responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1255
ابن رومی
جلد: 3
     
شماره مقاله:1255



اِبْن‌ِ رومى‌، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ عباس‌ (2 رجب‌ 221- 28 جمادي‌ الاول‌ 283ق‌/21 ژوئن‌ 836 -12 ژوئيه‌ 896)، شاعر بزرگ‌ عرب‌.
نيايش‌ جورجس‌ (مرزبانى‌، معجم‌، 145) يا جُرَيج‌ (ابن‌ خلكان‌، 3/358؛ عباسى‌، 1/108) نام‌ داشت‌ كه‌ مردي‌ رومى‌ بود و به‌ اين‌ سبب‌ است‌ كه‌ شاعر ابن‌ الرومى‌ لقب‌ يافت‌. مادر او را حسنه‌، دختر عبدالله‌ نامى‌ از سجستان‌ دانسته‌اند (نك: مرزبانى‌، همانجا)، به‌ همين‌ جهت‌ بيشتر محققان‌ خواسته‌اند او را زاييدة دو نژاد ايرانى‌ و رومى‌، و آميخته‌اي‌ از فرهنگ‌ اين‌ دو قوم‌ جلوه‌ دهند، اما مسعودي‌ (4/194- 195) بيشتر به‌ جانب‌ «يونانى‌» او عنايت‌ دارد و برخى‌ از مضامين‌ شعر او (چون‌ علت‌ گرية نوزاد) را مأخوذ از فرهنگ‌ يونان‌ مى‌پندارد. منابع‌ كهن‌، آنچنان‌ كه‌ شايستة مقام‌ و ارجمندي‌ شعر اوست‌، به‌ وي‌ نپرداخته‌اند. بزرگ‌ترين‌ نويسندگان‌ هم‌ عصرش‌ يا به‌ كلى‌ او را فرونهاده‌اند يا به‌ اشاراتى‌ كوتاه‌ بسنده‌ كرده‌اند. ابن‌ قتيبه‌ و ابن‌ معتز كه‌ هر دو، كتابى‌ در شرح‌ احوال‌ شعراي‌ بزرگ‌ عرب‌ دارند، حتى‌ نامى‌ از او نبرده‌اند؛ دوستش‌ ابن‌ جراح‌ در الورقه‌ يك‌ بار از او در ميان‌ ديگر شاعران‌ ياد كرده‌ (ص‌ 121) و بار ديگر از او روايتى‌ نقل‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 122). وَشّاء (ص‌ 130، 162، 211) نيز تنها 3 قطعه‌ شعر از قول‌ خود او نقل‌ كرده‌ و ابن‌ داوود هم‌ به‌ نقل‌ چند شعر اكتفا كرده‌ است‌ (نك: الزهرة، فهرست‌). اما ابن‌ابى‌عون‌(د 322ق‌/934م‌)صدهانمونةشعري‌ از آثار او نقل‌ كرده‌ و بدين‌ سان‌ بيش‌ از همة شاعران‌ عرب‌، به‌ او عنايت‌ داشته‌ است‌. اين‌ است‌ همة اطلاعاتى‌ كه‌ نويسندگان‌ معاصر و همنشين‌ او براي‌ ما باقى‌ گذاشته‌اند. وضع‌ نويسندگان‌ِ نسل‌ بعد، از اين‌ بهتر نيست‌. معمولاً انتظار مى‌رود كه‌ لااقل‌ ابوالفرج‌ اصفهانى‌ (د 356ق‌/967م‌) كه‌ مانند شاعر به‌ تشيع‌ مى‌گراييد، كتاب‌ عظيم‌ خود را از نام‌ عظيمى‌ چون‌ ابن‌ رومى‌ تهى‌ نگذارد، اما او نيز تنها به‌ نقل‌ دو روايت‌ از او اكتفا كرده‌ است‌ (در اين‌ باره‌، نك: كيلانى‌، 74/539 -541). از مجموعة 150 منبعى‌ كه‌ ما بررسى‌ كرده‌ايم‌، تنها چند روايت‌ گاه‌ افسانه‌ آميز فراهم‌ مى‌آيد كه‌ به‌ آنها اشاره‌ خواهيم‌ كرد. ديوان‌ ابن‌ رومى‌ نيز به‌ همين‌ سرنوشت‌ دچار بود: نسخه‌هاي‌ كامل‌ آن‌ چندان‌ متعدد نبوده‌ است‌. نصار هنگام‌ چاپ‌ ديوان‌، در واقع‌ بيش‌ از دو نسخة قديمى‌ كامل‌ در اختيار نداشته‌، اما قطعه‌هاي‌ پراكنده‌، يا مختارات‌، و نيز نسخه‌هاي‌ متأخر ديوان‌ او نسبتاً متعدد است‌. با اينهمه‌ خوب‌ است‌ اشاره‌ كنيم‌ كه‌ گويا برخى‌ از معاصران‌ او، اخبارش‌ را جمع‌آوري‌ كرده‌ بودند: دو دوست‌ همنشينش‌، ابن‌ مسيّب‌ و ابن‌ عَمّار، هر دو كتابى‌ دربارة او تأليف‌ كرده‌ بودند (نك: ياقوت‌، 3/234، 240). در اواخر سدة 4 يا اوايل‌ سدة 5ق‌، ابونصر سهل‌ بن‌ مرزبان‌ نيز كتابى‌ به‌ نام‌ اخبار ابن‌ الرومى‌ براي‌ ثعالبى‌ تدارك‌ ديد (ثعالبى‌، 4/392). در همين‌ باب‌، كتابى‌ هم‌ به‌ ابوعثمان‌ سعيد خالدي‌ (زيّات‌، 259، حاشيه‌) نسبت‌ داده‌اند (نك: كحاله‌، 4/233؛ اختيار شعر ابن‌ الرومى‌. دربارة اين‌ آثار نيز نك: بستانى‌، 1 ، حاشيه‌؛ II/587 .(GAS,
در سدة اخير، كار جدي‌ دربارة ابن‌ رومى‌ با كتاب‌ ارزندة عباس‌ محمود عقاد، ابن‌ الرومى‌ حياته‌ من‌ شعره‌ كه‌ نخستين‌ بار در 1931م‌ در قاهره‌ انتشار يافت‌، آغاز گرديد، پس‌ از او عمر فروخ‌ و مدحت‌ عكاش‌ به‌ ترتيب‌ در سالهاي‌ 1942 و 1948م‌ كتابهاي‌ كوچكى‌ دربارة او نگاشتند. در همين‌ سالها، گست‌ «زندگى‌ و آثار ابن‌ رومى‌1» را در لندن‌، (1944م‌)، انتشار داد (ترجمة نصار، بيروت‌). سپس‌ محمد عبدالغنى‌ حسن‌، ايليا سليم‌ حاوي‌ و على‌ شلق‌ ذيل‌ عنوان‌ ابن‌ الرومى‌، به‌ ترتيب‌ در سالهاي‌ 1955، 1959، 1960م‌ دست‌ به‌ انتشار كتابهاي‌ خرد و كلانى‌ زدند. در 1967م‌ كتاب‌ پرفايدة سعيد بستانى‌، به‌ زبان‌ فرانسه‌ در بيروت‌ پديدار شد. سال‌ بعد (1968م‌) جورج‌ غُرَيْب‌، ابن‌ رومى‌ خود را منتشر كرد.
دهة 80 در اين‌ باره‌، دهه‌اي‌ پربار بود: كتاب‌ ايلياسليم‌ حاوي‌ با تجديد نظر دوباره‌ چاپ‌ شد (بيروت‌، 1980م‌)؛ جورج‌ معتوق‌ چاپ‌ دومى‌ از ابن‌ رومى‌ خود منتشر ساخت‌ (بيروت‌، 1984م‌)؛ ابن‌ الرومى‌ مختصر و مفيد خليل‌ مردم‌ بك‌، از صورت‌ خطى‌ به‌ درآمد و در 1988م‌ در بيروت‌ چاپ‌ شد؛ نازك‌ سابايارد، هجاي‌ ابن‌ رومى‌ را جمع‌آوري‌ كرد و با مقدمه‌اي‌ در شرح‌ احوال‌ او، در لندن‌ (1988م‌) منتشر كرد و سرانجام‌ فوزي‌ عطوي‌ ابن‌ رومى‌ مختصري‌ در بيروت‌ (1989م‌) انتشار داد. تدارك‌ فهرست‌ مقالات‌ مفصل‌ و جامعى‌ كه‌ دربارة ابن‌ رومى‌ تأليف‌ شده‌، البته‌ از حوصلة اين‌ مقاله‌ خارج‌ است‌.
نويسندگان‌ معاصر كه‌ منابع‌ كهن‌ را در اين‌ باب‌، خاموش‌، يا كم‌ گوي‌ و احياناً متناقض‌ يافته‌اند، خود در ديوان‌ عظيم‌ ابن‌ رومى‌ به‌ جست‌ و جو پرداخته‌ و كوشيده‌اند با شناسايى‌ كسانى‌ كه‌ شاعر مدح‌ يا هجا گفته‌، و نيز با بررسى‌ حوادثى‌ كه‌ در ديوان‌ به‌ آنها اشاره‌ شده‌، طرح‌ زندگى‌نامة او را ترسيم‌ كنند. نخست‌ عقاد اين‌ غرض‌ را در عنوان‌ كتاب‌ خود كه‌ ابن‌ الرومى‌ حياته‌ من‌ شعره‌ نام‌ گرفته‌، متجلى‌ ساخت‌. اثر گست‌، كار عقاد را تكميل‌ كرده‌ و كتاب‌ بستانى‌، آن‌ِ هر دو را. كار اين‌ پژوهشگران‌، خاصه‌ بستانى‌، از آنجا شايستة ستايش‌ است‌ كه‌ چون‌ ديوان‌ كامل‌ ابن‌ رومى‌ هنوز انتشار نيافته‌ بود، ناچار بوده‌اند به‌ نسخ‌ خطى‌ و مختصرات‌ استناد كنند.
ابن‌ رومى‌ در 2 رجب‌ 221 در محلة عتيقه‌ (يا عقيقه‌) غرب‌ بغداد، كوي‌ ختليّه‌، در منزلى‌ كه‌ روبه‌روي‌ قصر عيسى‌ بن‌ جعفر قرار داشت‌ به‌ دنيا آمد و در 28 جمادي‌الاول‌ 283، در خانة خويش‌، واقع‌ در كوي‌ سوق‌ العطش‌ (در جانب‌ شرقى‌ دجله‌) درگذشت‌ و در گورستان‌ باب‌ البستان‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد (نك: مرزبانى‌، معجم‌، 145؛ خطيب‌ بغدادي‌، 12/26؛ ابن‌ جوزي‌، 5(2)/168؛ به‌ خصوص‌ ابن‌ خلكان‌، 3/360-361؛ و ديگران‌). برخى‌ به‌ سال‌ 284ق‌ نيز اشاره‌ كرده‌اند (مثلاً سمعانى‌، 6/198؛ ابن‌ جوزي‌، ابن‌ خلكان‌، همانجاها)، اما به‌ هر حال‌، سال‌ 276ق‌ كه‌ ابن‌ خلكان‌ (همانجا) افزوده‌، دور از صواب‌ است‌.
پدر رومى‌ الاصل‌ و مادر ايرانى‌ نژاد ابن‌ رومى‌ در آسايش‌ و رفاهى‌ نسبى‌ روزگار مى‌گذراندند و ابن‌ رومى‌ بارها به‌ اين‌ هر دو نژاد باليده‌ است‌ (نك: عقاد، 84؛ بستانى‌، .(101-102 در ديوان‌ او نامى‌ از پدرش‌ نيست‌؛ از اين‌ رو پنداشته‌اند كه‌ وي‌ در ايام‌ كودكى‌ شاعر درگذشته‌ باشد (عقاد، 86)، اما قصيده‌اي‌ در رثاي‌ مادرش‌ كه‌ گويا در 30 سالگى‌ شاعر وفات‌ يافته‌، ديده‌ مى‌شود (قس‌: همو، 87؛ بستانى‌، .(103 با اينهمه‌ هيچ‌ اثري‌ از فارسى‌ دانى‌ يا رومى‌ دانى‌ وي‌ در ديوانش‌ آشكار نيست‌ و مثلاً مجموعة واژه‌هاي‌ فارسى‌ ديوان‌، همان‌ است‌ كه‌ در آثار ديگر شاعران‌ آن‌ روزگار معمول‌ بوده‌ است‌ (دربارة واژگان‌ فارسى‌ او، نك: شواهد متعدد در شفاء الغليل‌ خفاجى‌، فهرست‌ ).
در كودكى‌، پدر به‌ تعليم‌ او همت‌ گماشت‌. ظاهراً پدر، خود در جهان‌ دانش‌ و ادب‌ غريب‌ نبود؛ دوستى‌ استواري‌ كه‌ با محمد بن‌ حبيب‌ (ه م‌) داشت‌ (نك: ياقوت‌، 18/114) و نيز تربيت‌ شايسته‌اي‌ كه‌ فرزندان‌ خود ابن‌ رومى‌ و محمد را از آن‌ برخوردار كرده‌ بود، بر اين‌ امر گواه‌ است‌. سپس‌ كار كودك‌ به‌ «كتّاب‌» (مكتب‌ خانه‌) كشيد (نك: بستانى‌، .(110 پس‌ از آن‌ به‌ مجالس‌ درس‌ ابن‌ حبيب‌ (245ق‌/589م‌) وارد شد و ابن‌ حبيب‌ كه‌ وي‌ را بسيار هوشمند مى‌ديد، به‌ او عنايت‌ خاصى‌ مى‌ورزيد و چون‌ نكته‌اي‌ شگفت‌ در او مى‌يافت‌، بانك‌ مى‌زد كه‌ «هان‌ اي‌ ابوالحسن‌، اين‌ نكته‌ را در حقّة خود بنه‌» (ضَع‌ هذا فى‌ تامورك‌) (ياقوت‌، همانجا).
وي‌ حداكثر تا 24 سالگى‌، يعنى‌ 245ق‌ كه‌ سال‌ وفات‌ ابن‌ حبيب‌ است‌، در خدمت‌ او بوده‌ و در آن‌ هنگام‌ بى‌گمان‌ به‌ شاعري‌ نيز شهرت‌ فراوان‌ يافته‌ بود. بعيد نيست‌ كه‌ وي‌ نزد ثعلب‌ نيز شاگردي‌ كرده‌ باشد (نك: بستانى‌، 117 ؛ نيز عقاد، 97، كه‌ به‌ اغانى‌ استناد كرده‌، اما او احتمالاً دچار اشتباه‌ شده‌ است‌). همچنين‌ احتمال‌ مى‌رود كه‌ به‌ خدمت‌ مبرّد نيز رسيده‌ باشد، زيرا در همان‌ سالى‌ كه‌ ابن‌ حبيب‌ درگذشت‌، مبرد به‌ بغداد وارد شد، اما نمى‌دانيم‌ ابن‌ رومى‌ در چه‌ احوالى‌ بدو پيوست‌. تنها اين‌ نكتة اساسى‌ آشكار است‌ كه‌ او را در يك‌ قصيدة 98 بيتى‌ مدح‌ گفته‌ و در خلال‌ آن‌ (به‌ خصوص‌ ابيات‌ 55 به‌ بعد) به‌ مرواريدهايى‌ كه‌ از درياي‌ علم‌ او برگرفته‌، اشاره‌ كرده‌ است‌ (نك: ديوان‌، 2/751-757). اين‌ رابطه‌ها سرانجام‌ موجب‌ شد كه‌ وي‌ دانش‌ گسترده‌اي‌ بيندوزد (عقاد، همانجا؛ بستانى‌، .(108 هر چند هيچ‌ تأليف‌ علمى‌ از وي‌ شناخته‌ نيست‌، اما تحليلهاي‌ روان‌شناختى‌، برداشتهاي‌ فلسفى‌ و واژگان‌ بسيار غنى‌ او بر وسعت‌ اطلاعات‌ او دلالت‌ دارد. از همين‌ جاست‌ كه‌ مسعودي‌ (4/194) شعر او را «كمترين‌ دست‌ افزارهاي‌ او» مى‌داند و به‌ معانى‌ يونانى‌ در شعرش‌ اشاره‌ مى‌كند؛ و يا ابوالعلاي‌ معري‌ كه‌ به‌ چشم‌ حقارت‌ در وي‌ مى‌نگريسته‌ و «ادبش‌ را از عقلش‌ بيشتر» مى‌دانسته‌، از فلسفه‌ دانى‌ او سخن‌ مى‌گويد (ص‌ 476-477).
ابن‌ رومى‌ گويا ظاهري‌ چندان‌ برازنده‌ نداشت‌. اندام‌ لاغري‌ داشت‌ و دچار پيري‌ زودرس‌ نيز شده‌ بود (بستانى‌، و طاسى‌ سر را پيوسته‌ با عمامه‌اي‌ مى‌پوشانيد و چون‌ در اين‌ باب‌ از او پرسش‌ مى‌كردند، به‌ خشم‌ مى‌آمد ( ديوان‌ 5/2109؛ حصري‌، 1/270). وي‌ دچار تندخويى‌ بيمارگونه‌اي‌ بود كه‌ آثارش‌ لاجرم‌ بر چهره‌اش‌ آشكار مى‌گرديد. مسعودي‌ (4/195) اشاره‌ مى‌كند كه‌ «سوداء» بر وي‌ چيره‌ بود؛ مرزبانى‌ نيز اين‌ سخن‌ را تأييد كرده‌، مى‌افزايد ( معجم‌، 145) كه‌ وي‌ «علت‌ سوداويه‌» داشت‌ و چون‌ طغيان‌ مى‌كرد، او را دگرگون‌ مى‌ساخت‌. علاوه‌ بر اين‌، مردي‌ آزمند بود (مسعودي‌، همانجا) و به‌ خوردنيها (خاصه‌ ماهى‌) حرصى‌ تمام‌ داشت‌ (صفدي‌، تمام‌ المتون‌، 124؛ دربارة بيشتر اين‌ موارد، نيز نك: عقاد، 108-130).
آيين‌ تشيع‌ كه‌ مذهب‌ ابن‌ رومى‌ بود، مسير زندگى‌ اجتماعى‌ - سياسى‌ او را معين‌ مى‌كرد. در روزگار او شيعيان‌ اگرچه‌ مورد جور و ستم‌ خلفا قرار مى‌گرفتند، باز نيرويى‌ بسيار داشتند: حكومتهاي‌ نيمه‌ مستقل‌ شيعى‌ در گوشه‌ و كنار، خاصه‌ در ايران‌ پديدار مى‌گرديد، و در داخل‌ عراق‌ امام‌ زادگان‌ حرمان‌ ديده‌، يكى‌ پس‌ از ديگري‌ سر برمى‌كشيدند. پيداست‌ كه‌ در اين‌ ميان‌ خلفاي‌ عباسى‌، گاه‌ از سر روشندلى‌ و گاه‌ با اغراض‌ سياسى‌، به‌ اين‌ يا به‌ آن‌ متمايل‌ مى‌شدند. ابن‌ رومى‌ كه‌ بى‌گمان‌ شيعى‌ تند مزاجى‌ بود، لاجرم‌ به‌ شيعيان‌ يا شيعه‌ دوستان‌ مى‌پيوست‌؛ چون‌ ايشان‌ قدرت‌ مى‌يافتند او آسايش‌ و گشادگى‌ مى‌يافت‌ و چون‌ فرو مى‌افتادند، وي‌ نيز پريشان‌ حال‌ مى‌گرديد. ابن‌ صباغ‌ (ص‌ 285) او را شاعر خاص‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌(ع‌) مى‌داند (صدر، 211، اشتباهاً امام‌ على‌ النقى‌ (ع‌) ذكر كرده‌ است‌).
ديوانش‌ نيز از اشاره‌ به‌ معتقدات‌ شيعه‌ تهى‌ نيست‌ (نيز نك: بستانى‌، .(119-125 علاوه‌ بر اين‌ برخى‌ محرمات‌ شيعه‌ را نيز مراعات‌ مى‌كرد (نك: همو، 310 ,123 )، اما آنچه‌ در اين‌ ميان‌ سخت‌ جالب‌ توجه‌ و بلكه‌ شگفت‌انگيز است‌، همانا قصيدة جيميه‌اي‌ است‌ كه‌ وي‌ در رثاي‌ يحيى‌ ابن‌ عمر سروده‌ است‌ (نك: ديوان‌، 2/493). يحيى‌ كه‌ از نوادگان‌ حضرت‌ امام‌ حسين‌(ع‌) بود در 250ق‌/864م‌ در كوفه‌ قيام‌ كرد و اندكى‌ بعد سپاهيان‌ خليفه‌ به‌ شهادتش‌ رساندند. ابن‌ رومى‌ قصيده‌اي‌ 111 بيتى‌ در رثاي‌ وي‌ سرود كه‌ بى‌گمان‌ با توجه‌ به‌ اوضاع‌ زمان‌، در نوع‌ خود بى‌نظير است‌. وي‌ در آن‌ پس‌ از زاري‌ بر احوال‌ اهل‌ بيت‌(ع‌) و رنجهايى‌ كه‌ تحمل‌ كرده‌اند، به‌ رثاي‌ يحيى‌ مى‌پردازد (تا بيت‌ 50)، از آن‌ پس‌، حمله‌ به‌ عباسيان‌ و كارگزاران‌ ستمگرشان‌ آغاز مى‌شود (بيت‌ 54) و از اينكه‌ جهان‌ به‌ يك‌ رنگ‌ نمى‌ماند و روزي‌ خلافت‌ به‌ خاندان‌ نبوت‌ باز خواهد گشت‌، بيمشان‌ مى‌دهد (بيت‌ 55)، سپس‌ مى‌گويد كه‌ روزي‌ مردي‌ انتقامجو برخواهد خاست‌ كه‌ با سپاهى‌ كلان‌ «ثأر» خداوند را خواهد ستاند (ابيات‌ِ 59 -71). گزنده‌تر از اين‌ سخنان‌، همانا اندرزهايى‌ است‌ كه‌ وي‌ به‌ ايشان‌ مى‌دهد: غرور و تكبر ايشان‌ را با رنجهايى‌ كه‌ زادگان‌ امام‌ على‌(ع‌) متحمل‌ شده‌اند، مى‌سنجد (ابيات‌ِ 77-94)، آنگاه‌ آمرانه‌ به‌ ايشان‌ مى‌گويد كه‌ چون‌ زنان‌، روي‌ بپوشانند و در هودج‌ نشينند (ابيات‌ِ 93-94).
سهم‌ طاهريان‌ شيعى‌ مذهب‌ هم‌ كه‌ در ماجراي‌ يحيى‌، جانب‌ خلافت‌ را داشتند، و به‌ خصوص‌ محمدِ طاهر كه‌ نقش‌ عمده‌اي‌ به‌ عهده‌ داشت‌، از اين‌ ناسزاها كم‌ نيست‌، زيرا به‌ عباسيان‌ مى‌گويد كه‌ آل‌ طاهر كينة آنان‌ را در دل‌ مردمان‌ انداخته‌اند (بيت‌ 97) و پيامبر (ص‌) دشمنى‌ جز اين‌ خاندان‌ ندارد (بيت‌ 101). انتقادهاي‌ ابن‌ رومى‌ از دستگاه‌ خلافت‌ آنچنان‌ گزنده‌ و بى‌باكانه‌ است‌ كه‌ معاصر هم‌ كيش‌ او ابوالفرج‌ اصفهانى‌ را نگران‌ ساخته‌ است‌. وي‌ كه‌ از ته‌ دل‌ دوست‌ داشته‌ همة اين‌ قصيدة طولانى‌ را در مقاتل‌ خويش‌ (646 -662) نقل‌ كند، گويى‌ خواسته‌ است‌ جانب‌ احتياط را فرو نگذارد و پس‌ از ستايشى‌ خاص‌ از اين‌ شعر، به‌ ناچار افزوده‌ است‌ كه‌ ابن‌ رومى‌ كار را در حق‌ مولايان‌ خويش‌ (عباسيان‌) از حد در گذرانده‌ و شعر خويش‌ را تباه‌ كرده‌ است‌ (نك: عقاد، 210-217؛ امين‌، 8/255).
دربارة اعتزال‌ او نيز بحث‌ بسيار كرده‌اند (از جمله‌ نك: عقاد، 217؛ بستانى‌، و در آن‌ ترديد به‌ خود راه‌ نداده‌اند. او خود نيز در قطعه‌اي‌ آشكارا مى‌گويد كه‌ اعتزال‌ خود را پنهان‌ نمى‌كند (عقاد، همانجا). با اينهمه‌ امين‌ (8/255) بر اين‌ عقيده‌ نيست‌، زيرا گمان‌ مى‌برد كه‌ اولاً جمع‌ ميان‌ اعتزال‌ و تشيع‌ در يك‌ مرد آسان‌ نيست‌ و ثانياً اشاره‌ به‌ برخى‌ مشتركات‌ ميان‌ شيعه‌ و معتزله‌، چون‌ خلق‌ قرآن‌، حسن‌ و قبح‌ عقلى‌، اختيار و ... دليل‌ بر اعتزال‌ نيست‌، اما محققان‌ عموماً در اين‌ امر منعى‌ نديده‌اند (قس‌: بستانى‌، .(211
زندگى‌ سياسى‌ - اجتماعى‌ ابن‌ رومى‌، چنانكه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ كرديم‌، تقريباً هيچ‌ انعكاسى‌ در منابع‌ موجود نداشته‌ است‌. در عوض‌ ديوان‌ عظيم‌ او به‌ اشارات‌ تاريخى‌ آكنده‌ است‌. بنابراين‌ طرحى‌ كه‌ در زير مى‌آيد، توسط پژوهشگران‌ زندگى‌ او، از ديوانش‌ استخراج‌ شده‌ است‌:
مى‌دانيم‌ كه‌ خانوادة او از موالى‌ عبيدالله‌ بن‌ عيسى‌ بن‌ جعفر بن‌ منصور بودند. او در آغاز به‌ اين‌ ولاء باليده‌ ( ديوان‌، 5/1960-1961، قطعة 19 بيتى‌)، اما گويى‌ عباسيان‌ به‌ او كه‌ هنوز جوان‌ بود، روي‌ خوشى‌ نشان‌ نمى‌دادند: ابن‌ رومى‌ 29 ساله‌ بود كه‌ جيمية جسورانة خود را در دفاع‌ از علويان‌ و انتقاد از عباسيان‌ سرود، اما سال‌ بعد، يعنى‌ در 251ق‌/865م‌، مستعين‌ در اثر كشاكشهاي‌ دربار، به‌ بغداد پناه‌ آورد. سپاهيان‌ سامره‌، او را خلع‌ كرده‌، معتز را كه‌ با شيعيان‌ دشمنى‌ سختى‌ داشت‌، به‌ جايش‌ نشاندند. ابن‌ رومى‌ بيمى‌ از او به‌ دل‌ راه‌ نداد و قصيده‌اي‌ در مذمت‌ او سرود ( ديوان‌، 1/336- 339) و ضمن‌ انتقادهاي‌ گوناگون‌، از او خواست‌ كه‌ خلافت‌ را فرو گذارد (نك: ضيف‌، 303). پس‌ از آن‌، وي‌ معتمد را ستود (بستانى‌، و به‌ پيروزي‌ او بر زنگيان‌ اشاره‌ كرد ( ديوان‌، 5/1820) و «صفار» را هشدار داد كه‌ آرام‌ گيرد (بيت‌ 9). اما پيداست‌ كه‌ هرگز به‌ دربار خليفه‌ راه‌ نيافت‌. در خلال‌ ماجراي‌ قيام‌ زنگيان‌ ميان‌ دستگاه‌ خلافت‌ و عامة شيعيان‌ عراق‌ توافقى‌ حاصل‌ شد و هر دو گويى‌ در يك‌ جبهه‌ قرار گرفتند. موفق‌ برادر كاردان‌ خليفه‌ دلجويى‌ از شيعيان‌ را به‌ آنجا رسانيد كه‌ خود بر جنازة امام‌ على‌ النقى‌(ع‌) امام‌ دهم‌ (د 254ق‌/868م‌) نماز گزارد (بستانى‌، همانجا). ابن‌ رومى‌ در بسياري‌ از اشعارش‌ از موفق‌ به‌ نيكى‌ ياد كرده‌ است‌ (قس‌: همو، .(135 در همين‌ روزگار بود كه‌ زنگيان‌ بصره‌ را تاراج‌ كردند و ويرانى‌ بسيار به‌ بار آوردند (257ق‌/871م‌). شعري‌ كه‌ ابن‌ رومى‌ در رثاي‌ بصره‌ و حمله‌ به‌ زنگيان‌ سرود، از بهترين‌ اشعار اوست‌ (دربارة اين‌ شعر معروف‌، نك: شيزري‌، 121-124؛ قس‌: غريب‌، 6 -7). ديگر ترديد نيست‌ كه‌ در زمان‌ معتضد شاعر توانست‌ به‌ دربار خلافت‌ راه‌ يابد و چندي‌، روزگار را به‌ خوشى‌ بگذراند: وي‌ حدود 7 سال‌ در خدمت‌ معتضد بود، 24 قصيده‌ چه‌ در مقام‌ ولايت‌ عهدي‌ و چه‌ در خلافت‌ در مدح‌ او سرود و در چهارمين‌ سال‌ خلافت‌ او بود كه‌ وفات‌ يافت‌.
اما ابن‌ رومى‌، طاهريان‌ شيعى‌ مذهب‌ را كه‌ هم‌ در خراسان‌ حكومت‌ نيمه‌ مستقلى‌ به‌ پا كرده‌ بودند و هم‌ امر شرطة بغداد را به‌ عهده‌ داشتند، بيش‌ از خلفا ستوده‌ است‌. در زمان‌ فرزندان‌ عبدالله‌ طاهر (محمد، سليمان‌ و عبيدالله‌)، وي‌ به‌ سن‌ و درجه‌اي‌ رسيده‌ بود كه‌ مى‌توانست‌ به‌ مدح‌ اميران‌ پردازد، اما اشعاري‌ كه‌ دربارة محمد سروده‌ (مثلاً ديوان‌، 3/912، 932-933) همه‌ در عتاب‌ و مأيوس‌ شدن‌ از بخشندگى‌ امير است‌، و مى‌دانيم‌ كه‌ اندكى‌ بعد، در قصيدة معروف‌ جيميه‌، سخت‌ به‌ همين‌ محمد بن‌ طاهر تاخته‌ است‌. در عوض‌ رابطة او با عبيدالله‌ طاهر، سخت‌ گرم‌ بود، چنانكه‌ انبوهى‌ قصيدة بلند و كوتاه‌ (58 قصيده‌) به‌ وي‌ تقديم‌ كرده‌ است‌. از بسياري‌ از اين‌ اشعار برمى‌آيد كه‌ شاعر به‌ يمن‌ بخشندگيهاي‌ امير زندگى‌ مرفهى‌ داشته‌ است‌ (مثلاً نك: ديوان‌، 1264، ابيات‌ 164 به‌ بعد).
در ميان‌ انبوه‌ ممدوحان‌ ابن‌ رومى‌، ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ گرايش‌ او بيشتر به‌ سوي‌ شيعيان‌ يا شيعه‌دوستان‌ است‌. وي‌ از جملة وزيران‌ و كاتبان‌ بزرگ‌، ابن‌ خصيب‌، عبدالله‌ بن‌ محمد بن‌ يزداد و ابن‌ اسرائيل‌ را تنها در چند بيت‌ مدح‌ گفته‌ و در عوض‌ به‌ ابوالصقر بن‌ بلبل‌ شيعى‌ مذهب‌ بيش‌ از 90 قطعه‌ و قصيدة ستايش‌ آميز تقديم‌ كرده‌ است‌. ابن‌ بلبل‌ شخصيتى‌ شگفت‌ بود: نژادي‌ ايرانى‌ داشت‌، اما ادعا مى‌كرد كه‌ از بنى‌ شيبان‌ برخاسته‌؛ گاه‌ زيرك‌ و سياست‌ باز و گاه‌ كم‌ ذوق‌ و مغرور بود. وي‌ در 265ق‌/878م‌ به‌ وزارت‌ رسيد و پس‌ از طى‌ فراز و نشيبهاي‌ بسيار، در 278ق‌/891م‌ به‌ دست‌ معتضد كشته‌ شد (دربارة او، نك: سوردل‌، I/315 به‌ بعد). ظاهراً ابن‌ رومى‌ پيش‌ از آنكه‌ وي‌ به‌ اين‌ مقام‌ رسد، به‌ مدح‌ او پرداخته‌ بوده‌ است‌. در قطعه‌ شعري‌ ( ديوان‌، 4/1468) به‌ 30 سالگى‌ خود اشاره‌ مى‌كند (بيت‌ 3). اگر اين‌ استنباط درست‌ باشد، ناچار بايد پذيرفت‌ كه‌ ابن‌ بلبل‌ كه‌ چندين‌ سال‌ از او جوان‌تر بود، در آن‌ هنگام‌ كاتب‌ جوانى‌ بيش‌ نبوده‌ است‌. دوستى‌ ميان‌ اين‌ دو با آنكه‌ حدود 20 سال‌ دوام‌ يافت‌ ( بستانى‌، عاقبت‌ به‌ سردي‌ و سپس‌ دشمنى‌ و هجا گراييد. در منابع‌ كهن‌، معمولاً علت‌ اين‌ امر را قصيدة تونيه‌اي‌ كه‌ عبيدالله‌ بن‌ طاهر، «دارالبطيخ‌» خوانده‌، مى‌دانند. سبب‌ اين‌ نامگذاري‌ آن‌ است‌ كه‌ شاعر در «نسيب‌ِ» قصيده‌ انواع‌ و اقسام‌ ميوه‌ها و گلها و گياهان‌ را وصف‌ مى‌كند. اما علت‌ خشم‌ وزير، به‌ گفتة منابع‌ ما بيتى‌ است‌ كه‌ در آن‌ شاعر، وزير را به‌ اين‌ معنى‌ ستوده‌ است‌: «گويند ابوالصقر از شيبان‌ است‌؛ نه‌ چنين‌ نيست‌ كه‌ شيبان‌ از ابوالصقر است‌» و ابوالصقر، اين‌ مدح‌ زيبا را هجا پنداشت‌ (نك: مرزبانى‌، الموشح‌؛ 320-321؛ حصري‌، 1/284).
ترديد نيست‌ كه‌ جدايى‌ ميان‌ دو دوست‌ قديم‌ بدين‌ سادگى‌ رخ‌ نداده‌ است‌، به‌ خصوص‌ كه‌ وي‌ در چندين‌ قصيده‌ از ابوالصقر گله‌ مى‌كند كه‌ چرا درهاي‌ بخشندگى‌ خويش‌ را به‌ روي‌ او بسته‌ است‌. تكرار اين‌ قصايد دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ شاعر ديرزمانى‌ در انتظار بخشش‌ وزير ماند، مدح‌ گفت‌ و از تنگدستى‌ گريست‌ (مثلاً نك: ديوان‌، 5/1898، 1933) و پس‌ از چندي‌ سرزنش‌ را به‌ تهديد نيز درآميخت‌ و قصيده‌اي‌ را (نك: همان‌، 1/199-202) با اين‌ بيت‌ زيبا تمام‌ كرد كه‌ «اگر خشنودم‌ نكنى‌، قافيه‌ها به‌ خشم‌ درخواهند آمد». ابن‌ بلبل‌ از تهديد او بيمى‌ به‌ دل‌ راه‌ نداد. شاعر نيز بى‌محابا به‌ هجاي‌ او پرداخت‌ و همة آن‌ خصوصيات‌ روحى‌ و اجتماعى‌ وزير را كه‌ به‌ آسانى‌ تن‌ به‌ هجو مى‌سپردند - و اتفاقاً بسيار فراوان‌ هم‌ بودند - به‌ الفاظى‌ تند و زهرآگين‌ همه‌ جا پراكند. بدين‌ سان‌ حدود 30 قصيده‌ در هجاي‌ وزير در ديوان‌ او باقى‌ مانده‌ است‌ (نيز نك: بستانى‌، .(161-163
اما ابن‌ رومى‌، هيچ‌ بزرگى‌ را به‌ اندازة قاسم‌ (291ق‌/904م‌)، پسر عبيدالله‌ بن‌ وهب‌ وزير نستوده‌ است‌. قاسم‌ نسبت‌ به‌ شاعر عنايت‌ تمام‌ داشت‌، آنچنانكه‌ او را به‌ مجالس‌ عيش‌ و طرب‌ خويش‌ فرا مى‌خواند. شاعر نيز پيوسته‌ بخشندگى‌ و بزرگ‌ منشى‌ او را ستوده‌، گشايش‌ و غنايى‌ را كه‌ به‌ عنايت‌ او يافته‌ بود، ارج‌ نهاده‌ و در عين‌ حال‌، فزونى‌ طلبيده‌ و خواسته‌ است‌ تا وزير زاده‌ حقوق‌ رضايت‌ بخشى‌ نيز براي‌ او معين‌ كند (مثلاً نك: ديوان‌، 5/1911-1917، به‌ خصوص‌ ابيات‌ 39-44). اين‌ دوستى‌ نيز سرانجام‌ خوشى‌ نداشت‌. قاسم‌ از او بريد و شاعر هر چه‌ پوزش‌ خواست‌ و عتاب‌ كرد و واسطه‌ انگيخت‌، وزير زاده‌ رام‌ نشد (نك: بستانى‌، .(180-181 در اين‌ ماجرا، شايد ابن‌ فراس‌ دستى‌ داشته‌ است‌، اما ما را از چند و چون‌ داستان‌ آگاهى‌ نيست‌. در هر حال‌ خشم‌ و دشمنى‌ قاسم‌ چندان‌ شديد بود كه‌ سرانجام‌ نويسندگان‌ سده‌هاي‌ بعد، وي‌ را به‌ مسموم‌ كردن‌ شاعر متهم‌ داشتند. ما در داستان‌ مرگ‌ شاعر به‌ اين‌ نكته‌ خواهيم‌ پرداخت‌.
ابن‌رومى‌ با 3 خاندان‌ متنفذواشرافى‌ ديگر نيز پيوند دوستى‌ داشت‌ كه‌ هر 3 ايرانى‌ نژاد بودند و به‌ تشيع‌ و اعتزال‌ مى‌گراييدند: خاندان‌ بنوفرات‌ و نوبخت‌، شيعى‌ مذهب‌ و بنو منجم‌، معتزلى‌ و همه‌ ممدوح‌ شاعر بودند، اما دوستى‌ او با بزرگ‌ آل‌ نوبخت‌ يعنى‌ ابوسهل‌ اسماعيل‌ بن‌ على‌ چندان‌ استوار بود كه‌ دوري‌ يكديگر را تحمل‌ نمى‌توانستند كرد (نك: ديوان‌، 4/1669-1677، قصيدة 130 بيتى‌). پيداست‌ كه‌ اعتقادات‌ دينى‌ و گرايشهاي‌ اجتماعى‌ در اين‌ دوستى‌ بى‌تأثير نبوده‌ است‌ (دربارة اين‌ خاندان‌ و پيوند ابن‌ رومى‌ با آنان‌، نك: بستانى‌، 211 ؛ اقبال‌، 104، 198- 199). خاندان‌ ديگر، يعنى‌ بنومنجم‌ كه‌ بيشتر به‌ اعتدال‌ مايل‌ بودند، در علم‌ و ادب‌ و ثروت‌ چيزي‌ از نوبختيان‌ كم‌ نداشتند. ابن‌ رومى‌ با على‌ بن‌ يحيى‌ بيش‌ از ديگر اعضاي‌ اين‌ خاندان‌ پيوند دوستى‌ داشت‌، زيرا 35 قطعه‌ و قصيده‌ به‌ او تقديم‌ كرده‌ است‌.
از ديگر مشاهيري‌ كه‌ او مدح‌ گفته‌ مى‌توان‌ از تَوَّزي‌ (بستانى‌، 252 )، دوستش‌ ابن‌ ابى‌ عون‌ صاحب‌ تشبيهات‌ و خاندان‌ مَرْتَدي‌ نام‌ برد (همو، 246-247 .(220-221,
در روزگار ابن‌ رومى‌، چهره‌هاي‌ تابناكى‌ در آسمان‌ شعر عربى‌ مى‌درخشيدند كه‌ بحتري‌، حسين‌ بن‌ ضحاك‌، دعبل‌، على‌ بن‌ جهم‌ و ابن‌ معتز و ابن‌ ابى‌ طاهر طيفور از جملة آنان‌ بودند. پيداست‌ كه‌ ابن‌ رومى‌ در مجالس‌ خلفا و وزيران‌ و اعيان‌ بغداد، با اينان‌ روابط گوناگونى‌ داشته‌ است‌، اما چگونگى‌ اين‌ پيوندها بر ما آشكار نيست‌. مثلاً مى‌دانيم‌ كه‌ ابن‌ ابى‌ طاهر (ه م‌) هم‌ با بنومنجم‌ دوستى‌ داشت‌ و هم‌ در مجالس‌ عبيدالله‌ طاهر رفت‌ و آمد مى‌كرد و لاجرم‌ با ابن‌ رومى‌ آشنايى‌ داشته‌ است‌. اما تنها اثري‌ كه‌ از اين‌ آشنايى‌ به‌ جاي‌ مانده‌، همانا چند انتقاد هجاآميز از شعر طيفور در ديوان‌ ابن‌ رومى‌ است‌. مثلاً وي‌ در يك‌ قطعة 10 بيتى‌ (نك: ديوان‌، 3/986-987)، شعر طيفور را «نه‌ سرد و نه‌ گرم‌» و دانشش‌ را بى‌ سر و ته‌ توصيف‌ كرده‌ و خود او را سگى‌ دانسته‌ كه‌ در نور ماه‌ پارس‌ مى‌كند (ابن‌ رشيق‌، 1/116، به‌ هجاي‌ او اشاره‌ مى‌كند). همچنين‌ مى‌دانيم‌ كه‌ وي‌ شعرحسين‌ضحاك‌ را روايت‌ كرده‌(ابوالفرج‌، الاغانى‌، 7/175-176) و به‌ معارضة دو قصيده‌ از قصايد دعبل‌ رفته‌ است‌ (براي‌ نمونه‌ نك: ديوان‌، 4/1444- 1448). احتمال‌ فراوان‌ مى‌رود كه‌ وي‌ در جوانى‌ و پيش‌ از مرگ‌ آن‌ دو، با ايشان‌ پيوندهايى‌ داشته‌، اما اثري‌ از آن‌ در ديوان‌ شاعر پديدار نيست‌ و هرگز نمى‌توان‌ مانند عقاد (ص‌ 242) پنداشت‌ كه‌ تنها اين‌ دو شاعر در تكوين‌ شخصيت‌ ابن‌ رومى‌ اثر داشته‌اند. منابع‌ متأخر شيعه‌ بر شاگردي‌ ابن‌ حجاج‌ نزد ابن‌ رومى‌ نيز اصرار مى‌ورزند، اما آنچنانكه‌ در شرح‌ احوال‌ ابن‌ حجاج‌ (ه م‌) آمده‌، فاصلة زمانى‌، مانع‌ چنين‌ ارتباطى‌ است‌.
در عوض‌، در خلال‌ روايات‌ مربوط به‌ دوستى‌ ابن‌ رومى‌ با ابوعثمان‌ ناجم‌ كه‌ خود شاعري‌ زبر دست‌ بود، اشاراتى‌ هم‌ دربارة بحتري‌ يافت‌ مى‌شود و اين‌ اشارات‌ با قصايدي‌ كه‌ در ديوان‌ آمده‌ تأييد مى‌گردد. گويى‌ ديرزمانى‌ دو شاعر بزرگ‌ از هرگونه‌ برخورد، حتى‌ ملاقات‌ دوستانه‌ پرهيز مى‌كردند. سرانجام‌ در زمان‌ معتمد بود كه‌ بحتري‌ توسط ابوعثمان‌ ناجم‌ تقاضاي‌ ديدار كرد. ناجم‌ نيز زمينة ديدار را مهيا ساخت‌ و روزي‌ هم‌ دو شاعر را به‌ خانة خويش‌ خواند و دو شاعر به‌ دوستى‌ تمام‌ كنار يكديگر نشستند و مشتركاً هجايى‌ هم‌ سرودند (مرزبانى‌، الموشح‌، 303). اما گويا حسد بيمارگونة بحتري‌ موجب‌ شد كه‌ وي‌ در جايى‌، از شعر ابن‌ رومى‌ انتقاد كند و زبان‌ زهرآگين‌ شاعر تندخوي‌ را عليه‌ خويش‌ برانگيزد. شعري‌ كه‌ ابن‌ رومى‌ در هجاي‌ او سرود، در نوع‌ خود بى‌نظير است‌ ( ديوان‌، 1/269-274). وي‌ در اين‌ قصيده‌ هم‌ از معانى‌ معروف‌ و معمول‌ هجا استفاده‌ كرد و هم‌ به‌ تجزيه‌ و تحليل‌ شعر بحتري‌ پرداخت‌ و آن‌ را زاييده‌ رنج‌ جانكاه‌ و انديشة فراوان‌ و يا سرقت‌ از اين‌ و آن‌ دانست‌. بحتري‌ در مقام‌ دفاع‌ برنيامد، بلكه‌ به‌ عكس‌ هديه‌اي‌ نزد او فرستاد (ابن‌ رشيق‌، 1/110)، اما ابن‌ رومى‌ دست‌ از دشمنى‌ برنداشت‌ و او را به‌ شعر ديگري‌ نيز هجا گفت‌ ( ديوان‌، 2/570، نيز نك: 5/2001). با اينهمه‌ بحتري‌ را با وي‌ سر جنگ‌ نبود و حتى‌ بعيد نيست‌ كه‌ وي‌، به‌ قول‌ مرزبانى‌ ( معجم‌، 147). شعر او را ستايش‌ هم‌ كرده‌ باشد (نك: بستانى‌، 270 -265 ؛ سابايارد، 17).
تعداد ديگر شاعرانى‌ كه‌ آماج‌ دشنامهاي‌ ابن‌ رومى‌ قرار گرفته‌اند، اندك‌ نيست‌، اما از آن‌ ميان‌ گويى‌ او را نسبت‌ به‌ خالد قحطبى‌ كينه‌اي‌ خاص‌ بود، زيرا حدود 82 قطعه‌ در هجو او سروده‌ است‌. از ميان‌ شاعران‌ آن‌ روزگار، 3 تن‌ را با وي‌ دوستى‌ استوارتري‌ بود و احتمالاً در جمع‌آوري‌ آثارش‌ نيز نقش‌ عمده‌اي‌ داشته‌اند: نخست‌ مثقال‌ واسطى‌، شاعري‌ گمنام‌ بود كه‌ با ابوتمام‌ نيز مهاجات‌ كرده‌ و سپس‌ به‌ ابن‌ رومى‌ پيوسته‌ بود. ابن‌ رومى‌ بسياري‌ از اشعاري‌ را كه‌ در هجاي‌ قحطبى‌ مى‌سرود، به‌ او نسبت‌ مى‌داد (مرزبانى‌، معجم‌، 403؛ صفدي‌، الوافى‌، 5/222). هم‌ اوست‌ كه‌ پس‌ از مرگ‌ شاعر به‌ جمع‌آوري‌ ديوان‌ او همت‌ گماشت‌ (ابن‌ نديم‌، 190)، هر چند كه‌ فحام‌ (60/126-127) متن‌ ابن‌ نديم‌ را به‌ نحو ديگري‌ خوانده‌ و با اين‌ نظر مخالفت‌ كرده‌ است‌.
دوست‌ ديگر او، على‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ مسيب‌، كاتب‌ ايرانى‌ نژاد بود كه‌ ابن‌ رومى‌، يك‌ بار در قطعه‌اي‌ كوتاه‌ ( ديوان‌، 1/112) او را هجو گفته‌، ولى‌ در جاهاي‌ ديگر، از جمله‌ در قطعه‌اي‌ 18 بيتى‌ (همان‌، 1/146- 147) وي‌ را بسيار ستوده‌ و همچون‌ امرؤالقيس‌ كه‌ شاعر عرب‌ است‌، او را «شاعر عجمان‌ بزرگوار» توصيف‌ كرده‌ است‌. اين‌ كاتب‌ هم‌ ديوان‌ ابن‌ رومى‌ را جمع‌ آورده‌ (ابن‌ نديم‌، همانجا) و هم‌ كتابى‌ در اخبار او نگاشته‌ است‌ (ياقوت‌، 3/234). همين‌ كاتب‌، به‌ قول‌ ياقوت‌، در زندگى‌ نامة شاعر از احمد بن‌ عمار كه‌ از نويسندگان‌ بزرگ‌ شيعه‌ و مردي‌ تنگدست‌ بود، نام‌ برده‌ و گفته‌ است‌ كه‌ ابن‌ رومى‌ وي‌ را بركشيد و به‌ درگاه‌ عبيدالله‌ بن‌ وهب‌ برد. اما ابن‌ عمار چون‌ جاه‌ و مقام‌ يافت‌، با شاعر نامهربانى‌ آغاز كرد و از هجاهاي‌ متعدد او بيمى‌ به‌ دل‌ راه‌ نداد. شگفت‌ آنكه‌ چون‌ شاعر درگذشت‌، وي‌ كتابى‌ در «برتري‌ ابن‌ رومى‌» ساخت‌، گزيده‌اي‌ از اشعار او فراهم‌ آورد و آن‌ را بر مردم‌ املا كرد (3/235، 239-240).
دوست‌ سوم‌، همان‌ ابوعثمان‌ ناجم‌ است‌ كه‌ ديديم‌ ميان‌ ابن‌ رومى‌ و بحتري‌ آشتى‌ برقرار كرد. نيز هم‌ اوست‌ كه‌ در بستر مرگ‌ به‌ زيارت‌ شاعر مى‌رفته‌ و سخنان‌ او را مى‌شنيده‌ است‌. ياقوت‌ (11/193) به‌ دوستى‌ استوار او با ابن‌ رومى‌ اشاره‌ كرده‌ و شابشتى‌ (ص‌ 94) حتى‌ او را راوية شاعر دانسته‌ است‌، زيرا «بيشتر شعر او را روايت‌ كرده‌ است‌» (ابن‌ شاعر، 2/51).
خوب‌ است‌ از ميان‌ نزديكان‌ ابن‌ رومى‌، به‌ ابن‌ حاجب‌ شاعر و كاتب‌ نيز اشاره‌ كنيم‌ كه‌ از شاگردان‌ او بوده‌ و بخشى‌ از ديوانش‌ را گرد آورده‌ است‌ (ابن‌ نديم‌، همانجا؛ مرزبانى‌، معجم‌، 410). در كنار اين‌ دوستان‌، ابن‌ رومى‌ را انبوهى‌ دشمن‌ فراهم‌ آمده‌ بود كه‌ به‌ زخم‌ زبان‌ او خسته‌ شده‌ بودند و غالباً كينة او را به‌ دل‌ داشتند. وي‌ ممدوحان‌ را به‌ گناه‌ اندك‌ بى‌توجهى‌ و يا اندك‌ سستى‌ در اعطاي‌ صله‌ عتاب‌ مى‌كرد و سپس‌ هجا مى‌گفت‌، اما مى‌دانيم‌ كه‌ اين‌ ناسزاگوييها و ستيزه‌جوييها، در بسيار جاها، انگيزه‌اي‌ دينى‌ و گاه‌ سياسى‌ داشته‌ است‌. راست‌ است‌ كه‌ به‌ هنگام‌ جوانى‌، به‌ سبب‌ بى‌اعتنايى‌ عباسيان‌ از ايشان‌ دلگير شد، اما ممكن‌ نيست‌ كه‌ فقط دلگيري‌ شاعري‌ بينوا نسبت‌ به‌ خليفگان‌، انگيزة آنهمه‌ اشعار تند سياست‌آلود گستاخانه‌ باشد. اگر گرايشهاي‌ مذهبى‌ و تأثير حق‌ طلبانى‌ چون‌ يحيى‌ بن‌ عمر نبود، البته‌ وي‌ آن‌ جيمية معروف‌ را نمى‌سرود، يا عباسيان‌ را نمى‌گفت‌ كه‌ «به‌ حكم‌ قضا و قدر و بى‌آنكه‌ حقى‌ و فضلى‌ بر كسى‌ داشته‌ باشند، خلافت‌ يافته‌اند، حال‌ آنكه‌ گوسفندانى‌ بيش‌ نيستند» ( ديوان‌، 2/803)؛ و يا جسورانه‌ معتز را دروغگو و حيله‌گر نمى‌خواند و از او نمى‌خواست‌ كه‌ ديگر در پى‌ خلافت‌ نباشد ( ديوان‌، 1/338، به‌ خصوص‌ بيت‌ 26). علاوه‌ بر اين‌ ديدگاه‌ مذهبى‌ - سياسى‌ كه‌ شايد خاستگاه‌ بسياري‌ از رنجها و حرمانهاي‌ شاعر بود، خوي‌ تند و زودرنج‌ و زبان‌ بى‌قرار و سركش‌ وي‌ نيز موجب‌ مى‌شد كه‌ بسياري‌ از خلفا و اميران‌ يا درِ بارگاه‌ خويش‌ را بر او ببندند، يا پس‌ از چندي‌ روي‌ از او برتابند و هجاها و عتابهاي‌ گوناگونش‌ را به‌ هيچ‌ نگيرند. حتى‌ شخصيت‌ اندك‌ مايه‌اي‌ چون‌ ابن‌ بلبل‌، چنانكه‌ ديديم‌، پس‌ از 20 سال‌ دوستى‌، وي‌ را به‌ سختى‌ از خود براند.
تعداد كسانى‌ كه‌ او هجو گفته‌، شايد در ديوان‌، از 50 كس‌ كمتر نباشد. مشهورترين‌اين‌كسان‌عبارتندازمعتزخليفه‌،اوچندتن‌ازطاهريان‌: محمد، سليمان‌ و حتى‌ عبيدالله‌ كه‌ ديرزمانى‌ ممدوحش‌ بوده‌، بيشتر وزيران‌ خاصه‌: عبدالله‌ بن‌ يزداد، صاعد بن‌ مَخْلَد، وَهْب‌ و همة فرزندان‌ او كه‌ چون‌ دوباره‌ به‌ وزارت‌ رسيدند، مجدداً به‌ مدحشان‌ پرداخت‌، اما اشعار او در حق‌ قاسم‌ نوادة وهب‌، بيشتر گلايه‌ است‌ تا هجا. وي‌ همة خشم‌ خود را از بى‌اعتنايى‌ قاسم‌ بر سر كارگزارانش‌ عمرو نصرانى‌ و محمد بن‌ فراس‌ مى‌ريخت‌. با اينهمه‌ گفته‌اند بيم‌ دشنامهاي‌ او موجب‌ شد كه‌ قاسم‌ او را به‌ قتل‌ برساند. هجاهاي‌ شاعر در حق‌ ابوالصقر بن‌ بلبل‌ وزير معتمد، پس‌ از بيست‌ و چند سال‌ دوستى‌ و مديحه‌سرايى‌، بسيار فراوان‌ و سخت‌ گزنده‌ است‌. از ديگر نامهاي‌ مشهوري‌ كه‌ مورد هجاي‌ او بوده‌اند، كاتب‌ و وزير معتمد، ابراهيم‌ بن‌ مدير است‌.
پيش‌ از اين‌ بر دوستى‌ تنگاتنگ‌ شاعر با خاندان‌ ايرانى‌ نژاد شيعى‌ مذهب‌ نوبختى‌ اشاره‌ كرديم‌. اينك‌ نظر به‌ اين‌ دوستى‌ عميق‌ و نظر به‌ وقار و احتشامى‌ كه‌ اين‌ خاندان‌ دانشمند را فرا گرفته‌ بود، انتظار مى‌رفت‌ ابن‌ رومى‌ آنان‌ را معاف‌ دارد، اما چنين‌ نيست‌. وي‌ نام‌ محمد و ابوالفضل‌ و ابويحيى‌ و حتى‌ ابوسهل‌ بزرگ‌ خاندان‌ را نيز به‌ پليديهاي‌ زبان‌ خود بيالود (دربارة هجاي‌ ابن‌ رومى‌، نك: سابايارد، 13- 25؛ حاوي‌، ابن‌الرومى‌، 107- 179).بااينهمه‌،برخلاف‌نظرمرزبانى‌( معجم‌، 145) او همة ممدوحان‌ را هجو نكرده‌ است‌؛ بودند كسانى‌ كه‌ وي‌ تا پايان‌ عمر به‌ ديدة احترام‌ در ايشان‌ نگريست‌ كه‌ از آن‌ جمله‌اند: على‌ از بنو منجم‌، بنو حماد... (سابايارد، 17).
چنانكه‌ اشارت‌ رفت‌، بيم‌ از هجاي‌ او را در منابع‌ كهن‌ سبب‌ مرگ‌ او دانسته‌اند، اما روايات‌ مربوط به‌ اين‌ ماجرا هر چند كه‌ همه‌، گرد قاسم‌ و ابن‌ فراس‌ مى‌گردد، چند گونه‌ و گاه‌ متناقض‌ است‌. با اينهمه‌، از آنجا كه‌ ماية نخستين‌ آنها در منابع‌ تقريباً معاصر شاعر آمده‌، نمى‌توان‌ قاطعانه‌ بر ساختگى‌ بودن‌ آنها رأي‌ داد. نخستين‌ منبع‌، مسعودي‌ است‌ كه‌ گويد (4/194) «از جمله‌ كسانى‌ كه‌ قاسم‌ بن‌ عبيدالله‌ كشت‌» يكى‌ ابن‌ رومى‌ است‌: زهر در «خشكنانجة» او كرده‌ به‌ قتلش‌ رسانيد. ملاحظه‌ مى‌كنيم‌ كه‌ مسعودي‌، با نوعى‌ بدبينى‌ به‌ قاسم‌ مى‌نگريسته‌ است‌. پس‌ از او حمزة اصفهانى‌ است‌ كه‌ داستان‌ را اندكى‌ گسترده‌تر بيان‌ مى‌كند (ص‌ 11-12)؛ در محضر قاسم‌، ابن‌ فراس‌ وي‌ را از كلمه‌اي‌ بى‌معنى‌ (جرامض‌) پرسش‌ كرد. شاعر بالبديهه‌ قطعه‌اي‌ 10 بيتى‌ سرود ( ديوان‌، 4/1403) و در آن‌ انبوهى‌ كلمة بى‌معنى‌ و شبيه‌ به‌ «جرامض‌» نهاد و در خلال‌ آنها، ابن‌ فراس‌ را به‌ ريشخند گرفت‌. از اين‌ رو قاسم‌ دستور داد در خوراكش‌ سم‌ بريزند و شاعر نيز همان‌ شب‌ درگذشت‌. اندكى‌ بعد مرزبانى‌ نيز تكرار مى‌كند كه‌ ابن‌ فراس‌ به‌ اشارت‌ قاسم‌ او را زهر خوراند ( معجم‌، 145-146). حدود يك‌ قرن‌ پس‌ از مرزبانى‌، داستان‌ در امالى‌ سيد مرتضى‌ (2/101) و نيز در عمدة ابن‌ رشيق‌ (1/72) شكل‌ تازه‌اي‌ مى‌يابد. اين‌ بار عبيدالله‌ خود ميل‌ به‌ ديدن‌ ابن‌ رومى‌ و فرزند خود قاسم‌ تؤماً و در يك‌ جا مى‌كند، و چون‌ مى‌بيند كه‌ زبان‌ ابن‌ رومى‌ از عقلش‌ درازتر است‌، به‌ فرزندش‌ قاسم‌ اندرز مى‌دهد كه‌ او را از خود «دور» كند. قاسم‌ نيز توسط ابن‌ فراس‌، زهر در «خشكنانج‌» (سيد مرتضى‌، همانجا) يا در «لوزينجة» او (ابن‌ رشيق‌، همانجا) ريخت‌ و او را كشت‌. البته‌ راوي‌ اين‌ حكايت‌ توجه‌ نداشته‌ كه‌ شاعر مدتها بود كه‌ ديگر به‌ بارگاه‌ قاسم‌ راه‌ نداشت‌. حكايت‌ خشكنانجة زهرآگين‌ مورد توجه‌ نويسندگان‌ قرار گرفت‌ و طبق‌ معمول‌ِ بيشتر روايات‌، يك‌ نكتة ظريف‌ نيز بر آن‌ افزوده‌ شد: ابن‌ رومى‌ كه‌ دانست‌ زهر خورده‌، در پاسخ‌ قاسم‌ كه‌ پرسيد كجا مى‌روي‌، گفت‌ آنجا مى‌روم‌ كه‌ تو مرا فرستادي‌ و در آنجا پدرت‌ قاسم‌ را سلام‌ نمى‌توانم‌ رساند، زيرا او در جهنم‌ است‌ ولى‌ من‌ به‌ بهشت‌ مى‌روم‌ (ابن‌ خلكان‌، 3/361؛ ابن‌ كثير، 11/75؛ عباسى‌، 1/117- 118؛ نيز بستانى‌، 181 ، كه‌ همة منابع‌ متأخرتر را بررسى‌ و انتقاد كرده‌ است‌).
يك‌ سلسله‌ روايات‌ ديگر نيز مى‌شناسيم‌ كه‌ وي‌ را در بستر مرگ‌ نشان‌ مى‌دهد و در خلال‌ آنها افراد گوناگون‌ به‌ ديدنش‌ مى‌روند و از احوالش‌ آگاه‌ مى‌شوند و احياناً ابياتى‌ مى‌شنوند. نخست‌ ابوحيان‌ توحيدي‌ است‌ (1/27) كه‌ گويد ابن‌ سراج‌ او را در بستر مرگ‌ ديد و دو بيتى‌ از او شنيد. پس‌ از آن‌ روايت‌ ابن‌ قارح‌ است‌ (ص‌ 40-41؛ قس‌: ابوالعلاء معري‌، 482-483) كه‌ گويد دوستش‌ ابوعثمان‌ ناجم‌ به‌ ديدنش‌ رفت‌ و ديد جامى‌ آب‌ در كنار دارد كه‌ اگر تشنگى‌ گلويش‌ را بسوزاند، از آن‌ بخورد و خنجري‌ كه‌ اگر درد او را به‌ جاي‌ آورد، با آن‌ خود را هلاك‌ كند. سپس‌ به‌ وسواس‌ و فال‌زنى‌ او اشاره‌ مى‌كند و دو بيتى‌ شعر از او مى‌شنود و فرداي‌ آن‌ روز كه‌ به‌ ديدنش‌ مى‌رود، او را مرده‌ مى‌يابد (همچنين‌ نك: خطيب‌ بغدادي‌، 12/25-26).
در روايت‌ خطيب‌ بغدادي‌ (همانجا) على‌ نوبختى‌ است‌ كه‌ به‌ دينش‌ مى‌رود (نيز قس‌: ابن‌ جوزي‌، 5(2)/168). و خلاصه‌ در روايت‌ ابن‌ خلكان‌ (3/361) علاوه‌ بر ابوعثمان‌ ناجم‌، نفطويه‌ نيز به‌ ديدنش‌ رفته‌ و شعري‌ شنيده‌ است‌ (قس‌: عباسى‌، 1/118). حال‌ با اينهمه‌ روايت‌ نمى‌دانيم‌ چرا ماسينيون‌ (نك: اقبال‌، 199) ابوسهل‌ نوبختى‌ را متهم‌ به‌ زهر خوراندن‌ به‌ او كرده‌ است‌.
تناقضاتى‌ كه‌ در اين‌ روايات‌ ديده‌ مى‌شود، البته‌ بر پژوهشگران‌ پوشيده‌ نيست‌. مثلاً در روايت‌ ابن‌ خلكان‌ آنجا كه‌ قاسم‌، توسط شاعر زهر خورده‌ به‌ پدرش‌ در آن‌ جهان‌ سلام‌ مى‌فرستد، جاعلان‌ توجه‌ نداشته‌اند كه‌ در آن‌ سال‌، پدر قاسم‌ در قيد حيات‌ بوده‌ و در روايت‌ سيد مرتضى‌ هم‌ اوست‌ كه‌ پسر را به‌ قتل‌ شاعر برمى‌انگيزد. اما در روايت‌ سيد مرتضى‌ تناقض‌ آنجا پديد مى‌آيد كه‌ عبيدالله‌ خواسته‌ است‌ «ابن‌ رومى‌ فرزندش‌» را بشناسد، حال‌ آنكه‌ او خود چندي‌ ممدوح‌ شاعر بوده‌ و او را نيك‌ مى‌شناخته‌ است‌. نيز در روايات‌ دستة اخير ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ هيچ‌ جا به‌ مسموميت‌ شاعر اشاره‌ نشده‌ است‌، اما ذكر تشنگى‌ سوزنده‌ و انسداد بول‌ موجب‌ شده‌ كه‌ عقاد (ص‌ 265) بپندارد كه‌ او به‌ مرض‌ قند درگذشته‌ و بستانى‌ (ص‌ سخن‌ او را تأييد كرده‌ است‌.
با اينهمه‌ از ديوان‌ شاعر - و نه‌ از منابع‌ - چنين‌ برمى‌آيد كه‌ قاسم‌ به‌ راستى‌ بر سر خشم‌ بود و هر چه‌ شاعر پوزش‌ طلبيد و او را از حيلة سخن‌ چينان‌ و دروغ‌ پردازان‌ برحذر داشت‌، دل‌ او نرم‌ نشد (مثلاً ديوان‌، 2/693 -694)، بلكه‌ به‌ عكس‌، شاعر را به‌ زندان‌ و مرگ‌ نيز تهديد كرد (همان‌، 5/2006- 2008). شاعر كه‌ از پوزش‌خواهى‌ خود طرفى‌ بر نبست‌، از عتاب‌ هم‌ درگذشت‌ و به‌ هجاي‌ او پرداخت‌. او را حقير داشت‌ ( همان‌، 3/1070-1071)، و نظر به‌ نصرانيت‌ اجدادش‌، خاندان‌ او را به‌ زنده‌ كردن‌ دين‌ عيسى‌(ع‌) و به‌ پاداشتن‌ صومعه‌ها و ويران‌ كردن‌ مساجد متهم‌ كرد ( همان‌، 2/761-762؛ قس‌: عقاد، 267- 269؛ بستانى‌، .(186 اينك‌ با توجه‌ به‌ آن‌ ستمگري‌ و كينه‌توزي‌ كه‌ قاسم‌ به‌ آن‌ شهرت‌ داشته‌، قتل‌ شاعر به‌ دست‌ وي‌ البته‌ معقول‌ مى‌نمايد. در اين‌ صورت‌ ديگر نمى‌دانيم‌ يا رواياتى‌ كه‌ او را در بستر مرگ‌ نشان‌ مى‌دهد و اشاره‌اي‌ هم‌ به‌ مسموميت‌ او ندارد، چه‌ بايد كرد. بستانى‌ (ص‌ به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ داده‌ كه‌ بيشتر منابع‌ روايات‌ مسموميت‌ شاعر، منابع‌ شيعى‌ و معتزلى‌ بوده‌اند و چون‌ قاسم‌ هم‌ وي‌ را تهديد مى‌كرد و هم‌ به‌ سفاكى‌ و دشمنى‌ با شيعيان‌ شهرت‌ داشته‌ است‌، به‌ آسانى‌ توانسته‌اند وي‌ را به‌ اين‌ جنايت‌ متهم‌ كنند. اين‌ نظر در ميان‌ نويسندگان‌ متأخر شيعه‌ نيز همچنان‌ رواج‌ دارد (نك: امينى‌، 3/55 -56).
چند روايت‌ ديگر دربارة ابن‌ رومى‌ باقى‌ مانده‌ كه‌ به‌ عادت‌ غريب‌ او در تفأل‌ به‌ پديده‌هاي‌ گوناگون‌ و به‌ خصوص‌ به‌ نام‌ اشخاص‌ اشاره‌ دارند. اين‌ حال‌ در وي‌ چندان‌ شديد بود كه‌ گاه‌ دوستانش‌ را به‌ شوخى‌ وامى‌داشت‌. علاوه‌ بر مسعودي‌ كه‌ به‌ چيرگى‌ «سودا» بر وي‌ اشاره‌ كرده‌، زبيدي‌ (ص‌ 115) در احوال‌ او گويد كه‌ وي‌ هيچ‌ كاري‌ را بدون‌ تفأل‌ به‌ خير و شر انجام‌ نمى‌داد. كار «تطيّر» (فال‌ بدزدن‌) در وي‌ چندان‌ شديد شده‌ بود كه‌ اخفش‌ (ابوالحسن‌ على‌، د 315ق‌/927م‌) بارها او را به‌ ريشخند گرفت‌ و مانع‌ خارج‌ شدنش‌ گرديد. مثلاً، چون‌ بر در مى‌كوفت‌ و شاعر مى‌پرسيد كيست‌، جواب‌ مى‌داد «شومى‌ و بلا». بدين‌ سان‌ ابن‌ رومى‌ ديگر آن‌ روز از خانه‌ بيرون‌ نمى‌رفت‌. سپس‌ چون‌ از كار اخفش‌ به‌ تنگ‌ آمد، او را هجا گفت‌. اما اخفش‌ كه‌ حال‌ شاعر را نيك‌ مى‌شناخت‌، نه‌ تنها دلگير نمى‌شد كه‌ آن‌ اهاجى‌ را براي‌ شاگردان‌ خود نيز روايت‌ مى‌كرد (زبيدي‌، همانجا؛ عباسى‌، 1/117). نيز در حكايتى‌ كه‌ او خود براي‌ ابوعثمان‌ ناجم‌ نقل‌ كرده‌، در هر عبارت‌ به‌ كلمه‌اي‌ تفأل‌ خير يا شر كرده‌ است‌ (ابن‌ قارح‌، 40). روايات‌ در باب‌ اين‌ احوال‌، البته‌ با گذشت‌ زمان‌ اغراق‌آميز مى‌گردد. در حصري‌ (2/493-497) چندين‌ روايت‌ نكته‌ آميز آمده‌ و ديگران‌ داستان‌زنى‌ را نقل‌ كرده‌اند كه‌ 3 روز با ابن‌ رومى‌ در اطاقى‌ محبوس‌ بوده‌ (نك: مردم‌ بك‌، 15) و به‌ سبب‌ تطيّر شاعر، حتى‌ براي‌ نوشيدن‌ آب‌ هم‌ خارج‌ نشده‌ است‌.
در هر حال‌ وسواس‌ جنون‌آميز شاعر، در قرن‌ 5ق‌، ديگر سخت‌ مشهور بود: ابوالعلاء به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌ و سخت‌ آن‌ را مورد انتقاد قرار داده‌ است‌ (ص‌ 477- 478؛ همچنين‌ نك: عباسى‌، همانجا). نويسندگان‌ معاصر كه‌ غالباً كوشيده‌اند اين‌ بيماري‌ را مربوط به‌ دوران‌ پيري‌ شاعر بدانند، البته‌ در صحت‌ روايات‌ قدما ترديد كرده‌اند (نك: عقاد، 200- 209؛ بستانى‌، 343-355 و استدلالهاي‌ عالمانة او؛ نيز عطوي‌، 14؛ ضيف‌، 298- 299؛ مردم‌ بك‌، 14- 18)؛ با اينهمه‌ در اينكه‌ او دچار وسواس‌ بوده‌ و گاه‌ به‌ تفأل‌ روي‌ مى‌آورده‌، ترديد نمى‌توان‌ كرد: عقاد ابيات‌ متعددي‌ از ديوان‌ او استخراج‌ كرده‌ كه‌ بر اين‌ امر دلالت‌ دارد (ص‌ 204-207).
ابن‌ رومى‌ نابغه‌اي‌ است‌ كه‌ هم‌ خيالى‌ شگفت‌آور و توانى‌ اعجاب‌ آميز در خلق‌ معانى‌ داشت‌ و هم‌ از فرهنگ‌ و ادب‌ عربى‌ و واژگان‌ آن‌ نيك‌ آگاه‌ بود. شعر سهل‌ و ممتنع‌ او از روزگار خود او تاكنون‌ همة نويسندگان‌ و ناقدان‌ را شيفتة خود ساخته‌ است‌. گروهى‌، علاوه‌ بر ستايشهاي‌ عام‌، به‌ جزئيات‌ شعر و لفظ او نيز پرداخته‌اند. مثلاً مرزبانى‌ ( معجم‌، 145-146) پس‌ از بحتري‌، او را بزرگ‌ترين‌ شاعر مى‌داند، چه‌ «شعرش‌ از همه‌ بيشتر و وصف‌ و هجايش‌ از همه‌ بهتر است‌» و معتقد است‌ تركيبهايى‌ كه‌ او مى‌سازد بر ديگران‌ دشوار مى‌آيد. وي‌ از ميان‌ اشعار او، شعر «اشتياق‌ به‌ وطن‌» را اثري‌ مى‌داند كه‌ هيچ‌ كس‌ بهتر از آن‌ نگفته‌ است‌. ديگران‌ نيز گويى‌ با وي‌ هم‌ عقيده‌ بوده‌ و آن‌ را به‌ عنوان‌ نمونة عالى‌ شعر او نقل‌ كرده‌اند (صولى‌، 23- 25؛ صفدي‌، تمام‌ المتون‌، 329؛ و نيز بسياري‌ از معاصران‌). ناقدان‌ِ گذشته‌ كه‌ پيوسته‌ در پى‌ «بهترين‌ شعر» در باب‌ يكى‌ از معانى‌ بوده‌اند. انبوهى‌ از ابيات‌ ابن‌ رومى‌ را در شمار اين‌ «بهترينها» نهاده‌اند. ابوهلال‌ عسكري‌ بيش‌ از 12 شعر از آثار وي‌ را از همين‌ مقوله‌ شمارده‌ است‌(1/173؛ بهترين‌ شعر درباره‌ صبر و كينه‌، 1/216: بخل‌، 1/269: دهان‌، 1/335: نان‌...).
يكى‌ ديگر از مشهورترين‌ قطعات‌ او كه‌ بارها به‌ عنوان‌ «بهترين‌» برگزيده‌ شده‌، همانا شعر خضاب‌ و ذم‌ خضاب‌ بستن‌ است‌ ( ديوان‌، 1/243؛ خطيب‌، 12/24؛ سمعانى‌، 6/198؛ ابن‌ خلكان‌، 3/359؛ عباسى‌، 1/115). اما باخرزي‌ (2/1074) رثاي‌ مادر، و ابن‌ شجري‌ (ص‌ 212-213) غروب‌ خورشيد او را پسنديده‌اند. اينگونه‌ قضاوت‌ دربارة او البته‌ فراوان‌ است‌، اما چند شعر، از جمله‌ دو قطعة «وطن‌» و «خضاب‌»، و نيز رثاي‌ بصره‌ (قس‌: شيزري‌، 121) و شعر شطرنج‌ ( ديوان‌، 1/64 -73؛ قس‌: صفدي‌، غيث‌، 2/89) ظاهراً سهم‌ بيشتري‌ از اين‌ اقبال‌ داشته‌اند.
با اينهمه‌ آنچه‌ گذشتگان‌ در حق‌ وي‌ گفته‌اند، از عموميات‌ در نمى‌گذرد، اماطبع‌ ناآرام‌ و احساس‌ سركش‌ و خيال‌ نيرومند خلاق‌ از ابن‌ رومى‌ شاعري‌ ساخته‌ كه‌ شايسته‌ است‌ از هر جنبه‌ مورد بررسى‌ قرار گيرد. وي‌ در مقابل‌ هر پديده‌، هر انسان‌ و هر انديشه‌ و خوي‌ واكنشى‌ چنان‌ شديد بروز مى‌داد كه‌ لاجرم‌ از حد اعتدال‌ درمى‌گذشت‌.
بدين‌ سان‌، از يك‌ سو در مديحه‌، كار ستايش‌ را به‌ نهايت‌ مى‌رسانيد و از سوي‌ ديگر، گاه‌ همان‌ ممدوحان‌ را به‌ مغاك‌ خفت‌ و پستى‌ مى‌كشانيد و به‌ نازيباترين‌ و گزنده‌ترين‌ الفاظ هجو مى‌گفت‌. در باده‌نوشى‌ و شب‌ زنده‌داري‌ و عشق‌ ورزي‌ عنان‌ اختيار از كف‌ مى‌داد: در ديوان‌ به‌ بيش‌ از 150 زن‌ تغزل‌ كرده‌ است‌ ( بستانى‌، و شايد علت‌ ضعف‌ و پيري‌ زود رس‌ او نيز همانا افراط در باده‌نوشى‌ و زن‌بارگى‌ بوده‌ باشد (همانجا). وصفى‌ كه‌ از طبيعت‌ و پديده‌هاي‌ آن‌ مى‌كند طرب‌ انگيز است‌ و رثايش‌ سخت‌ سوزناك‌ و چون‌ به‌ دفاع‌ از مذهب‌ خويش‌ مى‌پردازد، گويى‌ سر آن‌ دارد كه‌ يك‌ تنه‌ بر ضد خليفگان‌ جور قيام‌ كند. اينهمه‌ شور و احساس‌ در ديوانى‌ 6 جلدي‌ گرد آمده‌ كه‌ هنوز جاي‌ پژوهش‌ و تحليل‌ بسيار دارد.
زبان‌ و خيال‌ ابن‌ رومى‌ البته‌ از چارچوب‌ زمان‌ بيرون‌ نيست‌. معانى‌ و صور خيالى‌ او و نيز قالبهايى‌ كه‌ براي‌ بيان‌ آنها به‌ كار مى‌برد، بيشتر همان‌ است‌ كه‌ نزد شاعران‌ نوخاستة دورة دوم‌ عباسى‌ مى‌توان‌ يافت‌. حتى‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ وي‌ گاه‌ شاعري‌ پرگوي‌ است‌. بسا مى‌بينيم‌ كه‌ صور دل‌انگيزي‌ را كه‌ توانسته‌ است‌ با زبردستى‌ تمام‌ در قالبى‌ كوتاه‌ و ساده‌ و پرتأثير بيان‌ كند، در ابياتى‌ ديگر به‌ نحوي‌ تكرار كرده‌ و احياناً موجب‌ ملال‌ شنونده‌ گرديده‌ است‌. هر چند كه‌ تسلط او بر واژگان‌ عربى‌، مانع‌ تباه‌ شدن‌ شعر مى‌گردد. شعر بيابان‌ و وصف‌ مظاهر آن‌ در ديوان‌ ابن‌ رومى‌ اندك‌ است‌. برعكس‌ وصف‌ آنچه‌ زاييدة فرهنگ‌ عباسى‌ - ايرانى‌ بغداد است‌، همه‌ جا آشكار است‌. وي‌ انگور «رازقى‌» را در بوستان‌ چون‌ «مخازن‌ بلور» مى‌بيند كه‌ از سوزش‌ گرماي‌ آن‌ تنها «پرتوي‌ در پياله‌هاي‌ نور باقى‌ مانده‌» و اگر اين‌ حبة تابناك‌ پايدار مى‌ماند، بى‌گمان‌ «گوشوارة زيبارويان‌ مى‌گرديد». اما او نيز مانند امرؤالقيس‌، زمانى‌ به‌ آن‌ بوستان‌ مى‌رود كه‌ «پرندگان‌ هنوز در آشيانه‌ خفته‌اند» (نك: ديوان‌، 3/987- 989).
طبيعت‌ و هر پديده‌اي‌ كه‌ در پيرامون‌ اوست‌، مى‌تواند موضوع‌ وصف‌ قرار گيرد: باغ‌، گل‌ و گياه‌، درندگان‌، پرندگان‌، ميوه‌ها، خمر، جويبارها، شهرها، آسمان‌، ابر و باران‌، قوس‌ قزح‌، مرغ‌، لوزينج‌، دجله‌ و ... وي‌ به‌ درون‌ اين‌ پديده‌ها نفوذ مى‌كند و همه‌ را شخصيت‌ و جان‌ مى‌بخشد و سپس‌ به‌ حركت‌ و با به‌ سخن‌ گفتنشان‌ وامى‌دارد. زمين‌ در ميان‌ گلها چون‌ دختري‌ در جامة برد تكبر مى‌فروشد (همان‌، 2/683). «كمان‌ آسمان‌» چون‌ دامنهاي‌ رنگارنگ‌ زيبارويى‌ است‌ كه‌ هر يك‌ اندكى‌ از دامن‌ ديگر كوتاه‌تر باشد (همان‌، 4/1419). توصيفهايى‌ كه‌ ابن‌ رومى‌ از مردمان‌، خاصه‌ از پيشه‌وران‌ كرده‌ نيز فراوان‌ است‌: وصف‌ مرد كل‌ (همان‌، 2/815) و انبوه‌ ريش‌ (همان‌، 4/1550)... البته‌ دلنشين‌ است‌، اما وصف‌ زولبياپز (همان‌، 1/353) و به‌ خصوص‌ نانوا و مهارت‌ او در اين‌ كار (همان‌، 3/1110) موجب‌ اعجاب‌ نويسندگان‌ بزرگ‌ گذشته‌ شده‌ است‌ (منابع‌ حاشية ديوان‌، همانجا؛ در مورد وصف‌ در شعر ابن‌ رومى‌ نك: حاوي‌، ابن‌ الرومى‌، 18-94؛ به‌ خصوص‌ همو، فن‌ الوصف‌، 180-224).
پيش‌ از اين‌ به‌ مشهورترين‌ كسانى‌ كه‌ ابن‌ رومى‌ آنان‌ را مدح‌ و هجا گفته‌، اشاره‌ كرديم‌ و ديديم‌ كه‌ چگونه‌ وي‌، به‌ نيروي‌ تيزبينى‌ و خيال‌ پردازي‌ خويش‌ از موضوعهايى‌ ساده‌، مفاهيمى‌ پرتأثير مى‌سازد. بى‌ترديد در ميان‌ هجاهاي‌ او انبوهى‌ معنى‌ِ كاملاً نوظهور به‌ چشم‌ مى‌خورد. مثلاً جماعتى‌ را چنين‌ وصف‌ مى‌كند: «به‌ روي‌، پند و اندرزند و به‌ پشت‌، طبل‌ ميان‌ تهى‌»؛ سپس‌ مردي‌ را به‌ افاعيل‌ عروض‌ تشبيه‌ مى‌كند كه‌ به‌ وزن‌، شعر است‌ و به‌ معنى‌، هيچ‌ ( ديوان‌، 5/2003-2004، بيت‌ 15، 27- 28)، اما آنجا كه‌ با نوعى‌ حسد و سرخوردگى‌ به‌ اجتماع‌ و زندگى‌ مردمان‌ مى‌پردازد و همة خشمها و كينه‌هاي‌ واپس‌ خوردة خويش‌ را بر سر خوش‌ خواران‌ بى‌كفايت‌ فرو مى‌ريزد، شعرش‌ از هرگونه‌ تجريد شاعرانه‌ تهى‌ مى‌گردد و به‌ واقعيات‌ ملموس‌ اجتماع‌ مى‌پيوندد. يكى‌ از زيباترين‌ نمونه‌هاي‌ اينگونه‌ شعر، قصيده‌اي‌ بلند (139 بيت‌، ديوان‌، 1/279-287) است‌ كه‌ در مدح‌ ابوسهل‌ نوبختى‌ سروده‌ است‌. در درون‌ قصيده‌، زبان‌ به‌ گلايه‌ از ممدوح‌ مى‌گشايد و از اينكه‌ ميان‌ او و ديگران‌ عدالت‌ را مراعات‌ نمى‌كند، مى‌نالد. اين‌ «ديگران‌» در نظر ابن‌ رومى‌، كسانى‌ چون‌ شُرطيان‌ و كاتبان‌ و به‌ خصوص‌ بازرگانان‌ِ همچون‌ چارپايانند كه‌ در دامن‌ روزگار، روزگاري‌ چون‌ خود ايشان‌ فرومايه‌ و حيله‌ ساز، آرميده‌اند، به‌ لهجة نبطى‌ سخن‌ مى‌گويند، اما چيزي‌ جز جاهليت‌ بيابانى‌ ندارند. مدعى‌ امانت‌ داري‌ و پاكدامنيند، اما فساد مى‌انگيزند و زندگى‌ را در آغوش‌ خوب‌ رويان‌ِ باده‌ به‌ دست‌ مى‌گذرانند (ابيات‌، 41- 55؛ قس‌: حاوي‌، ابن‌ الرومى‌، 123- 149؛ مصري‌، 220).
شعر ابن‌ رومى‌ در باب‌ غزل‌ و رثا نيز شايستة عنايت‌ است‌، اما پنداري‌ كه‌ نبوغ‌ وي‌ در اين‌ موارد تجلى‌ كمتري‌ داشته‌ است‌ و وي‌ بيشتر در پند الفاظ و مفاهيم‌ كهن‌ گرفتار بوده‌ است‌. راست‌ است‌ كه‌ تغزل‌ او به‌ وحيد، آواز خوان‌ زيباروي‌، دلنشين‌ و همه‌ جا مشهور است‌ ( ديوان‌، 2/762- 765) و از چارچوب‌ «نسيب‌» بيرون‌ آمده‌، شعري‌ مستقل‌ گرديده‌ است‌، اما همين‌ غزل‌ هم‌ مانند بسياري‌ از نسيبهاي‌ جاهلى‌، با خطاب‌ به‌ دو دوست‌ِ خيالى‌ آغاز شده‌ و شاعر گويى‌ همة سرگذشت‌ عشق‌ خود را براي‌ آن‌ دو حكايت‌ مى‌كند. در خلال‌ آن‌، نقش‌ آهوي‌ سفيد و چشمان‌ سياه‌ او، و نيز قمري‌ ترانه‌خوان‌ كه‌ همه‌ مضامين‌ كهنند، اندك‌ نيست‌ (نك: حاوي‌، ابن‌الرومى‌، 179- 199؛ همو، فى‌ النقد، 175- 200).
رثاي‌ او اندكى‌ واقعى‌تر است‌ و گاه‌ به‌ راستى‌ از سر سوز دل‌ سروده‌ شده‌ است‌. مى‌دانيم‌ كه‌ او هر 3 پسر خويش‌ را از دست‌ داد و بر همه‌ سخت‌ گريست‌، اما مرثيه‌اي‌ كه‌ در سوگ‌ فرزند ميانى‌ سروده‌، به‌ راستى‌ سوزناك‌ و آكنده‌ به‌ اندوهى‌ ملموس‌ و واقع‌گرايانه‌ است‌، و اگرچه‌ هنوز از قيد مفاهيم‌ عمومى‌ رثاي‌ عربى‌ رها نگشته‌، باز چنان‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ آن‌ را با تغيير نام‌ بر هر متوفايى‌ منطبق‌ ساخت‌. ابن‌ رومى‌ توانسته‌ است‌ شخصيت‌ اندوه‌زدة خود و شخصيت‌ محبوب‌ و عزيز فرزندش‌ محمد را در آن‌ شعر جاري‌ سازد (دربارة رثاي‌ ابن‌ رومى‌، نك: همو، ابن‌ الرومى‌، 243- 268؛ همو، فى‌ النقد، 151-174؛ مصري‌، 103-104).
ابن‌ رومى‌ ظاهراً خود در پى‌ جمع‌آوري‌ ديوان‌ خويش‌ برنيامد و اين‌ كار را به‌ عهدة ديگران‌ واگذاشت‌. ابن‌ نديم‌ (ص‌ 190) جمع‌آورندگان‌ ديوان‌ را چنين‌ برشمرده‌: نخست‌ مسيبى‌، آن‌ را روايت‌ كرد، سپس‌ صولى‌ آن‌ روايت‌ را بر حسب‌ حروف‌ الفبا تنظيم‌ كرد، اما چون‌ ديوان‌ كامل‌ نبود، ابوالطيب‌ وراق‌ بن‌ عبدوس‌ به‌ جمع‌آوري‌ ديوان‌ كاملى‌ از همة نسخه‌هاي‌ موجود همت‌ گماشت‌ و توانست‌ حدود هزار بيت‌ بر آن‌ بيفزايد. ابن‌ نديم‌ (همانجا) سپس‌ به‌ مثقال‌ و ابن‌ حاجب‌ كه‌ غلامان‌ ابن‌ رومى‌ بوده‌اند و نيز به‌ برخى‌ ديگر اشاره‌ كرده‌ است‌. نصار (ص‌ 10) پنداشته‌ است‌ كه‌ اينان‌ نيز جزء راويان‌ ديوان‌ ابن‌ رومى‌ بوده‌اند، اما چنانكه‌ اشاره‌ شد، فحام‌ (60(1)/126 به‌ بعد) با اين‌ قرائت‌ موافق‌ نيست‌. در زمان‌ ما نخست‌ شيخ‌ محمد شريف‌ سليم‌، در صدد چاپ‌ و شرح‌ ديوان‌ برآمد و آن‌ را تا قافية «خاء» در قاهره‌ (1917-1922م‌) به‌ چاپ‌ رسانيد. سپس‌ كيلانى‌ گزيده‌اي‌ از ديوان‌ را در 3 جلد منتشر ساخت‌ (قاهره‌، 1924م‌). سپس‌ قطعاتى‌ از شعر وي‌ توسط عقاد و بارودي‌ و توفيق‌ البكري‌ الصديقى‌ در آثار كلى‌تر انتشار يافت‌. عاقبت‌ حسين‌ نصار چاپ‌ نسبتاً منقحى‌ از مجموعة ديوان‌ تدارك‌ ديد و آن‌ را در 1973-1980م‌ در 6 جلد در قاهره‌ منتشر ساخت‌. آنچه‌ گذشتگان‌ از شعر او برگزيده‌ بودند، ظاهراً به‌ چاپ‌ نرسيده‌ است‌. از آن‌ ميان‌ خوب‌ است‌ علاوه‌ بر آنچه‌ قبلاً ذكر شد. به‌ مختار ديوان‌ ابن‌ الرومى‌ از جمال‌ الدين‌ بن‌ نباته‌ و گزيدة ابن‌ سينا و كتاب‌ فى‌ اخبار شعر ابن‌ الرومى‌، تأليف‌ خالديان‌ اشاره‌ كنيم‌ II/587-588) .(GAS,
مآخذ: ابن‌ ابى‌ عون‌، ابراهيم‌، التشبيهات‌، به‌ كوشش‌ محمد عبدالمعيد خان‌، كمبريج‌، 1369ق‌/1950م‌؛ ابن‌ جراح‌، محمد، الورقة، به‌ كوشش‌ عبدالوهاب‌ عزام‌ و عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1953م‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، حيدرآباد دكن‌، 1357ق‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ داوود، الزهرة (النصف‌ الاول‌)، به‌ كوشش‌، نيكل‌، بيروت‌، 1351ق‌/1932م‌؛ ابن‌ رشيق‌، حسن‌، العمدة، به‌ كوشش‌ محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1401ق‌/1981م‌؛ ابن‌ رومى‌، على‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسين‌ نصار، قاهره‌، 1973-1979م‌؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، محمد، فوات‌ الوفيات‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1974م‌؛ ابن‌ شجري‌، هبةالله‌، كتاب‌ الحماسة، حيدرآباد دكن‌، 1354ق‌؛ ابن‌ صباغ‌، على‌، الفصول‌ المهمة، نجف‌، مطبعة العدل‌؛ ابن‌ قارح‌، «الرسالة»، همراه‌ رسالة الغفران‌ (نك: ابوالعلاء معري‌ در همين‌ مآخذ)؛ ابن‌ كثير، البداية؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوحيان‌ توحيدي‌، على‌، الامتاع‌ و المؤانسة، به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و احمد الزين‌، قاهره‌، 1939م‌؛ ابوالعلاء معري‌، احمد، رسالة الغفران‌، به‌ كوشش‌ عائشة عبدالرحمان‌ (بنت‌ الشاطى‌)، قاهره‌، 1969م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، قاهره‌، وزارة الثقافه‌؛ همو، مقاتل‌ الطالبيين‌، به‌ كوشش‌ سيد احمد صقر، قاهره‌، 1368ق‌/1949م‌؛ ابوهلال‌ عسكري‌، ديوان‌ المعانى‌، به‌ كوشش‌ احمد سليمان‌ معروف‌، دمشق‌، 1984م‌؛ اقبال‌، عباس‌، خاندان‌ نوبختى‌، تهران‌، 1357ش‌؛ امين‌، محسن‌، اعيان‌ الشيعة، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ امينى‌، عبدالحسين‌ احمد، الغدير، بيروت‌، 1387ق‌/1967م‌؛ باخرزي‌، على‌، دمية القصر، به‌ كوشش‌ محمد التونجى‌، دمشق‌، 1392ق‌/ 1972م‌؛ ثعالبى‌، عبدالملك‌، يتيمة الدهر، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1377ق‌؛ حاوي‌، ايليا، ابن‌ الرومى‌ فنه‌ و نفيسته‌ من‌ خلال‌ شعره‌، بيروت‌، 1980م‌؛ همو، فن‌ الوصف‌ و تطوره‌، بيروت‌، 1987م‌؛ همو، فى‌ النقد و الادب‌، بيروت‌، 1986م‌؛ حصري‌، ابراهيم‌، زهر الا¸داب‌، به‌ كوشش‌ زكى‌ مبارك‌ و محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، قاهره‌، 1372ق‌/1953م‌؛ حمزة اصفهانى‌، التنبيه‌ على‌ حدوث‌ التصحيف‌، به‌ كوشش‌ محمد اسعد طلس‌، دمشق‌، 1388ق‌/1968م‌؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ خفاجى‌، احمد، شفاء الغليل‌، به‌ كوشش‌ محمد عبدالمنعم‌ خفاجى‌، قاهره‌، 1371ق‌/1952م‌؛ زبيدي‌، محمد، طبقات‌ النحويين‌ و اللغويين‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1373ق‌/ 1954م‌؛ زيات‌، احمد حسن‌، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، دمشق‌/بيروت‌، منشورات‌ دارالحكمه‌؛ سابايارد، نازك‌، كل‌ ماقاله‌ ابن‌ الرومى‌ فى‌ الهجاء، لندن‌، دارالساقى‌؛ سمعانى‌، عبدالكريم‌، الانساب‌، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ بن‌ يحيى‌ المعلمى‌ اليمانى‌، حيدرآباد دكن‌، 1386ق‌/1966م‌؛ سيدمرتضى‌، على‌، امالى‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1373ق‌/1966م‌؛ شابشتى‌، على‌، الديارات‌، به‌ كوشش‌ كوركيس‌ عواد، بغداد، 1386ق‌/1966م‌؛ شيزري‌، مسلم‌، جمهرة الاسلام‌ ذات‌ النثر و النظام‌، به‌ كوشش‌ فؤاد سزگين‌، فرانكفورت‌، 1407ق‌/1986م‌؛ صدر، حسن‌، تأسيس‌ الشيعة لعلوم‌ الاسلام‌، عراق‌، شركة النشر و الطباعة العراقيه‌؛ صفدي‌، خليل‌، تمام‌ المتون‌ فى‌ شرح‌ رسالة ابن‌ زيدون‌، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1389ق‌/1969م‌؛ همو، الغبث‌ المسجَم‌ فى‌ شرح‌ لامية العجم‌، بيروت‌، 1395ق‌/ 1975م‌؛ همو، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ س‌. ددرينگ‌، بيروت‌، 1389ق‌/ 1970م‌؛ صولى‌، محمد، اخبار ابى‌ تمام‌، به‌ كوشش‌ خليل‌ محمود عساكر و ديگران‌، بيروت‌، المكتب‌ التجاري‌؛ ضيف‌، شوقى‌، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌ العباسى‌ الثانى‌، قاهره‌، 1973م‌؛ طه‌ حسين‌، من‌ حديث‌ الشعر و النشر، قاهره‌، 1957م‌؛ عباسى‌، عبدالرحيم‌، معاهد التنصيص‌، به‌ كوشش‌ محمدمحيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1367ق‌/1947م‌؛ عطوي‌، فوزي‌، ابن‌ الرومى‌ شاعر الغربة النفسية، بيروت‌، 1989م‌؛ عقاد، عباس‌ محمود، ابن‌ الرومى‌ حياته‌ من‌ شعره‌، قاهره‌، 1369ق‌/1950م‌؛ غريب‌، جورج‌، ابن‌ الرومى‌، بيروت‌، 1968م‌؛ فحام‌؛ شاكر، «التعريف‌ و النقد ديوان‌ ابن‌ الرومى‌»، مجلة اللغة العربية، دمشق‌، 1405ق‌/1985م‌؛ شم 60؛ كحاله‌، عمررضا، معجم‌ المؤلفين‌، بيروت‌، 1957م‌؛ كيلانى‌، كامل‌، «ابن‌ الرومى‌، كيف‌ اغفله‌ صاحب‌ الاغانى‌»، مجلة المقتطف‌، قاهره‌، 1929م‌؛ شم 74: مردم‌ بك‌، خليل‌، ابن‌ الرومى‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ مرزبانى‌، محمد، معجم‌ الشعراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1379ق‌/1960م‌؛ همو، الموشح‌، به‌ كوشش‌ محب‌ الدين‌ الخطيب‌، قاهره‌، 1385ق‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، قم‌، 1363ش‌؛ مصري‌، حسين‌ مجيب‌، فى‌ الادب‌ العرب‌ و التركى‌، قاهره‌، مكتبة النهضة المصرية؛ نصار، حسين‌، مقدمه‌ بر ديوان‌ (نك: ابن‌ الرومى‌ در همين‌ مآخذ) و شاء، محمد، الطرف‌ و الطرفاء، به‌ كوشش‌ فهمى‌ سعد، بيروت‌، عالم‌ الكتب‌؛ ياقوت‌، ادبا؛ نيز:
Boustany, S., Ibn ar-Rumi sa vie et son uvre, Beyrouth, 1967; GAS; Sourdel, D., Le viziral q abb ? side, damas, 1959.
آذرتاش‌ آذرنوش‌ (رب) 11/8/77
ن‌ * 2 * (رب) 23/8/77
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1255
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست