responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1430
ابن طثريه
جلد: 4
     
شماره مقاله:1430



اِبْن‌ِ طَثَريّه‌، ابوالمكشوح‌ يزيد بن‌ الطثرية (د 126ق‌/744م‌)، غزل‌ سراي‌ بنى‌ قُشَير در بادية يمامه‌. طثريه‌ نام‌ مادر اوست‌ كه‌ ظاهراً از قبيلة طَثَر (شاخة جَرْم‌ يمنى‌) برخاسته‌ است‌؛ هر چند برخى‌ اين‌ لفظ را به‌ طَثْر كه‌ به‌ معنى‌ كره‌ است‌، منسوب‌ مى‌دانند (ابوالفرج‌، 8/156؛ قس‌: ابن‌ سلام‌، 150). درست‌ نمى‌دانيم‌ نام‌ پدرش‌ چه‌ بود. كلبى‌ و شيبانى‌ كه‌ منابع‌ اصلى‌ نوسيندگان‌ كهن‌ بوده‌اند، گاه‌ صَمّه‌ گفته‌اند، گاه‌ سَلَمه‌ و گاه‌ المنتِشر (ابوالفرج‌، 8/155؛ قس‌: ابن‌حبيب‌، 247 و ديگران‌)؛ در هرحال‌ وي‌ از بنى‌ سلمه‌ (از شعبات‌ بنى‌ قشير) برخاسته‌ بود و اين‌ انتساب‌ از آن‌ رو حائز اهميت‌ است‌ كه‌ تعلقات‌ قبيله‌اي‌ در زندگى‌ شاعر تأثير عمده‌ داشته‌ است‌. لقب‌ او را «مودق‌» دانسته‌اند (ابوالفرج‌، 8/156). اين‌ لفظ كه‌ به‌ معناي‌ «فريبنده‌» است‌، از زيبارويى‌ و خوش‌ سخنى‌ او زاييده‌ شده‌ است‌.
شعر ابن‌ طثريه‌ نزد نويسندگان‌ سده‌هاي‌ بعد، چه‌ اديبان‌ و چه‌ لغت‌نويسان‌، داراي‌ اعتبار است‌، چنانكه‌ غالباً به‌ آن‌ استشهاد كرده‌اند. اما اين‌ شاعر كهن‌، امروز از آن‌ جهت‌ براي‌ ما اهميت‌ خاص‌ يافته‌ كه‌ 100 سال‌ پس‌ از تسلط اسلام‌، هنوز در متن‌ سنتها و عادات‌ جاهلى‌ زندگى‌ مى‌كند؛ منش‌ و شيوة گفتارِ او و اعضاي‌ قبيله‌اش‌ در پناه‌ صحراي‌ تفيده‌، همچنان‌ دست‌ نخورده‌ باقى‌ مانده‌ است‌ و اسلام‌ گويى‌ جز در ظواهر امر تأثيري‌ بر آنها نداشته‌ است‌. اين‌ موضوع‌ در زمينة ديگري‌ نيز پديدار است‌: رواياتى‌ كه‌ دربارة او نقل‌ شده‌، همه‌ رنگ‌ و بوي‌ جاهلى‌ دارد، همه‌ به‌ افسانه‌هاي‌ معروف‌ و تكراري‌ كهن‌ در آميخته‌اند و به‌ صحت‌ هيچ‌ يك‌ اعتماد نمى‌توان‌ كرد و اگر حدود 300 سال‌ بعد، ابوالفرج‌ آنها را گرد نمى‌آورد، چيز عمده‌اي‌ از آن‌ مجموعه‌ برجاي‌ نمى‌ماند.
مجموع‌ مضامين‌ آن‌ روايات‌، در چند عنوان‌ خلاصه‌ مى‌شود: برخورد قبيلة شاعر (بنى‌ قشير) با قبيلة يمنى‌ جرم‌، عشق‌ شاعر به‌ دختري‌ از آن‌ قبيله‌ و داستانهايى‌ كه‌ ميان‌ آن‌ دو گذشت‌، عشق‌ به‌ چند زن‌ ديگر، به‌ باد دادن‌ ثروت‌ خود، دست‌ درازي‌ به‌ ثروت‌ برادر، تنبيه‌ شدن‌ شاعر به‌ دست‌ برادر، طلبكاران‌ و يا حاكم‌ و كشته‌ شدن‌ او در جنگ‌. اين‌ داستانها، چنانكه‌ سنت‌ آثار كهن‌ است‌، سراسربه‌ اشعاري‌ دل‌ انگيز درآميخته‌ و در جاي‌ جاي‌ آن‌، عالى‌ترين‌ خصائل‌ جاهليان‌ كه‌ همانا دليري‌ و سخاوتمندي‌ و شرف‌ و گاه‌ عاشق‌ پيشگى‌ است‌، در وجود شاعر متجلى‌ مى‌گردد. شايد بتوانيم‌ از مجموعة اين‌ روايات‌ پراكنده‌، دورنمايى‌ آميخته‌ از افسانه‌ و واقعيت‌ دربارة زندگى‌ شاعر به‌ دست‌ دهيم‌:
قبيلة يمنى‌ جرم‌، روزگاري‌ (احتمالاً در نيمة دوم‌ سدة اول‌ ق‌) دچار قحطى‌ شدند و به‌ سرزمينهايى‌ از آن‌ِ بنى‌ قشير پناه‌ بردند. قشيريان‌، به‌ رغم‌ دل‌ نگرانى‌ شديد، عاقبت‌ آنان‌ را در همسايگى‌ خويش‌ پذيرفتند، اما رفتار جوانان‌ قبيله‌، به‌ برخى‌ كشمكشها انجاميد و همين‌ جاست‌ كه‌ نخستين‌ افسانه‌ دربارة يزيد پديدار مى‌شود: دو قبيله‌ براي‌ آنكه‌ پاك‌ دامنى‌ و عصمت‌ زنان‌ خود را ثابت‌ كنند، بر آن‌ اتفاق‌ مى‌كنند كه‌ جوانى‌ زيبا رو از هر قبيله‌، در غياب‌ مردان‌، به‌ قبيلة ديگر رود تا ببينند واكنش‌ زنان‌ چه‌ خواهد بود. مرد جرمى‌ از قبيلة قشير طرفى‌ بر نبست‌. اما يزيد قشيري‌ چون‌ به‌ قبيلة جرم‌ درآمد، همة زنان‌ شيفته‌ شدند، با او پيمانها بستند و يادگارها به‌ دستش‌ دادند (ابوالفرج‌،8/157-160). پيداست‌ كه‌ اين‌ داستان‌ پژوهشگر را، بيش‌ از شخصيت‌ يزيد، متوجه‌ زندگى‌ زنان‌ و آيينهاي‌ قيبله‌ در مورد آنان‌ مى‌كند و سرانجام‌ اين‌ سؤال‌ به‌ ذهن‌ متبادر مى‌شود كه‌ آيا سنن‌ و عادات‌ كهن‌ قبيلة جرم‌ چنان‌ آزادي‌ و خودسري‌ به‌ زنان‌ بخشيده‌ بوده‌ كه‌ ديگر بيمى‌ از مردان‌ به‌ دل‌ راه‌ نمى‌دادند و خشم‌ وتعصب‌ آنان‌ را ناديده‌ مى‌انگاشتند؟ (نك: حسين‌، 576). در خلال‌ اين‌ روايات‌، عبارات‌ و داستانهاي‌ كوچك‌تر متعددي‌ اين‌ نظر را تأييد مى‌كند. به‌ خصوص‌ آنجا كه‌ زنان‌ جرم‌، به‌ رغم‌ خشم‌ شديد يكى‌ از بزرگان‌ قبيله‌ به‌ ديدن‌ يزيد اصرار مى‌ورزند (ابوالفرج‌، 8/171).
در همين‌ قبيلة جرم‌ بود كه‌ يزيد عاشق‌ وحشيه‌ شد و از نظر برخى‌ (مثلاً و شّاء، 134) در صف‌ دلباختگان‌ مشهور عرب‌ قرار گرفت‌. صحنه‌هايى‌ كه‌ پيرامون‌ اين‌ عشق‌ پديد آمده‌، غالباً تقليدي‌ و تكراري‌ و بى‌گمان‌ جعلى‌ است‌. معشوق‌ را طبق‌ معمول‌، از عاشق‌ پنهان‌ كرده‌، به‌ مكانهاي‌ دور مى‌برند، كار شاعر عاشق‌ به‌ بيماري‌ مى‌كشد و ناچار پسر عمى‌ به‌ كمك‌ او مى‌آيد و همراه‌ او به‌ جست‌ و جوي‌ يار مى‌رود و عاقبت‌ شاعر به‌ حيله‌هاي‌ دلاورانه‌ كه‌ هيچ‌ تفاوتى‌ با حيله‌هاي‌ عشاق‌ جاهلى‌ ندارد، به‌ خيمة معشوق‌ رفته‌، 3 شب‌ نزد او مى‌ماند (ابوالفرج‌، 8/160- 162). اما براي‌ اينكه‌ شخصيت‌ قهرمانى‌ شاعر كمال‌ يابد، لازم‌ مى‌آيد كه‌ در دنبالة همين‌ سفر، نزد جماعتى‌ ديگر به‌ عشقبازي‌ رود و پسر عم‌ خود را چنان‌ به‌ خشم‌ آورد كه‌ قصد جانش‌ كند، اما با دو سه‌ بيت‌ شعر دل‌ انگيز دوباره‌ بر سر مهر آيد (همو، 8/163). اين‌ ماجرا و به‌ خصوص‌ دلباختگى‌ وحشيه‌ به‌ يزيد، خشم‌ فُدَيك‌، عموي‌ دختر را، سخت‌ برانگيخته‌ بود، آنچنانكه‌ در مقابل‌ زنان‌، سرِغلام‌ خود را از بدن‌ جدا كرد تا آنان‌ را بترساند، اما او مى‌دانست‌ كه‌ اين‌ كار نيز سودي‌ ندارد و وحشيه‌ باز به‌ ديدار يزيد خواهد رفت‌. از اين‌ رو، بر سر راه‌ او گودالى‌ ساخت‌ و نهانى‌ آتشى‌ در آن‌ افروخت‌، چنانكه‌ دختر در آن‌ افتاد و پايش‌ بسوخت‌. همين‌ امر موجب‌ مهاجات‌ ميان‌ يزيد و فديك‌ شد (همو، 8/171-173). بنا به‌ يكى‌ از روايات‌ (همو، 8/178) به‌ سبب‌ شهرت‌ اين‌ عشق‌ كار چنان‌ بر قبيلة جرم‌ تنگ‌ آمد كه‌ آنان‌ ناچار به‌ والى‌ يمامه‌ شكايت‌ بردند و والى‌ از برادر شاعر كه‌ ثور نام‌ داشت‌، خواست‌ تا وي‌ را تنبيه‌ كند. برادر نيز كاكل‌ افسانه‌اي‌ او را كه‌ در همة منابع‌ به‌ زيبايى‌ وصف‌ شده‌، بريد و شاعر نيز قطعة زيبايى‌ در اين‌ باب‌ سرود.
ولخرجيهاي‌ شاعر نه‌ تنها نكوهيده‌ نبود كه‌ در شمار امتيازات‌ او قرار داشته‌ و باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ لااقل‌ از اين‌ جهت‌، در صف‌ بزرگ‌ترين‌ شاعران‌ عرب‌ نشيند: وي‌ با آنكه‌ اصيل‌ زاده‌ بود و احتمالاً نخست‌ ثروتى‌ هم‌ داشت‌، در اثر گشاده‌دستى‌ بيش‌ از حد، زير بار وامهاي‌ سنگين‌ رفت‌. برادر ثروتمندش‌ ثور كه‌ مردي‌ پارسا و «كثير الحج‌» بود (ابوالفرج‌، 8/167)، پيوسته‌ به‌ داد او مى‌رسيد و به‌ سبب‌ محبتى‌ كه‌ به‌ او داشت‌، البته‌ كژ رويهايش‌ را تحمل‌ مى‌كرد (همو، 8/179). با اينهمه‌ يك‌ بار، مولاي‌ عُقبه‌، امير بلاد بنى‌ عقيل‌، به‌ پشتيبانى‌ امير او را به‌ زندان‌ كشانيد. شاعر توانست‌ از چنگ‌ او بگريزد، اما عشق‌ اسماء كه‌ با قبيلة خويش‌، بنى‌ جعفر، در همسايگى‌ آن‌ مولا مى‌زيست‌، او را به‌ زندان‌ باز آورد و با آنكه‌ شتري‌ از شتران‌ برادرش‌ ثور را به‌ طلبكار داد، باز در زندان‌ ماند و دربارة اسماء، قرضهايش‌ و بخشندگيهاي‌ برادرش‌ شعر سرود تا آنكه‌ روزي‌ عقبه‌ به‌ زيارت‌ حج‌ و از آنجا نزد مهاجر بن‌ عبدالله‌ در يمامه‌ رفت‌. يزيد زندانيان‌ را فريفت‌ و بر تيزروترين‌ شتران‌ عقبه‌ نشست‌ و به‌ نزد همو در يمامه‌ شتافت‌. در آنجا به‌ اين‌ سخن‌ زيبا كه‌ «از تو به‌ تو مى‌گريزم‌» و نيز به‌ مديحه‌اي‌ كه‌ شايد بهترين‌ شعر اوبه‌ شمار آيد، چنان‌ او را نرم‌ ساخت‌ كه‌ امير نه‌ تنها او را بخشيد، بلكه‌ هم‌ دين‌ او را پرداخت‌ و هم‌ شتر خويش‌ را به‌ وي‌ هديه‌ كرد (همو، 8/166-170).
البته‌ ردّپاي‌ قصه‌ پردازان‌ در اين‌ روايت‌ پديدار است‌، اما دو روايت‌ كوچك‌ ديگر نيز داريم‌ كه‌ از نظر جعل‌ داستان‌، خود بسيار جالب‌ توجه‌ است‌: يكى‌ آن‌ است‌ كه‌ وي‌ روزي‌ گروهى‌ زن‌ زيباروي‌ را مى‌بيند كه‌ بر لب‌ آبى‌ نشسته‌اند و چون‌ شاعر نزديك‌ مى‌شود، درخواست‌ مى‌كنند كه‌ طعامشان‌ دهد. يزيد بى‌درنگ‌ يكى‌ از شتران‌ برادر را مى‌كشد و گوشتش‌ را تقديم‌ زنان‌ مى‌كند (ابن‌ سلام‌، 151؛ ابوالفرج‌، 8/176). مى‌دانيم‌ كه‌ عين‌ همين‌ داستان‌ را در مورد امرؤالقيس‌ نقل‌ كرده‌اند و ابياتى‌ هم‌ در معلقة مشهورش‌ به‌ اين‌ موضوع‌ اشاره‌ دارد (نك: ص‌ 33، بيتهاي‌ 11 و 12 قصيده‌). روايت‌ جالب‌ ديگر آن‌ است‌ كه‌ گويند وي‌ با شتر از چنگ‌ دشمنان‌ مى‌گريخت‌؛ چون‌ نزديك‌ شد كه‌ اسير افتد، پياده‌ شد و چنان‌ تند دويد كه‌ شتران‌ تيزرو به‌ او نرسيدند (ابوالفرج‌، 8/170). اگر در روايت‌ نخست‌ ماجرايى‌ شبيه‌ به‌ ماجراهاي‌ شاهزادة شاعر به‌ او نسبت‌ داده‌اند، در روايت‌ دوم‌ خواسته‌اند - چون‌ شنفري‌ - در صف‌ «عَدّائين‌ عرب‌» قرارش‌ دهند.
اينكه‌ ملاحظه‌ مى‌كنيم‌ كه‌ انبوهى‌ افسانة جاهلى‌ گرداگرد شاعر سالهاي‌ 100 هجري‌ را فراگرفته‌ است‌. راست‌ است‌ كه‌ وي‌ چون‌ هر مسلمان‌ خطا كار ديگري‌ در دولت‌ اسلام‌، به‌ فرمان‌ حاكم‌ به‌ زندان‌ مى‌افتد و سپس‌ به‌ مديحه‌اي‌ دل‌ حاكم‌ شعر پسند را نرم‌ مى‌كند، اما نحوة تفكر، نوع‌ دلاوريها، و به‌ خصوص‌ عشق‌ بازيهاي‌ او همه‌ سراپا جاهلى‌ است‌ و دست‌ جاعلان‌ بر چهرة آنها آشكار.
روايات‌ مربوط به‌ قتل‌ يزيد ظاهراً نبايد دور از حقيقت‌ باشد، هر چند كه‌ آنها را نيز گاهى‌ زيباتر ساخته‌اند. كهن‌ ترين‌ روايت‌ از آن‌ِ ابن‌ حبيب‌ است‌ (ص‌ 247- 248)، سپس‌ روايت‌ بلاذري‌ در انساب‌ الاشراف‌ است‌ كه‌ در بخشهاي‌ چاپى‌ آن‌ موجود نيست‌، اما ابن‌ خلكان‌ (6/372) آن‌ را نقل‌ كرده‌ است‌. از مجموع‌ آنها و نيز از روايت‌ ابن‌ اثير (5/298- 299) چنين‌ برمى‌آيد كه‌ در سال‌ قتل‌ وليد بن‌ يزيد اموي‌ (126ق‌)، مردم‌ يمامه‌ بر حاكمان‌ خود شوريدند. به‌ دنبال‌ اين‌ ماجرا، چندين‌ جنگ‌ كوچك‌ و بزرگ‌ رخ‌ داد و سرانجام‌ در نبردي‌ كه‌ ميان‌ بنى‌ حنيفه‌ از يكسو و بنى‌ عقيل‌ و بنى‌ قشير از سوي‌ ديگر در نزديكى‌ قرية فَلَج‌ واقع‌ شد، يزيد به‌ قتل‌ رسيد. ابن‌ حبيب‌ (ص‌ 248) روايت‌ قتل‌ او را بدين‌ سان‌ شكوهمند ساخته‌ است‌: او پرچم‌دار بود و با آنكه‌ همة يارانش‌ گريخته‌ بودند، او خود مى‌جنگيد. در آن‌ حال‌ نيز اگر جُبة ابريشمين‌ (يا پوستين‌) او به‌ چوبكى‌ در نمى‌آويخت‌ و او را به‌ زمين‌ نمى‌افكند، شايد جان‌ سالم‌ به‌ در مى‌برد. 4 قطعه‌ شعر در رثاي‌ يزيد سروده‌ شده‌ است‌: 3 قطعه‌ از آن‌ِ قُحَيف‌ِ شاعر است‌ (ابوالفرج‌، 8/181-182) و چهارمين‌ كه‌ بايد بخشى‌ از قصيده‌اي‌ بلند باشد، به‌ چند كس‌ منسوب‌ است‌: به‌ خواهرش‌ زينب‌، به‌ معشوقش‌ وحشيه‌ و به‌ مادرش‌ (همو، 8/182) و حتى‌ به‌ برادرش‌ ثور (اونبى‌، 1/658؛ ابن‌ اثير، 5/299)، اما اين‌ شعر نيز مانند اكثر اشعار جاهلى‌، سخت‌ پريشان‌ گونه‌ است‌: ابياتى‌ از آن‌ به‌ كسانى‌ كه‌ با يزيد رابطه‌اي‌ نداشته‌اند، نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌، يا ابياتى‌ با همان‌ وزن‌ و قافيه‌ را از آن‌ قصيده‌ پنداشته‌اند (نك: مثلاً اونبى‌، همانجا؛ ابن‌ خلكان‌، 6/374 و به‌ خصوص‌ 375). اين‌ قصيده‌ از آن‌ جهت‌ جالب‌ توجه‌ است‌ كه‌ مى‌تواند يك‌ رثاي‌ تمام‌ عيار جاهلى‌ به‌ شمار آيد و از اين‌ حيث‌ به‌ شعر يزيد شبيه‌ مى‌گردد: ارزش‌ يزيد در نظر گويندة شعر در آن‌ بوده‌ كه‌ وي‌ ميهمانان‌ را سخت‌ عزيز مى‌داشته‌ و ديگهايش‌ براي‌ آنان‌ بر سر آتش‌ بوده‌ (بيت‌ 4)، از مظلومان‌ و افراد قبيله‌ حمايت‌ مى‌كرده‌ (بيتهاي‌ 5 و 9)، صاحب‌ شرف‌ و شجاعت‌ بوده‌ (بيتهاي‌ 7 و 8) و با اعضاي‌ قبيله‌اش‌ هرگز جفا روا نمى‌داشته‌ است‌ (بيت‌ 10).
آنچه‌ از شعر يزيد بن‌ طثريه‌ مى‌شناسيم‌، همه‌ در مناسبتهايى‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ آورده‌ايم‌، يا در احوال‌ ديگري‌ سروده‌ شده‌ است‌. اين‌ مجموعه‌، در واقع‌ آينة زندگانى‌ بدويان‌ جاهلى‌، يا تا حدودي‌ بازتاب‌ تخيلاتى‌ است‌ كه‌ راويان‌ سده‌هاي‌ اول‌ و دوم‌ ق‌ از شاعران‌ صحرا در عصر جاهلى‌ داشته‌اند. بديهى‌ است‌ كه‌ ما در صحت‌ انتساب‌ همة اين‌ اشعار به‌ يزيد ترديد نمى‌كنيم‌. اما گمان‌ مى‌كنيم‌ كه‌ جعل‌ و تحريف‌ در آنها بسيار است‌. كثرت‌ ابياتى‌ كه‌ از او به‌ ديگران‌ و از ديگران‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند، خود دليلى‌ بر اين‌ مدعى‌ است‌.
كهنگى‌ شعر و ويژگيهاي‌ بيابانى‌ آن‌ نظر همة نويسندگانى‌ را كه‌ به‌ شواهد شعري‌ نياز داشته‌اند، جلب‌ كرده‌ است‌. از اين‌ رو ابيات‌ منسوب‌ به‌ او را هم‌ در كتب‌ ادب‌ مى‌يابيم‌ (مثلاً ابن‌ معصوم‌، 4/68، 370، 5/246)، هم‌ در كتب‌ لغت‌ (مثلاً فارابى‌، 3/267؛ ابن‌ فارس‌، 140؛ ابن‌ منظور، ذيل‌ جزز)، هم‌ در كتب‌ علوم‌ قرآنى‌ (ابن‌ قتيبه‌، 291؛ طبري‌، 11/103) و هم‌ در معاجم‌ جغرافيايى‌ (بكري‌، 2/664، 3/745؛ ياقوت‌، 1/855، 2/464) و نيز در كتابهاي‌ ديگر.
ابن‌ خلكان‌ (6/368-369) اشاره‌ مى‌كند كه‌ ابوالفرج‌ اصفهانى‌ و نيز ابوالحسن‌ على‌ بن‌ عبدالله‌ طوسى‌ اشعار يزيد را در ديوانى‌ گرد آورده‌ بوده‌اند. وي‌ حتى‌ از مجموعة طوسى‌ عباراتى‌ هم‌ نقل‌ مى‌كند، اما امروزه‌ آنچه‌ از آثار وي‌ در دست‌ است‌، از 100 بيت‌ كه‌ بيشتر آنها در الاغانى‌ آمده‌، در نمى‌گذرد. كحاله‌ (ص‌ 841) به‌ نقل‌ از اخبار التراث‌ العربى‌ از ديوانى‌ كه‌ توسط حاتم‌ صالح‌ ضامن‌ فراهم‌ شده‌، نام‌ برده‌ است‌.
مآخذ: ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ حبيب‌، محمد، «اسماء المغتالين‌»، نوادر المخطوطات‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ هارون‌، قاهره‌، 1374ق‌/1954م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ سلام‌، محمد، طبقات‌ الشعراء، ليدن‌، 1913م‌؛ ابن‌ فارس‌، احمد، الصاحبى‌، به‌ كوشش‌ احمد صقر، قاهره‌، 1977م‌؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، تأويل‌ مشكل‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ احمد صقر، قاهره‌، 1393ق‌/1973م‌؛ ابن‌ معصوم‌، على‌ صدرالدين‌، انوار الربيع‌، به‌ كوشش‌ شاكر هادي‌ شكر، نجف‌، 1389ق‌/1969م‌؛ ابن‌ منظور، لسان‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، قاهره‌، دارالكتب‌؛ امرؤالقيس‌، ديوان‌، بيروت‌، 1377ق‌/1958م‌؛ اونبى‌، ابوعبيد بكري‌، سمط اللا¸لى‌، به‌ كوشش‌ عبدالعزيز ميمنى‌، قاهره‌، 1354ق‌/1936م‌؛ بكري‌، عبدالله‌، معجم‌ ما استعجم‌، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ سقا، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ حسين‌، طه‌، من‌ تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1981م‌؛ طبري‌، جامع‌ البيان‌، بيروت‌، 1400ق‌/ 1980م‌؛ فارابى‌، اسحاق‌، ديوان‌ الادب‌، به‌ كوشش‌ احمد مختار عمر، قاهره‌، 1976م‌؛ كحاله‌، عمررضا، المستدرك‌ على‌ معجم‌ المؤلفين‌، بيروت‌، 1406ق‌/1985م‌؛ وشاء، محمد، الظرف‌ و الظرفاء، به‌ كوشش‌ فهمى‌ سعد، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ ياقوت‌، بلدان‌. آذرتاش‌ آذرنوش‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1430
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست