابوحنيفة دينوري‌ را گرفته‌ و به‌ نام‌ خود خوانده‌ است‌. پلا در مقدمة كتاب‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ انواء ابوحنيفه‌ اينك‌ در دست‌ نيست‌، اما قطعات‌ پراكنده‌اي‌ از آن‌ به‌ جاي‌ مانده‌ است‌ و به‌ هر حال‌ نمى‌توان‌ اين‌ كتاب‌ را برگرفته‌ از آن‌ دانست‌، چه‌ شايد هر دو مؤلف‌ از منبع‌ مشتركى‌ بهره‌ گرفته‌ باشند (نك: ص‌ «كه‌ - كح‌»). موضوع‌ كتاب‌ انواء، منازل‌ بيست‌ و هشتگانة قمر، نام‌ يك‌ يك‌ ستارگان‌، بحثهاي‌ لغوي‌ دربارة آن‌ نامها، اشعار مربوط به‌ هر يك‌، گاه‌شماري‌ نزد اعراب‌، باد، جهت‌يابى‌ و... است‌.
5. تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌ ، يا مختلف‌ الحديث‌، اختلاف‌ الحديث‌، اختلاف‌ تأويل‌ الحديث‌. نخستين‌ چاپ‌ كتاب‌ در قاهره‌ (1326ق‌) صورت‌ گرفته‌ و پس‌ از آن‌ بارها در دمشق‌، قاهره‌ و بيروت‌ تجديد چاپ‌ شده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ را محمد بن‌ طاهر سنجاري‌ تلخيص‌ كرده‌ و المغيث‌ من‌ مختلف‌ الحديث‌ خوانده‌ كه‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ در اينديا افيس‌ موجود است‌. كتاب‌ مختلف‌ الحديث‌ را لوكنت‌ به‌ فرانسه‌ ترجمه‌ كرده‌ و همراه‌ با مقدمه‌اي‌ وسيع‌ و فهارس‌ جامع‌ در دمشق‌ (1962م‌) به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌.
6. تأويل‌ مشكل‌ القرآن‌، كه‌ به‌ كوشش‌ احمد صقر، همراه‌ با مقدمه‌اي‌ سودمند در قاهره‌ (1373ق‌/1954م‌) منتشر شده‌ است‌.
7. تفسير غريب‌ القرآن‌، كه‌ به‌ كوشش‌ احمد صقر در قاهره‌ (1378ق‌/ 1958م‌) و بيروت‌ (1398ق‌/1978م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ احتمالاً همان‌ كتاب‌ معانى‌ القرآن‌ است‌ كه‌ در برخى‌ منابع‌ آمده‌ (ابن‌ فرحون‌، 1/161؛ داوودي‌، 1/251؛ سيوطى‌، 2/63؛ لوكنت‌، همان‌، 136 )، هر چند كه‌ معاصران‌ هم‌ آن‌ را كتاب‌ مستقلى‌ فرض‌ كرده‌اند (مثلاً صقر، 31؛ عكاشه‌، 43). اين‌ كتاب‌ كه‌ دربارة اشتقاق‌ اسماء و صفات‌ خداوند، شرح‌ معروف‌ترين‌ واژگان‌ قرآنى‌ و سپس‌ بررسى‌ الفاظ غريب‌ قرآن‌ است‌، در واقع‌ تكمله‌اي‌ است‌ بر كتاب‌ تأويل‌ مشكل‌ القرآن‌ (نك: ابن‌ قتيبه‌، تفسير غريب‌، 3). بدين‌ سان‌ ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ موضوع‌ «غريب‌» و «مشكل‌» را از هم‌ تفكيك‌ كرده‌ و در دو كتاب‌ نسبتاً مفصل‌ آورده‌ است‌.
8. الشعر و الشعراء، يا طبقات‌ الشعراء. از سال‌ 1875م‌ كه‌ جزء كوچكى‌ از آن‌ چاپ‌ و به‌ زبان‌ هلندي‌ ترجمه‌ شد، تا سال‌ 1945م‌ كه‌ شاكر به‌ كتاب‌ پرداخت‌، اين‌ كتاب‌ 5 بار چاپ‌ شد (لوكنت‌، همان‌، .(131 سپس‌ احمد محمد شاكر بين‌ سالهاي‌ 1945-1950م‌ آن‌ را همراه‌ با مقدمه‌ و شرح‌ در قاهره‌ انتشار داد. اين‌ كتاب‌، شامل‌ 206 شرح‌ حال‌ از شاعران‌ جاهلى‌ و اسلامى‌ است‌ كه‌ به‌ شيوة قدما تدوين‌ گرديده‌، يعنى‌ هر شرح‌ حال‌، تنها چند روايت‌ و خبر و چند قطعه‌ شعر در بر دارد. شعرا در آن‌ به‌ ترتيب‌ خاصى‌ طبقه‌بندي‌ نشده‌اند، هر چند كه‌ تا حدي‌ ترتيب‌ زمانى‌ مراعات‌ شده‌ است‌. به‌ همين‌ دليل‌، نام‌ طبقات‌ كه‌ طبقات‌ ابن‌ سلام‌ را به‌ ياد مى‌آورد، شايد شايستة اين‌ كتاب‌ نباشد. آنچه‌ بر اعتبار اين‌ كتاب‌ ابن‌ قتيبه‌ افزوده‌، در واقع‌ مقدمه‌اي‌ در فن‌ شعر است‌ كه‌ در ادب‌ كهن‌ عرب‌ بى‌مانند است‌. چنانكه‌ گفته‌ شد، اين‌ مقدمه‌ توسط گودفروا دومونبين‌ به‌ فرانسه‌ ترجمه‌ شده‌ است‌.
9. كتاب‌ العرب‌، كه‌ به‌ نامهايى‌ بسيار گوناگون‌ شهرت‌ يافته‌ است‌: كتاب‌ العرب‌ و العجم‌ (ابن‌ فرحون‌، همانجا)، التسوية بين‌ العرب‌ و العجم‌ (ابن‌ نديم‌، 86؛ (قفطى‌، 2/146) يا در كتب‌ متأخر: فضل‌ العرب‌ على‌ العجم‌ يا العرب‌ و علومها (نك: زركلى‌، 4/137)، تفضيل‌ العرب‌، كتاب‌ العرب‌ او الرد على‌ الشعوبية، ذم‌ الحسد (نك: حسينى‌، 71). اين‌ كتاب‌ كوچك‌ را كردعلى‌ در رسائل‌ البلغاء (1331ق‌/1913م‌)، چاپ‌ كرده‌ است‌.
10. كتاب‌ عيون‌ الاخبار. از 10 بخش‌ كتاب‌، 4 بخش‌ نخست‌ توسط بروكلمان‌ در ويمار، برلين‌ و استراسبورگ‌ بين‌ سالهاي‌ 1898 تا 1908م‌ انتشار يافت‌. همة كتاب‌ در 4 جلد، توسط احمد زكى‌ عدوي‌ در قاهره‌ (1343-1349ق‌/1925-1030م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. در جلد چهارم‌ شرح‌ حال‌ ابن‌ قتيبه‌ و بررسى‌ كتاب‌ آمده‌ است‌.
بخش‌ اول‌ كتاب‌، يعنى‌ «كتاب‌ السلطان‌» توسط هرويتز1 به‌ انگليسى‌ ترجمه‌ شده‌ است‌. بخشها يا «كتابهاي‌» دهگانة عيون‌ عبارتند از: كتاب‌ السلطان‌، كتاب‌ الحرب‌، كتاب‌ السؤدد، كتاب‌ الطبائع‌ الاخلاق‌ المذمومة، كتاب‌ العلم‌ و البيان‌، كتاب‌ الزهد، كتاب‌ الاخوان‌، كتاب‌ الحوائج‌، كتاب‌ الطعام‌ و كتاب‌ النساء.
اين‌ كتاب‌ چنانكه‌ از مقدمة آن‌ برمى‌آيد، كتابى‌ است‌ در دفاع‌ از پاكيزگى‌ و اصالت‌ زبان‌ عربى‌ در مقابل‌ موج‌ فسادي‌ كه‌ در اثر انتشار لهجه‌ها و نفوذ بيگانگان‌ در فرهنگ‌ عربى‌ رخنه‌ كرده‌ است‌. بنابراين‌ مجموعة اطلاعات‌ پراكنده‌ و وسيعى‌ كه‌ در اين‌ كتاب‌ فراهم‌ آمده‌ است‌، بايد دست‌ افزار هر مرد عرب‌ زبان‌ فرهنگ‌ يافته‌ باشد.
11. المسائل‌ و الاجوبة (قاهره‌، 1349ق‌)، كه‌ ظاهراً از روي‌ نسخة كاملى‌ تهيه‌ نشده‌ است‌، زيرا قطعاتى‌ از آن‌ در منابع‌ ديگر آمده‌ كه‌ در نسخة چاپ‌ شده‌ موجود نيست‌ (لوكنت‌، همان‌، .(126 نيز كتاب‌ الجوابات‌ الحاضرة كه‌ حاجى‌ خليفه‌ (1/609) آورده‌ است‌، شايد همين‌ المسائل‌ باشد، هر چند كه‌ در فهارس‌ متأخران‌ (مثلاً صقر، 29) كتاب‌ مستقلى‌ تلقى‌ شده‌ است‌ (لوكنت‌، همان‌، .(127-128 كتاب‌ به‌ طور كلى‌ شامل‌ پاسخهاي‌ ابن‌ قتيبه‌ به‌ سؤالهايى‌ است‌ كه‌ در زمينة لغت‌ و حديث‌ از او شده‌ است‌.
12. المعارف‌، نخستين‌چاپ‌ توسط ووستنفلد درگوتينگن‌ (1850م‌) صورت‌ گرفته‌ و پس‌ از آن‌، 3 بار در قاهره‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ كه‌ بار آخر به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌ در 1960م‌ انتشار يافته‌ است‌. اين‌ كتاب‌ را ابن‌ قتيبه‌ خود مجموعة معارفى‌ مى‌داند كه‌ هيچ‌ انسان‌ فرهنگ‌ يافته‌اي‌ را از آن‌ گريزي‌ نيست‌ ( المعارف‌، 1). فهرستى‌ كلى‌ از كتاب‌، دائرة اين‌ اطلاعات‌ را به‌ خوبى‌ نشان‌ مى‌دهد: خلاصة تاريخ‌ كهن‌، پيامبر(ص‌) و صحابه‌، خلفاي‌ اموي‌ و عباسى‌، مشاهير دولت‌، تابعين‌، اصحاب‌ رأي‌، اصحاب‌ حديث‌، قرّاء، نسب‌شناسان‌ و راويان‌ شعر. پس‌ از آن‌ چندين‌ فصل‌ كوتاه‌ آمده‌ است‌ كه‌ به‌ نكاتى‌ گاه‌ بسيار شگفت‌ و جالب‌ توجه‌ اشاره‌ دارد.
13. معانى‌ الشعر، يا كتاب‌ معانى‌ الشعر الكبير (ابن‌ نديم‌، 85)، كه‌ به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ بن‌ يحيى‌ يمانى‌ با عنوان‌ كتاب‌ المعانى‌ الكبير در حيدرآباد دكن‌ (1268ق‌/1949م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ شامل‌ اين‌ فصلهاست‌: الخيل‌، السباع‌، الطعام‌ و الضيافة، الذباب‌ و غيره‌، الوعيد و البيان‌، الحرب‌، الميسر، الشعر و الشعراء، التطير و الفأل‌، الا¸ثار، المراثى‌، الشيب‌ و الكبر، الا¸داب‌ و مكارم‌ الاخلاق‌. مؤلف‌ در هر باب‌ نخست‌ شعري‌ مى‌آورد و آنگاه‌ به‌ توضيح‌ الفاظ غريب‌ آن‌ مى‌پردازد. ابن‌ قتيبه‌ نخستين‌ كسى‌ نبود كه‌ دست‌ به‌ تدوين‌ معانى‌ الشعر زد. در سده‌هاي‌ 3 و 4ق‌، حدود 7 كتاب‌ ديگر در همين‌ باب‌ تأليف‌ يافته‌ بود كه‌ اينك‌ بيشتر از دست‌ رفته‌اند و از باقى‌ مانده‌ها هم‌ تنها اثر اشناندانى‌ و ابن‌ قتيبه‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌اند (يمانى‌، «ج‌»). بنابراين‌ كتاب‌ ابن‌ قتيبه‌، هم‌ تا حدودي‌ جاي‌ آثار مفقود را پر مى‌كند، هم‌ از نظر شناسايى‌ الفاظ غريب‌ - كه‌ گاه‌ در فرهنگهاي‌ بزرگ‌ موجود نيستند - مهم‌ است‌ و هم‌ در كار نقد ادبى‌ تاريخى‌ سخت‌ سودمند است‌.
14. الميسر و القداح‌، كه‌ نخست‌ به‌ كوشش‌ محب‌الدين‌ خطيب‌ در قاهره‌ (1343ق‌) و بار ديگر در 1385ق‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ تك‌ نگاشته‌اي‌ است‌ شامل‌ اخبار و روايات‌ دربارة ميسر و قداح‌ و انواع‌ اين‌ قمار كه‌ در عصر جاهلى‌ مشهور بوده‌ است‌. آنچه‌ در معانى‌ الكبير به‌ «ميسر» اختصاص‌ يافته‌، در واقع‌ چيزي‌ جز فشردة همين‌ كتاب‌ نيست‌. از اين‌ رو، الميسر، بيشتر، كتاب‌ لغت‌ و به‌ خصوص‌ اصطلاحات‌ خاص‌ ميسر است‌، هر چند كه‌ جنبة دينى‌ يا حليت‌ و حرمت‌ و سود و زيان‌ آن‌ نيز فروگذاشته‌ نشده‌ است‌.
15. غريب‌ الحديث‌، كه‌ لوكنت‌ آن‌ را جزو گروه‌ ب‌ به‌ حساب‌ آورده‌، در 1970م‌ (پس‌ از انتشار اثر لوكنت‌) به‌ كوشش‌ رضا حبيب‌ در تونس‌ به‌ چاپ‌ رسيد.
ب‌ - از كتابهايى‌ كه‌ در انتسابشان‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ ترديد نيست‌ و تاكنون‌ چاپ‌ نشده‌اند، اصلاح‌ الغلط فى‌ غريب‌ الحديث‌ لابى‌ عبيدالقاسم‌ بن‌ سلام‌ است‌ كه‌ نسخه‌هايى‌ از آن‌ در اياصوفيه‌ و ظاهريه‌ وجود دارد (سيد، 1/341؛ ظاهريه‌، 92). حاجى‌ خليفه‌ به‌ شرح‌ ابوالمظفر، محمد بن‌ آدم‌ هروي‌ بر اين‌ كتاب‌ اشاره‌ مى‌كند (1/108).
ج‌ - كتابهايى‌ كه‌ يا از دست‌ رفته‌اند، يا نسبتشان‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ مشكوك‌ است‌: 1. اعراب‌ القرآن‌، يا اعراب‌ القراءات‌، آداب‌ القراءة؛ 2. تعبير الرؤيا؛ 3. دلائل‌ النبوة؛ 4. كتاب‌ الفقه‌، يا جامع‌ الفقه‌، عكاشه‌ (ص‌ 47) آن‌ را همان‌ كتاب‌ التفقيه‌ مى‌داند؛ 5. كتاب‌ القراءات‌؛ 6. كتاب‌ القلم‌؛ 7. كتاب‌ النحو، يا جامع‌ النحو الكبير.
د - كتابهايى‌ كه‌ ممكن‌ است‌ هنوز موجود باشند و روزي‌ كشف‌ شوند: اين‌ باب‌ را لوكنت‌ (همان‌، 158 به‌ بعد) از آن‌ جهت‌ گشوده‌ است‌ كه‌ برخى‌ از نويسندگان‌ بعد از ابن‌ قتيبه‌ خاصه‌ متأخران‌ چون‌ سيوطى‌ (2/63 - 64)، اين‌ كتابها را ديده‌اند: 1. آلات‌ الكتّاب‌؛ 2. التفسير؛ 3. التفقيه‌؛ 4. صناعة الكتابة؛ 5. عيون‌ الشعر.
ه - كتابهايى‌ كه‌ به‌ غير از نام‌، هيچ‌ چيز دربارة آنها نمى‌دانيم‌: 1. آداب‌ العشرة؛ 2. استماع‌ الغناء بالالحان‌؛ 3. الحكاية و المحكى‌؛ 4. حكم‌ الامثال‌؛ 5. الخط؛ 6. صيام‌؛ 7. فرائد الدرر (لوكنت‌، همان‌، .(161-163
و - عناوينى‌ كه‌ بر عناوين‌ معروف‌ ديگر منطبقند يا بر جزئى‌ از كتابى‌ اطلاق‌ شده‌اند: 1. آداب‌ القراءة، كه‌ احتمالاً همان‌ اعراب‌ القرآن‌ است‌؛ 2. الابل‌، كه‌ فصلى‌ از بخش‌ گمشدة المعانى‌ اتس‌؛ 3. الانبية، كه‌ بخش‌ 4 ادب‌ الكاتب‌ است‌؛ 4. اعراب‌ القراءات‌، كه‌ همان‌ كتاب‌ القراءات‌، يا به‌ قول‌ لوكنت‌ اعراب‌ القرآن‌ است‌ (همان‌، 166 )؛ 5. التاريخ‌، كه‌ همان‌ المعارف‌ است‌ (همان‌، 170 )؛ 6. تقويم‌ اللسان‌، كه‌ احتمالاً بخشى‌ از ادب‌ الكاتب‌ است‌ (همانجا)؛ 7. الجوابات‌ الحاضرة، كه‌ احتمالاً همان‌ المسائل‌ و الاجوية است‌؛ 8. خلق‌ الانسان‌، كه‌ در منابع‌ كهن‌ مكرر ذكر شده‌ است‌. صقر (ص‌ 28) و عكاشه‌ (ص‌ 51) هم‌ آن‌ را كتابى‌ مستقل‌ دانسته‌اند، ولى‌ لوكنت‌ آن‌ را همان‌ «باب‌ فروق‌ فى‌ خلق‌ الانسان‌» در ادب‌ الكاتب‌ مى‌پندارد (همان‌، 167 )؛ 9. الخيل‌. با آنكه‌ نام‌ اين‌ كتاب‌ در منابع‌ كهن‌ و نو مكرر آمده‌ است‌، لوكنت‌ مى‌پندارد كه‌ آن‌، چيزي‌ جز فصل‌ اول‌ كتاب‌ المعانى‌ الكبير نيست‌ (همانجا)؛ 10. ديوان‌ الكتّاب‌، كه‌ احتمالاً جزئى‌ از كتاب‌ المعانى‌ الكبير، يا عيون‌ الشعر (عكاشه‌، 50) يا ادب‌ الكاتب‌ (لوكنت‌، همان‌، است‌؛ 11. الرّد على‌ القائل‌ بخلق‌ القرآن‌، كه‌ ظاهراً بر قسمتهاي‌ مختلفى‌ از كتاب‌ اختلاف‌ اللفظ منطبق‌ است‌ (همان‌، 169 )؛ 12. كتاب‌ العلم‌، كه‌ احتمالاً فصل‌ پنجم‌ عيون‌ است‌، اما داوودي‌ (1/251) و سيوطى‌ (2/64) در فهرست‌ خود آن‌ را القلم‌ خوانده‌اند. اگر اين‌ نام‌ درست‌ باشد، صحت‌ انتساب‌ كتاب‌ الخط و القلم‌ كه‌ قبلاً به‌ آن‌ اشاره‌ شد، تأييد خواهد شد؛ 13. كتاب‌ علم‌ مناظر النجوم‌. تنها بيرونى‌ به‌ اين‌ كتاب‌ اشاره‌ كرده‌ و از اينكه‌ ابن‌ قتيبه‌ عربها را در اين‌ باب‌ برترين‌ اقوام‌ پنداشته‌، وي‌ را مورد انتقاد قرار داده‌ است‌ (ص‌ 239)؛ 14. مشكل‌ الحديث‌، كه‌ همان‌ مختلف‌ الحديث‌ است‌ (لوكنت‌، همانجا)؛ 15. معانى‌ القرآن‌، كه‌ همان‌ تفسير غريب‌ القرآن‌ است‌. (همان‌، 168 )؛ 16. معجزات‌ النبى‌، كه‌ احتمالاً همان‌ دلائل‌ النبوة است‌ (همانجا)؛ 17. منتخب‌ اللغة و تواريخ‌ العرب‌، كه‌ بر بخشى‌ از كتاب‌ ادب‌ الكاتب‌ منطبق‌ است‌ (همانجا)؛ 18. النسب‌، كه‌ احتمالاً اجزائى‌ از المعارف‌ است‌ (همان‌، 169 )؛ 19. الوحش‌. ابن‌ قتيبه‌ خود يكبار اين‌ عنوان‌ را ذكر كرده‌ ( الانواء، 43)، اما در جاي‌ ديگري‌ از آن‌ نشانى‌ نيست‌.
ز - كتابهايى‌ كه‌ انتسابشان‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ قطعاً يا به‌ احتمال‌ قوي‌ مردود است‌: 1. الالفاظ المغربة بالالقاب‌ المعربة، كه‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ در جامعة القرويين‌ فاس‌ موجود است‌ (لوكنت‌، همان‌، 172 )؛ 2. الامامة و السياسة، كه‌ بارها به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌، از جمله‌ در 1957م‌ در قاهره‌ و نيز در 1985م‌ به‌ كوشش‌ طه‌ محمد زينى‌ (دربارة ترجمه‌هاي‌ كتاب‌ و بحثهايى‌ كه‌ دربارة انتساب‌ آن‌ شده‌، نك: همان‌، 176 -175 )؛ 3. تلقين‌ المتعلمين‌ فى‌ النحو. نسخه‌اي‌ از آن‌ در كتابخانة ملى‌ پاريس‌ هست‌ كه‌ نام‌ ابن‌ قتيبه‌ تنها در پشت‌ آن‌ و هيچ‌ جا، آنچنانكه‌ مرسوم‌ ابن‌ قتيبه‌ است‌، عبارت‌ «قال‌ ابومحمد» ديده‌ نمى‌شود، شيوة نگارش‌ آن‌ با شيوة او تفاوت‌ دارد و در آغاز آن‌، برخلاف‌ معهود، مقدمه‌اي‌ موجود نيست‌. به‌ اين‌ دلايل‌ لوكنت‌ آن‌ را از آثار ابن‌ قتيبه‌ به‌ شمار نياورده‌ است‌ (همان‌، 177 -176 )؛ 4. الجراثيم‌، كه‌ ذيل‌ فقه‌ اللغة ثعالبى‌ در بيروت‌ (1885م‌) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌؛ 5. الوزراء. ابن‌ منظور در لسان‌ (ذيل‌ خلل‌) كتابى‌ به‌ اين‌ نام‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ نسبت‌ داده‌ كه‌ دور از صواب‌ است‌ (همان‌، 178 )؛ 6. وصية. لوكنت‌ كه‌ مقدمه‌ و بخشهايى‌ از اين‌ كتاب‌ را ترجمه‌ كرده‌ و در «مجلة مطالعات‌ اسلامى‌1» انتشار داده‌، معتقد است‌ كه‌ انتساب‌ كتاب‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ نادرست‌ است‌ (همانجا).
مآخذ: ابن‌ اثير، على‌، اللباب‌، بيروت‌، دار صادر؛ ابن‌ انباري‌، عبدالرحمان‌، نزهة الالباء، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ سامرائى‌، بغداد، 1959م‌؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، حيدرآباد دكن‌، 1357ق‌؛ ابن‌ حجر عسقلانى‌، احمد، لسان‌ الميزان‌، حيدرآباد دكن‌، 1329-1331ق‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ عبدربه‌، احمد، عقد الفريد، به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1402ق‌؛ ابن‌ فرحون‌، ابراهيم‌، الديباج‌ المذهب‌، به‌ كوشش‌ محمد، احمدي‌ ابوالنور، قاهره‌، 1394ق‌/1974م‌؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، ادب‌ الكاتب‌، به‌ كوشش‌ ماكس‌ گرونر، ليدن‌، 1900م‌؛ همو، الانواء، به‌ كوشش‌ پلا و حميدالله‌، حيدرآباد دكن‌، 1375ق‌/1965م‌؛ همو، تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ همو، تأويل‌ مشكل‌ القران‌، به‌ كوشش‌ احمد صقر، بيروت‌، دارالكتب‌ العلمية؛ همو، عيون‌ الاخبار، به‌ كوشش‌ احمد زكى‌ عدوي‌، قاهره‌، 1343ق‌/ 1925م‌؛ همو، «كتاب‌ العرب‌ او الرد على‌ الشعوبية»، رسائل‌ البلغاء، به‌ كوشش‌ محمد كردعلى‌، قاهر، 1331ق‌/1913م‌؛ همو، المعارف‌، به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌، قاهره‌، 1960م‌؛ همو، المعانى‌ الكبير، حيدرآباد دكن‌، 1368ق‌/1949م‌؛ همو، مقدمة الشعر و الشعراء، به‌ كوشش‌ گودفروا دومونيين‌، ترجمة آذرتاش‌ آذرنوش‌، تهران‌، 1363ش‌؛ ابن‌ منظور، لسان‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوريحان‌ بيرونى‌، الا¸ثار الباقية، به‌ كوشش‌ ادوارد زاخاو، ليپزيگ‌، 1923م‌؛ ابوطيب‌ لغوي‌، عبدالواحد، مراتب‌ النحويين‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1355ق‌/1975م‌؛ ازهري‌، محمد، تهذيب‌ اللغة، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌ و محمد على‌ نجار، قاهره‌، 1384ق‌/1964م‌؛ بطليوسى‌، عبدالله‌، الاقتضاب‌، بيروت‌، 1973م‌؛ بغدادي‌، عبدالقادر، خزانة الادب‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، 1387ق‌/1967م‌؛ پلا، مقدمه‌ بر الانواء (نك: ابن‌ قتيبه‌ در همين‌ مآخذ)؛ تاج‌ العروس‌؛ تميمى‌، عبدالجليل‌ مغتاظ عوده‌، ابن‌ قتيبة اللغوي‌، ليبى‌، جامعة سبها؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، به‌ كوشش‌ احمد عوامري‌ بك‌ و على‌ جارم‌ بك‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ همو، البيان‌ و التبيين‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ سندوبى‌، قاهره‌، 1351ق‌/1932م‌؛ حاجى‌ خليفه‌، كشف‌؛ حسينى‌، اسحاق‌ موسى‌، ابن‌ قتيبة، ترجمة هاشم‌ ياغى‌، بيروت‌، 1400ق‌/1980م‌؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ داوودي‌، محمد، طبقات‌ المفسرين‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ ذهبى‌، محمد، سيراعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و على‌ ابوزيد، بيروت‌، 1404ق‌/ /1986م‌؛ زبيدي‌، محمد، طبقات‌ النحويين‌ و اللغويين‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1973م‌؛ زركلى‌، اعلام‌؛ سلام‌، محمد زغلول‌، ابن‌ قتيبة، قاهره‌، 1957م‌؛ سمعانى‌، عبدالكريم‌، الانساب‌، حيدرآباد دكن‌، 1399ق‌/1979م‌؛ سيد، فؤاد، فهرس‌ المخطوطات‌ المصورة، قاهره‌، 1954م‌؛ سيوطى‌، بغية الوعاة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1384ق‌/ 1964م‌؛ صقر، سيداحمد، مقدمه‌ بر تأويل‌ مشكل‌ القرآن‌ (نك: ابن‌ قتيبه‌ در همين‌ مآخذ)؛ ضيف‌، شوقى‌، العصر العباسى‌ الثانى‌، قاهره‌، 1973م‌؛ ظاهريه‌، خطى‌ (حديث‌)؛ عكاشه‌، ثروت‌، مقدمه‌ بر المعارف‌ (نك: ابن‌ قتيبه‌ در همين‌ مآخذ)؛ قفطى‌، على‌، انباه‌ الرواة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1371ق‌/1952م‌؛ گودفروا دومونبين‌، موريس‌، مقدمه‌ و تعليمات‌ بر مقدمة الشعر و الشعرا، (نك: ابن‌ قتيبه‌ در همين‌ مآخذ)؛ مخزومى‌، مهدي‌، مدرسة الكوفة، قاهره‌، 1371ق‌/1952م‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ باربيه‌ دومنار و ديگران‌، پاريس‌، 1917م‌؛ نووي‌، محيى‌الدين‌، تهذيب‌ الاسماء و اللغات‌، قاهره‌، ادارة الطباعة المنبرية؛ يمانى‌، عبدالرحمان‌، مقدمه‌ بر المعانى‌ الكبير، حيدرآباد دكن‌، 1368ق‌/ 1949م‌؛ نيز:
1 ; Fleisch, Henri, Trait E de philologie arabe, Beyrouth, 1961; Lecomte, G E rard, Ibn Qutayba, Damas, 1965; id, introd. Le trait E des divergences du Hak / w d'Ibn Qutayba (Kit ? b Ta p w / l Muhtalif al - V ad / w ), tr. Lecomte, Damas, 1962.
آذرتاش‌ آذرنوش‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1633
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست