responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1014
ابن ثواب
جلد: 3
     
شماره مقاله:1014



اِبْن‌ِ ثَوابه‌، نام‌ چند تن‌ از فرزندان‌ ثوابة بن‌ يونس‌ كه‌ آل‌ ثوابه‌ نيز خوانده‌ شده‌اند. آنان‌ اهل‌ علم‌ و ادب‌، شيعى‌ مذهب‌ و از دبيران‌ دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌ در سده‌هاي‌ 3 و 4ق‌/9 و 10م‌ در عراق‌ بودند. نياي‌ بزرگشان‌ يونس‌، حجامى‌ نصرانى‌ بود و لبابه‌ لقب‌ داشت‌ (شايد لبابه‌ نام‌ جدة آنان‌ بوده‌ است‌: ابن‌ نديم‌، 143؛ نيز قس‌: اشعاري‌ را كه‌ مادرائى‌ در هجاي‌ ابوالعباس‌ بن‌ ثوابه‌ و تعريض‌ به‌ لبابه‌ سروده‌ است‌: ياقوت‌، 4/154). نويسندگان‌ شيعى‌، به‌ ويژه‌ امين‌ (3/89) و مدرس‌ (8/448)، به‌ استناد تشيع‌ ابوالعباس‌ محمد بن‌ ثوابه‌، ديگر اعضاي‌ خاندان‌ را نيز شيعى‌ دانسته‌ و زندگى‌نامة آنان‌ را در كتب‌ تراجم‌ اهل‌ تشيع‌ وارد كرده‌اند. شايد سبب‌ نيك‌ رفتاري‌ ابوالصقر وزير با ابوالعباس‌ دليل‌ ديگري‌ بر تشيع‌ وي‌ و خاندانش‌ باشد. افراد مشهور خاندان‌ ابن‌ ثوابه‌ اينانند:
1. ابوالعباس‌ احمد بن‌ محمد (د 277ق‌/890م‌)، اديب‌، شاعر و از دبيران‌ برجستة عباسيان‌. وي‌ يكى‌ از همكاران‌ نزديك‌ سليمان‌ بن‌ وهب‌ (د 272ق‌)، وزير مهتدي‌ (خلافت‌ 255-256ق‌) بود. او در يك‌ دوره‌ يك‌ بار همراه‌ سليمان‌ و برخى‌ ديگر از كاتبان‌ به‌ حضور خليفه‌ رسيد. خليفه‌ وزير را مأمور كرد، 10 نامه‌ از سوي‌ او براي‌ كارگزاران‌ ولايات‌ بنويسد. سليمان‌ 5 نامه‌ را خود نوشت‌ و نگارش‌ 5 نامة ديگر را به‌ ابن‌ ثوابه‌ واگذار كرد. زبر دستى‌ او در اين‌ كار چنان‌ بود كه‌ ستايش‌ وزير را برانگيخت‌. ابوالعباس‌ در ديدار ديگري‌ با خليفه‌، با وي‌ در مورد مصادرة پاره‌اي‌ اموال‌ به‌ محاجه‌ پرداخت‌ او را متقاعد ساخت‌، چنانكه‌ سليمان‌ از مقبول‌ افتادن‌ رأي‌ او نزد خليفه‌، اظهار شگفتى‌ كرد (ابوالفرج‌، 23/146- 148).
ابن‌ ثوابه‌ در توطئه‌ عليه‌ مهتدي‌، كه‌ سليمان‌ بن‌ وهب‌، خود يكى‌ از عاملان‌ اصلى‌ آن‌ بود، نيز شركت‌ داشت‌. طبري‌ (12/1832) اشاره‌ مى‌كند كه‌ به‌ فرمان‌ مهتدي‌ خانة ابن‌ ثوابه‌، همراه‌ خانه‌هاي‌ سليمان‌ و محمد بن‌ بغا و حسن‌ بن‌ مخلد، غارت‌ شد. علاوه‌ بر آن‌، در ماجراي‌ خلع‌ خليفه‌ نامه‌اي‌ در مسجد پيدا شد كه‌ نويسندة آن‌، ابن‌ ثوابه‌ را كارگردان‌ همة وقايع‌ دانسته‌ بود (همو، 12/1796). از آن‌ پس‌ تا حدود 10 سال‌، ديگر از حوادث‌ زندگى‌ او اطلاعى‌ در دست‌ نيست‌. اندكى‌ پيش‌ از 265ق‌ وي‌ در مجلس‌ صاعد بن‌ مخلد (د 276ق‌) كه‌ احتمالاً در آن‌ هنگام‌ از كاتبان‌ بزرگ‌ موفق‌ (برادر معتمد) بود و بعدها از وزراي‌ دربار گرديد، حضور داشت‌، و ابوالصقر اسماعيل‌ بن‌ بلبل‌ (د 278ق‌) نيز پيش‌ از آنكه‌ به‌ وزارت‌ رسد، در همان‌ مجلس‌ بود. ابن‌ ثوابه‌ خود را آن‌ قدر صاحب‌ مقام‌ مى‌پنداشت‌ كه‌ شخصيت‌ بزرگى‌ چون‌ ابوالصقر را آماج‌ نكته‌هاي‌ زهرآگين‌ ساخت‌ و لهجة نادرست‌ و نيز بى‌اطلاعى‌ او را در فقه‌ به‌ استهزا گرفت‌. بى‌حرمتى‌ وي‌ نسبت‌ به‌ ابوالصقر موجب‌ خشم‌ و ناسزاگويى‌ ابوالعيناء (191-283ق‌/807 -896م‌)، شاعر هجاگوي‌ بصره‌ شد (ياقوت‌، 4/151؛ ابن‌ خلكان‌، 4/354). ديري‌ نپاييد كه‌ معتمد عباسى‌، ابوالصقر را در 265ق‌ به‌ وزارت‌ برگزيد (ابن‌ اثير، 7/328)، ابن‌ ثوابه‌ كه‌ نگران‌ شده‌ بود، در واسط به‌ حضور وزير شتافت‌ و به‌ كنايات‌ اديبانه‌ و آيات‌ قرآنى‌ از وي‌ پوزش‌ خواست‌. وزير نيز او را به‌ حكومت‌ طسوجهاي‌ (نواحى‌) بابل‌، سورا و بربسما (غرب‌ بغداد) گمارد (ياقوت‌، همانجا؛ ابن‌ ابار، 167؛ حصري‌، 808). سپس‌ چون‌ ابوالصقر داماد موفق‌ شد، ابن‌ ثوابه‌ نامة تهنيتى‌ براي‌ او فرستاد (ياقوت‌، 4/157). در 277ق‌ كه‌ سال‌ مرگ‌ ابن‌ ثوابه‌ است‌، عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ بن‌ وهب‌ وزير معتمد شد، بى‌درنگ‌ طسوجهايى‌ را كه‌ در اختيار ابن‌ ثوابه‌ بود، از او گرفته‌ به‌ ديگري‌ سپرد. نامه‌اي‌ كه‌ ابن‌ ثوابه‌ براي‌ عبيدالله‌ نوشت‌ (همو، 4/147)، نيز بى‌تأثير ماند.
از اشارات‌ ياقوت‌ (4/152) در مى‌يابيم‌ كه‌ او، در روزهايى‌ معين‌ مجلسى‌ تشكيل‌ مى‌داده‌ و اديبان‌، از جمله‌ مبرد (د 286 ق‌)، در آن‌ حضور مى‌يافته‌اند. در يكى‌ از همين‌ مجالس‌ بود كه‌ غلامى‌ مديحة كوچكى‌ از بحتري‌ كه‌ شامل‌ تقاضايى‌ نيز بود، به‌ خدمت‌ او آورد. ابن‌ ثوابه‌ چنان‌ شاد شد كه‌ بى‌درنگ‌ تقاضاي‌ او را پذيرفت‌ (صولى‌، 168). رابطة او با بحتري‌ پيش‌ از آن‌ آغاز شده‌ بود، ولى‌ نمى‌دانيم‌ چرا بحتري‌ در يكى‌ از قصايدش‌ متعرض‌ هجو ابن‌ ثوابه‌ گرديده‌ است‌ (ياقوت‌، 4/156؛ بحتري‌، 1/143، 2/1191). با اينهمه‌ ابن‌ ثوابه‌ درهم‌ و جامه‌ و استر براي‌ بحتري‌ فرستاد تا نظر او را به‌ خود جلب‌ كند. پس‌ از آن‌ نيز پيوسته‌ اموالى‌ براي‌ وي‌ ارسال‌ مى‌داشت‌ (ياقوت‌، 4/157، به‌ نقل‌ از ابوالفرج‌ اصفهانى‌). نتيجة اين‌ بخشندگى‌ 3 مديحه‌ بوده‌ كه‌ در ديوان‌ بحتري‌ (2/746، 6/2062، 2422) مضبوط است‌.
ابن‌ ثوابه‌ مى‌كوشيد با ابن‌ رومى‌ نيز پيوند دوستى‌ برقرار كند. از اين‌ رو يك‌ بار او را به‌ گردش‌ بر روي‌ دجله‌ دعوت‌ كرد (حصري‌، 500). ابن‌ رومى‌ گويا وي‌ را مدح‌ نيز گفته‌ است‌ (همو، 398؛ قس‌: ابن‌ رومى‌، 576)، اما آنچه‌ در ديوان‌ وي‌ (ص‌ 564) آمده‌، قصيده‌اي‌ است‌ در عتاب‌ ابن‌ ثوابه‌.
در مجلس‌ ابن‌ ثوابه‌، علاوه‌ بر مبرد، دو تن‌ ديگر نيز كه‌ در ادب‌ از وي‌ روايت‌ مى‌كردند، حضور مى‌يافتند. يكى‌ ابن‌ ابى‌ طاهر طيفور (ه م‌) بود كه‌ وي‌ را مدح‌ نيز گفته‌ است‌ (ابن‌ عبدربه‌، 4/202)، اما همو، هنگامى‌ كه‌ ابن‌ ثوابه‌ امر طسوجهاي‌ غرب‌ بغداد را عهده‌دار شد، رسالة مفصلى‌ در ذم‌ او نوشت‌ (صفوت‌، 299). ديگري‌ مردي‌ است‌ به‌ نام‌ ابوعبدالله‌ بزوري‌ كه‌ ابن‌ ثوابه‌ را در زندان‌ (نمى‌دانيم‌ كدام‌ زندان‌) ديده‌ و او دو بيت‌ از اشعار خود را براي‌ ابوعبدالله‌ برخوانده‌ است‌ (صفدي‌، الوافى‌، 7/368).
علاوه‌ بر آنچه‌ گذشت‌، دو روايت‌ ديگر دربارة او مى‌دانيم‌: يكى‌ داستان‌ جوانى‌ كاتب‌ است‌ كه‌ از الفاظ معقد و سنگين‌ او گريخت‌ و به‌ ابراهيم‌ بن‌ مدبر (د 279ق‌/892م‌) پيوست‌ (همانجا). ديگري‌ درآمدن‌ دوستش‌ سعيد بن‌ حميد، كاتب‌ و شعوبى‌ معروف‌ به‌ مجلس‌ اوست‌ (ابوالفرج‌، 18/155) كه‌ وي‌ را با غلامى‌ زيباروي‌ يافت‌ (همو، 18/156). روايتى‌ كه‌ ابن‌ فرات‌ دربارة احوال‌ خود و رفتار جابرانة ابن‌ ثوابه‌ نقل‌ كرده‌ (دهستانى‌، 1/322)، متناقض‌ و احتمالاً مجعول‌ است‌.
از آثار ابن‌ ثوابه‌ چيز عمده‌اي‌ در دست‌ نيست‌. آنچه‌ يافته‌ شده‌، به‌ چند نامه‌ منحصر است‌: يك‌ نامه‌ به‌ ابوالصقر، دو نامه‌ به‌ عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌، دو نامة ديگر در تسليت‌ دوستان‌ و پاسخ‌ نامه‌، و يك‌ نامة مفصل‌ از جانب‌ موفق‌ به‌ يكى‌ از واليان‌ كه‌ بيشتر جنبة اندرز دارد (صفوت‌، 281، 288-292). از همه‌ مهم‌تر و پرفايده‌تر، نامه‌اي‌ است‌ كه‌ از جانب‌ خليفه‌ به‌ يكى‌ از واليان‌ نوشته‌ و از وي‌ خواسته‌ است‌ كه‌ به‌ حال‌ زنان‌ و مردان‌ زندانى‌ و وضع‌ خوراك‌ و پوشاك‌ آنان‌ رسيدگى‌ كند (ثعالبى‌، 151).
از اشعار او كلاً 7 بيت‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌: دو بيت‌ را، چنانكه‌ ديديم‌، در زندان‌ براي‌ ابوعبدالله‌ بزوري‌ خوانده‌ و 5 بيت‌ را صفدي‌ (الوافى‌، 7/370) نقل‌ كرده‌ است‌، اما صولى‌ كه‌ گويا با وي‌ نظر خوشى‌ نداشته‌، شعر او را پست‌ و حتى‌ مغلوط خوانده‌ است‌. از دو كتاب‌ الرسايل‌ المجموعة و رسالة فى‌ الخط و الكتابة، كه‌ ابن‌ نديم‌ (ص‌ 144) و صفدي‌ ( الوافى‌، 7/369) ذكر كرده‌اند، اثري‌ در دست‌ نيست‌، اما ابن‌ نديم‌ (ص‌ 10) و ابوالفرج‌ (19/252) نوشته‌هاي‌ او را ديده‌اند.
ابن‌ ثوابه‌ محبوب‌ معاصران‌ خويش‌ نبود. خودخواهى‌، خوي‌ ناهنجار و سخن‌ پيچيده‌ و پرطمطراق‌ او (صفدي‌، الوافى‌، 7/368؛ ياقوت‌، 4/146) موجب‌ شد كه‌ حتى‌ شاعران‌ گمنام‌ و كم‌ ارج‌ نيز به‌ هجو او بپردازند و چنانكه‌ اشاره‌ شد، كاتبى‌ به‌ نام‌ احمد بن‌ على‌ مادرائى‌ هجاهايى‌ زشت‌ در حق‌ او سرود و به‌ لبابه‌ تعريض‌ كرد (ياقوت‌، 4/154، 159). از همين‌ كاتب‌، مرزبانى‌ (ص‌ 313) 3 بيت‌ ديگر در هجاي‌ ابن‌ ثوابه‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ در آنها نيز لبابه‌ به‌ استهزا گرفته‌ شده‌ است‌. گويا مادرائى‌ با ابن‌ ثوابه‌ دشمنى‌ ديرينه‌ داشته‌ است‌. روزي‌ ابوالعباس‌ ثعلب‌ (د 291ق‌/904م‌) از وي‌ دربارة ابن‌ ثوابه‌ پرسش‌ كرد و او در پاسخ‌ هجايى‌ را كه‌ در حق‌ وي‌ سروده‌ بود، بازخواند (3 بيت‌ در ياقوت‌: 4/155). همچنين‌ شاعر گمنام‌ ديگري‌ به‌ نام‌ ابوسهل‌ بن‌ نوبخت‌ (ابوالفرج‌، 21/43) دو قطعه‌ شعر اهانت‌ آميز در هجاي‌ او سروده‌ است‌ (ياقوت‌، 4/159-160). در قطعة نخست‌ كه‌ خطاب‌ به‌ عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ است‌، شاعر از «ابوالقاسم‌» گله‌ مى‌كند كه‌ چرا ابن‌ ثوابه‌ را در شمار كاتبان‌ نهاده‌ است‌، اما ديديم‌ كه‌ عبيدالله‌، همين‌ كه‌ به‌ وزارت‌ رسيد، اين‌ ثوابه‌ را از حكومت‌ طسوجها و شايد از كار كتابت‌ نيز عزل‌ كرد. بنابراين‌ ممكن‌ است‌، مراد از ابن‌ ثوابه‌ در اين‌ شعر، جعفر بن‌ محمد (نك: شمارة 3 همين‌ مقاله‌) باشد، نه‌ احمد بن‌ محمد.
شخصيت‌ و خلقيات‌ ابن‌ ثوابه‌ بدانگونه‌ بود كه‌ علاوه‌ بر شاعران‌ گمنام‌، برخى‌ از ظرفاي‌ زمان‌ نيز به‌ هجو او پرداختند. ابوهفان‌ بصري‌ در مجلس‌ ثعلب‌، هجاي‌ مسخره‌آميزي‌ در حق‌ وي‌، كه‌ آن‌ موقع‌ در رقه‌ بود، برخواند. همچنين‌ ابوالعيناء به‌ حيله‌ او را نزد عبيدالله‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ طاهر كشاند و به‌ عنوان‌ كوهى‌ از يخ‌ و برف‌ كه‌ در شطرنج‌ باخته‌ است‌، عرضه‌ كرد (شابشتى‌، 87؛ صفدي‌، نكت‌ الهميان‌، 267؛ ياقوت‌، 18/291). ابوحيان‌ توحيدي‌ حدود دو قرن‌ پس‌ از وي‌ توانست‌ داستانى‌ و نامه‌اي‌ برسازد و به‌ او نسبت‌ دهد كه‌ يكى‌ از شيرين‌ترين‌ صفحات‌ در ادبيات‌ هزل‌آميز عرب‌ است‌ (نك: ابوحيان‌، 157-163). ياقوت‌ (4/161) مى‌نويسد كه‌ اين‌ داستان‌ را يا احمد بن‌ طيب‌، نديم‌ معتضد ساخته‌، يا به‌ احتمال‌ قوي‌تر، ابوحيان‌.
حكايت‌ از 3 بخش‌ تشكيل‌ يافته‌ است‌: الف‌ - دوستى‌ ابن‌ ثوابه‌ را اندرز مى‌دهد كه‌ هندسه‌ بياموزد و او دست‌ به‌ كار مى‌شود؛ ب‌ - آن‌ دوست‌ نامه‌اي‌ به‌ ابن‌ ثوابه‌ مى‌نويسد و مى‌پرسد كه‌ چرا دنبال‌ كار را رها كرده‌ است‌. اين‌ نامه‌ كه‌ به‌ ظاهر حاوي‌ تجليل‌ و تكريم‌ كاتب‌ است‌. لحنى‌ سراپا ريشخند آميز دارد؛ ج‌ - ابن‌ ثوابه‌ پاسخى‌ بسيار مفصل‌ به‌ آن‌ دوست‌ مى‌نويسد كه‌ بخش‌ اصلى‌ روايت‌ است‌ و نهايت‌ زبردستى‌ و هنرمندي‌ نويسنده‌ در آن‌ متجلى‌ است‌. لحن‌ گفتار و اشارات‌ زيركانه‌ و ظريف‌ اين‌ روايت‌ از ابن‌ ثوابه‌ كاتبى‌ ابله‌ و خودخواه‌ و كوته‌ بين‌ ساخته‌ است‌. ياقوت‌ (4/161-174)، نظر به‌ زيبايى‌ و شيرينى‌ داستان‌، همة آن‌ را نقل‌ كرده‌ است‌.
2. ابوعبدالله‌ محمد (د 279ق‌/892م‌). وي‌ فرزند ابوالعباس‌ احمد بود. نخستين‌ بار او را در خدمت‌ بايكباك‌ (مق 256ق‌/870م‌) يكى‌ از فرماندهان‌ ترك‌ دربار خلافت‌ مى‌بينيم‌ (ياقوت‌، 4/147). از طريق‌ او، پاي‌ ابن‌ ثوابه‌ به‌ كشمكشهاي‌ سياسى‌ و اجتماعى‌ آن‌ روزگار، كه‌ بيشتر به‌ دست‌ تركان‌ بر پا مى‌گرديد، كشيده‌ شد. طى‌ سالهاي‌ 255-256ق‌ به‌ دنبال‌ قتل‌ معتز و روي‌ كار آمدن‌ مهتدي‌، شورش‌ مردم‌ و توطئة اميران‌ ترك‌ كه‌ در صدد خلع‌ خليفه‌ بودند، بالا گرفته‌ بود. بايكباك‌، فرمانده‌ سپاه‌، نيز در ايجاد اين‌ آشوبها دخالت‌ داشت‌ و مورد اعتماد نبود. با اينهمه‌ خليفه‌ ناگزير بود كارگزارانى‌ را كه‌ به‌ وي‌ تحميل‌ مى‌كردند، بپذيرد. بدين‌ سان‌ ابن‌ ثوابه‌، همراه‌ بايكباك‌، به‌ دربار خلافت‌ راه‌ يافت‌. ظاهراً چند ماه‌ پس‌ از ورود وي‌ به‌ دربار، خليفه‌ او را به‌ رافضى‌ بودن‌ متهم‌ كرد و به‌ توقيفش‌ فرمان‌ داد و ابن‌ ثوابه‌ از بيم‌ گريخت‌ (ياقوت‌، 4/148)، اما بايكباك‌ كاتب‌ خويش‌ را فرونگذاشت‌ و به‌ وسايل‌ گوناگون‌ از خليفه‌ خواست‌ كه‌ او را ببخشايد. سرانجام‌ خليفه‌ كاتب‌ را بخشود و به‌ او خلعت‌ داد. از اين‌ پس‌، ديگر اطلاعى‌ از او در دست‌ نيست‌، ولى‌ بغدادي‌ (2/22) او را دبير معتضد دانسته‌ و منشآتى‌ نيز به‌ او نسبت‌ داده‌ است‌.
3. ابوالحسين‌ جعفر بن‌ محمد (د 284ق‌/897م‌). وي‌ برادر ابوالعباس‌ بود. پس‌ از آنكه‌ عبيدالله‌ بن‌ سليمان‌ ابوالعباس‌ را در اواخر عمر از حكومت‌ طسوجهاي‌ بغداد خلع‌ كرد، جعفرنامة مفصلى‌ به‌ عبيدالله‌ نوشت‌ و از او تقاضا كرد در دستگاه‌ وي‌ به‌ كار گمارده‌ شود (ياقوت‌، 7/188-190). به‌ دنبال‌ آن‌ نامه‌، عبيدالله‌ وي‌ را نزد فرزندش‌، حسن‌ به‌ نيابت‌ ديوانهاي‌ رسايل‌ و «معاون‌» گمارد و همينكه‌ حسن‌ درگذشت‌، جعفر مستقلاً عهده‌دار ديوان‌ رسائل‌ گرديد. اين‌ شغل‌ تا دو نسل‌ بعد نيز همچنان‌ در دست‌ اعضاي‌ اين‌ خاندان‌ بود (ياقوت‌، 7/188).
چنين‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ جعفر نزد بزرگان‌ از احترام‌ بسياري‌ برخوردار بوده‌ است‌. شعري‌ كه‌ ابن‌ معتز (د 296ق‌/909م‌) در رثاي‌ او سروده‌ (9 بيت‌: حصري‌ 3/687 - 688)، قطعه‌اي‌ شورانگيز است‌ كه‌ از اندوه‌ عميق‌ شاعر از مرگ‌ دوستى‌ عزيز حكايت‌ دارد. جعفر شعر نيز مى‌سروده‌ و حتى‌ مى‌خواسته‌ با ابن‌ رومى‌ كه‌ برادرش‌ ابوالعباس‌ را مدح‌ مى‌گفته‌، همسري‌ كند (ابن‌ رومى‌، 576). اما از آثار او، جز چند بيت‌ كه‌ صفدي‌ ( الوافى‌، 11/137) آورده‌، چيزي‌ در دست‌ نيست‌.
وي‌ عاقبت‌ در ري‌ درگذشت‌ و در همان‌ شهر به‌ خاك‌ سپرده‌ شد (همانجا).
4. ابوالحسن‌ محمد بن‌ جعفر (د 312ق‌/924م‌). او نيز مانند پدرش‌ جعفر، در عصر مقتدر (د 320ق‌/932م‌) و وزارت‌ على‌ بن‌ عيسى‌ بن‌ جراح‌ (د 334ق‌/945م‌) عهده‌دار ديوان‌ رسايل‌ و ديوان‌ معاون‌ بود. ابن‌ فرات‌ نيز كه‌ در 304ق‌/916م‌ به‌ وزارت‌ رسيد، او را در همان‌ منصب‌ باقى‌ گذاشت‌. شايد به‌ همين‌ سبب‌ بود كه‌ چون‌ ابن‌ فرات‌ بار دوم‌ به‌ وزارت‌ رسيد، وي‌ نامه‌اي‌ دلنشين‌ و آكنده‌ از ستايش‌ وزير، از جانب‌ خليفه‌ به‌ ولايات‌ نوشت‌ (ياقوت‌، 18/97؛ نيز قس‌: ترجمة آن‌ در فرج‌ بعد از شدت‌ دهستانى‌، 1/327). علاوه‌ بر اين‌ نامه‌، قطعات‌ كوچكى‌از برخى‌ رسائل‌ او در دست‌ است‌، از جمله‌ اعلام‌ وزارت‌ حامد بن‌ عباس‌ از جانب‌ مقتدر (همدانى‌، 1/20)، نامه‌اي‌ در باب‌ آزاد ساختن‌ اموال‌ موروث‌ در 311ق‌ از جانب‌ ابن‌ فرات‌ (صابى‌، 268)، و نيز چند بيت‌ شعر كه‌ صفدي‌ ( الوافى‌، 2/300) نقل‌ كرده‌ است‌. صفدي‌ (همانجا) تاريخ‌ وفات‌ او را 316ق‌ نوشته‌، ولى‌ در جاي‌ ديگر (همان‌، 7/370) سخن‌ خود را اصلاح‌ كرده‌ است‌.
5. ابوعبدالله‌ احمد (د 349ق‌/960م‌). وي‌ پس‌ از مرگ‌ پدرش‌ محمد، در 312ق‌/924م‌ عهده‌دار ديوان‌ رسايل‌ شد (ياقوت‌، 4/243؛ صفدي‌، الوافى‌، 7/370) و تا پايان‌ عمر در اين‌ مقام‌ باقى‌ بود. از آثار او چيزي‌ در دست‌ نيست‌، اما برخى‌ از نويسندگان‌ ضمن‌ ستايش‌ او به‌ چند رساله‌ از رسايل‌ معروف‌ او اشاره‌ كرده‌اند: رساله‌اي‌ در خلع‌ قاهر (321ق‌) با نامه‌اي‌ به‌ ملك‌ روم‌ از جانب‌ راضى‌ (327ق‌)، رساله‌اي‌ در ملقب‌ شدن‌ على‌ بن‌ حمدون‌ به‌ سيف‌الدوله‌ از جانب‌ متقى‌ در 330ق‌، نامه‌اي‌ به‌ عماد الدولة ديلمى‌ از جانب‌ مطيع‌ در 335ق‌ (همدانى‌، 1/83، 111، 129، 158).
مآخذ: ابن‌ ابار، محمد، اعتاب‌ الكتاب‌، به‌ كوشش‌ صالح‌ الاشتر، دمشق‌، 1380ق‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ رومى‌، على‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسين‌ نصار، قاهره‌، 1393ق‌؛ ابن‌ عبدربه‌، احمد، العقد الفريد، به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و ديگران‌، قاهره‌، 1962م‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوحيان‌ توحيدي‌، على‌، مثالب‌ الوزيرين‌، به‌ كوشش‌ محمد ابن‌ تاويت‌، رباط، 1965م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، على‌، اغانى‌، بيروت‌، داراحياء التراث‌ العربى‌؛ امين‌، محسن‌، اعيان‌ الشيعة، بيروت‌، 1403ق‌؛ بحتري‌، وليد، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ كامل‌ صيرفى‌، قاهره‌، 1963م‌؛ بغدادي‌، اسماعيل‌ پاشا، هدية العارفين‌، استانبول‌، 1955م‌؛ ثعالبى‌، ابومنصور، تحفة الوزراء، به‌ كوشش‌ حبيب‌ على‌ الراوي‌ و ابتام‌ موهون‌ الصفار، بغداد، احياءالتراث‌ الاسلامى‌؛ حصري‌، ابواسحاق‌ ابراهيم‌، زهر الا¸داب‌، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌ الدين‌ عبدالحميد، قاهره‌، 1373ق‌؛ دهستانى‌، حسين‌، فرج‌ بعد از شدت‌، به‌ كوشش‌ اسماعيل‌ حاكمى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ شابشتى‌، على‌، الديارات‌، به‌ كوشش‌ كوركيس‌ عواد، بغداد، 1386ق‌؛ صابى‌، هلال‌، الوزراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1958م‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، ويسبادن‌، 1389ق‌/ 1969م‌؛ همو، نكت‌ الهميان‌، به‌ كوشش‌، احمدزكى‌ بك‌، مصر، 1329ق‌/ 1911م‌؛ صفوت‌، زكى‌ احمد، جمهرة رسائل‌ العرب‌، قاهره‌، 1391ق‌؛ صولى‌، محمد، اخبار البحتري‌، به‌ كوشش‌ صالح‌ الاشتر، دمشق‌، 1378ق‌/1958م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ مدرس‌، محمدعلى‌، ريحانة الادب‌، تبريز، 1346ش‌؛ مرزبانى‌، محمد، الموشح‌، به‌ كوشش‌ محب‌ الدين‌ الخطيب‌، قاهره‌، 1385ق‌؛ همدانى‌، محمد، تكملة تاريخ‌ الطبري‌، به‌ كوشش‌ آلبرت‌ يوسف‌ كنعان‌، بيروت‌، 1961م‌؛ ياقوت‌، ادبا. بخش‌ ادبيات‌ عرب‌ (رب) 2/12/76
ن‌ * 2 * (رب) 24/12/76
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 1014
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست