اِبْنِ اِسْحاق، ابوعبدالله، يا ابوبكر محمد بن اسحاق بن يسار بن خيارِ
مطلبى مدنى (80 -151ق/699 - 768م)، محدث و نخستين سيرهنويسى كه زندگانى
پيامبر اكرم (ص) را به رشتة نگارش درآورده است (ابن حبان، مشاهير علماء
الامصار، 139-140). به گفتة ذهبى ابن اسحاق در 80 ق در مدينه زاده شد ( سير،
7/34)، اما برخى از محققان معاصر نظر دادهاند كه ابن اسحاق در حدود سال 85ق
متولد شده است (براي نمونه، نك: سقا، «م»؛ زرياب، 81، 83) كه ظاهراً اين
نظر بىتوجه به نوشتة ذهبى اظهار شده است. ابن اسحاق از زُمرة موالى است.
جد او يسار بن خيار يا يسار بن كوتان (كه ضبط ديگر آن كوثان است، ذهبى،
سير، 7/33) از مسيحيانى بود كه در نُقيره (روستايى در حوالى عين التمر)
زندانى بود. خالد بن وليد پس از گشودن اين قلعه در 12ق/633م علاوه بر
زنان و كودكان آنجا، 40 پسر را نيز كه توسط اهالى نقيره به گروگان گرفته
شده و در كليسا محبوس بودند، به اسارت گرفت. از جملة اين 40 تن، يسار جد
محمد بن اسحاق بود كه پس از ورود به مدينه مولاي قيس بن مَخرمه شد
(بلاذري، 248؛ شباب، طبقات، 2/678؛ ابن سعد، 7/321؛ بخاري، التاريخ الكبير،
1(1)/40)، اما تنها قهپايى مىنويسد كه او پس از اسارت و ورود به مدينه به
بردگى فاطمه بنت عتبه درآمد (1/199، 5/148- 149). به نوشتة بكري اندلسى اين
گروگانها عرب تبارانى بودند كه در اختيار كسري قرار داشتند (1/319)، اما اين
سخن مسلم نيست (نك: زرياب، 82).
يسار 3 پسر داشت: اسحاق، موسى و عبدالرحمان (قس: ابن قتيبه، 492) كه هر 3
از محدثان و راويان حديث بودند. اسحاق با دختر صَبيح يكى از موالى
حُوَيْطِب بن عبدالعُزّي ازدواج كرد. حاصل اين زناشويى 3 پسر به نامهاي
محمد، ابوبكر و عمر (د 154ق/771م) بود. اين هر 3 فرزند به پدر تأسى كردند و از
جملة طالبان حديث گرديدند كه احاديث زيادي از آنان روايت شده است (مهدوي،
مقدمة سيرت رسولالله، 3؛ قس: شباب، طبقات، همانجا؛ ابن حبان، الثقات،
7/380؛ ياقوت، 18/6). محمد بن اسحاق دوران كودكى و نوجوانى را در مدينه
گذراند. نخست نزد پدر و عموهايش موسى بن يسار و عبدالرحمان بن يسار و آنگاه
نزد عالمان ديگر به كسب دانش پرداخت (طبري، 11/654؛ ذهبى، تذكرة،
1/172-173). او در اين شهر مانند بيشتر طالبان علم در آن دوره، و به ويژه
موالى، به كسب علوم متداول زمان پرداخت. شوق موالى براي فراگرفتن دانشها
از ديگران بيشتر بود، زيرا آنان از جوامعى بودند كه در آنها كتابت و دانش
بيشتر از جامعة عرب رواج داشت، و به علاوه، موالى از نظر جايگاه اجتماعى در
طبقات پايينتر بودند و بهترين چيزي كه مىتوانست مرتبة اجتماعى آنان را
بالا برد و اين نقص را جبران كند، وصول به مقامات علمى خاصه دانش دين و
فقه و حديث بود (زرياب، 83). كسان ديگري كه ابن اسحاق پيش از همه نزد
آنان به تحصيل پرداخت، ابوسلمة بن عبدالرحمان و سالم بن عبدالله بودند
(ابن معين، 2/73). اساتيد ديگر او عاصم بن عمر بن قتاده، يزيد بن رومان،
محمد بن ابراهيم، قاسم بن محمد، نافع مولى ابن عمر، و به ويژه ابن شهاب
زهري، عبدالله بن ابوبكر بن محمد مدنى، محمد بن سائب كلبى و بسياري ديگر
بودند كه ابن اسحاق از آنها دانشهاي معمول را فرا گرفت و هم از اين گروه
روايت كرد. او مغازي عروة بن زبير را از شاگردش يزيدبنرومان آموخت و به
دنبال آن مغازي عبدالله بن كعب را شنيد (ابن سعد، بخش چاپ نشدة طبقات،
نك: مهدوي، مقدمة سيرت رسولالله، 3-4، 7- 8، حاشيه؛ ذهبى، سير، 7/34).
ابن شهاب زهري استاد برجستة ابن اسحاق چنان مجذوب قدرت علمى وي گرديد كه
اعلام داشت تا زمامى كه اين اَحول (لوچ) يعنى ابن اسحاق در حجاز است،
حجاز مركز علم خواهد بود (ابن ابى حاتم، 2(3)/191؛ بسوي، 2/27). ابن عدي
جرجانى داستانى نقل كرده كه بر اساس آن ابن شهاب زهري اجازه داد ابن
اسحاق هرگاه كه مايل باشد به ديدار وي برود (6/2119). غير از اساتيد ياد
شده، محمد بن اسحاق در مدينه در سلك ياران امامان شيعه، حضرت باقر (ع) و
حضرت صادق(ع) درآمد و از آنان نقل حديث كرد (برقى، 10؛ ذهبى، تذكرة، 1/172؛
سيوطى، 82). همين روابط سبب شد كه گروهى او را شيعه يا داراي گرايش شيعى
بدانند (نك: ياقوت، 18/7). محمد بن اسحاق به شنيدن سخنان اساتيد خود اكتفا
نكرد، بلكه كوشش ورزيد احاديث و روايات را از زبان راويان مشهور ديگر نيز
بشنود و گردآوري كند. تبحر و وسعت معلومات وي باعث شد كه طبري او را پر
دانش و آگاه به همة علوم متداول عصر بخواند (11/654 - 655). هنگامى كه به
مصر رفته بود، در مجلس درس يزيد بن ابى حبيب (د 128ق/746م) كه از معاريف
محدثين آن ديار بود، حاضر گشت و از محضر او بهره برد (مهدوي، مقدمة سيرت
رسول الله، 5).
از خصوصيات ظاهري او كه منابع به آن تصريح دارند، اينكه وي احول بوده
است. و بارها از او با اين لقب ياد كردهاند (ابن ابى حاتم، همانجا؛ ابن
خلكان، 4/276). ابن اسحاق سرانجام به سبب مشكلاتى كه براي او در زادگاهش
فراهم گشته بود، به ويژه دشمنيهاي مالك بن انس و هشام بن عروه در حدود
30 سالگى راهى سفر شد. سفر نخستين او به سوي غرب بود. در 115ق/733م به مصر
رفت و مدتى در اسكندريه اقامت گزيد و در آنجا نزد گروهى از استادان به
آموزش فقه و حديث پرداخت. از اساتيد او در آنجا غير از يزيد بن ابى حبيب
مىتوان از ثُمامة بن شُفَىّ، قاسم بن قرمان، عُبيدالله بن ابى جعفر نام
برد (ذهبى، سير، 7/47- 48؛ سزگين، 1(2)/87 - 88؛ سقا، «م»). ابن حجر سفر او را
به مصر در 119ق/737م ضبط كرده (9/44) كه درست به نظر نمىرسد و مورد تأييد
ساير منابع نيست.
اقامت او در مصر ظاهراً چندان نپاييد و از آنجا به مدينه بازگشت. برخلاف
آنچه كه اغلب پنداشته مىشود، وي يكسره به عراق نرفت. در مدينه به كار
خود ادامه داد و به گردآوري اخبار و احاديث در زمينة احوال پيامبر و همچنين
اخبار مربوط به پادشاهان و قبايل ديرين عرب همت گماشت، ولى باز هم محيط
مدينه را براي ماندن مناسب ندانست. روابط شخصى او با مالك بن انس پيشواي
مذهب مالكى و هشام بن عروه محدث بزرگ، هر يك به جهاتى نامطلوب بود.
مالك بيش از همه در ايجاد جو نامناسب براي ابن اسحاق تلاش مىكرد. افزون
بر همة اينها، ابن اسحاق در مدينه براي تأمين معاش گرفتار تنگدستى و سختى
شد. كسى در اين هنگام او را به عراق دعوت كرد و او با آنكه داوودبن خالد او
را از اين كار باز مىداشت (ابن عدي، 6/2118)، ناگزير راه سفر در پيش گرفت
(ابن سعد، 7/322؛ خطيب، 1/223). در آغاز به كوفه و جزيره و حيره، سپس به
بغداد و پس از مدتى به ري رفت و بيشتر سالهاي پختگى و كمال را در اين
شهرها گذراند و شاگردان زيادي تربيت كرد. به اين جهت است كه از اهالى
مدينه غير از ابراهيم بن سعد كسى از او روايت نكرده است (ابن سعد، بخش
چاپ نشدة طبقات، نك: مهدوي، مقدمة سيرت رسول الله، 7- 8؛ ذهبى، سير 7/47-
48). اقامت او در كوفه ظاهراً به طول انجاميد. در حدود 142ق/759م در سلك
اطرافيان عباس بن محمد برادر منصور خليفة عباسى كه حاكم منطقة جزيره بود،
درآمد (مهدوي، مقدمة سيرت رسول الله، 6). از آنجا نزد منصور كه در اين هنگام
در حيره بود، رفت و كتاب مغازي را نخستين بار براي او نگاشت (خطيب، 1/221؛
ابن خلكان، 4/277)، هر چند از سالها پيش از آن در انديشة تدوين آن كتاب بود
و منابع و روايات مورد نياز خود را به ويژه از طريق راويان مدينه و مصر -
قبل از رفتن به عراق - تهيه كرده يود.
شاگردان وي در كوفه و حيره و جزيره كتاب او را از خود وي شنيدند و بسياري
از آنان به روايت آن پرداختند (ابن قتيبه، 492؛ ابن سعد، بخش چاپ نشدة
طبقات، نك: مهدوي، همانجا؛ ياقوت، 18/6؛ ذهبى، سير، 7/47- 48).
ابن اسحاق پس از مدتى اقامت در جزيره از سوي منصور به بغداد - كه تازه
بنا شده و پايتخت عباسيان گرديده بود - فراخوانده شد. خليفه در آنجا از وي
خواست كه كتابى در تاريخ از زمان حضرت آدم تا عصر او تأليف كند (خطيب،
1/122؛ سقا، «ط - ي»). ابن اسحاق از بغداد به ري كه ظاهراً در آن اوقات
اقامتگاه و مقر وليعهد خليفه يعنى مهدي بود، رفت. او در ري به تربيت
شاگردان و روايت اخبار و احاديث و بيان مغازي پرداخت و اين مباحث را به
افراد بسياري آموخت. راويان او در ري بيشتر از مدينه بودند. احتمالاً او
زمانى طولانى در اين شهر اقامت داشته است (نك: خطيب، 1/226). پس از چند
سال زندگى در ري، چون مهدي آهنگ بغداد كرد، همراه او بدين شهر آمد و تا
پايان زندگى در آنجا زيست.
پس از مرگ، او را در گورستان خيزران اين شهر (منسوب به خيزران مادر هارون
الرشيد و هادي) به خاك سپردند (ابن سعد، 7/322). سال دقيق مرگ او محل
اختلاف است: ابن سعد (همانجا)، ابن عدي جرجانى (6/2116)، بخاري ( التاريخ
الكبير، 1(1)/40، التاريخ الصغير، 2/104) و برخى ديگر چون عامري حرضى يمانى،
مؤلف غربال الزمان (ص 140) درگذشت او را در 151ق/768م دانستهاند. گروه
زيادتري به تفاوت سالهاي 150 تا 153ق را سال مرگ وي ضبط كردهاند (ابن
حبان، الثقات، 7/380؛ ابن نديم، 105؛ ابن اثير، 5/594؛ ياقوت، 18/6؛ شباب،
تاريخ، 2/660؛ ذهبى، سير، 7/55، به نقل از ابن معين). با اين حال طبري و
ابن سعد به نقل از فرزند ابن اسحاق درگذشت پدر وي را در 150ق نوشتهاند
(ابن سعد، بخش چاپ نشدة طبقات نك: مهدوي، مقدمة سيرت رسولالله، 7- 8؛
طبري، 11/655)، قولى كه نويسندة «دائرة المعارف اسلام1» آن را پذيرفته است.
خطيب بغدادي بدون اظهارنظر سنوات مختلف را ذكر كرده است (1/232-234) و ابن
خلكان ضمن برشمردن همة اقوال، سال 151ق را صحيحتر مىداند (4/277). گفتهاند
كه بر درِ آرامگاه او در بغداد با گچ نوشته شده بود: «هذا قبر محمد بن اسحاق
بن يسار صاحب مغازي رسولالله صلىالله عليه و سلم» (ابن عدي، همانجا).
جايگاه علمى: رجال شناسان در زمينة مقام علمى ابن اسحاق نظرهاي گوناگون
ابراز كردهاند. برخى او را ثقه و مورد اطمينان، و دستهاي ديگر دروغگويش
دانستهاند. او حافظهاي قوي داشت. گفتهاند در مدينه هر كس 5 حديث يا بيشتر
مىدانست، براي آنكه فراموشش نشود، نزد ابن اسحاق به وديعه مىگذاشت و از
او مىخواست آنها را حفظ كند تا اگر خود فراموش كند، كسى آنها را در خاطر داشته
باشد (خطيب، 1/220). به سبب همين حافظة بىمانند، او را اميرالمحدثين
خواندهاند (بخاري، التاريخ الكبير، 1(1)/40). ذهبى مىگويد ابن اسحاق در
دانش همچون دريايى خروشان بود و در مدينه نخستين كس بوده كه علوم زمان
خود را تدوين كرده است ( سير، 7/35). وي از طبقة سوم محدثانى است كه در
مدينه احاديث و روايات مربوط به تاريخ و مغازي را گرد آوردند. از على بن
مدينى نقل كردهاند كه: علم سنت نزد 12 تن است كه يكى از آنها ابن اسحاق
است (خطيب، 1/219). ابن اسحاق احاديث بسياري روايت كرد، اما محمد بن
اسماعيل مىگفت وي هزار حديث مختص به خود دارد كه كسى در روايت آن با او
شريك نيست (همو، 1/247).
ابن اسحاق نه تنها در تاريخ و قصص و اخبار مربوط به وقايع و مغازي شهرت
داشت، بلكه در روايت احاديث مربوط به احكام و سنن، ثقه و صاحب رأي به
شمار مىآمد، به گونهاي كه ديگران بر او رشك مىورزيدند (ابن حبان،
الثقات، 7/383؛ مهدي، مقدمة سيرت رسول الله، 4).
ابن اسحاق به علم سنن عنايت تام داشت و با روشى استوار به گردآوري
احاديث مىپرداخت. وي از طرق مختلف روايت مىكرد: از مشايخى كه ايشان را
ديده بود، از مشايخى كه از مشايخ او نقل مىنمودند و نيز از كسانى كه
مشايخشان از مشايخ وي روايت مىكردند؛ و اين حاكى از صدق و امانت ابن
اسحاق در نقل احاديث است (ابن حبان، مشاهير علماء الامصار، 139-140). به
گفتة ابن خلكان روايات ابن اسحاق نزد اكثر علما مقبول بود و در مغازي و سير
هيچ ترديد در پيشوايى او نيست. از شافعى روايت كردهاند كه گفته است: هركس
بخواهد در آموزش مغازي تبحر يابد، بايد نزد ابن اسحاق رود (ابن خلكان،
4/276).
ابن معين و على بن مدينى در تأييد او مطالبى گفتهاند. سفيان بن عيينه
مىگويد مردم مدينه از او حديث نقل نمىكنند، ولى من متجاوز از 70 سال با او
بودم و نشنيدم كه اهل اين شهر او را به چيزي متهم كنند، يا اتهام و
خدشهاي بر او وارد سازند (ابن ابى حاتم، 3(2)/192؛ بخاري، التاريخ الكبير،
1(1)/40). سفيان همچنين گفته است كه ابن اسحاق به راستى اميرالمؤمنين
حديث است و از بهترين كسانى است كه اخبار را روايت كرده است (ابن حبان،
الثقات، 7/383). ايرادي كه بر ابن اسحاق گرفتهاند، اين است كه از طريق
ضعفا روايتهاي زيادي نقل كرده است و همين سبب شده كه مطالب ناپسندي در
كتاب او وارد شود (همانجا). و از اين روست كه دستهاي او را كاذب خواندهاند.
مطالب طعنآميز عليه او را ابن عدي جرجانى و خطيب بغدادي و ابن سيدالناس
(در عيون الاثر ) گرد آوردهاند (سقا، «ن، س»). ابن قتيبه نيز به اين موضوع
اشارهاي دارد (ص 492). ابن عدي جرجانى افراد چندي را برمىشمارد كه احاديث
منقوله از ابن اسحاق را معتبر نمىشمارند؛ مىگويد: در مجلس فريابى بودم، از
او خواسته شد حديثى از ابن اسحاق بگويد و او ابن اسحاق را زنديق خواند
(6/2117). اما معروفترين كسانى كه در تخطئه او سخن گفتهاند، هشام بن عروه
و مالك بن انس هستند كه به روابط ميان آنها پس از اين اشاره خواهد شد.
ابوسعيد يحيى بن سعيد قطان بصري (د 198ق/813م)، ابومحمد سليمان بن بلال
تيمى (د 173ق/789م) و وُهيب بن خالد بن عجلان بصري (د 165 يا 169ق/781 يا
785م) نيز ابن اسحاق را غير ثقه و غير معتبر شمردهاند (ابن حجر، 9/45؛ ذهبى،
تذكرة، 1/172-173). يكى از موارد ضعف او كه بيشتر به آن اشاره شده، نقل
مطالبى است كه از قول صاحبان اديان ديگر، به ويژه يهوديان، در روايات
مربوط به غزوات پيامبر آورده است. همچنين او از محمد بن سائب كلبى حديث
روايت كرده است و چون مىخواسته كه كلبى شناخته نشود، از او با كنية
«ابوالنضر» نام برده است (سمعانى، 11/134). به رغم اين عده كه او را كاذب
شمردهاند، كسانى چون ابوالحسن على بن عبدالله بن جعفر مدينى (د
224ق/839م)، ابن شهاب زهري، سفيان بن عيينه، عاصم بن عمر، و حتى محمد
بن ادريس شافعى او را ستودهاند (خطيب، 1/219-220). شاگردان بسياري در
سرزمينهاي مختلف مدينه، مصر، حيره، كوفه، ري و بغداد از او حديث آموخته، و
روايت كردهاند. در مدينه تنها ابراهيم بن سعد از او روايت كرده، و به نقل
بعضى، روايت ابراهيم از ابن اسحاق، از همه صحيحتر است (ابن معين، 2/200).
شاگردان برجستة ديگر او زياد بن عبدالله بكائى، سلمة بن فضل الابرش، يونس
بن بُكير، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه و حماد بن زيد بودند. استادش در مصر
- يزيد بن ابى حبيب - نيز همانند شاگردي از او روايت مىكرد (ذهبى، تذكرة،
1/172-173؛ سير، 7/35).
روابط بن اسحاق با مالك و هشام: چنانكه گفته شد، رابطة ابن اسحاق با دو تن
در مدينه تيره بود. يكى ابوالمنذر هشام بن عروة بن زبير اسدي (61 - 145 يا
146ق/681 -763م) از محدثان و راويان معروف مدينه بود كه ابن اسحاق از همسر
او فاطمة بنت منذر بن زبير كه زنى عالمه و محدثه و ثقه بود، روايت مىكرد
(ابن قتيبه، 492). فاطمه در 48ق/668م زاده شد و از جدهاش اسما دختر ابوبكر
و امسلمه، امالمؤمنين و گروهى ديگر روايت مىكرد. هشام، شوهرش و محمد بن
اسحاق و كسانى ديگر چون محمد بن سوقه و محمد بن اسماعيل بن يسار از او
حديث روايت كردهاند (ابن خلكان، 4/277؛ كحاله، 4/146). چون ابن اسحاق از
فاطمه روايت مىكرد، خشم هشام را برانگيخت و گفت آيا ابن اسحاق با فاطمه
ديدار دارد؟ اما گفتة هشام موجب جرح ابن اسحاق نمىشود، زيرا مىدانيم كه
گروهى از راويان از عايشه حديث شنيدهاند، بىآنكه او را ببينند و تنها صدايش
را مىشنيدهاند و مردم نيز اخبار آنان را قبول كردهاند. روايت ابن اسحاق از
فاطمه نيز از پس پردهاي كه ميان آنان آويخته شده بود، انجام گرديده، و
اين سماع درست است (ابن حبان، الثقات، 7/381). با اينهمه هشام منكر اين
امر بود و ابن اسحاق را خبيث و دروغگو و دشمن خدا مىخواند (خطيب، 1/222)، اما
ذهبى مىگويد: ابن اسحاق در قضية روايت حديث از فاطمه بىترديد راستگوست (
سير، 7/37). سبب خشم و دلگيري هشام ابن عروه از ابن اسحاق روشن نيست و
مشكل بتوان ميان داستانى كه در برخى از منابع (ابن نديم، 105؛ ياقوت،
18/7) به روزگار جوانى ابن اسحاق در مدينه نسبت دادهاند، ارتباطى يافت،
به ويژه آنكه فاطمه 13 سال از همسرش و 32 سال از ابن اسحاق سالخوردهتر
بوده است (سقا، «ن - س»).
روابط ابن اسحاق با مالك بن انس پيشواي مذهب مالكى به نوعى ديگر تيره
بود. ابن اسحاق احتمالاً از همقطاران و دانشمندان هم سطح مالك در مدينه
شمرده مىشد. ابن اسحاق ظاهراً پس از تأليف الموطأ آشكارا نسبت به دانش
مالك ابراز ترديد و ناخشنودي كرد و اعلام داشت كه كتابهاي مالك را نزد من
بياوريد تا نادرستيها و عيبهاي آن را برشمارم. من بيطار كتابهاي او هستم.
مالك نيز دربارة ابن اسحاق سخنان زهرآگين مىگفت و او را «دجالى از دجالان»
و دروغگو مىخواند (خطيب، 1/223-224؛ ياقوت، 18/7- 8). از جمله ايرادات مالك
بر ابن اسحاق اين بود كه او روايات مربوط به غزوات پيامبر را در ميان
يهودي زادگان تازه مسلمان شده جست و جو مىكند، بىآنكه آنها را به محك
بيازمايد (ابن حبان، الثقات، 7/382-383). يكى ديگر از علل مخالفت مالك با
ابن اسحاق آن بود كه ابن اسحاق مالك را از موالى قبيلة ذواصبح مىدانست و
مالك مدعى بود كه از خود آنهاست نه از موالى آنان، و ميان آن دو در اين
زمينه مشاجراتى پيش آمده بود (همان، 7/382). برخى از نويسندگان علت ديگر
اختلاف ميان آن دو را متهم بودن ابن اسحاق به اعتقادات قدري ذكر كردهاند
(ابن حجر، 9/42). روابط ميان آن دو همچنان تيره بود، تا ابن اسحاق آهنگ
عراق كرد؛ پس آن دو با هم آشتى كردند و مالك هنگام وداع 50 دينار كه نصف
درآمد آن سال او بود، به وي داد (ابن حبان، همانجا).
ابن اسحاق علاوه بر اتهام به قدري بودن، بىدين و زنديق نيز خوانده شده
است. رواج اين تهمتها سبب شده كه گروهى اساساً منكر مقام علمى او شوند.
برخى هم او را شيعه دانستهاند، و علت نسبت تشيع به او درك محضر امام
محمدباقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) و روايت حديث از آنان و همچنين روايت از
حضرت سجاد(ع) از طريق ابن شهاب زهري است. گويند او على(ع) را برتر از
عثمان مىدانست (ياقوت، 18/7). علماي اماميه او را از اصحاب امامان شيعه
به شمار آورده، ولى از جملة محدثان عامه خواندهاند. به هر حال، در اينكه
او دوستدار اهل بيت بوده است، ترديدي نيست (مهدوي، مقدمة سيرت رسولالله،
72-73). خطيب بغدادي اتهام قدري بودن را درست نمىداند (1/226).
ابن اسحاق در پارهاي مسائل ديگر نيز عقايد ويژهاي داشت. مثلاً راجع به
ذات خداوند و صفات او پارهاي نظريات تازه ابراز مىكرد كه كسانِ پيرامون
او اينها را برنمىتافتند (همانجا).
بجز اين اتهامات كه جنبة اعتقادي دارد، اعتراضاتى نيز به روايات و احاديث
او وارد كردهاند، از جمله احمد بن حنبل او را به تدليس در حديث متهم كرده
است (همو، 1/230). بدين سبب بعضى از علما از احتجاج و دليل آوردن بر اساس
روايات ابن اسحاق خودداري كردهاند (همو، 1/224).
تدليس در روايت بر چند نوع است، يكى تدليس در متن حديث است كه حرام و
عملى نادرست است و تدليس مورد اتهام ابن اسحاق از اين نوع نيست. ديگري
تدليس در شيوخ است و آن اينكه راوي، شيخ خود را به نامى كه بدان مشهور
نباشد، بخواند. اين امر هر چند مضر نيست، اما حنبليها آن را مكروه مىدانند، و
ظاهراً احمد بن حنبل، ابن اسحاق را به اين نوع تدليس متهم كرده است.
آثار: ابن اسحاق چند اثر پديد آورده است كه مشهورترين و برجستهترين آنها
سيره يا مغازي است. او نخستين كسى است كه به گردآوري و تدوين مغازي
پيامبر همت گماشت (ياقوت، 18/5 -6) و همراه با آن به تأليف يك دوره از
تاريخ عمومى پيامبران از آدم تا حضرت محمد(ص) دست زد. او روايات و اخباري
را كه در زمان خويش، در موطن خود مدينه از زبان اشخاص آگاه شنيده بود، گرد
آورد و در طى سفرهاي دور و دراز به مصر، كوفه، جزيره، ري و بغداد به
شاگردان بسياري املا كرد. اخباري كه از او نقل شده است، تنها به حيات
پيغمبر و وقايع زمان او اختصاص ندارد، بلكه شامل اخبار مربوط به شبهجزيرة
عربستان قبل از ظهور اسلام و حوادث ديگر است (مهدوي، مقدمة خلاصه سيرت
رسولالله، 6 - 8).
ظاهراً تدوين نخستين كتاب او به خواهش منصور خليفة عباسى (حك 136- 158ق/753-
775م) صورت گرفت، اما پس از تدوين و تأليف كتاب، خليفه آن را طولانى
يافت و از مؤلف خواست تا آن را مختصر كند. ابن اسحاق كتاب بزرگ را در خزانة
خليفة عباسى نهاد و نسخهاي از آن را كه بر كاغذ كتابت كرده بود، به شاگردش
سلمة بن فضل سپرد. خطيب بغدادي كه اين روايت را نقل كرده، در اين مورد
به جاي منصور از فرزندش مهدي نام برده كه درست نيست (1/220-221).
اصل كتاب ابن اسحاق به صورتى كه او خود تدوين كرده بود، امروزه در دست
نيست، اما چند روايت كامل و ناقص از آن موجود است كه مفصلتر از همه سيرة
النبوية ابن هشام است. ابومحمد عبدالملك بن هشام بن ايوب حميري (د 218 يا
213ق/833 يا 828م) از مردم بصره و ساكن مصر، از عالمان حديث و خبر و از
اديبان آن عصر بود كه سيرة ابن اسحاق را از طريق زياد بن عبدالله بكائى
روايت و آن را تهذيب و در مواردي خلاصه كرده است. اين نقل و تهذيب ماية
شهرت و جاودانه شدن نام او به عنوان مؤلف سيره گرديد. روايت ديگر از سيرة
ابن اسحاق در تاريخ طبري است. طبري در تاريخ خود اقوال ابن اسحاق را
دربارة آغاز آفرينش و دربارة وقايع تاريخى تا سنة 54 ق/674م نقل و از آنها
استفاده كرده است. طبري در روايات خود از طريق محمدبن حُميد رازي (د
248ق/862م) به راوي بلافصل ابن اسحاق، سلمة بن فضل ابرش (د 191ق/807م)
كه از همتايان زياد بن عبدالله بكائى بود، استناد جسته است (مهدوي، مقدمة
سيرت رسولالله، 53 - 55). روايتهاي بازماندة ديگر از سيرة ابن اسحاق، روايت
يونس بن بُكير بن واصل شيبانى (د 199ق/815م) و روايت محمد بن سلمة بن
عبدالله باهلى است كه قطعاتى از آنها در كتابخانة قرويين فاس و بخشى ديگر
در شهر رباط و قسمتى ديگر در كتابخانة ظاهرية دمشق به دست آمده است. اين
بخشها در 1396ق با عنوان سيرة ابن اسحاق به كوشش محمد حميدالله در رباط چاپ
شده است. نيز بخشى ديگر از اوائل كتاب او كه شايد كتاب المبتدأ باشد (دربارة
خدا و آفرينش جهان) در وين موجود است (سزگين، 1(2)/89).
مهدوي در مقايسة مفصلى كه ميان روايات مختلف بازمانده از ابن اسحاق انجام
داده و در آن مقايسه، روايات او در سيرة ابن هشام و ترجمة فارسى آن را با
روايات مندرج در تاريخ طبري و مغازي يونس ابن بكير، و محمد بن سلمه با هم
سنجيده، به اين نتيجه دست يافته است. كه بخشهاي بيشتري از كتاب المبتدأ
او در تاريخ طبري است نه در منابع ديگر (مقدمة خلاصه سيرت رسولالله، 55
-110).
از مقايسة سيرة موجود با تاريخ طبري چنين برمىآيد كه در بعضى موارد روايات
مندرج در متن سيره داراي اضافات و توضيحات بيشتري است كه در تاريخ طبري
وجود ندارد، همچنانكه در تاريخ طبري نيز اخبار و گاهى اشعاري آمده كه در
سيره نيست (همان، 111). بنابراين مىتوان پذيرفت كه از اثر مستقلى كه ابن
اسحاق شخصاً تأليف كرده و در خزانة منصور خليفة عباسى نهاده بوده است، امروز
اثري بر جاي نيست و حتى در زمانهاي بعد از ابن اسحاق نيز در هيچ يك از
منابع اشارهاي به وجود آن نشده است.
سيرة ابن اسحاق در اصل شامل 3 قسمت بوده است:
قسمت اول «كتاب المبتدأ» يا تاريخ عصر جاهليت. اين بخش خود به 4 فصل
منقسم مىشده: فصل نخست دربارة آغاز خلقت از آفرينش جهان تا دوران حضرت
عيسى. اين فصل بيش از همه مورد بىتوجهى ابن هشام قرار گرفته است
(هوروويتس، .(II/175 فصل دوم شامل تاريخ يمن در دورههاي جاهلى بوده است.
اين فصل را مىتوان از طبري نيز تكميل كرد. مطالعه و بررسى قرآن باعث شده
است كه تاريخ يمن مورد توجه قرار گيرد. فصل سوم اختصاص به قبايل عرب و
آيينهاي آنان داشته است. فصل چهارم ويژة نياكان بلافصل پيامبر و ديانتهاي
مكى بوده است. خلاصه مىتوان گفت كه در «كتاب المبتدأ» سند بسيار كم يافت
مىشده است. در سيرة ابن هشام از «كتاب المبتدأ» به جز فصل نياكان پيامبر،
قسمتهاي ديگر نيامده است.
قسمت دوم «كتاب المبعث» است كه شامل زندگى پيامبر در مكه است و به هجرت
پايان مىپذيرد. در اين بخش سندها زياد مىشود. در همين بخش سندي آمده كه
ابن اسحاق به تنهايى تدوين كرده است و هيچ يك از طبقة نخستينِ
گردآورندگان مغازي آن را نياوردهاند. اين سند همان پيمان معروف پيامبر با
قبايل مدنى است. همچنين در آن مجموعه هايى از چند فهرست وجود دارد، مانند
فهرست نام نخستين مؤمنان، فهرست مهاجران به حبشه و فهرستهاي ديگر.
قسمت سوم «كتاب المغازي» است. اين كتاب در واقع مهمترين و مستندترين
بخش موجود سيره است. «در اين قسمت گزارش مربوط به هر يك از جنگها و تفصيل
فتح مكه و حجة الوداع و وفات پيغمبر(ص) و قضية سقيفة بنىساعده و اشعاري كه
در مرثية وفات آن حضرت سرودهاند، آمده است» (مهدوي، مقدمة سيرت رسول
الله، 47).
استادان برجستة او در اين قسمت ابن شهاب زهري، عاصم بن عمر ابن قتاده و
عبدالله بن ابىبكرند، و ابن اسحاق ترتيب و تدوين سالانة حوادث را از
عبدالله اخذ كرده است، اما وي به نقل مطالب اساتيد خود اكتفا نكرده و
مطالب زيادي بر آن افزوده است. به نظر مىرسد كه او از راويان غير مسلمان
(يهودي، مسيحى و ايرانى) نيز نقل خبر كرده باشد (هوروويتس، ؛ II/176-178
مهدوي، مقدمة سيرت رسول الله، 45- 47). ابن نديم همين مطلب را دربارة او
ذكر كرده و افزوده كه وي در نوشتههاي خود يهود و نصارا را صاحبان علوم
پيشين خوانده است. به گفتة وي اشخاصى شعرهايى مىگفتند و از ابن اسحاق
مىخواستند كه آنها را در كتاب خود بگنجاند. بدين سبب در كتاب او اشعاري
ديده مىشود كه از نظر راويان شعر نادرست است، همچنين در نسبى كه در كتابش
آورده، خطا كرده است. همو مىنويسد كه اصحاب حديث به همين جهات روايات او
را ضعيف دانستهاند (ص 105؛ ياقوت، 18/8).
هر چند ابن هشام سيرة ابن اسحاق را بر اساس روايت بكائى مدون ساخت، اما
تغييراتى در آن وارد كرد و برخى مطالب را حذف و نكات جديدي بر آن افزود. از
جمله مطالبى كه ابن هشام حذف كرد، غير از اخبار و قصص مربوط به آغاز خلقت
و تاريخ انبيا، پارهاي از احاديث مربوط به فضيلت على(ع) و پارهاي از
اشعار است كه در صحت انتساب آنها ترديد بوده است.
در سدههاي بعد، ابوالقاسم عبدالرحمان سهيلى (581ق/1185م) بر كتاب سيره
شرح و تعليقاتى نگاشت و آن را به صورتى جديد مدون كرد و نام الروض الانف
بر آن نهاد (سقا، «ك»؛ قس: مهدوي، مقدمة سيرت رسولالله، 68 -82).
برهانالدين ابراهيم بن محمد مُرَحَّل شافعى در 611ق/1214م سيره را مختصر
كرد و آن را الذخيرة فى مختصر السيرة ناميد. همچنين ابومحمد عبدالعزيز بن احمد
دميري ديرينى (د 694ق/1295م) متن اين كتاب را به نظم درآورد (همان، 83
-84). رفيعالدين اسحاق بن محمد همدانى (582 -623ق/1186-1226م) سيره را به
فارسى برگرداند و شرفالدين محمد بن عبدالله بن عمر خلاصهاي از ترجمة آن
تهيه كرد. اين هر دو كتاب با تصحيح و تعليقات مفصل به كوشش اصغر مهدوي در
تهران به چاپ رسيده است.
غير از كتاب سيره، اين آثار را به ابن اسحاق نسبت دادهاند: 1. كتاب
الخلفاء. ابن نديم و ياقوت از اين كتاب ياد كرده و گفتهاند كه كتاب
الخلفاء به روايت اموي از ابن اسحاق است (ابن نديم، 105؛ ياقوت، 18/8). از
اين كتاب بخش كوتاهى در دست است كه آن را نبيهه عبود انتشار داده است
(سزگين، 1(2)/90-91). 2. كتاب حراب البسوس بين بكر و تغلب ابنَىْ وائل بن
قاسط. نسخهاي نسبتاً كامل از اين كتاب در كتابخانة مركزي دانشگاه تهران به
شمارة 2134 موجود است (مركزي، 9/776؛ آقابزرگ، 1/329، 6/392؛ سزگين، 1(2)91).
نسخة ديگري از آن نيز در كتابخانة خصوصى آل سيد عيسى العطار در بغداد موجود
بوده است (آقابزرگ، 6/392). 3. كتاب الفتوح (سزگين، همانجا). 4. اخبار كليب
و جساس. نسخهاي از آن در كتابخانة آل سيد عيسى العطار وجود داشته است
(آقابزرگ، 1/329، 346؛ سزگين، همانجا). چند كتاب ديگر نيز به ابن اسحاق
منسوب است، از جمله: 1. كتاب سير العرب الاربع؛ 2. حديث الاسراء و المعراج؛
3. اخبار صفين فى اصح الرواية و اتمها، رواية محمد بن اسحاق و عمر بن سعيد،
از مؤلفى مجهول (سزگين، همانجا).
مآخذ: آقابزرگ، الذريعة؛ ابن ابى حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعديل،
حيدرآباد دكن، 1372ق/1952م؛ ابناثير، الكامل؛ ابنحبان،محمد، الثقات،
حيدرآباددكن،1401ق/ 1981م؛ همو، مشاهير علماء الامصار، به كوشش فلايشهامر،
قاهره، 1379ق/ 1959م؛ ابن حجر عسقلانى، احمد، تهذيب التهذيب، حيدرآباد دكن،
1326ق/ 1908م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن سعد، محمد، طبقات الكبري، به كوشش
احسان عباس، بيروت، دارصادر؛ ابن عدي جرجانى، عبدالله، الكامل فى ضعفاء
الرجال، بيروت، 1404ق/1984م؛ ابن قتيبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت
عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابن معين، يحيى، معرفة الرجال، به كوشش محمدمطيع
حافظ و غزوة بدير، دمشق، مجمعاللغة العربيه؛ ابن نديم، الفهرست؛ بخاري،
محمد، التاريخ الصغير، به كوشش محمود ابراهيم زايد، بيروت، 1406ق/1984م؛
همو، التاريخ الكبير، حيدرآباد دكن، 1361ق/1942م؛ برقى، احمد، كتاب الرجال،
به كوشش محدث ارموي، تهران، 1342ش؛ بسوي، يعقوب، المعرفة و التاريخ، به
كوشش ضياء العمري، بغداد، 1975م؛ بكري، اندلسى، عبدالله، معجم ما استعجم،
به كوشش مصطفى سقا، قاهره، 1364ق/ 1945م؛ بلاذري، احمد بن يحيى، فتوح
البلدان، به كوشش رضوان محمد رضوان، بيروت، 1398ق/1978م؛ خطيب بغدادي،
احمد، تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق/ 1930م؛ ذهبى، محمد، تذكرة الحفاظ، حيدرآباد
دكن، 1332-1334ق؛ همو، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و على
ابوزيد، بيروت، 1405ق/1985م؛ زرياب خوئى، عباس، «ابن اسحاق»، بزم آورد،
تهران، 1368ش؛ سزگين، فؤاد، تاريخ التراث العربى، ترجمة محمود فهمى حجازي،
رياض، 1403ق/1983م؛ سقا، مصطفى و ديگران، مقدمه بر السيرة النبوية ابن
هشام، قاهره، 1355ق/1936م؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، حيدرآباد دكن،
1400ق/1980م؛ سيوطى، طبقات الحفاظ، بيروت، 1983م؛ شباب، خليفة بن خياط،
تاريخ، به كوشش سهيل زكار، دمشق، 1968م؛ همو، طبقات، به كوشش سهيل زكار،
دمشق، 1966م؛ طبري، تاريخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1960-
1968م؛ همو، «المنتخب من كتاب ذيل المذيل»، مندرج در ج 11 تاريخ طبري؛
عامري حرضى يمانى، يحيى، غربال الزمان، به كوشش محمد ناجى زعبى العمر،
دمشق، 1405ق/1985م؛ قهپائى، عنايتالله، مجمع الرجال، به كوشش ضياءالدين
علامة اصفهانى، تهران، 1384ق/ 1963م؛ كحاله، عمررضا، اعلام النساء، بيروت،
1404ق/1984م؛ مركزي، خطى؛ مهدوي، اصغر، مقدمة خلاصة سيرت رسولالله، تلخيص
و انشاي محمد بن عبدالله بن عمر، تهران، 1368ش؛ همو، مقدمة سيرت رسولالله،
ترجمة رفيعالدين اسحاق بن محمد همدانى، تهران، 1361ش؛ ياقوت، ادبا؛ نيز:
EI 2 ; Horovitz, Josep, X The Earliest Biographies of the Prophet and Their
Authors n , IC, 1928.
سيدعلى آل داود تايپ مجدد و ن * 1 * (رب) 4 ستون مورخ 30/11و 5/5 ستون مورخ
1/12/75
ن * 2 * (رب) 24/1/75