responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 983
ابن بقيه
جلد: 3
     
شماره مقاله:983


اِبْن‌ِ بَقيّه‌، ابوطاهر محمد (مق 6 شوال‌ 367 ق‌/17 مة 978م‌) ملقب‌ به‌ نصيرالدوله‌ و الناصح‌، وزير عزالدولة بختيار از اميران‌ آل‌ بوية عراق‌. وي‌ كشاورز زاده‌اي‌ از مردم‌ آوانا - نزديك‌ بغداد - بود كه‌ در دوران‌ پرآشوب‌ نيمة اول‌ سدة 4ق‌/10م‌ و ضعف‌ خلفاي‌ بغداد رشد يافت‌ و با پيوستن‌ به‌ عياران‌، بر عوارض‌ راه‌ دجلة عليا دست‌ انداخت‌ (ابن‌ مسكويه‌، 6/285). از چگونگى‌ پيوستن‌ او به‌ معزالدوله‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ عراق‌ را تهديد مى‌كرد، آگاهى‌ چندانى‌ در دست‌ نيست‌. به‌ روايتى‌ برادر ابوطاهر محمد، مكنا به‌ ابوالحسن‌ در آشپزخانة امير آل‌ بويه‌ خدمت‌ مى‌كرد و ابوطاهر سپس‌ به‌ او پيوست‌ و همانجا به‌ خدمت‌ مشغول‌ شد (ابن‌ جوزي‌، 7/61). نيز گفته‌اند كه‌ به‌ خدمت‌ «ممله‌»، خوانسالار معزالدوله‌ كه‌ تكريت‌ و عوارض‌ عبور بر دجله‌ را به‌ اقطاع‌ داشت‌، پيوست‌ و در دستگاه‌ او ترقى‌ كرد. و چون‌ مردي‌ گشاده‌دست‌ بود سرانجام‌ مناصب‌ ممله‌ را در دست‌ گرفت‌ (ابن‌ مسكويه‌، همانجا) و به‌ خوانسالاري‌ معزالدوله‌ (ابن‌ خلكان‌، 5/118) و سپس‌ عزالدولة بختيار رسيد. آنگاه‌ به‌ تدريج‌ به‌ مجالس‌ انس‌ امير راه‌ يافت‌ و چنان‌ در او نفوذ كرد كه‌ بر امور دربار مستولى‌ شد.
گويا ابوالفضل‌ شيرازي‌ وزير عزالدوله‌ كه‌ موقعيت‌ خود را از سوي‌ رقيبان‌ در خطر مى‌ديد، در اين‌ وقت‌ به‌ ابن‌ بقيه‌ روي‌ آورد تا او در مجلس‌ امير، در حفظ الغيب‌ او بكوشد (ابن‌ مسكويه‌، 6/286)، اما بعيد مى‌نمايد كه‌ نفوذ ابن‌ بقيه‌ در دربار و اقبال‌ وزير به‌ او موجب‌ شده‌ باشد كه‌ ابن‌ بقيه‌ در انديشة وزارت‌ رود، زيرا او خود به‌ خوبى‌ مى‌دانست‌ كه‌ از صناعت‌ دبيري‌ و امور ديوانى‌ عاري‌ است‌ و ادعاي‌ وزارتش‌ موجب‌ شگفتى‌ خواهد شد. از همين‌ رو وقتى‌ ابونصر ابراهيم‌ بن‌ يوسف‌ معروف‌ به‌ ابن‌ سراج‌، و محمد بن‌ احمد جرجرايى‌ كاتب‌ شرمزن‌، او را بر ضد وزير برانگيختند و حتى‌ پيشنهاد كردند كه‌ خود را نامزد وزارت‌ كند، نتوانست‌ شگفتى‌ و بيمناكى‌ خود را پنهان‌ سازد و از ناتوانى‌ خويش‌ در آن‌ باره‌ آشكارا سخن‌ گفت‌، اما سرانجام‌ به‌ اغواي‌ آن‌ دو تن‌ و همكاري‌ سبكتكين‌ حاجب‌، بختيار كه‌ خود از وزير خوشدل‌ نبود، ابوالفضل‌ شيرازي‌ را عزل‌ كرد و ابن‌ بقيه‌ بلافاصله‌ او را گرفتار ساخت‌ و روز بعد (7 ذيحجة 362ق‌/8 سپتامبر 973م‌) رسماً خلعت‌ وزارت‌ يافت‌ (همو، 6/309-313).
با اينهمه‌ آشكار است‌ كه‌ نه‌ امير ضعيفى‌ چون‌ ابوتغلب‌ حمدانى‌ و وزير او على‌ بن‌ عمرو بن‌ ميمون‌ منصب‌ جديد او را جدي‌ گرفتند (همو، 6/316) و نه‌ حتى‌ خود ابن‌ بقيه‌، زير در مقام‌ وزارت‌ نيز مى‌خواست‌ به‌ اجراي‌ وظايف‌ خوانسالاري‌ خود ادامه‌ دهد كه‌ با مخالفت‌ بختيار روبه‌رو شد. حتى‌ گفته‌اند كه‌ مردم‌ در خفا و آشكار بر وزير جديد طعنه‌ مى‌زدند و نجيب‌زادگان‌ و شريفان‌ از هم‌ صحبتى‌ با او خودداري‌ مى‌ورزيدند (ثعالبى‌، تحفةالوزراء، 51 -52)، اما چون‌ خليفه‌ المطيع‌ نيز او را خلعت‌ داد و به‌ الناصح‌ ملقب‌ ساخت‌، ابن‌ بقيه‌ با مصرف‌ روزانة هزار رطل‌ يخ‌ و هر ماه‌ 4 هزار من‌ شمع‌ (همدانى‌، 212-213؛ قس‌: ابن‌ جوزي‌، 7/61، كه‌ «ثلج‌» را «ملح‌» خوانده‌ است‌)، عملاً به‌ جرگة ديوانسالاران‌ دستگاه‌ آل‌ بوية عراق‌ كه‌ اينك‌ سخت‌ از سوي‌ عضدالدوله‌ تهديد مى‌شد، وارد گشت‌.
چنين‌ مى‌نمايد كه‌ وقتى‌ عضدالدوله‌ نخستين‌ بار وارد بغداد شد، ابن‌ بقيه‌ به‌ اطاعت‌ او گردن‌ نهاد و وي‌ را در مصادرة اموال‌ ياري‌ كرد (همدانى‌، 221). ابن‌ مسكويه‌ (6/346) بر آن‌ است‌ كه‌ چون‌ ابن‌ بقيه‌ از سرانجام‌ خويش‌ در مقام‌ وزارت‌ بختيار بيم‌ داشت‌ و مى‌دانست‌ كه‌ اگر او دوباره‌ زمام‌ كارها را در دست‌ گيرد، با ابن‌ بقيه‌ همان‌ خواهد كرد كه‌ با وزير سابق‌ كرده‌ بود، به‌ عضدالدوله‌ پيوست‌.
اما اين‌ معنى‌ درست‌ نمى‌نمايد، زيرا پس‌ از آنكه‌ ابن‌ بقيه‌ به‌ درخواست‌ خود، واسط و تكريت‌ و عكبرا و اوانا به‌ اقطاع‌ گرفت‌ و از سوي‌ عضدالدوله‌ به‌ وزارت‌ ابوالحسن‌ پسر عضدالوله‌ گمارده‌ شد (همانجا)به‌ واسط رفت‌(364ق‌) و بلافاصله‌ سر ازاطاعت‌ عضدالدوله‌ پيچيد و نمايندگان‌ او را دستگير كرد و خود را مطيع‌ بختيار خواند. سپس‌ با عمران‌ بن‌ شاهين‌ امير بطيحه‌ و سهل‌ بن‌ بشر كه‌ اهواز را به‌ اقطاع‌ داشت‌ و نيز با مرزبان‌ پسر عزالدولة بختيار امير بصره‌، (ابن‌ اثير، 8/651؛ ابن‌ مسكويه‌، 6/347؛ قس‌: همدانى‌، 223) بر ضد عضدالدوله‌ همداستان‌ شد. به‌ روايت‌ همدانى‌ (ص‌ 221) عضدالدوله‌ براي‌ احتراز از جنگ‌، ابن‌ بقيه‌ را به‌ آرامش‌ خواند و او را امان‌ داد، اما چون‌ ابن‌ بقيه‌ بر مخالفت‌ خود پايدار ماند، عضدالدوله‌ نيز سپاهى‌ را كه‌ براي‌ فتح‌ بصره‌ آماده‌ ساخته‌ بود، روانة واسط كرد (ابن‌ مسكويه‌، همانجا)، در جنگى‌ كه‌ ميان‌ اين‌ سپاه‌ و سپاه‌ ابن‌ بقيه‌ كه‌ از نيروي‌ كمكى‌ عمران‌ بن‌ شاهين‌ نيز برخوردار بود درگرفت‌، ابن‌ بقيه‌ پيروز شد. او پس‌ از آن‌ ركن‌الدوله‌ پدر عضدالدوله‌ را از وضع‌ خود و بختيار، و تجاوز عضدالدوله‌ به‌ عراق‌ آگاهانيد (ابن‌ اثير، 8/651).
خشم‌ ركن‌الدوله‌ و تهديد او باعث‌ شد كه‌ عضدالدوله‌ موقتاً دست‌ از عراق‌ بشويد (نك: ه د آل‌ بويه‌) و به‌ فارس‌ باز گردد (364ق‌/975م‌). بختيار نيز دوباره‌ به‌ بغداد درآمد، ولى‌ ابن‌ بقيه‌ كه‌ از او بيمناك‌ بود در واسط ماند تا سرانجام‌ به‌ وساطت‌ ابوالحسن‌ محمد بن‌ عمر علوي‌ و ابونصر سراج‌ به‌ بغداد بازگشت‌ و به‌ بختيار خاطرنشان‌ ساخت‌ كه‌ به‌ خاطر او از اطاعت‌ عضدالدوله‌ سرپيچيد. بختيار نيز در بزرگداشت‌ او بيش‌ از پيش‌ كوشيد و شايد به‌ اشارة همو بود كه‌ خليفه‌ الطائع‌، ابن‌ بقيه‌ را به‌ نصيرالدوله‌ ملقب‌ ساخت‌ (ابن‌ مسكويه‌، 6/354- 355). ابن‌ بقيه‌ سپس‌ در بغداد خود را به‌ ابوالفتح‌ بن‌ عميد كه‌ عضدالدوله‌ او را آنجا گمارده‌ بود، نزديك‌ ساخت‌ و پيشكشهاي‌ چشمگير به‌ او داد (همدانى‌، 224؛ ياقوت‌، 14/200).
عضدالدوله‌ كه‌ همواره‌ مترصد تسخير عراق‌ بود، پس‌ از مرگ‌ پدرش‌ ركن‌الدوله‌ (366ق‌)، عزم‌ خود را آشكار ساخت‌. بختيار و ابن‌ بقيه‌ يا امرايى‌ چون‌ ابوتغلب‌ حمدانى‌ و عمران‌ بن‌ شاهين‌ و حسنوية كرد و فخرالدوله‌ امير ري‌ بر ضد عضدالدوله‌ همداستان‌ شدند (ابن‌ اثير، 8/671). بختيار و ابن‌ بقيه‌ به‌ واسط و از آنجا به‌ اهواز رفتند. عضدالدوله‌ نيز سپاه‌ آراست‌. بختيار كه‌ برخى‌ از متحدانش‌ او را ياري‌ نكرده‌ بودند (همانجا) سخت‌ بيمناك‌ شد و خواست‌ به‌ واسط باز گردد، ولى‌ ابن‌ بقيه‌ مانع‌ و او را به‌ پايداري‌ تشويق‌ كرد (ابن‌ مسكويه‌، 6/367). در جنگى‌ كه‌ در ذيقعدة 366 رخ‌ داد عراقيان‌ شكست‌ خوردند و ابن‌ بقيه‌ و بختيار گريختند و به‌ كمك‌ عمران‌ بن‌ شاهين‌ و مرزبان‌ پسر بختيار به‌ بصره‌ رفتند (همدانى‌، 233)، اما به‌ واسطة جدال‌ ميان‌ مصريان‌ و ربيعيان‌ در آن‌ شهر نيز نتوانستند بمانند و به‌ واسط گريختند. ابن‌ بقيه‌ در آنجا كوشيد تا خشم‌ بختيار را از شكستى‌ كه‌ به‌ گفتة ابن‌ خلكان‌ آن‌ را ناشى‌ از سوء تدبير و تحريك‌ وزير مى‌دانست‌ (5/119)، خاموش‌ سازد. بدين‌ منظور حتى‌ اموالى‌ را كه‌ در اواسط داشت‌ براي‌ استمالت‌ جنگجويان‌ بختيار و سامان‌ دادن‌ به‌ كار او خرج‌ كرد (ابن‌ مسكويه‌، 6/370-371)، ولى‌ خشم‌ بختيار فرو ننشست‌ و سرانجام‌ او را به‌ تحريك‌ ابراهيم‌ بن‌ اسماعيل‌ حاجب‌ كه‌ ابن‌ بقيه‌ را به‌ توطئة قتل‌ امير متهم‌ ساخته‌ بود، در 17 ذيحجة همان‌ سال‌ دستگير كرد.
عضدالدوله‌ كه‌ كينه‌اي‌ سخت‌ از ابن‌ بقيه‌ در دل‌ داشت‌، كس‌ فرستاد و حاضر شد كه‌ در مقابل‌ ابن‌ بقيه‌، مالى‌ كلان‌ به‌ بختيار دهد؛ و به‌ روايتى‌ پذيرفت‌ كه‌ غلام‌ مورد علاقة بختيار را كه‌ به‌ اسارت‌ او افتاده‌ بود به‌ شرط تسليم‌ ابن‌ بقيه‌، روانة واسط كند (همدانى‌، 334). ولى‌ مشاوران‌ بختيار او را به‌ قتل‌ وزير تشويق‌ كردند و بر آن‌ بودند كه‌ اگر ابن‌ بقيه‌ به‌ نزد عضدالدوله‌ رود، ممكن‌ است‌ او را بر ضد بختيار تحريك‌ كند (ابن‌ مسكويه‌، 6/371، 377). از اين‌ رو بختيار نيز كه‌ خشنودي‌ عضدالدوله‌ را مى‌طلبيد و مى‌پنداشت‌ كه‌ با مجازات‌ وزير، او را مقصر جلوه‌ خواهد داد (صابى‌، 276)، ابن‌ بقيه‌ را كور كرد و نزد عضدالدوله‌ فرستاد. عضدالدوله‌ نيز او را نگاه‌ داشت‌ تا پس‌ از آنكه‌ بغداد را تسخير كرد، گفت‌ تا ابن‌ بقيه‌ را لگدكوب‌ پيلان‌ كردند و سپس‌ پيكرش‌ را بر صليب‌ كشيدند (ابن‌ خلكان‌، 5/119). او همچنان‌ بر صليب‌ ماند تا پس‌ از مرگ‌ عضدالدوله‌، در روزگار صمصام‌ الدوله‌ استخوانهايش‌ را به‌ زير كشيدند و به‌ خاك‌ سپردند (ابن‌ اثير، 8/690).
داوري‌ نه‌ چندان‌ بى‌تعصب‌ مورخان‌ درباره‌ ابن‌ بقيه‌، بيرون‌ كشيدن‌ شرح‌ واقعى‌ وزارت‌ او را دشوار ساخته‌ است‌، درست‌ است‌ كه‌ ابن‌ بقيه‌ راه‌ دراز ميان‌ آشپزخانة امير سست‌ عنصر و خوشگذران‌ آل‌ بويه‌ را تا وزارت‌ به‌ سرعت‌ طى‌ كرد، ولى‌ خرده‌گيريهاي‌ نويسندگان‌ بايد بيشتر متوجه‌ بى‌مايگى‌ او در امور ديوانى‌ و وزارت‌ باشد نه‌ نسب‌ حقيرش‌ كه‌ سخاوت‌ و مهارتش‌ در تقديم‌ پيشكش‌ (ياقوت‌، 14/200؛ قس‌: ابن‌ خلكان‌، 5/119) آن‌ را مى‌پوشانيد. بى‌تدبيري‌ ابن‌ بقيه‌ باعث‌ شد كه‌ در روزگار او دزدان‌ در بغداد پديدار شوند و امنيت‌ تجارت‌ سخت‌ به‌ خطر افتد (ابن‌ مسكويه‌، 6/355). او خود نيز مردي‌ مال‌ دوست‌ بود و مالياتها را به‌ خزانة خود سرازير مى‌كرد. چون‌ بختيار مال‌ مى‌خواست‌ ابن‌ بقيه‌ سپاه‌ را به‌ طلب‌ مقرري‌ برمى‌انگيخت‌ (ابن‌ اثير، 8/654) تا امير دم‌ فرو بندد. او را همچنين‌ مردي‌ ستمگر و خونريز دانسته‌اند (ابوحيان‌، الامتاع‌ و المؤانسة، 3/216)، زيرا محمد بن‌ احمد جرجرايى‌ كاتب‌ را كه‌ به‌ بختيار تقرب‌ مى‌جست‌ (ابن‌ مسكويه‌، 6/322) براي‌ پوشانيدن‌ راز خود در تصدي‌ وزارت‌ به‌ قتل‌ رساند (ابوحيان‌ توحيدي‌، مثالب‌ الوزيرين‌، 16). همچنان‌ اموال‌ سهل‌ بن‌ بشر را كه‌ بختيار براي‌ رهايى‌ از سلطة ابن‌ بقيه‌، از او ياري‌ خواسته‌ بود، مصادره‌ كرد و خود وي‌ را كشت‌ (ابن‌ مسكويه‌، 6/357- 358).
گفتة ابن‌ مسكويه‌ كه‌ خود از پروردگان‌ نعمت‌ عضدالدوله‌ بود و كوشيد تا هجوم‌ مخدوم‌ خود را به‌ بغداد ناشى‌ از دسيسه‌هاي‌ وزير جلوه‌ دهد و عضدالدوله‌ را تبرئه‌ كند (6/355)، گزاف‌ مى‌نمايد. اگر چه‌ ابن‌ بقيه‌ نسبت‌ به‌ عضدالدوله‌ «بى‌ ادبيها و تعديها و تهورها كرد و از عواقب‌ نينديشيد كه‌ با چو عضد مردي‌، با سستى‌ خداوندش‌ آنها كرد كه‌ كردن‌ آن‌ خطاست‌» (بيهقى‌، 195)، ولى‌ آشكار است‌ كه‌ عضدالدوله‌ از مدتها پيش‌ در انديشة چيرگى‌ بر بختيار بى‌كفايت‌ و سيطره‌ بر عراق‌ بود و فقط مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ موضع‌ ابن‌ بقيه‌، احتمالاً بهانة بيشتري‌ به‌ دست‌ او داد. با اينهمه‌ چنين‌ مى‌نمايد كه‌ ابن‌ بقيه‌ نه‌ فقط از پشتيبانى‌ بختيار كه‌ موجب‌ شد وي‌ نخستين‌ وزيري‌ باشد كه‌ دو لقب‌ يافت‌ (ابن‌ خلكان‌، 5/120)، برخوردار بود، بلكه‌ حتى‌ پس‌ از مرگ‌ نيز ابوالحسن‌ انباري‌ قصيده‌اي‌ در رثاي‌ او گفت‌ (ثعالبى‌، يتيمة الدهر، 2/344) كه‌ به‌ سرعت‌ شايع‌ گشت‌ و چون‌ به‌ گوش‌ عضدالدوله‌ رسيد، آرزو كرد كه‌ اي‌ كاش‌ خود او به‌ دار آويخته‌ مى‌شد تا آن‌ قصيده‌ را در حق‌ او مى‌گفتند (ابن‌ خلكان‌، 5/121).
مآخذ: ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، حيدرآباد دكن‌، 1358ق‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ مسكويه‌، احمد، تجارب‌ الامم‌، به‌ كوشش‌ ه.ف‌. آمِدروز، قاهره‌، 1333ق‌/1915م‌؛ ابوحيان‌ توحيدي‌، على‌ بن‌ محمد، الامتاع‌ و المؤانسة، به‌ كوشش‌ محمدامين‌ و احمد الزين‌، قاهره‌، 1939م‌؛ همو، مثالب‌ الوزيرين‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ كيلانى‌، دمشق‌، 1961م‌؛ بيهقى‌، ابوالفضل‌، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ قاسم‌ غنى‌ و على‌اكبر فياض‌، تهران‌، 1324ش‌؛ ثعالبى‌، عبدالملك‌، تحفة الوزراء، به‌ كوشش‌ حبيب‌ على‌ الراوي‌ و ابتسام‌ مرهون‌ الصفار، بغداد، 1977م‌؛ همو، يتيمة الدهر، قاهره‌، 1352ق‌/ 1934م‌؛ صابى‌، ابراهيم‌، المختار من‌ الرسائل‌، به‌ كوشش‌ شكيب‌ ارسلان‌، بيروت‌، دارالنهضة الحديثة؛ همدانى‌، محمد، تكملة تاريخ‌ الطبري‌، به‌ كوشش‌ البرت‌ يوسف‌ كنعان‌، بيروت‌، 1969م‌؛ ياقوت‌، ادبا. صادق‌ سجادي‌ (رب) 7/8/76
ن‌ * 2 * (رب) 21/8/76
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 983
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست