responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 883
ابن اسد فارقی
جلد: 3
     
شماره مقاله:883



اِبْن‌ِ اَسَدِ فارِقى‌، ابونصر حسن‌ بن‌ اسد (مق 487ق‌/1094م‌)، شاعر، نويسنده‌ و لغت‌شناس‌ اهل‌ ميافارقين‌. دو روايت‌ نسبتاً گسترده‌ در دست‌ است‌ كه‌ از خلال‌ آنها مى‌توان‌ حديث‌ عمدة زندگى‌ او را ترسيم‌ كرد. يكى‌ از اين‌ دو روايت‌ مربوط به‌ دوران‌ پادشاهى‌ ملكشاه‌ (465- 485ق‌/1073-1092م‌) است‌ كه‌ اندكى‌ در خريدة و به‌ تفصيل‌ در ادباي‌ ياقوت‌ آمده‌ است‌. روايت‌ دوم‌ به‌ دو سال‌ آخر عمر او و بعد از دوران‌ ملكشاه‌ مربوط است‌ كه‌ ابن‌ ازرق‌ فارقى‌ به‌ تفصيل‌ تمام‌ در تاريخ‌ خويش‌ آورده‌، و مى‌دانيم‌ كه‌ ابن‌ ازرق‌ (د پس‌ از 566ق‌/1171م‌) از همة نويسندگان‌ به‌ زمان‌ او نزديك‌تر بوده‌ است‌. براي‌ آنكه‌ ارزش‌ تاريخى‌ اين‌ روايات‌ آشكار شود، لازم‌ است‌ اشاره‌ كنيم‌ كه‌ در 472ق‌/1079م‌ ناصرالدوله‌ منصور بن‌ مروان‌ بر سراسر ديار بكر امير شد و ابوسالم‌ طبيب‌ را وزير خود كرد. در 478ق‌/1085م‌ ملكشاه‌، به‌ طمع‌ اموال‌ بنى‌مروان‌، لشكري‌ به‌ آن‌ ديار فرستاد و همة شهرها از جمله‌ ميافارقين‌ را متصرف‌ شد و فقط شهرك‌ حربى‌ در شمال‌ عراق‌ را به‌ منصور بن‌ مروان‌ واگذاشت‌ (نك: ابن‌ ازرق‌، 205-214). ابن‌ اسد كه‌ گويند نزد ملكشاه‌ و وزيرش‌ نظام‌الملك‌ حرمتى‌ داشت‌، احتمالاً در زمان‌ ولايت‌ ابن‌ مروان‌ بر ميافارقين‌، بر ديوان‌ خراج‌ آمِد گمارده‌ شد، اما از عهده‌ بر نيامد و در كار اموال‌ خودسري‌ پيشه‌ كرد، چنانكه‌ عاقبت‌ به‌ زندانش‌ انداختند. سپس‌ مردي‌ كه‌ غالباً از او به‌ نام‌ «الكامل‌ الطبيب‌» ياد كرده‌اند (شايد همان‌ ابوسالم‌ طبيب‌، وزير ابن‌ مروان‌ باشد)، شفاعت‌ كرد و از بند رهايش‌ ساخت‌ (عمادالدين‌ كاتب‌، 2/417؛ ياقوت‌، 8/55 -56). احتمالاً وي‌، پس‌ از اين‌ ماجرا، به‌ ميافارقين‌ رفته‌، چند سالى‌ در آنجا زيسته‌ است‌، زيرا نسبت‌ «فارقى‌» دلالت‌ بر آن‌ دارد كه‌ يا اين‌ شهر زادگاه‌ او بوده‌ و يا ديرزمانى‌ در آن‌ مسكن‌ داشته‌ است‌. در آن‌ هنگام‌ ناصرالدوله‌ ابن‌ مروان‌ بر اين‌ شهر حكم‌ مى‌راند و شاعر، احتمالاً با دربار او روابط نيكى‌ داشته‌ است‌.
در هر حال‌، هنگام‌ مرگ‌ ملكشاه‌، ابن‌ اسد در ميافارقين‌ به‌ كار تعليم‌ مشغول‌ بود و ابن‌ مروان‌ كه‌ همچنان‌ در حربى‌ به‌ سر مى‌برد، همينكه‌ احوال‌ مملكت‌ را پريشان‌ ديد، دست‌ به‌ كشورگشايى‌ زد و جزيره‌ را متصرف‌ شد. مردم‌ ميافارقين‌ كه‌ در اثناي‌ انتقال‌ قدرت‌، مدتى‌ بى‌سرپرست‌ مانده‌ بودند، نخست‌ به‌ بركيارق‌ نامه‌ نوشتند كه‌ اميري‌ به‌ شهر ايشان‌ بفرستد، اما در آن‌ احوال‌ِ پريشان‌ كسى‌ به‌ ياد مردم‌ نبود و آنان‌ ناچار مردي‌ از شيوخ‌ خود را موقتاً به‌ اميري‌ برگزيدند و نيز نظر به‌ آسايش‌ و عدلى‌ كه‌ از شاهان‌ سلجوقى‌ ديده‌ بودند - و شايد بيشتر از بيم‌ آنان‌ - نخواستند دوباره‌ به‌ حكومت‌ ابن‌ مروان‌ تن‌ در دهند. در اين‌ احوال‌، گروهى‌ از عوام‌الناس‌ و جُهّال‌ گرد ابن‌ اسد را گرفته‌، به‌ بهانة حفاظت‌ از شهر و باروي‌ آن‌، به‌ دخالت‌ در امور شهر پرداختند. از سوي‌ ديگر برادر ملكشاه‌ تُتُش‌ كه‌ بخش‌ اعظم‌ شام‌ را گرفته‌ بود، شهرها را يكى‌ پس‌ از ديگري‌ فتح‌ مى‌كرد، تا سرانجام‌ نصيبين‌ را نيز پس‌ از قتل‌عام‌ فجيعى‌ گشود و همانجا مستقر شد. مردم‌ ميافارقين‌ از بيم‌ خشم‌ او، هيأتى‌ را براي‌ اظهار سرسپردگى‌ نزد وي‌ گسيل‌ داشتند كه‌ مورد مهر و عنايت‌ سلطان‌ قرار گرفت‌. اما ابن‌ اسد كه‌ آرزوهاي‌ بزرگى‌ در سرمى‌پرورانيد، فريب‌ وعده‌هاي‌ ابن‌ مروان‌ را خورد و در آغاز سال‌ 486ق‌ شهر را به‌ او واگذاشت‌ و خود با لقب‌ محيى‌الدين‌، مقام‌ وزارت‌ يافت‌. دولت‌ ابن‌ مروان‌ و وزارت‌ ابن‌ اسد 5 ماه‌ بيش‌ نپاييد و همينكه‌ تتش‌ به‌ نزديكى‌ شهر رسيد، مردم‌ از بيم‌ آنچه‌ به‌ سر مردم‌ نصيبين‌ آمده‌ بود، شهر را به‌ او تسليم‌ كردند و تتش‌ در ربيع‌الاول‌ همان‌ سال‌ به‌ شهر وارد شد. ابن‌ مروان‌ به‌ يكى‌ از وزيران‌ او پناه‌ برد، و ابن‌ اسد گريخت‌ و پنهان‌ شد. يك‌ سال‌ پس‌ از آن‌، زمانى‌ كه‌ سلطان‌ در حران‌ بود، شاعر - ظاهراً از حلب‌ - با قصيده‌اي‌ دلنشين‌ به‌ خدمت‌ او شتافت‌. آنچه‌ در اين‌ قصيده‌ نظر همگان‌ را جلب‌ كرده‌، بيتى‌ است‌ كه‌ در آن‌ شاعر بر حلب‌ مى‌گريد و از قتل‌ خويش‌ در حران‌ سخن‌ مى‌گويد، زيرا به‌ راستى‌ نيز چنين‌ شد: تتش‌، همينكه‌ دانست‌ كه‌ او شهر را به‌ ابن‌ مروان‌ واگذار كرده‌ بود، بفرمود سر از تنش‌ جدا كردند (در روايات‌ ديگر مصلوب‌، يا به‌ دار آويخته‌ شد). اين‌ روايت‌ مفصل‌ كه‌ از تناقض‌ و اغراق‌ تهى‌ است‌، نخست‌ در تاريخ‌ ابن‌ ازرق‌ (ص‌ 232- 239) آمده‌ و ابن‌ تغري‌ بردي‌ (5/140) نيز خلاصه‌اي‌ از آن‌ ذكر كرده‌، حال‌ آنكه‌ شرح‌ حال‌ او در منابع‌ ديگر كه‌ به‌ نامهاي‌ سلاطين‌ و وقايع‌ تاريخى‌ توجهى‌ نداشته‌اند، اندكى‌ مبهم‌ گرديده‌ است‌. در اين‌ ميان‌ آنچه‌ بيشتر نظر ياقوت‌ را جلب‌ كرده‌ و موجب‌ پريشانى‌ بيشتري‌ شده‌، آن‌ داستان‌ نيم‌ افسانه‌اي‌ است‌ كه‌ برخى‌ خطوط آن‌ با روايت‌ ابن‌ ازرق‌ شبيه‌ است‌. موضوع‌ اصلى‌ اين‌ داستان‌ مفصل‌ چنين‌ است‌: زمانى‌ ابن‌ مروان‌ بر ديار بكر حكم‌ مى‌راند و خُطبه‌ به‌ نام‌ خود و ملكشاه‌ مى‌خواند. روزي‌ شاعري‌ عجم‌ به‌ نام‌ غسانى‌ بر امير مهمان‌ شد، اما چون‌ پس‌ از 3 روز نتوانست‌ شعري‌ بسرايد، ناچار قصيده‌اي‌ از ابن‌ اسد را به‌ نام‌ خويش‌ در محضر امير خواند. چون‌ امير آگاه‌ شد، كسى‌ را براي‌ تحقيق‌ نزد ابن‌ اسد فرستاد. از سوي‌ ديگر غسانى‌ نيز كه‌ خبر اقدام‌ امير به‌ گوشش‌ رسيده‌ بود، زودتر رسولى‌ نزد شاعر روانه‌ كرده‌، تقاضا نمود كه‌ آن‌ راز را پنهان‌ دارد تا حرمت‌ او ضايع‌ نگردد. ابن‌ اسد نيز خواهش‌ او را پذيرفت‌ و انتساب‌ آن‌ قصيده‌ را به‌ خود انكار كرد. اندكى‌ بعد مردم‌ ميافارقين‌ بر ابن‌ اسد جمع‌ آمدند و او را بر خود امير كردند و خواستند كه‌ او، تنها به‌ نام‌ ملكشاه‌ خطبه‌ بخواند و نام‌ ابن‌ مروان‌ را بيندازد. ابن‌ مروان‌ نيز سپاهى‌ به‌ جنگ‌ او فرستاد، اما چون‌ سپاه‌ از فتح‌ شهر عاجز ماند، امير ناچار از ملكشاه‌ ياري‌ خواست‌. فرماندهى‌ سپاهى‌ كه‌ ملكشاه‌ به‌ ميافارقين‌ گسيل‌ داشت‌، به‌ عهدة همان‌ غسانى‌ شاعر بود. عاقبت‌ شهر فتح‌ شد و ابن‌ اسد را به‌ حضور ابن‌ مروان‌ آوردند و در اثر شفاعت‌ غسانى‌، امير از كشتن‌ شاعر چشم‌ پوشيد. آنگاه‌ غسانى‌ خود را به‌ او شناسانيد و پس‌ از چندي‌ به‌ ديار خود بازگشت‌. ابن‌ اسد تنها و سرگردان‌ ماند و احوالش‌ سخت‌ پريشان‌ گرديد و ناچار دوباره‌ به‌ ابن‌ مروان‌ روي‌ آورد و قصيده‌اي‌ در مدح‌ او سرود. اما امير، همينكه‌ نام‌ ابن‌ اسد را شنيد، دوباره‌ به‌ خشم‌ آمد و بفرمود شاعر را به‌ دار كشند (مصلوب‌ كنند) (ياقوت‌،8/57 -61). اين‌ داستان‌ را با اندكى‌ تغيير صفدي‌ (11/402-403) و كتبى‌ (1/321-322) و حتى‌ در عصر حاضر بستانى‌ (2/334) نقل‌ كرده‌اند و ديگر به‌ دشواري‌ انطباق‌ آن‌ بر حوادث‌ تاريخى‌ و يا به‌ ساخت‌ افسانه‌آميز آن‌ عنايت‌ نكرده‌اند.
از اشعار او مجموعاً 164 بيت‌ در منابع‌ گوناگون‌ آمده‌ است‌ كه‌ بخش‌ اعظم‌ آن‌، يعنى‌ 141 بيت‌ را عمادالدين‌ كاتب‌ (2/418-430) آورده‌ است‌. اشعار غير مكرر در منابع‌ ديگر به‌ قرار زير است‌: 15 بيت‌، ياقوت‌ (8/61 -62): 6 بيت‌، قفطى‌ (1/296-297)؛ 2 بيت‌، فيروزآبادي‌ (ص‌ 55). تقريباً هيچ‌ يك‌ از اين‌ آثار خالى‌ از صنعت‌ نيست‌ و آنچه‌ بيش‌ از همه‌ نظر او را جلب‌ كرده‌ است‌، همانا جناس‌ است‌ كه‌ همگان‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌اند (نك: عمادالدين‌ كاتب‌، 2/418؛ ياقوت‌، 8/54؛ قفطى‌، 1/297؛ قس‌: صفدي‌، 11/401؛ كتبى‌، 1/321). اما جناس‌ پردازي‌ او در اين‌ خلاصه‌ مى‌شود كه‌ در همة اشعار، كلمه‌اي‌ را كه‌ چند معنى‌ دارد برمى‌گزيند و آن‌ را قافية شعر قرار مى‌دهد. عالى‌ترين‌ نمونه‌، شعري‌ است‌ در 15 بيت‌ كه‌ در آن‌، كلمة «عين‌» با 15 معنى‌ گوناگون‌ قافيه‌ شده‌ است‌ (ياقوت‌، 8/61 -64).
ابن‌ اسد علاوه‌ بر شاعري‌ به‌ عنوان‌ نحوي‌ نيز شهرت‌ داشته‌ (همو، 8/56؛ قفطى‌، 1/294، 295) و تنها كتابى‌ كه‌ از او به‌ جاي‌ مانده‌ الافصاح‌ فى‌ شرح‌ ابيات‌ مشكلة الاعراب‌ در همين‌ زمينه‌ است‌ (قس‌: I/195 S, .(GAL, كه‌ نام‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ صورت‌ الافصاح‌ فى‌ العويص‌ يا شرح‌ الابيات‌ المشكلة الصحاح‌ آورده‌ است‌). اين‌ كتاب‌ يك‌ بار در 1947م‌ به‌ كوشش‌ سعيد افغانى‌ در ليبى‌ (دانشگاه‌ بن‌ غازي‌) و سپس‌ در 1958م‌ (دمشق‌) و 1980م‌ (بيروت‌) به‌ وسيلة همو به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. شرح‌ كوتاهى‌ دربارة اين‌ كتاب‌ در مجلة المجمع‌ العلمى‌ العربى‌ درج‌ شده‌ است‌ (ميمنى‌، 192- 195). دو كتاب‌ ديگر نيز به‌ او نسبت‌ داده‌اند كه‌ ظاهراً از هيچ‌ كدام‌ اثري‌ به‌ جاي‌ نمانده‌ است‌: يكى‌ شرح‌ لُمَع‌ ابن‌ جنّى‌ است‌ (ياقوت‌، 8/57؛ قفطى‌، 1/294؛ سيوطى‌، 218) و ديگري‌ كتاب‌ الالغاز (قفطى‌، 1/297؛ ذهبى‌، سير، 19/81، العبر، 2/354؛ يافعى‌، 3/143). قفطى‌ (1/295) سخنان‌ ابوطاهر سلفى‌ را دربارة شرح‌ لمع‌ او آورده‌ است‌. ابوطاهر، به‌ چشم‌ حقارت‌ در اين‌ كتاب‌ نگريسته‌ و ابن‌ اسد را، آنهم‌ در شهر كوچكى‌ چون‌ ميافارقين‌، در آن‌ مقام‌ نمى‌بيند كه‌ بتواند كاري‌ جز تقليد سخن‌ ديگران‌ انجام‌ دهد.
مآخذ: ابن‌ ازرق‌ فارقى‌، احمد بن‌ يوسف‌، تاريخ‌ الفارقى‌، به‌ كوشش‌ بدوي‌ عبداللطيف‌ عوض‌، قاهره‌، 1379ق‌/1959م‌؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌؛ بستانى‌؛ ذهبى‌، محمد، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط، بيروت‌، 1405ق‌/1984م‌؛ همو، العبر، به‌ كوشش‌ محمدسعيد بن‌ بسيونى‌ زغلول‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ سيوطى‌، بغية الوعاة، قاهره‌، 1326ق‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ شكري‌ فيصل‌، بيروت‌، 1401ق‌/1981م‌؛ عمادالدين‌ كاتب‌، محمد، خريدة القصر، به‌ كوشش‌ شكري‌ فيصل‌، دمشق‌، 1378ق‌/1959م‌؛ فيروزآبادي‌، محمد، البلغة، به‌ كوشش‌ محمد مصري‌، دمشق‌، 1392ق‌/1972م‌؛ قفطى‌، على‌ بن‌ يوسف‌، انباه‌ الرواة، قاهره‌، 1369ق‌/1950م‌؛ كتبى‌، محمد، فوات‌ الوفيات‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1973م‌؛ ميمنى‌، عبدالعزيز، «الافصاح‌ عن‌ ابيات‌ مشكلة الايضاح‌ للفارقى‌»، مجلة المجمع‌ العلمى‌ العربى‌، شم 34، جزء اول‌، دمشق‌، 1378ق‌/1959م‌؛ يافعى‌، عبدالله‌، مرآة الجنان‌، حيدرآباد دكن‌، 1337- 1339ق‌؛ ياقوت‌، ادباء؛ نيز: S. GAL,

آذرتاش‌ آذرنوش‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * (رب) 2/12/75
ن‌ * 2 * (رب) 24/1/76
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 883
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست