responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1111
ابن حمديس
جلد: 3
     
شماره مقاله:1111



اِبْن‌ِ حَمْديس‌، ابومحمد عبدالجبار بن‌ ابى‌ بكر بن‌ محمد بن‌ حمديس‌ ازدي‌، از شاعران‌ نام‌آور سيسيل‌ (صقليه‌1) (د رمضان‌527/ ژوئية 1133). او در شهر سرقوسه‌2 ديده‌ به‌ جهان‌ گشود و ايام‌ جوانى‌ را در آنجا و نيز در توطس‌3 گذراند (ابن‌ حمديس‌، 33، بيت‌ 2). مورخان‌ متقدم‌ سال‌ ولادت‌ او را ضبط نكرده‌اند، ولى‌ از آنجا كه‌ در چند مورد (ص‌ 124، بيت‌ 4، ص‌ 482، بيت‌ 2) در ديوان‌ به‌ 80 سالگى‌ خود اشاره‌ كرده‌ است‌، متأخران‌ تولد او را در 447ق‌/1055م‌ نوشته‌اند (عباس‌، مقدمة ديوان‌، 3). از دوران‌ كودكى‌ او اطلاعى‌ در دست‌ نيست‌. در جوانى‌ ظاهراً به‌ لهو و خوشگذرانى‌ روي‌ آورد (نك: همان‌، 4؛ همو، العرب‌، 235). هنوز نوجوان‌ بود كه‌ نُرمانها به‌ صقليه‌ هجوم‌ آوردند و اندك‌ اندك‌ به‌ شهرها و قلاع‌ آن‌ چيره‌ شدند، اما در 471ق‌/1078م‌ هنوز سرقوسه‌ به‌ دست‌ ايشان‌ نيفتاده‌ بود كه‌ ابن‌ حمديس‌ مانند بسياري‌ ديگر از مسلمانان‌ جزيره‌، راه‌ مهاجرت‌ در پيش‌ گرفت‌ و نخست‌ به‌ افريقيه‌ رفت‌ (ابن‌ حمديس‌، 167؛ قس‌: ابن‌ ابار، 3/638)، اما در آن‌ سامان‌ ديري‌ نپاييد. تنها اشارتى‌ كه‌ از اين‌ دوران‌ در ديوان‌ او يا در منابع‌ موجود است‌، همانا مصاحبت‌ وي‌ با اعراب‌ آن‌ ديار و شنيدن‌ شعر ايشان‌ است‌ كه‌ وي‌ بعدها با اندوه‌ و اشتياق‌ از آن‌ ياد مى‌كند (ابن‌ حمديس‌، همانجا)، اما بعيد نيست‌ قصيده‌اي‌ كه‌ در مدح‌ تميم‌ زيري‌ امير مهديه‌ و در تأثر از دخول‌ «روم‌» به‌ صقليه‌ در ديوان‌ (ص‌ 28) آمده‌ است‌، در همين‌ سفر سروده‌ شده‌ باشد.
گويى‌ وي‌ از آغاز آهنگ‌ اندلس‌ و خاصه‌ دربار پررونق‌ معتمد بن‌ عباد را داشت‌، از اين‌ رو ظاهراً در همان‌ سال‌ به‌ اشبيله‌ رفت‌ (همانجا؛ ابن‌ ابار، همانجا؛ قس‌: عباس‌، مقدمة ديوان‌، 6؛ همو، العرب‌، 236) و به‌ امير ابن‌ عباد پيوست‌. او خود گويد كه‌ چندي‌ در اشبيليه‌ به‌ اميد آنكه‌ مورد توجه‌ ابن‌ عباد قرار گيرد انتظار كشيد. آن‌ زمان‌ كه‌ ديگر نوميد شده‌ بود و آهنگ‌ بازگشتن‌ داشت‌، پيك‌ ابن‌ عباد فرارسيد و او را نزد امير برد. آنجا ابن‌ حميدي‌ مورد آزمايش‌ قرار گرفت‌ و سپس‌ ملتزم‌ دربار گرديد (ص‌ 543؛ مقري‌، 3/616؛ نيكل‌، .(168-169 به‌ هرحال‌ در دربار ابن‌ عباد، روزگار شاعر به‌ خوشى‌ گراييد و سر آن‌ يافت‌ كه‌ زيباييهاي‌ اندلس‌ را وصف‌ كند و سپاهيانى‌ را كه‌ فاتحانه‌ از جنگ‌ مسيحيان‌ باز مى‌گشتند بستايد (ابن‌ حمديس‌، 75)، يا در ميهمانى‌ ابن‌ وهبون‌ شاعر در خارج‌ از اشبيليه‌ شركت‌ جويد و با ديگر شاعران‌ طبع‌ آزمايى‌ كند (همو، 168؛ ابن‌ ظافر، 71-72؛ مقري‌، 3/606) و دست‌ كم‌ ده‌ قصيده‌ در مدح‌ ابن‌ عباد (نك: ابن‌ حمديس‌، فهرست‌ ديوان‌ ) و يكى‌ در مدح‌ پسرش‌ رشيد بسرايد (همو، 89).
در همين‌ مدايح‌ است‌ كه‌ گاه‌ اشارات‌ تاريخى‌ ارزنده‌اي‌ مى‌توان‌ يافت‌، از آن‌ جمله‌ است‌ پيروزي‌ ابن‌ عباد بر آلفونس‌ در زلاقه‌ (ص‌ 172، 424، 435) و پيروزي‌ او در نزديكى‌ المرّيه‌ (ص‌ 194)، اما شاعر هرگز زادگاه‌ خود صقيله‌ را فراموش‌ نكرد و از آنجا اشعاري‌ خطاب‌ به‌ اهل‌ صقليه‌ نگاشت‌ و آنان‌ را به‌ مقاومت‌ و جهاد تشويق‌ كرد (ص‌ 416؛ قس‌: ابن‌ خلكان‌، 3/214). اين‌ دوران‌ آرامش‌ كه‌ از لهو و لعب‌ نيز تهى‌ نبود حدود 12 سال‌ دوام‌ يافت‌. ولى‌ عاقبت‌ در 484ق‌/1091م‌ دولت‌ ابن‌ عباد به‌ دست‌ مرابطون‌ سقوط كرد و امير خود در اَغمات‌ مغرب‌ به‌ زندان‌ افتاد (عباس‌، مقدمة ديوان‌، 6 -11). بدين‌ سان‌ شاعر، غمزده‌ و تنها ماند. ظاهراً در همان‌ احوال‌ زادگاهش‌ سرقوسه‌ سقوط كرد و پدرش‌ نيز درگذشت‌ (ابن‌ حمديس‌، 522) و بر پريشانى‌ شاعر افزوده‌ شد، اما دوستى‌ ميان‌ شاعر و ممدوحش‌ ابن‌ عباد همچنان‌ استوار بود، چه‌ امير، از زندان‌ براي‌ او نامه‌اي‌ به‌ شعر نوشت‌ و شاعر بى‌درنگ‌ پاسخ‌ او را به‌ شعر نوشت‌ و امير را دلداري‌ داد (همو، 267- 268).
وي‌ عاقبت‌ در جست‌وجوي‌ ممدوحى‌ اندلس‌ را ترك‌ گفت‌ و به‌ مغرب‌ روي‌ آورد. اين‌ سفر براي‌ شاعر كه‌ گويا از دريا و سفر در آن‌ بيم‌ داشت‌ آسان‌ نبود، به‌ خصوص‌ كه‌ در دريا دچار طوفان‌ گرديد و كنيزك‌ محبوبش‌ به‌ نام‌ جوهر، در اثناي‌ آن‌ طعمة امواج‌ شد (نك: همو، 212؛ قس‌: عتيق‌، 205). در آنجا ظاهراً نخست‌ به‌ ديدار ابن‌ عباد شتافت‌. در يكى‌ از همين‌ ملاقاتها بود كه‌ او را به‌ خدمت‌ امير راه‌ ندادند و چون‌ امير از اين‌ امر آگاه‌ شد، شعري‌ براي‌ ابن‌ حمديس‌ فرستاد و شاعر نيز پاسخى‌ براي‌ او نوشت‌ (ابن‌ حمديس‌، 270-271). ظاهراً وي‌ تا پايان‌ زندگى‌ ابن‌ عباد (د 488ق‌/1095م‌) از او دست‌ نكشيد. پس‌ از آن‌ شاعر ميان‌ چند سلسلة نسبتاً معتبر كه‌ در افريقيه‌ گاه‌ در صلح‌ و گاه‌ در جنگ‌ با يكديگر بودند، به‌ دنبال‌ جايگاه‌ امن‌ مى‌گشت‌، اما نه‌ به‌ مرابطون‌ كه‌ دولت‌ ابن‌ عباد را بر انداخته‌ بودند، پيوست‌ و نه‌ به‌ تميم‌ زيري‌، بلكه‌ نخست‌ به‌ منصور بن‌ علنّاس‌ (د 498ق‌/ 1105م‌) از خاندان‌ كوچك‌تر بنى‌ حماد (عموزادگان‌ بنوزيري‌) روي‌ آورد (همو، 439، 494) و خانه‌اي‌ را كه‌ او در بجايه‌ ساخت‌، وصف‌ كرد (همو، 545؛ قس‌: مقري‌، 1/491). پس‌ از آن‌، چون‌ تميم‌ زيري‌ درگذشت‌، به‌ دربار پسرش‌ يحيى‌ در تونس‌ راه‌ يافت‌.
در ديوان‌ او 12 قصيده‌ در مدح‌ اين‌ امير موجود است‌. در همين‌ سال‌ يحيى‌ درگذشت‌ و فرزندش‌ على‌ به‌ جاي‌ او نشست‌ و شاعر در قصيده‌اي‌ ضمن‌ رثاي‌ پدر، پسر را تهنيت‌ گفت‌ (ابن‌ حمديس‌، 221). در ديوان‌ ابن‌ حمديس‌، 25 قصيده‌ در مدح‌ اين‌ امير سروده‌ شده‌ است‌. بدين‌ سان‌ ملاحظه‌ مى‌شود كه‌ بر خلاف‌ نظر اكثر نويسندگان‌ كهن‌، بيشتر شعر او در مدح‌ بنى‌زيري‌ است‌ نه‌ ابن‌ عباد. برخى‌ از اين‌ قصايد زمانى‌ سروده‌ شده‌ است‌ كه‌ على‌، از جانب‌ پدر بر سفاقس‌ حكم‌ مى‌راند (مثلاً قصيدة ص‌ 391). پس‌ از على‌، فرزندش‌ حسن‌ كه‌ كودكى‌ بيش‌ نبود، امير شد، ابن‌ حمديس‌ 12 سال‌ نيز در دربار او زيست‌ و وي‌ را در 5 قصيده‌ مدح‌ گفت‌. در يك‌ از همين‌ قصايد است‌ (ص‌ 249) كه‌ به‌ شفاعت‌ از اهل‌ سفاقس‌ مى‌پردازد. علاقة او به‌ اين‌ شهر ظاهراً بدان‌ سبب‌ بوده‌ است‌ كه‌ گروهى‌ از خويشاوندانش‌ در آنجا مى‌زيسته‌اند (همو، 34). سپس‌ چون‌ احوال‌ حسن‌ پريشان‌ گرديد، وي‌ اميران‌ كوچك‌تري‌ را كه‌ بر افريقيه‌ و اطراف‌ آن‌ حكم‌ مى‌راندند مدح‌ گفت‌: ناصرالدوله‌ امير ميورقه‌ را كه‌ اسبى‌ برايش‌ فرستاده‌ بود ستود (همو، 330)، قاضى‌ سلا را مدح‌ كرد (همو، 557)؛ در كهنسالى‌، زمانى‌ كه‌ ديگر بينايى‌ را از دست‌ داده‌ بود، در بونه‌ بر كرامة بن‌ منصور وارد و صله‌اي‌ ستاند (سلفى‌، 86). عاقبت‌ در بجايه‌ به‌ خدمت‌ بنى‌ حمدون‌ رفت‌. همانجا بود كه‌ با شاعري‌ به‌ نام‌ احمد خرّاط نشست‌ و برخاست‌ و مشاعره‌ مى‌كرد (ابن‌ حمديس‌، 481) و نيز همانجا بود كه‌ پس‌ از 80 سال‌ زندگى‌ درگذشت‌، اما ابن‌ خلكان‌ پنداشته‌ كه‌ او در ميورقه‌ درگذشته‌، هر چند كه‌ بجايه‌ را نيز مستبعد ندانسته‌ است‌ (3/215). پسر وي‌ نيز شاعر بود و برخى‌ گفته‌اند در شعر والاتر از پدر بوده‌ است‌ (عمادالدين‌، 2/207).
شعر ابن‌ حمديس‌ سراسر استوار و دلنشين‌ است‌، چنانكه‌ به‌ جرأت‌ مى‌توان‌ او را بزرگ‌ترين‌ شاعر صقيله‌ و يكى‌ از درخشان‌ترين‌ چهره‌ هاي‌ اندلس‌ و مغرب‌ به‌ شمار آورد؛ بيشتر نويسندگان‌ كهن‌ شعر او را ستوده‌اند (نك: ابن‌ دحيه‌، 54؛ ابن‌ ابار، 3/637؛ ابن‌ خلكان‌، 3/212؛ ابن‌ فضل‌الله‌، 139). صفدي‌ كه‌ پيوسته‌ نظرات‌ انتقادي‌ قاطعى‌ ابراز مى‌دارد، اشعار او را جزو بهترين‌ اشعار مى‌نهد (ص‌ 225، 231)؛ مقري‌ (1/494) يكى‌ از قصايد او را نقل‌ كرده‌، گويد هيچ‌ جا همانندي‌ ندارد. بى‌گمان‌ شعر او از مرزهاي‌ مغرب‌ و اندلس‌ فراتر رفته‌ بوده‌ است‌، زيرا مثلاً در بغداد برخى‌ از سروده‌هايش‌ را براي‌ عمادالدين‌ مى‌خواندند (عمادالدين‌، 2/196).
وقار الفاظ و دوري‌ از هجا از يك‌ سو، و صداقت‌ احساس‌ و وفاداري‌ از سوي‌ ديگر، شعر ابن‌ حمديس‌ را فريبنده‌ و دلاويز ساخته‌ است‌، از چند قصيد´ دوران‌ جوانى‌، يا قصايد صقلى‌ كه‌ بگذريم‌، در بقية اشعار، شوق‌ ديدار صقليه‌ و خويشان‌ و ياران‌ جوانى‌ به‌ شيوه‌هاي‌ گوناگون‌ پديدار است‌ (نك: ص‌ 3، 274، 412، 416). شايد همين‌ اندوه‌ جدايى‌ است‌ كه‌ سبب‌ گرديد ابن‌ حمديس‌ بيش‌ از ديگران‌ به‌ مرثيه‌ روي‌ آورد (قس‌: عتيق‌، 203). وي‌ علاوه‌ بر مرثيه‌هاي‌ رسمى‌ فراوان‌، پدر را كه‌ در صقليه‌ درگذشت‌ رثا گفت‌ (ص‌ 522) و از زبان‌ فرزند خود براي‌ همسرش‌ مرثيه‌اي‌ سرود (ص‌ 477). اما سوزناك‌ترين‌ اشعار او در قصيده‌اي‌ است‌ كه‌ در مرگ‌ دلخراش‌ كنيزكش‌ جوهره‌ سروده‌ است‌. موضوع‌ غرق‌ شدن‌ جوهره‌ در دريا و اندوه‌ سنگينى‌ كه‌ در اثر آن‌ بر دل‌ شاعر نشست‌، تشبيهات‌ و معانى‌ سخت‌ دلنشينى‌ به‌ وي‌ الهام‌ كرده‌ است‌ كه‌ نظير برخى‌ از آنها را جايى‌ نمى‌توان‌ يافت‌. آنچه‌ بر قدرت‌ تأثير اين‌ اشعار مى‌افزايد همانا استواري‌ و روانى‌ و پرهيز از هرگونه‌ تصنع‌ و لفظ پردازي‌ است‌ (دربارة مرثيه‌هاي‌ او، نك: عتيق‌، 203-224). وصف‌ طبيعت‌، ساختمانها، گلها، ميوه‌ها و حيوانات‌ گوناگون‌ و حتى‌ وصف‌ رقاصه‌ (ابن‌ حمديس‌، 133) در ديوان‌ او كم‌ نيست‌. شعر حكمت‌ آميز هم‌ گاه‌ در آن‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد، اما شعر هجا هرگز در آثار او به‌ كار نيامده‌ است‌. او خود به‌ اين‌ امر افتخار مى‌كند (همو، 520). بى‌گمان‌ شعر او از تأثير ديگر شاعران‌، به‌ خصوص‌ شاعران‌ مشرق‌ بر كنار نبوده‌ است‌. نوعى‌ از همين‌ تأثير است‌ كه‌ در كتب‌ كهن‌ به‌ عنوان‌ «سرقات‌» عرضه‌ مى‌گردد، اما همه‌ او را در اين‌ «سرقات‌» موفق‌ دانسته‌اند، بدين‌ معنى‌ كه‌ وي‌ معانى‌ تقليدي‌ را بهتر از گذشتگان‌ بيان‌ كرده‌ است‌ (مثلاً نك: عمادالين‌، 2/196-207؛ ابن‌ دحيه‌، 54 -57).
ديوان‌ ابن‌ حمديس‌ كه‌ شايد خود او گرد آورده‌ بوده‌ از ديرباز رواج‌ داشته‌ است‌. حدود 100 سال‌ پس‌ از او، ابن‌ ابار (3/637) و ابن‌ سعيد (ص‌ 149) آن‌ را در دست‌ داشته‌اند. سرانجام‌ آماري‌1 بخش‌ مربوط به‌ صقليه‌ را برگزيد و در 1857م‌ در لايپزيگ‌ به‌ چاپ‌ رسانيد. در 1893م‌ همين‌ بخش‌ با استناد به‌ نسخة واتيكان‌ در پالرم‌ منتشر گرديد. سپس‌ اسكياپارلى‌2 بر اساس‌ نسخه‌هاي‌ واتيكان‌ و لنينگراد و با استفاده‌ از برخى‌ منابع‌ ديگر همة ديوان‌ را در 1898م‌ در رم‌ به‌ چاپ‌ رساند. آخرين‌ چاپ‌ اين‌ ديوان‌ با تصحيح‌ نسبتاً منقح‌ احسان‌ عباس‌ در 1960م‌ همراه‌ با مقدمة مفصلى‌ در شرح‌ احوال‌ شاعر در بيروت‌ انتشار يافته‌ است‌.
از كتاب‌ تاريخ‌ الجزيرة الخضراء كه‌ حاجى‌ خليفه‌ (1/290) به‌ او نسبت‌ داده‌ اثري‌ به‌ جاي‌ نمانده‌ و نمى‌دانيم‌ آيا وي‌ به‌ راستى‌ چنين‌ كتابى‌ داشته‌ است‌ يا نه‌.
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد، التكملة، به‌ كوشش‌ فرانسيسكو كودرا، مادريد، 1882م‌؛ ابن‌ حمديس‌، عبدالجبار، ديوان‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1960م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ دحيه‌، عمر، المطرب‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ الابياري‌ و ديگران‌، قاهره‌، 1374ق‌/1955م‌؛ ابن‌ سعيد، على‌، رايات‌ المبرزين‌، به‌ كوشش‌ نعمان‌ عبدالمنعال‌ القاضى‌، قاهره‌، 1393ق‌/1973م‌؛ ابن‌ ظافر، على‌، بدائع‌ البدائة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، 1970م‌؛ ابن‌ فضل‌الله‌ عمري‌، احمد، مسالك‌ الابصار، به‌ كوشش‌ فؤاد سزگين‌، فرانكفورت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ حاجى‌ خليفه‌، كشف‌؛ سلفى‌، اخبار و تراجم‌ اندلسية، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1963م‌؛ صفدي‌، خليل‌، نصرة الثائر على‌ المثل‌ السائر، به‌ كوشش‌ محمد سلطانى‌، دمشق‌، 1391ق‌/1971م‌؛ عباس‌، احسان‌، العرب‌ فى‌ صقلية، بيروت‌، 1975م‌؛ همو، مقدمة ديوان‌ (نك: ابن‌ حمديس‌ در همين‌ مآخذ)؛ عتيق‌، عبدالعزيز، الادب‌ العربى‌ فى‌ الاندلس‌، بيروت‌، 1976م‌؛ عمادالدين‌ كاتب‌، محمد، خريدة القصر، به‌ كوشش‌ آذرتاش‌ آذرنوش‌، تونس‌، 1971م‌؛ مقري‌، احمد، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1968م‌؛ نيز:
Nykl. A.R., Hispano - Arabic Peotry, Baltimore, 1946.
عبدالامير سليم‌ (رب) 30/3/77
ن‌ * 2 * (رب) 20/4/77
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1111
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست