responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1394
ابن شهيد اشجعی
جلد: 4
     
شماره مقاله:1394



اِبْن‌ِ شُهَيْدِ اَشْجَعى‌، ابوعامر، احمد بن‌ عبدالملك‌ بن‌ احمد بن‌ شهيد (382-426ق‌/992- 1035م‌)، شاعر و كاتب‌ پرآوازة اواخر عصر امويان‌ اندلس‌. وي‌ آخرين‌ فرد نامدار از خاندانى‌ بزرگ‌ بود كه‌ در زمان‌ حكمرانى‌ عبدالرحمان‌ الداخل‌ (حك 138-172ق‌/756- 788م‌) از شام‌ به‌ اندلس‌ آمدند و در بارگاه‌ امويان‌ به‌ مراتب‌ عالى‌ سياسى‌ و علمى‌ دست‌ يافتند (نك: ه د. ابن‌ شهيد، خاندان‌). شاعر در محلة اشرافى‌ مُنَية المُغيرة در حومة قُرطُبه‌ به‌ دنيا آمد (ابن‌ بسام‌، (1(1)/196؛ عباس‌، 272؛ پلا، 23؛ زكى‌، 13). منصب‌ وزارت‌ پدرش‌ سبب‌ شده‌ بود كه‌ از همان‌ كودكى‌ به‌ دربار حاجبان‌ عامري‌ راه‌ يابد و مورد توجه‌ و محبت‌ آنان‌ قرار گيرد. شاعر خود بعدها، در رساله‌اي‌ خطاب‌ به‌ مؤتمن‌ عامري‌ (نوادة منصور)، به‌ روابط نزديك‌ خاندان‌ بنى‌ شهيد با عامريان‌ اشاره‌ كرده‌ و لطف‌ و محبت‌ آنان‌ به‌ ويژه‌ منصور بن‌ ابى‌ عامر را در حق‌ خود شرح‌ داده‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/193-197؛ قس‌: پلا، 24-27؛ هيكل‌، 368؛ عباس‌، 272-273).
استادان‌ وي‌ شناخته‌ نيستند، اما مى‌دانيم‌ كه‌ از تربيتى‌ نيكو برخوردار بوده‌ و به‌ گفتة خود وي‌ علوم‌ مختلفى‌ چون‌ ادب‌، تاريخ‌، فقه‌، طب‌، صنعت‌ و حكمت‌ را فراگرفته‌ بوده‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/220؛ قس‌: ياقوت‌، 3/221-223). با اينهمه‌ چنين‌ مى‌نمايد كه‌ آسايش‌ و كامرانى‌ و شعرپردازي‌ را بر ممارست‌ و سخت‌ كوشى‌ در كسب‌ علوم‌ رايج‌ ترجيح‌ مى‌داده‌ است‌ و به‌ راستى‌، از اشارات‌ پراكنده‌اي‌ كه‌ در آثار وي‌ آمده‌، مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ دانسته‌هايش‌ در بسياري‌ از علوم‌ رايج‌ از سطح‌ آگاهيهاي‌ سطحى‌ فراتر نمى‌رفته‌ است‌ (ابن‌ شهيد، التوابع‌، 88؛ پلا، 28-30؛ هيكل‌، 369؛ عباس‌، 293).
سرودن‌ شعر را بسيار زود، يعنى‌ پيش‌ از 12 سالگى‌، آغاز كرد (پلا، 30-31؛ هيكل‌، همانجا؛ زكى‌، 14- 15). هنوز خردسال‌ بود كه‌ پدرش‌ ابومروان‌، كه‌ از وزارت‌ كناره‌ گرفته‌ و به‌ زهد و تصوف‌ روي‌ آورده‌ بود، عرصه‌ را بر وي‌ تنگ‌ كرد و او را به‌ دوري‌ از لذات‌ و پوشيدن‌ جامه‌هاي‌ خشن‌ ملزم‌ ساخت‌، اما چندي‌ بعد مظفر عامري‌ (حك 393-399ق‌)، كه‌ در آن‌ زمان‌ مقام‌ ولايتعهدي‌ داشت‌، به‌ وساطت‌ وزير ابن‌ مَسلَمه‌ او را از اين‌ وضع‌ رهانيد و با انتصاب‌ وي‌ به‌ مقام‌ رياست‌ شرطه‌، كه‌ با توجه‌ به‌ خردسالى‌ شاعر در آن‌ زمان‌، بى‌شك‌ جنبة افتخاري‌ داشته‌ است‌، گشايشى‌ در كار وي‌ پديد آورد (ابن‌ بسام‌، 1(1)/194- 195؛ قس‌: بستانى‌، بطرس‌، 9؛ عباس‌، 273؛ پلا، 26-27). پدر شاعر اندكى‌ بعد درگذشت‌ (393 ق‌) و او احتمالاً در كنف‌ حمايت‌ مظفر و بزرگان‌ دولتش‌ قرار گرفت‌ (پلا، 30).
دوران‌ پرآشوب‌ «فتنه‌» كه‌ در 17 سالگى‌ آغاز شد و حساس‌ترين‌ سالهاي‌ زندگى‌ او را فراگرفت‌، بى‌شك‌ بر او تأثيري‌ ناگوار داشت‌، چه‌ دستگاه‌ حكومت‌ عامريان‌ را كه‌ دوست‌ و حامى‌ او بودند، يكسره‌ بر باد داد و سبب‌ كشتارها و ويرانيهاي‌ سهمگين‌ در محله‌هاي‌ آباد و پر رونق‌ قرطبه‌ از جمله‌ المدينة الزاهرة و منية المغيرة گرديد (پلا، 33). از جزئيات‌ زندگى‌ و احوال‌ ابن‌ شهيد در اين‌ دوره‌ اطلاع‌ دقيقى‌ در دست‌ نيست‌. غالب‌ دانسته‌هاي‌ ما نيز در اين‌ خصوص‌ برگرفته‌ از آثار منظوم‌ و منثور خود اوست‌. از رسالة وي‌ خطاب‌ به‌ مؤتمن‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ وي‌ تقريباً در تمامى‌ اين‌ سالها در قرطبه‌ مانده‌ و شاهد تحولات‌ سياسى‌ پايتخت‌ بوده‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/197؛ بستانى‌، بطرس‌، 13-14). شاعر در اين‌ رساله‌ ضمن‌ قصيده‌اي‌ بلند در مدح‌ مؤتمن‌، كه‌ در آن‌ زمان‌ حكومت‌ بلنسيه‌ را در دست‌ داشت‌ (ابن‌ عذاري‌، 3/164- 165)، از «فتنه‌» و هرج‌ و مرج‌ ناشى‌ از آن‌ سخن‌ گفته‌ و از وي‌ خواسته‌ كه‌ به‌ مدد ياران‌ صقلبى‌ خود (كه‌ در آن‌ شعر الا´َعاجِم‌ُ البيض‌ خوانده‌)، به‌ قرطبه‌ لشكر كشد و دشمنان‌ بربر خويش‌ (الاَعاجِم‌ُ السُّود) را بتاراند (ابن‌ بسام‌، 1(1)/199-203؛ بستانى‌، بطرس‌، همانجا؛ قس‌: ديوان‌، 155- 160). با اينهمه‌ چنين‌ مى‌نمايد كه‌ شاعر از منافع‌ خود به‌ هيچ‌ روي‌ غافل‌ نبوده‌ است‌، چه‌ در همان‌ رساله‌ از مؤتمن‌ درخواست‌ كرده‌ كه‌ املاكى‌ را كه‌ عباس‌، وزير عبدالرحمان‌ عامري‌، وعدة اعطاي‌ آن‌ را داده‌، اما «فتنه‌» مانع‌ دستيابى‌ شاعر به‌ آن‌ شده‌ بود، بدو بخشد (ابن‌ بسام‌، 1(1)/197- 198) و چون‌ مؤتمن‌ در نامه‌اي‌ او را به‌ بارگاه‌ خود در بلنسيه‌ فراخواند، شاعر كه‌ گويا به‌ اوضاع‌ پايتخت‌ اميد بسته‌ بود، از رفتن‌ عذر خواست‌ و تعلق‌ خاطرِ عميق‌ خود به‌ قرطبه‌ را دستاويز ساخت‌ (همو، 1(1)/207- 208؛ قس‌: زكى‌، 20).
ابن‌ شهيد ظاهراً از مهدي‌ (حك 399-400)، كه‌ سر منشأ «فتنه‌» شمرده‌ مى‌شد (ابن‌ عذاري‌، 3/50) دوري‌ جست‌ (بستانى‌، بطرس‌، 16؛ پلا، 34)، اما چون‌ مستعين‌ (حك بار اول‌: ربيع‌ الاول‌ - شوال‌ 400، بار دوم‌: 403-407ق‌) به‌ قدرت‌ رسيد، شاعر به‌ بارگاه‌ او پيوست‌ و به‌ مدح‌ وي‌ پرداخت‌ ( ديوان‌، 132-133؛ قس‌: پلا، همانجا)، اما چندي‌ نگذشت‌ كه‌ ظاهراً بر اثر بدگوييهاي‌ مخالفان‌، مورد بى‌مهري‌ قرار گرفت‌، چه‌ شاعر خود در قصيده‌اي‌، با اشاره‌ به‌ اين‌ نكته‌، از خود در برابر طعن‌ مخالفان‌ دفاع‌ كرده‌ است‌ ( ديوان‌، 114- 115؛ التوابع‌، 123). وي‌ در فصيده‌اي‌ ديگر نيز ضمن‌ شكايت‌ از وضع‌ خويش‌ با لحنى‌ گلايه‌آميز بخشش‌ و جوانمردي‌ اميران‌ ديگر و احتمال‌ روي‌ آوردن‌ خود را به‌ دربار ايشان‌ به‌ رخ‌ مُستعين‌ كشيده‌ است‌ ( ديوان‌، 151-152؛ قس‌: بستانى‌، بطرس‌، 17؛ زكى‌، 27). مراد شاعر ظاهراً اشاره‌ به‌ على‌ بن‌ حَمّود بوده‌ است‌ (بستانى‌، بطرس‌، زكى‌، همانجاها). از قضا در 407ق‌ قرطبه‌ به‌ دست‌ على‌ بن‌ حمود (حك 407- 408ق‌) افتاد و مستعين‌ كشته‌ شد (ابن‌ عذاري‌، 3/117، 119-120).
اما رفتار على‌ نيز كه‌ ميانه‌اي‌ با شعر و ادب‌ نداشت‌، بهتر از رفتار سلفش‌ نبود و ابن‌ شهيد نه‌ تنها از آن‌ سو طرفى‌ بر نبست‌، بلكه‌ چندي‌ بعد مورد خشم‌ على‌ نيز قرار گرفت‌ و به‌ زندان‌ افتاد (ابن‌ خاقان‌، 198؛ زكى‌، 30). علب‌ زندانى‌ شدن‌ او به‌ درستى‌ روشن‌ نيست‌، اما از قصيدة مشهوري‌ كه‌ شاعر خود در اين‌ باره‌ سروده‌ است‌، چنين‌ برمى‌آيد كه‌ مخالفانش‌ سبك‌ سري‌ و بى‌بندوباري‌ او را دستاويز قرار داده‌ و احتمالاً امير را كه‌ به‌ تعصب‌ و سختگيري‌ شهره‌ بود، به‌ وي‌ بدگمان‌ ساخته‌ بودند ( ديوان‌، 99-102؛ زكى‌، همانجا؛ قس‌: پرس‌، 95-96 .(65-66, برخى‌ زندانى‌ شدن‌ او را در دورة حكومت‌ قاسم‌ بن‌ حمود (حك 408-412ق‌) دانسته‌اند (پلا، 37- 38). هرچند كه‌ ابن‌ ابار هم‌ گرفتاري‌ او را در زمان‌ يحيى‌ بن‌ حمود (حك 412-413ق‌) دانسته‌ است‌ و هم‌ آزاديش‌ را (ص‌ 203-204).
در هر حال‌ ظن‌ قوي‌ آن‌ است‌ كه‌ شاعر چندي‌ بعد و احتمالاً در زمان‌ حكومت‌ قاسم‌ كه‌ آزادمنش‌تر از برادر بود، از زندان‌ رهايى‌ يافت‌ (زكى‌، 31) و چند سال‌ بعد كه‌ قاسم‌ از قرطبه‌ گريخت‌ و برادرزاده‌اش‌ يحيى‌ بن‌ حمود با لقب‌ معتلى‌ حكومت‌ را در دست‌ گرفت‌، ابن‌ شهيد با وي‌ روابطى‌ دوستانه‌ برقرار ساخت‌ و او را مدح‌ گفت‌ ( ديوان‌، 107-109، 136- 137؛ زكى‌، 34). پس‌ از آن‌ نيز چون‌ يحيى‌ در نزديكى‌ اشبيليه‌ سپاهيان‌ بربر قاسم‌ را شكست‌ داد (414ق‌)، ابن‌ شهيد در مديحة ديگري‌ پيروزي‌ او را تهنيت‌ گفت‌ ( ديوان‌، 131-132؛ پلا، 49)، اما سير تحولات‌ در اين‌ سالها چنان‌ پرشتاب‌ بود كه‌ كمتر اميري‌ ياراي‌ ايستادگى‌ در خود مى‌ديد. 414ق‌ بار ديگر امويان‌ به‌ خلافت‌ رسيدند و عبدالرحمان‌ بن‌ هشام‌ ملقب‌ به‌ مستظهر (حك رمضان‌ - ذيقعدة 414) زمام‌ امور را در دست‌ گرفت‌ و با تغييراتى‌ در سياست‌ دولت‌، صاحب‌ منصبان‌ كهنه‌كار را بر كنار كرد و دوستان‌ و نزديكان‌ خود را كه‌ عمدتاً از اشراف‌ جوان‌ بودند، به‌ كار گماشت‌. ابن‌ شهيد مقام‌ وزارت‌ يافت‌ (ابن‌ ابار، 205؛ ابن‌ سعيد، 1/85)، اما دولت‌ او مستعجل‌ بود. سياستهاي‌ جابرانة حكومت‌ به‌ زودي‌ موجب‌ ناخشنودي‌ عمومى‌ شد و عاقبت‌ بر اثر شورشى‌ حكومت‌ سرنگون‌ گشت‌ و اموي‌ ديگري‌ ملقب‌ به‌ مستكفى‌ (حك 414- 416ق‌) به‌ خلافت‌ رسيد و مستظهر را كشت‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/50 -52؛ مقري‌، 1/489؛ قس‌: دوزي‌، 581 ؛ لوي‌ پرووانسال‌، .(II/334 وزارت‌ 47 روزة ابن‌ شهيد نيز كه‌ اوج‌ اعتلاي‌ سياسى‌ او بود، با اين‌ دگرگونى‌ به‌ سر رسيد (هيكل‌، 370) و او ناخشنود از اين‌ ناكامى‌ و هراسان‌ از سير رويدادها، در قصيده‌اي‌ ضمن‌ شكايت‌ از اوضاع‌، عزم‌ خود را به‌ ترك‌ قرطبه‌ و پيوستن‌ به‌ يحيى‌ بن‌ حمود در مالقه‌ بيان‌ كرد ( ديوان‌، 153-154؛ قس‌: ابن‌ بسام‌، 1(1)/321؛ زكى‌، 41؛ پلا، 45)، سپس‌ به‌ مالقه‌ رفت‌ و در خلال‌ اشعاري‌ كه‌ در مدح‌ يحيى‌ سرود، وي‌ را تشويق‌ كرد كه‌ به‌ قرطبه‌ حمله‌ كند و به‌ فتنه‌ و آشوب‌ پايان‌ بخشد ( ديوان‌، 130؛ زكى‌، 41-42؛ قس‌: دوزي‌، 583 ؛ لوي‌ پرووانسال‌، .(II/335
سرانجام‌ يحيى‌ در 416ق‌ به‌ قرطبه‌ لشكر كشيد، مستكفى‌ از شهر گريخت‌ و يحيى‌ زمام‌ امور را در دست‌ گرفت‌ (ابن‌ عذاري‌، 3/143)، اما سال‌ بعد قرطبه‌ را ترك‌ گفت‌ و راهى‌ مالقه‌ شد. شاعر به‌ قرطبه‌ بازگشت‌ و احتمالاً در همانجا به‌ تأليف‌ برخى‌ از آثار خود پرداخت‌ (هيكل‌، 371؛ زكى‌، 43). در 418ق‌ اشراف‌ قرطبه‌، به‌ رهبري‌ ابوالحزم‌ بن‌ جهور اموي‌، ديگري‌ به‌ نام‌ هشام‌ بن‌ محمد ملقب‌ به‌ مُعتَدّ را (حك 418-422ق‌) به‌ خلافت‌ برداشتند، اما هشام‌ مردي‌ از طبقات‌ فرودست‌ به‌ نام‌ حَكَم‌ بن‌ سعيد، معروف‌ به‌ قَزّاز، را به‌ وزارت‌ برگزيد و چندي‌ نگذشت‌ كه‌ سياستهاي‌ حكم‌، اشراف‌ و توانگران‌ قرطبه‌ را ناخشنود و از حكومت‌ بيزار ساخت‌ (ابن‌ عذاري‌، 3/145- 146؛ زكى‌، 45). ابن‌ شهيد نيز در اين‌ دولت‌ مقامى‌ ارجمند داشت‌ (ابن‌ سعيد، همانجا) و به‌ رغم‌ تبار اشرافيش‌ازدوستان‌ نزديك‌ حكم‌ شمرده‌مى‌شد (ابن‌بسام‌،3(3)/520 - 521؛ زكى‌، همانجا).
چندي‌ بعد حكومت‌ كه‌ در آستانة ورشكستگى‌ مالى‌ بود، بر سر مصادرة اوقاف‌ مساجد با فقهاي‌ قرطبه‌ در افتاد و ابن‌ شهيد كه‌ از نزديكان‌ خليفه‌ شمرده‌ مى‌شد (ابن‌ سعيد، 1/85، 123)، به‌ دستور او هجونامه‌اي‌ شديد اللحن‌ نوشت‌ و در آن‌ سخت‌ به‌ مخالفان‌ دولت‌ تاخت‌ و خود آن‌ را يك‌ بار در قصر خلافت‌ و بار ديگر در مسجد جامع‌ خواند. وصفى‌ كه‌ ابن‌ حيان‌ از تأثير ابن‌ هجويه‌ به‌ دست‌ داده‌ حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ سخنان‌ ابن‌ شهيد سخت‌ تند و وقيحانه‌ بوده‌است‌ (ابن‌بسام‌، 3(1)/519 - 520؛ زكى‌، 46-47؛ قس‌: دوزي‌، 587 )، اما كوششهاي‌ حكومت‌ ثمري‌ نبخشيد. در 422ق‌ حكم‌ به‌ دست‌ يكى‌ از امويان‌ كشته‌ شد و با تشكيل‌ شورايى‌ از بزرگان‌ شهر، به‌ رهبري‌ ابوالحزم‌ بن‌ جهور، هشام‌ از خلافت‌ عزل‌ و سلسلة اموي‌ منقرض‌ گرديد (ابن‌ عذاري‌، 3/148-152؛ زكى‌، 48).
با سقوط هشام‌ آخرين‌ اميد ابن‌ شهيد نيز برباد رفت‌. با اينهمه‌، حاكمان‌ جديد با او بر سر مهر بودند (پلا، 52) و او ظاهراً همچنان‌ به‌ زندگى‌ اشرافى‌ خود در قرطبه‌ ادامه‌ داد (زكى‌، 48- 50)، اما آسودگى‌ او ديري‌ نپاييد، زيرا در ذيقعدة 425 فلج‌ شد و در بستر افتاد (ابن‌ بسام‌، 1(1)/328). بيماري‌ دردناك‌ او 7 ماه‌، يعنى‌ تا زمان‌ مرگش‌، به‌ درازا كشيد و در اين‌ مدت‌ به‌ تدريج‌ نيرو و توان‌ جسمى‌ او را زايل‌ ساخت‌ (ابن‌ خاقان‌، 200)، چنانكه‌ در آخرين‌ روزهاي‌ حيات‌ جز جسمى‌ بى‌حركت‌ و دردمند از او برجاي‌ نمانده‌ بود (ابن‌ بسام‌، همانجا). دورة بيماري‌ و ضعف‌ جسمى‌ ابن‌ شهيد كه‌ رنج‌ و يأس‌ ناشى‌ از آن‌ يك‌ بار او را به‌ آستانة خودكشى‌ نيز كشاند (ابن‌ بسام‌، همانجا؛ زكى‌، 55)، دورة شكوفايى‌ ذوقى‌ و ادبى‌ او نيز بود (عباس‌، 287؛ زكى‌، 51). برخى‌ از مشهورترين‌ اشعار اودر اين‌ دوره‌ سروده‌ شده‌ است‌. از جمله‌ قطعة نسبتاً كوتاهى‌ كه‌ شاعر آن‌ را چند روز پيش‌ از مرگ‌ خطاب‌ به‌ دوست‌ صميميش‌ ابن‌ حزم‌ سروده‌ است‌. در اين‌ قطعه‌ كه‌ از جمله‌ درخشان‌ ترين‌ سروده‌هاي‌ اندلسى‌ شمرده‌ شده‌، صراحت‌ و صميميت‌ شاعر در مواجهه‌ با مرگى‌ چاره‌ناپذير با اندوهى‌ عميق‌ درآميخته‌ و تصاويري‌ بس‌ گيرا آفريده‌ است‌ ( ديوان‌، 133- 135؛ زكى‌، 56 -57). چون‌ ابن‌ شهيد درگذشت‌، ابوالحزم‌ بن‌ جهور حاكم‌ شهر بر وي‌ نماز خواند (حميدي‌، 1/212). تشييع‌ جنازة شاعر ظاهراً بسيار عظيم‌ بوده‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/335).
دربارة شخصيت‌ و خصوصيات‌ اخلاقى‌ ابن‌ شهيد سخن‌ بسيار گفته‌اند. اغلب‌ او را مردي‌ شرابخوار و هوسران‌ خوانده‌اند كه‌ زندگيش‌ سراسر به‌ لهو و كامرانى‌ مى‌گذشته‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/193؛ ابن‌ خاقان‌،191؛ ابن‌ سعيد، 1/85). حتى‌ ابن‌ خاقان‌ در روايتى‌، كه‌ صحت‌ آن‌ نياز به‌ تأييد منابع‌ ديگر دارد، از عيش‌ و نوش‌ شبانة او در يكى‌ از كليساهاي‌ قرطبه‌ سخن‌ گفته‌ است‌ (ص‌، 194- 195؛ پلا، 74-76؛ قس‌: پرس‌، 278 -277 ؛ لوي‌ پرووانسال‌، .(III/223 در عين‌ حال‌ وي‌ به‌ بخشندگى‌ و بزرگواري‌ شهره‌ بود. سخاوت‌ و گشاده‌دستى‌ شاعر كه‌ گاه‌ او را به‌ آستانة فقر مى‌كشاند، در كنار صميميت‌ و يكرنگى‌ وي‌ در دوستى‌، سبب‌ رواج‌ داستانها و افسانه‌هاي‌ مشهور شده‌ است‌ (ابن‌ بسام‌، همانجا؛ ابن‌ دحيه‌، 158-159؛ ابن‌ خلكان‌، 1/116-117؛ قس‌: عباس‌، 291). با اينهمه‌، ابن‌ شهيد شخصيتى‌ مغرور و متكبر داشت‌. نخوت‌ و تفرعن‌ او كه‌ از يكسو حاصل‌ تبار عربى‌ و خاستگاه‌ اشرافى‌ وي‌ (ابن‌ شهيد، ديوان‌، 87، بيت‌ 1) و از سوي‌ ديگر نتيجة حدت‌ طبع‌ و اقتدار ادبيش‌ (ابن‌ بسام‌، 4(1)/40؛ قس‌: عباس‌، همانجا) بود، در قلمرو سياست‌ به‌ صورت‌ هواداري‌ از حاكميت‌ امويان‌ و عامريان‌ و در پهنة ادب‌ به‌ صورت‌ معارضه‌ جويى‌ با بزرگان‌ شعر و ادب‌ نمودار مى‌شد. گرايش‌ او به‌ طنز و هزل‌ نيز به‌ اين‌ معارضه‌ دامن‌ مى‌زد (عباس‌، 292).
از پاره‌اي‌ سخنان‌ شاعر در التوابع‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ وي‌ در خويشتن‌ به‌ ديدة نابغه‌اي‌ مى‌نگريسته‌ كه‌ اگر مرگ‌ امانش‌ دهد، مى‌تواند با قريحة درخشان‌ خود آثاري‌ بس‌ گرانبها بيافريند و به‌ بلندترين‌ قله‌ها دست‌ يابد (ص‌ 114؛ عباس‌، 292، 296، 300-301). گويى‌ شاعر خود پيشاپيش‌ از كوتاهى‌ عمر و مرگ‌ نابهنگامش‌ آگاه‌ بوده‌ است‌. در واقع‌ اعتقاد راسخ‌ او به‌ نبوغ‌ خويش‌ از يكسو و ترس‌ از مرگ‌ و هراس‌ از كيد دشمنان‌ (مبارك‌، 1/327؛ عباس‌، 274، 392) از سوي‌ ديگر، سبب‌ شده‌ بود كه‌ وي‌ پيوسته‌ بيم‌ آن‌ داشته‌ باشد كه‌ زمانه‌ نبوغ‌ و شايستگى‌ او را چنانكه‌ بايد نشناسد و ارج‌ ننهد (قس‌: مبارك‌، 1/328)، اما غرور و نخوت‌ او با اندوخته‌هاي‌ علميش‌ چندان‌ سازگاري‌ نداشت‌. ابن‌ شهيد اصولاً مرد دانش‌ و فضل‌ نبود و جز در شعر و ادب‌ چندان‌ توشه‌اي‌ نيندوخته‌ بود (عباس‌، 293). بى‌سبب‌ نيست‌ كه‌ در بحث‌ از شعر، آن‌ را موهبتى‌ طبيعى‌ مى‌شمرد كه‌ از طريق‌ فنون‌ ادبى‌ و صنايع‌ شعري‌ به‌ آن‌ دست‌ نمى‌يافت‌ (نك: ادامة مقاله‌). رقيبان‌ و مخالفان‌ ابن‌ شهيد نيز كه‌ ظاهراً از منزلت‌ و رفتار او ناخرسند بودند (هيكل‌، 371؛ زكى‌، 22- 23)، اين‌ قبيل‌ ضعفها را دستاويز تسويه‌ حسابهاي‌ ادبى‌ و سياسى‌ با او مى‌كردند. او هم‌ در پاسخ‌ بارانى‌ از طعن‌ و ريشخند بر سر آنان‌ فرو مى‌ريخت‌. حملات‌ سخت‌ و گزندة او به‌ برخى‌ اديبان‌ قرطبه‌ و طرز تفكر آنان‌ از اين‌ نوع‌است‌ (ابن‌بسام‌، 1(1)/239-240؛ قس‌: مبارك‌، 2/58 - 60). در حقيقت‌ رسالة التوابع‌ و الزوابع‌ را نيز بايد نوعى‌ كوشش‌ مبارزه‌ جويانه‌ خواند كه‌ ابن‌ شهيد براي‌ اثبات‌ برتري‌ خويش‌ در قلمرو ادب‌ و بلاغت‌ بدان‌ دست‌ زده‌ است‌ (قس‌: مبارك‌، 1/328؛ بستانى‌، بطرس‌، 70-71)، اما زمانه‌ با او سرسازگاري‌ نداشت‌. دورة «فتنه‌» كه‌ به‌ سقوط خلافت‌ اموي‌ و برباد رفتن‌ علايق‌ و آرمانهاي‌ سياسى‌ اشراف‌ قرطبه‌ انجاميد، ماية ناكامى‌ ابن‌ شهيد و انگيزة يأس‌ و بدبينى‌ او گرديد (عباس‌، 274؛ زكى‌، 71).
بخش‌ اعظم‌ زندگى‌ شاعر در اين‌ دوره‌ گذشت‌. بدين‌ سبب‌ مراحل‌ مختلف‌ زندگى‌ و شعر او را آيينه‌اي‌ از رويدادهاي‌ اين‌ عصر شمرده‌اند (زكى‌، 19). عواملى‌ فردي‌ نيز چون‌ ضعف‌ شنوايى‌ (ابن‌ سعيد، 1/123) كه‌ به‌ گفتة خود شاعر مانع‌ دستيابى‌ او به‌ مناصب‌ مهمى‌ چون‌ كتابت‌ شد (ابن‌ بسام‌، 1(1)/243؛ زكى‌، 15) و همواره‌ زندگى‌ و رفتار او را دستخوش‌ نابسامانى‌ مى‌كرد (عباس‌، 290؛ زكى‌، 16) و نيز رنج‌ بى‌فرزندي‌ (عباس‌، 292-293) در نگرش‌ منفى‌ او نسبت‌ به‌ زندگى‌ مؤثر بود و احتمالاً همين‌ يأس‌ و ناكامى‌ نيز برگرايش‌ او به‌ هرزگى‌ و بطالت‌ مى‌افزود (عباس‌، 292). آثار بدبينى‌ ابن‌ شهيد كه‌ برخى‌ (زكى‌، 70) آن‌ را با بدبينى‌ ابوالعلاءِ معري‌ (نك: ه م‌) و برخى‌ نيز با بينش‌ رواقى‌ سنكا1 (پرس‌، 467 ؛ قس‌، نيكل‌، 105 ؛ زكى‌، 55 -56) مقايسه‌ كرده‌اند، در سروده‌هاي‌ او آشكار است‌ (براي‌ نمونه‌، نك: ديوان‌، 91، 97- 98، 142- 145؛ زكى‌، 71-73).
ابن‌ شهيد شاعر و نثرنويسى‌ سنت‌ گراست‌. با آنكه‌ او را همچون‌ ابن‌ حزم‌ از زمرة گروهى‌ از اديبان‌ جوان‌ قرطبه‌ به‌ شمار آورده‌اند كه‌ سوداي‌ رقابت‌ با شرق‌ درسر داشتند و به‌ شعر و ادب‌ سرزمين‌ خود مى‌باليدند، تبار اشرافى‌ و پاي‌ بندي‌ عميق‌ وي‌ به‌ سنتهاي‌ شرقى‌ او را پيرو راستين‌ شعر و ادب‌ مشرق‌ زمين‌ ساخته‌ بود (مونور، .(138-139 ابن‌ شهيد را شاعري‌ «كثير الشعر» خوانده‌اند (حميدي‌، 1/209). با اينهمه‌، اكنون‌ جز بخش‌ اندكى‌ از سروده‌هاي‌ او در دست‌ نيست‌. وي‌ در غالب‌ موضوعات‌، شعر سروده‌، اما آنچه‌ از او به‌ جاي‌ مانده‌، بيشتر در مدح‌ و وصف‌ و غزل‌ است‌. تصوير پردازيهاي‌ بديع‌، بيان‌ مضامين‌ كهن‌ در شكلهاي‌ تازه‌، بهره‌گيري‌ از اسلوب‌ محاوره‌ و گفت‌ و گو با حيوانات‌، استفادة فراوان‌ از صنايع‌ بديعى‌ و در عين‌ حال‌ روانى‌ و استواري‌ الفاظ و معانى‌ از خصوصيات‌ سبك‌ شعر اوست‌ (هيكل‌، 372). ابن‌ شهيد شعر و نثر بسيار خوانده‌ بود و به‌ رغم‌ بيگانگى‌ و حتى‌ بيزاريش‌ از علوم‌ رايج‌، در پهنة نظم‌ و نثر اقتداري‌ تمام‌ داشت‌. آثار شاعران‌ و كاتبان‌ بزرگ‌ را نيك‌ مى‌شناخت‌ و بهره‌هاي‌ بسيار از آنان‌ برده‌ بود (عباس‌، 293).
معارضه‌هاي‌ او با شعراي‌ بزرگ‌ مشرق‌ و استفاده‌هاي‌ فراوانش‌ از الفاظ و معانى‌ و بحور و قوافى‌ اشعار آنان‌ خود نشان‌ از دلبستگى‌ و اتكاي‌ همه‌ جانبة وي‌ به‌ شعر مشرق‌ زمين‌ دارد. ابن‌ بسام‌ كه‌ با آگاهى‌ عميق‌ و وسيع‌ خود از شعر عرب‌ همواره‌ مترصد سرقتهاي‌ ادبى‌ شعراي‌ اندلس‌ بود، طبق‌ عادت‌، منبع‌ بسياري‌ از تعابير و معانى‌ مندرج‌ در اشعار ابن‌ شهيد را بازشناسانده‌ است‌ (1(1)/307-326؛ قس‌: بستانى‌، بطرس‌، 40-42؛ پلا، 106). بى‌سبب‌ نيست‌ كه‌ رقيبان‌ و مخالفان‌ ابن‌ شهيد اغلب‌ او را به‌ جعل‌ و سرقت‌ شعر متهم‌ مى‌ساختند (بستانى‌، بطرس‌،42) و بى‌شك‌ همين‌ پاي‌ بندي‌ به‌ اسلوبها و قالبهاي‌ شعر كهن‌ سبب‌ شد كه‌ او هيچ‌ گاه‌ به‌ سرودن‌ موشّحات‌ كه‌ با طبع‌ او ناسازگار بود، نپردازد (قس‌: مونرو، .(139 با اينهمه‌، اشعار ابن‌ شهيد يكسره‌ تقليد و اقتباس‌ نيست‌. اي‌ بسا كه‌ قريحة درخشان‌ و طبع‌ سودايى‌ او به‌ اشعارش‌ رنگ‌ و بويى‌ خاص‌ بخشيده‌ است‌، چنانكه‌ گويى‌ اميال‌ سركش‌ او گاه‌ در قالب‌ تعابير هنري‌، همچون‌ موجى‌ خروشان‌ از عمق‌ ضميرش‌ سربرآورده‌ و به‌ شعرش‌ جنب‌ و جوشى‌ خاص‌ بخشيده‌ است‌ (عباس‌، 294؛ قس‌: بستانى‌ بطرس‌، 43؛ زكى‌، 72؛ مونرو، .(144-145
بى‌سبب‌ نيست‌ كه‌ در نظر برخى‌ محققان‌ معاصر پاره‌اي‌ از اشعار او طنينى‌ اسرارآميز دارند كه‌از خصوصيات‌ شعرمعاصر است‌ (زكى‌، 66 - 67). اكنون‌ تنها 75 قصيده‌ از سروده‌هاي‌ ابن‌ شهيد در دست‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از آنها نيز ناقص‌ و پراكنده‌اند. برخى‌ از اين‌ قصايد در رديف‌ بهترين‌ نمونه‌هاي‌ شعر اندلسى‌ است‌، اما بيشتر آنها جز صنعت‌ پردازي‌ و تصويرسازي‌ امتياز ديگري‌ ندارند (زكى‌، 72). اشعار تغزلى‌ ابن‌ شهيد در مقايسه‌ با مديحه‌هاي‌ او از عمق‌ و اصالتى‌ بيشتر برخوردارند (عباس‌، 302؛ زكى‌، همانجا)، اما مهم‌تر از اينها قدرت‌ او در وصف‌ و تصويرپردازيهاي‌ زنده‌ و بديع‌ است‌. اشعاري‌ نيز كه‌ وي‌ در ايام‌ بيماري‌ سروده‌، از عميق‌ترين‌ و مؤثرترين‌ آثار او به‌ شمار مى‌رود (زكى‌، همانجا). ديوان‌ ابن‌ شهيد تاكنون‌ دوبار به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌: نخست‌ به‌ كوشش‌ شارل‌ پلا در بيروت‌ (1963م‌) و بار ديگر به‌ كوشش‌ يعقوب‌ زكى‌ (جيمز ديكى‌) در قاهره‌ با مقدمه‌اي‌ تحقيقى‌ در احوال‌ و آراء ابن‌ شهيد. روايت‌ انگليسى‌ اين‌ مقدمه‌ پيش‌ از آن‌ به‌ صورت‌ مقاله‌اي‌ مستقل‌ در مجلة الاندلس‌1 (ديكى‌، به‌ چاپ‌ رسيده‌ بود.
اما مهم‌ترين‌ بخش‌ از ميراث‌ ادبى‌ ابن‌ شهيد همانا نثر وي‌، خاصه‌ رسالة التوابع‌ و الزوابع‌ است‌. نثر ابن‌ شهيد را كه‌ نثري‌ است‌ مسجع‌ و وصف‌ در آن‌ جايگاهى‌ ممتاز دارد، متأثر از نثر جاحظ و ابن‌ عميد و بديع‌الزمان‌ (ه م‌ م‌) دانسته‌اند (ابن‌ ماكولا، 5/90؛ ابن‌ بسام‌، 1(1)/192؛ هيكل‌، 387؛ عباس‌، 293). شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ در دورة «فتنه‌» نثر در اندس‌ رونقى‌ خاص‌ يافت‌ و بر شعر پيشى‌ گرفت‌ (مبارك‌، 2/379؛ هيكل‌، 377) و انبوهى‌ كتاب‌ در شرح‌ احوال‌ بزرگان‌، حاوي‌ خطبه‌ها و رساله‌ها و ديگر نوشته‌هاي‌ آنان‌ فراهم‌ آمد، اما مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ اساس‌ اين‌ مجموعة عظيم‌ را عشق‌ به‌ لفّاظى‌ و سجع‌پردازي‌ و تقليد بى‌حساب‌ از اديبان‌ شرق‌ چنان‌ يكنواخت‌ ساخته‌ كه‌ كمتر مى‌توان‌ كسى‌ را صاحب‌ سبكى‌ خاص‌ معرفى‌ كرد (ضيف‌، شوقى‌، الفن‌، 320-321). شيوة نگارش‌ ابن‌ شهيد و همچنين‌ ابن‌ حزم‌ ( در طوق‌ الحمامة ) نيز در صنعت‌ گرايى‌، از آن‌ مجموعه‌ چندان‌ متفاوت‌ نيست‌، اما اهداف‌ و موضوعهايى‌ كه‌ اين‌ دو در آثار خويش‌ برگزيدند، موجب‌ خلق‌ دو اثر شد كه‌ در ادبيات‌ عرب‌ كم‌نظير است‌. ابن‌ شهيد در رسالة التوابع‌ و الزوابع‌ كه‌ خود آن‌ را شجرة الفكاهة نام‌ نهاده‌ (حميدي‌، 2/597)، به‌ جهان‌ ماوراء طبيعت‌ مى‌رود و با جنيان‌ و شياطين‌ ملاقات‌ مى‌كند. به‌ درستى‌ نمى‌دانيم‌ كه‌ وي‌ مضمون‌ روايت‌ خويش‌ را از كجا الهام‌ گرفته‌ است‌: از برخى‌ داستانهاي‌ مذهبى‌ كه‌ در آن‌ روزگار ميان‌ مردم‌ شايع‌ بوده‌ است‌ يا از «شياطين‌ الشعراء» كه‌ در ادب‌ عربى‌ خاصه‌ در ميان‌ شاعران‌ جاهلى‌ شهرت‌ داشته‌ و يا از «مقامة ابليسية» بديع‌ الزمان‌ (قس‌: ضيف‌، شوقى‌، المقامة، 31). هر چه‌ هست‌، رسالة التوابع‌، از بديع‌ترين‌ آثار نثر عربى‌ به‌ شمار رفته‌ است‌.
عنوان‌ و رشتة اصلى‌ روايت‌ را، ابن‌ شهيد از مفهوم‌ «تابعه‌» (يا «تابع‌ و تقريباً برابر با رَئى‌ّ) و «زوبعه‌» كه‌ سرور جنيان‌ يا نام‌ شيطانى‌ بوده‌ و نيز از «شياطين‌ الشعراء» الهام‌ گرفته‌ است‌. «تابعه‌» جنى‌ بوده‌ كه‌ با انسان‌ همراه‌ مى‌شده‌ و نيز ممكن‌ بوده‌ كه‌ جنى‌ نرينه‌، همراه‌ زنى‌ گردد و حتى‌ عاشق‌ وي‌ شود. گويند نخستين‌ كسى‌ كه‌ خبر هجرت‌ پيامبر(ص‌) را به‌ مدينه‌ آورد، زنى‌ بود كه‌ «تابعى‌» از جنيان‌ داشت‌ (مثلاً نك: ابن‌ منظور، ذيل‌ تبع‌). اين‌ پري‌ نيكوكار، نزد شعراي‌ جاهلى‌ و برخى‌ شعراي‌ اسلامى‌، همان‌ «شيطان‌» است‌ كه‌ ظاهراً هميشه‌ با شخصيت‌ شيطان‌ در قرآن‌ كريم‌ منطبق‌ نيست‌. در رويات‌ ادبى‌، شياطين‌ الشعراء، نامهايى‌ بس‌ شگفت‌ داشته‌اند (مثلاً الهوجل‌، الهوبر، جهنّام‌ و يا الخيتعور و الشيصبان‌ نزد معّري‌: بستانى‌، فؤاد افرام‌، 341). اما شيطان‌، يا تابع‌ ابن‌ شهيد، نام‌ مأنوس‌ رهيربن‌ نُمير دارد؛ «توابع‌» شخصيتهاي‌ ديگر نيز، در كتاب‌ او، نامهاي‌ معروف‌ دارند. همين‌ جنى‌ است‌ كه‌ هم‌ به‌ شاعر اشعاري‌ كه‌ به‌ زعم‌ خود او از حيطة توان‌ آدميزاد خارج‌ است‌، الهام‌ مى‌كند و هم‌ وي‌ را در جهان‌ِ جنيان‌ راه‌ مى‌نمايد. ابن‌ شهيد لازم‌ ديده‌ كه‌ پيش‌ از ورود به‌ اصل‌ داستان‌، در خلال‌ درآمدي‌ كوتاه‌، چند نكته‌ را آشكار سازد: وي‌ نخست‌، خطاب‌ به‌ دوستى‌ ابوبكر نام‌ كه‌ از نبوغ‌ شاعر در سخن‌دانى‌ و علم‌ در شگفت‌ شده‌، مى‌گويد كه‌ وي‌ را «تابعه‌»اي‌ است‌ كه‌ ياريش‌ مى‌دهد و «زوبعه‌»اي‌ است‌ كه‌ مؤيدش‌ مى‌دارد. سپس‌ شرح‌ مى‌دهد كه‌ چگونه‌ در كودكى‌، به‌ اندك‌ مطالعه‌، علم‌ فراوان‌ اندوخت‌ و چگونه‌ در رثاي‌ دوستى‌ شعر سرود، اما از تكميل‌ آن‌ عاجز ماند، سپس‌ زهير جنى‌، سوار بر اسب‌ بيامد، بقية شعر را به‌ او الهام‌ كرد و سپس‌، با اسب‌ از ديوار خانه‌ بيرون‌ جهيد و ناپديد شد. اما از آن‌ پس‌، هر گاه‌ نياز بود، وي‌ به‌ ياريش‌ مى‌شتافت‌.
ابن‌ شهيد در آغاز فصل‌ اول‌ كتاب‌ شرح‌ مى‌دهد: روزي‌ كه‌ با زهير دربارة شاعران‌ و خطيبان‌ سخن‌ مى‌راند، از او خواست‌ حيله‌اي‌ ساز كند تا وي‌ به‌ ديدار آنان‌ رود. زهير وي‌ را بر اسب‌ نشاند، از آسمانها درگذشت‌ تا به‌ جهان‌ جنيان‌ رسيد و در آنجا، بر اساس‌ آنكه‌ اينك‌ از كتاب‌ باقى‌ مانده‌، به‌ 4 مجلس‌ درآمد. بدين‌ سان‌ كتاب‌ به‌ 4 فصل‌ تقسيم‌ مى‌شود: «توابع‌ الشعراء» «توابع‌ الكتّاب‌»، «نقاد الجن‌ّ» و «حيوان‌ الجن‌». وي‌ در سفر اول‌، توابع‌ چند شاعر جاهلى‌ (از جمله‌ امرؤالقيس‌) و چند شاعر عباسى‌ (چون‌ ابوتمام‌ و متنبى‌) را ملاقات‌ مى‌كند و در معارضه‌ و مجادلة شاعرانه‌ با آنان‌، چنان‌ نيك‌ از عهده‌ برمى‌آيد كه‌ همه‌ به‌ او «اجازة» شعر مى‌دهند. در سفر دوم‌، زهير او را به‌ چمنزاري‌ مى‌برد كه‌ همة كاتبان‌ و توابع‌ آنان‌ در آن‌ گرد آمده‌اند. او با تابع‌ عبدالحميد و جاحظ به‌ گفت‌ و گو مى‌پردازد و چون‌ اين‌ دو سجع‌ پردازي‌ او را نمى‌پسندند، به‌ دفاع‌ از خود برمى‌خيزد و در عوض‌، شيوة عبدالحميد را مورد انتقاد قرار مى‌دهد و سپس‌ با خواندن‌ رسالة «الحلواء»، موجب‌ انبساط خاطر آنان‌ مى‌گردد. در اين‌ فصل‌،ابن‌ شهيد فرصت‌ را غنيمت‌ شمرده‌، به‌ گلايه‌ از رقيبان‌ و حسودان‌ خويش‌، خاصه‌ ابوالقاسم‌ افليلى‌ (نك: ه د، ابن‌ افليلى‌) مى‌پردازد و تابعة او را كه‌ در واقع‌ خود اوست‌، در هيأتى‌ نازيبا و مسخره‌ وصف‌ مى‌كند و سپس‌ به‌ پاسخهايى‌ نكته‌آميز و قطعاتى‌ پرتصنع‌، اما آكنده‌ از هزل‌، او را از ميدان‌ بيرون‌ مى‌راند. در اثناي‌ همين‌ ديدار نيز تابعه‌هاي‌ دو كاتب‌ بزرگ‌، به‌ توانايى‌ او در شعر و كتابت‌ صحه‌ مى‌گذارند. مجلس‌ سوم‌، مجلس‌ جنيان‌ است‌ كه‌ دربارة ابياتى‌ چند از شاعران‌ بزرگ‌ به‌ نقادي‌ پرداخته‌اند، ماية اصلى‌ سخن‌ آن‌ است‌ كه‌ سرقت‌ ادبى‌ چيست‌ و بهترين‌ آنها كدام‌ است‌. بديهى‌ است‌ كه‌ در همة احوال‌، آراء ابن‌ شهيد قاطع‌ و از همه‌ سو مورد پسند است‌. ماية مجلس‌ چهارم‌، حكميت‌ ابن‌ شهيد در باب‌ شعر است‌: در سرزمين‌ خران‌ و استران‌ كه‌ همه‌ از جنيانند، پا مى‌نهد و مى‌بيند كه‌ دو عاشق‌، يكى‌ استر و ديگر خر، دو غزل‌ سروده‌اند و از او مى‌خواهند كه‌ شعر بهتر را برگزيند. پس‌ از اين‌ داوري‌، وي‌ به‌ غازي‌ مى‌پردازد كه‌ تابعة يكى‌ از نحويان‌ است‌، اما به‌ جاي‌ معارضه‌ در باب‌ نحو و لغت‌، دانسته‌هاي‌ غاز نحوي‌ را به‌ مسخره‌ مى‌گيرد و بيهودگى‌ آن‌ علوم‌ را باز مى‌نمايد.
در همين‌ اندك‌ مقدار كه‌ از رسالة التوابع‌ بازمانده‌، همة شخصيت‌ اجتماعى‌ و ادبى‌ ابن‌ شهيد و سهم‌ او در نقد ادبى‌ پديدار است‌. وي‌ استعداد و ذوق‌ سليم‌ را ماية اصلى‌ شعر مى‌داند. آهنگى‌ كه‌ از تركيب‌ كلمات‌ حاصل‌ مى‌شود، چون‌ به‌ تخيل‌ دلنشين‌ و بديع‌ درآميزد، شعر واقعى‌ به‌ وجود مى‌آورد و گرنه‌ به‌ كمك‌ علم‌ نحو و عروض‌ نمى‌توان‌ شاعر شد. اصولاً بيان‌ در نظر اونفحَه‌اي‌ آسمانى‌ است‌ كه‌ درس‌ و تحقيق‌ آدمى‌ را از آن‌ بى‌نياز نمى‌كند. سرّ بلاغت‌ را بايد در طبع‌ انسان‌ جست‌، نه‌ در دقايق‌ نحوي‌ (قس‌: ضيف‌، احمد، 54 - 55؛ مبارك‌، 1/230، 2/67؛ مونرو، .(139-142 به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ وي‌ « كتاب‌ خليل‌ را در زنبيل‌ مى‌افكند و كتاب‌ سيبويه‌ را در پليدي‌» ( التوابع‌، 124). باز جاي‌ ديگر به‌ نحويان‌ كه‌ گويى‌ در نظر او اوج‌ فساد در ادبند، مى‌پردازد و غازي‌ ابله‌ و ناتوان‌ را نمايندة آنان‌ قرار مى‌دهد و از او مى‌خواهد حال‌ كه‌ طبع‌ روان‌ و خِرَد هنري‌ ندارد، لااقل‌ «تجربة خرد» بياموزد و سپس‌ با او به‌ مجادله‌ پردازد (نك: التوابع‌، 149-152؛ قس‌: بستانى‌، بطرس‌، 54 -62).
در آغاز اين‌ بحث‌ اشاره‌ كرديم‌ كه‌ وي‌ رسالة خود را خطاب‌ به‌ ابوبكر نامى‌ نوشته‌ است‌. ابن‌ بسام‌ (1(1)/245؛ قس‌: ابن‌ سعيد، 1/79) نظر به‌ رابطة استواري‌ كه‌ شاعر با خاندان‌ ابن‌ حزم‌ داشته‌، اين‌ ابوبكر را، همان‌ ابوبكر ابن‌ حزم‌ پنداشته‌ است‌. اما ابوبكر، چنانكه‌ برادرش‌ ابومحمد ابن‌حزم‌ در طوق‌ الحمامة (ص‌ 116-117) آورده‌، در 401ق‌ درگذشته‌ است‌، از اين‌ رو ابن‌ شهيد كه‌ رسالة خود را شايد سالها پيش‌ از وفات‌ او تأليف‌ مى‌كرده‌، ديگر نمى‌توانسته‌ وي‌ را مخاطب‌ قرار داده‌ باشد. بدين‌سان‌، تعيين‌ تاريخ‌ تأليف‌ اين‌ كتاب‌ دشوار مى‌گردد. از قضا تاريخ‌ تأليف‌ براي‌ اين‌ كتاب‌ از اهميت‌ خاصى‌ برخوردار است‌، زيرا در سراسر ادبيات‌ عرب‌، تنها يك‌ كتاب‌ مى‌شناسيم‌ كه‌ از جهات‌ بسيار، به‌ اثر ابن‌شهيد شبيه‌ است‌. اين‌ كتاب‌ همانا، رسالة الغفران‌ معري‌ است‌ كه‌ در 424ق‌ تأليف‌ يافته‌ (بستانى‌، بطرس‌، 67؛ هيكل‌، 384). حال‌ اگر تاريخ‌ تأليف‌ التوابع‌ روشن‌ شود، مى‌توان‌ اين‌ سؤال‌ را مطرح‌ كرد كه‌ كداميك‌ از دو نويسنده‌، از آن‌ ديگري‌ تقليد كرده‌ و آيا اصلاً تقليدي‌ در كار بوده‌ يا نه‌؟ نخست‌ احمد ضيف‌ (ص‌ 47- 48) زمان‌ تأليف‌ التوابع‌ را پس‌ از رسالة الغفران‌ نهاد و ابن‌ شهيد را مقلد معري‌ پنداشت‌. اين‌ نظر به‌ سرعت‌ توسط زكى‌ مبارك‌ (1/318-320) رد شد، زيرا او معتقد بود كه‌ التوابع‌ قبل‌ از 420ق‌ نوشته‌ شده‌. بروكلمان‌ نيز مى‌نويسد كه‌ التوابع‌ 20 سال‌ پيش‌ از رسالة الغفران‌ پديد آمد (دربارة ابن‌ مباحث‌، نك: پلا، 980؛ زكى‌، 43). بطرس‌ بستانى‌ (ص‌ 67-70) با توجه‌ به‌ قصايدي‌ كه‌ در التوابع‌ آمده‌، تاريخ‌ تأليف‌ آن‌ را اندكى‌ پس‌ از 414ق‌ نهاد، اما پلا (ص‌ 99) اصرار دارد كه‌ نظر بروكلمان‌ را تأييد كند. مستند او همان‌ ابوبكري‌ است‌ كه‌ نامش‌ در آغازِ التوابع‌ آمده‌ و ابن‌ بسام‌ او را همان‌ ابن‌ حزم‌ معروف‌ پنداشته‌ است‌، اما پلا، براي‌ حل‌ مشكلات‌ خويش‌، نظر تازه‌اي‌ ابراز مى‌دارد، از اين‌ قرار كه‌ شاعر داستان‌ خود را يك‌ بار در جوانى‌، يعنى‌ اندكى‌ پيش‌ از 401ق‌ نوشت‌ و سپس‌ سالها بعد، مجدداً آن‌ را تحرير كرد (نك: ص‌ 97). به‌ نظر مى‌رسد كه‌ اين‌ بحثهاي‌ پرپيچ‌ و تاب‌ را روايت‌ حميدي‌ در جذوة (همانجا) حل‌ كرده‌ باشد. زيرا وي‌ به‌ صراحت‌ مى‌نويسد كه‌ ابوبكر در التوابع‌، شخصى‌ است‌ به‌ نام‌ يحيى‌ بن‌ حزم‌ كه‌ از قضا هيچ‌ رابطه‌اي‌ با خاندان‌ ابن‌ حزم‌ معروف‌ ندارد (قس‌: زكى‌، 44؛ مونرو، .(139
بحث‌ ديگري‌ كه‌ در اين‌ باب‌ ميان‌ پژوهشگران‌ درگرفته‌، اين‌ است‌ كه‌ آيا معري‌ رسالة التوابع‌ را ديده‌ است‌؟ و اگر ديده‌، چگونه‌ اين‌ كتاب‌، تنها چند سالى‌ پس‌ از ت´اليف‌ از غرب‌ به‌ شرق‌ رسيده‌ است‌؟ ثعالبى‌ كه‌ فقط 3 سال‌ بعد از ابن‌ شهيد درگذشته‌، مقداري‌ از اشعار ابن‌ شهيد و نيز قطعاتى‌ از التوابع‌ را كه‌ از قضا مواد اصلى‌ كتاب‌ را تشكيل‌ مى‌دهند (چون‌ وصف‌ حلوا، كك‌، روباه‌، آب‌) در يتمية خود (2/40-43) آورده‌ است‌. بنابر اين‌ بعيد نيست‌ كه‌ ابوالعلاء معري‌ هم‌ آنها را ديده‌ باشد. با اينهمه‌ دانشمندان‌ متأخر، نظر به‌ اهداف‌ و محتواي‌ رسالة الغفران‌، باور ندارند كه‌ ابوالعلاء از ابن‌ شهيد تقليد كرده‌ باشد، از اين‌ رو تشابهات‌ متعدد و به‌ خصوص‌ سفر به‌ جهان‌ جنيان‌ را تصادفى‌ و ملهم‌ از منبع‌ ثالثى‌، مثلاً روايات‌ معراج‌، مى‌پندارند (نك: بستانى‌، بطرس‌، 75؛ بستانى‌، فؤد افرام‌، 342 به‌ بعد؛ زكى‌، 44، جم).
از اين‌ كتاب‌ تنها آنچه‌ ابن‌ بسام‌ نقل‌ كرده‌، به‌ جاي‌ مانده‌ است‌ و امروز ديگر نمى‌دانيم‌ در اصل‌، حجم‌ آن‌ چه‌ بوده‌ است‌. همين‌ قسمتهاي‌ بازمانده‌ را نخستين‌ بار بطرس‌ بستانى‌ با مقدمه‌اي‌ جامع‌، مشتمل‌ بر شرح‌ حال‌ و آثار ابن‌ شهيد و تحقيقى‌ در التوابع‌، در بيروت‌ (1951م‌) منتشر ساخت‌. ترجمه‌هايى‌ نيز از اين‌ رساله‌ به‌ زبانهاي‌ انگليسى‌ (توسط مونرو در بركلى‌، 1971م‌) و اسپانيايى‌ (توسط باربرا1 در سانتاندر، 1981م‌) منتشر شده‌ است‌.
ابن‌ شهيد رسايل‌ متعدد ديگري‌ نيز كه‌ اغلب‌ طنزآميز بوده‌اند، تأليف‌ كرده‌ (ابن‌ بسام‌، 1(1)/192) كه‌ بخشهايى‌ از آنها را ابن‌ بسام‌ نقل‌ كرده‌ است‌. دو اثر ديگر نيز به‌ نامهاي‌ كشف‌ الدك‌ و ايضاح‌ الشك‌ و حانوت‌ عطار به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ امروزه‌ در دست‌ نيست‌ (حميدي‌، 1/209؛ عمادالدين‌، 3/555 ابن‌ خلكان‌، 1/116). آنچه‌ نيز عمر فروخ‌ (4/460) دربارة چاپ‌ حانوت‌ عطار نوشته‌، ظاهراً خلط و اشتباهى‌ بيش‌ نيست‌. گزيده‌هايى‌ كه‌ ثعالبى‌ از ابن‌ شهيد در يتيمة (2/30-44) آورده‌، حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ آوازة شاعر بسيار زود و در زمان‌ حيات‌ وي‌ به‌ شرق‌ رسيده‌ بوده‌ است‌.
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد، اعتاب‌ الكتاب‌، به‌ كوشش‌ صالح‌ اشتر، دمشق‌، 1380ق‌/ 1961م‌؛ ابن‌ بسام‌، على‌، الذخيرة، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، ليبى‌/تونس‌، 1981م‌؛ ابن‌ حزم‌، على‌، طوق‌ الحمامة، به‌ كوشش‌ حسن‌ كامل‌ صيرفى‌، قاهره‌، 1369ق‌/1950م‌؛ ابن‌ خاقان‌، فتح‌، مطمح‌ الانفس‌، به‌ كوشش‌ محمدعلى‌ شوابكة، بيروت‌، 1403ق‌/ 1983م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ دحيه‌، عمر، المطرب‌ من‌ اشعار اهل‌ المغرب‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌ و ديگران‌، قاهره‌، 1374ق‌/1955م‌؛ ابن‌ سعيد، على‌، المغرب‌، به‌ كوشش‌ شوقى‌ خيف‌، قاهره‌، 1953م‌؛ ابن‌ شهيد، احمد، التوابع‌ و الزوابع‌، به‌ كوشش‌ بطرس‌ بستانى‌، بيروت‌، 1387ق‌/1967م‌؛ همو، ديوان‌، به‌ كوشش‌ يعقوب‌ زكى‌، قاهره‌، دارالكاتب‌ العربى‌؛ ابن‌ عذاري‌، احمد، البيان‌ المغرب‌، به‌ كوشش‌ لوي‌ پرووانسال‌، بيروت‌، 1948م‌؛ ابن‌ ماكولا، على‌، الاكمال‌، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ معلمى‌ يمانى‌، حيدرآباد دكن‌، 1385ق‌/1966م‌؛ ابن‌ منظور، لسان‌؛ بستانى‌، بطرس‌، مقدمه‌ بر التوابع‌ و الزوابع‌ (نك: ابن‌ شهيد در همين‌ مآخذ)؛ بستانى‌، فؤاد افرام‌، مقدمه‌ بر التوابع‌ و الزوابع‌ ابن‌ شهيد، بيروت‌، 1968م‌؛ پلا، شارل‌، ابن‌ شهيد الاندلسى‌، عمان‌، 1965م‌؛ ثعالبى‌، يتيمة الدهر، قاهره‌، 1352ق‌/1934م‌؛ حميدي‌، محمد، جذوة المقتبس‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ زكى‌، يعقوب‌ (جيمز ديكى‌)، مقدمه‌ بر ديوان‌ (نك: ابن‌ شهيد در همين‌ مآخذ)؛ ضيف‌، احمد، بلاغة العرب‌ فى‌ الاندلس‌، قاهره‌، 1342ق‌/1924م‌؛ ضيف‌، شوقى‌، الفن‌ و مذاهبه‌ فى‌ النثر العربى‌، قاهره‌، 1971م‌؛ همو، المقامة، قاهره‌، 1973م‌؛ عباس‌، احسان‌، تاريخ‌ الادب‌ الاندلسى‌، بيروت‌، 1985م‌؛ عمادالدين‌ كاتب‌، محمد، خريدة القصر (قسم‌ شعراء المغرب‌ و الاندلس‌)، به‌ كوشش‌ آذرتاش‌ آذرنوش‌، تونس‌، 1972م‌؛ فروخ‌، عمر، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1984م‌؛ مبارك‌، زكى‌، النثر الفنى‌ فى‌ القرن‌ الرابع‌، بيروت‌، 1352ق‌/1934م‌؛ مقري‌ تلمسانى‌، احمد، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1388ق‌/1968م‌؛ هيكل‌، احمد، الادب‌ الاندلسى‌، قاهره‌، 1986م‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ نيز:
Dickie, James, X Ibn m uhayd, A Biographical and Critical Study n , Al- Andalus, Madrid / Granada, 1964; Dozy, Reinhart, Spanish Islam, transl. Francis Griffin Stokes, London, 1913; L E vi - Proven 5 al, E., Histoire de l'Espagne musulmane, Paris, 1950-1953; Monroe, James T., X Hispano - Arabic Poetryduring the Caliphate of Cordoba n , Arabic Poetry, ed. G. E. von Grunebaum, Wiesbaden, 1973; Nykl. A. R., Hispano - Arabic Poetry, Baltimore, 1946; P E r I s, Henri, La po E sie andalouse en arabe classique, Paris, 1953.
آذرتاش‌ آذرنوش‌ - مهران‌ ارزنده‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1394
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست