اِبْنِ زَيّات، ابوجعفر محمد بن عبدالملك بن ابان بن ابى حمزه (173- مق
ربيعالاول 233ق/789-847م)، اديب و ديوان سالار و وزير چند تن از خلفاي
عباسى. او در دَسْكَره (دستجرد، معرب دستكرتة1 پهلوي)، نزديك بغداد و يا به
قولى در قرية جيل، بين بغداد و واسط، زاده شد (ابن تغري بردي، 2/271؛ قس:
ابن نديم، 202، كه آن را جُبُّل ذكر كرده است). نياي او ابان كه از
دسكره روغن به بغداد مىبرد و مىفروخت به زيات (روغن فروش) شهرت يافت
(ابن نديم، همانجا؛ صفدي، 4/32؛ يافعى، 2/111). عبدالملك پسر ابان، مشهور به
ابن زيات نيز از تاجران محلة كَرْخ بغداد بود و با ديوانيان و دربار خليفه
ارتباط داشت و براي خليفه مأمون سابيان و سراپرده و ساز و برگ جمازگان
تهيه مىكرد (طبري، 9/20). او بعدها به مكنت و اعتبار فراوان رسيد به حدي
كه ابراهيم بن مهدي (ه م) كه به روزگار مأمون، يك چند در بغداد به خلافت
نشست، از بازرگانان و ثروتمندان دارالخلافه، از جمله عبدالملك ابن زيات،
مبلغ گزافى وام گرفت (صولى، 26؛ ابوالفرج، 2/47).
پسر او محمد به رغم تمايل پدر به فعاليت در كار داد و ستد، خود را با درس و
كتاب مشغول مىكرد و هيچ رغبتى به بازار و تجارت نداشت، تا آنجا كه پدر او
را بسيار سرزنش كرد. حميّت و غرور جوانى وي را بر آن داشت تا به مدد قريحة
فطري، شعري در مدح حسن بن سهل (د 236ق/851م) وزير و پدر همسر مأمون،
بسرايد و چنانكه نقل كردهاند، حسن دستور داد تا 000 ،10درهم به او صله دهند
(همو، 20/46؛ ابن عمرانى، 107؛ قس: ابن تغري بردي، 2/271-272). محمد آن وجه
را نزد پدر برد و او شگفت زده، دست از ملامت پسر برداشت (ابوالفرج، همانجا).
از اين پس او استعداد جبلى خود را در مطالعة دواوين شعراي عرب و كتب لغت
به كار گرفت و در اين طريق همتى بليغ نشان داد تا از شاعران و اديبان و
نحويان برجستة عرب شد (نك: صفدي، 4/34)، اما از چگونگى تعليم و استادانِ او
اطلاع چندانى در دست نيست (كردعلى، 281).
اگرچه نويسندگان متقدم و متأخر او را بنا بر لقب مشهورش «ابن زيات»
خواندهاند، اما او خود در نامهها و رسايل ديوانى «محمد بن عبدالملك» امضاء
مىكرد (ابن اسفنديار، 219). ابن زيات مراتب ديوانى را با كتابت و نويسندگى
در دستگاه مأمون شروع كرد و از همان ايام به شعر و شاعري علاقة وافري نشان
مىداد و قصايدي نيكو مىسرود. اشعار او در برانگيختن مأمون برضد عمويش
ابراهيم بن مهدي بىتأثير نبود (ابن طيفور، 108). جالبترين شعر او در اين
ايام ظاهراً قصيده ايست خطاب به مأمون و به شكايت از ابراهيم بن مهدي
كه وامى را كه از پدر او عبدالملك به گردن داشت، نپرداخته بود. اين
قصيده، ابراهيم بن مهدي را كه خود مردي سخنشناس بود، به هراس انداختن و
تمام آن وام را پس فرستاد و ابن زيات، در ازاي سوگندي كه ياد كرده بود،
قصيده را به خليفه نشان نداد (صولى، 26-27؛ ابوالفرج، 2/47- 49؛ قس: II/576
.(GAS,
نخستين ممدوحان او در شعر، ذوالرياستين فضل بن سهل (د 202ق/818م) و برادر
حسن بن سهل، وزراي ايرانى مأمون بودند. ابن زيات در لغت و نحو از همان
ايام جوانى چندان قوي دست بود كه ابوعثمان مازنى، استاد علم نحو به
شاگردانش توصيه مىكرد، مسائل لغوي و نحوي خود را از ابن زيات، اين كاتب
جوان، بپرسند. او در مجلس خلفا با حضور بزرگان علما به سؤالات خليفه پاسخ
مىگفت و نبوغ خود را به همگان نشان مىداد (ابوالفرج، 20/46؛ ابن خلكان،
5/94؛ كردعلى، 281-282، 284). از آن گذشته كاتب و نويسندهاي چيرهدست و ماهر
بود و با دقايق نظم و نثر آشنايى داشت و نامههايى كه از سوي خليفه به
حكام و عمال سرزمينها و شهرهاي دور و نزديك مىنوشت، از طبع روان و استاديش
در ادبيات عرب حكايت داشت. در بين كاتبان خلفاي عباسى، شاعري برتر از او و
ابراهيم بن عباس صولى (176-243ق/792-857م) در جمع معاصرين وي ديده نشد.
ابوالفرج اصفهانى، از صولى اشعار كوتاه و اندك مىشناخت و در مقابل از ابن
زيات قصايد غزّا و طويل (20/46؛ ، GAS همانجا).
اعتبار ادبى و تجارب ديوانى ابن زيات در زمان جانشينان مأمون بازتاب
وسيعى داشت. او چندي پس از آغاز خلافت معتصم (حك 218- 227ق/833 -841م)
خلعت وزارت پوشيد (طبري، همانجا؛ صفدي، 4/32). قبل از وي، فضل بن مروان و
احمد بن عمار، 2 تن از وزراي معتصم، در فاصلة 2 سال عزل شده بودند (عقيلى،
100؛ هندوشاه، 176- 178) و محمد بن عبدالملك ابن زيات از 220ق تا پايان عمر
(233ق/847م)، در اين مقام باقى ماند، زيرا واثق (حك 227-232ق/ 841 -847م)
پسر و جانشين معتصم نيز، به رغم عناد و خصومت شخصى كه از دوران ولايت
عهدي خود با وزير داشت (هندوشاه، 178-179؛ كردعلى، 286-289)، فقط به لحاظ نياز
حكومت به وزيري كاردان، وي را در اين منصب ابقا كرده بود (ابن خلكان،
5/99؛ صفدي، 4/33-34؛ كردعلى، 287).
ابن زيات تا 40 روز پس از خلافت متوكل (حك 232-247ق/847 - 861م) همچنان بر
سر كار بود تا در صفر 233 دچار خشم خليفة جديد شد و از كلية مناصب و مشاغل
بركنار گرديد و به دستور متوكل او را در تنوري ميخدار كه وزير خود از آن
دستگاه براي كيفر محكومان استفاده مىكرد، يا بعداً قصد استفاده از آن را
داشت، انداختند او بعد از 40 روز شكنجه درگذشت (مسعودي، 4/5 -6؛ ابن خلكان،
5/100؛ صفدي، 4/32-33؛ قس: ابن عمرانى، 116-117؛ ابن طقطقى، 235). بيشتر مآخذ
استخفاف و قطع مقرري جعفر متوكل از سوي وزير، در زمان خلافت برادرش واثق
(مثلاً نك: طبري، 9/156؛ مسكويه، 536 - 538؛ ابن عمران، 115-116) و نيز
جانبداري وزير از محمد پسر نابالغ واثق براي جانشينى خليفه (خواندمير، 70؛
ابن كثير، 10/311) را علت عزل و قتل ابن زيات دانستهاند، اما اتفاق برخى
از امراي دولت و از جمله ابن زيات، در تعيين پسر واثق به عنوان وليعهد،
پس از مرگ خليفه واثق و توطئة قتل متوكل به انجام نرسيد و به روايتى
مخالفت وصيف غلام با خلافت محمد بن واثق نابالغ، عاقبت به خلافت متوكل
انجاميد (صابى، 362- 365؛ طبري، همانجا). نيز چنين مىنمايد كه آراء و عقايد
خاص ابن زيات كه شخصيت مهم دستگاه در اواخر خلافت واثق به شمار مىرفت،
به ويژه در دورة تسلط تركان، در عزل و قتل و مصادرة اموال او بىتأثير نبوده
است. اگرچه هيچيك از منابع، قتل وزير را به اين مسائل مربوط ندانستهاند،
اما در همين منابع، البته به مناسبتهاي ديگر، ابن زيات را زنديق (ابن
نديم، 401)، جهمى (ذهبى، العبر، 1/326؛ ابن عماد، 2/78)، معتزلى و معتقد به
خلق قرآن (سمعانى، 6/357؛ ذهبى، سير، 12/173) خواندهاند و حتى به نوشتة
سمعانى، همو بود كه معتصم را برانگيخت تا احمد بن حنبل را به سبب مخالفت
با معتزله در مسألة خلق قرآن مورد ضرب و شتم قرار دهد (همانجا). اين نكته
كه وقتى ابن زيات را گرفتار كردند، جاحظ، اديب و متكلم معتزلى گريخت (قمى،
25) و به روايت ديگر به زندان افتاد (نك: ووستنفلد، و پس از اعدام او، جاحظ
را با غل و زنجير از بصره به بغداد به حضور احمد بن ابى دؤاد، قاضىالقضات و
رقيب وزير مقتول آوردند و احمد او را نكوهش كرد (تنوخى، 1/361)، مؤيد اين
معنى و تمايل ابن زيات به معتزله است. شايد بتوان گفت كه با قتل ابن
زيات، مقدمات عقبنشينى مكتب اعتزال از يك طرف و جلب فقها و تحبيب اهل
حديث از سوي ديگر، آغاز گرديد و در 15 سال خلافت متوكل ادامه يافت. با جلوس
متوكل (232ق) يك قرن از ظهور عباسيان (132ق) سپري شده بود، در اين صد
سال، بسياري از وزرا و دولتمردان اين خاندان به عزل و حبس و قتل دچار
آمدند، اما ابن زيات، نخستين وزير مقتول در سدة دوم خلافت عباسيان است.
ابن زيات از معدود دولتمردانى بود كه به روزگار شكوفايى علمى عصر مأمون
دانش و اعتبار سياسى خود را تؤمان در راه توسعة معارف و حمايت از دانشمندان
به كار مىگرفت. جاحظ و ابوزيد حنين بن اسحاق مترجم معروف عصر از جمله
نديمان و ياران وزير بودند. او براي تأمين معاش و رونق كار اين بزرگان به
جد مىكوشيد، چنانكه 400 جريب زمين مرغوب و حاصلخيز را به جاحظ اعطا كرد كه
بعدها به جاحظيه شهرت يافت (ابن مرتضى، 69) و نيز براي مترجمان از جمله
حنين بن اسحاق و يوحنا بن ماسويه مقرريهاي كلان اختصاص داده بود (ابن
ابى اصيبعه، 2/206). جاحظ كتاب الحيوان را به وزير اهدا كرد و 5 هزار دينار
جايزه گرفت (ابن نديم، 307). حنين نيز كتاب فى الصوت 1 جالينوس را به
نام او ترجمه كرد III/103) .(GAS, ابن زيات به ترجمة آثار يونانى علاقة
شديدي داشت و به اعتبار نفوذش در دستگاه خلافت و پرداخت حقالترجمة هنگفت
به مترجمان، كتب و رسايل زيادي به نام او از يونانى به عربى ترجمه شد
(ابن ابى اصيبعه، 1/206) چنانكه ابوزكريا يوحنا بن ماسويه پزشك جندي
شاپوري و استاد حنين بن اسحاق، مترجم و طبيب مخصوصِ خلفا از هارونالرشيد تا
متوكل كه مأمون او را به طلب كتابهاي يونانى به بيزانس اعزام كرده بود
III/231) )، GAS, همراه با جماعتى از اكابر پزشكان و مترجمان همانند جبرئيل
بن بختيشوع و پسرش بختيشوع بن جبرئيل و داوود بن سرابيون و اسرائيل ابن
زكريا بن الطيفوري و جيش بن حسن و ديگران كتب و رسالاتى در طب و ديگر
علوم براي وي ترجمه كردند (ابن ابى اصيبعه، همانجا). چون او خود به فن
نگارش و ادبيات عرب احاطه داشت، معمولاً كارهاي مترجمان را كه اغلب غير
عرب و يا پيرو اديان ديگر بودند، به حسبِ ذوق و سليقة شخصى تغيير مىداد.
چنانكه برخى اصطلاحات ترجمة عربى فى الصوت جالينوس را به سبك ديگري
نويسانيد. محمد ابن موسى منجم كه هر دو متن را ديده و خوانده بود، ترجمة
حنين را با اصل رساله نزديكتر يافت و آن را پسنديد III/103) .(GAS,
ابن زيات در تهية ساز و برگ نظامى و اعزام سپاه به آذربايجان براي سركوب
بابك خرمدين در عصر مأمون كه به شكست او به دست افشين، سردار معتصم،
انجاميد، دست داشت و گزارشهاي عمال لشكري و جاسوسان خلفه را ضبط مىكرد. دو
بيتى طنزآميز او، به هنگام شكنجة بابك كه منجر به قتل او گرديد (223ق)،
معروفست (طبري، 9/53). ابن زيات به كمك همين گزارشها كتابى در باب جنبش
بابك و شكست او، توسط ابن ابى دؤاد براي خليفه معتصم به رشتة تحرير درآورد
كه ظاهراً كاملتر و بهتر از تمام تذكرهها و تواريخ در اين باب بوده است
(ابن ابار، 134).
پيروزي افشين بر بابك و نفوذ او در سپاه، خليفه را از اين اميرزادة اشروسنه
سخت بيمناك كرد. از آنجا كه مقارن اين احوال، خيزش مازيار به قارن، اسپهبد
طبرستان، نيز توسط عبدالله بن طاهر امير خراسان سركوب شده بود، افشين به
همكاري بابك و مازيار متهم گرديد. ابن زيات در مجلس محاكمة مازيار و افشين،
كه به شكنجه و هلاكت آن دو انجاميد (226ق/841م)، حضور داشت و شخصاً از
آنان استنطاق مىكرد (طبري، 9/107-110؛ ابن كثير، 10/292). گزيدهاي از
نامههاي او در باب مازيار كه از جانب معتصم خطاب به عبدالله بن طاهر و
ديگران مىنوشت به عنوان منتخباتى از نگارش ابن زيان در منابع ديده
مىشود (مثلاً نك: ابن عبدربه، 4/233، 240). همچنين ابن اسفنديار در تاريخ
طبرستان (ص 212-219) عين نامة «اهل آمل» را كه «به اتفاق، ابوالقاسم
هارون بن محمد را قصه فرمودند نبشت به معتصم» و متن پاسخ خليفه را به
مسلمانان طبرستان، كه نوشتة محمد ابن عبدالملك است، آورده. اين نامة
اديبانه كه روشنگر حوادث تاريخى آن دوران است، دولتمداري و تدبير سياسى
وزير را نيز نشان مىدهد. ابن زيات همانگونه كه عادت در مبالغة بىحد بر
تكريم و تعظيم مقام خلافت داشت (كردعلى، 291)، در اين مكتوب نيز از شأن و
منزلت دينوري و اخروي خليفه بسى ستايشها كرده و مردم طبرستان را به
كرامات و عنايات خاص خليفه مستظهر و از عصيان و طغيان برحذر داشته است
(ابن اسفنديار، همانجا).
ابن زيات طبعاً مردي خشن و متكبر و مستبد بود و با زيردستان رفتاري ظالمانه
داشت (تنوخى، 2/92-100؛ عقيلى، همانجا). در اواخر خلافت واثق عدة كثيري از
كاتبان و كارگزاران ديوانها را معزول و يا محبوس كرد و آنان را براي گرفتن
«بقاياي مصادرات» و جرايم سنگين شكنجه كرد، به حدي كه از رهايى خويش به
كلى نااميد شده بودند. قاضى احمد بن ابى دؤاد، دشمن سرسخت وزير (نك: ذهبى،
سير، 12/173؛ قس: صفدي، 4/34)، براي استخلاص زندانيان بىگناه نزد واثق به
وساطت پرداخت و به رغم خواست وزير، دستور آزادي همگان را از خليفة بيمار
گرفت (تنوخى، 2/63 -66؛ عقيلى، 100-102، 114-116).
ابن زيات را عادت اين بود كه نامهها و مكتوبات شخصى را غالباً به شعر
مىنوشت و با ادبا و شعراي همزمان مطايبات ادبى داشت. شاعرانى چون
ابوتمام حبيب بن اوس طائى (د 231ق/846م)، شاعر مشهور عرب نبوغ او را در
شعر ستودهاند. ابوعباده وليد بن عبيد بُحتري (د 284ق/897م) ستايشگر خلفاي
عباسى، به ويژه متوكل، در قصيدة «دالية» مشهور خود، وزير را ستوده است (جاحظ،
1/67 - 68؛ خطيب بغدادي، 2/342-343؛ صفدي، 4/34؛ بغدادي، 1/215-216). عبدالله
بن طاهر امير خراسان، حسن بن وهب، منشى مخصوص ابن زيات، ابراهيم بن
عباس صولى (د 243ق/857م) و ديگر رجال دانشمند عهد عباسى، متقابلاً با وزير
مكاتبة شعري داشتند (ابوالفرج، 20/49، 54 - 55؛ ابن عبدربه، 4/182؛ ابن
قتيبه، 1/273؛ ابن شاكر، 1/367؛ ابن نديم، 136).
بعد از درگذشت ابوتمام، وزير نيز مرثيهاي در مرگ او سرود (رافعى، 2/385؛ ابن
كثير، 10/300). ابنزيات همانگونه كه ممدوح گويندگان بود، برخى از معاصرانش
وي را در اشعار و قصايدي هجو كردهاند. ابراهيم بن عباس صولى، كه ابتدا از
خواص دوستان وزير بود، بعدها از او نفرت يافت و در هجو او شعر گفت (ابوالفرج،
9/22، 25). ابوعلى دِعبل خُزاعى (148-246ق/765-860م)، دوستدار تشيع و صحابى
امام على بن موسىالرضا(ع)، در شعري ابن زيات را هجو كرد، اما وزير متعرض
دعبل نگشت (ابن معتز، 265؛ قس: فروخ، 2/269). ابن زيات نيز خود كسانى از
بزرگان شعر و ادب را در قطعات و قصايدي به هجو كشيده است (همو، 2/268-269).
وقتى قاضى احمد بن ابى دؤاد را در 90 بيت هجو كرد، قاضى 2 بيت در جواب وي
سرود، سپس شاعران را جمع كرد و آنان را برانگيخت تا در هجو وزير اشعاري به
نظم كشند (ابوالفرج، 20/51؛ بغدادي، 1/216). هارون بن على بن منجم در كتاب
البارع (ابن نديم، 161) شرح احوال ابن زيات را همراه با گزيدهاي از
اشعارش به دست داده است (ابن خلكان، 6/78؛ GAS, .(II/577 مأخذ اصلى
ابوالفرج اصفهانى دربارة ابن زيات و اشعار او، بيش از همه، يكى از آثار
ابوبكر محمد صولى و احتمالاً كتاب الوزراي او بوده است (نك: ابوالفرج، 20/46،
47، 49، 50، 53، 54؛ ، GAS همانجا). ابوبكر صولى يكى از نسخههاي آثار منثور
ابن زيات به خط مؤلف را نيز در اختيار داشت و از آن سود جست (نك: همانجا).
ابن نديم مجموعة اشعار ابن زيات را در 50 برگ گزارش كرده است (ص 191) كه
از گردآورندة آن اطلاعى در دست نيست ، GAS) همانجا). نسخههاي خطى اين
ديوان در كتابخانههاي جهان، از جمله تهران، قاهره و ييل موجود است (نك:
همانجا). جميل سعيد از روي نسخة دارالكتب المصرية، آن را در قاهره (1949م)
منتشر كرد. پارههايى از قصايد و اشعار ابن زيات در منابع همين مقاله به طور
پراكنده يافت مىشود (نيز براي بقية منابع اشعار ابن زيات، نك: همانجا). چند
تن از پسران وزير به نامهاي عبيدالله (ابوالفرج، 20/47)، عمر (همو، 20/46-47)
و هارون (همو، 11/128، 130، 138) روايات و احاديثى نقل كردهاند. محمد بن على
بن سعيد طبري و برادرش ابراهيم بن على خواهرزادههاي ابن زيات بودند كه
به دانش و ادب شهرت داشتند (كردعلى، 292). از ميان فرزندان وزير، عبيدالله
نيز اشعاري سروده است (ابن نديم، 171؛ ، GAS همانجا).
تئودر نولدكه در تحقيقى پيرامون نويسندة واقعى كتاب الفلاحة النبطية، كه
ترجمة آن به ابن وحشيه منسوب است، يكى از احفاد ابن زيات موسوم به
ابوطالب احمد بن حسين بن على بن احمد بن محمد بن عبدالملك بن زيات (سدة
4ق/10م)، شاگرد ابن وحشيه را نويسندة اصلى كتاب مذكور مىداند XXIX/455)
ZDMG, قس: GAS, )، IV/326-328 اگرچه دربارة اين نظر، سخنها هست (همان،
.(IV/282
مآخذ: ابن ابار، محمد، اعتاب الكتاب، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1380ق/
1960م؛ ابن ابى اصيبعه، احمد، عيون الانباء، به كوشش آگوست ماكس مولر،
قاهره، 1299ق/1882م؛ ابن اسفنديار، محمد، تاريخ طبرستان، به كوشش عباس
اقبال، تهران، 1320ش؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن
شاكر كتبى، محمد، فوات الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1973م؛ ابن
طقطقى، محمد، الفخري، بيروت، 1400ق/1980م؛ ابن طيفور، احمد، كتاب بغداد، به
كوشش عزت عطار حسينى، قاهره، 1368ق/1949م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفريد،
به كوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 1402ق/1982م؛ ابن عماد، عبدالحى،
شذرات الذهب، قاهره، 1350ق؛ ابن عمرانى، محمد، الانباء فى تاريخ الخلفاء،
به كوشش قاسم سامرائى، ليدن، 1973م؛ ابن قتيبه، عبدالله، عيون الاخبار،
بيروت، 1925م؛ ابن كثير، البداية؛ ابن مرتضى، احمد، طبقات المعتزله، به
كوشش س. ديوالد ويلتسر، بيروت، 1380ق/ 1961م؛ ابن معتز، مرتضى، طبقات
الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1956م؛ ابن نديم، الفهرست؛
ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، بيروت، 1390ق/ 1970م؛ بغدادي، عبدالقادر، خزانة
الادب، بولاق، 1299ق؛ تنوخى، محسن، الفرج بعدالشدة، به كوشش عبود شالجى،
بيروت، 1398ق/1978م؛ جاحظ، عمرو، الحيوان، به كوشش عبدالسلام محمدهارون،
قاهره، 1965م؛ خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ خواندمير،
غياثالدين، دستور الوزراء، به كوشش سعيد نفيسى، تهران، 1355ش؛ ذهبى، محمد،
سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و صالح السمر، بيروت، 1406ق/1986م؛
همو، العبر، به كوشش محمدسعيد بن بسيونى زغلول، بيروت، 1981م؛ رافعى،
عبدالكريم، التدوين فى اخبار قزوين، به كوشش عبدالرحمان، معلمى يمانى،
حيدرآباد دكن، 1386ق/1966م؛ صابى، محمد، الهفوات النادرة، به كوشش صالح
اشتر، دمشق، 1387ق/1967م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش س.
ددرينگ، بيروت، 1394ق/1974م؛ صولى، محمد، اشعار اولاد الخلفاء، به كوشش
هيورث. دن، قاهره، 1355ق/1936م؛ طبري، تاريخ، به كوشش محمدابوالفضل
ابراهيم، قاهره، 1960- 1968م؛ عقيلى، حاجى، آثار الوزراء، به كوشش
جلالالدين محدث، تهران، 1347ش؛ فروخ، عمر، تاريخ الادب العربى، بيروت،
1401ق/1981م؛ قمى، نجمالدين ابوالرجاء، تاريخ الوزراء، به كوشش محمدتقى
دانشپژوه، تهران، 1363ش؛ كردعلى، محمد، امراءالبيان، قاهره، 1367ق/ 1948م؛
مسعودي، مروج الذهب، بيروت، 1385ق/1965م؛ مسكويه، احمد، تجارب الامم، به
كوشش دخويه، ليدن، 1871م؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، به كوشش عباس
اقبال، تهران، 1357ش؛ يافعى، عبدالله، مرآةالجنان، حيدرآباد دكن،
1337-1339ق؛ نيز:
; N N ldeke, Th., X Noch einiges O ver die nabat L ische Lendwirth - schaft n ,
ZDMG, 1876; W O stenfeld, F., Geschichte der arabischen Arzte und Natur
forscher, Hildesheim - New York, 1978.
عبدالكريم گلشنى
تايپ مجدد و ن * 1 * زا