اِبْنِ اَبْجَرِ كِنانى، عبدالملك بن سعيد بن حيّان بن ابجر عجلى كنانى همْدانى كوفى، مكنّى به ابوبكر، طبيب و محدث. از زندگى وي آگاهى چندانى در دست نيست، اما دركتابهاي رجالى، باهيمن نامونشان و گاه با اندكى اختلاف، از او ياد شده است (بخاري 3(1)/416؛ بسوي، 712-713؛ ابن ابى حاتم، 2(2)/351-352؛ ابن منجويه، 1/434؛ ابن حجر، 6/394- 395). در مآخذ به كوفى بودن او تصريح شده است (بخاري، همانجا؛ ابن سعد،1/338؛ ابن حجر، همانجا). ابن قتيبه (ص66) و عجلى (ص 307- 308) از طبابت او و خاندان ابجر ياد كردهاند. عجلى به ويژه دانش او را در پزشكى ستوده و يادآور شده است كه ابن ابجر براي درمان، مزد نمىگرفت. در منابع ياد شده، از شعبى، عكرمه، طلحة بن مصرف و واصل بن احدب به عنوان مشايخ وي در حديث و از فرزندش عبدالرحمان، سفيان ثوري، زهير بن معاويه، عبيدالله اشجعى، سفيان بن عُيينه و اَعمش به عنوان كسانى كه از او روايت كردهاند، ياد شده است. در ميان مشايخ ابن ابجر ظاهراً شعبى زودتر از همه درگذشته است (103ق). به نوشتة ابن حجر (6/395) وي در 161ق/778م حيات داشته است. در كتب رجال شيعه از خاندان ابجر به عنوان خاندانى در كوفه كه افراد آن به طور موروثى اهل طبابت بودهاند، و از عبدالملك و برادرش ابوعمر عبدالله، به عنوان محّدثين ثقه نيز ياد شده است (نجاشى، 217). عبدالله كتابى به نام الدّيات دارد كه آن را از پدران خويش روايت كرده و بر امام على بن موسىالرضا (ع) عرضه داشته است (همانجا). اين نخستين رسالة فقهى شيعه در باب ديات است و فقهايى مانند كلينى (7/330-342)، ابنبابويه (4/54 - 66) و طوسى (10/245) مطالبى از آن را نقل كردهاند. نجاشى بر تشيّع عبدالله تصريح دارد و به نظر مىرسد كه در تشيع عبدالملك نيز جاي ترديد نباشد. به گفتة نجاشى، عبدالملك در 240ق/854م حيات داشته است. در منابع شيعى از مشايخ عبدالملك و كسانى كه از او روايت كردهاند، ذكري به ميان نيامده است. بدينترتيب ملاحظه مىشود كه ميان سخن رجال شناسان عامه و خاصه دربارة سنوات زندگى عبدالملك اختلاف بسيار است. از سوي ديگر ابن ابى اصيبعه (1/116)، عبدالملك را از اساتيد مدرسة اسكندريه در عصر بيزانس به شمار آورده كه مدتى پس از فتح مصر به دست مسلمانان، در دوران امارت عمر بن عبدالعزيز بر اسكندريه و به تشويق او مسلمان شده و در شمار نزديكان وي درآمده بود. ابن ابى اصيبعه تاريخ گرويدن او را به اسلام ذكر نكرده است، اما ووستنفلد (ص آن را مربوط به حدود 70ق/689م دانسته، و عبدالعزيز بن مروان والى مصر را مشوق او در قبول اسلام شمرده است. ابن ابى اصيبعه همچنين از اعمش و سفيان به عنوان كسانى كه برخى سخنان مربوط به روشهاي حفظ تندرستى را از ابن ابجر روايت كردهاند، نام برده و به موضوع انتقال مدرسة پزشكى از اسكندريه به انطاكيه، كه در روزگار خلافت عمر بن عبدالعزيز (99-101ق/718- 720م) اتفاق افتاد، اشاره كرده است (همانجا). روايت سليمان ابن مهران رازي ملقب بهاعمش (د148ق) و سفيان بن عيينه (د 198ق) و سفيان الثوري (د 162ق) از ابن ابجر در برخى از كتب رجال اهل سنت كه پيش نام برديم، آمده است، اما سخن ابن ابى اصيبعه با توجه به فاصلة زمانى طولانى ميان فتح مصر و عصر راويان ياد شده، قطعاً نادرست است. چه با فرض آنكه عبدالملك به هنگام سقوط اسكندريه به عنوان مدرس طب، دست كم 30 سال داشته و با توجه به سخن ابن حجر، حاكى از زنده بودن وي در 161ق، بايد بيش از 120 سال زيسته باشد. بدينترتيب ميان معلم مدرسة اسكندريه و عبدالملك ابن ابجر در منابع اهل سنت و شخصى به همين نام در منابع شيعى، به ترتيب در حدود 80 سال اختلاف سنى وجود دارد. سزگين براي حل بخشى از اين دشواري (ظاهراً، وي منابع شيعى را نديده است) پزشك مدرسة اسكندريه را ابجر و عبدالملك محدث را پسر وي شمرده و تصور كرده است كه خطاي ابن ابى اصيبعه تنها خلط ميان پدر و پسر بوده است و واقعاً ممكن است در مدرسة اسكندريه فردي به نام ابجر به تدريس مشغول بوده است III/205-206) )، GAS, اما چنانچه ديديم، در همة كتب رجال، اسلاف عبدالملك به نامهاي عربى معرفى شدهاند و تدريس يك فرد عرب در مدرسة اسكندرية عصر بيزانس قابل قبول نمىنمايد (مايرهوف، 66). از سوي ديگر در سدة اول ق، يك دانشمند مسيحى به نام ادفر، كه از كيميا نيز اطلاعاتى داشته، در اسكندريه معروف بوده است. به نظر لكلرك، ادفر همان است كه ابن ابى اصيبعه، وي را ابن ابجر ناميده است (ص .(62-64 در عين حال، وجود خاندانى به نام ابجر در كوفه، از موالى كنانه يا بنى عجل يا بنى همدان غير قابل ترديد است. اشتغال سنتى افراد اين خاندان به طب نيز در برخى منابع آمده است. بدينترتيب، در حقيقت دو محدث به نام عبدالملك كه احتمالاً هر دو طبيب نيز بودهاند، وجود داشتهاند كه يكى از آنها در سدة 2ق/8م و ديگر در سدة 3ق/9م درگذشته است. اين احتمال را كه دربارة نامهاي پدران آنان در مآخذ شيعه و سنى اشتباهى رخ داده باشد، ناديده نمىتوان گرفت. مآخذ: ابن ابى اصيبعه، احمد، عيون الانباء، به كوشش ماكس موللر، بولاق، 1299ق/ 1882م؛ ابن ابى حاتم رازي، محمد، الجرح و التعديل، حيدرآباد دكن، 1372ق/ 1953م؛ ابن بابويه، محمد، من لايحضره الفقيه، بيروت، 1401ق/1981م؛ ابن حجر، احمد، تهذيب التهذيب، حيدرآباد دكن، 1326ق/1908م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، به كوشش احسان عباس، بيروت، دارصادر؛ ابن قتيبة، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابن منجويه، احمد، رجال صحيح مسلم، به كوشش عبدالله الليثى، بيروت، 1407ق/1987م؛ بخاري، اسماعيل، التاريخ الكبير، حيدرآباد دكن، 1377ق/1958م؛ بسوي، يعقوب، المعرفة و التاريخ، به كوشش اكرم ضياء العمري، بغداد، 1394ق/1981م؛ طوسى، محمد، تهذيب الاحكام، بيروت، 1401ق/1981م؛ عجلى، احمد، تاريخ الثقات، به كوشش عبدالمعطى قلعجى، بيروت، 1984م؛ كلينى، محمد، الفروع من الكافى، بيروت، 1401ق/1981م؛ مايرهوف، ماكس، «من الاسكندريه الى بغداد»، التراث اليونانى فى الحضارة الاسلامية، ترجمة عبدالرحمان بدوي، بيروت، 1980م؛ نجاشى، احمد، رجال، قم، 1407ق/1987م؛ نيز: GAS; Leclerc, Lucien, Histiere de la m E dicine arabe, New York, 1971; Wustenfeld, Ferdinand, Geschichte der arabischen Aerzte und Naturforscher, New York, 1978. محمد على مولوي تايپ مجدد و ن * 1 * زا ن * 2 * زا