اِبْنِ زِبَعْري، عبدالله از برجستهترين شاعران مخضرم قريش و از
سرسختترين دشمنان پيامبر(ص) كه در 8ق/629م اسلام آورد. وي از بنى سهم
بن فهر بود كه مانند ديگر قريشيان بنىكنانه در مكه و اطراف آن سكنى
داشتند.
همة اخباري كه دربارة عبدالله ذكر كردهاند و نيز همة اشعاري كه به وي نسبت
دادهاند، همانند بيشتر اشعار جاهلى و صدر اسلام آشفته است و تصويري چندان
روشن از وي به دست نمىدهد. حتى بر آنچه فوك آورده ( 2 EI) اعتماد نيست؛
او نيز البته جانب ترديد را فرو ننهاده است (نيز قس: بلاشر، .(II/309 زندگى و
شعر عبدالله بن زبعري، در عصر جاهلى و عصر اسلام، رشتة پيوسته و همگونى است
كه اسلام در آن انقطاع آشكاري پديدار نكرده است: وي گويى در عصر اسلام
هم بر آيين پدران زيسته و به شيوة آنان شعر سروده است. با اين حال زندگى
او را بر حسب اين دو دوره بررسى مىكنيم، اما بايد اعتراف كرد كه امروز،
بازشناختن افسانه از حقيقت در رواياتى كه مستند ما بودهاند، ديگر ميسر نيست.
در دورة جاهلى، وي همان شاعر محبوب قبيله است كه بايد مسئوليت دفاع از
قبيله و سنتها و عادات آن را بر عهده گيرد و در سينة پهناور صحرا، «مفاخر» قوم
خويش و «مثالب» دشمنان را به آواز بلند برخواند. از اين رو، عبدالله را نسبت
به بنى سهم و قريش سخت متعصب مىيابيم. تا آنجاكه گويى نوعى تقدس براي
قريشيان قائل بوده است، چه هنگامى كه حبشيان با پيلان خود به كعبه حمله
آوردند (نك: ه د، ابرهه)، وي مىگويد كه خداوند (الله) بيش از بندگان نگهبان
كعبه بوده است (ابن هشام، 1/59 -60؛ ابن زبعري، 49-50، هر چند كه در صحت
انتساب اين شعر بايد سخت ترديد كرد) و بر خويش مىبالد كه فرزند خاندانى است
كه در برابر پيمان مطيبين بايستادند و در برابر بنى عبد مناف كه با گردن
فرازي مىخواستند كليد كعبه را از بنى عبدالدّار باز گيرند، به مقاومت
پرداختند (ابن حبيب، 42-44). اما هموآنگاه كه با قومى از قريش در مىافتد،
ملاحظات قبيلهاي را از ياد مىبرد و بىآنكه از عاقبت بينديشد با هجاي گزندة
خويش به آنان مىتازد. اين امر، آنگاه كه گروهى از بنى قصى به دارالندوه
(ه م) در آمدند و از ورود وي بدانجا جلوگيري كردند، رخ داد. او در اين هجا
آنان را از اينكه با گفتارهاي بيهوده خويشتن را خوار كردهاند، نكوهش مىكند
و سنت پسنديدة «رفاده» را رشوه خواري مىخواند. پس شبانگاه او اين شعر را بر
سر در دارالندوه آويخت، اما مردم بىدرنگ سراينده را بازشناختند و آهنگ كيفر
وي كردند، زيرا قريش را رسم بر اين بود كه چون كسى در درون قبيله فرد
ديگري را هجو مىكرد، هجو كننده را به سختى كيفر مىدادند. از اين رو عتبة بن
ربيعه از بنى قصى نزد بنى سهم آمد و او را طلب كرد تا زبانش را ببرد، اما از
بيم آنكه مبادا شاعر طايفة ايشان نيز به قصاص دچار همان كيفر گردد، از او
درگذشتند و سرانجام عاص بن وائل او را دست بسته به عتبه تحويل داد و شاعر
به اميد رهايى مديحهاي در ستايش خانوادة او و نيز عاص بن وائل سرود، ولى
سرانجام توانست با سرودن شعري در مدح بزرگان قوم از بند برهد. وي از سرزنش
دشمنان كه به او مىگفتند قبيلهات تو را تسليم كرده، دل آزرده نشد و
همچنان به ستايش بزرگان آن پرداخت و حتى آشتى با بنى قصى را هم پذيرفت
(ابن سلام، 57 - 59؛ ابن حبيب، 426-431؛ عينى، 140). ظاهراً ابن زبعري،
مانند هر شاعر جاهلى، در بين قبايل نيز نفوذي شديد داشته است؛ چنانكه
توانست ميان مخزوم و خزاعه كه به سبب قتل وليد بن مغيره، در آستانة جنگ
قرار داشتند، آشتى اندازد و بنى خزاعه را به پرداختن خونبها وادارد (ابن
حبيب، 224-232). اين است خلاصة آنچه از زندگى جاهلى عبدالله مىشناسيم.
دورة دوم زندگى او، بيشتر شامل ستيزهجويى با پيامبر(ص) و مسلمانان است. او
كه هرگز سوداهاي دوران جاهليت را از سر به در نكرده بود، از همان آغاز دعوت
پيامبر(ص) در مكه به سختى با آن حضرت و نيز با اسلام به ستيز پرداخت.
پيامبر(ص) در همين سالهاي آغازين دعوت (حدود سالهاي اول و دوم بعثت)، در
مكه توانست نضر ابن حارث و گروهى را به ياري آيههايى از سورة انبياء
(21/98-100) مجاب سازد. چون ابن خبر به گوش ابن زبعري رسيد، به محاجه
برخاست كه آيههاي 101 و 102 از همان سوره به همين مناسبت نازل گرديد
(ابن هشام، 1/384-386). ابن عباس (ص 415) بر آن است كه آيات 57 و 58 از
سورة زخرف (43) نيز به همين مناسبت نازل شده است. يكى ديگر از جسارتهاي
عبدالله آن است كه گويند در سال دهم بعثت هنگامى كه حضرت پيامبر(ص) در
خانة كعبه مشغول نماز بود، وي به تحريك ابوجهل، چيزي پليد به سوي آن
حضرت پرتاب كرد. پيامبر(ص) شكايت به ابوطالب برد و ابوطالب نيز رفتار آنها
را به همان گونه پاسخ گفت. و آية 26 از سورة انعام (6) در اين باره نازل
گرديد (قرطبى، 6/405-406؛ ابن حجه، 188).
پس از هجرت در نخستين روزهاي ورود به مدينه عبيدة بن حارث از طرف
پيامبر(ص) با 60 يا 80 تن از اصحاب مأمور جنگ با كاروانى از قريش گرديد، اما
جنگى در نگرفت و سپاهيان بازگشتند. ابوبكر شعري دربارة اين نخستين سريه سرود
و ابن زبعري در سرودهاي با همان وزن و قافيه به او پاسخ داد و بازگشت
مسلمانان را كه به گفتة او آمده بودند تا بهترين ميراث قريش يعنى بتهاي
مكه را بربايند، به بيم و هراسِ آنان از روبهرو شدن با نيزهها و اسبهاي با
شكوه سپاهيان قريش نسبت داد و مسلمانان را بيم داد كه اگر جنگ آغاز
مىكردند، سرنوشتى بس شوم در انتظارشان مىبود. او در پايان همين شعر به
ابوبكر طعنه مىزند كه چرا از فهر دفاع نكرده است (ابن هشام، 2/241-244، گر
چه وي بر خلاف ابن اسحاق در اينكه اين شعر از ابن زبعري باشد، ترديد
دارد). در 2ق/623م جنگ بدر درگرفت و او كه شاهد شكست قريش و كشته شدن
سرداران بزرگ قبيله بود، مرثيهاي بسيار اندوهبار سرود و بر كشتهشدگان قريش
چون نبيه بن حجاج، عتبة و شبية بن ربيعه، حارث و عاصى بن منّبه و ابوجهل
سخت گريست. حسان بن ثابت نيز با قصيدهاي به او پاسخ گفت (ابن هشام،
3/16- 19).
قريشيان كه شكست بدر دلهايشان را خسته بود و براي خونخواهى بىقراري و
لحظه شماري مىكردند، ابن زبعري را با 3 تن ديگر براي ياري خواهى از ديگر
قبيلهها گسيل داشتند (واقدي، 1/200، 201) تا آنكه جنگ احد (3ق/624م) درگرفت
و ابن زبعري كه به گونهاي فعال در اين جنگ شركت جسته و يكى از
مسلمانان را با نام عبدالله بن سَلَمه كشته بود، سرمست از اين پيروزي
اشعاري سرود. وي در يكى از اشعار، نخست به قضاي محتوم اشاره مىكند
(سهيلى، 6/137، بر اساس همين گفتهها وي را جبري مسلك پنداشته است) و
آنگاه حسان را مورد خطاب قرار مىدهد و با طعنه، از كاسههاي سر، دست و
پاهاي بريده و زرههايى كه از دليران در آوردگاه بر كنده شده، با وي سخن
مىگويد. آرزوي او آن است كه اي كاش بزرگان قريش كه از بدر كشته شدند،
حاضر مىبودند تا ناشكيباييهاي خزرج را در برخورد نيزهها و كشته شدن بنى
عبدالاشهل (از اوس) را به چشم خويش مىديدند. او با خرسندي از انتقامى سخن
مىگويد كه بايد تعادل را ميان كشتگان هر دو گروه برقرار سازد. حسان به اين
قصيده نيز پاسخ گفته است (واقدي، 1/302؛ ابن هشام، 3/143- 145). ابن زبعري
در قصيدة ديگري كوشيد تا از اين نبرد و پيروزي قريش حماسهاي بزرگ بسازد،
چندانكه مسلمانان آرزو كنند زمين بشكافد و در آن فرو روند. او پس از اشاره
به كشتار بنى نجار با غرور بسيار به وصف صحنة كارزار پرداخته مىگويد: اگر
بلنديهاي آن دره نبود، احمد [پيامبر(ص)] نيز مانند حمزه و نعمان بن مالك
كشته شده بود. حسان به اين شعر او نيز با قصيدهاي پاسخ داده است (نك:
همو، 3/148-151، كه برخلاف ابن اسحاق در انتساب اين اشعار به اين دو ترديد
كرده است). ابن زبعري در سرودة ديگري دربارة همين جنگ از كشته شدن
عبدالله بن جحش، حمزه و اعرج بن مالك شادي مىكند و بر رهايى گروهى از
مسلمانان از مرگ تأسف مىخورد (همو، 3/175-176).
در 5 ق/626م ابن زبعري شاهد غزوة خندق بود. او چون ديد گروهها و قبايل
گوناگون (احزاب) دست به دست هم داده و مدينه را محاصره كردهاند، به
نيروي همكيشان خويش دل بست و قصيدهاي در فخر لشكريان مخالف پيامبر(ص)
پرداخت و بزرگان ايشان، چون عيينة بن حصن و ابوسفيان را ستود و در آن، از
فراز آمدن ايشان به يثرب و روز چيرگى بر محمد(ص) سخن راند و شعر خود را با
اين سخن كه «اگر آن خندقها نمىبود، هر آينه از مسلمانان چيزي جز كشتههايى
براي پرندگان و گرگان بر جاي نمىماند»، به پايان برد. اين شعر را نيز حسان
بن ثابت و كعب بن مالك پاسخ گفتهاند (همو، 3/268-273).
پس از غزوة خندق عثمان بن طلحه، عمرو بن عاص و خالد بن وليد به مدينه
رفتند و اسلام آوردند. از سوي ديگر مدتها پيش بنى سهم با جمح، عبدالدار،
مخزوم و عدي بن كعب در برابر پيمان مطيبين پيمان ديگري بسته بودند و با
آغشتن دستهايشان به خود حيوانى، در كعبه سوگند ياد كرده بودند كه هيچ يك
ديگري را تسليم نكند - اين گروه همان كسانند كه خود را احلاف ناميدند. بدين
سبب ابن زبعري از اسلام آوردن آن 3 تن بسيار برآشفت و در شعري آن پيمان
را به يادشان آورد (همو، 3/289-291؛ ابن حبيب، 42-44).
پس از فتح مكه (8ق) ابن زبعري به همراه هبيرة بن ابى وهب به نجران
گريخت. حسان شعري در هجاي او سرود و او را از قدرت حضرت رسول (ص) در اين
جهان و عذاب سخت در آن جهان بيم داد. اين هجا در ابن زبعري بسيار مؤثر
افتاد، چندانكه عازم مكه شد. در ديدار با پيامبر(ص) از همة آنچه پيش از آن
انجام داده بود، پوزش خواست و خداي را سپاس گفت كه او را هدايت كرد و
اسلام را در دلش افكند؛ همچنين از بتپرستى ابراز پشيمانى كرد و آنگاه كه
پيامبر(ص) اين همه را بر او بخشود، وي زبان به مدح آن حضرت گشود و بار
ديگر از اينكه سنگى را مىپرستيده و قربانيها تقديم آن مىكرده، اظهار
پشيمانى كرد. پيامبر(ص) نيز از اينكه او به اسلام رهنمون شده، خداي را
سپاس گفت (واقدي، 2/847، 848). پس از آن مديحهاي ديگر تقديم حضرت
پيامبر(ص) كرد و در خلال آن، كفر و همنشينى با شيطان را سبب اصلى بدگوييهاي
خود دانست و وعده كرد كه در برابر هر هجا، مديحهاي بسياري بسرايد و پيوسته
به دفاع از پيامبر(ص) برخيزد (ابن هشام، 4/61). وي در شعر ديگري نيز به
همين گونه به سرزنش خويش پرداخته و از كردار گذشتة خويش پوزش خواسته و
اشاره كرده است كه ايمان او به پيامبر(ص) نه از روي مصلحت كه از سرِ
صدق بوده است (همو، 4/61، 62؛ فاسى 5/138- 139: نك: ابن عبدالبر، 3/903، براي
شعر ديگر او با همين مضمون).
اما به نظر مىرسد كه ابن زبعري چندان هم سوداهاي جاهلى را از سر به در
نبرده بود، چه آنگاه كه عمر به خلافت رسيد، براي پيشگيري از شعلهور شدن
آتش كينههاي پيشين، مردم را از خواندن اشعار دوران جاهليت بازداشت، ولى
ابن زبعري كه به همراه ضرار بن خطاب فهري به مدينه آمده بود، با وي نزد
حسان رفت و آن دو، شعرهايى را كه پيش از اسلام آوردن، عليه حسان سروده
بودند، براي وي باز خواندند و از مدينه بيرون شدند. حسان از اين رفتار چندان
برآشفت كه به شكايت نزد عمر رفت. او نيز آن دو را بازگرداند و اجازه داد تا
حسان نيز با آنان چنان كند و سرودههايش را بر آنان بخواند تا دلش آرام گيرد
(ابن سلام، 60؛ ابوالفرج، 4/140، 141).
اشعاري كه ابن زبعري در ستيز با اسلام سروده بود، هيچ گاه از ياد دشمنان
اسلام نرفت. مثلاً چون مسلم بن عُقبه از طرف يزيد بن معاويه به كشتار و
غارت مردم مدينه پرداخت، و خبر فتح به يزيد رسيد، او بىدرنگ به شعري كه
ابن زبعري دربارة غزوة احد سروده بود، تمثل جست و خود نيز ابياتى در انكار
نبوت و وحى بدان افزود (دينوري، 264، 267؛ ابن عبدربه، 4/390، 5/86؛ ابن
جوزي، 260، 261). نيز وليد بن يزيد گاه كه مست مىگرديد، فرمان مىداد تا
همين شعر را به آواز برايش بخوانند (طبري، 8/96).
اشعار ابن زبعري در كتب گوناگون پراكنده بود، اما نخستين بار مينگانتى
ديوان او را گرد آورد و به زبان ايتاليايى ترجمه كرد و آن را همراه با ترجمة
ايتاليايى اشعار و شرح حال ابن زبعري به چاپ رسانيد (رم، 1963م). سپس
يحيى جُبوري همان اشعار را همراه با مقدمه و تعليقات و دو پيوست شامل آنچه
به وي منسوب است و آنچه از آنِ وي به ديگران منسوب گرديده، منتشر ساخت
(بيروت، 1981م). جبوري بر آن است كه بسياري از اشعار ابن زبعري را راويان
به جهت اينكه در دشمنى با اسلام و مسلمانان سروده، از ياد بردهاند و اينك
تنها مقدار ناچيزي از اشعار او در دست است (ص 22- 25).
مآخذ: ابن جوزي، يوسف بن قزاوغلى، تذكرة الخواص، به كوشش محمدصادق
بحرالعلوم، تهران، مكتبه نينوي الحدينة؛ ابن حبيب، محمد، كتاب المنمّق، به
كوشش خورشيد احمد فاروق، حيدرآباد دكن، 1384ق/1962م؛ ابن حجه، على، ثمرات
الاوراق، به كوشش مفيد محمد قميحه، بيروت، 1403ق/1983م؛ ابن زبعري،
عبدالله، شعر، به كوشش يحيى جبوري، بيروت، 1401ق/1981م؛ ابن سلام، محمد،
طبقات الشعراء، بيروت، 1407ق/1986م؛ ابن عباس، تنوير المقياس من تفسير ابن
عباس، بيروت، دارالفكر، ابن عبدالبر، يوسف، الاستيعاب، به كوشش على محمد
بجاوي، قاهره، مكتبة نهضة مصر؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفريد، به كوشش احمد
امين و ديگران، بيروت، 1402ق/1982م؛ ابن هشام، السيرة النبوية، به كوشش
ابراهيم ابياري، بيروت، داراحياء التراث العربى؛ ابوالفرج اصفهانى،
الاغانى، بيروت، 1383ق/1963م؛ جبوري، يحيى، مقدمه بر شعر (نك: ابن زبعري
در همين مآخذ)؛ خشنى، ابوذر، شرح السيرة النبوية، استانبول، المكتبة الاسلامية؛
دينوري، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، بغداد، 1379ق/
1959م؛ سهيلى، عبدالرحمان، الروض الانف، به كوشش عبدالرحمان وكيل، قاهره،
1387ق/1967م؛ طبري، تاريخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1960-
1968م؛ على، جواد، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، 1972م؛
عينى، بدرالدين محمود، شرح شواهد، در حاشية خزانة الادب بغدادي، بولاق،
1299ق/ 1882م؛ فاسىمكى، محمد، العقدالثمين، بهكوشش فؤادسيد، بيروت،1405ق/
1985م؛ قرآن؛ قرطبى، محمد، الجامع الاحكام القرآن، بيروت، داراحياء التراث؛
واقدي، محمد، كتاب المغازي، به كوشش مارسدن جونز، بيروت، 1966م؛ نيز:
Blach I re, R E gis, Histoire de la litr E rature arabe, Paris, 1964; EI 2 ;
Minganti,Paolo, X Ilpoeta meccano, q Abd all ? h Ibn az-Ziba q ra as-Sahmi n ,
RSO, XXXVIII, 1963.
ناصر گذشته (رب) 20/8/77
ن * 2 * (رب) 30/8/77