responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1337
ابن سناء الملک
جلد: 3
     
شماره مقاله:1337



اِبْن‌ِ سَناءُ المُلك‌، ابوالقاسم‌ هبةالله‌ بن‌ جعفر بن‌ محمد، ملقب‌ به‌ قاضى‌ سعيد (ح‌ 550 -4 رمضان‌ 608ق‌/1155-9 فورية 1212م‌)، شاعر، اديب‌ عصر ايوبى‌ و پايه‌گذار اصول‌ و موازين‌ موشحات‌. جدش‌ محمد ملقب‌ به‌ سناءالملك‌ از چهره‌هاي‌ سرشناس‌ و توانگر مصر بود (ابن‌ شعار، 9/211؛ منذري‌، 2/231) و از لقب‌ او (سناءالملك‌) پيداست‌ كه‌ احتمالاً وي‌ از بزرگان‌ و رجال‌ دربار فاطميان‌ بوده‌ است‌. عده‌اي‌ به‌ نقل‌ از ياقوت‌ نام‌ جد او را رازن‌ ذكر كرده‌ و گفته‌اند: رازن‌ يهودي‌ بوده‌ و در قاهره‌ به‌ شغل‌ صرافى‌ اشتغال‌ داشته‌ است‌ (نك: نصر، 44)، اما ابن‌ شعار و ياقوت‌ و نيز ديگر منابع‌ اشاره‌اي‌ به‌ يهودي‌ بودن‌ او ندارند و در صورت‌ صحت‌ اين‌ گفته‌ دقيقاً نمى‌دانيم‌ كه‌ در چه‌ زمانى‌ اسلام‌ آورده‌، اما چون‌ نام‌ فرزند او محمد است‌، مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ در هنگام‌ ولادت‌ِ فرزندش‌ مسلمان‌ بوده‌ است‌. پدرش‌ جعفر نيز اهل‌ علم‌ و از بزرگان‌ دربار فاطميان‌ و همچنين‌ ايوبيان‌ بوده‌ (ضيف‌، الفن‌ و مذاهبه‌، 494) و از قطعاتى‌ كه‌ از كتاب‌ كنوز الاجداد نقل‌ شده‌ (نك: كردعلى‌، 23/532)، برمى‌آيد كه‌ وي‌ مدتى‌ از طرف‌ قاضى‌ فاضل‌ عهده‌دار وكالت‌ ديوان‌ مصر بوده‌ و مدتى‌ نيز منصب‌ قضا را برعهده‌ داشته‌ است‌ (ابن‌ سناءالملك‌، ديوان‌، 146، بيت‌ 29). ابن‌ شعار (همانجا) دانش‌ او را اندك‌ دانسته‌، اما مشاغل‌ ديوانى‌ او و مكاتبات‌ و مباحثاتش‌ با قاضى‌ فاضل‌ (نك: بروكلمان‌، 5/65) نادرستى‌ اين‌ سخن‌ را نشان‌ مى‌دهد.
ابن‌ سناءالملك‌ در خانواده‌اي‌ شيعه‌ مذهب‌ و مرفه‌ در قاهره‌ به‌ دنيا آمد (ابن‌ سعيد، 273؛ ابن‌ شعار، ضيف‌، همانجاها). در تاريخ‌ ولادت‌ او اختلاف‌ است‌ (ابن‌ شعار، 9/214: 548ق‌؛ ذهبى‌، تاريخ‌ اسلام‌، طبقة 61، 286؛ منذري‌، همانجا: 545ق‌؛ ابن‌ خلكان‌، 6/65: 550ق‌). پدرش‌ كه‌ توجه‌ خاصى‌ به‌ تعليم‌ و تربيت‌ او داشت‌، او را از كودكى‌ به‌ دست‌ استادان‌ علم‌ و ادب‌ سپرد (ابن‌ سعيد، همانجا؛ هرفى‌، 367). ابتدا قرآن‌ را نزد شريف‌ خطيب‌ ناصر بن‌ حسن‌ زيدي‌، و نحو را نزد ابومحمد عبدالله‌ بن‌ بَرّي‌ فراگرفت‌ و سپس‌ در اسكندريه‌ از ابوطاهر احمد سلفى‌ حديث‌ شنيد (ياقوت‌، 19/265؛ منذري‌، هرفى‌، همانجاها). از استادان‌ ديگر وي‌ قاضى‌ فاضل‌ و ابوالمحاسن‌ بهنسى‌ را مى‌توان‌ نام‌ برد. برخى‌ او را حافظ قرآن‌ نيز دانسته‌اند (هرفى‌، همانجا).
او در جوانى‌ ذوق‌ و استعداد خود را در زمينة شعر و ادب‌ آزمود و با سرودن‌ قصايدي‌ در مدح‌ صلاح‌الدين‌ ايوبى‌ و ديگر كارگزارانش‌ مخصوصاً وزير عبدالرحيم‌ بيسانى‌ معروف‌ به‌ قاضى‌ فاضل‌ نبوغ‌ خود را ظاهر ساخت‌. در آن‌ زمان‌ اگرچه‌ جنگهاي‌ صليبى‌ افكار وزرا و كارگزاران‌ حكومتى‌ را به‌ خود مشغول‌ مى‌داشت‌، اما آنان‌ را از توجه‌ به‌ ادبا و شعرا كه‌ اهميت‌ قصايد حماسى‌ ايشان‌ كمتر از اهميت‌ ضربات‌ شمشير جنگجويان‌ نبود، باز نداشت‌. از اين‌ رو مدايح‌ ابن‌ سناءالملك‌ به‌ زودي‌ در دل‌ آنان‌ جاي‌ گرفت‌ و وي‌ از مقربان‌ آنان‌ شد (ابن‌ سناءالملك‌، ديوان‌، جم؛ ياقوت‌، همانجا؛ عمادالدين‌ كاتب‌، 1/67- 68؛ نصر، 19).
ابتداي‌ آشنايى‌ ابن‌ سناءالملك‌ با قاضى‌ فاضل‌ وزير ايوبى‌ به‌ درستى‌ روشن‌ نيست‌، اما از قراين‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ آغاز آن‌ قبل‌ از رفتن‌ قاضى‌ فاضل‌ به‌ شام‌ (در 570ق‌) است‌ (نك: عمادالدين‌ كاتب‌، 1/64 - 65) و علت‌ اين‌ آشنايى‌ احتمالاً روابط دوستانه‌ بين‌ قاضى‌ با پدر او بوده‌ است‌. قاضى‌ فاضل‌ كه‌ از علما و انديشمندان‌ عصر خود بود و در دستگاه‌ خلافت‌ ايوبيان‌ و مخصوصاً نزد صلاح‌الدين‌ ايوبى‌ منزلتى‌ والا داشت‌ (صفدي‌، الوافى‌، 18/335)، در پيشرفت‌ و به‌ شهرت‌ رسيدن‌ ابن‌ سناءالملك‌ سخت‌ مؤثر بود، و ابن‌ سناءالملك‌ خود در بسياري‌ از اشعارش‌ بدين‌ امر اشاره‌ كرده‌، شهرت‌ و آوازة خود را مديون‌ او مى‌داند (نك: ديوان‌، 152، بيت‌ 54 - 55 و 193، بيت‌ 23-24 و...). پس‌ از آنكه‌ قاضى‌ فاضل‌ در ركاب‌ صلاح‌الدين‌ ايوبى‌ به‌ دمشق‌ رفت‌، نيز ارتباط آن‌ دو قطع‌ نشد (عمادالدين‌ كاتب‌، همانجا) تا اينكه‌ در 571ق‌ قاضى‌ فاضل‌ او را به‌ شام‌ دعوت‌ كرد و در ديوان‌ انشا به‌ كار گماشت‌ (همو، 67 - 68؛ ياقوت‌، همانجا).
در اين‌ زمان‌ بود كه‌ شهرت‌ ابن‌ سناءالملك‌ از مرزهاي‌ مصر فراتر رفت‌ (مقري‌، نفح‌الطيب‌، 2/305) و در شام‌ نيز همانند مصر محبوبيت‌ و معروفيتى‌ كسب‌ كرد (نصر، 48)، اما به‌ سبب‌ علاقه‌اي‌ كه‌ به‌ موطن‌ خود داشت‌ (نك: ابن‌ سناءالملك‌، ديوان‌، 584)، احتمالاً در 572ق‌ به‌ قاهره‌ بازگشت‌ و مكاتباتش‌ را با قاضى‌ فاضل‌ از سرگرفت‌ (ياقوت‌، همانجا). اين‌ مكاتبات‌ كه‌ بيشتر به‌ مدح‌ قاضى‌ فاضل‌ و ديگر كارگزاران‌ حكومت‌ ايوبى‌ اختصاص‌ داشت‌، نقش‌ بزرگى‌ در جهت‌ ارتقاي‌ سطح‌ علمى‌ و فرهنگى‌ او به‌ ويژه‌ در زمينة بلاغت‌ و كتابت‌ داشت‌، زيرا قاضى‌ فاضل‌ اشعار و نوشته‌هاي‌ او را مورد نقد و بررسى‌ عالمانه‌ قرار مى‌داد و پس‌ از آنكه‌ نقاط ضعف‌ و قوت‌ آن‌ را بر مى‌شمرد، برايش‌ باز پس‌ مى‌فرستاد (نك: عباس‌، 581، به‌ نقل‌ از فصوص‌ الفصول‌ ). قطعاتى‌ از اشعار او كه‌ توسط قاضى‌ فاضل‌ نقد شده‌، در صبح‌ الاعشى‌ (قلقشندي‌، 2/250) آمده‌ است‌.
پس‌ از آنكه‌ وي‌ در فن‌ بلاغت‌ و كتابت‌ تبحر و تجربه‌اي‌ كسب‌ كرد، قاضى‌ فاضل‌ او را در ديوان‌ انشا و ادارة امور ولايات‌ مصر به‌ كار گماشت‌ (ابن‌ شعار، 9/212؛ ذهبى‌، العبر، 3/149). اين‌ منصب‌ احتمالاً پس‌ از وفات‌ پدر ابن‌ سناءالملك‌ (580ق‌) كه‌ وكيل‌ قاضى‌ فاضل‌ در مصر بوده‌، به‌ وي‌ واگذار شده‌ است‌. به‌ گفتة ابن‌ شعار (همانجا) براي‌ او ماهانه‌اي‌ معين‌ شده‌ بود كه‌ صرف‌نظر از حضور و غيابش‌ در ديوان‌ به‌ وي‌ پرداخت‌ مى‌شد. وي‌ احتمالاً تا وفات‌ قاضى‌ فاضل‌ (596 ق‌) اين‌ منصب‌ را در ديوان‌ انشا برعهده‌ داشته‌ است‌.
پس‌ از مرگ‌ قاضى‌ فاضل‌ ابن‌ شُكر كه‌ دشمن‌ كينه‌توز او بود به‌ وزارت‌ رسيد و ابن‌ سناءالملك‌ كه‌ در اين‌ زمان‌ در اوج‌ شهرت‌ بود، به‌ مدح‌ او پرداخت‌ و به‌ زودي‌ مورد اعتماد وي‌ قرار گرفت‌ و از هدايا و جوايز او بهره‌مند شد ( ديوان‌، 256-261؛ ابن‌ سعيد، 274؛ ابن‌ شاكر، فوات‌، 2/196؛ نصر، 47).
اگرچه‌ پس‌ از مرگ‌ قاضى‌ فاضل‌ ارتباط ابن‌ سناءالملك‌ با درباريان‌ و كارگزاران‌ حكومت‌ همچنان‌ حفظ شد (نك: ابن‌ سناءالملك‌، ديوان‌، 227، 256)، اما ظاهراً تا مدتها شغلى‌ دولتى‌ برعهده‌ نگرفت‌. ممكن‌ است‌ تصدي‌ منصب‌ قضا كه‌ بيشتر منابع‌ از جمله‌ ابن‌ شعار (9/211) و ابن‌ خلكان‌ (6/61) به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌اند، مربوط به‌ همين‌ دوره‌ بوده‌ باشد. در 606ق‌ ملك‌ كامل‌ مسئوليت‌ ديوان‌ لشكر را به‌ او سپرد، اما چون‌ وي‌ آن‌ را موافق‌ طبع‌ خود نمى‌ديد، با قطعه‌ شعري‌ كه‌ براي‌ ملك‌كامل‌ فرستاد، از اين‌سمت‌ كناره‌گيري‌كرد (ابن‌سناءالملك‌، ديوان‌، 185؛ ركابى‌، الادب‌ العربى‌، 66).
ابن‌ سناءالملك‌ در قاهره‌ با چند تن‌ از ادبا و انديشمندان‌ عصر خود مجالس‌ و محافلى‌ ادبى‌ تشكيل‌ داده‌ بود و در اين‌ محافل‌ كه‌ گاه‌ با عيش‌ و نوش‌ نيز همراه‌ بود از بزرگان‌ علم‌ و ادب‌ براي‌ مباحثه‌ و مناظره‌ در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ ادبى‌ دعوت‌ مى‌كرد، و در اين‌ كار چندان‌ جدي‌ بود كه‌ اگر شاعر يا اديبى‌ دعوتش‌ را نمى‌پذيرفت‌، او را تهديد به‌ هجو مى‌كرد (نك: ابن‌ سناءالملك‌، ديوان‌، 577). على‌ بن‌ ظافر صاحب‌ بدائع‌ البدائه‌ و ابوعلى‌ ديباجى‌ از جمله‌ كسانى‌ بوده‌اند كه‌ در اين‌ محافل‌ شركت‌ داشته‌اند (نك: ابن‌ خلكان‌، 6/62؛ شبيبى‌، 28؛ ابن‌ ظافر، 116، 233، 268). ابن‌ عُنَين‌ نيز كه‌ در اين‌ ايام‌ گذارش‌ به‌ مصر افتاده‌ بود، مدتى‌ در جمع‌ آنان‌ حاضر مى‌شد (ابن‌ خلكان‌، همانجا).
ابن‌ سناءالملك‌ و موشحات‌: دير زمانى‌ بود كه‌ از ظهور موشحات‌ در مغرب‌ و اندلس‌ مى‌گذشت‌ و اين‌ شيوة جديد شعري‌ با ويژگيهايى‌ چون‌ شيرينى‌ و ظرافت‌ معانى‌، گرايش‌ به‌ ذوق‌ عامة مردم‌ و به‌ خصوص‌ دلنشينى‌ و سبكى‌ وزن‌ و آهنگ‌ ابيات‌ كه‌ گاه‌ با همخوانيها و رقصهاي‌ دسته‌ جمعى‌ نيز همراه‌ بود و حتى‌ زاهدان‌ گوشه‌نشين‌ را به‌ طرب‌ وا مى‌داشت‌، به‌ زودي‌ از مرزهاي‌ مغرب‌ و اندلس‌ فراتر رفت‌ و در مصر و شام‌ و ديگر بلاد مشرق‌ زمين‌ سخت‌ رواج‌ يافت‌ (مقري‌، نفح‌الطيب‌، 9/250؛ پالنسيا، 160؛ شكعه‌، 405-406). ابن‌ سناءالملك‌ كه‌ اين‌ شيوة جديد (موشح‌ سرايى‌) را موافق‌ طبع‌ ظريف‌ خود ديد، از همان‌ اوان‌ِ جوانى‌ مشتاقانه‌ به‌ آن‌ روي‌ آورد، چنانكه‌ خود در اين‌ باره‌ مى‌گويد: «در طليعة عمر عاشقانه‌ به‌ آن‌ دل‌ بستم‌ و به‌ شنيدن‌ و حفظ آن‌ همت‌ گماشتم‌» ( دارالطراز، 30). وي‌ در مقدمة دارالطراز (ص‌ 52 -53) ادعا مى‌كند كه‌ اين‌ فن‌ را از كسى‌ نياموخته‌ و در هيچ‌ كتابى‌ نخوانده‌ است‌، اما ابن‌ شعار (9/211-212) مى‌گويد: وي‌ در مجلس‌ درس‌ قاضى‌ ابوالمحاسن‌ بهنسى‌ با شخصى‌ از مغرب‌ كه‌ در موشحات‌ مغربى‌ و فن‌ زجل‌ تبحر بسيار داشت‌، آشنا شد و اسرار و رموز آن‌ را از وي‌ فرا گرفت‌ و بر اثر مناقشات‌ و مباحثاتى‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ با وي‌ داشت‌، بيش‌ از مغربيان‌ در آن‌ مهارت‌ يافت‌. بى‌گمان‌ ادعاي‌ ابن‌ سناءالملك‌ را نبايد جدي‌ تلقى‌ كرد و ترديد نيست‌ كه‌ وي‌ با آثار موشح‌ سرايان‌ معروفى‌ چون‌ ابن‌ بقى‌، عبادة بن‌ ماء السماء، عبادة بن‌ قزاز و حُصري‌ آشنا بوده‌ و از آنان‌ تأثير پذيرفته‌ است‌، زيرا اگر چنين‌ نبود، در مقابل‌ آنان‌ اظهار عجز نمى‌كرد و به‌ نقص‌ موشحات‌ خود معترف‌ نبود (نك: ابن‌ سناءالملك‌، دارالطراز، 53).
برخى‌ او را نخستين‌ ناقل‌ موشحات‌ به‌ مشرق‌ زمين‌ مى‌دانند (نك: صفدي‌، توشيع‌، 32؛ قس‌: بستانى‌، 3/166؛ ركابى‌، فى‌ الادب‌ الاندلسى‌، 291) و داستان‌ آن‌ مرد مغربى‌ را كه‌ به‌ قول‌ ابن‌ شعار (همانجا) موشح‌ به‌ وي‌ آموخته‌، ناديده‌ مى‌گيرند. به‌ گفتة بسياري‌ از مورخين‌ وي‌ بزرگ‌ترين‌ موشح‌ سراي‌ مشرق‌ زمين‌ است‌ كه‌ موشحاتش‌ به‌ سرعت‌ در شرق‌ و غرب‌ شهرت‌ يافت‌ (ابن‌ خلدون‌، 497). گويى‌ گذشتگان‌، آن‌ موشح‌ را كه‌ در آغازش‌ از يار مى‌خواهد «حجاب‌ نور را از چهره‌ برافكند تا زلفكان‌ مشكين‌ فام‌ بر چهرة مرمرينش‌ جلوه‌ كند»، يا بيت‌ بعدي‌ را كه‌ در آن‌ جويبارهاي‌ نقره‌ فام‌ را به‌ دستبندي‌ گرد دستان‌ تپه‌ها تشبيه‌ كرده‌، بيشتر پسنديده‌اند (ابن‌ خلدون‌، همانجا؛ مقري‌، ازهار الرياض‌، 2/215- 216).
در زمان‌ ابن‌ سناءالملك‌، علما و ادباي‌ ايرانى‌ مورد توجه‌ همگان‌ به‌ خصوص‌ درباريان‌ دانش‌ دوست‌ بودند و زبان‌ فارسى‌ از رواج‌ و انتشار وسيعى‌ برخوردار بود، تا آنجا كه‌ دانستن‌ آن‌ را فضل‌ مى‌شمردند (نك: ديوان‌، 280، بيت‌ 30، و 316، بيت‌ 31). از اين‌ رو ابن‌ سناءالملك‌ كه‌ فارسى‌ را به‌ خوبى‌ مى‌دانست‌ آخرين‌ بند بعضى‌ از موشحات‌ خود را كه‌ اصطلاحاً «خَرْجَه‌» ناميده‌ مى‌شود و معمولاً موشح‌ سرايان‌ مغرب‌ و اندلس‌ آن‌ را به‌ زبان‌ عاميانه‌ مى‌سرودند (ركابى‌، فى‌ الادب‌ الاندلسى‌، 298)، به‌ فارسى‌ مى‌سرود ( دارالطراز، 183). يكى‌ از اين‌ نمونه‌ها كه‌ البته‌ به‌ دست‌ ناسخان‌ عرب‌ سخت‌ مشوش‌ گرديده‌ چنين‌ است‌: دانستى‌ كى‌ بوسه‌ بمن‌ داز }{ دها انگسترين‌ او از كواي‌ دست‌ من‌ باش‌ }{ ببوسته‌ مم‌شيين‌
(نك: دارالطراز، همانجا) و قرائت‌ ذيل‌ پيشنهاد ماست‌: دانى‌ كى‌ بوسه‌ به‌ من‌ داد }{ دهان‌ انگشترين‌ اوراگوي‌ دوست‌ (دست‌) من‌ باش‌ }{ پيوسته‌ هم‌نشين‌
علاوه‌ بر اين‌ «خرجه‌ها»، گاه‌ در اشعار ديگرش‌ نيز كلمات‌ فارسى‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد (نك: ديوان‌، 126، بيت‌ 9؛ ابن‌ سعيد، 288؛ صفدي‌، توشيع‌، 49).
آنچه‌ بيشتر باعث‌ شهرت‌ و بلندي‌ آوازة ابن‌ سناءالملك‌ شد، تدوين‌ اصول‌ و قواعد موشحات‌ است‌. از زمان‌ ظهور موشحات‌ تا عصر او كه‌ بيش‌ از 3 قرن‌ مى‌گذشت‌، هنوز كسى‌ به‌ جمع‌بندي‌ و تدوين‌ اصول‌ و موازين‌ كلى‌ موشحات‌ نپرداخته‌ بود (نك: ابن‌ سناءالملك‌، دارالطراز، 31) و او همچنانكه‌ در مقدمة دارالطراز (همانجا) مى‌گويد: براي‌ ترتيب‌ بخشيدن‌ به‌ اصول‌ كلى‌ موشحات‌ و سهولت‌ كار متعلمين‌ و علاقه‌مندان‌ به‌ اين‌ فن‌، قواعد و اصول‌ علمى‌ واضحى‌ را كه‌ تقريباً در مورد همة موشحات‌ صادق‌ بود وضع‌ كرد. او ضمن‌ تقسيم‌بندي‌ موشحات‌ از جهات‌ مختلف‌، نوع‌، وزن‌، غرض‌، لفظ، هر موضح‌ را به‌ اجزاء گوناگونى‌ تقسيم‌ نموده‌، هر جزء آن‌ را نام‌ خاصى‌ نهاد (براي‌ اطلاع‌ بيشتر در اين‌ باره‌ نك: مقدمة دارالطراز ).
اگرچه‌ قبل‌ از ابن‌ سناءالملك‌ بعضى‌ از قدماء از قبيل‌ ابن‌ بسام‌ در آثار خود به‌ برخى‌ از اصول‌ و قواعد موشحات‌ به‌ طور ضمنى‌ و گذرا اشاره‌ كرده‌ بودند، اما هيچ‌گاه‌ به‌ صورت‌ كامل‌ و مدون‌ همراه‌ با تطبيق‌ آن‌ قواعد با مثالهايى‌ از آثار موشح‌ سرايان‌ معروف‌ ارائه‌ نشده‌ بود، از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ مى‌توان‌ كار ابن‌ سناءالملك‌ را ابداعى‌ و بى‌سابقه‌ خواند (نك: عماري‌، 1085).
شعر: اشعار او گرچه‌ از ويژگيهاي‌ شعر آن‌ زمان‌، چون‌ سادگى‌ الفاظ، لطافت‌ معانى‌، تقليد، عدم‌ تجديد و نوآوري‌ و به‌ كارگيري‌ محسنات‌ بديعى‌ از قبيل‌ جناس‌، طباق‌ و توريه‌ تهى‌ نيست‌ (عماري‌، همانجا؛ قس‌: ديوان‌، جم)، اما آنگاه‌ كه‌ عواطف‌ ميهن‌دوستانه‌اش‌ به‌ جوش‌ مى‌آيد و حماسه‌ در دلش‌ مى‌شورد، شادمانه‌ به‌ وصف‌ پيروزيهاي‌ مسلمانان‌ مى‌پردازد و اشعاري‌ را كه‌ در شمار دل‌انگيزترين‌ اشعار عرب‌ است‌، پديد مى‌آورد. در يكى‌ از همين‌ حماسه‌هاست‌ كه‌ صلاح‌الدين‌ را سخت‌ مى‌ستايد و از اينكه‌ با فتح‌ شام‌ (575 ق‌) توانسته‌ است‌، توحيد را در آن‌ ديار برپا كند و تثليث‌ را براند، بزرگش‌ مى‌دارد ( ديوان‌، 323، ابيات‌، 30، 34).
تأثير جنگهاي‌ صليبى‌ در اشعار او آشكار است‌ و از اين‌ جهت‌ كه‌ شكستها و پيروزيهاي‌ مسلمين‌ را در رويارويى‌ با صليبيان‌ در آن‌ ثبت‌ و ضبط كرده‌ حائز اهميت‌ است‌. مدح‌ در اشعار او بيشتر از ديگر مضامين‌ شعري‌ است‌، چندانكه‌ از حدود 8 هزار بيت‌ ديوان‌، تقريباً 5 هزار بيت‌ آن‌ به‌ مدح‌ اختصاص‌ يافته‌ است‌. وي‌ نيز به‌ شيوة بيشتر مديحه‌سرايان‌ گاه‌ در ستايش‌ ممدوح‌ مبالغه‌ مى‌كند و گويى‌ وي‌ را تا مرتبة الوهيت‌ بالا مى‌برد. با اينهمه‌، اين‌ اشعار كه‌ غالباً تكراري‌ و تقليديند، از زيبايى‌ بى‌بهره‌ نيستند (مثلاً نك: ديوان‌، 100، بيت‌ 35، و 211، بيت‌ 44، و 267، بيت‌ 17).
وي‌ در مضامين‌ فخر نيز شعرهايى‌ سروده‌ است‌؛ در يك‌ جا روزگار را بندة ذليل‌ خويش‌ مى‌پندارد و ادعا مى‌كند كه‌ اگر ستارگان‌ به‌ منزلت‌ او پى‌ مى‌بردند، هر آينه‌ در مقابلش‌ سجده‌ مى‌كردند؛ اما چون‌ او را جز نگارش‌ ميدان‌ِ جولانى‌ نيست‌، ناچار به‌ تنها ابزار نبرد خود، قلم‌ روي‌ مى‌آورد و در ستايش‌ آن‌ مى‌گويد كه‌ قلم‌ او را از شمشير زدن‌ بى‌نياز ساخته‌ است‌ و چون‌ بر كاغذ لغزد صداي‌ آن‌ ترس‌ در دل‌ دشمنان‌ مى‌افكند ( ديوان‌، 559 -560)، او در وصف‌ غلامان‌ و كنيزكان‌ و نيز در باب‌ خمر، غزل‌، عتاب‌ و هجو و غير آن‌ نيز سروده‌هايى‌ دارد كه‌ هيچ‌يك‌ با مدايح‌ او برابري‌ نمى‌كند (همان‌، 435، 451، 474، 550، 566، جم). وي‌ در شعر هجا، اگرچه‌ از معانى‌ معروف‌ در سده‌هاي‌ 4، 5 و 6ق‌ بهره‌ جسته‌ اما هرگز كار را به‌ آن‌ پرده‌دريها و هرزه‌گوييهاي‌ مبالغه‌آميز نكشانده‌ است‌، مثلاً هجاي‌ هزل‌آميزي‌ كه‌ دربارة عماد و كتاب‌ او خريدة سرود، هرگز موجب‌ خشم‌ عماد نشد، حتى‌ عماد آن‌ شعر هجا را ستود (ابن‌ شعار، 9/225). وي‌ در خريدة او را بزرگ‌ داشته‌ و برايش‌ آرزوي‌ مراتب‌ عالى‌ كرده‌ است‌ (1/67).
اساساً شعر كلاسيك‌ ابن‌ سناءالملك‌ به‌ شدت‌ از شعر متنبى‌ كه‌ در آن‌ روزگار سخت‌ رواج‌ داشت‌، تأثير پذيرفته‌ است‌ (نك: صفدي‌، الغيث‌، 2/18؛ قس‌: نصر، 23). در كار ابن‌ سناءالملك‌، بارقه‌هايى‌ از نقد شعر نيز مى‌توان‌ يافت‌ (نك: ابن‌ ظافر، 108، 116) و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ وي‌ مهارت‌ در نقد را از مكاتباتش‌ با قاضى‌ فاضل‌ كه‌ با مناقشه‌ و نوعى‌ آموزش‌ همراه‌ بوده‌، كسب‌ كرده‌ است‌ (قس‌: عباس‌، 584 -586). در عصر ايوبيان‌ توجه‌ به‌ آراء منجمان‌ اهميت‌ بسيار يافته‌ و در آثار شاعران‌ نيز متجلى‌ گشته‌ بود (نك: نصر، 32-33). ابن‌ سناءالملك‌ هم‌ در شعر خود به‌ اين‌ آراء اشاراتى‌ دارد (نك: ديوان‌، 1-2، ابيات‌ 10- 15).
اندك‌ نمونه‌هايى‌ كه‌ از نثر ابن‌ سناءالملك‌ به‌ جاي‌ مانده‌، قطعاتى‌ مسجع‌ است‌ كه‌ با داشتن‌ ويژگيهاي‌ نثر آن‌ دوره‌ طبعاً از نثر ممدوح‌ و استادش‌ قاضى‌ فاضل‌ متأثر است‌ (نك: فروخ‌، 3/451). اين‌ قطعات‌ بيشتر در آثار ابن‌ شعار (9/227-241)، ابن‌ خلكان‌ (6/64) و نيز مقدمة دارالطراز آمده‌ است‌.
بسياري‌ از جمله‌ معاصرانش‌ عمادالدين‌ كاتب‌ (1/67 - 68) و قاضى‌ فاضل‌ و نيز ياقوت‌ (19/267) و ابن‌ شاكر ( عيون‌، 12/160) بلاغت‌ و توانايى‌ او را در نظم‌ و نثر ستوده‌اند (قس‌: عماري‌، 1086؛ هرفى‌، 367).
مذهب‌ ابن‌ سناءالملك‌: دربارة مذهب‌ وي‌ اختلاف‌ است‌: عده‌اي‌ از متأخرين‌ (عماري‌، 1084؛ نصر، 52 -53) او را سنى‌ دانسته‌اند، اما ابن‌ سعيد اندلسى‌ (ص‌ 273) او را از شيعيان‌ تندرو خوانده‌ است‌. شايد نظر ابن‌ سعيد به‌ صواب‌ نزديك‌تر باشد، زيرا برخى‌ از اشعاري‌ كه‌ در ديوانش‌ آمده‌ نيز، شيعه‌ بودن‌ او را تأييد مى‌كند، به‌ ويژه‌ ابياتى‌ كه‌ با حزن‌ و اندوه‌ در وصف‌ روز عاشورا و كشته‌ شدن‌ مظلومانة حسين‌ بن‌ على‌(ع‌) سروده‌ و ضمن‌ اينكه‌ قاتلين‌ او را باغى‌ و دشمن‌ دين‌ خوانده‌، وي‌ را شفيع‌ حوايج‌ خود دانسته‌ است‌ (نك: ديوان‌، 348، ابيات‌ 75-84؛ براي‌ موارد ديگر نك: همان‌، 155، بيت‌ 36، و 183، بيت‌ 56، و 203، بيت‌ 10، و 204، بيت‌ 21، و 205، بيت‌ 31، و 232، بيت‌ 52، و 448، بيت‌ 9 و...) علاوه‌ بر اين‌، ابن‌ ساعاتى‌ (2/403) نيز او را شيعه‌ خوانده‌ و در قطعه‌ شعري‌ كنية او را نسبت‌ به‌ عايشه‌ و پدرش‌ ابوبكر مورد طعن‌ قرار داده‌ است‌.
ابن‌ سناءالملك‌ در قاهره‌ چشم‌ از جهان‌ فروبست‌ (ياقوت‌، 19/265).
آثار: دارالطراز فى‌ عمل‌ الموشحات‌، مهم‌ترين‌ اثر مؤلف‌ است‌ و او، بيشتر شهرت‌ خويش‌ را مديون‌ آن‌ است‌. در اين‌ اثر ابن‌ سناءالملك‌ به‌ شيوه‌هاي‌ مختلف‌ نظم‌ موشحات‌ و قواعد عروضى‌ آن‌ پرداخته‌ است‌ و كتاب‌ را به‌ دو بخش‌ تقسيم‌ كرده‌ و در ابتداي‌ آن‌ مقدمه‌اي‌ نهاده‌ كه‌ به‌ تعريف‌ موشح‌ و نام‌گذاري‌ اجزاء مختلف‌ آن‌ اختصاص‌ دارد. بخش‌ اول‌ شامل‌ موشحاتى‌ از مغرب‌ و اندلس‌ است‌ كه‌ در آن‌ برخى‌ از آثار موشح‌ سرايان‌ معروف‌ از قبيل‌ ابن‌ بقى‌، اعماي‌ تطيلى‌، ابن‌ زهر و ديگران‌ را آورده‌ كه‌ در حقيقت‌ مثالهايى‌ براي‌ تقسيم‌بنديها و اصول‌ و قواعد مذكور در مقدمه‌ است‌. شمار موشحات‌ اين‌ بخش‌ 34 است‌. بخش‌ دوم‌ شامل‌ موشحات‌ خود مؤلف‌ است‌ كه‌ مجموع‌ آنها 35 موشحه‌ در انواع‌ مختلف‌ است‌. اين‌ اثر اولين‌ بار در 1368ق‌/1949م‌ در دمشق‌ به‌ كوشش‌ جودت‌ ركابى‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ و در 1397ق‌/1977م‌ و همچنين‌ 1400ق‌/ 1980م‌ در همانجا تجديد چاپ‌ شده‌ است‌. جودت‌ ركابى‌ دو موشحه‌ از او را كه‌ در فصوص‌ الفصول‌ آمده‌ در آخر كتاب‌ اضافه‌ كرده‌ است‌. اين‌ امر نشان‌ مى‌دهد كه‌ اين‌ كتاب‌ شامل‌ همة موشحات‌ او نيست‌.
2. ديوان‌، شامل‌ مجموعة اشعار اوست‌ كه‌ در مضامين‌ مختلف‌، مدح‌، غزل‌، هجو، رثا و خمريات‌ آمده‌ است‌. مدايح‌ او دربارة ولى‌ نعمتش‌ قاضى‌ فاضل‌ بزرگ‌ترين‌ بخش‌ ديوان‌ را اشغال‌ كرده‌ است‌. اين‌ اثر نخستين‌ بار در 1958م‌ در حيدرآباد دكن‌ به‌ كوشش‌ محمد عبدالحق‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ و در 1959م‌ در همانجا تجديد چاپ‌ شده‌ است‌. چاپ‌ ديگر آن‌ در 1388ق‌/1969م‌ در قاهره‌ به‌ كوشش‌ محمد ابراهيم‌ نصر انجام‌ شده‌ است‌.
آثار خطى‌: 1. فصوص‌ الفصول‌ و عقود العقول‌: مجموعه‌اي‌ است‌ از اشعار و مكاتبات‌ مؤلف‌ با ادبا و انديشمندان‌ عصر خود به‌ ويژه‌ قاضى‌ فاضل‌. با توجه‌ به‌ فهارس‌، احتمال‌ مى‌رود كه‌ اين‌ كتاب‌ همان‌ كتاب‌ مراسلات‌ (ابن‌ شعار، 9/212) و يا ديوان‌ رسائل‌ (ياقوت‌، 19/265) مؤلف‌ باشد. نسخه‌هايى‌ از آن‌ در كتابخانه‌هاي‌، ازهريه‌، خديويه‌، اسكوريال‌، ملى‌ پاريس‌ و دارالكتب‌ مصر موجود است‌ (ازهريه‌، 5/201؛ خديويه‌، 4/290؛ 2 ، ESCشم 529 ؛ دوسلان‌، شم 3333 I/461-462; S, .(GAL,
2. غزوات‌ الرسول‌: فهارس‌ موجود با ترديد اين‌ اثر منظوم‌ را به‌ او نسبت‌ داده‌اند (نك: ظاهريه‌، تاريخ‌؛ ريان‌، 2/668؛ همان‌، عش‌، 43؛ زركلى‌، 8/71).
آثار يافت‌ نشده‌: 1. روح‌ الحيوان‌، كه‌ تلخيصى‌ از كتاب‌ الحيوان‌ جاحظ است‌ (ياقوت‌، همانجا؛ ابن‌ خلكان‌، 6/62)؛ 2. مختارات‌ من‌ شعر ابن‌ رشيق‌ قيروانى‌ (نك: نصر، 54)؛ 3. حصايد الشوارد (ابن‌ شعار، همانجا) و يا مصايد الشوارد (ابن‌ خلكان‌، همانجا). برخى‌ كتاب‌ الا¸داب‌ را نيز به‌ او نسبت‌ داده‌اند (نك: ظاهر، 23/396).
مآخذ: ابن‌ خلدون‌، مقدمه‌، بيروت‌، دارالفكر؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ ساعاتى‌، على‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ انيس‌ مقدسى‌، بيروت‌، 1938م‌؛ ابن‌ سعيد اندلسى‌، على‌، النجوم‌ الزاهرة فى‌ حلى‌ حضرة القاهرة، به‌ كوشش‌ حسين‌ نصار، قاهره‌، 1970م‌؛ ابن‌ سناءالملك‌، هبةالله‌، دارالطراز، به‌ كوشش‌ جودت‌ ركابى‌، دمشق‌، 1400ق‌/1980م‌؛ همو، ديوان‌، به‌ كوشش‌ محمد ابراهيم‌ نصر، قاهره‌، 1388ق‌/1969م‌؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، محمد، عيون‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ فيصل‌ سامر و نبيلة عبدالمنعم‌ داوود، بغداد، 1397ق‌/1977م‌؛ همو، فرات‌ الوفيات‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1973م‌؛ ابن‌ شعار، مبارك‌، عقود الجمان‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ ابن‌ ظافر، على‌، بدائع‌ البدائه‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1970م‌؛ ابن‌ عماد، عبدالحى‌، شذرات‌ الذهب‌، قاهره‌، 1351ق‌؛ ازهريه‌، فهرست‌؛ بروكلمان‌، كارل‌، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، ترجمة رمضان‌ عبدالتواب‌، قاهره‌، 1975م‌؛ بستانى‌، بطرس‌، ادباء العرب‌، بيروت‌، 1979م‌؛ پالنسيا، آنخل‌ گونزالس‌، تاريخ‌ الفكر الاندلسى‌، ترجمة حسين‌ مؤنس‌، قاهره‌، 1955م‌؛ خديويه‌، فهرست‌؛ ذهبى‌، محمد، تاريخ‌ الاسلام‌، به‌ كوشش‌ بشار عواد و ديگران‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ همو، العبر، به‌ كوشش‌ محمد بن‌ بسيونى‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ ركابى‌، جودت‌، الادب‌ العربى‌ من‌ الانحدار الى‌ الازدهار، دمشق‌، 1403ق‌/1983م‌؛ همو، فى‌ الادب‌ الاندلسى‌، قاهره‌، 1970م‌؛ همو، مقدمه‌ بر دارالطراز (نك: ابن‌سناءالملك‌ در همين‌مأخذ)؛ زركلى‌، اعلام‌؛ سيوطى‌، حسن‌المحاضرة، قاهره‌، 1387ق‌/1967م‌؛ شبيبى‌، محمدرضا، الادب‌المغاربة و الاندلسيين‌، بيروت‌، 1404ق‌/1984م‌؛ شكعه‌، مصطفى‌، ادب‌ الاندلسى‌، بيروت‌، 1983م‌؛ صفدي‌، خليل‌، توشيع‌ التوشيح‌، به‌ كوشش‌ البير حبيب‌ مطلق‌، بيروت‌، 1966م‌؛ همو، الغيث‌ المسجم‌، بيروت‌، 1395ق‌/1975م‌؛ همو، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ ايمن‌ فؤاد سيد، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ ضيف‌، شوقى‌، الفن‌ و مذاهبه‌ فى‌ الشعر العربى‌، قاهره‌، 1960م‌؛ ظاهر، سليمان‌ «المكاتب‌ الايرانيه‌ و المكتبة الرضويه‌ و وصف‌ بعض‌ كتبها»، مجلة المجمع‌ العلمى‌ العربى‌، دمشق‌؛ 1367ق‌/1948م‌، شم 23؛ ظاهريه‌، خطى‌؛ عباس‌، احسان‌، تاريخ‌ النقد الادبى‌ عندالعرب‌، نقدالشعر، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ عمادالدين‌ كاتب‌، محمد، خريدة القصر، قسم‌ شعراء مصر، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌ و ديگران‌، قاهره‌، 1952م‌؛ عماري‌، على‌، «شعراء الوحدة»، مجلة الازهر، قاهره‌، 1379ق‌، شم 31؛ فروخ‌، عمر، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1982م‌؛ قلقشندي‌، احمد، صبح‌ الاعشى‌، قاهره‌، 1383ق‌/1963م‌؛ كردعلى‌، محمد، «كنوز الاجداد»، مجلةالمجمع‌ العلمى‌ العربى‌، دمشق‌، 1367ق‌/1948م‌، شم 23؛ مقري‌، احمد، ازهار الرياض‌، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ سقا و ديگران‌، قاهره‌، 1359ق‌/1940م‌؛ همو، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ يوسف‌ محمد بقاعى‌، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ منذري‌، عبدالعظيم‌، التكملة لوفيات‌ النقلة، به‌ كوشش‌ بشار عواد معروف‌، بيروت‌، 1405ق‌/1984م‌؛ نصر، محمد ابراهيم‌، ابن‌ سناءالملك‌، حياته‌ و شعره‌، قاهره‌، 1387ق‌/1967م‌؛ هرفى‌، محمد، شعر الجهاد فى‌ الحروب‌ الصليبية، بيروت‌، 1400ق‌/1980م‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ نيز:
De Slane; ESC 2 ; GAL, S.
عنايت‌الله‌ فاتحى‌نژاد
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1337
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست