اِبْنِ حاج، ابواسحاق ابراهيم بن عبدالله نُمَيري (ز 713ق - ؟/ 1313م -
؟)، شاعر، محدث و كاتب اندلسى. او در غرناطه در خانوادهاي شريف به دنيا
آمد. نياي نخستين او ابراهيم، كاتب امراي بنى اشقيلوله بود و با آنان
خويشاوندي يافت و به مشاغل مهمى رسيد و سپس به نصريان پيوست. پدر ابن
حاج در حكومت نصريان به مشاغل ديوانى دست يافت و خود او نيز در
734ق/1334م در شمار كاتبان ديوان انشاء درآمد (ابن خطيب، احاطه، 1/350-351).
از تحصيلات او در غرناطه اطلاع دقيقى در دست نيست و ابن خطيب كه
مفصلترين گزارش را دربارة او نوشته تنها به روايت او از مشايخ غرناطه
اشاره كرده (همان، 1/354) و كوششهاي علمى و ادبى او را بسيار ستوده است
(همان، 1/351). وي مدت زيادي در مقام كاتب ديوان انشاء نماند و در آغاز سال
737ق به قصد اداي فريضة حج عازم مكه شد (همان، 1/351، 352، عبارت ابن
خطيب در اين مورد اندكى مغشوش است؛ نك: هاپكينز، .(58 ابن حاج در 738ق وارد
قاهره شد و با صفدي ديدار كرد و شماري از اشعارش را براي او خواند (صفدي،
6/40) و گويا در همين سفر بود كه در دمشق از 3 تن از محدثان بزرگ شافعى:
عبدالرحمان مزي، برزالى، ذهبى، و در مصر از عمادالدين كندي، قاضى مالكى
مذهب اسكندريه و وجيهالدين صنهاجى حديث شنيد و آنان را در اشعاري ستود
(مقري، 9/340-341). وي همچنين از قطبالدين ابواسحاق و جمال الدين ابراهيم
بن الامام روايت كرد و به گفتة مقري در روايت حديث به شيوة شرقيان چيره
دست شد و گروهى،
ازجملهقاضىابوبكربنعاصمصاحبتحفةالحكام،ازويدانشآموختند(9/340، 341، 345).
در اواخر 738ق به بجايه بازگشت و كتابت ابويحيى زكريا را به عهده گرفت
(ابن خطيب، احاطه، 1/352؛ هاپكينز، .(59 پس از چندي دربار او را ترك كرد و
به برادر وي ابوعبداللهكه در قُسنطينه حكم مىراند پيوست (هاپكينز، همانجا)
پس از مرگ ابوعبدالله ظاهراً به دعوت سلطان ابوالحسن مرينى به فاس رفت و
كتابت او را به عهده گرفت، اما پس از چند سال، حدود 748ق بار ديگر به قصد
سفر حج عازم مشرق گرديد (ابن خطيب، همان، 1/352؛ هاپكينز، همانجا) در اين
سفر با ابن فضلالله عمري ديدار كرد و در بازگشت از مشرق بار ديگر مدتى در
بجايه به كتابت مشغول شد (ابن خطيب، همانجا؛ هاپكينز، 60 )، اما گويا به
دليل پريشانيهاي سياسى كه بر افريقيه حاكم بود از خدمات ديوانى كناره
گرفت و در تربت شيخ ابومدين در نزديكى تلمسان معتكف گرديد. عزلت گزينى وي
نيز ديري نپاييد و اين بار سلطان ابوعنان كه در فاس جاي پدر خود، ابوالحسن
را گرفته بود، وي را ناگزير ساخت تا كتابت او را به عهده گيرد و او تا هنگام
مرگ اين فرمانروا در 759ق/1358م در اين مقام باقى ماند (ابن خطيب،
همانجا). در همين دوره بود كه وي با ابوعبدالله محمد بن جزي، نويسندة
سفرنامه ابن بطوطه كه سپس داماد او گرديد، آشنا شد (مقري، 8/79). چون
ابوعنان درگذشت، وي فرصت را غنيمت شمرد و پس از 22 سال به زادگاه خود
اندلس بازگشت. آنجا در وي چون كاتبى كارديده و دانشمندي برجسته نگريستند و
از اين رو، به زودي در شمار اعيان غرناطه درآمد، جامههاي ديباي فاخر كه
ويژة اشراف بود پوشيد، به شيوة آنان خود را آراست، به دربار سلطان رفت و آمد
كرد، به قضا منصوب شد و در ديوان انشاء سمت كتابت يافت (ابن خطيب، همان،
1/352-353). در 768ق از سوي سلطان محمد پنجم به سفارت نزد سلطان احمد بن
موسى زيانى فرمانرواي تلمسان فرستاده شد، اما كشتى او در اطراف جزيرة حبيبه
در غرب وَهران مورد هجوم فرنگان قرار گرفت و خود وي به اسارت درآمد و پس
از پرداخت فديهاي سنگين از سوي سلطان محمد از اسارت رهايى يافت. اين
حادثه به گفتة خود او، در هفتم ربيعالثانى 768ق رخ داد و او در 22
ربيعالثانى آزاد شد (همان، 1/370-371).
گويا ابن حاج هرگز ديوان شعري گرد نياورد، چه در هيچ يك از مآخذ سخنى از
آن به ميان نيامده، اما تقريباً همة آنها اشعاري از او را (كه عموماً
قطعههايى بسيار كوتاه در دو يا سه بيت است) نقل كردهاند. در اين ميان
ابن خطيب كه با وي معاصر بوده است، 28 قطعه از اشعار او را (17 قطعه در
احاطه، 1/355- 358 و 11 قطعه در الكتيبة، 266- 269) مجموعاً 57 بيت، نقل كرده
است. افزون بر اينها، صفدي (6/40) سه قطعه، ابن احمر (ص 318) يك قطعه و
ابن قاضى (ص 96) يك قطعة ديگر از اشعار او را آوردهاند، اما مقري (3/287-
288، 9/340- 348) 36 قطعة ديگر از سرودههاي او را، مجموعاً در 74 بيت، نقل
كرده كه در هيچ يك از مآخذ پيشين ديده نمىشود. ابن حاج، بيشتر اين اشعار
را در نخستين سفر خود، دربارة استادان و مشايخ خويش و راويان حديث يا دربارة
موضوعات مربوط به روايت و حديث سروده است. ظاهراً او اين اشعار را در خلال
گفتههاي منثور خويش، در كتابهايش مىآورده است و مقري يك جلد از سفرنامة او
را كه در نخستين سفرش نوشته بود (ابن خطيب، احاطه، 1/352) در اختيار داشته
است (9/340) و مطالبى نيز از آن نقل كرده است (2/535).
اينكه صفدي (همانجا) سه قطعهاي را كه نقل كرده، در ديدارش با وي در
قاهره از خود او شنيده است، اين نظر را تقويت مىكند. گذشته از اشعار كوتاه
او كه صنعت توريه صفت برجستة آنهاست، ديگر سرودههاي او عموماً قصايدي مركب
از 35 تا 80 بيت است. بنابراين اشعار وي يا قطعههايى بسيار كوتاه است، يا
قصايدي بسيار طولانى. از اين دسته از اشعار او نيز 4 قصيده در همين منابع
حفظ شده است كه همة آنها در زمان دوري او از اندلس سروده شد. نخستين آنها،
قصيدهاي است كه آن را براي سلطان اندلس فرستاده است (ابن خطيب،
الكتيبة، 261- 265). ديگري را در رثاي دايى خويش محمد بن عاصم (د
743ق/1342م) سروده است (ابن احمر، 314- 318). سومين قصيده كه ابن قاضى
تنها 79 بيت آنها را نقل كرده (ص 93-96) ظاهراً پس از زيارت مدفن پيامبر(ص)
و ورود به بجايه سروده شده است و آخرين آنها قصيدهاي است كه آن را پس
از بهبودي سلطان ابوالحسن مرينى سروده (مقري، 9/349-350).
افزون بر اينها، ابن عزيم، شماري از اشعار او را در جُنگ اشعار خود (نك:
هاپكينز، 63 آورده است و مجموعة شعري با عنوان قرائن القصر و محاسن العصر فى
مدح اميرالمسلمين ابى عبدالله بن نصر، در موزة بريتانيا، شم 5670 (هاپكينز،
نيز به او منسوب است. هاپكينز (ص 64 همة اين اشعار را به 3 دسته تقسيم
كرده است. وي آنچه را كه ابن خطيب و ديگر منابع نقل كردهاند در شمار دستة
نخستين قرار داده و سپس برگزيدة ابن عزيم و اشعار موجود در قرائن را با آن
سنجيده و در درستى انتساب قرائن به ابن حاج ترديد روا داشته است. ابن
خطيب نمونهاي از نثر او را نيز ارائه داده ( احاطه، 1/363-370) و نزديك به
20 اثر براي وي بر شمرده كه اكنون هيچ يك از آنها در دست نيست. ظاهراً فقط
سفرنامة او تا قرن 11 ق موجود بوده است.
آثاري كه به وي نسبت دادهاند اينهاست: 1. المساهله و المسامحة فى تبيين
طرق المداعية و الممازحة؛ 2. ايقاظ الكرام باخبار المنام؛ 3. تنعيم الاشباح
بمحادثة الارواح؛ 4. الوسائل و نزهة المناظر و الخمائل؛ 5. الزَّهرات و اجالة
النظرات؛ 6. كتابى دربارة «توريه»؛ 7. جزوهاي دربارة تبيين مشكلات تازهاي
كه از زبيد يمن به مكه رسيده است؛ 8. جزوهاي در بيان اسم اعظم خداوند؛
9. نزهة الحدق فى ذكر الفرق؛ 10. الاربعين حديثاً البلدانية؛ 11. چهل حديث،
كه آنها را از امرا و شيوخ روايت كرده است؛ 12. روضة العباد المستخرجة من
الارشاد، كه خلاصه و يا تفسيري از الارشاد و التطريز فى فضل ذكر الله و تلاوة
كتابه العزيز ابومحمد شافعى بوده است؛ 13. اللباس و الصحبة، در طريقههاي
صوفيان كه به گمان خود او كسى مانند آن را گرد نياورده بود؛ 14. كتابى كه
در آنها بخشى از حماسة حبيب آمده بود و ناتمام مانده است؛ 15. مثاليث
القوانين فى التورية و الاستخدام و التضمين، كه گويا تمام شواهد آن از اشعار
خود او بوده است؛ 16. فيض العباب و اجالة قداح الا¸داب فى الحركة الى
قسنطينة و الزاب و نيز 4 رجز در فرايض، جدل، زره و سلاح و احكام شرعى كه
آن را الفصول المقتضية فى الاحكام المنتخبة ناميده است. (همان، 1/354- 355).
مآخذ ديگر چيزي بر اين فهرست نيفزودهاند و گويا همة آثار منثور ابن حاج
همينها بوده كه آنها را در بازگشت به وطن خويش و در دورة فراغتى كه براي
او حاصل شد، نوشته بود و شايد به همين دليل صفدي به هيچ يك از نوشتههاي
او اشاره نكرده است.
از آنجا كه نخستين كسانى كه به زندگى او اشاره كردهاند، با وي معاصر بوده
و تاريخ درگذشت وي را ذكر نكردهاند و مآخذ ديگر نيز مطالب خود را كمابيش از
آنان گرفتهاند، تاريخ درگذشت ابن حاج به درستى معلوم نيست، اما مىدانيم
كه ابن عزيم در اواخر عمر ابن حاج شاگرد او بوده و خود در 780ق/1378م 20
سال داشته است. بنابراين وي تا 780ق زنده بوده و احتمالاً مرگ او بين
سالهاي 780 تا 790ق روي داده است (هاپكينز، .(62-63 ابن حجر (1/30) مرگ او
را در 764 يا 765ق دانسته كه نادرستى آن آشكار است چه او در 768ق به
اسارت گرفته شده است.
مآخذ: ابن احمر، اسماعيل، نثير فرائد الجمان، به كوشش محمد رضوان الداية،
بيروت، 1967م؛ ابن حجر عسقلانى، احمد، الدرر الكامنة، حيدرآباد دكن، 1392ق/
1972م؛ ابن خطيب، محمد، الاحاطة، به كوشش محمد عبدالله عنان، قاهره،
1375ق/ 1955م؛ همو، الكتيبة الكامنة، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1963م؛
ابن قاضى، احمد، جذوة الاقتباس، رباط، 1973م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات،
به كوشش س. ددرينگ، بيروت، 1392ق/1972م؛ مقري تلمسانى، احمد، نفح الطيب،
به كوشش يوسف الشيخ محمد بقاعى، بيروت، 1406ق/1986م؛ نيز:
Hopkins, J.F.P., X An Andalusian Poet of the Fourteenth Century: Ibn al V ajj n
, BSO(A)S, vol. XXIV, 1961.
محمد سيدي (رب) 19 و 20/2/77
ن * 2 * (رب) 10/3/77