responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1275
ابن زهر
جلد: 3
     
شماره مقاله:1275



اِبْن‌ِ زُهْر، لقب‌ افراد خاندانى‌ منسوب‌ به‌ اِياد بن‌ مَعَدّبن‌ عدنان‌ كه‌ در سده‌هاي‌ 4 تا 7ق‌/10 تا 13م‌، فقيهان‌، پزشكان‌، اديبان‌ و وزيرانى‌ نامدار از آن‌ برخاستند. شاخة اسپانيايى‌ اين‌ خاندان‌ از آغاز سدة 4ق‌ در جَفْن‌ شاطبه‌، واقع‌ در اندلس‌ شرقى‌، اقامت‌ گزيدند. نياي‌ اين‌ خاندان‌ زُهْر نام‌ داشته‌، از اين‌ رو افراد آن‌ به‌ ابن‌ زهر شهرت‌ يافته‌اند (سارتن‌، 2(1)/1314). آنان‌ بعدها به‌ ديگر شهرهاي‌ اندلس‌ و مراكش‌ انتقال‌ يافتند، چنانكه‌ آثار خانه‌هاي‌ آنان‌ تا 645ق‌/1247م‌ كه‌ مسيحيان‌ بر شاطبه‌ تسلط يافتند، بر جاي‌ بوده‌ است‌ (ابن‌ ابار، 1/334). افراد اين‌ خاندان‌ در چند نسل‌ متوالى‌ به‌ مدارج‌ علمى‌ و مناصب‌ مهم‌ سياسى‌ دست‌ يافتند (ذهبى‌، تاريخ‌ الاسلام‌، 114؛ ابن‌ خلكان‌، 4/434) و پزشكان‌ آنان‌ كه‌ ماية افتخار مغربيان‌ بودند (ابن‌ ابار، همانجا). در دربارهاي‌ سلاطين‌ و امراي‌ بنوعباد، مرابطون‌ و موحدون‌ در اندلس‌ و مراكش‌ به‌ خدمت‌ اشتغال‌ داشتند. افراد مشهور خاندان‌ ابن‌ زهر اينانند:
1. ابوبكر محمد بن‌ مروان‌ بن‌ زهر ايادي‌ (338-422ق‌/ 949- 1031م‌)، محدث‌، فقيه‌ مالكى‌ و وزير در اشبيليه‌1. وي‌ در قرطبه‌ از ابوبكر محمد بن‌ معاوية قرشى‌ اموي‌، ابو ابراهيم‌ اسحاق‌ بن‌ ابراهيم‌، ابوبكر بن‌ زرب‌، ابوعلى‌ قالى‌ بغدادي‌ و ديگران‌ روايت‌ شنيد و نقل‌ كرد (ابن‌ بشكوال‌، 2/514). ديگر شيوخ‌ وي‌ را قاضى‌ عياض‌ (4/747) و ذهبى‌ ( سير، 17/422) نام‌ برده‌اند. كسانى‌ چون‌ ابوالمظفر ابن‌ سلمة طليطلى‌، حاتم‌ بن‌ محمد، ابوعبدالله‌ محمد بن‌ حصار خولانى‌، ابن‌ فرات‌ بطليوسى‌ و جمعى‌ ديگر از وي‌ روايت‌ كرده‌اند (همانجا). ابن‌ زهر به‌ هنگام‌ قيام‌ ابوالقاسم‌ بن‌ عباد در اشبيليه‌ بر جان‌ خود بيمناك‌ شد و به‌ طليطله‌ رفت‌ و مدتى‌ در آنجا به‌ تدريس‌ فقه‌ مشغول‌ شد. پس‌ از آن‌ به‌ حدود شرقى‌ اندلس‌ رفت‌ و در 86 سالگى‌ در شهر طلبيره‌2 درگذشت‌. پس‌ از مهاجرت‌ وي‌ از اشبيليه‌ بنو عباد اموال‌ او را تصرف‌ كردند (قاضى‌ عياض‌، ابن‌ بشكوال‌، همانجاها). در منابع‌ تنها يك‌ اثر با عنوان‌ فهرسة به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌اند (ابن‌ خير، 435).
2. ابومروان‌ عبدالملك‌ بن‌ محمد بن‌ مروان‌ بن‌ زهر (د ح‌ 470ق‌/ 1077م‌)، فقيه‌ و طبيب‌ اشبيلى‌. از تاريخ‌ تولد و استادان‌ وي‌ آگاهى‌ در دست‌ نيست‌، ولى‌ نوشته‌اند كه‌ نخست‌ به‌ شيوة پدر به‌ تحصيل‌ فقه‌ و حديث‌ و علوم‌ قرآنى‌ پرداخت‌، اما بعد به‌ علوم‌ ديگر علاقه‌مند شد (ابن‌ ابار، 3/606) و به‌ عزم‌ زيارت‌ به‌ مشرق‌ سفر كرد و در مصر و قيروان‌ به‌ فراگيري‌ دانش‌ پزشكى‌ پرداخت‌ و مدتى‌ طولانى‌ در اين‌ دو شهر سكنى‌ گزيد (همانجا)، اما به‌ گفتة ابن‌ خلكان‌ (4/436-437) وي‌ نخست‌ به‌ بغداد رفت‌ و در آنجا رياست‌ پزشكان‌ يافت‌، آنگاه‌ رهسپار مصر و قيروان‌ شد و سپس‌ به‌ شهر دانيه‌3 در اندلس‌ بازگشت‌ و در آنجا مورد احترام‌ مجاهد عامري‌ (حك 407-432ق‌/1016-1041م‌) امير دانيه‌ قرار گرفت‌. ابومروان‌ در پزشكى‌ شهرتى‌ بسزا يافت‌ و سرآمد پزشكان‌ روزگار خود شد (ابن‌ ابار، همانجا؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/104). او نخستين‌ فرد از خاندان‌ ابن‌ زهر بود كه‌ به‌ پزشكى‌ روي‌ آورد و موجب‌ شد كه‌ فرزندان‌ و اعضاي‌ اين‌ خاندان‌ نيز پس‌ از او به‌ اين‌ فن‌ بپردازند (عنان‌، 1/473). يكى‌ از آراء عجيب‌ و مخالف‌ نظر عمومى‌ او اين‌ بود كه‌ حمام‌ با آب‌ گرم‌ را روا نمى‌دانست‌، زيرا معتقد بود كه‌ بدن‌ را بدبو مى‌كند و تركيب‌ خلطها را بر هم‌ مى‌زند (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، همانجا).
ابو مروان‌ در دانيه‌ درگذشت‌ (ابن‌ خلكان‌، 4/437) و در مقابل‌ جامع‌ قديم‌ آن‌ شهر به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. گر چه‌ ابن‌ ابار (همانجا) نوشته‌ است‌ كه‌ در 633ق‌/1235م‌ كه‌ در اين‌ شهر به‌ قضا اشتغال‌ داشته‌، به‌ رغم‌ جست‌ و جوها نتوانسته‌ است‌ مدفن‌ او را بيابد. ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ (همانجا) بر آن‌ است‌ كه‌ وي‌ به‌ اشبيليه‌ بازگشت‌ و در همانجا درگذشت‌.
3. ابوالعلاء زهر بن‌ عبدالملك‌ (د 525ق‌/1131م‌)، پزشك‌ و وزير اشبيلى‌. در منابع‌ لاتين‌ نام‌ وي‌ به‌ صورتهاي‌ گوناگون‌ كه‌ همگى‌ تحريف‌ نام‌، كنيه‌ و لقب‌ اوست‌، آمده‌ است‌ (نك: 2 EI).
از تاريخ‌ تولد وي‌ آگاهى‌ در دست‌ نيست‌، اما نوشته‌اند كه‌ در اشبيليه‌ زاده‌ شد (همانجا). ادبيات‌ و طب‌ را نزد پدر آموخت‌ (صفدي‌، الوافى‌، 14/225)، سپس‌ به‌ قرطبه‌ سفر كرد و در آنجا از ابوعلى‌ غسانى‌ دانش‌ آموخت‌. همو بود كه‌ به‌ ابوالعلاء توصيه‌ كرد كه‌ از ابوبكر بن‌ مفوز و ابوجعفر بن‌ عبدالعزيز به‌ استماع‌ حديث‌ بپردازد. او احاديث‌ مسلسله‌ را نيز از ابومحمد عبدالله‌ بن‌ ايوب‌ فرا گرفت‌ و با ابومحمد حريري‌ بصري‌ ( صاحب‌ مقامات‌ ) مكاتبه‌ داشت‌ (ابن‌ ابار، 1/334). گويا وي‌ نزد ابوالعيناء مصري‌ نيز دانش‌ آموخته‌ است‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/105). كسانى‌ چون‌ ابومروان‌ و ابوبكر فرزند و نواده‌اش‌ نيز از او حديث‌ شنيده‌اند. ابن‌ بشكوال‌ نيز از او حديث‌ شنيده‌ و اجازة روايت‌ يافته‌ است‌ (ابن‌ ابار، 1/335). از ديگر شاگردان‌ نامدار او ابوعامر بن‌ يَنَّق‌ شاطبى‌ شاعر اندلسى‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، همانجا) و ابوالخطاب‌ بن‌ دحية اندلسى‌ (عامري‌، 417) را مى‌توان‌ نام‌ برد. ابوالعلاء نخست‌ به‌ دربار معتمد بن‌ عباد آخرين‌ فرمانرواي‌ عبادي‌ اشبيليه‌ راه‌ يافت‌ (سارتن‌، 2(1)/1314)، اما پس‌ از غلبة دولت‌ مرابطون‌ در 484ق‌/ 1091م‌ و استقرار حكومت‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌، به‌ خدمت‌ او درآمد و مقامى‌ بلند و به‌ روايتى‌ وزارت‌ يافت‌ (مقري‌، 3/13، 4/400؛ 2 EI؛ قس‌: ووستنفلد، )، I/89-90 ولى‌ در منابع‌ متقدم‌ اشاره‌اي‌ به‌ وزارت‌ او نشده‌ است‌؛ گر چه‌ ابن‌ دحيه‌ (ص‌ 203) از او به‌ عنوان‌ وزير ياد كرده‌، اما اشاره‌اي‌ به‌ اينكه‌ وزير اميران‌ مرابطى‌ بوده‌، نشده‌ است‌. بر اساس‌ نوشتة ذهبى‌ ( سير، 19/596) ابوالعلاء با پرداخت‌ مالى‌ بسيار به‌ سلطان‌، به‌ حكمرانى‌ شهر خويش‌ رسيد. ديگران‌ نيز به‌ نفوذ و منزلت‌ والاي‌ او در دستگاه‌ مرابطون‌ اشاره‌ كرده‌ و نوشته‌اند كه‌ تعيين‌ حاكمان‌ ولايات‌ با نظر او انجام‌ مى‌گرفت‌ و شهود محاكم‌ قضايى‌ نيز با حكم‌ وي‌ منصوب‌ مى‌شدند (ابن‌ عذاري‌، 4/65؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/104). شايد مراد ابن‌ ابار (1/335) كه‌ نوشته‌ است‌ وي‌ به‌ حكمرانى‌ شهر خود دست‌ يافت‌، همين‌ معنى‌ بوده‌ باشد. اما نفوذ و مقام‌ او موجب‌ شد كه‌ حسات‌ و كينة رقيبانش‌ تحريك‌ شود و شايد از اين‌ رو بود كه‌ فتح‌ بن‌ خاقان‌ نويسندة كتاب‌ قلائد العقيان‌ در نامه‌اي‌ به‌ على‌ بن‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ از مداخله‌ و نفوذ بيش‌ از حد ابوالعلاء انتقاد كرده‌ است‌ (مقري‌، 3/13-14). گويا همين‌ سخنان‌ سبب‌ شد كه‌ وي‌ ميان‌ ابوالعلاء و شخصى‌ به‌ نام‌ زهري‌ در 511ق‌ اختلافى‌ پيش‌ آمد و هر دو براي‌ سعايت‌ از ديگري‌ نزد على‌ بن‌ يوسف‌ شتافتند، او هر دو را به‌ مراكش‌ تبعيد كرد (ابن‌ عذاري‌، همانجا).
موقعيت‌ علمى‌: ابوالعلاء به‌ سبب‌ شوق‌ وافري‌ كه‌ به‌ فراگيري‌ پزشكى‌ داشت‌ از چنان‌ مهارتى‌ برخوردار شد كه‌ پزشكان‌ پيش‌ از خود را تحت‌ الشعاع‌ قرار داد و ماية افتخار مغربيان‌ گرديد (ابن‌ ابار، 1/334). شيوة مخصوص‌ وي‌ در تشخيص‌ بيماريها كه‌ از راه‌ مشاهدة ادرار و گرفتن‌ نبض‌ بيماران‌ انجام‌ مى‌گرفت‌، نشان‌ دهندة توانايى‌ ابوالعلاء در اين‌ علم‌ است‌ و موجب‌ شهرت‌ روزافزون‌ وي‌ شد، چندانكه‌ داستانها از مهارت‌ و حذاقت‌ او در درمان‌ بيماريها آورده‌اند (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/104). ظاهراً همين‌ شهرت‌ بسيار كه‌ ماية تكبر او شده‌ بود، سبب‌ گرديد كه‌ وقتى‌ كتاب‌ قانون‌ ابن‌ سينا را به‌ وي‌ دادند، آن‌ را مطالعه‌ كرد، ولى‌ به‌ كتابخانة خود وارد نساخت‌ و به‌ نكوهش‌ از آن‌ پرداخت‌ و گفته‌اند كه‌ بر حواشى‌ سفيد آن‌ براي‌ بيماران‌ نسخه‌ مى‌نوشت‌ (همو، 3(1)/104- 105). صفدي‌ بر آن‌ است‌ كه‌ ابن‌ زهر البته‌ كسى‌ نبوده‌ كه‌ از اهميت‌ و ارزش‌ قانون‌ غافل‌ مانده‌ باشد، و آن‌ كار را فقط از روي‌ حسادت‌ و تكبر كرده‌ است‌ ( الوافى‌، 4/43). با اينهمه‌ نمى‌توان‌ گفت‌ كه‌ ابوالعلاء كاملاً اهميت‌ اين‌ كتاب‌ را دريافته‌ بوده‌ است‌ و گرنه‌ در مقام‌ رد «ادوية مفردة» آن‌ برنمى‌آمد.
ابوالعلاء در شعر نيز دستى‌ داشته‌ است‌ (صفدي‌، الوافى‌، 14/425؛ ذهبى‌، العبر، 2/425). ابياتى‌ از اشعار وي‌ را ابن‌ ظافر (ص‌ 310-311)، ابن‌ ابار (1/335) و ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ (3(1)/105-106) آورده‌اند. او در لغت‌ نيز صاحب‌ نظر بوده‌ است‌. حتى‌ نوشته‌اند كه‌ اشعار ذوالرُّمَّة را كه‌ يك‌ سوم‌ علم‌ لغت‌ به‌ شمار مى‌رود، از حفظ داشته‌ است‌ (عامري‌، 417). ابوالعلاء را شاعرانى‌ چون‌ ابوالحكم‌ عمرو بن‌ مذحج‌ اشبيلى‌ و ابوعبدالله‌ محمد بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ خلصة لخمى‌ بلنسى‌ مَدح‌ كرده‌اند (ابن‌ سعيد، 1/239؛ ابن‌ شاكر، 12/171). ابوالعلاء بر اثر غدة چركينى‌ كه‌ بين‌ دو كتف‌ وي‌ درآمد، در قرطبه‌ درگذشت‌. جنازة وي‌ به‌ اشبيليه‌ انتقال‌ يافت‌ (ابن‌ دحيه‌، 203؛ ابن‌ ابار، همانجا) و در بيرون‌ باب‌ الفتح‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/105).
آثار: كتابها و رسالاتى‌ به‌ ابوالعلاء نسبت‌ داده‌اند:
الف‌ - جامع‌ اسرار الطب‌، كتابى‌ پزشكى‌ دربارة فيزيولوژي‌ انسان‌ به‌ ويژه‌ دستگاه‌ گوارش‌، درمان‌ و پرهيز و رژيم‌ غذايى‌ است‌. نسخه‌اي‌ از اين‌ كتاب‌ در مراكش‌ موجود است‌ .(GAL,S,I/889) به‌ همراه‌ اين‌ كتاب‌، دو رسالة ديگر نيز موجود است‌. رسالة اول‌ دستورنامه‌اي‌ براي‌ ساختن‌ شربتها، معجونها و ديگر تركيبات‌ دارويى‌ است‌. اين‌ رساله‌ اگر همان‌ الجامع‌ فى‌ الاشربة باشد، از فرزند وي‌ ابومروان‌ است‌، اما حمارنه‌ (1(2)/390) آن‌ را رساله‌اي‌ ديگر دانسته‌ است‌. رسالة دوم‌ الشفاء من‌ الامراض‌ و العلل‌ نام‌ دارد كه‌ دربارة تشخيص‌ و درمان‌ بيماريهاست‌. اين‌ رساله‌ بى‌گمان‌ اثر ابوالعلاء است‌ كه‌ به‌ شاهزاده‌ مرابطى‌، منصور ابوالعباس‌ احمد تقديم‌ شده‌ و شامل‌ 40 گفتار است‌ (همانجا).
ب‌ - مجربات‌. ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ (3(1)/106) آن‌ را دوبار ذكر كرده‌ و ظاهراً يكى‌ بيش‌ نيست‌. اين‌ كتاب‌ با توجه‌ به‌ نسخه‌هاي‌ موجود احتمالاً همان‌ الخواص‌ است‌ كه‌ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ (همانجا) از ابوالعلاء دانسته‌ و به‌ نامهاي‌ خواص‌ الحيوان‌ جمع‌ للفوائد الصحية من‌ الخواص‌ المجربة، فوائد المنتخبة، الفوائد المجربات‌ فى‌ خواص‌ المعدن‌ و النباتات‌ و الحيوانات‌ و الخواص‌ الصحية المجربة معرفى‌ شده‌ است‌ كه‌ با توجه‌ به‌ تطبيق‌ نسخ‌ معرفى‌ شده‌، همة آنها نام‌ يك‌ كتاب‌ است‌. موضوع‌ كتاب‌ چنانكه‌ از نام‌ آن‌ پيداست‌، اثرات‌ و فوايد دارويى‌ اعضاي‌ حيوانات‌، نباتات‌، درختان‌، ميوه‌جات‌ و سنگهاست‌. مطالب‌ كتاب‌ به‌ ترتيب‌ الفبا تنظيم‌ و در آن‌ از آراء حكما و پزشكان‌ معروف‌ استفاده‌ شده‌ است‌. نسخه‌هاي‌ متعددي‌ از اين‌ كتاب‌ در دست‌ است‌ از آن‌ جمله‌: در كتابخانة مجلس‌ شوراي‌ ملى‌ (شورا، 4/262)، كتابخانة ملى‌ (ملى‌، 10/404) و نيز ترجمه‌اي‌ از آن‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ در كتابخانة مركزي‌ دانشگاه‌ تهران‌ موجود است‌ (مركزي‌، 11/2422). نسخة ديگر در كتابخانة مولوي‌ محمد شفيع‌ در پاكستان‌ در ضمن‌ مجموعة شمارة 93 موجود است‌ (شفيع‌، 477). نسخه‌اي‌ نيز در كتابخانة خديويه‌ (خديويه‌، 6/26) نگهداري‌ مى‌شود (براي‌ نسخ‌ ديگر، نك: ;GAL,I/640 .(GAL,S,I/889
ج‌ - النكت‌ الطبية (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/106). با تطبيق‌ كتاب‌ منتشر شدة التذكرة و مطالبى‌ كه‌ هوار (ص‌ از كتاب‌ النكت‌ بيان‌ كرده‌، معلوم‌ مى‌شود كه‌ اين‌ دو كتاب‌ يكى‌ است‌. اصل‌ كتاب‌ التذكرة از ابوالعلاء نيست‌، بلكه‌ از فرزند او ابومروان‌ است‌.
د الايضاح‌ بشواهد الانتضاح‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/106). در پاسخ‌ به‌ انتقادهاي‌ ابن‌ رضوان‌ به‌ كتاب‌ المدخل‌ الى‌ الطب‌ حنين‌ بن‌ اسحاق‌ است‌. حاجى‌ خليفه‌ از آن‌ با عنوان‌ الايضاح‌ فى‌ الطب‌ ياد كرده‌ است‌ (1/515)، اما لكلرك‌ از وجود نسخه‌اي‌ از اين‌ كتاب‌ اظهار بى‌ اطلاعى‌ كرده‌ است‌ .(II/86)
ه - حل‌ شكوك‌ الرازي‌ على‌ كتب‌ جالينوس‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، همانجا). كتابى‌ به‌ نام‌ التبيين‌ فى‌ قطع‌ الشك‌ باليقين‌ انتصاراً لجالينوس‌ من‌ الشكوك‌ المنسوبة لابى‌ بكر الرازي‌ در كتابخانة عبدلية تونس‌ به‌ شمارة 2867/1 موجود است‌، كه‌ گويا همين‌ كتاب‌ ابن‌ زهر است‌ (منجد، 259).
و مقالة فى‌ الرد على‌ ابن‌ على‌ بن‌ سينا (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، همانجا).
ز مقالة فى‌ سبطة لرسالة الكندي‌ فى‌ تركيب‌ الادوية (همانجا؛ براي‌ ديگر آثار منسوب‌ به‌ او و نسخ‌ آنها، نك: فلوگل‌، ؛ II/520-529 دوسلان‌، I/640;528 ؛ GAL, كحاله‌، 262).
4. ابو مروان‌ عبدالملك‌ بن‌ زهر (د 557ق‌/1162م‌)، پزشك‌ و وزير اشبيلى‌ و مهم‌ترين‌ شخصيت‌ اين‌ خاندان‌. هيچ‌ يك‌ از نويسندگان‌ متقدم‌ تاريخ‌ تولد او را ذكر نكرده‌اند، اما نويسندگان‌ معاصر، آن‌ را ميان‌ سالهاي‌ 484 و 487ق‌ دانسته‌اند (خوري‌، 781، 787؛ لكلرك‌، .(II/87 در منابع‌ هر جا كه‌ از ابن‌ زهر به‌ طور مطلق‌ سخن‌ رفته‌، مراد همين‌ ابومروان‌ عبدالملك‌ بوده‌ است‌ (سارتن‌، 2(1)/1315). در منابع‌ پزشكى‌ اروپايى‌ نام‌ ابومروان‌ بن‌ زهر1 نيز تحريف‌ شده‌ است‌ (دورانت‌، 4(2)/300).
ابن‌ زهر نخست‌ نزد پدر خود به‌ فراگيري‌ دانش‌ پزشكى‌ پرداخت‌ و در اين‌ فن‌ مهارت‌ بسياري‌ كسب‌ كرد و صاحب‌ نظر شد. او ديگر علوم‌ چون‌ ادبيات‌ و فقه‌ را نزد ابومحمد ابن‌ عذب‌ فرا گرفت‌ و ابومحمد حريري‌ بصري‌ نويسندة كتاب‌ مقامات‌ از بغداد از راه‌ مكاتبه‌ به‌ او و پدرش‌ اجازه‌ داده‌ است‌ (ابن‌ ابار، 3/616)، اما ابومروان‌ كه‌ بيشتر همت‌ خود را صرف‌ آموزشهاي‌ نظري‌ و عملى‌ پزشكى‌ كرده‌ بود، از همان‌ دوران‌ نوجوانى‌ همراه‌ پدر خود در عبادت‌ بيماران‌ و درمان‌ آنها شركت‌ مى‌كرد و از وي‌ شيوة شناخت‌ بيماريها و ساخت‌ داروها را فرامى‌گرفت‌. ابن‌ زهر به‌ تصريح‌ خود در همان‌ دورة ابتداي‌ آموزش‌ پزشكى‌ نزد پدر خود سوگند نامة پزشكى‌ ياد كرده‌ است‌ ( التيسير، 97، 170، 197، 208، 246، 251، 323، 325، 473، 480، 482). او كه‌ در اين‌ رشته‌ از مهارت‌ فوق‌العاده‌اي‌ برخوردار شده‌ و تجربيات‌ گرانقدري‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، به‌ زودي‌ در مجامع‌ علمى‌ و ميان‌ دانشمندان‌ آن‌ ديار از شهرت‌ بسياري‌ برخوردار شد، چنانكه‌ طالبان‌ فن‌ پزشكى‌ براي‌ تحصيل‌ نزد او مى‌شتافتند. بزرگ‌ترين‌ شاگردان‌ وي‌ در اين‌ فن‌ عبارتند از: ابوالحسين‌ بن‌ اسدون‌ معروف‌ به‌ مصدوم‌، ابوبكر بن‌ ابوالحسن‌ ابومحمد شذونى‌ و ابوعمران‌ بن‌ ابوعمران‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/109).
نخستين‌ ارتباط وي‌ با امراي‌ مرابطون‌ در ايام‌ جوانى‌ وي‌ بوده‌ است‌ كه‌ از اشبيليه‌ به‌ قرطبه‌ فراخوانده‌ شد تا به‌ درمان‌ على‌ بن‌ يوسف‌ ابن‌ تاشفين‌ بپردازد (ابن‌ زهر، همان‌، 38- 39). گويا اين‌ ملاقات‌ در 501ق‌/1108م‌ انجام‌ گرفته‌ است‌ (عربى‌ خطابى‌، 1/278). ابن‌ زهر پس‌ از آن‌ به‌ خدمت‌ دولت‌ مرابطون‌ درآمد و مقام‌ و منزلتى‌ يافت‌ و ثروتى‌ بسيار به‌ دست‌ آورد (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/107). او در دستگاه‌ امير ابراهيم‌ بن‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ والى‌ اشبيليه‌ به‌ خدمت‌ اشتغال‌ داشت‌ و مورد احترام‌ بود و در 515ق‌/1121م‌ كتاب‌ الاقتصاد را به‌ ابراهيم‌ بن‌ يوسف‌ اهدا كرد ( 2 EI)، اما به‌ گفتة ابن‌ عذاري‌ (4/65 -66) وي‌ در 511ق‌ يعنى‌ 4 سال‌ پيش‌ از تاريخ‌ ياد شده‌ به‌ دستور ابوحفص‌ عمر بن‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ كه‌ از جانب‌ على‌ بن‌ يوسف‌، برادرش‌، به‌ عنوان‌ والى‌ اشبيليه‌ منصوب‌ شده‌ بود، در مراكش‌ (عربى‌ خطابى‌، 1/279) به‌ زندان‌ افكنده‌ شد. بنابراين‌ وي‌ بايد پس‌ از اين‌ تاريخ‌ آزاد شده‌ و به‌ خدمت‌ ابراهيم‌ بن‌ يوسف‌ درآمده‌ باشد. خود ابن‌ زهر در كتاب‌ التيسير (ص‌ 206، 233، 234، 251، 277، 285) اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ على‌ بن‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ به‌ سبب‌ كينه‌ و عداوتى‌ كه‌ نسبت‌ به‌ پدر او داشت‌، او را به‌ زندان‌ افكند و ناراحتيهاي‌ بسيار براي‌ آن‌ دو فراهم‌ آورد. ظاهراً بعدها نيز ديگر بار به‌ زندان‌ افكنده‌ شد. زيرا در 535ق‌/1140م‌ شخصى‌ به‌ نام‌ ابوالحكم‌ ابن‌ غِلَنْده‌ در زندان‌ مصاحب‌ وي‌ بوده‌ و از او پزشكى‌ آموخته‌ و كتاب‌ الاقتصاد وي‌ را نزد او خوانده‌ است‌ (ابن‌ ابار، همانجا). او در دورة زندان‌ نيز به‌ تدريس‌ و طبابت‌ اشتغال‌ داشته‌ و حتى‌ نزديكان‌ على‌ بن‌ يوسف‌ را معالجه‌ كرده‌ است‌ (ابن‌ زهر، همان‌، 206، 277، 278، 285).
ابن‌ زهر پس‌ از بر سر كار آمدن‌ دولت‌ موحدون‌ به‌ مؤسس‌ آن‌ عبدالمؤمن‌ بود 558ق‌/1163م‌) پيوست‌ و به‌ عنوان‌ پزشك‌ مخصوص‌ و وزير مشاور وي‌ برگزيده‌ شد. پيوستن‌ او به‌ عبدالمؤمن‌ بر شهرت‌، اعتبار و ثروت‌ وي‌ افزود و از نفوذ بسياري‌ برخوردار شد. ابن‌ زهر در مقابل‌ احترامى‌ كه‌ عبدالمؤمن‌ در حق‌ وي‌ روا مى‌داشت‌. كتابهاي‌ الترياق‌ السبعين‌ و الاغذية را به‌ نام‌ او تأليف‌ كرد و در مقام‌ پزشك‌ معالج‌ شربتهايى‌ براي‌ وي‌ مى‌ساخت‌ كه‌ در نوع‌ خود بى‌نظير بودند (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/107- 108؛ حمارنه‌، 1(2)/389). در همين‌ دوره‌ وي‌ با ابن‌ رشد اندلسى‌ آشنايى‌ پيدا كرد. اين‌ آشنايى‌ به‌ دوستى‌ تبديل‌ شد و ابن‌ زهر كتاب‌ التيسير را به‌ خواهش‌ او تأليف‌ كرد. ابن‌ رشد نيز وي‌ را بسيار تحسين‌ كرد و بزرگش‌ شمرد (ابن‌ ابار، همانجا) و حتى‌ او را بزرگ‌ترين‌ پزشك‌ جهان‌ پس‌ از جالينوس‌ دانست‌ (دورانت‌، 4(2)/301). ابن‌ رشد در پايان‌ كتاب‌ الكليات‌ (ص‌ 230) خويش‌ از ابن‌ زهر و كتاب‌ التيسير او ياد كرده‌ و نوشته‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ را از ابن‌ زهر عاريه‌ گرفته‌ و استنساخ‌ كرده‌ است‌. وي‌ همچنين‌ به‌ طالبان‌ پزشكى‌ توصيه‌ كرده‌ كه‌ به‌ اين‌ كتاب‌ كه‌ بهترين‌ اثر در نوع‌ خود است‌، مراجعه‌ كنند.
دربارة مقام‌ علمى‌ ابن‌ زهر در منابع‌ اسلامى‌ و اروپايى‌ بسيار سخن‌ گفته‌اند. ابن‌ ابار (همانجا) مهارت‌ و مقام‌ علمى‌ وي‌ را ستوده‌ و حتى‌ او را در پزشكى‌ از پدرش‌ برتر شمرده‌ است‌. ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ (3(1)/108) او را در شناخت‌ و ساخت‌ داروهاي‌ مفرده‌ و مركبه‌ و شيوه‌هاي‌ درمان‌ ماهر دانسته‌ و حكاياتى‌ از چگونگى‌ درمانهاي‌ او ذكر كرده‌ كه‌ نشان‌ دهندة توانايى‌ علمى‌ و تبحر و مهارت‌ وي‌ در اين‌ فن‌ است‌. برخى‌ او را در شمار بزرگ‌ترين‌ پزشكان‌ غرب‌ اسلامى‌ دانسته‌اند. وي‌ برخلاف‌ بسياري‌ از پزشكان‌ جهان‌ اسلام‌، بيشتر يك‌ طبيب‌ بود و همة آثار وي‌ در همين‌ زمينه‌ است‌. ابن‌ زهر از بزرگ‌ترين‌ پزشكان‌ در طب‌ بالينى‌ به‌ شمار مى‌رود. وي‌ با اينكه‌ پيرو نظرية جالينوس‌ بود، اما تمايل‌ شديد به‌ تجربه‌ وي‌ را ممتاز مى‌ساخت‌ و از راه‌ مشاهده‌ و آزمايش‌ به‌ انديشه‌هاي‌ بديع‌ بسياري‌ دست‌ يافت‌. همچنين‌ وي‌ را قديمى‌ترين‌ انگل‌شناس‌ بزرگ‌ پس‌ از الكساندر ترالسى‌ و نخستين‌ معرف‌ انگل‌ مولد جرب‌ معرفى‌ كرده‌ و ستوده‌اند؛ گرچه‌ اشاره‌ كرده‌اند كه‌ در اين‌ مورد احمد طبري‌ پزشك‌ مسلمان‌ بر وي‌ مقدم‌ بوده‌ است‌ (سارتن‌، 2(1)/1315-1317؛ حمارنه‌، 1(2)/389). او خود در مقدمة كتاب‌ التيسير (ص‌ 12) به‌ اهميت‌ تجربه‌ در پزشكى‌ اشاره‌ كرده‌ و بارها تصريح‌ كرده‌ است‌. وي‌ همچنين‌ اشاراتى‌ در همين‌ كتاب‌ (ص‌ 49-50) به‌ انگل‌ مولد جرب‌ است‌. ابن‌ زهر با تفصيلى‌ بيش‌ از پيشينيان‌ به‌ توصيفات‌ بالينى‌ پرداخته‌ است‌ و غده‌هاي‌ ميان‌ پرده‌ (غده‌هاي‌ ميان‌ سينه‌) و پيدايش‌ بثورات‌ چركى‌ در روي‌ غشاي‌ خارجى‌ قلب‌، فلج‌ گلو، جرب‌، تورم‌ گوش‌ ميانى‌ و ورم‌ روده‌ را وصف‌ كرده‌ است‌. وي‌ به‌ زيان‌بخش‌ بودن‌ هواي‌ متصاعد از مرداب‌ به‌ خوبى‌ آگاه‌ بود، از اين‌ رو اهميت‌ هواي‌ خوب‌ و پاك‌ را براي‌ تندرستى‌ مورد تأكيد قرار مى‌داد. وي‌ از هواداران‌ كالبد شكافى‌ بود و خود استخوان‌ مردگان‌ را مورد پژوهش‌ قرار مى‌داد (سارتن‌، 2(1)/1316-1317؛ حمارنه‌، 1(2)/389). ابن‌ زهر بر آن‌ بود كه‌ درمان‌ دارويى‌ بايد متناسب‌ با جهت‌ تكون‌ مرض‌ باشد و تجويز داروي‌ ساده‌ و مركب‌ را با مقدار كم‌ بايد شروع‌ كرد و سپس‌ به‌ تناسب‌ نتيجه‌اي‌ كه‌ حاصل‌ مى‌شود؛ به‌ تدريج‌ بر ميزان‌ آن‌ افزود. در مورد داروها نيز توصيه‌ مى‌كرد كه‌ بايد با موادي‌ مخلوط شود كه‌ از يك‌ سو دارو را به‌ اندامهاي‌ رنجور برساند و از سوي‌ ديگر عوارض‌ زيان‌بخش‌ آنها را خنثى‌ كند؛ و معتقد بود كه‌ اگر دارو را با عسل‌ يا قند مخلوط كنند، به‌ كبد مى‌رود و كبد در مقابل‌ اين‌ مواد حساس‌ است‌ (ابن‌ زهر، «التذكرة»، 290-291). اين‌ توصيه‌هاي‌ عملى‌ پيشرفت‌ دانش‌ پزشكى‌ را بر مبناي‌ مشاهدة دقيق‌ آثار درمانى‌ كه‌ با احتياط انجام‌ مى‌گرفته‌ و اساساً تجربى‌ بود، بنيان‌ نهاد و اين‌ خود اصولاً روشى‌ مثبت‌ و قابل‌ تقدير است‌.
بعضى‌ از نويسندگان‌ مانند ميخائيل‌ غزيري‌1 ابن‌ زهر را يهودي‌ دانسته‌اند، اما ووستنفلد اين‌ گمان‌ را مردود دانسته‌ است‌ (خوري‌، 813 -823)، چنانكه‌ از آثار خود وي‌ نيز آشكارا اسلام‌ وي‌ معلوم‌ مى‌شود (مثلاً: التيسير، 7). ابن‌ زهر پس‌ از عمري‌ كه‌ به‌ آموزش‌ و طبابت‌ و نوشتن‌ كتب‌ پزشكى‌ اشتغال‌ داشت‌، سرانجام‌ مانند پدرش‌ به‌ غده‌اي‌ چركين‌ گرفتار شد ( 2 EI) و در اشبيليه‌ (ابن‌ ابار، همانجا) يا در مراكش‌ (پالنسيا، 471) درگذشت‌ و جنازة وي‌ به‌ اشبيليه‌ منتقل‌ شد و در بيرون‌ دوازده‌ الفتح‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
آثار چاپى‌:
الف‌ - التذكرة فى‌ الدواء المسهل‌، كه‌ به‌ گفتة ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ (3(1)/109) براي‌ فرزند خود ابوبكر نوشته‌ است‌ و گابريل‌ كولن‌ آن‌ را همراه‌ با ترجمة فرانسوي‌ در 1911م‌ با عنوان‌ التذكرة منتشر كرده‌ است‌. وي‌ تذكر داده‌ كه‌ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ به‌ اشتباه‌ اين‌ اثر را به‌ ابومروان‌ نسبت‌ داده‌، اما پس‌ از كشف‌ دو نسخة خطى‌ التذكرة در كتابخانة پادشاهى‌ رباط معلوم‌ شد كه‌ اين‌ كتاب‌ بى‌گمان‌ از ابومروان‌ است‌ (عربى‌ خطابى‌، 1/283، 286، 287). اين‌ كتاب‌ بار ديگر به‌ كوشش‌ محمد عربى‌ خطابى‌ ضمن‌ كتاب‌ الطب‌ و الاطباء فى‌ الاندلس‌ الاسلامية (1/289-303) در بيروت‌ ( 1988م‌) چاپ‌ شده‌ است‌.
ب‌ - تفضيل‌ العسل‌ على‌ السكر، به‌ كوشش‌ محمد عربى‌ خطابى‌ ضمن‌ كتاب‌ الطب‌ و الاطباء (1/310-317) در بيروت‌ (1988م‌) چاپ‌ شده‌ است‌. چنانكه‌ از نام‌ كتاب‌ پيداست‌ مؤلف‌ كوشيده‌ است‌، ثابت‌ كند كه‌ عسل‌ در ساختن‌ داروهاي‌ پزشكى‌ برتر از قند و مؤثرتر از آن‌ است‌.
ج‌ - التيسير فى‌ المداواة و التدبير، معروف‌ترين‌ كتاب‌ ابن‌ زهر در طب‌ و شامل‌ 30 فصل‌ است‌ كه‌ به‌ درخواست‌ ابن‌ رشد نوشته‌ شده‌ و همو آن‌ را استنساخ‌ كرده‌ است‌ (ابن‌ رشد، 230). ابن‌ زهر در اين‌ كتاب‌ پس‌ از مقدمه‌اي‌ كه‌ در آن‌ از نسخه‌هاي‌ سيمياوي‌ (مبتنى‌ بر علوم‌ خفيه‌) ياد كرده‌، به‌ بررسى‌ بيماريها و درمان‌ آنها پرداخته‌ است‌. وي‌ بر اساس‌ روشى‌ كه‌ در اين‌ قبيل‌ كتابها متداول‌ بوده‌، از بيماريهاي‌ عارض‌ بر سر انسان‌ شروع‌ كرده‌ و در پاها به‌ انجام‌ رسانيده‌ است‌. وي‌ گاهى‌ نيز احكام‌ نجوم‌ را با مشاهدات‌ تجربى‌ و داروشناختى‌ در هم‌آميخته‌ و خرافه‌ را با استدلال‌ منطقى‌ و عينى‌ در كنار هم‌ آورده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ نخست‌ به‌ زبان‌ عبري‌ و سپس‌ ايتاليايى‌ و لاتين‌ ترجمه‌ شد، بدين‌ سان‌ كه‌ نخست‌ يعقوب‌ عبري‌2 آن‌ را در حدود 1281م‌ از عبري‌ به‌ ايتاليايى‌ ترجمه‌ كرد. سپس‌ پاراويكيوس‌3 به‌ لاتين‌ برگرداند كه‌ در سالهاي‌ 1490، 1496، 1497، 1514 و 1530م‌ در ونيز و در 1531م‌ در ليون‌ به‌ چاپ‌ رسيد. چاپ‌ ديگر آن‌ همراه‌ با الكليات‌ ابن‌ رشد در ونيز (1554م‌) منتشر شده‌ است‌. ترجمه‌هاي‌ مختلف‌ و چاپهاي‌ متعدد آن‌ در اروپا نشان‌ دهندة رونق‌ اين‌ كتاب‌ در مجامع‌ علمى‌ و تأثير آن‌ در تطور دانش‌ پزشكى‌ در طى‌ قرون‌ واسطى‌ است‌ كه‌ تا رنساس‌ نيز ادامه‌ يافت‌. خود او ( التيسير، 74) به‌ صراحت‌ به‌ اهميت‌ كتاب‌ خود اشاره‌ كرده‌ و نوشته‌ است‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ براي‌ كسانى‌ كه‌ عمري‌ را در رشتة پزشكى‌ صرف‌ كرده‌اند، مفيد است‌. متن‌ اصلى‌ اين‌ كتاب‌ به‌ كوشش‌ ميشيل‌ خوري‌ در دمشق‌ (1403ق‌/1983م‌) در 2 جلد چاپ‌ شده‌ است‌ و در پايان‌ آن‌ كتاب‌ ديگري‌ از ابن‌ زهر آمده‌ است‌ به‌ نام‌ الجامع‌ فى‌ الاشربة و المعجونات‌ كه‌ خود ابن‌ زهر ( التيسير، 329، 487) تصريح‌ كرده‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ ذيل‌ و خاتمه‌اي‌ است‌ كه‌ بر التيسير كه‌ در آن‌ از شيوة ساختن‌ شربتهاي‌ مختلف‌ دارويى‌ سخن‌ گفته‌ است‌.
د القانون‌ كه‌ احتمالاً همان‌ القانون‌ المقتضب‌ است‌ كه‌ صلاح‌الدين‌ منجد از آن‌ نام‌ برده‌ است‌ (5(2)/260). ابن‌ زهر اين‌ كتاب‌ را براي‌ ابومحمد عبدالمؤمن‌ بن‌ على‌ خليفة موحدي‌ نوشته‌ است‌ (عربى‌ خطابى‌، 1/288). وي‌ در اين‌ كتاب‌ دربارة بيماريهايى‌ كه‌ عارض‌ بر اعضاي‌ مهم‌ بدن‌ مى‌شود و از انواع‌ بيماريهاي‌ جسمى‌ انسان‌، سخن‌ رانده‌ است‌. فصلى‌ از آن‌ را محمد عربى‌ خطابى‌ ضمن‌ كتاب‌ الطب‌ و الاطباء در بيروت‌ (1988م‌) چاپ‌ كرده‌ است‌.
ه - مقالة فى‌ علل‌ الكلى‌ كه‌ به‌ لاتين‌ ترجمه‌ شده‌ است‌، اما اطلاعى‌ از مترجم‌ و چاپ‌ آن‌ در دست‌ نيست‌ (عربى‌ خطابى‌، 1/283).
آثار خطى‌: 1. الاغذية كه‌ آن‌ را براي‌ ابومحمد عبدالمؤمن‌ بن‌ على‌ موحدي‌ نوشت‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/109)؛ 2. الاقتصاد فى‌ اصلاح‌ الانفس‌ و الاجساد كه‌ آن‌ را براي‌ امير ابراهيم‌ بن‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ مرابطى‌ تأليف‌ كرد (ابن‌ ابار، همانجا). از اين‌ دو كتاب‌ اخير نسخه‌هايى‌ در كتابخانه‌هاي‌ جهان‌ موجود است‌ (نك: GAL,S,I/890 )؛ GAL,I/642; 3. اشربة و معاجن‌ لما يحدث‌ فى‌ البدن‌ من‌ الامراض‌ كه‌ به‌ گفتة صلاح‌الدين‌ منجد (ص‌ 259) به‌ شمارة 2867/8 در كتابخانة عبدلية تونس‌ نگهداري‌ مى‌شود؛ 4. مختصر كتاب‌ حلية البرء لجالينوس‌ كه‌ به‌ گفتة همو (ص‌ 260) به‌ شمارة 2867/14 در همان‌ كتابخانه‌ موجود است‌؛ 5. التعليق‌ فى‌ الطب‌، كه‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ به‌ شمارة 4920 در چستربيتى‌ وجود دارد ( آربري‌، )؛ II/142
آثار منسوب‌: 1. دو رساله‌ در انواع‌ تب‌. ترجمة اين‌ دو رساله‌ به‌ لاتين‌ در 1578م‌ در ونيز منتشر شد (وانديك‌، 222)؛ 2. تذكرة فى‌ علاج‌ الامراض‌ يا تذكرة فى‌ اول‌ ماتعلق‌ بعلاج‌ الامراض‌، كه‌ آن‌ را براي‌ پسرش‌ ابوبكر نوشت‌. به‌ زعم‌ كولن‌ ( 2 EI) اين‌ كتاب‌ از آن‌ِ ابوالعلاء بن‌ زهر است‌؛ 3. كتاب‌ الزينة، در جوانى‌ آن‌ را نوشت‌ و در مقدمة كتاب‌ التيسير خود (5 -6) بدان‌ اشاره‌ كرده‌ است‌.
5. ابوبكر محمد بن‌ عبدالملك‌ بن‌ زهر، معروف‌ به‌ ابوبكر حفيد (507 - 595 يا 596ق‌/1113- 1199 يا 1200م‌). او در اشبيليه‌ زاده‌ شد و در همانجا تربيت‌ يافت‌. پزشكى‌ را نزد جدّ خويش‌ ابوالعلاء، سپس‌ نزد پدر خود ابومروان‌ و حمد بن‌ ابى‌ العلاء آموخت‌. پدرش‌ او را ملزم‌ ساخت‌ كه‌ از همان‌ دوران‌ خردسالى‌ كتاب‌ حلية البرء جالينوس‌ را حفظ كند و چنين‌ كرد. سپس‌ ادبيات‌ را نزد ابوبكر عاصم‌ نحوي‌ بطليوسى‌ نحوي‌ (انصاري‌، 6/399؛ ذهبى‌، سير، 21/326) و فقه‌ را در مدت‌ 7 سال‌ نزد عبدالملك‌ باجى‌ آموخت‌ و كتابهاي‌ المدوّنة سحنون‌ در مذهب‌ مالكى‌ و مسند ابن‌ ابى‌ شيبه‌ را نزد همو خواند (ياقوت‌، 18/217؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/110). وي‌ با عالمانى‌ چون‌ ابوبكر ابن‌ ابى‌ الجد فقيه‌، ابوعبدالله‌ ابن‌ صقر و ابوالوليد ابن‌ رشد مجالست‌ داشت‌. گرچه‌ بعد ميان‌ وي‌ و ابوبكر بن‌ ابى‌ الجد دشمنى‌ پديد آمد (ابن‌ ابن‌ زرع‌، 207؛ مقري‌، 2/12، 4/201). وي‌ پس‌ از تكميل‌ رشته‌هاي‌ مختلف‌ علوم‌ زمان‌ خود به‌ روايت‌ تصنيفات‌ خود پرداخت‌ (ذهبى‌، العبر، 3/112) و افرادي‌ چون‌ ابوجعفر بن‌ غزال‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/114)، ابوعلى‌ شلوبين‌ (ذهبى‌، سير، همانجا) و ابوالحسن‌ موسى‌ ابن‌ سعيد غرناطى‌ (مقري‌، 3/127) نزد وي‌ دانش‌ آموختند. از شاگردان‌ نامدار او ابوالخطاب‌ عمر ابن‌ دحيه‌ است‌ كه‌ از وي‌ اجازة روايت‌ يافته‌ است‌ (ابن‌ دحيه‌، 22، 203، 204، 207).
او نخست‌ با پدر خود در اواخر حكومت‌ مرابطون‌ به‌ دستگاه‌ آنان‌ راه‌ يافت‌، اما پس‌ از سقوط مرابطون‌ همراه‌ پدر خود به‌ خدمت‌ ابومحمد عبدالمؤمن‌ بن‌ على‌ موحدي‌ درآمد و به‌ مداواي‌ وي‌ نيز مى‌پرداخت‌. وي‌ بعد از پدر همچنان‌ در دربار موحدان‌ تا روزگار محمد الناصر باقى‌ ماند و يعقوب‌ المنصور به‌ وي‌ بسيار اعتماد داشت‌ و دانش‌ و دينداريش‌ را مى‌ستود و محبت‌ بسيار در حق‌ او روا مى‌داشت‌ (ياقوت‌، 18/287؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/110-112؛ مقري‌، 3/17).
ابن‌ زهر در رشته‌هاي‌ مختلف‌ علوم‌ خاصه‌ پزشكى‌ و ادبيات‌ شهرتى‌ بسيار يافت‌ (ياقوت‌، 18/216؛ ابن‌ دحيه‌، 206؛ انصاري‌، 6/399) و در علم‌ لغت‌ وي‌ را داناترين‌ فرد زمان‌ خود دانسته‌اند (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/110). بيشتر اشتهار ادبى‌ او به‌ سبب‌ موشحات‌ وي‌ است‌ كه‌ به‌ گفتة شاگردش‌ ابن‌ دحيه‌ (ص‌ 204) در اين‌ فن‌ يگانه‌ و چيره‌دست‌ بود. صفدي‌ در توشيع‌ التوشيح‌ (ص‌ 57 -140) و ابن‌ خطيب‌ در جيش‌ التوشيح‌ (ص‌ 196-212) بسياري‌ از موشحات‌ وي‌ را ذكر كرده‌اند. صفدي‌ حتى‌ به‌ استقبال‌ موشحات‌ وي‌ رفته‌ است‌ (براي‌ اشعار ديگر وي‌، نك: تجيبى‌، 71، 72؛ ابن‌ سناء الملك‌، 100-102؛ ياقوت‌، 18/218- 225).
ابن‌ زهر در آخرين‌ بازگشت‌ خود به‌ مراكش‌، به‌ وسيلة ابوزيد عبدالرحمان‌ بن‌ يوجان‌ وزير كه‌ نسبت‌ به‌ مقام‌ و منزلت‌ وي‌ در دربار موحدون‌ حسادت‌ مى‌ورزيدند، همراه‌ با خواهرزاده‌اش‌ كه‌ زنى‌ پزشك‌ بود، مسموم‌ شد و درگذشت‌ و در مقابر الشيوخ‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/110-113؛ انصاري‌، 6/403).
آثار: در بيشتر منابع‌ متقدم‌ از آثار وي‌ ياد نشده‌ و تنها اشاره‌ كرده‌اند كه‌ مردم‌ تصنيفات‌ وي‌ را از وي‌ روايت‌ كرده‌اند (ذهبى‌، العبر، 3/112). ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌ (3(1)/111) كتابى‌ به‌ نام‌ الترياق‌ الخمسينى‌ به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌ كه‌ براي‌ المنصور ابويوسف‌ يعقوب‌ موحدي‌ نوشته‌ بوده‌ است‌. حاجى‌ خليفه‌ (1/213) نيز كتاب‌ الايضاح‌ فى‌ الطب‌ را از او دانسته‌ و گويا رساله‌اي‌ نيز در چشم‌ پزشكى‌ (دجيلى‌، 2/21) داشته‌ است‌، اما از اين‌ آثار اكنون‌ چيزي‌ باقى‌ نيست‌. در نسخه‌هاي‌ خطى‌ كتابخانة برلين‌ كتابى‌ به‌ نام‌ الفصول‌ در طب‌ به‌ شمارة 6237 وجود دارد كه‌ به‌ ابن‌ زهر و فخرالدين‌ رازي‌ نسبت‌ داده‌اند ( آلوارت‌، .(V/504
6. ابومحمد عبدالله‌ بن‌ محمد بن‌ عبدالملك‌ (577 -602ق‌/ 1162-1206م‌). او در اشبيله‌زاده‌ شد و نزد پدر خود به‌ تحصيل‌ طب‌ پرداخت‌ و كتاب‌ النبات‌ ابوحنيفه‌ دينوري‌ را خواند. نحو عربى‌ را از ابوموسى‌ عيسى‌ بن‌ عبدالعزيز جزولى‌ فراگرفت‌، اما به‌ دليل‌ عنايت‌ بسياري‌ كه‌ به‌ پزشكى‌ داشت‌، بيشتر به‌ آن‌ دانش‌ پرداخت‌ و در آن‌ صاحب‌ نظر شد و به‌ دربار موحدون‌ راه‌ يافت‌ و نزد الناصر موحدي‌ مقامى‌ بلند يافت‌، اما چندان‌ نزيست‌ و در 25 سالگى‌ مانند پدرش‌ هنگام‌ بازگشت‌ به‌ مراكش‌ در سلا واقع‌ در حومة رباط مسموم‌ شد و درگذشت‌. نخست‌ در همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد، سپس‌ جنازه‌اش‌ را به‌ اشبيليه‌ منتقل‌ كردند و در مقبرة خانوادگى‌ واقع‌ در بيرون‌ دروازة الفتح‌ به‌ خاك‌ سپردند. از او دو فرزند به‌ نامهاي‌ ابومروان‌ عبدالملك‌ و ابوالعلاء محمد بر جاي‌ ماند كه‌ هر دو در اشبيليه‌ اقامت‌ داشتند (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/120-121؛ ذهبى‌، تاريخ‌ الاسلام‌، 114).
از اين‌ خانواده‌ همچنين‌ دو زن‌ در پزشكى‌ شهرتى‌ يافتند كه‌ در حرمسراي‌ المنصور موحدي‌ به‌ طبابت‌ مى‌پرداختند. يكى‌ از آنها خواهر ابوبكر حفيد مكنى‌ به‌ ام‌ عمرو، و ديگر خواهرزادة ابوبكر بود كه‌ با او مسموم‌ شد و در 595ق‌ درگذشت‌ (ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، 3(1)/113؛ عربى‌ خطابى‌، 1/277).
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد بن‌ عبدالله‌، التكملة لكتاب‌ الصلة، به‌ كوشش‌ عزت‌ عطار، قاهره‌، 1375ق‌/1956م‌؛ ابن‌ ابى‌ اصيبعه‌، احمد بن‌ قاسم‌، عيون‌ الانباء، بيروت‌، 1377ق‌/1957م‌؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌ فاسى‌، على‌، الانيس‌ المطرب‌، رباط، 1972م‌؛ ابن‌ بشكوال‌، خلف‌ بن‌ عبدالملك‌، الصلة، قاهره‌، 1966م‌؛ ابن‌ خطيب‌، محمد بن‌ عبدالله‌، جيش‌ التوشيح‌، به‌ كوشش‌ هلال‌ ناجى‌، تونس‌، 1967م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ خير، محمد، فهرسة، به‌ كوشش‌ فرانسيسكو كودرا، سرقسطه‌، 1893م‌؛ ابن‌ دحيه‌، عمر بن‌ حسن‌، المطرب‌ بن‌ اشعار اهل‌ المغرب‌، به‌ ك‌وشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌ و ديگران‌، قاهره‌، 1374ق‌/1955م‌؛ ابن‌ رشد، محمد بن‌ احمد، الكليات‌، اسپانيا، 1939م‌؛ ابن‌ زهر، عبدالملك‌، «التذكرة فى‌ الدواء المسهل‌»، به‌ كوشش‌ محمد عربى‌ خطابى‌، الطب‌ و الاطباء فى‌ الاندلس‌ الاسلامية، بيروت‌، 1988م‌؛ همو، التيسير فى‌ المداواة و التدبير، به‌ كوشش‌ ميشيل‌ خوري‌، دمشق‌، 1403ق‌/1983م‌؛ ابن‌ سعيد، على‌ بن‌ موسى‌، المغرب‌ فى‌ حلى‌ المغرب‌، به‌ كوشش‌ شوقى‌ ضيف‌، قاهره‌، 1953م‌؛ ابن‌ سناء الملك‌، هبةالله‌ بن‌ جعفر، دارالطراز، به‌ كوشش‌ جودت‌ ركابى‌، دمشق‌، 1400ق‌/1980م‌؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، محمد، عيون‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ فيصل‌ السامر و نبيله‌ عبدالمنعم‌ داوود، بغداد، 1397ق‌/1977م‌؛ ابن‌ ظافر، على‌، بدائع‌ البدائة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1970م‌؛ ابن‌ عذاري‌، محمد، البيان‌ المغرب‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1967م‌؛ انصاري‌، محمد بن‌ محمد، الذيل‌ و التكملة لكتابى‌ الموصول‌ و الصلة، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1973م‌؛ پالنسيا، آنخل‌ گونزالس‌، تاريخ‌ الفكر الاندلسى‌، ترجمة حسين‌ مؤنس‌، قاهره‌، 1955م‌؛ تجيبى‌، صفوان‌ بن‌ ادريس‌، زادالمسافر، به‌ كوشش‌ عبدالقادر محداد، بيروت‌، 1970م‌؛ حاجى‌ خليفه‌، كشف‌؛ حمارنه‌، سامى‌ خلف‌، «ابن‌ زهر، ابومروان‌ عبدالملك‌ بن‌ ابى‌ العلاء»، زندگى‌نامة علمى‌ دانشوران‌، به‌ كوشش‌ احمد بيرشك‌، تهران‌، 1367ش‌؛ خديويه‌، فهرست‌؛ خوري‌، ميشيل‌، «التعريف‌ بابن‌ زهر»، مجلة مجمع‌ اللغة العربية بدمشق‌، 1394ق‌/1974م‌؛ س‌ 49، شم 4؛ دجيلى‌، عبدالصاحب‌ عمران‌، اعلام‌ العرب‌، نجف‌، 1386ق‌/1966م‌؛ دورانت‌، ويل‌، تاريخ‌ تمدن‌ (عصر ايمان‌)، ترجمة ابوالقاسم‌ پاينده‌، تهران‌، اقبال‌؛ ذهبى‌، محمد بن‌ احمد، تاريخ‌ الاسلام‌، به‌ كوشش‌ بشار عواد معروف‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ همو، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ همو، العبر، به‌ كوشش‌ محمد سعيد بن‌ بسيونى‌ زغلول‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ سارتن‌، جورج‌، مقدمه‌ بر تاريخ‌ علم‌، ترجمة غلامحسين‌ صدري‌ افشار، تهران‌، 1355ش‌؛ شفيع‌، خطى‌؛ شورا، خطى‌؛ صفدي‌، خليل‌ ابن‌ ايبك‌، توشيع‌ التوشيح‌، به‌ كوشش‌ البير حبيب‌ مطلق‌، بيروت‌، 1966م‌؛ همو، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ هلموت‌ ريتر، ويسبادن‌، 1381ق‌/1961م‌؛ عامري‌ حرضى‌، يحيى‌ ابن‌ ابوبكر، غربال‌ الزمان‌، به‌ كوشش‌ محمد ناجى‌ زعبى‌ العمر، دمشق‌، 1405ق‌/1985م‌؛ عربى‌ خطّابى‌، محمد، الطب‌ و الاطباء فى‌ الاندلس‌ الاسلامية، بيروت‌، 1988م‌؛ عنان‌، محمد عبدالله‌، عصر المرابطين‌ و الموحدين‌، قاهره‌، 1383ق‌/1964م‌؛ فروخ‌، عمر، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بروت‌، 1982م‌؛ قاضى‌ عياض‌، عياض‌ بن‌ موسى‌، ترتيب‌ المدارك‌، به‌ كوشش‌ احمد بكير محمود، بيروت‌، 1387ق‌/1967م‌؛ قطب‌ الدين‌ اشكوري‌، محبوب‌ القلوب‌، نسخة عكسى‌ دانشگاه‌ تهران‌، شم 4889؛ كحاله‌، عمررضا، المستدرك‌ على‌ معجم‌ المؤلفين‌، بيروت‌، 1406ق‌؛ مراكشى‌، عبدالواحد، المعجب‌، به‌ كوشش‌ محمد سعيد عريان‌ و محمد عربى‌ علمى‌، قاهره‌، 1949م‌؛ مركزي‌، خطى‌؛ مقري‌، احمد بن‌ محمد، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ يوسف‌ شيخ‌ محمد بقاعى‌، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ ملى‌، خطى‌؛ منجد، صلاح‌الدين‌، «التعريف‌ بالمخطوطات‌، مصادر جديدة عن‌ تاريخ‌ الطب‌ عندالعرب‌»، مجلة معهد المخطوطات‌ العربية، 1379ق‌/1959م‌، س‌ 5، شم 2؛ وانديك‌، ادوارد، اكتفاء القنوع‌ بما هو مطبوع‌، به‌ كوشش‌ محمد على‌ بيلاوي‌، قاهره‌، 1313ق‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ نيز:
Ahlwardt; Arberry; De Slane; EI 2 ; Fl O gel, Gustav, Die Arabischen, persischen, t O rkischen, handschriften - Hildesheim/ New York, 1977; GAl; GAL, S; Huart, Cl., X Comptes Rendus n , JA, 1913, vol. II; Leclerc, L., Histoire de la m E decine arabe, New York, 1971; W O stenfeld, F., Geschichte der arabischen Arzte und Naturforscher, New York, 1978.
على‌ رفيعى‌ - عبدالامير سليم‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1275
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست