اِبْنِ اَبى عُيَيْنه، نام دو شاعر بصري در سدة 2ق/8م كه برادر بودند. نام
برادر بزرگتر ابوجعفر عبدالله بن محمد بن ابى عيينه و نام برادر كوچكتر
ابوالمنهال ابوعيينة بن محمد بن ابى عيينه است. به نظر مىرسد كه گاهى
مؤلفان قديم اين دو برادر را با هم خلط كردهاند. مثلاً معلوم نيست كه جاحظ،
هنگامى كه از ابن ابى عيينه (عبدالله) نام برده ( البيان، 3/250، 267)،
آيا مىدانسته كه او عبدالله است؟ و يا چون ابن ابى عيينه (= ابوعيينه) را
ذكر كرده (همان، 1/58؛ الحيوان، 5/315، 6/99)، آيا خودآگاه بوده است كه به
ابوعيينه اشاره مىكند؟ با اينهمه، برخلاف آنچه غديره پنداشته (ص 154 )،
نمىتوان باور كرد كه نويسندگان كهن پيوسته در اين باب اشتباه مىكردهاند.
مطالعة دقيقتر روايات ابن قتيبه، ابن نديم، ابوالفرج، مرزبانى، ابن
عبدربه و مبرّد نشان مىدهد كه همه، ميان اين دو برادر شاعر تفاوت
مىنهادهاند و بيشتر رواياتى كه غديره به عنوان نمونة خلط ذكر كرده، از
ابهام تهى است. مطالب ابوالفرج، با آنكه خواننده را دچار سردرگمى مىكند
(2/95، 96)، خود وضع خاص اين نام را نشان مىدهد و پس از ذكر اقوال راويان
درآن باره، به همان نتايجى كه غديره دست يافته، رسيده است (20/75).
مبرّد نيز در سراسر روايات مفصل خود به اختلاف ميان اين دو آگاه بوده است.
اما سؤالى كه اينكه مىتوان مطرح كرد، اين است كه چرا نويسندگان كهن، در
بسياري از جايها، عبدالله يا ابوعيينه را ابن ابى عيينه خواندهاند و چرا
ابوالفرج بهرغم اطلاعات وسيعى كه در اين باب داشته، شرح احوال اين دو
برادر را، ذيل ابن ابى عيينه نقل كرده، و يا مبرد، عبدالله را همه جا به
اين نام خوانده است.
در تبار نامة آل مهلّب (ه م)، شاخة زير مورد توجه ماست:
عبد الله ابوصفره y مهلب y ابو عيينه y محمد ابو عيينه
داوود
در اين تبار نامه مىبينيم كه دو كس به نام ابوعيينه ذكر شدهاند و اين
تركيب، به صورت اسم به كار رفته است، نه كنيه. مرزبانى (ص 109، به نقل
از مبرّد) و ابوالفرج (همانجا) به اين نكته تصريح كرده و افزودهاند كه از
اين خاندان هر كه را نام ابوعيينه بوده، لاجرم ابوالمنهال كنيه مىيافته
است. شايد ظاهرِ كنيهوارِ اين نام است كه گاه به گاه برخى از نويسندگان
را به اشتباه و خلط ميان جَدّ و نواده كشانده است. به هر حال، خلط ميان دو
برادر و نياي آنان، بيشتر در آثاري ظاهر مىشود كه مؤلفان آنها به روايات
كوتاه و گذرا بسنده كرده و شرح حالى از شاعران آلمهلب نياوردهاند و يا
احياناً از نسبت دادن شعر كسى به ديگري ابا نداشته و در هنگام روايت، به
حافظة خويش اعتماد مىكردهاند.
3 فرزند محمد، يعنى ابوعيينه، عبدالله و داوود، هر 3 شعر مىسرودهاند و لحن
گفتار، نوع مضامين و شيوة شعرسرايى هر 3، تقريباً يكسان بوده است. محمد از
جانب منصور خليفه (136- 158ق/ 753- 775م) چندي ولايت ري را عهدهدار بود،
اما عاقبت به زندان منصور افتاد و مجبور به پرداختن غرامت گرديد (ابوالفرج،
همانجا؛ غديره، .(157 از داوود، برادر كوچكتر كه گاه شعري مىسروده، تنها
اين را مىدانيم كه آن زمان كه برادرش ابوعيينه در جرجان بود، وي در
بصره مىزيست و همانجا ازدواج كرد و خبر زناشويى خود و سلامت خانواده را
براي برادرش فرستاد (ابوالفرج، 20/102، 109) و پس از چندي (ح 169ق)آهنگ
ديداراو كرد،امادرهمدان وفاتيافت ( 2 EI)، و ابوعيينه او را رثا گفت
(ابوالفرج، 20/102).
مجموعة اطلاعاتى كه از دو برادر ديگر داريم، بر روي هم اندك و گاه گنگ
است، حتى در مورد مرگ آن دو نيز نمىتوانيم تاريخ دقيقى عرضه كنيم. از
اين رو شايسته است كه علاوه برخلفاي عباسى و فرمانده سپاه آنان، طاهر
ذوليمينين (د 207ق/822م)، به مشاهير ديگري كه به نحوي با آنان رابطه
داشتهاند، نيز اشاره كنيم، مانند مسلم بن وليد (د 208ق/823م)، فضل بن
ربيع (د 208ق)، اصمعى (د 213ق)، اسحاق موصلى (د 235ق/ 849م)، دعبل (د
246ق/860م) (ه م م) و اَبان لاحقى (غديره، .(158 اينك شرح حال عبدالله و
ابوعيينه به تفكيك:
1. ابوجعفر عبدالله بن محمد، يا ابن ابى عيينة اول (اگرچه برادرش را بيشتر
به اين نام خواندهاند)، برادر بزرگتر (ابوالفرج، 20/80) و چهرة سياسىتر و
موقرتر، و به قول خود او (همانجا) عالمتر بود، اما در شاعري به پاي برادر
كوچكتر نرسيد. عبدالله از آنجا كه از خاندان بزرگ آل مهلب برخاسته بود،
زندگانى مرفهى داشت، چنانكه خود در قصايدي كه نزد طاهر ذواليمينين مىخواند،
به نعمت و بىنيازي خويش و بزرگى خاندان مهلب مىنازيد (ص 12، 14) و طاهر
نيز در قطعه شعري سخنان او را تأييد كرده است (ابوالفرج، 20/98). با چنين
شرايطى، طبيعى بود كه پاي او به ماجراهاي سياسى زمان، خاصه نزاع ميان
امين و مأمون كشيده شود.
آغاز ظهور او در سياست آنجاست كه به گفتة مبرد (1/250) وي يكى از سركردگان
جماعاتى بود كه بصره را براي مأمون گشودند (بصره در 196ق/812م فتح شد، نك:
پِلاّ، .(274 احتمال مىرود كه او پيش از فتح بصره با طاهر روابط دوستى
برقرار كرده بوده است، اما در بصره اين دوستى استوارتر شد و عبدالله با
آنكه پسر عمش محمد ابن يزيد، والى اهواز به دست طاهر كشته شده بود (طبري،
3/851)، هرگز از هواخواهان مأمون رو بر نتافت و از طاهر نبريد. طاهر نيز نظر به
اين دوستى، خود وي را بر بحرين و يمامه و به خواهش او، دوستش اسماعيل بن
جعفر را كه هم از اعيان بود، بر بصره گمارد (مبرد، همانجا؛ قس: غديره، 159 )،
اما نمىدانيم چه شد كه اندكى بعد، عبدالله به بصره بازگشت، و نيز
نمىدانيم چرا ميان او و يار ديرينش اسماعيل، دشمنى برخاست و عبدالله به
اصرار فراوان از طاهر خواست كه اسماعيل را از امارت بصره عزل كند. قطعة 12
«ديوان» گله از طاهر است كه از اسماعيل حمايت كرده؛ احتمالاً قطعة 14، به
خصوص ابيات 11 تا 13 نيز ناظر به همين معناست (ص 7-10). طاهر مدتى سرباز زد
و حتى چندي از پذيرفتن او خودداري كرد. عاقبت وي در اثناي سفري، به حضور
طاهر رسيد و طى قصيدهاي (ص 14- 15)، ضمن اشاره به بزرگى خاندان و ثروت و
بىنيازي خويش، از او خواست تا حاجتش را برآورد، و مراد از حاجت احتمالاً،
چنانكه ابوالفرج مىگويد (20/96)، عزل اسماعيل بوده است. بنابراين، تاريخ
سرودن قصيده نبايد، چنانكه غديره (همانجا) به استناد طبري (3/851) پنداشته،
بلافاصله پس از فتح اهواز (196ق/812م) باشد. نيز احتمال مىرود كه قطعة
شمارة 25 ديوان (مأخوذ از ابوالفرج، 20/95) در باب سپاس او از پاسخ مساعد طاهر
باشد (ص 16).
كينة عبدالله منحصر به اسماعيل نبود، بلكه نيش هجاهاي او چند تن از
عموزادگانش را نيز كه با اسماعيل دوستى داشتند، گزيد (ص 3، 12؛ مبرد، 1/250؛
ابن قتيبه، 2/752).
در ميان آثار او 6 قطعه شعر (قطعات 7، 8، 12، 14، 16، 23) ديده مىشود كه همه
در عتاب طاهر و گلهگزاري از اوست (ص 5، 7، 9، 11، 15)، اما تنها از يك دو
بيتى او (قطعة 7 مأخوذ از: ابن قتيبه، همانجا؛ ابن معتز، 291) اندكى بوي هجا
به مشام مىرسد (ص 5). بقية اشعار چندان روشن نيست و معلوم نيست كه آيا
مربوط به ماجراي اسماعيل و حمايت طاهر از اوست، يا مربوط به كدورتى است كه
احتمالاً در زمان سرداري طاهر ميان آن دو رخ داد و يا مربوط به پس از
سپهسالاري او (199ق/815م) است؟ از اين رو نمىتوان مانند غديره به آسانى
از دشمنى و كينه توزي ميان شاعر و طاهر سخن به ميان آورد (ص .(161
شخصى به نام سليمان بن على از 133 تا 139ق/751 تا 756م در بصره ولايت
داشت (پلا، كه اسماعيل بن جعفر مذكور، برادرزادة او بود. عبدالله ظاهراً به
دلائل سياسى و رقابتهاي اجتماعى به هجو پسر اين شخص، عيسى، پرداخت (ص 12)
و ظاهرا علت ديگر اين امر آن بود كه عيسى فاطمه را كه با نام «دنيا» بانوي
غزليات ابوعيينه شده بود، به زنى گرفت.
وفاداري عبدالله نسبت به بنى عباس چندان بود كه چون على (د 260ق/874م)،
نوادة امام جعفر صادق (ع) در 199ق بر بصره چيره شد و عبدالله را به سوي
خود خواند، او سرباز زد و على را هجا گفت (ص 10؛ مبرد، 1/257).
اطلاعات ما دربارة عبدالله، از آنچه بيان شد، چندان فراتر نمىرود. ابوالفرج
مىنويسد كه او پس از برادرش ابوعيينه درگذشته است (20/80) و ابوعيينه، به
گفتة غديره پس از مأمون (د 218ق/823م) مرده است (ص 162 ، به نقل از جمهرة
ابن حزم).
از مجموعة ديوان 100 برگى او كه ابن نديم (ص 187) ذكر كرده، اينك مجموعاً
26 قطعه، شامل 205 بيت به جاي مانده كه محمد عامر غديره از اين سوي و آن
سوي گردآوري كرده است. اين مقدار آنچنان گسترده نيست كه بتوان مانند ابن
معتز (ص 290) او را در شمار بزرگانى چون بشّار ياد كرد. با اينهمه، اشعار او،
حتى آنهايى كه در زمينة هجا و عتاب سروده شده، از استواري و متانت برخوردار
است.
2. ابوعيينه، يا ابن ابى عيينة دوم با آنكه زودتر به شهرت فراگير دست
يافت، اما اطلاعاتى كه از او در دست است، براي بازسازي شرح حال كامل او
كافى نيست. زمانى به نام او برمىخوريم كه غزلياتش در ميان مردم بصره
زبانزد همگان شده بود. در آنجا، نخست به كنيزكى آوازخوان به نام وَهْبه
تغزل مىكرد (ابوالفرج، 20/101)، اما زود از او روگردان شد و به زنى از اشراف
به نام فاطمه كه مانند وي از خاندان مهلب بود (همو، 20/94؛ قس: غديره، دل
بست. راجع به اين عشق، اينك 15 قطعه در دست است، اما در هيچ يك نام
فاطمه به صراحت ذكر نشده است، بلكه وي، چنانكه ابوالفرج نقل كرده
(20/94، 101) و او خود در ابياتى بيان داشته (ص 31) از ذكر نام او پرهيز
مىكرده و به رسم بسياري از شعراي عرب، نام ديگري يعنى «دنيا» را به جاي
آن به كار مىبرده است. پس از آن، ميان نويسندگان اين بحث درگرفت كه
آيا دنيا همان فاطمه است، يا كنيزكى بوده است (ابوالرج، همانجا). با اينهمه
غديره آن دو را از هم تفكيك كرده است (ص .(169-170
به هر حال، همينكه خاندان فاطمه از ماجراي عشق آن دو آگاه شدند، دختر را
به شوي دادند. ابوعيينه مأيوس شد و شايد به همين جهت باشد كه وي را پس از
چندي در كوفه مىيابيم. آمدن او به كوفه، با ولايت پسر عمش روح بن حاتم
مصادف بود (159ق/776م). او خود در قطعهاي كه براي كنيزكى آوازخوان سروده،
به حمايت روح اشاره كرده است (ص 39؛ ابوالفرج، 20/103؛ نيز قس: غديره،
.(171 روح كه مأموريت داشت عيسى بن موسى را از حق ولايت و خلافت منصرف
سازد ( 2 EI، ذيل عيسى بن موسى1)، برادرزادة خود خالد بن يزيد را نيز به
همراه آورده بود. خالد از جانب روح، شحنگى كوفه را به عهده گرفت و سپس
مأمور ولايت جرجان شد. خويشاوندي ابوعيينه با خالد موجب شد كه وي همراه
خالد راهى جرجان گردد و دوران تازهاي را كه در آثارش جلوهاي بارز داشت،
آغاز كند. آنچه در اين باب مىدانيم، همه از ابوالفرج (20/103-109) به دست
آمده است (قس: غديره، .(18-19 خالد فقط يك ماه مقرري ماهانه به شاعر
پرداخت و او پس از آن، ناچار شد همراه با دو شاعر ديگر، مدح اين و آن گويد و
روزگار بگذراند، اما در عين حال، خشم خود را در هجاهايى نه چندان گزنده، كه
در آن دوره جرأت انتشار آنها را نداشت، ابراز مىداشت. خالد چون از ماجرا
آگاه شد، او را به حضور خواند و سرزنش كرد، اما نظر به پيوندهاي خويشاوندي
دست به اقدام تندي نزد، ولى ترتيبى داد كه ابوعيينه نتواند جرجان را ترك
گويد. شاعر چندي به ياد عراق و ايام دلنشين اقامت در آن، و به ياد ازدواج
و مرگ برادرش داوود شعر مىسرود، اما همينكه در 169ق/875م مهدي خليفه
درگذشت، وي اشعاري سخت گزنده در هجاي خالد سرود و يكى از آنها را كه گوياي
اندوه غربت و شوق بازگشت به عراق بود (ص 42؛ ابوالفرج، 20/117- 118) از
براي هادي فرستاد و از او خواست تا وي را از چنگ خالد برهاند. قصيده چنان در
خليفه مؤثر افتاد كه بىدرنگ فرمود تا ابوعيينه به عراق بازگردد و مقرري
عقب افتاده را نيز بستاند. ابوعيينه به بصره بازگشت و در املاك آل مهلب،
در بستانى كه خود آن را به زيبايى تمام ستوده (ص 40؛ ابوالفرج، 20/103)
منزل گزيد.
وي اگرچه به عنوان عضوي از اعضاي سپاه خالد به جرجان رفت، اما ديري
نپاييد كه در عراق در شمار مشاهير زمان درآمد و با شاعران بزرگى چون دِعْبِل
(ابوالفرج، 20/112)، مسلمبن ولى (همو، 20/111) و نيز با ابراهيم و اسحاق
موصلى (همو، 20/19) روابطى دوستانهيافت. علاوه بر ابراهيم واسحاق،
موسيقىدانان بزرگ ديگر نيز اشعارش را به عنوان نمونههاي زيباي غزل به
آواز مىخواندند (همو 20/81، 82، 86، 90، 102). هجاهاي او زبان زد خاص و عام
بود. نوشتهاند چون رشيد، فضل را از بهترين نمونة هجا پرسش كرد، فضل 4 بيت
برخواند كه خليفه خود از حفظ داشت و مىدانست كه گويندة آن ابوعيينه است
(همو، 20/116). مأمون قصيدة او را در هجاي خالد نيك مىشناخت، امّا به سبب
بيتى گزنده، بر او خرده مىگرفت (ابن معتز، 289).
عاقبت كار ابوعيينه چندان روشن نيست. وي بىترديد گه گاه به بغداد سفر
مىكرده است و چنانكه در روايت ابى معتز آمده، به حضور مأمون بار يافته
است (طبعاً پس از 198ق/813م كه سال جلوس او به تخت خلافت است) و
بىترديد مأمون، مانند پدرش هارون از هجاهاي او عليه اعراب نِزار كه خلفاي
عباسى خود را از آنان مىدانستند، آگاه بوده است. با اينهمه معلوم نيست كه
چرا مأمون ناگهان بر او چنان خشم گرفت كه خونش را مباح ساخت. ابوعيينه از
چنگ او به عُمان گريخت و تا زمان مرگ او (218ق/833م) همانجا ماند
(ابوالفرج، 20/100؛ پلا، 173 ؛ غديره، و از آن پس، سخنى از او نيست.
از ابوعيينه ظاهراً ديوانى شامل 100 برگ در دست بوده (ابن نديم، 187)، اما
آن مجموعه از ميان رفته است و محمد عامر غديره تنها 41 قطعه، شامل 318 بيت
او را از منابع گوناگون فراهم آورده است.
مجموعة اشعار او را به 3 دسته مىتوان تقسيم كرد (غديره، :(173 1. هجاهاي او
دربارة خالد كه به قول مأمون هزار بيت بالغ مىشده است (ابن معتز، 289)،
به زبانى روان كه خاص شاعران نوخاستة عصر عباسى بوده، سروده شده است.
اين مجموعه عموماً از سخن زشت و هرزه دراييهاي معمول آن زمانى تهى است و
بسياري از آنها را مىتوان در شمار نمونههاي خوب هجا نهاد؛ 2. غزلهاي او كه
براي فاطمه (يا دنيا) سروده و هنر واقعى وي در آنها جلوهگر است. سخن عشق
او در وزنهايى كوتاه و قالبهايى طبيعى، به دور از هرگونه ابهام و در فضايى
آشنا جاي گرفته است. گفت و گوهاي عتابآميز عاشقانه و شرح برخى ديدارها آن
چنان روان و واقعى است كه تأثير عمر بن ابى ربيعه (ه م) را در آنها
نمىتوان ناديده گرفت؛ 3. اشعاري كه در وصف بصره و برخى قصرهاي آن سروده
شده نيز به شهرت شگفتى دست يافته است. 2 يا 3 بيتى كه از يكى از قصائد
وصفى او به جاي مانده، در 10 منبع تكرار شده است (ص 25 و حاشية آن).
شاعر در برخى از اين اشعار اشارات مفيدي به كيفيت شهر بصره در روزگار خود
كرده است (همان، 36).
مآخذ: ابن ابى عيينه، عبدالله، «ديوان»، به كوشش محمد عامر غديره، BED (نك:
مآخذ لاتين)؛ ابن ابى عيينه، ابوعيينه بن محمد، «ديوان»، به كوشش محمد
عامر غديره، BEO (نك: ماخذ لاتين)؛ ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، الشعر و
الشعراء، بيروت، 1964م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش
عبدالستار احمد فراج، قاهره، دارالمعارف؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوالفرج
اصفهانى، على، الاغانى، قاهره، 1923م -1974م؛ جاحظ، عمروبن بحر، البيان و
التبيين، به كوشش حسن سندوبى، قاهره، 1351ق/ 1932م؛ همو، الحيوان، به
كوشش عبدالسلام هارون، بيروت، 1388ق/ 1969م؛ طبري، تاريخ؛ مبرد، محمد بن
يزيد، الكامل، بيروت، مكتبة المعارف؛ مرزبانى، محمد، معجم الشعراء، به كوشش
عبدالستار احمد فراج، بيروت، 1379ق/1960م؛ نيز:
BEO, 1967, Vol. XIX; EI 2 ; Gh E dira, Ameur, X Deux Po E tes contemporains de
Ba l l ? o , les fr E r es Ibn Abi, 1 Uyayna n , Arabica, vol. x, 1963; Pellat,
charles, Le milieu basrien et la formation de G ? hiz, Paris. 1953. آذرتاش
آذرنوش
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا