responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 961
ابن بسام
جلد: 3
     
شماره مقاله:961



اِبْن‌ِ بَسّام‌، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ محمد بن‌ نصر بن‌ منصور بن‌ بسام‌ عَبَرتايى‌ (د 302 يا 303ق‌/914م‌)، شاعر و نويسندة بغدادي‌. بسام‌ نام‌ نياي‌ بزرگ‌ اوست‌ (ابن‌ اثير، 1/150؛ مسعودي‌، 4/206) و عبرتا روستايى‌ است‌ در عراق‌. برخى‌ نام‌ نياي‌ او را منصور بن‌ نصر نوشته‌اند (طبري‌، 10/14؛ خطيب‌، 12/63). دربارة زندگى‌ او آگاهى‌ چندانى‌ در دست‌ نيست‌، جز اينكه‌ مى‌دانيم‌ مادر وي‌ امامة، دختر حمدون‌ نديم‌ و خواهر احمد بن‌ حمدون‌ بن‌ اسماعيل‌ است‌ (ابن‌ نديم‌، 214؛ مرزبانى‌، 154). پدر بزرگ‌ وي‌ نصر در روزگار خلافت‌ معتصم‌ شغل‌ ديوانى‌ داشت‌ (ياقوت‌، 14/140) و خود او نيز مدتى‌ رياست‌ ديوان‌ بريد را در جُنِد قِنَّسرين‌ و عواصم‌ شام‌ عهده‌دار بود (مسعودي‌، 4/213). ابن‌ بسام‌ خوش‌ قريحه‌ بود (مرزبانى‌، 154؛ ياقوت‌، 14/140)، و صولى‌ در ادب‌ از وي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ (خطيب‌، 12/63). شعرش‌ روان‌ و استادانه‌ است‌، اما شماري‌ از نويسندگان‌ متأخر، به‌ دليل‌ اينكه‌ بيشتر اشعارش‌ هجويات‌ است‌، او را نكوهش‌ كرده‌اند (ذهبى‌، 14/113؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 3/189). در بديهه‌گويى‌ استاد بود و قطعه‌اي‌ كه‌ به‌ مناسبت‌ مرگ‌ فرزند عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ وزير سروده‌، نشان‌ بارزي‌ از اين‌ استادي‌ است‌: وزير از شنيدن‌ آن‌ قطعه‌ برافروخت‌ و به‌ احضار شاعر فرمان‌ داد، اما شاعر در حضور وزير به‌ گونه‌اي‌ شعر را تغيير داد كه‌ خشم‌ او را به‌ يكباره‌ فرو نشاند (ياقوت‌، 14/142).
شهرت‌ ابن‌ بسام‌ به‌ هجويه‌هايى‌ است‌ كه‌ دربارة بزرگان‌ و رؤساي‌ حكومت‌ مى‌سرود و در آنها معايب‌ آنان‌ را آشكار مى‌ساخت‌. ظاهراً هيچ‌ يك‌ از بزرگان‌ از زخم‌ زبان‌ او رهايى‌ نداشتند. وي‌ حتى‌ از هجو پدر و ساير افراد خانوادة خويش‌ نيز فروگذار نمى‌كرد (مسعودي‌، 4/206؛ ياقوت‌، 14/140). اگرچه‌ اين‌ نوع‌ هجو در ادبيات‌ عرب‌ نمونه‌هاي‌ ديگري‌ هم‌ دارد، اما دربارة ابن‌ بسام‌ با توجه‌ به‌ توانگري‌ پدرش‌ كه‌ مسعودي‌ (4/211-213) آن‌ را به‌ تفصيل‌ تمام‌ وصف‌ كرده‌، اندكى‌ شگفت‌ مى‌نمايد، در هر حال‌ به‌ سبب‌ همين‌ رفتار است‌ كه‌ وي‌ را در شمار عققه‌ (فرزندان‌ عاق‌) دانسته‌اند. يكى‌ ديگر از كارهاي‌ شگفت‌ او آن‌ است‌ كه‌ گاه‌ اشعاري‌ مى‌سرود و آنها را به‌ ابن‌ رومى‌ (د 283ق‌/896م‌) نسبت‌ مى‌داد (ياقوت‌، همانجا). صاحبان‌ قدرت‌ از زبان‌ تند وي‌ بيمناك‌ بودند و همين‌ امر سبب‌ مى‌شد كه‌ به‌ جاي‌ صله‌ به‌ وي‌ باج‌ بدهند تا از گزند زبان‌ او در امان‌ بمانند، اگرچه‌ اين‌ چاره‌ نيز چندان‌ كارگر نمى‌افتاد (همو، 14/145)، زيرا انگيزة وي‌ در سرودن‌ شعر، چه‌ مديح‌ و چه‌ هجا، دريافت‌ پاداش‌ و مال‌اندوزي‌ نبود، چنانكه‌ بخششهاي‌ بزرگان‌ را خود انگيزة هجو مى‌دانست‌ (نك: همو، 14/146).
حكايتى‌ كه‌ مسعودي‌ (4/213)، و به‌ تفصيل‌ بيشتر ياقوت‌ (14/144- 145) دربارة قطع‌ لسان‌ وي‌ نقل‌ كرده‌اند، بيانگر همين‌ برخورد قدرتمندان‌ با اوست‌: معتضد عباسى‌ در حال‌ بازي‌ شطرنج‌ با نديم‌ بزرگ‌ خويش‌ احمد بن‌ حمدون‌ كه‌ دايى‌ ابن‌ بسام‌ بود، زير لب‌ سرودة هجوآميز ابن‌ بسام‌ را دربارة عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ زمزمه‌ مى‌كرد. در اين‌ حال‌ قاسم‌ بن‌ عبيدالله‌ وزير وي‌ وارد شد و خليفه‌ از حضور او شرمناك‌ گرديد، چنانكه‌ بى‌تأمل‌ به‌ وي‌ اجازه‌ داد زبان‌ شاعر را قطع‌ كند، و آنگاه‌ كه‌ ديد احمد بن‌ حمدون‌ از اين‌ فرمان‌ وحشت‌ زده‌ گرديده‌، دوباره‌ وي‌ را احضار كرد و به‌ او گفت‌ كه‌ با بخشش‌ و صله‌ زبان‌ او را قطع‌ كند. اين‌ نرمش‌ معتضد دربارة ابن‌ بسام‌ شگفت‌ مى‌نمايد. ممكن‌ است‌ دليل‌ آن‌، قرابت‌ و خويشاوندي‌ او با نديم‌ وي‌ باشد، هر چند كه‌ به‌ نظر ميرسد بين‌ او و خليفه‌ گونه‌اي‌ دوستى‌ و همدلى‌ نيز وجود داشته‌ است‌، چه‌ ظاهراً ابن‌ بسام‌ در سروده‌اي‌ هجوآميز كه‌ پس‌ از مرگ‌ معتضد دربارة قاسم‌ بن‌ عبيدالله‌ وزير سرود، از مرگ‌ خليفه‌ اظهار تأسف‌ كرده‌ است‌ (همو، 14/145- 146). با اين‌ حال‌ حتى‌ اگر اين‌ دوستى‌ را بپذيريم‌ ابن‌ بسام‌ دربارة او نيز گذشت‌ نداشت‌، چنانكه‌ يك‌ بار كه‌ معتضد در جايى‌ به‌ نام‌ بحيره‌ عمارتى‌ بنا كرد تا در آن‌ با «دريره‌» و ديگر كنيزكان‌ به‌ خوش‌ گذرانى‌ بپردازد، ابن‌ بسام‌ قطعه‌اي‌ بسيار تند و ركيك‌ دربارة خليفه‌ و آن‌ كنيزك‌ ساخت‌ و چون‌ به‌ گوش‌ خليفه‌ رسيد پنهانى‌ فرمان‌ داد تا آن‌ عمارت‌ را كه‌ به‌ گفتة ياقوت‌، 60 هزار دينار براي‌ بناي‌ آن‌ خرج‌ كرده‌ بود ويران‌ سازند (14/143-144).
وي‌ در يك‌ قصيده‌ نام‌ همة كسانى‌ را كه‌ هجو كرده‌، از جمله‌ الموفق‌ بالله‌، ابوالصفر اسماعيل‌ بن‌ بلبل‌ و حامد بن‌ عباس‌ وزير المقتدر بالله‌ را جمع‌ كرده‌ است‌. اين‌ شعر كه‌ مضمونش‌ در ادب‌ هجا بسيار نادر است‌، چندان‌ شهرت‌ يافت‌ كه‌ مسعودي‌ خبر آن‌ را از انطاكيه‌ مى‌دهد (4/207- 208).
جعفر بن‌ فرات‌ حاكم‌ مصر چندان‌ از وي‌ بيمناك‌ بود كه‌ مى‌خواست‌ با توسل‌ به‌ هر وسيله‌اي‌ از گزند زبان‌ او در امان‌ بماند و به‌ حاجب‌ خويش‌ فرمان‌ داده‌ بود تا هيچ‌گاه‌ از ورود ابن‌ بسام‌، حتى‌ اگر در خلوت‌ باشد، جلوگيري‌ نكند. با اينهمه‌ ابن‌ بسام‌ از ريشخند كردن‌ وي‌ نيز خودداري‌ نكرد (ياقوت‌، 14/147- 148)، اما گاه‌ نيز برخى‌ صاحبان‌ قدرت‌ را مى‌ستود (صولى‌، 19)، هر چند كه‌ بيشتر، مدح‌ را به‌ هجو درمى‌آميخت‌ و مثلاً ابوالعباس‌ احمد بن‌ فرات‌ و نيز ابوالحسن‌ على‌ بن‌ فرات‌ را هم‌ ستايش‌ و هم‌ هجو كرد (صابى‌، 86)، و يا آنگاه‌ كه‌ ابن‌ مقله‌ به‌ نقل‌ از ابوالحسن‌ بن‌ فرات‌، ظاهراً با استناد به‌ همين‌ ستايشها، به‌ دست‌ كشيدن‌ او از هجا اشاراتى‌ كرد، ابن‌ بسام‌ همان‌ لحظه‌ قلم‌ خواست‌ و در دو بيت‌، گفتة او را رد كرد و علت‌ اندك‌ بودن‌ مدايح‌ خويش‌ را اندك‌ بودن‌ شمار آزادگان‌ دانست‌ (همو، 77). اين‌ داستان‌ نمايانگر آزادمنشى‌ و بى‌پروايى‌ وي‌ در برابر قدرتمندان‌ است‌.
ابن‌ بسام‌ از يك‌ سو مورد احترام‌ بزرگ‌ترين‌ و قدرتمندترين‌ وزراي‌ زمان‌ چون‌ ابن‌ فرات‌ است‌ (ياقوت‌، 14/147- 148) و از سوي‌ ديگر گاه‌ چنان‌ رفتاري‌ دارد كه‌ مورد نكوهش‌ احمد بن‌ حمدون‌ نديم‌، دايى‌ خويش‌ قرار مى‌گيرد (نك: همو، 14/149-150). مضامين‌ اشعار او، به‌ غير از هجو، بيشتر پند و اندرزهاي‌ حكيمانه‌ و بسيار زيباست‌ (همو، 14/150؛ تنوخى‌، 5/53). وي‌ كرنش‌ كردن‌ در برابر قدرتمندان‌ را همانند سجده‌ كردن‌ در برابر بوزينگانى‌ مى‌داند كه‌ دنيا در دست‌ آنهاست‌. و نيز بهرة كرنش‌ كننده‌ را چيزي‌ جز خواري‌ نمى‌داند (مسعودي‌، 4/210). با توجه‌ به‌ اين‌ احوال‌، نسبت‌ غلامبارگى‌ كه‌ صولى‌ به‌ او داده‌ است‌ (ياقوت‌، 14/149) شايد جعلى‌ باشد و گمان‌ مى‌رود به‌ رسم‌ زمانه‌، براي‌ هماهنگى‌ با اهل‌ مُجون‌ براي‌ او ساخته‌ باشند. با توجه‌ به‌ مجموعة آثار او شايد نتوان‌ او را در شمار اهل‌ مجون‌ دانست‌. سروده‌هاي‌ وي‌ حتى‌ در زهرآگين‌ترين‌ آنها از عفت‌ و پاكى‌ شگفت‌انگيزي‌ برخوردار است‌؛ بدين‌ جهت‌ ابن‌ بسام‌ در ميان‌ اينگونه‌ شاعران‌ پديده‌اي‌ استثنايى‌ است‌.
وي‌ قصيده‌اي‌ در ستايش‌ از نحو سروده‌ كه‌ ياقوت‌ (14/151) آن‌ را آورده‌ است‌. ستودن‌ نحو كه‌ حافظ زبان‌ و قوميت‌ عرب‌ به‌ شمار مى‌رفته‌، گذشته‌ از آنكه‌ بيانگر روحيات‌ اعراب‌ در سده‌هاي‌ 3 و 4ق‌ است‌، نشانة اين‌ نيز هست‌ كه‌ ابن‌ بسام‌ خود يكى‌ از نجباي‌ عرب‌ با روحيات‌ شديد قومى‌ و نژادي‌ است‌. به‌ ويژه‌ اگر بيزاري‌ او را از امراي‌ غيرعرب‌ كه‌ به‌ گونه‌اي‌ بى‌باكانه‌ و تحقيرآميز مورد تمسخر وي‌ قرار گرفته‌ (نك: مسعودي‌، 4/208)، و يا هجو وي‌ دربارة ابن‌ عمرويه‌ خراسانى‌ امير وقت‌ بغداد، و نيز خرده‌گيري‌ او را بر كُتّاب‌ و تمسخر شيوة آنان‌ در كتابت‌ را كه‌ همه‌ از موالى‌ ايرانى‌ بوده‌اند، در نظر آوريم‌ (ياقوت‌، 14/151-152)، اين‌ نكته‌ آشكارتر مى‌شود. گويا نفوذ روزافزون‌ ايرانيان‌ در دستگاه‌ خلافت‌ چندان‌ بوده‌ است‌ كه‌ نجباي‌ عرب‌ همچون‌ ابن‌ بسام‌ را وحشت‌ زده‌ ساخته‌ و به‌ چنين‌ واكنشهاي‌ تندي‌ وا مى‌داشته‌ است‌. آزادمنشى‌ ابن‌ بسام‌ به‌ گونه‌اي‌ بوده‌ است‌ كه‌ هيچ‌ چيز حتى‌ مقام‌ و منصب‌ را نيز در برابر آن‌ به‌ جد نمى‌گرفت‌. مثلاً مى‌دانيم‌ كه‌ او، ظاهراً به‌ اشارت‌ خليفه‌ معتضد، امر بريد صيمره‌ را به‌ عهده‌ داشت‌. در اواخر خلافت‌ معتضد (د 289ق‌/902م‌) بود كه‌ روح‌ سركش‌ و ميل‌ به‌ آزادي‌، او را بر آن‌ داشت‌ كه‌ قطعه‌اي‌ دربارة جعفر بن‌ فرات‌ بسرايد و منصب‌ خود را رها كند و از شهر بگريزد (همو، 147- 148). ظاهراً اشعار ابن‌ بسام‌ تا ديرگاه‌ پس‌ از وي‌ بر سر زبانها بود و در محافل‌ بزرگان‌ خوانده‌ مى‌شد. داستانى‌ كه‌ صاحب‌ ذخيره‌ از نخستين‌ ديدار خويش‌ با وزير ابومحمد عبدالمجيد بن‌ عبدون‌بازگو كرده‌،حاكى‌ از همين‌مطلب‌ است‌(ابن‌بسام‌،1(1)/120).
برخى‌ او را شيعه‌ دانسته‌اند و مرزبانى‌ (ص‌ 154) گفته‌ است‌ كه‌ وي‌ قصيده‌هايى‌ در رثاي‌ اهل‌ بيت‌ سروده‌ كه‌ مذهب‌ او را آشكار مى‌سازد، اما هيچ‌ يك‌ از آن‌ قصيده‌ها را كه‌ دليل‌ روشنى‌ بر اين‌ گفته‌ باشد ارائه‌ نمى‌دهد. همچنين‌ ابن‌ خلكان‌ (3/365، 6/400) به‌ قطعه‌اي‌ كه‌ به‌ گفتة وي‌، ابن‌ بسام‌ هنگامى‌ كه‌ متوكل‌ قبر حسين‌ بن‌ على‌ (ع‌) را ويران‌ ساخت‌، سروده‌ است‌، اشاره‌ مى‌كند، اما در انتساب‌ اين‌ قطعه‌ به‌ ابن‌ بسام‌ بايد ترديد كرد، چه‌ اگر گفتة يافوت‌ را مبنى‌ بر اينكه‌ وي‌ هنگام‌ مرگ‌ هفتاد و چند سال‌ داشت‌ (14/140) بپذيريم‌، او در هنگام‌ اقدام‌ متوكل‌ (236ق‌/850م‌) كودكى‌ بيش‌ نبوده‌ است‌. افزون‌ بر اين‌، اين‌ قطعه‌ نه‌ در مآخذ كهن‌، كه‌ تنها در مآخذ بسيار متأخر ديده‌ مى‌شود (ابن‌ وردي‌، 1/380؛ ابن‌ كثير، 6/134).
آثار: به‌ ابن‌ بسام‌ 5 اثر نسبت‌ داده‌اند كه‌ هيچ‌ يك‌ از آنها در دست‌ نيست‌: 1. كتاب‌ اخبار عمر بن‌ ابى‌ ربيعة كه‌ ابن‌ نديم‌ (ص‌ 214) مى‌گويد در آن‌ موضوع‌ كتابى‌ بهتر از آن‌ نديده‌ است‌. ياقوت‌ نيز كه‌ اين‌ كتاب‌ را ديده‌ و مى‌گويد در آن‌ از زبير بن‌ بكار و عمر بن‌ شبة و ديگران‌ روايت‌ كرده‌، همين‌ گفته‌ را تكرار مى‌كند (14/141)؛ 2. كتاب‌ المعاقرين‌ يا كتاب‌ الزنجيين‌؛ 3. ديوان‌ الرسائل‌؛ 4. مناقضات‌ الشعراء؛ 5. اخبار الاحوص‌ (ابن‌ نديم‌، 214؛ ياقوت‌، 14/141-142).
برخى‌ گفته‌اند كه‌ ممكن‌ است‌ كتاب‌ رسائل‌، مجموعة مكاتبات‌ ديوانى‌ او باشد ( دانشنامه‌ )، اما با توجه‌ به‌ شخصيت‌ ابن‌ بسام‌ مى‌توان‌ احتمال‌ داد كه‌ اين‌ كتاب‌ مجموعة نامه‌هايى‌ بوده‌ كه‌ به‌ بزرگان‌ حكومت‌ مى‌نوشته‌، علاوه‌ بر اين‌، حاجى‌ خليفه‌ كتاب‌ ديگري‌ به‌ نام‌ اخبار اسحاق‌ ابن‌ ابراهيم‌ النديم‌ را به‌ وي‌ نسبت‌ مى‌دهد (1/25) كه‌ در مآخذ كهن‌تر ديده‌ نمى‌شود.
مجموع‌ اشعار او كه‌ به‌ حدود 180 بيت‌ مى‌رسد، در اين‌ مآخذ آمده‌ است‌: مسعودي‌ (4/206-211)؛ ياقوت‌ (14/142-152)؛ تنوخى‌ (5/53)؛ صابى‌ (77، 86، 123)؛ ابن‌ خلكان‌ (6/429، 3/363)، مرزبانى‌ (ص‌ 154).
مآخذ: ابن‌ اثير، على‌، اللباب‌، قاهره‌، 1357ق‌/1938م‌؛ ابن‌ بسام‌، على‌، الذخيرة فى‌ محاسن‌ اهل‌ الجزيرة، قاهره‌، 1358ق‌/1939م‌؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ كثير، البداية؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابن‌ وردي‌، عمر، تتمة المختصر فى‌ اخبار البشر، به‌ كوشش‌ احمد رفعت‌ بدراوي‌، بيروت‌، 1389ق‌/1970م‌؛ تنوهى‌، محسن‌، الفرج‌ بعد الشدة، به‌ كوشش‌ عبود شالجى‌، بيروت‌، 1398ق‌/ 1978م‌؛ حاجى‌ خليفه‌، كشف‌ الظنون‌، استانبول‌، 1941م‌؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1329ق‌/1930م‌؛ دانشنامه‌؛ ذهبى‌، محمد، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ الارنووط و اكرم‌ البوشى‌، بيروت‌، 1404ق‌/ 1984م‌؛ صابى‌، هلال‌، الوزراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1958م‌؛ صولى‌، محمد، اخبار الراضى‌ بالله‌ و المتقى‌ لله‌، به‌ كوشش‌ ج‌، هيورث‌ دن‌، قاهره‌، 1935م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ مرزبانى‌ محمد، معجم‌ الشعراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1379ق‌/1960م‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، بيروت‌، 1385ق‌/1966م‌؛ ياقوت‌، ادبا. محمد سيدي‌ (رب) 24/7/76
ن‌ * 2 * (رب) 29/7/76
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 961
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست