responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 926
ابن بابک
جلد: 3
     
شماره مقاله:926



اِبْن‌ِ بابَك‌، ابوالقاسم‌ عبدالصمد بن‌ منصور بن‌ بابك‌ شاعر عهد ديلميان‌ (د 410ق‌/1019م‌). از نام‌ نيايش‌ بابك‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ از خاندانى‌ ايرانى‌ بوده‌ است‌ (قس‌: لغت‌ نامة دهخدا)، اما خُضير او را عربى‌ پاك‌نژاد از قبيلة سليم‌ كه‌ شاخه‌اي‌ از عدنان‌ است‌ پنداشته‌ (كحاله‌، 382، به‌ نقل‌ از المورد ). چون‌ وي‌ بخشى‌ از هر سال‌ را در بغداد مى‌گذرانيد و در آن‌ شهر منزل‌ و مأوايى‌ داشت‌، برخى‌ به‌ او نسبت‌ بغدادي‌ داده‌اند (ذهبى‌، سير، 17/280، عباسى‌، 1/64).
منابع‌ ما، از اين‌ شاعر پرگوي‌ بى‌آرام‌ سرگردان‌ چندان‌ اطلاعى‌ به‌ دست‌ نمى‌دهند. از ثعالبى‌ (د 429ق‌/1038م‌) گرفته‌ تا نويسندگان‌ متأخر، همه‌ به‌ تكرار دو سه‌ روايت‌ كوتاه‌ بى‌ حاصل‌ دربارة او اكتفا كرده‌اند، حال‌ آن‌ كه‌ ديوان‌ بسيار مفصل‌ او، آكنده‌ از آگاهيهاي‌ تاريخى‌ و اجتماعى‌ و ادبى‌ است‌ كه‌ مى‌تواند پژوهشگران‌ را سخت‌ مفيد افتد. گزارش‌ منابع‌ ما به‌ اين‌ خلاصه‌ مى‌شود كه‌ او به‌ صاحب‌ بن‌ عباد (د 385ق‌/995م‌) پيوست‌، زمستانها را نزد او، و تابستانها را در موطن‌ خويش‌ (؟) مى‌گذرانيد (ثعالبى‌، 3/374؛ ابن‌ جوزي‌، 7/295)، علاوه‌ بر اين‌، به‌ بلاد گوناگون‌ نيز سفر مى‌كرد (ابن‌ خلكان‌، 3/196؛ ذهبى‌، 17/280). روزي‌ در مجلس‌ صاحب‌ او را به‌ سرقت‌ اشعار ابن‌ نباته‌ (ه م‌) متهم‌ كردند. صاحب‌ او را آزمود و چون‌ به‌ زبردستى‌ او ايمان‌ يافت‌، اتهام‌ زننده‌ را سرزنش‌ كرد (عباسى‌، 1/68 -70). وي‌ عاقبت‌ در بغداد وفات‌ يافت‌ (ابن‌ تغري‌ بردي‌، 4/246). از اشعار او پيداست‌ كه‌ زندگيش‌ از برخى‌ حوادث‌ تهى‌ نبوده‌ است‌. مثلاً مى‌دانيم‌ كه‌ او هنگام‌ كشمكشهاي‌ ديلميان‌ با اميران‌ جنوب‌ عراق‌، چندي‌ در كوفه‌ پنهان‌ شد ( ديوان‌، برگ‌ 259)، يا چون‌ از ري‌ به‌ بغداد رفت‌، چندي‌ به‌ زندان‌ شرف‌الدوله‌ افتاد ( ديوان‌، برگ‌ 137). اما هيچ‌ يك‌ از اين‌ ماجراها در منابع‌ ما منعكس‌ نيست‌.
شعر او را همه‌ ستوده‌اند: ثعالبى‌ (3/374) گويد شعر او گاه‌ استواري‌ و فصاحت‌ قدما را دارد و گاه‌ ظرافت‌ نوخاستگان‌ را. نيز ملاحظه‌ مى‌كنيم‌ كه‌ نويسندگانى‌ چون‌ جرجانى‌ (نك: فهرست‌) و راغب‌ (نك: فهرست‌) بارها به‌ ابيات‌ او استشهاد كرده‌اند. با اينهمه‌ ديوان‌ او چندان‌ شهرت‌ نيافت‌ و نسخ‌ آن‌ نادر ماند. نخستين‌ مجموعة اشعارش‌ را، او خود تدوين‌ كرد. ثعالبى‌ (همانجا) كه‌ در صدد يافتن‌ اشعار ابن‌ بابك‌ بود، آگاه‌ شد كه‌ ابونصر سهل‌ بن‌ مرزبان‌ از بغداد، مجموعة اشعار شاعر را از خود او خواسته‌ است‌ و ابن‌ بابك‌ نيز آثار خود را در مجلدي‌ سخت‌ زيبا و به‌ خطى‌ بسيار خوش‌ براي‌ او فرستاده‌ است‌. نمونه‌هايى‌ كه‌ ثعالبى‌ در يتيمه‌ از اشعار او داده‌، از همين‌ نسخه‌ استخراج‌ شده‌ است‌. حدود دو قرن‌ و نيم‌ پس‌ از آن‌، ابن‌ خلكان‌ (3/196) و ذهبى‌ ( العبر، 3/103) ديوان‌ را در 3 مجلد ديده‌اند (همو، سير، 17/280:2 مجلد).
از آن‌ پس‌ ديگر كسى‌ از ديوان‌ كامل‌ او اطلاعى‌ به‌ دست‌ نداده‌ است‌ تا در زمان‌ حاضر كه‌ بروكلمان‌ I/445) S, دو نسخه‌، يكى‌ ناقص‌ و ديگري‌ به‌ ظاهر كامل‌ از آن‌ را معرفى‌ كرده‌ است‌ (قس‌: سزگين‌، 2(4)/253-254)، اما نسخه‌اي‌ بسيار مفصل‌ (287 برگ‌) و منقح‌ از ديوان‌ او در كتابخانة ملى‌ تهران‌ موجود است‌ (ملى‌، 7/411) كه‌ متأسفانه‌ يكى‌ دو برگ‌ از آغاز و بخشى‌ از انجام‌ آن‌ افتاده‌ است‌. اين‌ ديوان‌ به‌ شيوه‌اي‌ خاص‌ تنظيم‌ شده‌ است‌، بدينگونه‌ كه‌ ناسخ‌ (يا خود شاعر؟) قافية اشعار را بر حسب‌ حروف‌ الفبا منظم‌ كرده‌ و هر حرف‌ را «باب‌» خوانده‌ است‌ (در درون‌ «بابها» ديگر ترتيب‌ الفبايى‌ مرتبة دوم‌ و سوم‌ مراعات‌ نشده‌)، سپس‌ اشعار را بر حسب‌ بحر شعر گردآورده‌ و هر بحر را «فصل‌» خوانده‌ است‌. پيداست‌ كه‌ «فصلهاي‌» ديوان‌، بر حسب‌ ساخته‌هاي‌ شاعر و دشواري‌ قوافى‌، متفاوت‌ است‌؛ مثلاً باب‌ دوم‌ (حرف‌ ب‌) شامل‌ 11 فصل‌ (يا بحر) است‌ كه‌ از طويل‌ آغاز شده‌ به‌ متقارب‌ ختم‌ مى‌گردد. حال‌ آنكه‌ باب‌ 4 (حرف‌ ث‌) بيش‌ از 3 فصل‌ (بحرهاي‌ وافر، سريع‌، متقارب‌) ندارد. كاتب‌ تا دو سوم‌ كتاب‌، همين‌ شيوه‌ را ادامه‌ داده‌ است‌، اما از آن‌ پس‌ (از حرف‌ سين‌ به‌ بعد) ناگهان‌ ترتيب‌ فصل‌بندي‌ را فرو گذاشته‌، به‌ ذكر قافية اشعار هر دسته‌ بسنده‌ كرده‌ و اين‌ كار را تا پايان‌ قافية لام‌ كه‌ پايان‌ كتاب‌ است‌، ادامه‌ داده‌ است‌. در همين‌ جا با كمال‌ تأسف‌ ملاحظه‌ مى‌كنيم‌ كه‌ كاتب‌ نوشته‌ است‌: «اين‌ مجموعة اشعاري‌ بود كه‌ از آثار استاد عبدالصمد بن‌ بابك‌ يافتم‌». بدين‌ ترتيب‌ در مى‌يابيم‌، علاوه‌ بر چند صفحه‌اي‌ كه‌ از آغاز كتاب‌ افتاده‌ (زيرا كتاب‌ از باب‌ 1، فصل‌ 4 آغاز مى‌شود)، كاتب‌ خود ديوان‌ را از روي‌ نسخه‌اي‌ كه‌ بخش‌ پايانى‌ آن‌ نابوده‌ شده‌ بوده‌، استنساخ‌ كرده‌ است‌.
يكى‌ از مزاياي‌ كم‌ نظير اين‌ ديوان‌، آن‌ است‌ كه‌ در آغاز هر قصيده‌، عنوانى‌ نهاده‌اند كه‌ مضمون‌ و هدف‌ شعر را از آغاز آشكار مى‌كند. حال‌ اگر موضوع‌ مدح‌ باشد - كه‌ لااقل‌ نُه‌ دهم‌ ديوان‌ مدح‌ است‌ -، نام‌ و لقب‌ ممدوح‌، مناسبت‌ مديحه‌ و حتى‌ گاه‌ تاريخ‌ سرودن‌ آن‌ ذكر شده‌ است‌ از آنجا كه‌ اين‌ شاعر پرگوي‌ مداح‌ جو، از ستايش‌ هيچ‌ خرد و كلانى‌ روي‌ برنمى‌تافت‌ و نيز از آنجا كه‌ او در يكى‌ از درخشان‌ترين‌ و در عين‌ حال‌ پيچيده‌ترين‌ دورانهاي‌ تاريخ‌ ايران‌ مى‌زيست‌، لاجرم‌ از ديوان‌ او مى‌توان‌ - مانند كتيبه‌ها و سكه‌ها - بهره‌هاي‌ تاريخى‌ پرارجى‌ به‌ دست‌ آورد.
ديوان‌ ابن‌ بابك‌ مشتمل‌ است‌ بر صدها قصيده‌ها در ستايش‌ اميران‌ ديلمى‌ و وزيران‌ و كاتبان‌ و فرماندهان‌ و حكام‌ و اعيان‌ وابسته‌ به‌ دربارهاي‌ متعدد آنان‌ در سراسر فارس‌ و عراق‌. بدين‌ سان‌ پژوهشگر با دو مسألة اساسى‌، يكى‌ سياسى‌ و ديگري‌ زبان‌شناختى‌ مواجه‌ مى‌گردد كه‌ به‌ آسانى‌ نمى‌توان‌ پاسخى‌ براي‌ آنها يافت‌.
1. ابن‌ بابك‌ خصوصاً در زمانى‌ مى‌زيست‌ كه‌ عضدالدوله‌ درگذشته‌ بود و شاهزادگان‌ ديلمى‌ هر يك‌ گوشه‌اي‌از خاك‌ ايران‌ و عراق‌ را گرفته‌، آرزوي‌ شاهنشاهى‌ در سر مى‌پروراندند. هر چه‌ زمان‌ بيشتر مى‌گذشت‌، جدايى‌ و دشمنى‌ ميان‌ آنان‌ فزون‌تر مى‌شد و اندك‌ اندك‌ آتش‌ جنگ‌ از آن‌ ميان‌ زبانه‌ مى‌كشيد. وزيران‌ و اميران‌ و اعيان‌ هر ناحيه‌ نيز البته‌ از شهرياران‌ خويش‌ پيروي‌ مى‌كردند و به‌ ناچار دامنشان‌ به‌ كشمكش‌هاي‌ سياسى‌ آلوده‌ مى‌شد. اما شگفتى‌ كار ابن‌ بابك‌ در آن‌ است‌ كه‌ وي‌ همة شاهان‌ و اميران‌ عصر خويش‌ را از بغداد گرفته‌ تا كرمان‌ و گرگان‌ مدح‌ گفته‌ و كمتر در دام‌ جدالهاي‌ سياسى‌ گرفتار آمده‌ است‌.
وي‌ حتى‌ از مدح‌ سلطان‌ محمود كه‌ از خاور برآمد و قدرت‌ روز افزون‌ مى‌يافت‌ و كيان‌ پادشاهى‌ ديلمى‌ را تهديد مى‌كرد، چشم‌ نپوشيد، فهرست‌ ممدوحان‌ او سخت‌ مفصل‌ است‌. از اين‌ ميان‌، ذكر شاهان‌ و شاهزادگان‌ شايد سودمند باشد: فخرالدوله‌ شاهنشاه‌، در ري‌ و اصفهان‌،پس‌ از مرگ‌ صاحب‌بن‌عباد( ديوان‌، برگ‌146)؛شمس‌الدوله‌ پسر فخرالدوله‌، حاكم‌ همدان‌ و قرميسين‌ (برگ‌ 7). اين‌ مديحه‌ رادر تاريخ‌ 407ق‌/1016م‌ سروده‌ است‌ (برگ‌ 231)؛ بهاءالدوله‌ پسر عضدالدوله‌، فارس‌ و عراق‌، 4 قصيده‌ (برگهاي‌ 12، 28، 76، 270)، اما دو قصيده‌ (سوم‌ و چهارم‌) را خود موفق‌ نشد نزد شهريار بخواند؛ شرف‌الدوله‌ پسر عضدالدوله‌، فارس‌ و عراق‌. بنابر عنوان‌ قصيده‌، هنگامى‌ كه‌ شاعر از ري‌ به‌ بغداد رفت‌، شرف‌الدوله‌ او را گرفته‌ به‌ زندان‌ انداخت‌ (برگ‌ 137)؛ شاهنشاه‌كهف‌الامة[= ركن‌الدوله‌]، ري‌، 395ق‌ (برگ‌ 231)؛ ابوكاليجار مرزبان‌ بن‌ ويهان‌، خوزستان‌ (برگ‌ 78)؛ امير ابوالعباس‌، خسرو فيروز بن‌ ركن‌الدوله‌، پس‌ از مرگ‌ صاحب‌ (برگ‌ 51)؛ فلك‌ المعالى‌ منوچهر بن‌ شمس‌المعالى‌، گرگان‌ (برگ‌ 213)؛ كيا ابومظفر بن‌ كيا ابى‌ العباس‌، نهاوند (برگ‌ 132). قصيده‌اي‌ ديگر در باب‌ وداع‌ و گلايه‌ از او (برگ‌ 256)؛ سلطان‌ محمود غزنوي‌، قصيدة اول‌، بى‌تاريخ‌ (برگهاي‌ 41-42)، قصيدة دوم‌ به‌ مناسبت‌ فتح‌ خوارزم‌ در 407ق‌/1016م‌ (برگ‌ 88) و تنها اميري‌ كه‌ شاعر جسارت‌ ورزيده‌ و او را هجا گفته‌ است‌، بدر بن‌ حسنويه‌ (365- 405ق‌/979-1014م‌) است‌.
مى‌دانيم‌ كه‌ بدر به‌ شيوه‌اي‌ زيركانه‌ با اميران‌ آل‌ بويه‌ روابطى‌ نيكو برقرار كرده‌ و در بخش‌ بزرگى‌ از جبال‌، دولت‌ نيمه‌ مستقلى‌ تشكيل‌ داده‌ بود. با اينهمه‌ بدر در نظر آل‌ بويه‌ پيوسته‌ شخصيتى‌ مزاحم‌ جلوه‌ مى‌كرد، به‌ همين‌ جهت‌ ابن‌ بابك‌ آن‌ قدر گستاخى‌ يافت‌ كه‌ او را مورد انتقاد قرار دهد (برگ‌ 123). در عوض‌ شاعر، فرزند او هلال‌ (400- 405ق‌/ 1010-1014م‌) را به‌ گونه‌اي‌ ستوده‌ است‌: در 2 قصيده‌ (برگهاي‌ 120، 161) فخرالملك‌ وزير را مدح‌ گفته‌ و به‌ خلعت‌ گرفتن‌ از هلال‌ اشاره‌ مى‌كند. نكتة جالب‌ آنكه‌ در عناوين‌ قصايد، نام‌ اين‌ امير كرد همه‌ جا هُلَيل‌ آمده‌ نه‌ هلال‌.
با توجه‌ به‌ تعداد اندك‌ قصايدي‌ كه‌ وي‌ در مدح‌ شاهان‌ و شاهزادگان‌ گفته‌، البته‌ نمى‌توان‌ او را شاعر دربار خواند. در عوض‌، اشعاري‌ كه‌ در ستايش‌ وزيران‌ بزرگ‌ و كوچك‌ ديلمى‌ پرداخته‌، سخت‌ فراوان‌ است‌ و در وهلة اول‌ مى‌توان‌ او را شاعر صاحب‌ بن‌ عباد ناميد، زيرا چنانكه‌ گذشت‌ وي‌ زمستانها را نزد صاحب‌ مى‌گذراند و اشعاري‌ كه‌ در مدح‌ او سروده‌ به‌ 22 قصيده‌ مى‌رسد كه‌ 2 تاي‌ آنها را در ري‌ و بقيه‌ را در گرگان‌ به‌ او تقديم‌ كرده‌ است‌. با اينهمه‌، تعداد قصايدي‌ كه‌ براي‌ ابوسعد محمد ابن‌ اسماعيل‌ بن‌ فضل‌ سروده‌، بيشتر است‌ و به‌ 27 قصيده‌ بالغ‌ مى‌گردد. از اين‌ قصايد چنين‌ برمى‌آيد كه‌ رابطة شاعر با اين‌ وزير - كه‌ در همدان‌ مأمور بود - بيشتر دوستانه‌ بوده‌ است‌، زيرا، يك‌ بار او را در بغداد، يك‌ بار در قزوين‌ پيش‌ از آنكه‌ وزير شود و 8 بار در ري‌ مدح‌ كرده‌ است‌. يكى‌ از اين‌ مدايح‌، در جشن‌ مهرگان‌ (394ق‌/1004م‌)، به‌ مناسبت‌ وزارت‌ يافتن‌ او، احتمالاً از سوي‌ مجدالدولة ديلمى‌، سروده‌ شده‌است‌. 16 قصيدة ديگر كه‌ دربارة او سروده‌ احتمالاً همه‌ را در همدان‌ تقديم‌ او كرده‌ و آخرين‌ قصيده‌ تاريخ‌ دار (399ق‌) در جشن‌ مهرگان‌ پرداخته‌ شده‌ است‌. اين‌ وزير عاقبت‌ خانه‌نشين‌ شد و 2 قصيده‌ به‌ همين‌ مناسبت‌ در ديوان‌ ابن‌ بابك‌ آمده‌ است‌. ديگر وزيران‌ نسبتاً معتبري‌ كه‌ وي‌ در داخل‌ خاك‌ ايران‌ مدح‌ گفته‌ عبارتند از: ابوالقاسم‌ على‌ بن‌ محمد بن‌ فضل‌، بيشتري‌ در ري‌ و نهاوند، 17 قصيده‌؛ وزير ابوعلى‌ حمد بن‌ احمد، 11 قصيده‌ همه‌ در گرگان‌؛ وزير فلك‌ الملك‌ ابوالمعالى‌ در همدان‌ و نهاوند، 8 قصيده‌ كه‌ 2 تاي‌ آنها را در 406ق‌ ساخته‌؛ ابونصر خرشيد ابن‌ يزدانفادار بن‌ مافنه‌، 3 قصيده‌، بدون‌ ذكر محل‌ و تاريخ‌؛ استاد جليل‌ ابوعلى‌ حسن‌ بن‌ احمد، در ري‌، 9 قصيده‌ كه‌ آخرين‌ آنها به‌ تاريخ‌ 396ق‌ است‌، يكى‌ را نيز پس‌ از مصادرة اموالش‌ در ري‌ و يكى‌ را در 388ق‌/998م‌ در جشن‌ مهرگان‌ زمانى‌ كه‌ ابوعلى‌ از ري‌ به‌ جنگ‌ قابوس‌ ابن‌ وشمگير رفته‌ و به‌ فريم‌ رسيده‌ بود، ساخت‌؛ اسفهسالار ابونصر احمد بن‌ محمد، 10 قصيده‌ در ري‌، يكى‌ در قرميسين‌؛ ابوسعد منصور ابن‌ حسن‌ آوي‌ (نك: ه د، آبى‌) وزير مجدالدوله‌، 6 قصيده‌، يكى‌ به‌ تاريخ‌ 399ق‌/1009م‌، يكى‌ ديگر هجايى‌ بسيار تند و ناشايست‌ است‌؛ابوالقاسم‌ و ابوالعلاء از خاندان‌ آل‌ حسول‌ (ه م‌)، هر كدام‌ يك‌ قصيده‌ و ابوطاهر از همين‌ خاندان‌، 3 قصيده‌؛ دربارة ابوبكر بن‌ رافع‌ كه‌ چندي‌ والى‌ نهاوند بود (ابن‌ اثير، 9/214)، 14 قصيده‌ در نهاوند و همدان‌ وري‌ سروده‌ است‌، اما بيشتر اين‌ قصائد در هجاي‌ اوست‌ و آگاهيهاي‌ تاريخى‌ پر بهايى‌ از آنها به‌ دست‌ مى‌آيد. بر اين‌ فهرست‌ البته‌ مى‌توان‌ دهها نام‌ ديگر نيز افزود.
چنانكه‌ اشاره‌ شد، ابن‌ بابك‌ تابستانها را در بغداد مى‌گذرانيد، به‌ همين‌ جهت‌ ممدوحان‌ بغدادي‌ او نيز متعددند. از آن‌ جمله‌اند: ابومحمد الا´وحد وزير سلطان‌ الدوله‌ و عمادالدين‌ ديلمى‌، يك‌ قصيده‌؛ اما دربارة فرزندش‌ ابوالمكارم‌ كه‌ فرمانده‌ سپاه‌ بود و عزالجيوش‌ لقب‌ داشت‌، 16 مديحه‌ ساخته‌ است‌. وصف‌ خانه‌ها و قصرهايى‌ كه‌ اين‌ امير مى‌ساخته‌، از نوع‌ اشعار «داريّات‌» است‌ كه‌ در آن‌ روزگار شهرت‌ يافته‌ بود؛ استاد ابوالحسن‌سعيدبن‌نصر، 14 قصيده‌؛ استاد ابونصريزدانفاداربن‌مرزبان‌، 5 قصيده‌.
با اينهمه‌ ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ او هنوز بسياري‌ از وزيران‌ بزرگ‌ و مشهور را (نك: زامباور، 324-326) مدح‌ نگفته‌ است‌ و يا چون‌ نفوذي‌ در دستگاهشان‌ نداشته‌، به‌ مدايح‌ اندكى‌ بسنده‌ كرده‌ است‌. مثلاً ذوالسعادتين‌ ابوغالب‌ وزير بهاءالدوله‌ و سلطان‌ الدوله‌ را تنها 4 قصيده‌ سروده‌، يا دربارة ابونصر شاپور بن‌ اردشير (د 406ق‌) وزير بهاءالدوله‌ كه‌ از بزرگ‌ترين‌ وزيران‌ بغداد بود، تنها 2 قصيده‌ سروده‌ كه‌ يكى‌ از آنها هم‌، مدح‌ نيست‌، بلكه‌ گلايه‌ از آن‌ است‌ كه‌ چرا يكى‌ از خانه‌هاي‌ او را در بغداد غصب‌ كرده‌اند.
افزون‌ بر اينها وي‌ برخى‌ از بزرگان‌ روزگار خود را در شهرهاي‌ ديگر نيز مدح‌ گفته‌ است‌، مثلاً ابوالعباس‌ احمد را در بروجرد (برگ‌ 79). ابومخلد را در موصل‌ (برگ‌ 208)، شيخ‌ ابوالحسين‌ بن‌ فادشاه‌ را در اصفهان‌ (برگ‌ 258)، قراوش‌ را در كوفه‌ (برگ‌ 149) و حتى‌ شيخ‌ ابوالحسن‌ متولى‌ بريدرا در ديلمان‌ (برگ‌ 197)، مهذب‌ بدر بن‌ سهلان‌ را در اهواز (برگ‌ 34) و سپس‌ در ارجان‌ (برگ‌ 47) مدح‌ گفته‌، اگر چه‌ بسياري‌ از اين‌ مدايح‌ را خود نزد ممدوح‌ نمى‌خوانده‌، بلكه‌ به‌ وسيله‌اي‌ به‌ خدمتشان‌ ارسال‌ مى‌داشته‌ است‌.
ممدوح‌ طلبى‌ و پرگويى‌ ابن‌ بابك‌ را جست‌ و جوي‌ مختصري‌ كه‌ ما در ديوان‌ كرده‌ايم‌ به‌ خوبى‌ باز مى‌نمايد: در ديوان‌ 11 قصيده‌ موجود است‌ كه‌ به‌ شهادت‌ عناوين‌ آنها در 395ق‌/1005م‌ در ري‌ سروده‌ شده‌اند. تعداد قصايدي‌ را كه‌ وي‌ در همين‌ سال‌ ساخته‌، ولى‌ مورخ‌ نيستند، دانسته‌ نيست‌. از ميان‌ اين‌ قصايد، 4 قصيده‌ را، تنها در نوروز آن‌ سال‌، براي‌ ممدوحان‌ خوانده‌ است‌.
2. موضوع‌ ديگري‌ كه‌ در شرح‌ احوال‌ شاعري‌ چون‌ ابن‌ بابك‌ مطرح‌ است‌، چگونگى‌ نفوذ و انتشار زبان‌ و ادبيات‌ عرب‌، در سرزمين‌ ايران‌ است‌. ابن‌ بابك‌ در خلال‌ سدة 4ق‌/10م‌ انبوه‌ قصايد خود را در نواحى‌ مركزي‌ و شرقى‌ ايران‌ سروده‌ و از بزرگانى‌ چون‌ صاحب‌ بن‌ عباد گرفته‌ تا كاتبان‌ و اميران‌ و اعيان‌ گمنام‌ همه‌ را در اشعاري‌ به‌ زبان‌ عربى‌ مدح‌ و هجا گفته‌، اما ظاهراً در هيچ‌ جاي‌ اين‌ سرزمين‌ گسترده‌ كه‌ ساكنانش‌ بى‌گمان‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ سخن‌ مى‌گفتند، فهم‌ اشعار عربى‌ او دشوار نبوده‌ است‌. اينك‌ با در نظر گرفتن‌ اين‌ حال‌، و با توجه‌ به‌ وجود بزرگانى‌ چون‌ ابن‌ عميد، صاحب‌، حمزة اصفهانى‌، ابن‌ مسكويه‌، ابن‌ سينا، ... كه‌ در همان‌ روزگار و در همان‌ نواحى‌ مى‌زيستند، و نيز با توجه‌ به‌ صدها شاعري‌ كه‌ نامشان‌ را ثعالبى‌ برشمرده‌، و يا با عنايت‌ به‌ حضور بزرگانى‌ چون‌ شريف‌ رضى‌ و مهيار ديلمى‌ در دربار ديلميان‌، شايد بتوان‌ از چگونگى‌ و كثرت‌ انتشار ادب‌ عربى‌ در ايران‌ تصوير نسبتاً روشنى‌ در ذهن‌ فراهم‌ آورد.
بى‌گمان‌ تسلط آل‌ بويه‌ بر بغداد، در ترويج‌ ادب‌ و زبان‌ عربى‌ و حمايت‌ از آن‌ بى‌تأثير نبوده‌ است‌. اقبال‌ به‌ زبان‌ عربى‌ تا اواسط سدة 5ق‌/11م‌ رو به‌ فزونى‌ داشت‌ و مثلاً گرچه‌ نخستين‌ شاهان‌ ديلمى‌ با عربى‌ چندان‌ آشنا نبودند، اما عضدالدوله‌ و عزالدوله‌ و تاج‌الدوله‌ و خسرو بن‌ فيروز خود در شمار شاعران‌ يتيمه‌اند (ثعالبى‌، 2/195-201). جالب‌ توجه‌ آنكه‌ احساسات‌ ميهن‌ دوستى‌ و توجه‌ عميق‌ به‌ آيينهاي‌ كهن‌ ايرانى‌ چون‌ جشنهاي‌ نوروز و مهرگان‌، و تقليد از ساسانيان‌ در مراسم‌ تاجگذاري‌ و لباس‌ پوشيدن‌ و تناول‌ خوراك‌ و جنگيدن‌...، و يا بر نهادن‌ تبارنامه‌هايى‌ كه‌ به‌ پادشاهان‌ ساسانى‌ سر برمى‌كشيد، هيچ‌ كدام‌ مانع‌ انتشار اين‌ زبان‌ نشد، بلكه‌ همه‌ به‌ قالب‌ زبان‌ عربى‌ درآمد و به‌ قصايد ابن‌ بابك‌ و هم‌ عصران‌ او راه‌ يافت‌. نكتة جالب‌ توجه‌ ديگري‌ كه‌ لازم‌ است‌ مورد بررسى‌ قرار گيرد، آن‌ است‌ كه‌ درست‌ در همين‌ روزگاران‌، نثر پارسى‌، بيشتر در خراسان‌ و اندكى‌ در غرب‌ ايران‌، رو به‌ شكوفايى‌ نهاد. خراسان‌ در اين‌ زمينه‌ سهم‌ عظيمى‌ دارد، اما غرب‌ ايران‌ را نيز نبايد فراموش‌ كرد. چه‌ در اصفهان‌ و در خدمت‌ علاءالدولة كاكوي‌ بود كه‌، ابن‌ سينا به‌ نگارش‌ دانشنامه‌، به‌ زبان‌ فارسى‌ پرداخت‌ (قس‌: دنر، 4/504).
اينك‌ خواننده‌ انتظار دارد، در ديوان‌ مفصل‌ ابن‌ بابك‌ نشانه‌هاي‌ آشكاري‌ از خصوصيات‌ مادي‌ و معنوي‌ ايرانيان‌ سدة 4 ق‌ بيابد. البته‌ اين‌ آثار تا حدي‌ آشكار است‌، اما نه‌ آنچنانكه‌ انتظار مى‌رود.
شيوه‌ و گاه‌ مضامين‌ نوخاستگان‌ سده‌هاي‌ 2 و 3 ق‌/8 و 9م‌ با نهايت‌ قدرت‌ در ديوان‌ ابن‌ بابك‌ پديدار است‌ و البته‌ در خلال‌ همين‌ اشعار است‌ كه‌ بايد به‌ دنبال‌ واقعيات‌ زمان‌ و روحية ايرانى‌ گشت‌. اما بر ديوان‌ او، مانند ديوان‌ همة شاعران‌ عربى‌ سراي‌ِ آن‌ روزگار، مضامين‌ و مفاهيم‌ عمومى‌ شعري‌ غالب‌ است‌ و اثري‌ كه‌ از پديده‌هاي‌ ملموس‌ اجتماع‌ پرده‌ بردارد، اندك‌.
در اين‌ ديوان‌ كلان‌، كمتر اثري‌ از ساختمان‌ كهن‌ قصايد بزرگ‌ عرب‌ مى‌توان‌ يافت‌. با اينهمه‌، در جا به‌ جاي‌ ديوان‌، «نسيب‌»هاي‌ معمول‌، همراه‌ با نام‌ معاشيق‌ مشهور عرب‌ در آغاز قصايد پديدار مى‌شود كه‌ به‌ ابراز فضل‌ و خودنمايى‌ شبيه‌تر است‌ تا به‌ شعر واقعى‌. از آنجا كه‌ ممدوحان‌ ابن‌ بابك‌ بيشتر اميران‌ و اعيان‌ دست‌ دوم‌ و سومند، گويى‌ شاعر آزادانه‌تر مى‌توانست‌ به‌ معانى‌ جانبى‌، چون‌ اندرزهاي‌ عام‌ و كلى‌ بپردازد، يا آنكه‌ بى‌مقدمه‌ شعر را با گلايه‌ آغاز كند، يا از اميري‌ و وزيري‌ حقوق‌ عقب‌ افتاده‌ را بطلبد.
هيچ‌ شعري‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ در اين‌ ديوان‌ نيامده‌، هر چند به‌ قطع‌ نمى‌توانيم‌ گفت‌ كه‌ با مردم‌ ايران‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ سخن‌ مى‌گفته‌. البته‌ پرهيز او از زبان‌ مردم‌ و اقبالش‌ به‌ زبان‌ عربى‌، دليلى‌، جز پيروي‌ از سنت‌ عمومى‌ شاعران‌ آن‌ روزگار نداشته‌ و تعصب‌ عربى‌ را در آن‌ دخلى‌ نيست‌، و حتى‌ به‌ عكس‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ او با برخى‌ اعراب‌ تند مزاج‌ نظر خوشى‌ نداشته‌ و در مقابل‌، ديلميان‌ را به‌ نژاد كهن‌ ايرانيشان‌ مى‌ستوده‌ است‌؛ زيرا يك‌ بار مى‌بينيم‌ اعرابى‌ را كه‌ هنوز به‌ نژاد كهن‌ خود مى‌بالند، نكوهش‌ مى‌كند (برگ‌ 72) و از سوي‌ ديگر، هنگامى‌ كه‌ به‌ زندان‌ شرف‌ الدوله‌ مى‌افتد در شعري‌ كه‌ از گستاخى‌ و فخر فروشى‌ تهى‌ نيست‌، ديلميان‌ را «فرزندان‌ كسري‌» مى‌خواند و بدين‌ سان‌ بزرگشان‌ مى‌دارد (برگ‌ 137). عدم‌ تعصب‌ او نسبت‌ به‌ اعراب‌ و حتى‌ ديلميان‌ از مديحه‌اي‌ كه‌ براي‌ سلطان‌ محمود سروده‌ به‌ نيكى‌ آشكار است‌: وي‌ كه‌ در قلمرو ديلميان‌ و در خدمت‌ اعيان‌ دولت‌ ايشان‌ مى‌زيست‌، دشمن‌ آنان‌ را پادشاه‌ خاور و باختر مى‌نامد، او را به‌ فتح‌ جهان‌ مى‌خواند و حتى‌ از او مى‌خواهد جيحون‌ را به‌ مكه‌ بپيوندد (برگهاي‌ 41-42).
كلمات‌ فارسيى‌ كه‌ با نگهى‌ سريع‌ در شعر ابن‌ بابك‌ يافته‌ايم‌، بخشى‌ از نوع‌ معربات‌ كهن‌، و بيشتر از نوع‌ معربات‌ نوخاستگان‌ است‌، مانند: رخ‌، شاه‌، مات‌، جامات‌، ايوان‌ (برگ‌، 58)، سكباج‌، فالوذج‌، مؤبد (برگ‌ 68)، جهبذ (برگ‌ 135)، ناي‌، زير (برگ‌ 173)، بابوج‌ (برگ‌ 67)...، اما برخى‌ واژه‌ها و اصطلاحات‌ شايد زاييدة محيط ايرانى‌ او باشند، مانند (در قرائت‌ برخى‌ از اين‌ كلمات‌ ترديد داريم‌): به‌ «زرندي‌» خطاب‌ كرده‌ مى‌گويد: سپر و نيزه‌ «خراجا كجا»؟ (شايد: خراج‌ كجاست‌؟) (برگ‌ 67)؛ يا در مصراع‌ «لابن‌ بيدادكم‌ ابى‌ البركات‌» شايد از «بيداد» معنى‌ همين‌ كلمه‌ را در فارسى‌ اراده‌ كرده‌ باشد، نه‌ نام‌ ابى‌البركات‌ را (برگ‌ 59)، و نيز: خرداذ، شراب‌ استرابادي‌ (برگ‌ 135)، پايين‌ و زير (برگ‌ 167، البته‌ زير و بم‌ از عصر جاهلى‌ معروف‌ بوده‌اند، اما پايين‌ شايد تازه‌ باشد)، فروز دست‌ طبري‌، رقص‌ الدبا النوازي‌ (شايد: دو پا نوازي‌) (برگ‌ 182)... .
شعر ابن‌ بابك‌ اگر هميشه‌ استوار نيست‌ و مثلاً بديهه‌اي‌ كه‌ سروده‌ (برگ‌ 165) «على‌ غير نسق‌» از آب‌ درآمده‌، در عوض‌ غالباً روان‌ و بى‌تكلف‌ و دلنشين‌ و از اطنابهاي‌ خسته‌ كنندة شعرا تهى‌ است‌. تقريباً در همة قطعات‌ و حتى‌ برخى‌ قصائد مستقيماً به‌ موضوع‌ موردنظر پرداخته‌ و از آرايشهاي‌ لفظى‌ و معنوي‌ پرهيز كرده‌ است‌. هجاي‌ او نيز بسيار صريح‌ و گزنده‌ و ناشايست‌ است‌ (مانند آنچه‌ در حق‌ آبى‌ گفته‌).
اين‌ ديوان‌، از نظر تاريخ‌ ديلميان‌، و نيز از نظر لغت‌شناسى‌ و جامعه‌شناسى‌ سدة 4ق‌ ايران‌، اهميت‌ فراوان‌ دارد.
مآخذ: ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ بابك‌، عبدالصمد، ديوان‌، نسخة خطى‌ كتابخانة ملى‌، شم 494؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، حيدرآباد دكن‌، 1358ق‌/1939م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ثعالبى‌، عبدالملك‌، يتيمة الدهر، به‌ كوشش‌ على‌محمد عبداللطيف‌، قاهره‌، 1352ق‌/1934م‌؛ جرجانى‌، عبدالقاهر، اسرار البلاغة، به‌ كوشش‌ سيدمحمد رشيد رضا، بيروت‌، 1398ق‌/1978م‌؛ دنر، ويكتور، «ادب‌ عربى‌ در ايران‌»، از اسلام‌ تا سلاجقه‌، ترجمة حسن‌ انوشه‌، تهران‌، 1363ش‌؛ ذهبى‌، محمد، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ الارنؤوط و محمد نعيم‌ عرقسوسى‌، بيروت‌، 1403ق‌/ 1983م‌؛ همو، العبر، به‌ كوشش‌ فؤاد سيد، كويت‌، 1961م‌؛ راغب‌ اصفهانى‌، حسين‌، محاضرات‌ الادبا؛ زامباور، ادوارد، نسب‌ نامة خلفا و شهرياران‌، ترجمة محمدجواد مشكور، تهران‌، 1356ش‌؛ سزگين‌، فؤاد، تاريخ‌ التراث‌ العربى‌، رياض‌، 1403ق‌/1983م‌؛ عباسى‌، عبدالرحيم‌، معاهد التنصين‌، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1367ق‌/1947م‌؛ فروخ‌، عمر، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1984م‌، چ‌ 5، 3/64 -67؛ كحاله‌، عمر رضا، المستدرك‌، بيروت‌، 1406ق‌؛ لغت‌نامه‌ دهخدا؛ ملى‌، خطى‌؛ نيز: GAL,S.
آذرتاش‌ آذرنوش‌
تايپ‌ مجدد (رب) 8/6/76 ن‌ * 2 * (رب)
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 926
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست