responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1074
ابن حازم
جلد: 3
     
شماره مقاله:1074



اِبْن‌ِ حازِم‌، ابوجعفر محمد باهلى‌ (د نيمة اول‌ سدة 3ق‌/9م‌)، شاعر نوخاستة عباسى‌. او در بصره‌ تولد و پرورش‌ يافت‌ و در روزگاري‌ كه‌ بر ما معلوم‌ نيست‌، به‌ بغداد رفت‌ و همانجا مسكن‌ گزيد (ابن‌ جراح‌، 117؛ ابوالفرج‌، 14/92؛ خطيب‌، 11/295). هر چند كه‌ از جزئيات‌ زندگى‌ او هيچ‌ نمى‌دانيم‌، اما از مجموعة روايات‌ نسبتاً متعددي‌ كه‌ بيشتر آنها در اغانى‌ آمده‌ است‌، مى‌توان‌ تصوير تقريباً روشنى‌ از شخصيت‌ و نحوة زندگى‌ او به‌ دست‌ آورد، به‌ خصوص‌ كه‌ شيوة زندگى‌ او با آنچه‌ در شرح‌ احوال‌ ديگر شاعران‌ هجا گوي‌ آن‌ روزگار مى‌بينيم‌، تفاوت‌ فاحشى‌ ندارد وي‌ نيز مانند ديگران‌، به‌ اميد پيوستن‌ به‌ دربار خلفا و اميران‌ مديحه‌ مى‌سرايد و هر كس‌ را كه‌ از دادن‌ صله‌ خودداري‌ كند، هجاهاي‌ گزنده‌ مى‌گويد و با مالى‌ كه‌ در اين‌ كشاكش‌ فراهم‌ مى‌آورد، در پى‌ خوش‌ زيستن‌ است‌. با اينهمه‌ در خلقيات‌ او جنبة خاصى‌ متجلى‌ است‌ كه‌ مورد بررسى‌ قرار خواهيم‌ داد.
وي‌ از آن‌ ماية سخندانى‌ و ظريفه‌پردازي‌ بهره‌مند نبود كه‌ بتواند در سلك‌ شاعران‌ رسمى‌ دربار درآيد. او تنها يك‌ بار به‌ مجلس‌ مأمون‌ راه‌ يافت‌. او خود نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ روزي‌ به‌ خدمت‌ مأمون‌ درآمد و مأمون‌ پرسيد از حكايات‌ مردمان‌ و اخبار عرب‌ چه‌ مى‌داند. از اين‌ گفتار چنين‌ برمى‌آيد كه‌ خليفه‌ او را نمى‌شناخته‌ و او همان‌ يك‌ بار به‌ خدمت‌ مأمون‌ بار يافته‌ است‌، اما در همين‌ يك‌ ديدار نيز مى‌توان‌ ترديد كرد، زيرا اين‌ روايت‌ را نخست‌ شابشتى‌ (د 388ق‌/998م‌) كه‌ نسبتاً متأخرتر است‌ آورده‌ (ص‌ 282؛ قس‌: ابوحيان‌، 2/1714) و 100 سال‌ پيش‌ از او، ابن‌ جراح‌ از آن‌ اطلاعى‌ نداشته‌ و ابوالفرج‌ هم‌ كه‌ منبع‌ اصلى‌ شرح‌ احوال‌ اوست‌، آن‌ را نقل‌ نكرده‌ است‌، اما ترديد نيست‌ كه‌ وي‌ با چند تن‌ از بزرگان‌ روزگار خود مراوده‌ داشت‌: نخست‌ حسن‌ بن‌ سهل‌ وزير معروف‌ مأمون‌ است‌. زمانى‌ كه‌ وي‌ به‌ لشكرگاه‌ حسن‌ رفت‌ و به‌ خدمتش‌ بار يافت‌، بنابر شعري‌ كه‌ به‌ آن‌ مناسبت‌ سرود، ظاهراً بيش‌ از 50 سال‌ داشت‌ (دربارة اين‌ اشعار و آن‌ روايت‌، نك: ابوالفرج‌، 14/102؛ شابشتى‌ 276-277؛ ابن‌ معصوم‌، 2/11-13). بزرگ‌ ديگري‌ كه‌ با وي‌ آشنايى‌ و عنايت‌ داشته‌، عبدالله‌ بن‌ طاهر است‌، ابن‌ معتز (ص‌ 308) گويد، عبدالله‌ كنيزكى‌ نزد ابن‌ حازم‌ فرستاد كه‌ او را خوش‌ نيامد، آنگاه‌ عبدالله‌ كنيزي‌ ديگر براي‌ او فرستاد. اين‌ حادثه‌ بايد پيش‌ از 213ق‌/828م‌ كه‌ عبدالله‌ عازم‌ خراسان‌ شد، رخ‌ داده‌ باشد. وي‌ با قاضى‌ القضاة بغداد يحيى‌ بن‌ اكثم‌ (د 242ق‌/856م‌) نيز آشنايى‌ داشت‌، زيرا مى‌بينيم‌ كه‌ يحيى‌، طولانى‌ نبودن‌ اشعارش‌ را بر او خرده‌ مى‌گيرد و شاعر در پاسخ‌، قطعه‌اي‌ در ستايش‌ شيوه‌ و هنر شاعري‌ خويش‌ مى‌سرايد كه‌ شايد معروف‌ترين‌ شعر او به‌ شمار آيد (ابوالفرج‌، 14/98؛ مرزبانى‌، 372؛ ابوهلال‌ عسكري‌، 174).
امير ديگري‌ كه‌ بيش‌ از ديگران‌ در اشعار وي‌ از او سخن‌ رفته‌ است‌، محمد بن‌ حُمَيْد طاهري‌ است‌ (ابن‌ معتز، 309؛ ابن‌ جراح‌، 117؛ ابوالفرج‌، 14/97؛ نيز قس‌: شابشتى‌، 280؛ ابوحيان‌، 4/163؛ ابن‌ خلكان‌، 3/79). اين‌ امير پيوسته‌ مورد تعرض‌ ابن‌ حازم‌ قرار داشت‌، چنانكه‌ دربارة آثار ابن‌ حازم‌ گفته‌اند، شعر او يا در باب‌ فقر و خضوع‌ و بى‌نوايى‌ است‌، يا در هجاي‌ محمد بن‌ حميد (ابن‌ جراح‌، همانجا)؛ حتى‌ ابن‌ معتز (همانجا) - گويى‌ با اندكى‌ دلسوزي‌ - اشاره‌ مى‌كند كه‌ محمد هر حيله‌اي‌ ساز كرد كه‌ از چنگ‌ او خلاص‌ شود، موفق‌ نشد. اين‌ محمد همان‌ است‌ كه‌ به‌ خاندان‌ طاهريان‌ وابسته‌ بود (عاشور، 194، حاشية 13، او را با محمد بن‌ حميد طوسى‌ اشتباه‌ كرده‌) و يك‌ بار او را در كنار عبدالله‌ بن‌ طاهر به‌ هنگام‌ كشتن‌ امين‌ (198ق‌/814م‌) مى‌بينيم‌ (ابن‌ اثير، 6/286)، اما به‌ نظر مى‌آيد كه‌ در بغداد از قدرت‌ و اعتباري‌ برخوردار نبود و از هيچ‌ مأموريتى‌ سرافراز بر نمى‌گشت‌: يك‌ بار حسن‌ ابن‌ سهل‌ وي‌ را براي‌ جمع‌آوري‌ ماليات‌ و جنگ‌ با خوارج‌ گسيل‌ داشت‌. او هم‌ در مال‌ خيانت‌ كرد و هم‌ از جنگ‌ گريخت‌ (ابوالفرج‌، 14/97). نيز زمانى‌ كه‌ عبدالله‌ طاهر به‌ حكومت‌ خراسان‌ رفت‌، وي‌ را بر نيشابور گماشت‌، اما پس‌ از چندي‌ به‌ سبب‌ بدرفتاري‌ با مردم‌ خلعش‌ كرد (ابن‌ اثير، 7/14). بدين‌ سان‌ مى‌توان‌ پنداشت‌ كه‌ هجاي‌ چنين‌ مردي‌ براي‌ شاعر موجب‌ خطر نمى‌گرديد. وي‌ حتى‌ از پذيرفتن‌ هداياي‌ گرانبهاي‌ محمد و آشتى‌ و دوستى‌ با او سرباز زد.
ديگر كسانى‌ كه‌ وي‌ به‌ جهتى‌ در اشعار خود از آنان‌ ياد كرده‌، چندان‌ مشهور نيستند: يكى‌ از فرزندان‌ سعيد بن‌ سالم‌ (شايد محمد بن‌ سعد) را - كه‌ شاعر را نزد خود خوانده‌ و صله‌اي‌ نبخشيده‌ بود - عتاب‌ مى‌كند (ابوالفرج‌، 14/107)؛ از نوشَجانى‌ مالى‌ مى‌طلبد و سپس‌ به‌ علت‌ تأخير از او گله‌ مى‌كند (همو، 14/106)؛ احمد بن‌ سعيد را كه‌ از مقابلش‌ گذشته‌ و سلام‌ نگفته‌ بود، هجو مى‌گويد (همو، 14/93؛ قس‌: ابن‌ معصوم‌، 2/8)؛ دوستى‌ را كه‌ به‌ مقامى‌ رسيده‌، عتاب‌ مى‌كند و به‌ ريشخند مى‌گيرد (ابوالفرج‌، 14/105)؛ گروهى‌ از قبيله‌ نُمير را كه‌ چارپايش‌ را ربودند، هجو مى‌گويد (همو، 14/108)؛ با اسحاق‌ بن‌ احمد دوستى‌ داشت‌، شعري‌ در پوزش‌ و عتاب‌ در حق‌ او سرود (همو، 14/102)؛ سعد بن‌ مسعود قُطربُّلى‌ نيز از دوستان‌ وي‌ بود. دو بيت‌ مطايبه‌آميز (ابن‌ جراح‌، 119) و شعري‌ گلايه‌آميز (ابوالفرج‌، 14/100) از اين‌ دوستى‌ حكايت‌ مى‌كند.
با توجه‌ به‌ رواياتى‌ كه‌ دربارة او نقل‌ كرده‌اند، بايد پنداشت‌ كه‌ وي‌ به‌ اندازة بسياري‌ از شاعران‌ «ماجن‌» عصر عباسى‌، پا به‌ عرصة هرزگى‌ نمى‌نهاد. در زمينة هجا گويا لبة تيز شعرهاي‌ خويش‌ را متوجه‌ عموم‌ مردم‌ و حقارت‌ و فرومايگى‌ آنان‌ مى‌ساخت‌ و مى‌كوشيد آن‌ معنى‌ را معناي‌ خاص‌ خود نهد و بدان‌ شهرت‌ يابد. اين‌ موضوع‌ در ملاقات‌ او با حسن‌ بن‌ سهل‌ و گفت‌ و گويى‌ كه‌ ميانشان‌ رد و بدل‌ شد، نيك‌ آشكار است‌ (همو، 14/103). همچنين‌ سخن‌ او دربارة اينكه‌ «تنها لذتى‌ كه‌ در جهان‌ مانده‌، همانا گربه‌فروشى‌ به‌ پيرزنان‌ است‌» (همو، 14/101؛ شابشتى‌، 278- 279؛ ابن‌ معصوم‌، 2/10)، هر چند كه‌ به‌ شوخيهاي‌ نوخاستگان‌ ماجن‌ شبيه‌ است‌، از هرزگى‌ تهى‌ است‌.
در هر حال‌ وي‌ سرانجام‌ - ظاهراً در 50 سالگى‌ - از باده‌نوشى‌ و مجون‌ سرباز زد، چنانكه‌ روزي‌ در خدمت‌ ابراهيم‌ بن‌ مهدي‌ (د 224ق‌/839م‌) عم‌ّ مأمون‌، كه‌ به‌ شراب‌ نشسته‌ بود، از همراهى‌ او در باده‌نوشى‌ امتناع‌ ورزيد و سبب‌ را كه‌ همانا پيري‌ و هوشياري‌ است‌، در قصيده‌اي‌ كه‌ بر خواند، بيان‌ كرد (ابوالفرج‌، 14/105، همو در 14/111، به‌ جاي‌ ابراهيم‌، امين‌ را نهاده‌؛ شابشتى‌، 278).
ابن‌ حازم‌ عاقبت‌ - شايد به‌ سبب‌ تنگدستى‌ - از پايتخت‌ خلافت‌ روي‌ برتافت‌ و به‌ اهواز رفت‌. در دو روايت‌ به‌ حضور او در آن‌ ديار اشاره‌ شده‌ است‌: در اهواز مردي‌ ابوذؤيب‌ نام‌ از نژاد تاتار مى‌زيست‌ كه‌ اهل‌ ادب‌، و خود ممدوح‌ شاعران‌ و بسيار بخشنده‌ بود. شاعر، ناشناس‌ و با لباسى‌ ژنده‌ به‌ محفل‌ او مى‌رفت‌ تا روزي‌ ابوذويب‌ پاسخ‌ تحقيرآميز به‌ او داد، اما همينكه‌ نام‌ او را دانست‌، پاي‌ برهنه‌ به‌ دنبالش‌ دويد و از بيم‌ هجاهاي‌ گزندة او، پوزشها خواست‌. شعري‌ كه‌ او در حق‌ ابوذويب‌ سرود، از معانى‌ تند هجايى‌ تهى‌ است‌ (ابوالفرج‌، 14/99). روايت‌ دوم‌ بيشتر به‌ زندگى‌ او اشاره‌ دارد، از اين‌ قرار كه‌: مردي‌ به‌ نام‌ محمد بن‌ حامد خاقانى‌، معروف‌ به‌ «خشن‌» (شهرت‌ او بيشتر از آن‌ جهت‌ است‌ كه‌ معشوق‌ و سپس‌ شوي‌ عُرَيْب‌ِ آوازخوان‌ بود، نك: همو، 21/66) از جانب‌ مأمون‌ بر يكى‌ از خوره‌هاي‌ اهواز امير شد. ابن‌ حازم‌ نزد او شتافت‌ و مدحش‌ گفت‌. امير علاوه‌ بر صله‌اي‌ شايسته‌، حوالة مقداري‌ جو و گندم‌ در شوشتر به‌ او داد. ابن‌ حازم‌ به‌ شوشتر رفت‌ و آنچه‌ را در حوالة مذكور بود، گرفت‌ و همانجا دختر يكى‌ از دهقانان‌ ثروتمند را به‌ زنى‌ گرفت‌ و در املاك‌ آن‌ دختر به‌ كار كشاورزي‌ مشغول‌ شد. چندي‌ بعد ابن‌ حامد، مردي‌ كوفى‌ را به‌ جمع‌ آوري‌ خراج‌ شوشتر فرستاد و آن‌ مرد بر غلة ابن‌ حازم‌ نيز خراج‌ بست‌، اما شعر هجايى‌ و گله‌آميز او موجب‌ شد، ابن‌ حامد، فرستادة خود را از شوشتر بازخواند و خود هزينة خراج‌ شاعر را تحمل‌ كند (همو، 14/109-110).
درك‌ شخصيت‌ِ ابن‌ حازم‌ براي‌ بيشتر نويسندگان‌ كهن‌ دشوار بوده‌ است‌. همگان‌ بر اين‌ اتفاق‌ دارند كه‌ شاعر، گداصفت‌ و دون‌ همت‌ بود و به‌ ناچيز قانع‌ مى‌شد (مثلاً نك: ابوالفرج‌، 14/111)؛ لحن‌ ابن‌ معتز در اين‌ باب‌ از همه‌ گزنده‌تر است‌. وي‌ گويد ابن‌ حازم‌ در طلب‌، اصرار بيش‌ از حد مى‌كرد و از سگ‌ آزمندتر بود و براي‌ يك‌ درهم‌ به‌ هر خفتى‌ تن‌ در مى‌داد، با اينهمه‌ در شعرش‌ پيوسته‌ از قناعت‌ دم‌ مى‌زد (ص‌ 308- 309؛ قس‌: ابن‌ جراح‌، 117). در عوض‌، حكايتى‌ در حق‌ او نقل‌ مى‌كنند كه‌ مورد توجه‌ همة نويسندگان‌ قرار گرفته‌ است‌ و آشكارا بر علو طبع‌ او دلالت‌ دارد: محمد بن‌ حميد چنانكه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ شد، آماج‌ هجاهاي‌ او قرار داشت‌. وي‌ كه‌ از زبان‌ گزندة او سخت‌ آزرده‌ بود، مالى‌ كلان‌ نزدش‌ فرستاد تا از هجاي‌ او دست‌ بدارد. شاعر مال‌ را باز پس‌ فرستاد و در قطعه‌ شعري‌ پاسخ‌ داد: از كسى‌ كه‌ او خود جامة تنگ‌ بر اندامش‌ پوشانيده‌، نيكى‌ نمى‌پذيرد (ابن‌ معتز، 309؛ ابوالفرج‌، 14/95، 96، همراه‌ با اختلاف‌ در اسمها؛ داستان‌ و نام‌ محمد در ابن‌ خلكان‌، 3/79، بسيار تحريف‌ شده‌ است‌). اين‌ بزرگ‌ منشى‌، ابن‌ معتز و ابوحيان‌ (4/163-164) را پريشان‌ ساخته‌، نمى‌دانند به‌ كدام‌ يك‌ از دو جنبة اخلاقى‌ او عنايت‌ كنند. شعري‌ ديگر كه‌ در خلال‌ آن‌ هدية دوستى‌ را رد كرده‌، بزرگ‌ منشى‌ او را تأييد مى‌كند (ابوالفرج‌، 14/100-101).
اگر در بلندي‌ طبع‌ او ترديد كرده‌اند، در عوض‌ همگان‌ بر ارجمندي‌ شعرش‌ اتفاق‌ دارند و به‌ اشعار برگزيده‌ و دلنشين‌ او اشاره‌ مى‌كنند؛ ابن‌ اعرابى‌ دو بيت‌ از آنها را «نيكوترين‌ شعر در باب‌ پيري‌» دانسته‌ (ابن‌ جراح‌، 118؛ شايد روايت‌ ابوالفرج‌، 14/94؛ دقيق‌تر باشد كه‌ «نيكوتر» بودن‌ آنها را به‌ شاعران‌ نوخاسته‌ محدود مى‌سازد)، ابن‌ معتز (همانجا) نيز اين‌ سخن‌ را تأييد كرده‌ گويد: شعر او از نظر لفظ و معنى‌ لطيف‌ترين‌ و بهترين‌ شعرهاست‌. حتى‌ بزرگى‌ چون‌ اصمعى‌، با اندكى‌ اعجاب‌ گويد: اين‌ باهلى‌ را در باب‌ پيري‌ شعرهاي‌ نيكوست‌ (ابوالفرج‌، 14/111). سالها پس‌ از آن‌ نيز متوكل‌ را كه‌ از كنيزكى‌ دل‌ چركين‌ شده‌ و شعري‌ در اين‌ باب‌ خواسته‌ بود، سخن‌ ابن‌ حازم‌ آرام‌ بخشيد (همو، 14/108). شابشتى‌ (ص‌ 283) نيز شعر او را ستوده‌ است‌.
ديوان‌ ابن‌ حازم‌ كه‌ به‌ قول‌ ابن‌ نديم‌ (ص‌ 188) بر 70 ورقه‌ شامل‌ مى‌شد، اينك‌ از دست‌ رفته‌ است‌ و آنچه‌ ما از منابع‌ كهن‌ استخراج‌ كرده‌ايم‌ بر 295 بيت‌ بالغ‌ مى‌گردد، اما عاشور در ديوانى‌ كه‌ از آثار او فراهم‌ آورده‌، به‌ 480 بيت‌ اشاره‌ كرده‌ است‌. بى‌محابا همه‌ را از آن‌ِ ابن‌ حازم‌ دانسته‌ است‌ و نيز ابياتى‌ را كه‌ منابع‌ ما به‌ چند شاعر و از آن‌ جمله‌ به‌ ابن‌ حازم‌ نسبت‌ داده‌اند، به‌ دنبالة ديوان‌ افزوده‌ است‌، اما در انتساب‌ بسياري‌ از اين‌ قطعات‌ (به‌ خصوص‌ قطعة ص‌ 211)، به‌ ابن‌ حازم‌ مى‌توان‌ به‌ آسانى‌ ترديد كرد.
مآخذ: ابن‌ اثير، الكامل‌، بيروت‌، 1385ق‌/1965م‌؛ ابن‌ جراج‌، محمد، الورقة، به‌ كوشش‌ عبدالوهاب‌ عزام‌ و عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1953م‌؛ ابن‌ حازم‌ باهلى‌، محمد (نك: عاشور، در همين‌ مآخذ)؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ معتز، عبدالله‌، طبقات‌ الشعراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1375/1956م‌؛ ابن‌ معصوم‌ مدنى‌، صدرالدين‌، انوار الربيع‌، به‌ كوشش‌ شاكر هادي‌ شكر، كربلا، 1388ق‌/1968م‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوحيان‌ توحيدي‌، على‌، البصائر و الذخائر، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ گيلانى‌، دمشق‌، 1964م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌ على‌، اغانى‌، قاهره‌، 1934-1972م‌؛ ابوهلال‌ عسكري‌، حسن‌، الصناعتين‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد بجاوي‌ و محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌/ 1930م‌؛ شابشتى‌، على‌، الديارات‌، به‌ كوشش‌ كوركيس‌ عواد، بغداد، 1386ق‌/ 1966م‌؛ عاشور، محمد شاكر، «ديوان‌ ابن‌ حازم‌ باهلى‌»، المورد، س‌ 6، شم 2، بغداد، 1379ق‌/1977م‌؛ مرزبانى‌، محمد، معجم‌ الشعراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1379ق‌/ 1960م‌. آذرتاش‌ آذرنوش‌ (رب) 22/2/77

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1074
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست