responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1204
ابن دمينه
جلد: 3
     
شماره مقاله:1204



اِبْن‌ِ دُمَيْنه‌، ابوالسَّري‌ّ عبدالله‌ بن‌ عبيدالله‌، شاعر بدوي‌ اوايل‌ عهد عباسى‌. وي‌ از قبيلة بنى‌ عامر بن‌ تيم‌الله‌ (شعبة خَثْعَم‌) برخاسته‌ بود. مادرش‌ دمينه‌ دختر حُذَيفه‌ از قبيلة سَلول‌ بود (ابوالفرج‌، 15/151). ابن‌ قتيبه‌ (2/617) و ابن‌ عبدربه‌ (6/80) نام‌ او را عبيدالله‌ ابن‌ عبدالله‌ ضبط كرده‌اند، اما هم‌ زبير بن‌ بكّار كه‌ اندكى‌ پيش‌ از آن‌ دو مى‌زيسته‌ (نك: ابن‌ دمينه‌، 5؛ قس‌: ابوتمام‌، 2/101)، او را عبدالله‌ بن‌ عبيدالله‌ خوانده‌ و هم‌ در شعر مزاحم‌ بن‌ عمرو كه‌ معاصر او بوده‌، چنين‌ آمده‌ است‌ (ابوالفرج‌، 15/151-152). سزگين‌ )، GAS,II/445) ظاهراً به‌ تقليد از خالديان‌ (نك: نفاخ‌، 11) جد او را عمرو دانسته‌ و برخى‌ ديگر از متأخران‌ ( 2 EI؛ زركلى‌، 4/102) احمد خوانده‌اند. اين‌ نام‌ اخير ظاهراً از آنجا برخاسته‌ كه‌ برخى‌ از مآخذ (مثلاً ابوالفرج‌، 15/151) چنين‌ آورده‌اند: «عبدالله‌ بن‌ عبيدالله‌ احد بنى‌ عامر...» و گويى‌ آن‌ نويسندگان‌، «احد» را «احمد» خوانده‌اند. آنچه‌ در زندگى‌ ابن‌ دمينه‌ سخت‌ جالب‌ توجه‌ و شگفت‌ است‌، آن‌ است‌ كه‌ خوانندة آثار و احوال‌ او، همة سنتها و آيينها، زبان‌ و شيوة گفتار، فضا و روح‌ جاهليت‌ را در وجود شاعري‌ مسلمان‌ كه‌ صد و چند سال‌ پس‌ از انتشار اسلام‌ در جهان‌ مى‌زيسته‌، باز مى‌يابد.
وي‌ در قلب‌ جزيرة العرب‌ زاده‌ و پرورده‌ شد و در آنجا، گويى‌ از چند قرن‌ پيش‌، زمان‌ از حركت‌ باز ايستاده‌ بود: مردمان‌، هنوز به‌ شيوة كهن‌ گرفتار تعصبات‌ قبيله‌اي‌ بودند؛ شاعران‌ به‌ شيوة امرؤالقيس‌ عشق‌ مى‌ورزيدند؛ خود، به‌ ارادة خود يا به‌ اعتبار سنتهاي‌ قبيله‌اي‌،انتقام‌ مى‌گرفتندوخونبهامى‌ستاندندوشريعت‌اسلام‌را - حتى‌اگرمى‌شناختند - چندان‌ به‌ كار نمى‌بستند و از نفوذ فرهنگهاي‌ بيگانه‌ و گرايشهاي‌ تازة دربارهاي‌ اموي‌ و عباسى‌ جز افسانه‌هايى‌ نشنيده‌ بودند. به‌ اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ تعيين‌ محدودة زمانى‌ شاعر بر پژوهشگران‌ دشوار شده‌ است‌: يكى‌ بى‌محابا او را جاهلى‌ دانسته‌ (زيدان‌، 1/178)، ديگري‌ در زمان‌ هارون‌الرشيدش‌ نهاده‌ است‌ (نفاخ‌، 40) و برخى‌ از قدما او را شاعر «اسلامى‌» خوانده‌اند (بكري‌، سمط اللا¸لى‌، 1/136؛ سيوطى‌، 1/425). متأخران‌ نيز بيشتر برآنند كه‌ وي‌ در دوران‌ اموي‌، يا اموي‌ و آغاز عباسى‌ مى‌زيسته‌ است‌ (مثلاً نك: 2 EI). اما از قدما، تنها ابن‌ شاكر است‌ كه‌ تاريخى‌ (143ق‌) براي‌ وفات‌ او ذكر كرده‌ (نك: نفاخ‌، 35-36). بستانى‌ ( بستانى‌ ف‌ ) و كحاله‌ (6/81) و زركلى‌ (4/102) سال‌ 130ق‌ را پيشنهاد كرده‌اند، اما نفاخ‌ (ص‌ 34-40) مرگ‌ او را ميان‌ سالهاي‌ 180 تا 183ق‌ نهاده‌ است‌ (اگر چه‌ 180ق‌ را ترجيح‌ داده‌). مستند او نقل‌ ابوالفرج‌ از مصعب‌ (د 236ق‌/851م‌) است‌ كه‌ پدرش‌ عبدالله‌، والى‌ يمن‌ بود (ابوالفرج‌، 15/154، «اِنّى‌ بها وال‌½» در چاپ‌ بولاق‌، به‌ «اَبى‌ بها...» در چاپ‌ دارالكتب‌، 17/99 اصلاح‌ شده‌ است‌). قاتل‌ ابن‌ دمينه‌، چنانكه‌ خواهيم‌ ديد، از زندان‌ گريخت‌ و نزد كاتب‌ عبدالله‌ (د 184ق‌/800م‌)، والى‌ يمن‌ پناه‌ برد. زمان‌ ولايت‌ عبدالله‌ بر يمن‌ روشن‌ نيست‌، اما مصحح‌ ديوان‌ ابن‌ دمينه‌، به‌ دلايلى‌، ولايت‌ او و در نتيجه‌ قتل‌ ابن‌ دمينه‌ را بين‌ سالهاي‌ 180-183ق‌ نهاده‌ است‌ (نفاخ‌، 35).
اشكالى‌ كه‌ در اين‌ فرض‌ پديد مى‌آيد، آن‌ است‌ كه‌ ابن‌ دمينه‌، چون‌ خود دست‌ به‌ قتل‌ زد، توسط احمد بن‌ اسماعيل‌ به‌ زندان‌ افتاد (ابوالفرج‌، 15/153). اين‌ احمد ظاهراً همان‌ است‌ كه‌ در خدمت‌ هارون‌ چندي‌ بر يمن‌ (نك: يعقوبى‌، 2/412) و چندي‌ بر مكه‌ (ابن‌ اثير، 6/214) حكم‌ راند، و از فهرست‌ واليان‌ مكه‌ (نك: ابن‌ اثير، همانجا) چنين‌ برمى‌آيد كه‌ در 191ق‌، فضل‌ بن‌ عباس‌ ولايت‌ يافت‌ و پس‌ از او، احمد بن‌ اسماعيل‌. از آنجا كه‌ ابن‌ دمينه‌ در حوزة ولايت‌ احمد بن‌ اسماعيل‌ مى‌زيسته‌، ناچار بايد در زمان‌ او (191-193ق‌) و به‌ دست‌ او اسير شده‌ باشد. و نيز مى‌دانيم‌ كه‌ ابن‌ دمينه‌ دير زمانى‌ پس‌ از آن‌ زيست‌ (ابوالفرج‌، همانجا) و بعيد نيست‌ كه‌ حتى‌ پايان‌ خلافت‌ هارون‌ را هم‌ درك‌ كرده‌ باشد. نكتة ديگري‌ هم‌ اين‌ نظر را تأييد مى‌كند، از اين‌ قرار كه‌ زبير بن‌ بكار كه‌ راوي‌ اشعار ابن‌ دمينه‌ است‌ و در 256ق‌ درگذشته‌، آن‌ اشعار را از قول‌ ابو مَسْلَمه‌ موهوب‌ بن‌ رشيد نقل‌ كرده‌ و اين‌ ابومسلمه‌ با ابن‌ دمينه‌ هم‌ عصر بوده‌ و او را ديده‌ است‌. علاوه‌ بر اين‌ از رابطة شاعر با ضحاك‌ ابن‌ عثمان‌ حَزامى‌ نيز كه‌ در 180ق‌ درگذشته‌، آگاهيم‌ (ابن‌ دمينه‌، 5؛ قس‌: نفاخ‌، 37). اگر استنباطهاي‌ ما درست‌ باشد، البته‌ ديگر نمى‌توان‌ ابن‌ دمينه‌ را شاعر اموي‌ پنداشت‌.
ابن‌ عبدربه‌ (6/33، 80) ابن‌ دمينه‌ را اهل‌ مدينه‌ ذكر كرده‌ است‌، اما مى‌دانيم‌ كه‌ قبيلة ابن‌ دمينه‌ (خثعم‌) و نيز قبيلة مادرِ او (سَلول‌) همزمان‌ با ظهور اسلام‌، در تُرَبه‌ و بيشه‌ و تَباله‌ از سرزمين‌ حجاز مى‌زيستند (بكري‌، معجم‌، 1/90). اين‌ مناطق‌ در نزديكى‌ طائف‌ و در طريق‌ مكه‌ به‌ يمن‌ است‌ (بكري‌، همان‌، 1/301؛ ابن‌ خردادبه‌، 134).
ابن‌ دمينه‌ در بازگشت‌ از سفر حج‌، در تباله‌ و يا العبلاء كه‌ جزو منطقة تباله‌ و از آن‌ِ خثعم‌ بوده‌ (نك: ياقوت‌، 3/607 - 608؛ بكري‌، همان‌، 3/918)، به‌ قتل‌ رسيده‌ است‌ (ابوالفرج‌، 15/153) و از اين‌ رو مى‌توان‌ گفت‌: وي‌ در همين‌ نواحى‌ و بين‌ قبيلة خود زندگى‌ مى‌كرده‌ است‌.
مؤلفان‌ِ نخستين‌، شرح‌ حال‌ كامل‌ ابن‌ دمينه‌ را ضبط نكرده‌اند، زبير به‌ نقل‌ از ابومسلمه‌ او را شاعري‌ زيباروي‌ و فصيح‌ وصف‌ كرده‌ است‌ (ابن‌ دمينه‌، همانجا). اُمَيْمه‌ محبوبة او نيز از زيبايى‌ و شجاعت‌ او سخن‌ مى‌گويد (نك: همو، 197)، علاوه‌ بر اين‌، او سواري‌ دلاور بود و خود به‌ شهامت‌ و شجاعت‌ خويش‌ مى‌باليد (همو، 146). در واقع‌ از تمام‌ زندگى‌ ابن‌ دمينه‌، تنها دو امر بر ما آشكار است‌ كه‌ بى‌ترديد هر دو به‌ افسانه‌هاي‌ بسيار نيز آميخته‌اند. روايت‌ نخست‌، داستان‌ خيانت‌ زن‌ او حَمّاء يا حَمّاده‌ است‌ كه‌ به‌ كشته‌ شدن‌ چند تن‌ از جمله‌ خود شاعر انجاميد. روايت‌ چنين‌ است‌ كه‌ مردي‌ به‌ نام‌ مزاحم‌ بن‌ عمرو از قبيلة مادري‌ شاعر (سلول‌) با حماده‌ رابطة نامشروع‌ داشت‌. چون‌ رازشان‌ فاش‌ شد، ابن‌ دمينه‌ توطئه‌اي‌ چيد و با تهديد همسر خويش‌ به‌ قتل‌، او را نيز به‌ همكاري‌ واداشت‌ و مزاحم‌ را به‌ قتل‌ رساند؛ پس‌ از آن‌ همسر و دختر خردسال‌ خود را نيز كشت‌. قبيلة مزاحم‌، چون‌ جسد او را يافتند و دانستند كه‌ قاتل‌ وي‌ كسى‌ جز ابن‌ دمينه‌ نيست‌ (همو، 6 - 8؛ ابوالفرج‌ 15/151-153)، در صدد انتقام‌ برآمدند. جناح‌ برادر مقتول‌، به‌ احمد بن‌ اسماعيل‌ شكايت‌ برد. احمد ديرزمانى‌ شاعر را در زندان‌ نگه‌ داشت‌، اما چون‌ دليلى‌ بر جنايت‌ او نيافت‌، به‌ ناچار آزادش‌ كرد. در اين‌ ميان‌، دو قبيله‌، بر اساس‌ انتقام‌ و «الاخذ بالثأر» كه‌ شيوة معروف‌ جاهلى‌ بود، افراد يكديگر را مى‌كشتند. سرانجام‌ مصعب‌، برادر خردسال‌ مقتول‌ چون‌ به‌ سن‌ بلوغ‌ رسيد، به‌ تحريك‌ مادر، به‌ خونخواهى‌ برخاست‌ و روزي‌ به‌ شاعر حمله‌ برد و در نوبت‌ اول‌، يا به‌ قولى‌ در نوبت‌ دوم‌ در بازار العبلاء در اثناي‌ انشاد شعر، به‌ قتلش‌ رسانيد. قاتل‌ كه‌ نخست‌ از چنگ‌ مردم‌ مى‌گريخت‌، عاقبت‌ خود را تسليم‌ كرد و در تباله‌ به‌ زندان‌ افتاد. پس‌ از چندي‌ چون‌ دانست‌ كه‌ قوم‌ ابن‌ دمينه‌ قصد حمله‌ به‌ زندان‌ و كشتن‌ او را دارند، به‌ صنعا گريخت‌ و چنانكه‌ اشاره‌ كرديم‌، به‌ كاتب‌ عبدالله‌ پناه‌ برد (ابوالفرج‌، 15/153-154).
داستان‌ ابوالفرج‌ با آنچه‌ ثعلب‌ از قول‌ ابن‌ اعرابى‌ نقل‌ كرده‌ مطابقت‌ دارد (ابن‌ دمينه‌، 9-12)، اما با روايت‌ ديگر همو كه‌ از قول‌ ابومسلمه‌ نقل‌ شده‌، مغاير است‌ (قس‌: همو، 6 - 9)، هر چند كه‌ خطوط اصلى‌ داستان‌ در هر دو يكى‌ است‌. به‌ هيچ‌ وجه‌ نمى‌توان‌ تشخيص‌ داد چه‌ مقدار از اين‌ روايات‌ با واقعيات‌ منطبق‌ است‌ و چه‌ مقدار ساختگى‌ و افسانه‌اي‌، به‌ خصوص‌ كه‌ همة آنها - كاملاً مانند اخبار جاهلى‌ - به‌ قطعات‌ شعري‌ نيز درآميخته‌اند: مزاحم‌، ابن‌ دمينه‌ را بدان‌ سبب‌ كه‌ وي‌ را از ديدار همسرش‌ محروم‌ داشته‌، هجو مى‌گويد و پرده‌دري‌ مى‌كند. ابن‌ دمينه‌ به‌ دفاع‌ از خود برمى‌خيزد. چون‌ مزاحم‌ كشته‌ مى‌شود، مادر او نيز با قطعه‌ شعري‌ به‌ ابن‌ دمينه‌ و قبيلة او مى‌تازد. آنگاه‌ شاعران‌ِ هر يك‌ از دو قبيله‌ افراد خويش‌ را بر ضد قبيلة ديگر برمى‌انگيزند... (همو، 5 -12؛ ابوالفرج‌، 15/152-154).
از آنجا كه‌ ابن‌ دمينه‌ شاعر عشق‌ و غزل‌ بوده‌، ناچار نام‌ بسياري‌ از معشوقان‌ معروف‌ عرب‌ چون‌ سلمى‌، ليلى‌، هندو به‌ خصوص‌ اميمه‌ در اشعار واقعى‌ يا منسوب‌ به‌ او ياد شده‌ است‌. اما او نيز مى‌بايست‌ مانند مجنون‌ عامري‌ و جميل‌ در عشق‌ كسى‌ بسوزد و از بى‌وفاييهاي‌ او ناله‌ سر دهد و هنگام‌ وصل‌ به‌ عتاب‌ پردازد. انگيزة سوز و گدازهاي‌ او همانا اميمه‌ است‌ كه‌ از قبيلة خود او، و شايد هم‌ - مانند بسياري‌ از ديگر معشوقان‌ عرب‌ - دختر عم‌ شاعر بوده‌ (نك: ابوتمام‌، 2/128-140؛ ياقوت‌، 4/879 -880). اميمه‌ نخست‌ عاشق‌ او شد، سپس‌ شاعر به‌ اتهام‌ جفاكاري‌ از او بريد. اميمه‌ شعري‌ در عتاب‌ او سرود. شاعر پاسخ‌ گفت‌ و سرانجام‌ دختر به‌ همسري‌ او درآمد (ابن‌ دمينه‌، 41-42؛ نفاخ‌، 24-27). شعر ابن‌ دمينه‌ سراپا غزل‌ سوزناك‌ و خود او - مانند مجنون‌ و هم‌ سلكان‌ِ او - سرآمد عاشقانى‌ است‌ كه‌ درد عشق‌ آنها را از پاي‌ درافكنده‌ است‌ (نك: وشّاء، 133-134؛ ابن‌ فضل‌الله‌، 9/87)، آنچنانكه‌ ابن‌ خلكان‌ (3/382-383) او را «نائحة العرب‌» لقب‌ داده‌ است‌.
تشابه‌ او با ديگر شاعران‌ عشق‌ پيشة عرب‌ به‌ خلطى‌ شگفت‌ و آميختگى‌ بى‌سر و سامانى‌ ميان‌ آثار آنان‌ انجاميده‌ است‌: گاه‌ شعرش‌ مجنون‌ وار است‌ و به‌ او منسوب‌ (ابن‌ دمينه‌، 39- 49)، گاه‌ به‌ شعر عوف‌ (همو، 47) و جميل‌ (همو، 28) مى‌ماند و شايد هم‌ از آن‌ِ ايشان‌ بوده‌ باشد. حتى‌ گاهى‌ عمر بى‌ ابى‌ ربيعه‌ در آن‌ ظاهر مى‌شود (همو، 35)، اما اشعاري‌ نظير وصف‌ شمشير (همو، 34) البته‌ اندكى‌ غريب‌ مى‌نمايد. به‌ هر حال‌ آنچه‌ در شعر ابن‌ دمينه‌ آشكارتر است‌، همانا زبان‌ باديه‌ و شيوة عشق‌ ورزي‌ باديه‌نشينان‌ است‌، و مى‌دانيم‌ كه‌ اينگونه‌ شعر پيوسته‌ نظرها را به‌ خود جلب‌ مى‌كرده‌ است‌، به‌ همين‌ جهت‌ سخنان‌ ابن‌ دمينه‌ از همان‌ روزگار او در ميان‌ مردمان‌ رواج‌ يافت‌ و آوازخوانان‌ و موسيقى‌دانان‌ بزرگ‌ عصر عباسى‌ چون‌ ابراهيم‌ و اسحاق‌، برخى‌ از آنها را در آهنگهاي‌ دلنشين‌ نهاده‌، به‌ آواز خواندند و احياناً موجب‌ اعجاب‌ خلفا مثلاً هارون‌ گرديدند (نك: ابن‌ عبدربه‌، 6/33؛ قس‌: ابوالفرج‌، 15/154). نويسندگان‌ دورانهاي‌ بعد نيز بسياري‌ از اشعار وي‌ - يا اشعار منسوب‌ به‌ وي‌ - را نقل‌ كرده‌اند (نك: بحتري‌، 367؛ ابوتمام‌، 2/62، 101، جم؛ ابن‌ قتيبه‌، 2/617 - 618؛ 762؛ مبرد، 23؛ ابن‌ عبدربه‌، 6/33؛ 80؛ زجّاج‌، 99-101؛ قالى‌، 1/77- 78، جم، 2/24- 25، 32؛ آمدي‌، 89 -90، ابن‌ منقذ، 295، 348- 349).
علاوه‌ بر اين‌، گروهى‌ از راويان‌ سدة 3 ق‌ به‌ جمع‌ آوري‌ آثار و اخبار او همت‌ گماشتند: زبير بن‌ بكار و ابن‌ ابى‌ طاهر طيفور (ه م‌)، هر يك‌ كتابى‌ به‌ نام‌ اخبار ابن‌ الدمينه‌ داشته‌اند (ابن‌ نديم‌، 111، 147) و آنچه‌ اينك‌ در دست‌ است‌ نيز بخشى‌ به‌ روايت‌ ثعلب‌ (د 291ق‌/904م‌) و بخشى‌ به‌ روايت‌ محمد بن‌ حبيب‌ (د 245ق‌/860م‌) از قول‌ زبير بن‌ بكار است‌.
ديوان‌ وي‌ را احمد راتب‌ نفاخ‌ در 1379ق‌/1960م‌ همراه‌ با مقدمه‌اي‌ مفصل‌، فهارس‌ گوناگون‌، موارد اختلاف‌ با منابع‌ ديگر و نيز قطعات‌ و ابيات‌ نسبتاً متعددي‌ كه‌ در كتابهاي‌ ديگر يافته‌، در قاهره‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌ كه‌ حمد جاسر در مقاله‌اي‌ آن‌ را مورد بحث‌ و انتقاد قرار داده‌ است‌ (نك: جاسر، 37(1)/101 به‌ بعد).
مآخذ: آمدي‌، حسن‌، المؤتلف‌ و المختلف‌، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1381ق‌/1961م‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ خردادبه‌، عبيدالله‌، المسالك‌ و الممالك‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1889م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ دمينه‌، عبدالله‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ احمد راتب‌ نفاخ‌، قاهره‌، 1379ق‌/1960م‌؛ ابن‌ عبدربه‌، احمد، العقد الفريد، به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1402ق‌/ 1982م‌؛ ابن‌ فضل‌الله‌ عمري‌، احمد، مسالك‌ الابصار فى‌ ممالك‌ الامصار، نسخة خطى‌ احمد ثالث‌، شم 9/2797؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، الشعر و الشعراء، به‌ كوشش‌ دخويه‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1964م‌؛ ابن‌ منقذ، اسامة، المنازل‌ و الديار، به‌ كوشش‌ انس‌ خالدوف‌، مسكو، 1961م‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوتمام‌، حبيب‌، ديوان‌ الحماسة، دمشق‌، 1331ق‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، بيروت‌، 1390ق‌/ 1970م‌؛ بحتري‌، ابوعباده‌، الحماسة، به‌ كوشش‌ كمال‌ مصطفى‌، قاهره‌، 1929م‌؛ بستانى‌ ف‌؛ بكري‌، عبدالله‌، سمط اللا¸لى‌، به‌ كوشش‌ عبدالعزيز ميمنى‌، قاهره‌، 1354ق‌/ 1936م‌؛ همو، معجم‌ ما استعجم‌... . به‌ كوشش‌ مصطفى‌ السقاء، بيروت‌، 1403ق‌/ 1983م‌؛ جاسر، حمد، «من‌ شعر ابن‌ الدمينة»، مجلة المجمع‌ العلمى‌ العربى‌ بدمشق‌، دمشق‌، 1381ق‌/1962م‌؛ زجاج‌، عبدالرحمان‌، الامالى‌، بيروت‌، 1403ق‌/ 1983م‌؛ زركلى‌، اعلام‌، زيدان‌، جرجى‌، تاريخ‌ آداب‌ اللغة العربية، به‌ كوشش‌ شوقى‌ ضيف‌، قاهره‌، 1975م‌؛ سيوطى‌، شرح‌ شواهد المغنى‌، دمشق‌، 1386ق‌/ 1966م‌؛ قالى‌، اسماعيل‌، الامالى‌، قاهره‌، 1373ق‌/1953م‌؛ كحاله‌، عمر رضا، معجم‌ المؤلفين‌، بيروت‌، 1957م‌؛ مبرد، محمد، الفاضل‌، به‌ كوشش‌ عبدالعزيز ميمنى‌، قاهره‌، 1375ق‌/1956م‌؛ نفاخ‌، احمد راتب‌، مقدمه‌ بر ديوان‌ ابن‌ دمينه‌ (نك: ابن‌ دمينه‌ در همين‌ مآخذ)؛ وشاء، محمد، الظرف‌ و الظرفاء، به‌ كوشش‌ فهمى‌ سعد، بيروت‌، 1405ق‌/ 1985م‌؛ ياقوت‌، بلدان‌؛ يعقوبى‌، احمد، تاريخ‌، بيروت‌، دارصادر؛ نيز: GAS. ; 2 EI

بخش‌ ادبيات‌ عرب‌ (رب) 8 و 9/6/77
ن‌ * 2 * (رب) 24/6/77
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1204
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست