اِبْنِ خَيّاط، ابوعبدالله احمد بن محمد، شاعر دمشقى (450- 517ق/1058-1123م)،
تاريخ ولادتش را او خود ذكر كرده است (ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، 7/362)؛
در تاريخ وفاتش نيز اختلافى نيست (نك: همانجا؛ عمادالدين، 9/142؛ ابن خلكان،
1/147). در منابع متأخر، به دنبال نام او چنين افزودهاند: «معروف به ابن
سنى الدوله ابوالكتائب طرابلسى» (ذهبى، العبر، 2/408؛ همو، سير، 19/477؛
صفدي، 8/70) و گويا سنىالدوله ابوالكتائب لقب پدرش محمد بوده است.
بنابراين، برخلاف نظر مَردَم بك (ص 5) شايد صحيح نباشد كه پدرش را خياط
بدانيم، به خصوص كه صفدي (همانجا) تصريح مىكند كه محمد، كاتب يكىاز
اميران بوده، و اشارة ابن فضلالله عمري در مسالك الابصار (نك: مردم بك، 5،
حاشيه) به «سوزن پدر او» زائيدة لفظ پردازي است، نه اطلاع از شغل پدر شاعر.
مردم بك (ص 14 و حاشيه) از اين روايات پرهيز كرده و به استناد ابن تغري
بردي در المنهل الصافى، برادر زاده شاعر را سنىالدولة دانسته است. مردم بك
با بررسى روايات مربوط به زندگى ابن خياط و به ياري اطلاعاتى كه از ديوان
او برگرفته، شرح حال جامع و عالمانهاي تدارك ديده است. ابن خياط در
دمشق، در خانهاي واقع در محلة خيضريه زاده شد و همانجا پرورش يافت. در
دوران كودكى و نوجوانى او دمشق به سبب ضعف فاطميان و تسلط امراي سلجوقى،
دستخوش آشوبهاي فراوانى بود (نك: ابن قلانسى، 94 به بعد) از اين رو ابن
خياط اين شهر را ترك گفت و به حماة روي آورد. در آنجا، با آنكه جوان بود و
هنوز به 19 سالگى نرسيده بود، به امير حماة ابوالفوارس محمد بن مالك پيوست
و در خدمت او كار كتابت را به عهده گرفت (ذهبى، سير، 19/477؛ صفدي، همانجا).
اين كار ظاهراً دير زمانى ادامه يافت، چندانكه ابن خياط به لقب «كاتب»
مشهور گرديد (غالباً به دنبال نام او الكاتب نهادهاند، نك: ابن عساكر، تاريخ
مدينة دمشق، 7/361؛ ابن خلكان، 1/145)، اما او هرگز كار شعر را فروننهاد و به
پرورش ذوق شاعرانة خود همت گمارد. با اينهمه تا 476ق/1083م كه در حماة بود،
اثر عمدهاي از خود به جاي نگذاشت: يك قصيده در مدح ابن مانك، يك قصيده
در مدح وثّاب بن محمود، يكى در مدح سديد الملك على بن مقلد امير شيزر و 2
بيت كه در محضر ابن حيوس (ه م) سرود (ابن خياط، 1/22، 287). ابن خياط 22
ساله بود كه از حماة به حلب، نزد ابن حيوس شاعر بزرگ شام شتافت
(472ق/1079م؛ تاريخ «سنة اثنتين و ستين» كه در خريده، 9/143 آمده است،
درست نيست).
در آن هنگام ابن حيوس 78 ساله بود و سال بعد بدرود حيات گفت. ابن خياط خود
روايت مىكند كه «در نوجوانى نزد... ابن حيوس در حلب رفتم. او كه كهنسال
بود... مرا پرسيد از كجايى... كارت چيست؟...» سپس چون ابن حيوس شعر وي را
كه در آن از تنگدستى مىناليد شنيد، اظهار شادمانى كرد كه پس از وي، سرزمين
شام از شاعر بزرگ تهى نخواهد ماند. پس از آن، وي را صلهاي نيك بداد و
توصيه كرد نزد خاندان بنو عمّار در طرابلس رود (عمادالدين، 9/142-143). اگر
اين روايت كه در منابع ديگر تكرار شده (ابن خلكان، 1/145؛ ذهبى، سير،
19/477- 478؛ صفدي، 8/67) درست باشد. گوياي آن است كه ابن خياط، همساية
سابق خويش را (در دمشق هر دو در يك محله مىزيستند) بيش از يك بار نديده
است (برخلاف نظر مردم بك، 16). حدود 4 سال بعد، ابن خياط به توصية ابن
حيوس جامة عمل پوشانيد و به طرابلس نزد بنو عمار، اميران علم دوست شتافت و
به گفتة خود (عمادالدين، 9/143-144) «از نعمتهاي آنان برخوردار شد».
در طرابلس بىدرنگ به خدمت حاكم شهر، قاضى جلال الملك بن عمار شتافت و در
سراسر دورة اقامت خويش در طرابلس به مدح او و خاندان او مشغول بود: 7 قصيده
در مدح و تهنيت و تسليت جلال الملك (ابن خياط، 29-50)، 7 قصيده دربارة برادر
و جانشين او فخرالملك (همو، 54 -82)، 44 قصيده و قطعه دربارة اعيان طرابلس يا
در معانى گوناگون چون وصف و عتاب و اندكى هجا و غير آن سرود (همو، 83 -143،
280، 288). نمىدانيم طى ده سالى كه در طرابلس زيست، به چه كار مشغول
بود. در اشعار او و يا روايات مربوط به اين دوره هيچ اشارتى به احوال و
پيشة او نرفته است. با اينهمه، 3 قطعه شعر از همين دوران در ديوان او هست
كه شاعر در آنها از تنگدستى مىنالد و از دراز كردن دست طلب پيش كسان اظهار
دلتنگى مىكند (همو، 127- 129). شايد به اميد كسب مال بود كه در 484ق/1091م
به شهر صور شتافت و در قصيدهاي شامل 50 بيت منيرالدوله والى فاطميان را
مدح گفت (همو، 133 به بعد)، اما ظاهراً دير زمانى در آن شهر نماند و به زودي
به طرابلس بازگشت.
دربارة زندگى او در شهر طرابلس، تنها 3 روايت در دست است: نخست روايتى است
كه ذهبى ( سير، 19/480-481) نقل مىكند. وي از قول ابوعبدالله احمد
طُلَيطُلى كه گويا در طرابلس مجلس درسى داشت، چنين مىآورد كه ابن خياط
چون به طرابلس رفت، به حلقة درس وي درآمد و در آن حلقه، گاه اشعار خود را
برمىخواند. اما او گويا در كار علوم ادب و لغت و عروض ناتوان بود و هرگز
پرسشهاي استاد را پاسخ نمىگفت، چنانكه سرانجام استاد بر او برآشفت و از
بىاطلاعى وي در نحو و لغت خرده گرفت. شاعر در همان جلسه، بالبديهه
قصيدهاي شيوا سرود و مراتب هوشمندي و ذوق خود را ستود. ابوعبدالله در دنبالة
روايت خود مىافزايد: پس از آن او را گرامى داشتم و وي هر چه توانست نزد
من آموخت؛ روايت دوم كه در سرآغاز قصيدهاي در ديوان (ابن خياط، 121)
آمده، نشان مىدهد كه شاعر، علاوه بر حلقة درس ابوعبدالله، در دارالعلم
طرابلس نيز دانش اندوخت، زيرا زمانى كه شاگردان را پاداش دادند و او را
فراموش كردند، وي از متولى دارالعلم در قصيدهاي گله كرد. روايت سوم را
ابن عساكر آورده است ( تاريخ مدينة دمشق، 7/362؛ التاريخ الكبير، 2/68). در
اين روايت به دوستى و همنشينى او با شاعري به نام سابق (نك: زركلى،
6/346، شرح حال او)، اشاره شده است.
در حدود 486ق/1093م وي طرابلس را ترك گفته روي به دمشق آورد. در آن زمان
دمشق، تحت سيطرة سلجوقيان، آرامش خويش را بازيافته بود و فرزند آلب ارسلان،
تاجالدوله تنش بر آن فرمان مىراند. ابن خياط در دمشق، نخست به ابوالنجم
هبةالله بن بديع اصفهانى وزير تنش پيوست و چنان نزد او تقرب يافت كه «يك
بار هزار دينار صله گرفت. او آخرين شاعري است كه در زمان ما چنين پاداشى
به دست آورد» (ذهبى، سير، 19/481؛ همو، العبر، 2/409؛ قس: مردمبك، 11). ديري
نپاييد كه شاعر، به همراهى ابوالنجم وزير عازم ري شد؛ قصيدهاي به تاريخ
487ق/1094م در مدح اين وزير در ديوان ري (ص 144) موجود است (قس:
عمادالدين، 9/142، 193، 194). دو قطعة ديگر نيز خطاب به همو در ديوان (ص 152)
آمده كه هر دو در ري سروده شده است. دو بيتى ديگري (ص 153؛ نيز قس:
عمادالدين، 9/220) نشان از آن دارد كه شاعر از ري به خراسان نيز رفته است
و شايد در راه بازگشت از همين سفر بود كه فخرآور مستوفى ري را - كه ظاهراً
در تنگدستى او را ياري نكرده بود - هجو گفت (ابن خياط، 153). در 487ق/1094م
(نك: مردم بك، 12)، همراه ابوالنجم به دمشق بازگشت (ابن خياط، 154). در
آنجا، علاوه بر ابوالنجم، يكى از اميران به نام حسّان بن مِسْمار را كه
به عَضب الدولة ابق پيوسته بود در 2 قصيده مدح گفت. در همان سال، چون
ابق به دمشق وارد شد، وي يكى از زيباترين قصايد خود را تقديم او كرد (همو،
154، 161، 170) و سپس در شمار نزديكان و نديمان او درآمد. از آن هنگام، تا
زمانى كه ابق زنده بود، وي 22 قصيده و قطعه در مدح او و نزديكانش، و يا در
وصف مجالس او سرود و عاقبت نيز خود او را كه در 502ق/1109م درگذشت به
قصيدتى رثا گفت (همو، 170- 225، 281-282). شاعر پس از ابق به پسر و وليعهد
طغتكين، تاجالملوك بوري كه در 522ق/1128م تا 526ق/1132م فرمانرواي دمشق
بود، پيوست (نك: همو، 225، حاشيه) و نديم مجالس او گرديد. ابن خياط تا پايان
عمر از خدمت بوري نگسست. بيش از 40 قصيده و قطعه در مدح او و بزرگان شهر يا
در رثا و تعزيت و تهنيت ايشان، و يا در مناسبات گوناگون سروده است، از اين
قرار: مدح بوري، در 5 قصيدة نسبتاً مفصل (همو، 225-241)، ابوالذواد (وزير) در 9
قصيده (همو، 242-271)، كمالالدين امينالملك (وزير) در 3 قصيده (همو، 271-
278)، امير جاروح شمسالدوله در 5 قطعه (همو، 297-300)، ابواليُمن سعيد بن
على (متولى شرطه) در 16 قطعه و قصيده، ابويعلى حمزة بن القلانسى در 2
قطعه، قطعة بعد خطاب به پسر اوست و آخرين قصيده، خطاب به خود او (همو، 322-
325). آثار چهارگانة اخير نشان مىدهد كه وي با ابن القلانسى كه علاوه بر
نويسندگى، از اعيان مملكت نيز بود و دو بار به مقام «رياست دمشق» رسيد (همو،
322، حاشيه)، دوستى نزديك داشت. آخرين قصيده شاعر كه در بستر مرگ سروده
شده خطاب به هموست: بخش اول آن شكوه از دوري دوست و بىمهري اوست.
هيأت ظاهري ابن خياط - لااقل پيش از كسب ثروت در دمشق - گويا اندكى شگفت
بوده است. زيرا عمادالدين كاتب (9/144) اشاره مىكند كه هر كس در او
مىنگريست، به سبب درازي و پهناي اندام و چگونگى جامة او، مىپنداشت
شتربان يا حمّال است و ظاهر او نشانى از هوشمندي و ظرافت و فضل نداشت (قس:
ذهبى، سير، 19/478؛ نيز مردم بك، 19، كه از اين روايت و دو سه بيت ديوان،
برداشتهاي مفصلى كرده است).
چنين مىنمايد كه ابن خياط را در علوم ادب آن مايه فراهم نيامده بود كه
شاگردانى داشته باشد، و نيز هرگز در خدمت استادي كارآمد دانش نياموخت. ذهبى
( سير، 19/477) مىنويسد كه او «از ابن حيوس و سابق و... روايت كرد و احمد
طليطلى و قيسرانى از او روايت كردهاند...» (صفدي: 8/70، نام سلفى را نيز به
راويان او افزوده است). ظاهراً لفظ روايت در اين مورد هيچ اشارتى به رابطة
شاگردي و استادي ندارد، زيرا او ابن حيوس را بيش از يك بار نديده و سابق
نيز با او دوست و همنشين بوده است و نيز چنانكه گذشت، احمد طليطلى تنها
استادِ شناخته شدهاي است كه او را در علوم ادب آموزش داده است (ذهبى،
سير، 19/480). روايت ابن عساكر ( التاريخ الكبير، 2/67) نيز بسيار شگفت است،
زيرا گويد كه در 507ق/1113م با او همنشين شده و در معانى گوناگون با وي
سخن رانده و شاعر اجازة روايت همة نظم و نثر خويش را به او داده است. اما
در آن تاريخ، عمر ابن عساكر از 5/7 سال درنمىگذشته است. در اين ميان تنها
قيسرانى را كه شاعر جوانى بود، مىتوان دست پروردة او پنداشت، زيرا اولاً
ابن خلكان (4/458) و صفدي و ذهبى (همانجاها) اشاره مىكنند كه وي در خدمت
ابن خياط به كمال رسيد، و ثانياً هموست كه ديوان استاد را گردآوري كرده
است (مردم بك، 18).
ضعفعلمىابنخياط درجايجاي ديوانش آشكاراست. مردمبك لغزشها و جوازات شعري
فراوانى در آن يافته است (ص 22 به بعد). در عوض طبع روان و ذوق سرشار از
وي شاعري ساخته كه بىگمان مىتواند در صف برترين شاعران سدة 5
-6ق/11-12م نشيند. در قصايد او قالبها و بخشبنديهايكهن - اگرچه به كلى
درهم نشكسته - ديگر شباهتى با تركيب قصايد كهن ندارد. وي گويى به عمد از
پيچ و تابهاي ابهامآميز و تعابير و كلمات گنگ دوري جسته است. روانى و
زيبايى شعر او همة نويسندگان پس از وي را به ستايش واداشته است. ابن
قلانسى كه دوست و ممدوح او بود، وي را سخت مىستايد (ص 234)؛ عمادالدين
كاتب (9/142) سبب پيش انداختن نام او را بر ديگر شاعران، نيكى شعرش دانسته
است؛ ذهبى ( سير، 19/476، العبر، 2/408) نظم او را در اوج مىداند و قول سلفى
را نقل مىكند كه مىگفت: «او شاعر يگانة شام بود و من يك جلد از اشعارش را
از خود او شنيده و جمع كردهام»؛ ابن خلكان (1/145) به سبب شهرت بسيار از
ذكر اشعار او - جز چندين نمونه - خودداري مىكند و ابن عساكر گويد ( تاريخ
مدينة دمشق، 7/361) در دمشق، ديوان شعر به او ختم شد.
در ديوان او، اشعاري كه به زندگى مردم و جنبههاي عينى آن بپردازد، اندك
است (موارد جالب توجه: ص 283-286، وصف نهر، گلابى، خيار، نرد و ص 119،
اشاره به گلابگيري...). واژگان شعري او نيز همان واژگان معهود و معمول
زمان است. حتى كلمات فارسى نرد، ناورد، بنوج و ششوش (پنجها و ششها) و غير
آنها كه در قصيدة شماره 119 (ص 284-286) آمده، همه در آن روزگار كلماتى
شناخته شده بودهاند. تنها كلمة «ريش» كه در قصيدهاي خطاب به فخرآور آمده
(ص 153) از دستاوردهاي سفر او به ري است.
مآخذ: ابن خلكان، وفيات؛ ابن خياط، احمد، ديوان، به كوشش خليل مردم بك،
دمشق، 1377ق/1958م؛ ابن عساكر، على، تاريخ مدينة دمشق، به كوشش عبدالغنى
الدقر، دمشق، 1405ق/1984م؛ همو، التاريخ الكبير، به كوشش عبدالقادر افندي
بدران، دمشق، 1330ق/1912م؛ ابن قلانسى، حمزه، ذيل تاريخ دمشق، بيروت،
1908م؛ ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط، بيروت،
1405ق/1984م؛ همو، العبر، به كوشش ابوهاجر محمد، السعيد بن بسيونى زغلول،
بيروت، 1405/ 1985م؛ زركلى؛ اعلام؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش
محمد يوسف نجم، بيروت، 1391ق/1971م؛ عمادالدين كاتب، محمد، خريدة القصر، به
كوشش شكري فيصل، دمشق، 1388ق/ 1968م؛ مَردَمبك، خليل، مقدمه بر ديوان
(نك: ابن خياط در همين مآخذ). آذرتاش آذرنوش (رب) 20/5/77
ن * 2 * (رب) 28/5/77