اِبْنِ سَعْدان، ابوعبدالله حسين بن احمد (مق ربيعالاول 375/ ژوئية 985)،
ديوانسالار و وزير صمصامالدولة بويهى. از جزئيات زندگى ابن سعدان و چگونگى
ورود او به دستگاه دولت آل بويه اطلاعى در دست نيست. هندوشاه ظاهراً تنها
كسى است كه از تولد او به سال 337ق/948م در شيراز ياد كرده است (ص 246).
در منابع بررسى شده، نخستين بار در وقايع 369ق/980م از او به عنوان يكى
از دو عارض الجيش (بازرس نظامى و مأمور رسيدگى به مقرّري و عرضة لشكريان
به امير) عضدالدولة بويهى (ابوشجاع، 40) كه سپاه به دفع كردان به ميسين
مىبرد، سخن رفته است (همو، 9؛ قس: مارگليوث، .(II/382 به نظر مىرسد كه
ابن سعدان در اواخر روزگار عضدالدوله، منصب مهمتري داشته و به امير بسيار
نزديك بوده است، زيرا در آزادي ابواسحاق صابى از زندان عضدالدوله، در 371ق
كوشيد (ابوشجاع، 24) و در جاي ديگر خشم امير را نسبت به قاضى تنوخى (تنوخى،
4/96، 97) خاموش كرد. همچنين در نخستين روز پس از مرگ عضدالدوله در شوال 372
كه ابوالريان احمد بن محمد، از ديوانسالاران امير توقيف شد و ابن سعدان همة
مشاغل او را خود برعهده گرفت (ابوشجاع، 78)، از او به مثابة مردي با حشمت و
دستگاه و حاجب ياد شده است (همو، 39). گويا ابن سعدان از جمله كسانى بود
كه مرگ عضدالدوله را يك چند پنهان داشتند تا پسر او ابوكاليجار مرزبان را با
لقب صمصامالدوله بر تخت نشاندند (همو، 78). صمصامالدوله چون امارت يافت،
ابن سعدان را به وزارت برداشت. او در منصب جديد، روي از مردم مىپوشانيد،
ولى دست به بخشش و اسراف گشود و بر مقرري كارگزاران دولت، مالياتى معادل
ده درصد درآمد آنها وضع كرد و درآمدها را به تجملخواهى مصروف داشت
(ابوشجاع، 85)، چندان كه قوت روزانة مردم رو به گرانى نهاد و غله گران شد
و خزاين تهى گشت و كارها از قاعده بيفتاد (هندوشاه، همانجا). از اين رو مردم
بر آشفتند و زورق او را سنگسار كردند و خواستند به خانهاش هجوم برند كه
صمصامالدوله آنان را مانع آمد (ابوشجاع، همانجا؛ قس: ابوحيان، الامتاع،
2/26).
از وقايع مهم روزگار ابن سعدان، بازگشت مجدد فخرالدوله به پايمردي صاحب
بن عباد به حكومت بود و ابن سعدان نيز در اصلاح كار ميان فخرالدوله و
صمصامالدوله كوشيد تا خليفه خلعت و منشور و رايت براي وي فرستاد و خود شخصى
به نام ابوموسى يا محمد بن موسى را به رسالت نزد فخرالدوله گسيل داشت
(نك: آلبويه، ه د؛ ابن جوزي، 7/123؛ مارگليوث، .(II/387 در اين ميان حسين
بن دوستك معروف به باد از اكراد حميديه، موصل را تسخير كرد و فتح بغداد در
سر مىپرورانيد. صمصامالدوله به رايزنى با ابن سعدان، لشكري به سرداري
زياربن شهر اكويه بدان سوي فرستاد و او در صفر سال 374 باد را در هم شكست.
چنين مىنمايد كه نامة ابن سعدان به فخرالدوله به انشاي صابى دربارة همين
فتح بوده است، نيز مقارن همين پيروزي بود كه وزير حكومت دياربكر را به
سعدالدولة حمدانى داد (ابن خلدون، 4(3)/538 -539؛ قلقشندي، 137).
در اواخر سال 374ق، ابن سعدان كوشيد تا پدر خود ابونصر احمد را به جاي
ابوالحسن على بن احمد عمانى، كاتب مادر صمصامالدوله كه درگذشته بود، به
كار برگمارد، اما ابوالقاسم عبدالعزيز بن يوسف از ديوانسالاران معروف و رئيس
ديوان رسايل عضدالدوله، كه از پيش با ابن سعدان دشمنى داشت و وزير خود نزد
ابوحيان از اين دشمنى سخن گفته بود ( الامتاع،همانجا)، به سعايت برخاست و
صمصامالدوله را از اين كار كه به گفتة او موجب مىشد همة كارها به دست ابن
سعدان و پدرش افتد، سخت برحذر داشت (ابوشجاع، 102، 103).
در پى همين سعايتها و كوششهاي مادرِ صمصامالدوله بود كه به دستور
صمصامالدوله، وزير و برخى از ياران او را دستگير كردند و به زندان افكندند و
امير بويهى، ابوالقاسم بن يوسف و ابوالحسن بن برمويه را در يك زمان به
وزارت برداشت (همانجا). در اين ميان اسفار بن كردويه بر صمصامالدوله شوريد
و لشكريان را به اطاعت از شرفالدوله خواند (ابن اثير، 9/41). ابوالقاسم بن
يوسف كه هنوز با ابن سعدان كينه مىورزيد، فرصت را غنيمت شمرد و وزير معزول
را متهم كرد كه شورش اسفار به تدبير و اشارة او بوده است. بدينترتيب
بلافاصله پس از شكست اسفار، به دستور صمصامالدوله، سر ابن سعدان را از تن
جدا كردند (ابوشجاع، 106، 107) و به دجله افكندند (هندوشاه، همانجا).
روزگار وزارت ابن سعدان اگرچه چندان نپاييد و همچون بيشتر وزيرانِ آل بوية
بغداد فرجامى شوم داشت، اما به سبب حمايت اين وزير از دانشمندان معاصر خود
و مباحثات علمى با برخى از آنان، اهميت خاصى يافته است. در حالى كه
هندوشاه در يك جا او را كاتبى ماهر شمرده كه در حساب نيز مهارت تمام داشت
(همانجا)، در جاي ديگر آشكارا بيزاري خود را از ابن سعدان به شكل
مبالغهآميزي نشان داده است كه «اين مرد هيچ فضيلت نداشت و همه شر و
بهتان و سوء خلق بود و به توسل شر به وزارت رسيد» (ص 247)؛ ولى ابوحيان
توحيدي او را بسيار ستوده ( الامتاع،1/21، 22، 3/209-210) و صاب بن عباد وزير
نامدار ركنالدوله او را به بخشندگى و آزادمنشى توصيف كرده (ابوحيان، اخلاق
الوزيرين، 313؛ قس: همو، مثالب الوزيرين، 208)، و ابوالوفاي بوزجانى
رياضىدان مشهور عصر و از نديمان ابن سعدان، او را وزيري خوانده كه دولت
به نظر و امر و نهى او نيازمند است (همو، الامتاع، 1/5). اين ابوالوفا (با
ابوالوفا طاهربن محمد، از اميران دولت آلبويه كه ابن سعدان پس از مرگ
عضدالدوله به قتل وي فرمان داد، نبايد اشتباه شود: صابى، 217) كه ابوحيان
از او با عنوان «الشيخ» ياد كرده ( الامتاع،1/2، 50، 51؛ قس: مارگليوث، از
نزديكان ابوحيان و هم از دانشمندانى بود كه با ابن سعدان، قبل از وزارتش
دوستى داشت و همو بود كه ابوحيان را به «ابوعبدالله عارض» (= ابن سعدان،
ابوشجاع، 40) نزديك كرد. ابن سعدان در 370ق از ابوحيان خواست كتاب الحيوان
جاحظ را براي او كتابت كند ( الامتاع،1/5). سپس نيز در 371ق ابوحيان كتاب
الصداقة و الصديق (ص 9-10) را به درخواست ابن سعدان براي او نوشت (قس:
امين، 1/ «و»). ابن سعدان چون به وزارت نشست، دانشمندان بزرگى چون
ابوعلى عيسى ابن زرعه فيلسوف و منطقى، ابوالخير خمار پزشك، ابوعلى بن سمح
منطقى، ابوعلى مسكوية مورخ، يحيى بن عدي فيلسوف و منطقى، ابوالوفاي
بوزجانى رياضىدان و گروه ديگر را گرد خود فراهم آورد و با آنها مجلسها
مىساخت و به بحث و مناظره مىپرداخت (ابوحيان، الامتاع، 1/31-32). او خود
به برپايى اين انجمنها فخر مىفروخت و دانشمندان و ياران فرزانة مجالس صاحب
بن عباد و ابن عميد و مهلبى، وزيران نامدار بويهيان را در مقايسة با آن به
چيزي نمىگرفت (همو، الصداقة و الصديق، 83). ابن سعدان خاصه با ابوحيان
توحيدي انس داشت و شبها با او در ابواب مختلف ادب و لغت و فلسفه و الهيات
و اخلاق، كه خود در آن دانشها اطلاعات بسيار داشت و اين معنى از پرسشهاي او
از ابوحيان آشكار است، به گفت و گو مىپرداخت. ابوحيان شرح اين گفتوگوها و
مباحثات شبانه را در كتاب مشهور الامتاع و المؤانسة كه آن را به 40 شب
تقسيم كرده، گردآورده است. اين مباحثات بدين طريق بود كه وزير مسألهاي
مطرح مىكرد و ابوحيان به درخواست وزير به صراحت و خاطري آسوده به پاسخ
مىپرداخت ( الامتاع،1/19) و در ضمن پاسخ، پرسشهاي ديگر پيش مىآمد و به
همين روش در مباحث مختلف گفتوگو مىشد. در پايان بيشتر شبها، ابن سعدان از
ابوحيان مىخواست لطيفه يا سخن نغزي كه خود آن را «ملحة الوداع» يا «خاتمة
المجلس» مىناميد، بگويد. گاه نيز از ابوحيان مىخواست كه پاسخ مسألة مطرح
شده را طى نامهاي براي او تمام كند، يا در موضوعى رسالهاي بنويسد و در
مجلس آينده بخواند ( الامتاع،جم). چنانكه از مقدمة ابوحيان بر اين كتاب
برمىآيد، وي آن را به خواهش ابوالوفاي بوزجانى گرد آورد (همان، 1/2، 12،
13، 50، 51)، اما معلوم نيست كه چرا ابن قفطى نگارش آن را به درخواست
ابوسليمان منطقى كه ابوحيان از شاگردان و اصحاب او بوده، دانسته است (ص
283).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، المنتظم، حيدرآباد دكن،
1358ق؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن قفطى، على، تاريخ الحكما، به كوشش يوليوس
ليپرت، لايپزيگ، 1903م؛ ابوحيان توحيدي، على، اخلاق الوزيرين، به كوشش
محمد بن تاويت الطنجى، دمشق، 1965م؛ همو، الامتاع و المؤانسة، به كوشش احمد
امين و احمد الزين، قاهره، 1939م؛ همو، الصداقة و الصديق، به كوشش على
متولى صلاح، قاهره، 1972م؛ همو، مثالب الوزيرين، به كوشش ابراهيم كيلانى،
دمشق، 1385ق/1966م؛ ابوشجاع روذ راوري، ظهيرالدين، ذيل تجارب الامم، به
كوشش آمد روز، قاهره، 1334ق/1916م؛ امين، احمد، مقدمة الامتاع (نك: ابوحيان
توحيدي در همين مآخذ)؛ تنوخى، محسّن، نشوار المحاضرة، به كوشش عبودالشالجى،
قاهره، 1392ق/1972م؛ صابى، محمد، الهفوات النادرة، به كوشش صالح الاشتر،
فاس، 1387ق/1967م؛ قلقشندي، احمد، صبحالاعشى، قاهره، 1383ق؛ هندوشاه بن
سنجر، تجاربالسلف، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1357ش؛ نيز:
, D. S., X Some Extracts from the Kitab al - Imt ? q wal - Mu ? nasah of Ab =
Hayy ? n Tauh / d / , Islamica, Leipzig, 1926.
صادق سجادي
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا