اِبْنِاَبىطاهِرِطَيْفور، ابوالفضلاحمد (204-26 جماديالاول 280ق/819 -13 اوت
893م)، نويسنده، شاعر، اَخباري. طيفور نام پدر اوست، از اينرو گاه او را به
اختصار ابن طيفور نيز خواندهاند. نياكانش از خراسان، يا به عبارت دقيقتر، از
مروالروذ (ابن نديم، 163؛ خطيب، 4/211) به بغداد آمده بودند و از جملة كسانى
بودند كه به سبب اخلاص به دولت عباسى، «ابناءالدولة» يا «اولادالدولة»
خوانده مىشدند (ابن نديم، همانجا؛ بستانى ف ). شايد نژاد ايرانى ابن ابى
طاهر است كه هوار (ص را بر آن داشته كه ريشهاي فارسى براي كلمة «طيفور»
بيابد. وي نظر كلر1 را (در مقدمة كتاب بغداد ) كه پنداشته طيفور واژهاي
مغربى و به معنى بشقاب است، نامعقول خوانده و ريشة عربى آن (به معنى
پرندة كوچك) را نيز نمىپسندد و خود دو ريشة فارسى براي دو جزء آن پيشنهاد
مىكند: فور Fur>Puthra به معنى پسر، و «طَىْ» كه به نظر او مأخوذ از taka به
معنى تاج است (= تاج پور). وي اين لفظ را با «اولادالدولة» كه لقب عمومى
آن خاندان بوده، بىمناسبت نمىداند.
از زندگى ابن ابى طاهر، با آنكه نزديك به 50 كتاب تأليف كرده، شعر بسيار
سروده و در مجامع ادبى بغداد شهرت بسيار داشته است، جز آنچه ابن نديم (ص
163)، عمدتاً از كتاب الباهر تأليف جعفر بن حمدان نقل كرده، چيزي
نمىدانيم. وي احتمالاً همزمان با ورود مأمون از خراسان به بغداد
(204ق/819م) در همين شهر به دنيا آمد. در جوانى در مكتب خانههاي بغداد به
آموزگاري پرداخت. پس از چندي در بازار وراقان (كتاب فروشان) در شرق بغداد
دكانى گرفت و به كار كتاب و تأليف پرداخت (نيز قس: ياقوت، 3/87؛ خطيب
4/211؛ صفدي، 7/8). در كتب ادبى از زندگى و شخصيت اجتماعى و معنوي ابن ابى
طاهر با وجود شهرت وي آگاهيهاي زيادي نمىيابيم، ولى ويژگيهاي محيط و روزگار
زندگى وي (قرن 3ق/9م) در بغداد سخت آشكار است. در اين روزگار بيشتر اديبان
و شاعران، ضمن آفريدن آثار نو و جمعآوري ميراث كهن، زندگى را ميان دربارِ
خلفا و اميران و مجامع ادبى و محافل عشرت و بادهخواري مىگذراندند. شاعران
بيشتر به ممدوحى مىپيوستند كه از حمايت مادي و معنوي او برخوردار مىشدند.
هجاء كه گاه به زبان تودة مردم سخت نزديك مىشد، هم ابزار فرو كوفتن
دشمنان بود و هم ماية مطايبه و «مُجون» ميان ياران. ابن ابى طاهر نيز در
چنين محيطى پرورش يافت.
اگرچه از خود او اطلاع وسيعى نداريم، امّا معاصران، همنشينان و رقيبانش را،
چون ابوتمّام، ابن الرّومى، بحتري، ابوعلى بصير... (ه م م) نيك
مىشناسيم، تنها از اين راه است كه مىتوانيم تصويري، هر چند مبهم، از
شخصيت اجتماعى و ادبى او ترسيم كنيم: وي در بازار ورّاقان، با بسياري از
مشاهير ادب آشنا شد و از آنجا كه اهل فهم و ذوق بود و دانش وسيعى كسب كرده
بود و شعر نيك مىسرود (قس: خطيب، 4/211)، شهرتبسياريافت، آنچنانكه
ابنالمعتز درحقاو گويد: شعرش شعرش مشهورتر از آن است كه من چيزي از آن
نقل كنم، او را كتابهاي بسياري است و شهرت او به شرق و غرب عالم رسيده
است (ص 319، 416-417). شايد بتوان تصور كرد كه نخستين آثار او از همان نوعى
بوده كه در آن روزگار، خاطر بيشتر اديبان بدان مشغول مىگرديده است. مراد،
گردآوري ميراث ادبى كهن و گاه اعمال نظرات انتقادي در آنهاست. دست كم 15
كتاب از حدود 40 كتابى كه ابن نديم از او برشمرده، در همين باب است. از
آن ميان، 3 كتاب مستقيماً مربوط به معاصران او بود كه ناچار رقابتها و گفت و
گوها و گاه دشمنيهاي تندي ميان او و ديگران برانگيخت.
نخستين كتاب، سرقات البحتري من ابى تمّام نام دارد كه در آن بنا به ظاهر
ابوتمّام (د 230ق/ 845م) را ستوده و بحتري (د 284ق/897م) را فرو كوفته
است. گويا پيش از تأليف اين كتاب نيز ميان او و بحتري، رقابت تندي وجود
داشته است، زيرا مىبينيم كه وي چندين بار از بحتري گلايه مىكند و به هجو
او مىپردازد. يك بار دو بيت گزنده در هجاي او مىسرايد (مرزبانى، الموشح،
299)، يك بار او را بىوفا و فرومايه مىخواند و شاهدي بر اين مدعا نقل مىكند
(صولى، اخبار البحتري، 112؛ مرزبانى، الموشّح، 302)، بار ديگر نسب او را به
ريشخند مىگيرد (حاتمى، 161)، يك بار رفتار زشت و بىشرمانة او را نسبت به
فتح ابن خاقان (د 247ق/861م) ذكر كرده، به هجو او و ذكر داستان مىپردازد
(صولى، اخبار البحتري، 78).
اگرچه بحتري خود اين داستان را انكار كرده است (نك: ديوان، 3/1985، قاهره،
1964م)، اما بحتري نيز در مقابل او آرام نمىنشست. روزي كه ديد او از
بابالشّام تا نزديكى خانة وي در محلة مُخرّم را طى كرده و سخت خسته است،
وي را به خانة خويش خواند و پذيرايى نيك كرد، بعدها كه ابن ابى طاهر سوار
بن ابى شراعه را براي سپاسگزاري از او فرستاد، اظهار داشت كه همة اندوه او
از آن است كه اين «ابن...» با چنين پيري توان آن را داشته است كه از
بابالشام تا مُخرّم را طى كند (صولى، اخبار البحتري، 2/131-132)، اما انتقام
سخت بحتري آنجا بود كه سخنى در حق ابن ابى طاهر، براي جعفر بن حمدان گفت
و جعفر آن سخن را در شرح حال او، در كتاب باهر خويش ثبت كرد: بحتري گويد:
«من در ميان كسانى كه به نويسندگى و شاعري شهرت يافتهاند، كسى را تحريف
كنندهتر و بىدانشتر و غلط گويتر از او نديدهام. روزي شعري از براي من
خواند كه در بيش از 10 جاي آن خطا كرد» (ابن نديم، 164). اگرچه وي در
سرقات البحتري من ابى تمام، ابوتمام را ارج نهاده، اما او نيز از گزند
انتقادهاي ابن ابى طاهر در امان نمانده است. در ميان آثار او به كتابى با
عنوان سرقات ابى تمام اشاره نشده، اما شايد در سرقات الشعراء به اين شاعر
نيز پرداخته باشد.
به هر حال، آمدي اشاره مىكند كه وي «سرقات» ابو تمام را بر شمرده، در
برخى راه صواب پيموده و در برخى راه خطا، و عيب او در آن است كه معانى و
مضامين مشترك ميان همة شعرا را، «سرقت» پنداشته است (ص 103). با اينهمه
ترديد نيست كه وي پيوسته به خدمت ابوتمام كه حدود 16 سال از او بزرگتر
بوده، مىرفته (صولى، اخبار ابى تمّام، 173، 216) و در باب شعر از او پرسشها
مىكرده است. انبوهى روايت كه او از قول ابوتمام نقل كرده در منابع جمع
است (همان، جم: 22 روايت؛ آمدي، جم: 64 روايت؛ قس: ابن انباري، 108)، اما
گويا طينت ناسپاسى كه در او بود (ياقوت، 3/94)، وي را بر آن داشت كه (حتى
شايد پس از مرگ شاعر بزرگ) دست از او نكشد و ادعا كند كه در خانة او ديده
است كه شعر ابونواس و مسلم را چون اللاّت و العزّي مىپرستيده است (صولى،
اخبار ابى تمام، 173) و بدينسان، اتهام كفر و الحاد بر وي زند.
ابن ابى طاهر، با شاعران بزرگ ديگر نيز در مىافتاده است. نمىدانيم خاطر
ابن الرومى (د 284ق/897م) را تا چه حد آزرده بوده است كه وي چندين بار
به هجو او پرداخته و شعرش را «خنك» و خود او را در هنرها بىمايه خوانده است
(نك: ابن ابى عون، 324- 325)؛ در شعري ديگر گويد كه «چون سگان بر من پارس
مىكند» (صولى، اخبا ابى تمام، 47). ابن ابى طاهر، حتى از زبان زهرآگين
شاعر هجاگوي هرزه درايى چون ابوالعيناء (د 282ق/895م) نيز بيمى به خود راه
نداد و او را در قطعهاي هجو گفت (مرزبانى، نورالقبس، 323). از ديگر كسانى كه
مورد حمله يا عتاب او قرار گرفتهاند، مُفَضّل ابن سَلَمة (همان، 339) و ابن
ثوابه (ه م) و ابوعلى البصير (258ق/872م) شاعر شيعى مذهب و ايرانى الاصل
(صفوت، 4/299-301) را نيز مىتوان نام برد.
مهاجات او با 4 تن از بزرگترين شاعران عرب، نشان آن است كه وي در خود
آن قدر توان علمى و ذوق شاعري سراغ داشته كه در نبرد با آنان گستاخ باشد.
وي اگر خود را هم سنگ بزرگترين شاعران و اديبان نمىدانست، البته با
مُبَرِّد (د 285ق/898م) نحوي بزرگ زمان، مطايبه نمىكرد: روزي از منزل
ابوالصقر (د 278ق/891م) به خانة خود در باب الشام مىرفت. مُبرد او را كه
خسته و گرمازده بود، به خانة خود خواند و غذاي لذيد داد و حديث نيكو گفت، اما
«من از خبث طينت و ناسپاسى، دو بيت در هجو او گفتم» (ياقوت، 3/94).
وي با اينهمه اعتبار و شهرت، هرگز نتوانست به دربار خلفا، يا حتى اميران
راه يابد. تنها يك بار به مدح او در بارة حسن بن مخلَّد (د 269ق/ 882م)
وزير معتمد اشاره شده (همو، 3/89، به نقل از جهشياري)، اما از اين مدح، يا
چگونگى پيوند او به اين وزير هيچ خبري در دست نيست.
گفتهاند كه وي روزي در خانة دوستى كه در همسايگى معلّى بن ايوب (يكى از
فرماندهان لشكري دوران مأمون) مىزيست، ميهمان بود، به سبب تنگدستى خود و
ميزبانش به پيشنهاد ميزبان خود را به مردن زد و با اين حيله به عنوان
هزينة كفن چند ديناري از معلّى گرفتند (همو، 3/88 -89).
تنها مجلسى كه ظاهراً وي در آن حضوري مستمر داشت و رنگ ادب نيز بر آن
غالب بود، مجلس ابوالحسن على بن يحيى بن المنجم (د 275ق/888م) از نديمان
معروف عصر عباسى بود. چندين روايت به حضور او در آن مجلس شركت در
مناظرههاي شاعرانه اشاره دارند (همو، 15/89، 159؛ ابن ظافر، 79؛ مرزبانى،
الموشح، 35). ابن ابى طاهر در سپاسگزاري از انعام ابوالحسن على، دو رساله
نوشته است كه در كتاب المنثور و المنظوم وي آمده است (صفوت، 4/297، 298).
گويا مدايح او را آن مايه از گيرايى نبود كه پسند خاطر بزرگان افتد، يا
زندگى آزاده و بىبندوبار، و عشق به كتاب و نگارش مانع نفوذ او به دربارها
مىگرديد. اندك مالى هم كه از راه مدايح به دست مىآورد، صرف بادهخواري
و خوشگذرانى مىكرد: روزي از بغداد به سامره رفت تا كاتبى را مدح كند، كاتب
وي را صلهاي و غلامى بخشيد. در راه بازگشت شبى را در دير سوسن به سر برد و
آن مال را به راهب بادهفروش بخشيد و قطعه شعري در وصف آن شب سرود كه
ياقوت آن را نقل كرده است (3/95-96).
مجموعة اطلاعاتى كه دربارة روابط اجتماعى او داريم، از آنچه گذشت، در
نمىگذرد. شايد تنها بتوان اين را نيز افزود كه وي سعيد بن حميد (د ح
252ق/866م) را كه در زمان مستعين صاحب ديوان رسائل بود، هجو گفته است
(راغب، 1/260). ابن ثوابه را در رسالهاي به باد انتقاد گرفته و رسالة ديگري
در گلايه از ابوعلى البصير نوشته است (صفوت، 4/299، 301). دو بيتى كه در
خطاب به فتح بن خاقان سروده (علاق، 167) دليل بر ملاقات او با فتح نيست،
نيز ابواحمد را كه در لاميهاي مدح گفته (شمشاطى، 35؛ علاق، 265، به نقل از
نسخة خطى زهرة، 3/131)، ندانستيم كيست، اما كسانى كه در زمينة ادب مناعب
روايت او بودهاند، يا از وي روايت كردهاند، غالباً در شمار درخشانترين
چهرههاي ادبى آن روزگارند. وي علاوه بر ابوتمّام و بُحتري و ابن الرومى،
از ثَعْلَب و حماد فرزند اسحاق موصلى (مرزبانى، الموشح، 38، 101)، عُمَر بن
شبّه، احمد بن هَيثَم و عبدالله بن ابى سعيد ورّاق (خطيب، 4/211) روايت
ادب كرده است. نيز مشهورترين كسانى كه وي را ديده و مستقيماً از او روايات
ادبى اخذ كردهاند، عبارتند از: ابن جراح (ابن جراح، 9)، محمد بن خلف
مرزبان (خطيب، همانجا) و فرزندش عُبيدالله كه كتاب بغداد او را تكميل كرده
است (همانجا؛ ياقوت، 3/93؛ ابن ظافر، 79، جم).
اشعار او: اينك با آنچه از اشعار ابن ابى طاهر در منابع يافت مىشود،
مىتوان فهرستى شامل 153 بيت بدين شرح ترتيب داد:
قافية همزه: 3 مصراع (ابن ابى عون، 256).
قافية ب: ءِ بِ، 8 بيت (ياقوت، 3/97)؛ بِ، يك بيت (حاتمى، 161)؛ بِ، 2
بيت (ياقوت، 15/96)؛ بِ، 2 بيت (همو، 15/167)؛ بِ، 2 بيت (صولى، اخبار ابى
تمام، 250)؛ بِ، 2 بيت (ياقوت، 3/93). مصراع چهارم اين دو بيت با مصراع
چهارم دو بيت قبلى مشترك است؛ بِ، 10 بيت، يا 20 مصراع با قافية بِ
(شمشاطى، 256-257)؛ بُ، 2 بيت (جاحظ، 65)؛ بُ، 4 بيت (زجاجى، 70)؛ بُ، 3
بيت (ابن عبدربه، 4/193)؛ ابُ، 2 بيت، (ياقوت، 3/94)؛ ابِ، 2 بيت (حاتمى،
132)؛ ابِ، 2 بيت (جاحظ، 65)؛ با، 3 بيت (راغب، 4/603)؛ بى، 2 بيت (حاتمى،
همانجا).
قافية ت: تْ، 3 بيت (ثعالبى، 166).
قافية د: دِ، 2 بيت (ياقوت، 3/93؛ صفدي، 7/10)؛ دُ، 2 بيت (ياقوت، 3/95).
قافية ر: ارِ، 9 بيت (حصري، 4/920)؛ ارِ، 3 بيت (ابن عبدربه، 6/286)؛ رِ(ي)،
5 بيت (مرزبانى، الموشح، 315؛ قس: راغب، 3/126)؛ رِ(ي)، 2 بيت (همان، 299)؛
رُ، 5 بيت (ابن شجري، 115؛ ابوهلال عسكري، 425)؛ رُ، 2 بيت (ياقوت، 3/90).
قافية ع: عُ، 4 بيت (جاحظ، 47، 48).
قافية ل: لِ، يك بيت (ابن معتز، 416)؛ لِ، 6 بيت (شمشاطى، 35؛ علاق، 265)؛
لِ (ي)، 3 بيت (حاتمى، 132)؛ لِ، 2 بيت (همو، 161)؛ لِ، 4 بيت (ابن
عبدربه، 4/202-203)؛ لُ، بيت (همو، 5/418)؛ لُ، 2 بيت (ابن عربى، 437).
قافية م: مُ، 2 بيت (ابن معتز، 416)؛ مُ، 3 بيت (شمشاطى، 50).
قافية ن: نِ، 2 بيت (علاق، 167)؛ نِ، 7 بيت (ياقوت، 13/270- 271).
قافية ه: بِه، 5 بيت (مرزبانى، نورالقبس، 126)؛ بُهْ، 2 بيت (جاحظ، 65)؛
بُهْ، 2 بيت (روزنتال، 687)؛ بُهْ، يك بيت (مرزبانى، الموشح، 315)؛ بُهْ،
3 بيت (شمشاطى،35؛ علاق،266)؛ عِهِ، 4 بيت (مرزبانى، نورالقبس، 323)؛ لِهِ،
3 بيت (راغب، 1/260)؛ لِه، 5 بيت (ابن عبدربه، 6/286-287)؛ هِ، 2 بيت
(مرزبانى، نورالقبس، 339)؛ مُهْ، 8 بيت (علاق، 291).
در اين مجموعة شعر، نكتة تازهاي به چشم نمىخورد و بيان شاعر به روال سبك
و شيوة سدههاي 2 و 3ق/8 و 9م است: وزنها سبك و كوتاهند، معانى و مضامين
كهن به ندرت در آنها به چشم مىخورد و شاعر، همچون گذشتگان شتر را به سوي
ممدوح مىراند و بيابانهاي هولانگيز را در مىنوردد و گاه نيز بر كشتى
مىنشيند (لاميه در شمشاطى، 35)، از سوي ديگر، ملاحظه مىكنيم كه از وصف
الاغ خود نيز روي گردان نيست (علاق، 291). در هجا و وصف، گاه به
ملموسترين پديدههاي زندگى عادي خود مىپردازد و شعر را سراسر واقع گرا و به
احوال عامة مردم سخت نزديك مىسازد. وصف فواره در رجزي آهنگين (ابن ابى
عون، 256) از نوع اشعاري است كه از دورة عباسى به بعد متداول شده است. با
اينهمه ابن ابى طاهر بيشتر به نويسندگى شهرت دارد. بيشتر منابع ما، او را
«نويسندة كتاب بغداد » معرفى مىكنند. در سبك اين كتاب، ابن ابى طاهر
ابتكاري نشان نداده است و شيوة تاريخ نگاري آن روز بر آن غالب است، اما
چند رساله كه وي در المنثور و المنظوم آورده (صفوت، 4/297، 298، 299، 301) و
دو قطعة كوتاهى كه جاحظ از او نقل كرده (2/44، 47)، روش او را در نويسندگى
آشكار مىسازد. نوشتة او تقريباً از هر گونه صنعت به دور است. كوشش در به كار
بردن الفاظ غريب و استعارههاي بعيد در آن به چشم نمىخورد. قطعات، از
جملات كوتاه مكرر تشكيل يافته كه گاه تكرار يك معنى است، اما خواننده از
آن احساس تكلف و ناهنجاري نمىكند.
از ميان همة كتابهاي او، كتاب بغداد از اهميت و شهرت خاصى برخوردار است. در
زمينة تاريخهاي شهرها، كتابى كهنتر از آن سراغ نداريم (قس: كراچكوفسكى،
1/167). دومين كتاب در همين باب، حدود 200 سال بعد توسط خطيب بغدادي تدوين
شد. حاجى خليفه (1/288) فهرستى كوچك از اينگونه كتابها تدارك ديده و كتاب
بغداد را در آغاز آن نهاده است، اما از اين كتاب، كه گاه اخبار بغداد
(مسعودي، 8/208) و گاه نيز اخبار الخلفاء (روزنتال، 546) ناميده شده، تنها
بخش ششم آن به جاي مانده كه نخست توسط كلّر تحقيق و به آلمانى ترجمه شد
(لايپزيگ، 1908م)، سپس در 1920م در نيويورك به انگليسى ترجمه گرديد. پس از
آن، محمد زاهد كوثري چاپ ديگري از آن عرضه كرد (قاهره، 1949م)، اما هيچ
يك از اين چاپها، نياز پژوهشگران را بر نمىآورد. آنچه اينك در دست داريم،
از 204ق/ 819م، يعنى هنگام ورود مأمون به بغداد، تا 218ق/833م را در بر
مىگيرد و در لابهلاي آن، اطلاعات ارزندهاي دربارة خليفه و بزرگان دربار،
زناشويى مأمون و بوران، جنگ شام، روايات تازهاي دربارة طاهر ذواليمينين و
گروهى از شاعران و موسيقىدانان فراهم آمده است.
عُبيدالله فرزند ابن ابى طاهر كه خود اهل فضل بود (ابن نديم، 164؛ قس:
روزنتال، 622)، بر آن شد كه اثر پدر را كه گويا در 256ق/870م متوقف شده
بود، تكميل كند. پس اخبار معتمد و معتضد و مكتفى و مقتدر (از 256-320ق/870
-932م) را بر آن افزود (ابن نديم، همانجا). اين كتاب نيز از دست رفته است.
كتاب بغداد از شهرت گستردهاي برخوردار بود، آنچنانكه حتى در اندلس، احمد بن
محمد اندلسى، كتابى به تقليد از آن در اخبار قُرطبه تأليف كرد (حُمَيدي،
168). برخى از نوسندگان پس از وي، قطعاتى از آن كتاب را نقل كردهاند:
ترديد نيست كه طبري براي نوشتن تاريخ سلسلة عباسى، از كتاب بغداد استفاده
كرده است، حتى گاه شيوة نگارش در هر دو كتاب، يكى است ابن قفطى هر دو را
در يك طراز نهاده است (روزنتال، 117)، اما اصرار كلّر در مقدمة كتاب، بر
اقتباس كامل طبري از ابن ابى طاهر، اغراقآميز است (قس: هوار، 535 ؛
روزنتال، 187، حاشيه) علاوه بر طبري نويسندگان ديگري نيز از اين كتاب و
تكملة عبيدالله نقل قول كردهاند و روزنتال (ص 621، حاشيه) به بسياري از
آنها اشاره كرده است. لازم است ابن ارزق نيز كه در كتاب خود ( تاريخ
الفارقى ) استفادة بسيار از كتاب بغداد برده (نك: بدوي، 17)، بر فهرست
روزنتال افزوده شود. شايد جالبترين قطعاتى كه از آن به جاي مانده، وصف
هداياي خلفا باشد كه رشيد بن زبير در سدة 5ق/11م در الذخائر و التحف خويش
آورده است (ص 31 به بعد). هرچند تأليفى با عنوان كتاب الهدايا به ابن ابى
طاهر منسوب است (ابن نديم، 163؛ صفدي، 7/9 و ديگران)، اما ابن زبير تصريح
مىكند كه مطالب خود را از كتاب بغداد گرفته است.
كتاب ديگري كه از او به جاي مانده، المنثور و المنظوم است كه عمدتاً
برگزيدهاي از نظم و نثر بزرگان و به قول ابن نديم، در اصل شامل 14 جزء
بوده، اما در زمان وي بيش از 13 جزء در دست مردم نمانده بوده است. اينك
بخشهاي 11 و 12 و 13 به صورت نسخههاي خطى موجود است (نك: سزگين، 1(2)/216).
بخش 11، با عنوان بلاغات النساء به چاپ رسيده است (به كوشش احمد الالفى،
قاهره، 1908م). از اين كتاب، 4 رساله را كه ابن ابى طاهر خود نوشته، زكى
صفوت در جمهرة رسائل العرب (4/297 به بعد) چاپ كرده است. همچنين محمد
كردعلى، رسالهاي از ابن مقفع به نام اليتيمة از آن استخراج كرد و در
رسائل البلغاء (ص 115- 118) منتشر ساخته است.
غير از اين دو كتاب، اثري از 50 تا 60 كتاب منسوب به ابن ابى طاهر به جاي
نمانده است. نمىدانيم چرا سزگين (همانجا) كتاب النغم و علل الاغانى را كه
به الا¸داب الرفيعة معروف بوده و ابوالفرج اصفهانى (9/41) آشكارا به
عبيدالله نوادة طاهر ذواليمينين نسبت داده، از آنِ ابن ابى طاهر دانسته،
نيز پيدا نيست چرا از همة آثار او، تنها به دو كتاب كه در شرح ابن ابى
الحديد و اصابة ابن حجر يافته، بسنده كرده است.
كتابهايى كه ابن نديم (ص 163) به وي نسبت داده، بسيار متعدد است و نام
38 كتاب را ذكر كرده است. ياقوت (3/90-92) و صفدي (7/8) كه هر دو از ابن
نديم نقل قول كردهاند، اسامى 48 كتاب را از او برشمردهاند. شكعه (ص 238)
از آن جمله 47 كتاب را برحسب موضوع بخشبندي كرده است: ادبيات عمومى و
اخبار و نقد، 10 كتاب؛ شعر و شعرا، 16 كتاب؛ تاريخ و سياست، 7 كتاب؛ اخلاق و
اخوانيات، 9 كتاب؛ لغت، 1 كتاب؛ معانى عمومى، 4 كتاب. خوب است كتاب اخبار
الملوك را كه ابن ابى الحديد (10/101) نقل كرده، بر اين فهرست بيفزاييم.
از اين ميان، دو كتاب را كه تا حدودي به روحيات او اشاره دارد نام
مىبريم: نخست كتاب فضل العرب على العجم است كه بىگمان مانند چندين
كتاب از همان روزگار و به همان نام، فضائل عرب را نسبت به عجم بر شمرده
است. تأليف چنين كتابى از جانب ابن ابى طاهر كه ايرانى نژاد بوده غريب
مىنمايد (در اين باب، مقايسه شود با ابن قتيبه و كتاب تفضيل العرب او). از
سوي ديگر به نظر مىرسد كه او نسبت به تاريخ كهن ايران بىالتفات نبوده،
زيرا كتاب ديگري به نام مرثية هرمز بن كسري انوشيروان («ابن ابى شروان»
در ياقوت تحريف است) نيز به او نسبت دادهاند.
مآخذ: آمدي، حسن، الموازنة، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره،
1363ق/1944م؛ ابن ابى الحديد، هبةالله، شرح نهجالبلاغة، به كوشش محمد
ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1961م؛ ابن ابى عون، ابراهيم، التشبيهات، به
كوشش محمد عبدالمعيد خان، لندن، 1369ق/1950م؛ ابن انباري، عبدالرحمان،
نُزهة الالبّاء فى طبقات الادباء، به كوشش السامرائى، بغداد، 1959م؛ ابن
جراح، محمد، الورقة، به كوشش عبدالوهاب عزام و عبدالستّار احمد فراج، قاهره،
1953م؛ ابن زبير، رشيد، الذخائر و التحف، به كوشش محمد حميدالله، كويت،
1959م؛ ابن شجري، هبةالله، كتاب الحماسة، حيدرآباد دكن، 1345ق/1926م؛ ابن
ظافر ازدي، على، بدائع البداية، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره،
1970م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران،
بيروت، 1402ق/1982م؛ ابن عربى، محيىالدين، محاضرةالابرار، بيروت،
1388ق/1968م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستّار احمد
فراج، قاهره، 1375ق/1956م؛ ابن نديم، فهرست؛ ابوالفرج اصفهانى، على،
الاغانى، بيروت، دارالكتب؛ ابوهلال عسكري، حسن، كتاب الصناعتين، به كوشش
على محمد بجاوي و محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، 1406ق/ 1986م؛ بدوي،
عبداللطيف عوض، مقدمه بر تاريخ الفارقى احمد بن يوسف بن على بن ازرق،
قاهره، 1379ق/1959م؛ بستانى ف؛ تنوخى، محسن، الفرج بعد الشدة، به كوشش
عبود الشالجى، بيروت، 1398ق/1978م؛ همو، المستجاد، به كوشش محمد كردعلى،
دمشق، 1970م؛ ثعالبى، عبدالملك، ثمار القلوب، قاهره، مطبعة الظاهر؛ جاحظ،
عمروبن بحر، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1348ق/1965م؛
حاتمى كاتب، محمد، الرسالة الموضحة به كوشش محمد يوسف نجم، بيروت،
1385ق/1965م؛ حاجى خليفه، كشف الظنون، استانبول، 1941م؛ حصري، ابراهيم،
زَهر الا¸داب، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1374ق/1954م؛
حُمَيدي، محمد، جذوة المقتبس، به كوشش ابراهيم ابياري، 1403ق/1983م؛ خطيب
بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق/1930م؛ راغب اصفهانى، حسين،
محاضرات الادباء، بيروت، 1388ق/1968م؛ روزنتال، فرانتس، علم التاريخ
عندالمسلمين، ترجمة صالح احمد على، بغداد، 1963م؛ زجاجى عبدالرحمان،
الامالى، بيروت، 1403ق/1983م؛ سزگين، فؤاد، تاريخ التراث العربى، ترجمة
محمود فهمى حجازي، رياض، 1403ق/1983م؛ شكعة، مصطفى، مناهج التأليف
عندالعلماء العرب، بيروت، 1982م؛ شمشاطى، على، الانوار و محاسن الاشعار، به
كوشش محمد يوسف، كويت، 1399ق/1978م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، بيروت،
1969م؛ صفوت، احمد زكى، جمهرة رسائل العرب، بيروت، 1357ق/1938م؛ صولى،
محمد، اخبار ابى تمام، به كوشش خليل محمود عساكر و ديگران، بيروت، المكتب
التجاري؛ همو، اخبار البحتري، به كوشش صالح الاشتر، دمشق، 1378ق/1958م؛
علاق، صبيح حسين، الشعراء الكتاب فى العراق، بغداد، 1975م؛ كراچكوفسكى،
ايگناتى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ترجمة صلاحالدين عثمان هاشمى،
قاهره، 1963م؛ كردعلى، محمد، رسائل البلغاء، قاهره، 1331ق/1913م؛ كوثري،
محمد زاهد، مقدمه بر كتاب بغداد ابن طيفور، بغداد، 1368ق/1949م؛ مرزبانى،
محمد، الموشح، قاهره، 1385ق/1965م؛ همو، نورالقبس، به كوشش رودلف زلهايم،
ويسبادن، 1384ق/ 1964م؛ مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب، به كوشش
باربيه دو منار، پاريس، 1871م؛ ياقوت، ادبا؛ نيز:
EI 2 ; Huart, CI., 1 comptes rendus 2 in JA, Paris, 1909; W O stenfeld, F., Die
Gewschichtschreiber der Araber und ihre Werke, G N ttingen, 1882. P. 27.
آذرتاش آذرنوش
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا