اِبْنِ سَلاّر، ابوالحسن على، ملقب به الملك العادل سيفالدين (مق 6 محرم
548ق/3 آوريل 1153م)، وزير كردنژاد الظّافر خليفة فاطمى مصر. ابن خلكان نام
او را ابومنصور على بن اسحاق آورده است (3/416).
پدر وي در زُمرة لشكريان و ياران سُكمان (سُقمان) بن اَرْتُق امير شام بود.
چون الافضل امير الجيوش وزير معروف فاطمى در 491ق/ 1098م بر بيتالمقدس
چيره شد، برخى از امراي سكمان را در سپاه خود وارد ساخت. از جملة اينان پدر
على معروف به سلاّر بود كه نزد الافضل مقام و منزلتى يافت و به
ضيفالدوله ملقب شد. پسر او على نيز مورد توجه وزير واقع شد و از سوي او به
دستة «صِبيانُ الحُجَر» كه گروهى همانند «سواران معبد» يا «فرقة مهماننوازان»
صليبى بودند، پيوست. ابوالحسن على در اين ميان به هوشمندي و شجاعت از
ديگران ممتاز شد (ابن خلكان، 3/418) و از سوي الحافظ فاطمى در حدود 540ق به
امارت اسكندريه منصوب گشت (شيّال، 137). در 544ق الظافر فاطمى به خلافت
نشست و نجمالدين سليم بن مصال را به وزارت گماشت. ابن سلاّر كه با تغيير
خلافت طمع در وزارت بسته بود (قس: سالم، 195، كه ابن سلاّر را در خلافت
الظافر دخيل دانسته است)، با ياران و لشكريان خويش كه از مغربيان و قبايل
بربر تشكيل مىشد، به سوي قاهره به راه افتاد (دواداري، 6/552). الظافر به
چارهجويى برخاست و امراي دولت را به مشورت فرا خواند. ابن مُنقذ كه خود در
آنجا حاضر بود، چنين گزارش مىكند كه اميران نخست نسبت به خليفه و ابن
مصال اظهار وفاداري كردند، ولى چون يكى از آنان به نام لكرون از ابن سلار
طرفداري كرد، ديگران از او پيروي كرده، به ياري ابن سلار برخاستند. خليفه
نيز در برابر، ابن مصال را مال بسيار داد تا ساز و برگ فراهم آورد و به دفع
ابن سلار پردازد (ص 7). به گفتة همو (ص 8) ابن مصال به حوف، محلّى در شرق
دلتاي نيل، رفت و سپاهى از قبيلة لَواته - بربرهاي افريقية شمالى - و
مصريان و سياهان گرد آورد.
ابن سلار در شعبان 544 وارد قاهره شد و خليفه به ناچار او را رسماً وزارت داد
(ابن خلكان، 3/416؛ دواداري، 6/553) و به الملك العادل ملقبش ساخت (ابن
منقذ، 8)، اما به روايت دواداري (همانجا) وي به سيّد الا´جل الافضل موصوف
شد و خود را العادل ناميد، اما ابن سلار كه موقعيت خود را از ناحية ابن مصال
در خطر مىديد، عباس بن ابى الفتوح (يا عيّاش: قلقشندي، 13/242) پسر خواندة
خود را به مقابله با ابن مصال كه آمادة جنگ با او مىشد، گسيل داشت. عباس
نيز او را در دلاّص شكست داد و خود وي را كشت و سرش را به قاهره فرستاد
(ابن منقذ، همانجا). به اين ترتيب ابن سلار بىهيچ رقيبى بر مسند وزارت
نشست و به گفتة ابن قلانسى (ص 482) دست به اصلاح امور و تنظيم مقرري
لشكريان زد، تا آتش مخالفتها و فتنهها خاموش شد و خليفه را با وجود اين وزير
نيرومند، قدرت و نفوذي باقى نماند (ابن اثير، 11/142). از اين رو شگفت نيست
كه چيرگى اين وزير شافعى مذهب بر دستگاه خلافت فاطمى، بيزاري خليفه را
نسبت به او برانگيخته و از پى قتلش برآمده باشد؛ اما ابن سلار از اين
توطئه آگاه شد و با قتل برخى از كسانى كه از سوي خليفه مأمور كشتن او
بودند، آن را نافرجام گذاشت (ابن منقذ، 9).
در اين تاريخ بيتالمقدس در دست صليبيان بود و شهر عسقلان واقع در ساحل
فلسطين جنوبى كه در اختيار فاطميان بود، تهديدي جدّي براي سلطة صليبيان در
فلسطين به شمار مىرفت. از اين رو در 545ق بالْدوين، شاه بيتالمقدس، دست
به بازسازي دژ غزّه زد، تا آنجا را مركز حملات خود به عسقلان قرار دهد
(رانسيمان، 2/393). از طرف ديگر، ابن سلار امير اُسامة بن مُنقذ را به رسالت
نزد نورالدين زنگى كه دمشق را در حصار داشت فرستاد، تا او را به حمله به
طبريّه (= جليله) كه در دست صليبيان بود، تشويق كند. ضمناً وعده كرد كه
ناوگان مصر را براي حمله به سواحل و بنادر صليبيان گسيل دارد. هدف ابن
سلار اين بود كه توجه صليبيان را به طبريه معطوف سازد و خود به غزّه بتازد
(ابن منقذ، 10). نورالدين زنگى با آنكه به دعوت ابن سلار پاسخ مثبت نداد،
ولى گروهى از لشكريان خود را با ابن منقذ همراه كرد؛ وي نيز وارد عسقلان شد
و دو سال عمليات ضد صليبى را در آنجا رهبري كرد و سپس به دستور ابن سلار به
مصر بازگشت (رانسيمان، همانجا؛ ابن منقذ، 14، 16). در اواخر 547ق ابن سلار
لشكري به سركردگى عباس بن ابى الفتوح براي نبرد با صليبيان به بلبيس
فرستاد. ابن منقذ (ص 18، 19) يادآور شده كه اندكى بعد، ناصرالدين نصر پسر
عباس بىاجازة وزير، اردو را رها كرد و به قاهره بازگشت. ابن سلار كه گمان
مىكرد وي از اقامت در اردو دلتنگ شده و براي خوشگذرانى به قاهره رفته، او
را فرمان به بازگشت داد، غافل از اين كه ناصرالدين در پى توطئه با خليفه
الظافر برضد وي به قاهره بازگشته بود تا كار را به انجام رساند. در اجراي
اين توطئه ناصرالدين يكى از حاجبان وزير را با خود همراه ساخت و غلامانش با
راهنمايى آن حاجب، وزير را به قتل رسانيدند، و به قولى خود ناصرالدين او را
كشت (ابوشامه، 2/91).
ابن اثير بر آن است كه اين اسامة بن منقذ خود در قتل ابن سلار دست داشت و
عباس را به اين كار برانگيخت (11/184، 191). ابن خلكان نيز خاطرنشان ساخته
كه ابن منقذ با عباس بن ابى الفتوح در قتل ابن سلار همداستان شد و پسر او
نصر را به اين كار واداشت (3/418). اين عباس، پسر خواندة ابن سلار، در واقع
پسر ابوالفتوح بن يحيى از اميرزادگان بنى زيدي بود. ابوالفتوح در
509ق/1115م به مصر تبعيد شد و اندكى بعد درگذشت و بلاّره زن او و مادر
عباسِ خردسال به ازدواج ابن سلار درآمد (ابن اثير، 11/142). ابن سلار در
تربيت عباس بسيار كوشيد (همو، 11/185) و پسر او نصر از جملة محارم نزديك او بود
(ابوشامه، همانجا).
ابن سلار مردي ستمگر و سختگير و بسيار انتقامجو بود (ابن شاكر، 17/68: ذيل
وقايع 548ق) و ابن خلكان داستان هراسناكى در تأييد اين خصلت او نقل كرده
است. با اينهمه گفتهاند كه به اهل فضل اقبال تمام داشت و آنان را بسيار
ارج مىنهاد (3/417)، چنانكه در 544ق كه امارت اسكندريه داشت، مدرسهاي در
آنجا براي ابوطاهر احمد بن محمد معروف به حافظ سلفى (د 576ق/1180م) فقيه و
محدّث و لغوي معروف شافعى ساخت و اوقافى براي آن مقرر داشت. اين مدرسه
تنها مدرسة شافعيان در اسكندريه محسوبمىشد (ابنجوزي، 8(1)/361، 362؛ شيّال،
137، 138). اين مدرسه به نامهاي عادليه (منسوب به العادل)، سلفيه و
شافعيّه معروف بوده است (حسنى، 1/35؛ ابوشامه، همانجا). ابن سلار در قاهره
نيز مساجدي ساخت و در اطراف شهر بلبيس هم مسجدي منسوب به او بوده است
(ابن خلكان، 3/417).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن جوزي، يوسف، مرآةالزمان، حيدرآباد دكن، 1370ق/
1951م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن شاكر كتبى، محمد، عيونالتواريخ، نسخة خطى
احمد ثالث در تركيه؛ ابن قلانسى حمزه، تاريخ دمشق، به كوشش سهيل زكار،
دمشق، 1403ق/1983م؛ ابن منقذ، اسامة، الاعتبار، به كوشش فيليپ حتى،
پرينستون، 1930م؛ ابوشامه، عبدالرحمان، الرّوضتين، قاهره، 1288ق؛ حسنى،
بهيجه، مقدمه بر معجم السّفرِ صدرالدين سلفى، بغداد، 1398ق/1978م؛ دواداري،
ابوبكر، كنزالدّرر، به كوشش صلاحالدين منجّد، قاهره، 1380ق/1961م؛
رانسيمان، استيون، تاريخ جنگهاي صليبى، ترجمة منوچهر كاشف، تهران، 1360ش؛
سالم، عبدالعزيز، تاريخ الاسكندرية و حضارتها، اسكندريه، 1969م؛ شيّال،
جمالالدين، اعلام الاسكندرية، قاهره، 1384ق/1965م؛ قلقشندي، احمد،
صبحالاعشى، قاهره، 1383ق/ 1963م. صادق سجادي
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا