اِبْنِ شَرَفِ قَيْرَوانى، ابوعبدالله محمد بن ابى سعيد جُذامى قيروانى (ح
390- اول محرم 460ق/1000-11 نوامبر 1067م)، شاعر، اديب و ناقد مغربى. نياكان
وي از قبيلة جذام بودند كه از يمن به شام كوچ كردند (سمعانى، 3/224) و سپس
همراه فاتحان عرب به مغرب آمده و در قيروان ساكن شدند. ابن شرف در
قيروان كه در آن روزگار شهري سخت آبادان بود، به دنيا آمد (حسن، 20). اين
شهر در عهد فرمانروايى امير معزّبن باديس (406-454ق/1016-1061م) يكى از مراكز
علمى و ادبى مغرب بود (ياقوت، 19/37) و ابن شرف در آنجا به رسم اشراف
زادگان از همان آغاز كودكى نزد استادان بنام آن روزگار به تحصيل پرداخت.
فقه را از ابوالحسن قابسى و ابوعمران فاسى (ابن بشكوال، 2/604) آموخت و
فنون ادب و نحو را نزد استادانى چون ابواسحاق ابراهيم حُصْري صاحب
زهرالا¸داب و محمد بن جعفر قزّاز فرا گرفت (ياقوت، همانجا) و به زودي به
علم و دانش و هوشمندي شهرت يافت و به شاعري روي آورد و با قصيدة شيوايى
كه در مدح امير معز سرود، به دربار وي راه يافت و به همراه ابن رشيق (ه
م) كه او نيز در همان اوان به دربار راه يافته بود، در شمار شاعران ويژة
امير درآمد و از ملازمان ديوان گرديد (قفطى، 1/302؛ ابن ظافر، 240-241)، اما
چندي نگذشت كه رقابت سختى ميان او و ابن رشيق پديد آمد و گفت و گوها و
مكاتبات ادبى بسياري را بين آن دو موجب گرديد. اين رقابت كه سپس صورت
كشمكش خصمانه به خود گرفت، بدانجا رسيد كه آن دو به هجو يكديگر پرداختند
(ابن بسام، 4(1)/170؛ ياقوت، 19/37- 38) و ظاهراً، دامن زدن به اين رقابتها
يكى از سرگرميهاي امير معز شده بود، اما اين رقابتها هرگز مانع آن نشد كه
ابن رشيق در كتابى كه دربارة شعراي قيروان نوشت، از وي ياد نكند و او را
نستايد، گرچه در رسايلى كه نوشت بر وي بسيار نيز خرده گرفت (صفدي، 3/97،
98). ابن شرف در دربار امير معزّ با بزرگانى چون على بن ابى الرجال، وزير
وي آشنا شد و از او دانش فراوان كسب كرد و يكى از مشهورترين قصايدش را در
مدح وي سرود ( ديوان، 84 - 85).
ابن شرف شاعري چيرهدست و تنوّع اشعار و استواري بيان و نيرومندي حافظهاش
كمنظير بود (ابن بسام، 4(1)/169-170)، چندانكه به گزارش رقيب سرسختش، ابن
رشيق، در بديههسرايى چنان استاد بود كه بدون پيش نويس، قصيدهاي را از
آغاز تا انجام مىنوشت و بىدرنگ بر مىخاست و قصيدة تازه سروده را مىخواند،
و به گفتة همو قطعاتى كه روزانه در حال مستى و هشياري مىسروده از شماره
بيرون بود. بيشتر اشعار او تازه و ابتكاري بود و سرودن همانند آنها براي ديگر
شاعران، به كار و انديشة فراوان نياز داشت (صفدي، همانجا؛ ابن فضلالله،
11/240-241). وي در بسياري از اشعار خويش توانايى و چيرهدستى خود را در
تركيب الفاظ به خوبى نشان داده است، از جمله قصيدهاي استوار بالغ بر 100
بيت سروده كه سراسر ضرب المثل و پند و حكمت است (نك: قسمتى از اين قصيده،
ابن شرف، ديوان، 81 -84؛ قس: عبدالوهاب، 14) و نيز در يك دو بيتى كه دربارة
درهم و دينار سروده ( ديوان، 64) با كلمات بازي شيرينى كرده است.
ابن شرف در همة آثار خود، خواه شعر واقعى، خواه نظم و خواه نثر، همواره
درپى نوآوري بود. از مقدمة كتاب اَبكار الافكار و نيز مقدمة اَعلام الكلام به
خوبى برمىآيد كه از تكرار مكررات سخت بيزار بوده و حتى حكايات ابكار
الافكار را نيز خود پرداخته است و اين ويژگى در سراسر آثار و تأليفات وي
جلوهگر شده است. شايد همين نوآوري همراه با نيشهاي زهرآگين هجاي او بود
كه ابن رشيق را سخت آزرده مىساخت و به ناله و استغاثه به درگاه خداوند
وامىداشت (ابن رشيق، 71).
ابن شرف ظاهري نازيبا داشت (ابن شاكر، 3/360؛ ابن ظافر، 121)، اما در پرتو
دانش و خردمندي خويش و به رغم هجوهاي شكننده و بىامان ابن رشيق از
احترام خداوندگار خويش برخوردار بود.
بيشتر سالهاي عمر ابن شرف در بزمهاي شاهانه سپري گرديد و اين روزگار خوش
كه وي همواره به عنوان بهترين سالهاي زندگانى خويش از آن ياد مىكرد، تا
57 سالگى او ادامه يافت، اما از آن پس وي به سبب سفرهاي ناگزير و دشوار
روي آسايش نديد، گرچه اين سفرها و ديدار او با بزرگان همروزگارش، او را
مشهورتر ساخت و شايد موجب بسياري از تأليفات او نيز گرديد.
روزگار آشفتگى زندگى ابن شرف از 447ق/ 1055م با سقوط قيروان و ويرانى شهرها
و آباديهاي اطراف آن آغاز گرديد (ابن عذاري، 277- 298؛ مراكشى، 356). پس از
اين رويداد امرمعزّ شهر بندري مهديه را مركز حكومت خود قرار داد (ابن عامر،
158) و شاعران دربارش از جمله ابن شرف و ابن رشيق را نيز همراه برد و اين
دو شاعر چند سالى ديگر در خدمت امير معز و جانشين او امير تميم به سر بردند،
اما گويا ابن شرف بيش از آن نتوانست در مهديه بماند و به صقليه سفر كرد و
ابن رشيق نيز به او پيوست (ياقوت، 19/37- 38)، اما در آنجا نيز ديري نماند و
به همراه همسر و فرزندانش با تحمل دشواريهاي فراوان رهسپار المريه و شهرهاي
ديگر اندلس شد (ابن شرف، ديوان، 78؛ ابن بسام، 4(1)/232؛ ابن فضلالله،
11/240) و سرانجام در اشبيليه رحل اقامت افكند و تا پايان عمر در آن شهر
بماند (ابن بشكوال، همانجا؛ حسن، 24).
ابن شرف واپسين سالهاي عمر خويش را (حدود 11 سال) در شرايط بسيار سختى
گذراند، گرچه مورد علاقه و توجه فرمانروايان متعدد اندلس بود (ابن شاكر،
2/147- 148) و در غرناطه از وي به گرمى استقبال شد (نك: ابن شرف، همان،
43-44) و به ويژه نزد آل عبّاد جايگاهى ارجمند يافت و از معتضد - با آنكه از
وي بيمناك بود و گويا به همين سبب هرگز نزد او نرفت - براي قصيدهاي كه در
مدح او سروده بود، 100 مثقال طلاي مسكوك صله دريافت كرد (ابن بسام، 4(1)/
180-181). با اينهمه غم غربت و اندوه از دست دادن روزگار خوش قيروان، هيچ
گاه وي را رها نساخت، چندانكه پيوسته در سرودههاي خويش از روزگار سخت
آوارگى خود و هموطنانش سخن مىگفت (ياقوت، 42-43؛ ابن بسام، 4(1)/222، 226،
جم؛ ابن شرف ديوان، 46-47، جم). بسياري از آثار وي نيز دستاورد همين دوران
است.
وي در نقد شعر نيز، مانند شاعر معاصر و رقيب سرسختش ابن رشيق، صاحب نظر بود و
يكى از نوشتههاي خود را به بررسى شاعران و نقد اشعار آنان اختصاص داده
است (نك: آثار). بنياديترين نظرية ابن شرف دربارة شعر آن است كه وي قرار
دادن شاعران در طبقات مختلف و تفكيك آنان به قديم و جديد و تقسيم شعر به
نو و كهن را نمىپسندد (رحمة، 31-32) و سخت بر جانبداري متعصبانه از شاعران
قديم و فرونهادن شاعران معاصر مىتازد (ابن شرف، «رسائل»، 253؛ همو، ديوان،
97) و براي اين امر، دلايل بسيار برمىشمارد. وي بر شعر امرؤالقيس كه ابن
رشيق او را نمونة بارز شاعري مبتكر و مُبدع مىداند، خرده گرفته و آن را به
نقد كشيده و كاستيهاي آن را به تفصيل برشمرده است («رسائل»، 254- 255؛ قس:
عباس، 464)، هر چند كه اينگونه انتقادها براساس معيارهاي زيباشناختى امروزه
اعتباري ندارد. ابن بسام نقد مختصر و جامع ابن شرف از اشعار ابوتمام را از
هرجهت مناسب يافته و بر آن حاشيه نوشته است (ابن بسام، 4(1)/ 206-270). با
اين حال اين تأييد شايد نشانة آن باشد كه ديگر اظهار نظرهاي ابن شرف چندان
مورد قبول ابن بسام نبوده است (قس: عباس، 461؛ كرّو، 324- 325). وي در نقد
اشعار، به معنى بيش از لفظ اهميت داده و بر پاية همين نظريه در ارزيابى شعر
و بررسى شخصيت شاعران، بسياري از اعتقادات دينى و اخلاقى خود را دخالت
داده است (عباس، 463).
از گزارش ابن بسام (4(1)/23-24) دربارة گفت و گوي ابن شرف با مأمون بن ذي
النون - فرمانرواي اديب و دانشمند طليطله - چنين برمىآيد كه وي خود را با
شاعران بزرگى چون متنبى برابر مىدانسته است. با اين حال وي گاه به
ويژه در واپسين سالهاي عمر خويش در مديحهسرايى و قصيدهپردازي، بدان گونه
كه شايستة شاعري درباري است،موفق نبوده است (نك: ابن بسام، 4(1)/139)، اما
نقل اشعار و آراء وي در منابع مهم ادبى و تاريخى چون تحرير التحبير (ابن
ابى اصبع، 427، 509)، تحفة القادم (بلفيقى، المقتضب، 117)، الحلة السيراء
(ابن ابار، 2/22-23، 97)، اعتاب الكُتّاب (همو، 214)، وفيات الاعيان (ابن
خلكان، 2/86، 4/384)، نهاية الارَب (نويري، 9/321)، مسالك الابصار (ابن
فضلالله، 239-243) نمايانگر جايگاه والاي او در عالَم شعر و ادب و تاريخ نقد
ادبى است.
از ابن شرف فرزندي به نام ابوالفضل جعفر (444-531ق/1052- 1137م) به جاي
ماند (ابن خاقان، 251- 258؛ عمادالدين، 2/171- 181) كه شاعر و اديب و فقيه
بود (ابن بشكوال، همانجا؛ ضبى، 256) و مانند پدر به ابن شرف شهرت يافت و
پدر مجموعة آثار خود را به او سپرده بود (ابن بشكوال، همانجا) و او خود نيز
تأليفاتى داشت (براي فهرست آثارش، نك: ابن دحيه، 67). وي با قصيدهاي كه
به هنگام ورود به دارالامارة معتصم، در جمع شعرا و ادبا سرود، شهرت يافت
(مقريزي، 3/393- 395) و پس از آن در المريه اقامت گزيد، اما پس از مدتى شعر
و شاعري را رها كرد و به طب روي آورد و گويا از اين راه به ثروت و مكنت
فراوان دست يافت (ابن بسام، 4(1)/867). وي راوي اشعار پدر بود (ابن دحيه،
69)، ولى اشعار خود او نيز دست كمى از اشعار پدر نداشت. از اين رو گاه اشعار
هر يك از اين دو به ديگري نسبت داده شده است (عمادالدين، 2/171- 173، 224؛
ابن شرف، ديوان، 111-117). وي افزون بر روايت آثار پدر و صدور اجازه براي
روايت آنها كتاب العمدة ابن رشيق را نيز به اجازهاي كه از خود وي داشت،
روايت كرد (ابن بشكوال، 2/604؛ عمادالدين، همانجا).
در بعضى منابع، شرح حال پدر و پسر با هم خلط شده است، چنانكه برخى
ابوالفضل را كه كنية فرزند بوده است، كنية دوم پدر پنداشتهاند و دو كتاب سر
البر و نجح النصح را كه از تأليفات فرزند است، به پدر نسبت دادهاند
(عمادالدين، 2/173؛ مدرس، 8/53).
نوادة ابن شرف، ابوعبدالله محمد نيز در عصر مرابطون به شعر و ادب و فلسفه
شهرت يافت (ابن خلدون، مقدمه، 585؛ ابن سعيد، المُغْرِب، 2/232، مقري،
3/396، 7/8). سيوطى (1/114) تاريخ وفات وي را به اشتباه به جاي تاريخ
وفات جدّش ذكر كرده است.
آثار ابن شرف چنانكه پيوسته در ادبيات عرب اتفاق افتاده، به آثار ديگر
شاعران در آميخته يا آثار آنان به وي نسبت داده شده است. از جمله ابن
خلدون ( مقدمه، 229؛ همو، العبر، 1(2)/278) دو بيت شعر ابن رشيق را به ابن
شرف نسبت داده (ياقوت، 19/38) و مقري (4/115-116) قصيدهاي از ابن شرف را
كه از ابن ابار ( تكمله، 1/399، 415) نقل كرده، به ابن حداد نسبت داده
است.
آثار چاپى:
1. ديوان. ابن شرف ديوان شعر بزرگى داشته (ياقوت، 19/43) كه به گفتة ابن
دحيه (همانجا) در 5 جلد بوده است. اين ديوان اكنون در دست نيست، اما در
سالهاي اخير حسن ذكري حسن، حدود 600 بيت از اشعار پراكندة او را از 8 مآخذ
خطى و 59 مآخذ چاپى گردآوري و با عنوان ديوان ابن شرف القيروانى به چاپ
رسانده است. پيش از آن نيز راجكوتى ميمنى برخى از اشعار ابن شرف و ابن
رشيق را در كتابى تحت عنوان النُتَف من شعر ابن رشيق و ابن شرف در 1343ق
در مطبعة السلفية به چاپ رسانيده بود. با اين حال به نظر مىرسد، همة اشعار
موجود ابن شرف گردآوري نشده باشد، چه ابن صيرفى جمعاً 15 بيت از اين اشعار
را (ص 128، 136، 169) نقل كرده كه در ديوان چاپى او ديده نمىشود. ابن سعيد
نيز يك بيت ديگر از آنها را همراه دو بيت از ابيات ديوان با اندكى تغيير در
كتاب عنوان المرقصات و المطربات آورده است (ص 5، 62؛ قس: ابن شرف،
ديوان، 81، 84).
2. رسائل الانتقاد. اين اثر نخستين بار در مجموعة رسائل البلغاء (قاهره،
1331ق/1913م) به چاپ رسيد، سپس در 1926م، در مصر با عنوان اعلام الكلام
كه يكى از آثار از دست رفتة ابن شرف است، چاپ شد. براي بار سوم نيز در
بيروت (1983م) به كوشش حسن حسنى عبدالوهاب و با عنوان صحيح آن به چاپ
رسيده است. اين اثر نخستين مقامهاي است كه ابن شرف نوشته و خود وي در
پايان آن را مسائل الانتقاد بلطف الفهم و الافتقاد در نسخههايى چاپى:
الاقتصاد، نك: نيفر، 1/56)، ناميده است. اما ياقوت (19/43) ضمن اشاره به
موضوع اين مقامه، با عنوان رسالة الانتقاد از آن ياد كرده است. مقامة مذكور
داراي دو بخش است: بخش اول، به بررسى كارنامة شاعران مشهور دوران جاهليت
و اسلام، و بخش دوم به بررسى شخصيت شاعران و برشمردن كاستيهاي اشعار آنان
اختصاص داده شده است. اين اثر به زبانهاي فرانسه و ايتاليايى نيز ترجمه و
چاپ شده است.
آثار خطى: ابكار الافكار. ابن شرف اين كتاب را نخست براي باديس بن حبوس
فرمانرواي غرناطه نوشت، اما سپس نظر خود را تغيير داد و آن را به عبّاد
فرمانرواي اشبيليه تقديم كرد و چنانكه خود او در آغاز كتاب اعلام الكلام
گفته است (ابن بسام، 4(1)/177، 179-180) اين اثر در 100 عنوان مشتمل بر
مواعظ و امثال و حكايات كوتاه و بلند و ساخته و پرداختة خود او بوده است.
اين كتاب كه در 2 جلد بوده (ابن دحيه، 66)، اكنون در دست نيست و فقط
بخشهايى از آن كه عمادالدين كاتب (2/224-227) و ابن ظافر (ص 240-241) و ابن
شاكر (1/381) و ابن بسام (4(1)/177) نقل كردهاند، برجاي مانده است. افزون
بر اين، نسخهاي كه تنها بخشى از اين كتاب را در بر دارد، همراه با وصيتنامة
او به فرزندش به شمارة 702 در كتابخانة عمومى ابن يوسف موجود است (جامعه،
5(1)/169).
آثار يافت نشده: اعلام الكلام. ابن بسام، (4(1)/179-180) بخش آغازين اين
كتاب را در الذخيرة نقل كرده است، اما بجز همين بخش چيزي از آن به طور
مشخص و شناخته شده برجاي نمانده است. احتمال مىرود برخى از نمونههايى
كه از آثار منثور ابن شرف در منابع نقل شده است (براي نمونه، نك:
عمادالدين، 224-230؛ ابن بسام، 4(1)/183-238)، بخشهاي ديگري از همين كتاب
باشد؛ 2. تاريخ. از كتاب تاريخ ابن شرف مكرراً در منابع نقل شده است (نك:
تجانى، 29، 33؛ وزير سراج، 1(2)/302، 317، 340). ممكن است اين كتاب همان
الصلة لتاريخ الرقيق باشد كه ابن شرف دربارة تاريخ رقيق قيروانى نوشته
بوده است (نك: تجانى، 83؛ وزير سراج، 339)؛ 3. لُمَح المُلَح (ابن دحيه،
66). ظاهراً ابن شرف اين كتاب را در پاسخ به انتقادات ابن رشيق نوشته
است (حسن، 22)؛ 4. مقامات. ابن شرف اين مجموعه را در واپسين سالهاي عمر
خود در اندلس به شيوة مقامات بديع الزمان همدانى و در موضوعات مختلف ادبى
نوشته و مشتمل بر 20 مقامه بوده است (ابن شرف، «رسائل»، 242). شخصيت اصلى
در اين اثر فردي به نام ابوالرّيان بوده است كه در همة رشتههاي علم و
ادب چيرهدست بوده و ابن شرف با وي به گفت و شنود پرداخته است. از بررسى
مضامين مقامة نخست ( بستانى، 3/260، اين قسمت باقى مانده را دو مقامه
پنداشته است) كه تنها بخش برجاي ماندة آن است، به خوبى برمىآيد كه غرض
اصلى ابن شرف از تأليف اين كتاب ردّآراء و نظريات ابن رشيق در نقد ادبى
بوده است.
مآخذ: ابن ابار، محمد، اعتاب الكتاب، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1380ق/
1961م؛ همو، التكملة لكتاب الصلة، به كوشش عزت عطار حسينى، قاهره، 1375ق/
1965م؛ همو، الحلة السيراء، به كوشش حسين مؤنس، قاهره، 1963م؛ ابن ابى
اصبع، عبدالعظيم، تحرير التحبير، به كوشش حفنى محمد شرف، قاهره، 1383ق؛
ابن بسام، على، الذخيرة فى محاسن اهل الجزيرة، به كوشش احسان عباس،
تونس، 1399ق/ 1979م؛ ابن بشكوال، خلف، الصلة، قاهره، 1966م؛ ابن خلدون،
العبر؛ همو، مقدمة، بيروت، داراحياء التراث العربى؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن
دحيه، عمر، المُطرب، به كوشش ابراهيم ابياري و ديگران، قاهره، 1955م؛ ابن
رشيق قيروانى، ديوان، به كوشش عبدالرحمان ياغى، بيروت، 1409ق/1989م؛ ابن
سعيد، على، رايات المبرزين، به كوشش نعمان عبدالمتعال قاضى، قاهره،
1393ق/1973م؛ همو، عنوان المُرَقّصات و المطربات، قاهره، 1286ق؛ همو،
المغرب، به كوشش شوقى ضيف، قاهره، 1955م؛ ابن شاكر كتبى، محمد، فوات
الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1973م؛ ابن شرف، محمد، ديوان ابن
شرف القيروانى، به كوشش حسن ذكري حسن، قاهره، مكتبة الكليات الازهرية؛
همو، «رسائل الانتقاد» به كوشش حسن حسنى عبدالوهاب، همراه رسائل البلغاء
محمد كردعلى، قاهره، 1331ق/1913م؛ همو، رسائل الانتقاد، به كوشش حسن حسنى
عبدالوهاب، بيروت، 1404ق/1983م؛ ابن صيرفى، على، الافضليات، به كوشش وليد
قصاب و عبدالعزيز مانع، دمشق، 1402ق/1982م؛ ابن ظافر، على بدائع البدائه،
به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1970م؛ ابن عامر، احمد، تونس
عبرالتاريخ، تونس، 1379ق/1960م؛ ابن عذاري، محمد، البيان المغرب، به كوشش
ج. س. كولان ولوي پرووانسال، ليدن، 1948م؛ ابن فضلالله عمري، احمد ابن
يحيى، مسالك الابصار فى ممالك الامصار، نسخة عكسى موجود در كتابخانة مركز؛
بستانى؛ بلفيقى، ابراهيم، المقتضب من كتاب تحفة القادم ابن ابار، به كوشش
ابراهيم ابياري، بيروت، 1983م؛ تجانى، عبدالله، رحلة، به كوشش حسن حسنى
عبدالوهاب، تونس، 1377ق/1958م؛ جامعه، خطى؛ حسن، ذكري حسن، مقدمه بر
ديوان (نك: ابن شرف در همين مآخذ)؛ رحمة، محمد سلامة يوسف، ابن رشيق
القيروانى و آراؤه البيانية و النقدية، قاهره، مطابع اهرام التجارية؛ سمعانى،
عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالرحمان معلمى يمانى، حيدرآباد دكن،
1382ق/ 1962م؛ سيوطى، بغية الوعاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره،
1384ق؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش هلموت ريتر، بيروت، 1381ق/
1961م؛ ضبى، احمد بن يحيى، بُغية الملتمس، قاهره، 1967م؛ عباس، احسان،
تاريخ النقد الادبى عندالعرب، عمان، 1971م؛ عبدالوهاب، حسن حسنى، مقدمه بر
رسائل الانتقاد (نك: ابن شرف در همين مآخذ)؛ عمادالدين كاتب، محمد، خريدة
القصر، قسم شعراءالمغرب و الاندلس، به كوشش آذرتاش آذرنوش و ديگران، تونس،
1971م؛ فتح بن خاقان، ابونصر، قلائد العقيان، بولاق، 1284ق؛ قفطى، على،
انباء الرواة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1369ق/1950م؛ كرو،
ابوالقاسم محمد و عبدالله شريط، شخصيات ادبية من المشرق و المغرب، بيروت،
1966م؛ مدرس، محمدعلى، ريحانة الادب، تبريز، 1346ش؛ مراكشى، عبدالواحد،
المعجب، به كوشش محمد سعيد العريان و محمد العربى العلمى، قاهره، 1949م؛
مقري تلمسانى، احمد، نفح الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1968م؛
نويري، احمد، نهاية الارب، قاهره، المؤسسة المصرية العامة؛ نيفر، محمد، عنوان
الاريب، تونس، 1351ق؛ وزير سراج، محمد، الحلل السندسية، به كوشش محمد حبيب
هيله، تونس، 1970م؛ ياقوت، ادبا. محمدعلى لسانى فشاركى
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا