responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1168
ابن خلکان
جلد: 3
     
شماره مقاله:1168



اِبْن‌ِ خَلْكان‌، ابوالعباس‌ شمس‌ الدين‌ احمد بن‌ شهاب‌ الدين‌ محمد (يا بهاءالدين‌: ابوشامه‌، 214) بن‌ ابراهيم‌ بن‌ ابى‌ بكر بن‌ خلكان‌ (11 ربيع‌الا¸خر608 -26 رجب‌ 681ق‌/22سپتامبر 1211-30اكتبر1282م‌)، قاضى‌، مورخ‌ و اديب‌ مشهور شافعى‌ مذهب‌. ضبط واژة «خَلْكان‌» به‌ فتح‌ خاء و كسر و تشديد لام‌ است‌ كه‌ گويا خود شمس‌الدين‌ احمد نيز چنين‌ مى‌نوشته‌ (نعيمى‌ دمشقى‌، 1/192) و به‌ گونه‌هاي‌ متفاوتى‌ هم‌ ضبط شده‌ است‌ (نك: زبيدي‌، 7/126؛ خوانساري‌، 1/320). اسنوي‌، خلكان‌ را نام‌ قريه‌اي‌ دانسته‌ كه‌ به‌ گفتة عبدالله‌ جبوري‌ (1/495) هنوز برجاي‌ است‌.
وي‌ از خاندانى‌ كه‌ از علما و فقها بودند برخاست‌ كه‌ به‌ تصريح‌ كمال‌الدين‌ موسى‌ پسر شمس‌الدين‌ احمد، به‌ قبيله‌ كردِزرزاريّه‌ منسوب‌ بوده‌ و نياكانش‌ كه‌ به‌ خالد بن‌ برمك‌ نسب‌ مى‌بردند، اصلاً از بلخ‌ برخاستند (عباس‌، 4/ط). با اينهمه‌ برخى‌ در درستى‌ انتساب‌ آنان‌ به‌ برامكه‌ ترديد داشتند. چنانكه‌ از قول‌ يونينى‌ نقل‌ شده‌ كه‌ مى‌گفته‌اند آن‌ نسب‌ نامه‌ را ابوشامه‌ براي‌ شمس‌الدين‌ احمد بن‌ خلكان‌ برساخته‌ است‌ (صفدي‌، 7/313) و روايتى‌ نيز هست‌ كه‌ تسمية نياي‌ شمس‌الدين‌ احمد را به‌ خلكان‌ ناشى‌ از فخر وي‌ به‌ پدرانش‌ يعنى‌ برمكيان‌ دانسته‌ است‌ كه‌ طى‌ آن‌ بدو گفتند: سخن‌ پدرانت‌ را رها كن‌ (= خل‌ّ كان‌... يعنى‌ دع‌ كان‌ ابى‌ كذا و جدّي‌ كذا و نسبى‌ كذا: خوانساري‌، همانجا). اين‌ روايت‌ اگر چه‌ افسانه‌آميز به‌نظر مى‌رسد، اما به‌ هر حال‌ شمس‌الدين‌ احمد خود از انتسابش‌ به‌ برمكيان‌ دفاع‌ كرده‌ است‌ (ابن‌ شاكر، 1/113).
پدر او، محمد بن‌ ابراهيم‌، همچون‌ دو برادرش‌ عمر بن‌ ابراهيم‌ ملقب‌ به‌ النجم‌ و حسين‌ بن‌ ابراهيم‌ ملقب‌ به‌ ركن‌الدين‌ (اسنوي‌، 1/495)، از فقهاي‌ معروف‌ عصر خود بود و در شام‌، مصر، عراق‌ و حجاز دانش‌ آموخت‌، و مدتها در موصل‌ اقامت‌ گزيد (همو، 1/496). وي‌ سپس‌ در روزگار امير مظفرالدين‌ گوكبوري‌، اتابك‌ِ اربل‌، به‌ اين‌ شهر رفت‌ و به‌ تدريس‌ در مدرسة مظفرية آنجا مشغول‌ شد (ابن‌ خلكان‌، 1/108). شمس‌الدين‌ احمد در همين‌ شهر و در مدرسة مظفريه‌ كه‌ پدرش‌ در آنجا اقامت‌ داشت‌ به‌ دنيا آمد (همو، 2/344) و دو سال‌ بيش‌ نداشت‌ كه‌ در 610ق‌/1213م‌ پدرش‌ را از دست‌ داد (همو، 1/108). ولى‌ امير مظفرالدين‌ پاس‌ استاد را نگاه‌ داشت‌ و چنانكه‌ شمس‌الدين‌ احمد خود بارها اشاره‌ كرده‌ (مثلاً: 4/120)، فرزندان‌ وي‌ را به‌ خوبى‌ رعايت‌ كرد. محمد بن‌ ابراهيم‌ به‌ تربيت‌ و آموزش‌ فرزندانش‌ توجه‌ بسيار داشت‌ و همين‌ معنى‌ سبب‌ شد كه‌ در 610ق‌ براي‌ شمس‌الدين‌ احمد خردسال‌، بنا به‌ رسم‌ زمان‌، از رضى‌الدين‌ ابوالحسن‌ المؤيد نيشابوري‌ طوسى‌ از خراسان‌ اجازة روايت‌ گيرد (همو، 5/345) و زينب‌ بنت‌ الشعري‌ نيز براي‌ او اجازة روايت‌ نويسد (همو، 2/344).
شمس‌الدين‌ احمد، سپس‌ در محضر درس‌ شرف‌ الدين‌ ابوالفضل‌ احمد بن‌ منعة فقيه‌ كه‌ در 610ق‌ وارد اربل‌ شده‌ و پس‌ از مرگ‌ محمد بن‌ ابراهيم‌ بن‌ خلكان‌ به‌ تدريس‌ در مظفريه‌ پرداخته‌ بود، حضور مى‌يافت‌ و بارها مجلس‌ درس‌ او را ستوده‌ است‌ (همو، 1/108). ظاهراً شمس‌الدين‌ احمد تا مدتى‌ قبل‌ از 617ق‌ كه‌ ابن‌ منعه‌ به‌ حج‌ رفت‌، نزد او به‌ تحصيل‌ پرداخت‌. آنگاه‌ به‌ خدمت‌ شيخ‌ ابوجعفر محمد بن‌ هبةالله‌ بن‌ المكرم‌ در اربل‌ شتافت‌ و به‌ شنيدن‌ حديث‌ و فراگيري‌ صحيح‌ بخاري‌ مشغول‌ شد. در 623ق‌ شمس‌الدين‌ احمد هنوز در اربل‌ بود كه‌ با جمال‌الدين‌ عبدالرحمان‌ واسطى‌ شاعر مشهور عصر كه‌ در مدرسة مظفريه‌ فرود آمده‌ بود (همو، 1/215) و نيز با محمد بن‌ عُنَين‌ انصاري‌ شاعر ملاقات‌ كرد (همو، 5/15)، ولى‌ از آنان‌ چيزي‌ نشنيد، همچنين‌ با عيسى‌ بن‌ سنجر اربلى‌ دوستى‌ داشت‌ و وي‌ بسياري‌ از اشعار خود را براي‌ ابن‌ خلكان‌ خواند (همو، 3/501). واپسين‌ خبري‌ كه‌ از تحصيل‌ شمس‌الدين‌ احمد در اربل‌ در دست‌ است‌، آموختن‌ علم‌ خلاف‌ نزد شيخ‌ اثيرالدين‌ مفضّل‌ بن‌ عمر ابهري‌ به‌ سال‌ 626ق‌ در دارالحديث‌ اربل‌ است‌ (همو، 5/313)، زيرا در رمضان‌ همان‌ سال‌، شمس‌الدين‌ احمد اربل‌ را ترك‌ كرد (همو، 3/503) و گويا چند روز بعد به‌ موصل‌ رسيد (همو، 7/98) و با كمال‌ الدين‌ موسى‌ بن‌ يونس‌ بن‌ منعه‌ (د 639ق‌/1242م‌)، فقيه‌ معروف‌ شافعى‌ و پدر ابن‌ منعة سابق‌ الذكر ملاقات‌ كرد و چندان‌ محبت‌ او را در دل‌ گرفت‌ كه‌ عهد كرد چون‌ پسري‌ از او در وجود آيد، نامش‌ را كمال‌ الدين‌ موسى‌ گذارد، و چون‌ پسرش‌ متولد شد (درست‌ يك‌ قرن‌ پس‌ از تولد ابن‌ منعه‌)، نام‌ و لقب‌ استاد را بر وي‌ نهاد (همو، 5/317).
به‌ هر حال‌ وي‌ به‌ زودي‌ از موصل‌ خارج‌ شد و به‌ حران‌ رفت‌ (همو، 5/81) و از آنجا به‌ قصد حلب‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ از مراكز بسيار مهم‌ علمى‌ بود به‌ راه‌ افتاد. وي‌ در آغاز ذيقعده‌ اندكى‌ پس‌ از مرگ‌ ياقوت‌ حموي‌ وارد آن‌ شهر شد (همو، 6/139) و به‌ ملاقات‌ عزالدين‌ ابن‌ اثير كه‌ از پيش‌ با پدر شمس‌الدين‌ دوستى‌ داشت‌ شتافت‌. اين‌ ملاقات‌ كه‌ به‌ دفعات‌ اتفاق‌ افتاد، تأثير مهمى‌ بر او نهاد و باعث‌ شد كه‌ وي‌ را بسيار ستايش‌ كند (همو، 3/349). پيش‌ از آن‌ نيز كه‌ در اربل‌ اقامت‌ داشت‌، چنانكه‌ خود اشاره‌ كرده‌، بيش‌ از 10 بار از آنجا به‌ موصل‌ رفت‌ تا با ضياءالدين‌ ابن‌ اثير برادر عزالدين‌ ملاقات‌ كند و از او دانش‌ بياموزد، ولى‌ هيچ‌گاه‌ توفيق‌ ملاقات‌ او دست‌ نداد (همو، 5/391).
به‌ هر حال‌ ابن‌ خلكان‌ با توصيه‌اي‌ كه‌ مظفرالدين‌ گوكبوري‌ براي‌ قاضى‌ بهاءالدين‌ يوسف‌ بن‌ شداد (د 632ق‌/1235م‌) نوشته‌ بود همراه‌ برادر به‌ نزد قاضى‌ رفتند. ابن‌ شداد آن‌ دو را بسيار نواخت‌ و در مدرسة خود (احتمالاً دارالحديث‌) جاي‌ داد و بالاترين‌ مقرري‌ را براي‌ آنان‌ تعيين‌ كرد. ابن‌ شداد كه‌ در آن‌ تاريخ‌ مردي‌ كهن‌سال‌ بود و مجلس‌ درس‌ عمومى‌ نداشت‌، 4 تن‌ از فقهاي‌ مبرز را به‌ سمت‌ معيد تعيين‌ كرده‌ بود كه‌ از جملة آنان‌ شيخ‌ جمال‌الدين‌ ابوبكر ماهانى‌ بود كه‌ شمس‌الدين‌ احمد و برادرش‌ نزد او درس‌ مى‌خواندند. اين‌ شيخ‌ جمال‌ الدين‌ در 627ق‌ درگذشت‌ و شمس‌الدين‌ احمد به‌ نزد شيخ‌ نجم‌الدين‌ محمد معروف‌ به‌ ابن‌ الخبّاز موصلى‌ فقيه‌ (د 631ق‌) در مدرسة سيفية حلب‌ رفت‌ و بخشى‌ از كتاب‌ الوجيز غزالى‌ را فراگرفت‌ (ابن‌ خلكان‌، 7/90، 91). نيز در 627ق‌ در محضر موفق‌ الدين‌ يعيش‌ بن‌ على‌، اديب‌ برجستة عصر، در مقصورة شمالى‌ جامع‌ حلب‌ حاضر مى‌شد و كتاب‌ اللمع‌ ابن‌ جنّى‌ را نزد او مى‌خواند (همو، 7/48). اگر چه‌ از استادان‌ِ ديگر ابن‌ خلكان‌ در حلب‌ آگاهى‌ دقيقى‌ در دست‌ نيست‌، ولى‌ احتمالاً نزد كسانى‌ چون‌ عبداللطيف‌ ابومحمد موفق‌الدين‌ بن‌ يوسف‌ بغدادي‌ نيز كه‌ از او با عنوان‌ «شيخنا» سخن‌ رانده‌ (همو، 6/76) نيز درس‌ خوانده‌ است‌. با اينهمه‌ به‌ كسب‌ دانش‌ در حلب‌ بسنده‌ نكرد و پس‌ از چند سال‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و در شوال‌ 632ق‌ در مجلس‌ درس‌ ابوعمر عثمان‌ بن‌ عبدالرحمان‌ معروف‌ به‌ ابن‌ صلاح‌ حاضر شد و مدت‌ يك‌ سال‌ نزد او به‌ تحصيل‌ پرداخت‌ (همو، 3/244). ظاهراً در همين‌ دمشق‌ بود كه‌ با جمال‌الدين‌ محمد بن‌ مالك‌ ارتباط نزديك‌ يافت‌. اگر چه‌ احتمال‌ نيز مى‌رود كه‌ در حلب‌ با او آشنا شده‌ باشد (ابن‌ كثير، 13/267). ابن‌ خلكان‌ همچنين‌ با اصحاب‌ حافظ السّلفى‌ (د 576ق‌/1180م‌) در شام‌ و سپس‌ در مصر ملاقات‌ كرد و از آنان‌ حديث‌ شنيد و اجازة روايت‌ گرفت‌ (ابن‌ خلكان‌، 1/105)، چنانكه‌ با جمال‌ الدين‌ بن‌ مطروح‌ نيز دوستى‌ يافت‌ و در مصر و شام‌ مكاتبات‌ و محاضراتى‌ در ميانه‌ برقرار شد و جمال‌الدين‌ بسياري‌ از اشعار خود را بر او خواند (همو، 6/260). ابن‌ خلكان‌ مدتى‌ بعد، از شام‌ به‌ مصر رفت‌. خود وي‌ اشاره‌ كرده‌ كه‌ در 633ق‌ رهسپار آن‌ ديار شد (همو، 5/317) و چند ماهى‌ در اسكندريه‌ ماند (همو، 4/318) و سپس‌ به‌ قاهره‌ رفت‌.
وي‌ در آنجا نيز با گروهى‌ از دانشمندان‌ و اديبان‌ آن‌ ديار ارتباط يافت‌. در 637ق‌ با بهاءالدين‌ زهير ملقب‌ به‌ بهاءالدين‌ كاتب‌، اديب‌ و شاعر ملاقات‌ كرد و بسياري‌ از اشعار او را از خود وي‌ شنيد و اجازه‌ يافت‌ كه‌ اشعارش‌ را نقل‌ كند (همو، 2/332، 336). وي‌ همچنين‌ با حافظ زكى‌الدين‌ منذري‌ محدث‌ مصر ملاقات‌ كرد (همو، 1/106) و از اصحاب‌ عبدالله‌ بن‌ برّي‌ (د 582ق‌/1186م‌) اديب‌ و حافظ معروف‌ عصر، در آنجا حديث‌ شنيد و اجازة روايت‌ يافت‌ (همو، 3/109). دوستى‌ ابن‌ خلكان‌ با كسانى‌ چون‌ بهاءالدين‌ زهير و ابن‌ مطروح‌ كه‌ خود از اميران‌ دربار ايوبى‌ به‌ شمار مى‌رفتند، گذشته‌ از فايدة علمى‌ و ادبى‌، سبب‌ شد كه‌ مدتى‌ پس‌ از ورود به‌ قاهره‌، به‌ سمت‌ نيابت‌ قاضى‌القضاة ابوالمحاسن‌ بدرالدين‌ يوسف‌ معروف‌ به‌ قاضى‌ سنجار برگزيده‌ شود. در 649ق‌ كه‌ ابن‌ مطروح‌ اديب‌ و يار ديرين‌ شمس‌ الدين‌ احمد درگذشت‌، وي‌ در تدفين‌ ابن‌ مطروح‌ حاضر شد و بر او نماز گزارد (همو، 6/266). مدتى‌ بعد كه‌ ظاهراً بايد 654ق‌/1256م‌ بوده‌ باشد، دست‌ به‌ تأليف‌ كتاب‌ وفيات‌ الاعيان‌ زد (همو، 1/21). در 656ق‌ بيماريى‌ در مصر شيوع‌ يافت‌ كه‌ بسياري‌ را به‌ هلاكت‌ رساند. ابن‌ خلكان‌ نيز خود بيمار شد، ولى‌ سرانجام‌ بهبود يافت‌ (همو، 2/338).
دو سال‌ بعد، هنگامى‌ كه‌ سيف‌الدين‌ قطز كشته‌ شد و الظاهر بيبرس‌ به‌ فرمانروايى‌ مصر و شام‌ نشست‌ (658ق‌) دوران‌ جديدي‌ در زندگى‌ ابن‌ خلكان‌ آغاز شد. بيبرس‌ كه‌ از ناخشنودي‌ مردم‌ از نجم‌الدين‌ بن‌ سنى‌الدوله‌، قاضى‌ القضات‌ شام‌ آگاه‌ بود، وي‌ را عزل‌ كرد و ابن‌ خلكان‌ را به‌ جاي‌ او به‌ قاضى‌ القضاتى‌ و نظارت‌ بر اوقاف‌ جامع‌ و بيمارستان‌ و مدارس‌ دمشق‌ منصوب‌ كرد و تدريس‌ در 7 مدرسة معروف‌ آنجا به‌ وي‌ واگذار شد (ابو شامه‌، 215)، اما در 660ق‌ به‌ نفع‌ شيخ‌ شهاب‌الدين‌ ابوشامة مقدسى‌ از تدريس‌ در مدرسة ركنيه‌ كناره‌ گرفت‌ و حتى‌ گفته‌اند كه‌ خود وي‌ نيز در درس‌ ابوشامه‌ حاضر شد (همو، 216؛ ابن‌ كثير، 13/235)؛ چنانكه‌ در درس‌ همو در دارالحديث‌ اشرفيه‌ (662ق‌) نيز حضور مى‌يافت‌ (همو، 13/242). در جمادي‌الاول‌ 663 به‌ دستور بيبرس‌ از هر يك‌ از مذاهب‌ چهارگانه‌ قاضى‌القضاتى‌ تعيين‌ شد، در حالى‌ كه‌ قبل‌ از آن‌ قاضيان‌ مذاهب‌ ديگر به‌ مثابة نايبان‌ ابن‌ خلكان‌ بودند (ابوشامه‌، 235-236؛ ابن‌ كثير، 13/246، 301).
ابن‌ خلكان‌ همچنان‌ در منصب‌ قضاي‌ دمشق‌ بود تا در 669ق‌ پس‌ از 10 سال‌ قضاوت‌ معزول‌ و ابن‌ صائغ‌ به‌ جاي‌ او منصوب‌ گرديد (يونينى‌، 2/452) و پس‌ از آن‌ به‌ قاهره‌ بازگشت‌ و مشغول‌ اتمام‌ كتاب‌ وفيات‌ الاعيان‌ شد (ابن‌ خلكان‌، 7/259). در اين‌ روزگار كه‌ ابن‌ خلكان‌ سخت‌ تنگدست‌ بود، بيبرس‌ به‌ سبب‌ نسب‌نامه‌اي‌ كه‌ گفته‌اند ابن‌ خلكان‌ براي‌ او ساخت‌ و تبارش‌ را به‌ چنگيز مغول‌ رسانيد، خواست‌ قاضى‌ معزول‌ را به‌ وزارت‌ بردارد، ولى‌ به‌ سعايت‌ الصاحب‌ بهاءالدين‌ بن‌ حنا وزير خود از آن‌ رأي‌ بازگشت‌ (صفدي‌، 7/311) تا آنكه‌ دواتدارِ بيبرس‌ دربارة ابن‌ خلكان‌ با ابن‌ حنا سخن‌ گفت‌ و همين‌ معنى‌ سبب‌ شد كه‌ وي‌ مجدداً در ذيحجة 676 به‌ قضاي‌ دمشق‌ منصوب‌ گردد (همانجا؛ عباس‌، 7/49). ابن‌ خلكان‌ در محرم‌ 677 به‌ دمشق‌ رسيد (عباس‌، 4/ي‌) و با استقبال‌ مردم‌ و عزالدين‌ ايدمر نايب‌ دمشق‌ و ساير اميران‌ روبه‌رو شد (ابن‌ كثير، 13/279، 280) و شاعران‌ وي‌ را ستايش‌ كردند (صفدي‌، 7/309، 310). در ذيقعدة همان‌ سال‌ مدرسة نجيبية دمشق‌ افتتاح‌ شد و ابن‌ خلكان‌ براي‌ تدريس‌ در آنجا حاضر گشت‌ و سپس‌ پسر خود كمال‌الدين‌ موسى‌ را به‌ تدريس‌ در آنجا گماشت‌ (ابن‌ كثير، 13/280).
در 678ق‌ اوضاع‌ سياسى‌ مصر و شام‌ دستخوش‌ پريشانى‌ شد و به‌ عزل‌ السعيد ناصرالدين‌ پسر بيبرس‌ و حكومت‌ برادرش‌ العادل‌ سلامش‌ انجاميد. در رجب‌ 678 العادل‌ نيز عزل‌ شد و المنصور قلاوون‌ حكومت‌ سراسر شام‌ و مصر را در دست‌ گرفت‌. اين‌ تغييرات‌ سبب‌ شد كه‌ سنقرالاشقر كه‌ پس‌ از عزالدين‌ ايدمر به‌ نيابت‌ حكومت‌ دمشق‌ منصوب‌ شده‌ بود، از اطاعت‌ قلاوون‌ سرباز زد و مدعى‌ استقلال‌ شد و قاضيان‌ و عالمان‌ و بزرگان‌ شهر نيز با او بيعت‌ كردند (ابن‌ كثير 13/288- 289، 290). قلاوون‌ نيز امير علم‌الدين‌ سنجر حلبى‌ را براي‌ سركوب‌ سنقر به‌ دمشق‌ روانه‌ كرد و سنقر نيز به‌ مقابله‌ رفت‌. به‌ گفتة دواداري‌ (8/238) قاضى‌ ابن‌ خلكان‌ در اين‌ وقت‌ به‌ جنگ‌ با مصريان‌ فتوي‌ داده‌ بود و به‌ همين‌ سبب‌ چون‌ علم‌الدين‌ سنجر بر دمشق‌ ظفر يافت‌ (صفر 679/ژوئن‌ 1280)، ابن‌ خلكان‌ را عزل‌ كرد و او را در بالاي‌ خانقاه‌ نجيبيه‌ به‌ حبس‌ افكند؛ آنگاه‌ از او خواست‌ كه‌ مدرسة عادلية كبير را كه‌ مسكن‌ او بود، خالى‌ سازد، اما در اين‌ ميان‌ از قلاوون‌ فرمان‌ عفو رسيد و ابن‌ خلكان‌ را بر مسند خود ابقا كرد و حتى‌ براي‌ او خلعت‌ فرستاد و عهد صحبت‌ قديم‌ را يادآور شد (ابن‌ كثير، 13/291).
اگر چه‌ ابن‌ خلكان‌ در ذيحجة 679 فرمان‌ قضاي‌ حلب‌ نيز يافت‌ (همو، 13/292)، ولى‌ در محرم‌ 680 از مناصب‌ قضايى‌ عزل‌ شد (ابن‌ صقاعى‌، 6) و در مدرسة نجيبيه‌ كه‌ در دست‌ پسرش‌ كمال‌الدين‌ موسى‌ بود، نشست‌ و ماهانه‌ 300 درهم‌ براي‌ او مقرري‌ تعيين‌ شد (عباس‌، 4/ي‌، به‌ نقل‌ از كمال‌ الدين‌ موسى‌)؛ آنگاه‌ در صفر 681 به‌ تدريس‌ در مدرسة امينيه‌ پرداخت‌ و تا پايان‌ عمر در آن‌ شغل‌ بود (نعيمى‌ دمشقى‌، 1/192) تا سرانجام‌ چند ماه‌ بعد به‌ بستر بيماري‌ افتاد و در 26 رجب‌ در مدرسة نجيبيه‌ درگذشت‌ و پيكرش‌ را در دامنة كوه‌ قاسيون‌ كه‌ مدفن‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ بود، به‌ خاك‌ سپردند (عباس‌، 4/ط؛ ابن‌ كثير، 13/301؛ قس‌: ابن‌ قاضى‌ شهبه‌، 2/214).
ابن‌ خلكان‌ با توجه‌ به‌ اينكه‌ در منصب‌ قضا، فقيهى‌ دانشمند و داوري‌ عادل‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (ابن‌ قاضى‌ شهبه‌، 2/213) و نزد فقيهان‌ بزرگ‌ روزگار خود دانش‌ آموخته‌ بود، اهتمامى‌ خاص‌ به‌ فقه‌ و اصول‌ نشان‌ مى‌داد، اما در تاريخ‌ و نحو و ادب‌ عرب‌ نيز دستى‌ قوي‌ داشت‌. اين‌ معنى‌ گذشته‌ از ارتباطش‌ با اديبان‌ و شاعرانى‌ چون‌ بهاءالدين‌ زهير، ابن‌ الخيمى‌، ابوالحسين‌ جزار، ابن‌ مطروح‌ و جمال‌ الدين‌ محموداربلى‌ (ابن‌ خلكان‌، 2/99، 332، 336، نيز 2/106، 342، 6/260، 265)، از آنجا پيداست‌ كه‌ در دواوين‌ شعرا و ادبايى‌ چون‌ بحتري‌، مبرد، فرزدق‌ و متنبى‌ چندان‌ متوغّل‌ بود كه‌ او را شعرشناسى‌ وارد دانسته‌اند (يافعى‌، 4/193) كه‌ 17 ديوان‌ شعر از برداشت‌ (ابن‌ قاضى‌ شهبه‌، 2/214). وي‌ آگاه‌ترين‌ كس‌ به‌ ديوان‌ متنبى‌ بود (همانجا) و اظهار نظرهاي‌ جالب‌ در باب‌ شعر و شاعران‌ از ابن‌ خلكان‌ برجاي‌ است‌ (مثلاً: 4/161، 424، 441، 464، 466، 5/14، 190، 191). ابن‌ خلكان‌ خود در سرودن‌ غزل‌ و دوبيتى‌ چيره‌ دست‌ بود و شعر او را نيكو و لطيف‌ دانسته‌اند (سبكى‌، 8/33؛ ابن‌ كثير، 13/301؛ براي‌ برخى‌ اشعار او نك: عباس‌، 7/91-107). از مكتوبى‌ كه‌ پس‌ از فتوحات‌ بيبرس‌ در شام‌ نوشت‌ و مناطق‌ مفتوحه‌ را ميان‌ فاتحان‌ تقسيم‌ كرد (دواداري‌، 8/109-111)، و نيز البته‌ از وفيات‌ الاعيان‌، برمى‌آيد كه‌ در نثرنويسى‌ هم‌ چيره‌دست‌ بوده‌ است‌.
كتاب‌ وفيات‌ الاعيان‌ و انباء ابناءِ الزمان‌ (ه م‌) كه‌ نگارش‌ آن‌ به‌ تفاريق‌ از 654ق‌ در قاهره‌ تا 672ق‌ به‌ طول‌ انجاميد (ابن‌ خلكان‌، 1/21، 7/258)، در نوع‌ خود كم‌ نظير است‌. ابن‌ خلكان‌ شرح‌ احوال‌ جمع‌ عظيمى‌ از دانشمندان‌ علوم‌ مختلف‌ و اميران‌ و وزيران‌ را كه‌ طى‌ چند سال‌ از كتب‌ مختلف‌ استخراج‌ كرده‌ يا از افراد موثق‌ شنيده‌ (همو، 1/19، 20) يا خود با آنان‌ دوستى‌ و ارتباط داشته‌، گردآورده‌ است‌. از وي‌ كتاب‌ ديگري‌ در دست‌ نيست‌، اما به‌ نظر مى‌رسد كه‌ اثر يا آثار ديگري‌ نيز پديد آورده‌ بوده‌ است‌ (ابوالفدا، 3/16). خاصه‌ كه‌ صفدي‌ (7/308) يادآور شده‌ كه‌ وي‌ مجموعه‌هاي‌ ادبى‌ نيز داشته‌ است‌.
بسياري‌ از نويسندگان‌ ابن‌ خلكان‌ را از نظر اخلاقى‌ ستوده‌اند و او را مردي‌ نيك‌ نفس‌ و خوش‌ خوي‌ (يافعى‌، 4/193؛ ابن‌ طولون‌، 1/193) و سخاوتمند و پاكدامن‌ دانسته‌اند (عباس‌، 7/56، به‌ نقل‌ از ابن‌ شاكر) كه‌ حتى‌ از گرفتن‌ مالى‌ كه‌ بيبرس‌ در روزگار تنگدستى‌، به‌ نزد وي‌ فرستاد، خودداري‌ كرد (صفدي‌، 7/311) و هرگز در كار قضا بى‌راه‌ نشد (همو، 7/310، 311). همين‌ رفتارهاي‌ او بود كه‌ وقتى‌ دوباره‌ به‌ قضاي‌ دمشق‌ منصوب‌ شد، مردم‌ شاديها كردند (ابن‌ كثير، 13/279، 280، 291). با اينهمه‌ برخى‌ او را به‌ كردارهاي‌ ناپسند و ادعاي‌ دروغين‌ انتساب‌ به‌ برامكه‌ متهم‌ كردند، اما ابن‌ خلكان‌ خود به‌ برخى‌ از آنها پاسخ‌ داد (صفدي‌، 7/312، 313).
دربارة مذهب‌ ابن‌ خلكان‌، با آنكه‌ هيچ‌ ترديدي‌ نيست‌ كه‌ شافعى‌ بوده‌، اما گفته‌اند كه‌ محمد بن‌ شيخ‌ محيى‌الدين‌ معروف‌ به‌ اسلمى‌ در كتاب‌ الترجمة العبقرية و الصولة الحيدرية، ابن‌ خلكان‌ را بدان‌ سبب‌ كه‌ از برخى‌ منابع‌ شيعى‌ استفاده‌ كرده‌، شيعه‌ دانسته‌ است‌ (عباس‌، 7/55). البته‌ درست‌ است‌ كه‌ چون‌ برخى‌ از دوستان‌ او مانند ابوالمحاسن‌ الشّوّاء و يوسف‌ اربلى‌ شاعر شيعه‌ بودند و او خود شعر فرزدق‌ در ستايش‌ امام‌ زين‌العابدين‌(ع‌) را در كتابش‌ نقل‌ كرده‌ 6/95)، مى‌تواند چنين‌ نظري‌ را برانگيزد، ولى‌ بايد گفت‌ كه‌ اين‌ معنى‌ در ديدگاه‌ نخست‌ ناشى‌ از بى‌طرفى‌ او در نقل‌ حوادث‌ و ذكر تراجم‌ است‌ و بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ او در سرزمينى‌ مى‌زيست‌ كه‌ ساليان‌ دراز فاطميان‌ بر آنجا فرمان‌ راندند و گرايشهاي‌ شيعى‌ هنوز در منطقه‌ نمايان‌ بوده‌ است‌.
مآخذ: ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، محمد، فوات‌ الوفيات‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1973م‌؛ ابن‌ صقاعى‌، فضل‌الله‌، ثالى‌ كتاب‌ وفيات‌ الاعيان‌، به‌ كوشش‌ ژاكلين‌ سوبله‌، دمشق‌، 1974م‌؛ ابن‌ طولون‌، محمد، القلائد الجوهريّة، به‌ كوشش‌ محمد احمد دهمان‌، دمشق‌، 1401ق‌/1981م‌؛ ابن‌ قاضى‌ شهبه‌، ابوبكر، طبقات‌ الشّافعيّة، به‌ كوشش‌ الحافظ عبدالعليم‌ خان‌، حيدرآباد دكن‌، 1399ق‌/1977م‌؛ ابن‌ كثير، البداية؛ ابوشامه‌، عبدالرحمان‌، تراجم‌ رجال‌ القرنين‌، به‌ كوشش‌ عزت‌العطار الحسينى‌، قاهره‌، 1366ق‌/1947م‌؛ ابوالفدا، المختصر فى‌ اخبار البشر، بيروت‌، دارالمعرفة؛ اسنوي‌، عبدالرحيم‌، طبقات‌ الشافعية، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ جبوري‌، بغداد، 1390ق‌/1970م‌؛ جبوري‌، عبدالله‌، مقدمه‌ و حاشيه‌ بر طبقات‌ (نك: اسنوي‌ در همين‌ مآخذ)؛ خوانساري‌، محمد باقر، روضات‌ الجنات‌، تهران‌، 1382ق‌/1962م‌؛ دواداري‌، ابوبكر، كنز الدّرر، به‌ كوشش‌ اولرخ‌ هارمان‌، قاهره‌، 1391ق‌/1971م‌؛ زبيدي‌، تاج‌ العروس‌؛ سبكى‌، عبدالوهاب‌، طبقات‌ الشافعية الكبري‌، به‌ كوشش‌ عبدالمفتاح‌ محمد الحلو و محمود محمد الطناحى‌، قاهره‌، 1971م‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1389ق‌/1969م‌؛ عباس‌، احسان‌، مقدمه‌ بر وفيات‌ (نك: ابن‌ خلكان‌ در همين‌ مآخذ)؛ نعيمى‌ دمشقى‌، عبدالقادر، الدارس‌ فى‌ تاريخ‌ المدارس‌، به‌ كوشش‌ جعفر الحسنى‌، دمشق‌، 1367ق‌/1948م‌؛ يافعى‌، عبدالله‌، مرآة الجنان‌، حيدرآباد دكن‌، 1337- 1339ق‌؛ يونينى‌، موسى‌، ذيل‌ مرآة الزمان‌، حيدرآباد دكن‌، 1375ق‌/ 1955م‌. صادق‌ سجادي‌ (رب) 18/5/77
ن‌ * 2 * (رب) 27/5/77
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1168
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست