اِبْن (= پسر، فرزند)، واژة كهن سامى. هنگام بحث دربارة اينكه آيا كلمات در زبان سامى ابتدايى اصلاً از 3 حرف تشكيل مىشدهاند يا دو حرف، به شواهدي از كلمات دو حرفى نياز مىافتد كه بايد در همة زبانهاي سامى كهن (و احياناً در زبانهاي متأخر و معاصر) رايج باشند (در اينباره نك: مسكاتى، 72 ؛ اولري، 177 .(176, يكى از اين كلمات دو حرفى - كه البته خود چندان متعدد نيستند - «بن» است كه در همة زبانهاي سامى، به معنى پسر به كار رفته است (فنيقى، موآبى: ، BN اكدي: ، binum آشوري: ، binu عربى جنوبى؛ ، ben عبري: ...)، ben جز اينكه در گروه زبانهاي آرامى، تحولى در آن داده و حرف «ن» در آن به «ر» تبديل شده و در آرامى شاهى، عبريِ متأخر، پالميري، مندايى... به شكل bar درآمده است، اگرچه در همين زبانها هم گاه آن را با «ن» نوشتهاند (اولري، 176 ؛ ولفنسون، فهرست آخر كتاب؛ مشكور، 1/86؛ نيز قاموسها). اين شكل را در زبان عربى جز در برخى نامهاي نصرانيان يا احياناً يهوديان نمىتوان يافت. در كهنترين آثاري كه از عربى و لهجههاي آن باقى مانده، حتى در بسياري از آثاري كه در همسايگى يا تحت تأثير آرامى قرار داشتهاند، بيشتر لفظ بن به كار رفته است؛ مثلاً در بسياري از كتيبههاي عربى شمالى، مانند ثمودي و لحيانى و صفائى همين شكل به چشم مىخورد، و نيز در نخستين كتيبههايى كه مىتوان نام «عربى» بر آنها اطلاق كرد، چندين بار آمده است. در كتيبة حرّان (مورَّخ 586م) كه هم از نظر خط و هم از نظر زبان به وضوح رنگ عربى دارد، دو بار bn بهكار رفته است. برعكس، در كتيبة كهنتر زَبَد (مورَّخ 511م) كه سخت به زبان آرامى آميخته است، br آمده است (تصوير و ترجمة اين كتيبهها را در كتب تاريخ ادبيات و خط و زبان مىتوان يافت، از جمله نك: جواد على، 8/181؛ بلاشر، 93؛ آذرنوش، 72). اين لفظ در زبانهاي عربى گاه يك هجايى و گاه دو هجايى شده است: bin ibin, (با مصوتهاي كوتاه يا بسيار كوتاه)؛ در زبان فصيح، به تنهايى و در حالت اضافه ib/un يا ib.nu است و در تركيب با كلمة پيشين وامىگذارد، مانند احمدُبْنُ...، .(Ahma/dub/nu) در بسياري از زبانهاي سامى اين كلمه شكل يك هجايى خود را حفظ كرده است (قس: عبري و استعمال بسيار گستردة آن)، اما عربى فصيح ترجيح داده است آن را به كمك يك همزة كسرهدار (حَمْلة صوتيه) و حركت اعراب، دو هجايى سازد و ظاهراً تمايل به «ثلاثى» كردن در ايجاد اين همزه بىتأثير نبوده است (كار بسط دادن كلمه در يكى از لهجهها به آنجا رسيد كه يك ميم به آخر آن افزودند، نك: چند نمونة شعري و اقوال دانشمندان در سيبويه، 2/93؛ جوهري؛ ابن منظور، 14/90؛ الدقر، ذيل ابن)، اما اين همزه «همزة وصل» است و چنانكه اشاره شد، اگر بتوان در تركيب، مصوت ديگري به جاي آن نهاد، در عمل فرو مىافتد (اگرچه در نگارش باقى مىماند، نك: دنبالة مقاله). اين كلمه به دو صورت مؤنث شده است: يك بار شكل كلمه را با همزة وصل حفظ كرده و علامت تأنيث (ة) به آن افزودهاند: اِبنةٌ؛ بار ديگر، تاي تأنيث را به صورت كشيده، با اصل كلمه (بدون همزه) تركيب كردهاند: بِنْتٌ. دانشمندانِ گذشته كه به 3 حرفى بودن كلمات عربى اعتقاد قاطع دارند، به دنبال حرف سومى براي «بن» گشتهاند. برخى آنرا واو (بَنَوٌ) و برخى ياء (بَنَى) دانستهاند، به اين جهت در كتابهاي لغت، آن را ذيل همين ريشهها بايد يافت. دليل كسانى كه حرف سوم را واو پنداشتهاند، مثلاً اخفش (نك: ابن سيده، 13/193) اساساً مصدر البُنُوَّة است، اما ايشان قياس را نيز از نظر دور نداشتهاند و پنداشتهاند كه اين تاء در كلمة بِنْت علامت تأنيث نيست، بلكه بدل از واو است، به قيلس أُخْت < اِخوه؛ هَنَة < هِنْوَة (همو، 13/195)؛ اما گروهى ديگر، اين سخن را نقض كرده و گفتهاند: حرف محذوف ياء است، و براي اثبات اين نظر، يك بار به ريشة فرضى كلمه (بَنّى يَبْنَى = ساختن، زيرا بناي خانواده بر ابن استوار است) استفاده كردهاند و يك بار به قياس گفتهاند: ياء ثقيلتر از واو و حذف آن ارجح است، به قياس «يد» و «دم» كه حرف سوم آنها ياء بوده و حذف شده است. مصدر البنوّة را نيز نبايد معتبر دانست، زيرا واو آن اصلى نيست، همچنانكه از «فَتَى» (تثنيه: فتيان)، «الفتوّة» حاصل شده، حال آنكه حرف آخر ريشة آن ياء است. بر اين بحث مفصل، بحث مفصل ديگري در باب «وزن» كلمه افزودهاند. در اين باب چون خود كلمه كمكى نمىتواند كرد، ناچار از شكلهاي جمع يا مؤنث آن بهره گرفتهاند: وزن آن فَعَلٌ (بَنَوٌ) است، زيرا جمع مكسر اَفعال (ابناء) از اين وزن حاصل مىشود (مانند جَمَل <أَجمال)؛ البته اَفعالْ جمع كلماتى بر وزنِ فُعْل و فِعْل نيز هست (قُفْل <أَقفال، جِذْع < أَجذاع)، امّا با اين قرينه كه جمع ديگرِ ابن، بَنون است، بايد باء آن مفتوح باشد؛ از سوي ديگر، چون جمع كلماتِ بر وزن فَعْل، اَفْعُل يا فُعُول است (كَلْب < اَكْلُب، فَلْس < فُلُوس)، نه اَفعال، پس قطعا½ نون آن نيز مفتوح است (نك: جوهري). با اينهمه گروهى بيشتر به قياسِ بِنْت، وزن فِعْلٌ (بِنْوٌ) را اختيار كردهاند، از آن جملهاند: ابواسحاق (ابن سيده، 13/192) و زجاج (ابن منظور، 14/90)، اما ايشان بَنَى و بَنَا را نيز مردود ندانستهاند (ابن سيده، حدود 5 صفحه از المخصص را به اين بحث بىحاصل اختصاص داده است). نگارش و تلفظ: در آغاز كلام، همزة ابن باقى مىماند و تلفظ مىشود (اہِبْن = ibn ) و خود با كلمة بعدي تركيب اضافى به وجود مىآورد، مانند ابن محمد. اگر نام واقعى فرد پيش از نسبت بنوت قرار گيرد، هم تنوين آن و هم همزة ابن فرو مىافتد، مانند زَيْدُ بْنُ عمرِو. علت اين امر را سيبويه (2/170) كثرت استعمال و التقاي ساكنين دانسته است كه شايد نظر او در مورد التقاي ساكنين وجهى نداشته باشد. سيبويه و نيز ديگر نحو شناسان معتقدند كه همزة ابن را پس از كنيه نيز بايد حذف كرد. از سوي ديگر نويسندگان «دائرة المعارف اسلام1» به حفظ آن معتقدند. اين دو سخن را چنين بايد توجيه كرد كه اساس، شهرت فرد است، نه كنيه يا چيز ديگر. اگر كنيه بيش از نام شهرت يافته و فرد به كنيهاش خوانده شود، در اين صورت، كنيه در مقام اسم مىنشيند و در عمل، همزة ابن، فرو مىافتد. در اين باره، تأكيد گوينده بر يكى از اجزاء كلام نيز شرط است، يعنى اگر مراد گوينده فقط اداي نام كسى باشد، تركيب اسم و ابن را بىوقفه بيان مىكند: هذا ابوزيدِ بنُ عمرو؛ اما اگر مراد وي معرفى بيشتر فرد و باز نمودن نسبت بنوت او باشد، ميان دو كلمه، به ياري تنوين، وقفى حاصل مىكند، در اين صورت، تركيب ابوزيد½ اذبنُ عمرِو گويى چنين معنى مىدهد: زيد [همان كه] پسر عمرو [است]. اين موضوعى است كه سيبويه در مثالهاي متعدد، از جمله «ابوعمرِو بنُ العَلاء» و «ابوبكرِ بنُ كِلاب» باز نموده و گفته است در اينجا كنيه مانند اسمِ غالب است (2/171). به نظر مىرسد كه موضوع درباره اسم نيز كاملاً شبيه به موضوع كنية «اسم شده» باشد. سيبويه (2/172) و پس از او ديگر نحويان آن را چنين توضيح مىدهند: اگر ابن را بدل قرار دهى، مىگويى مررتُ بزيد½ ابنِ عمرِو، اگر آن را وصف قرار دهى، مىگويى... زيدِ بنِ... (يونس به تنوين معتقد نيست، نك: سيبويه، همانجا؛ بستانى ف، 3/288، ستون 1). رسم ناسخان چنين است كه پيوسته همزة ابن را در آغاز سطر مىنگارند. اگر امروز بسياري از كتابهاي چاپى عربى آن را حذف مىكنند، بىگمان از سر بىتوجهى است. همچنين در تثنيه و جمع كلمه هرگز آن را حذف نمىكنند، اما جايى كه گويى دانشمندان و ناسخان در حفظ يا حذف آن مرددند، آنجاست كه فرد، نه به پدر خود، بلكه به يكى از نياكانش منسوب مىشود، مانند حسين ابن سينا، اما اين قاعده كه براي باز شناختن پدر از نيا بسيار سودمند است، قبول عام نيافته است. از اينرو كمتر آن را در نسخههاي كهن مىتوان پيدا كرد. شكلهاي صرفى: تثنيه: اِبنانِ، اِبنَين؛ جمع: ابناءُ، بنونَ؛ مصدر: البنوّة؛ فعل: يَتَبَنَّى؛ تصغير: بُنَىُّ، به گفتة فرّاء «يا بُنَىَّ و يا بُنَىَّ لغتانِ مثل يا أَبَتِ و يا أَبَتَ» و به گفتة سيبويه اُبَيْنَ (ابن منظور، 14/91)، أُبَيْناء و أُبَيْنون (تصغير أبناء)؛ نسبت: بَنَويّ، اِبْنىّ، نيز بَنَويّ (منسوب به أبناء فُرْس، نك: أبناء)، أبناوي (منسوب به قبيلة سعد). در حالت نداء: الف - عَلَم + ابن + علم، مانند يا مالكَ بنَ طريف½ (شكل رايج)، يا مالكُ بنَ طريف½ (شكل قياسى، اما نادر)، يا مالكُ بنُ طريف½ (به روايت اخفش، نك: بستانى ف، 3/388، ستون 3)؛ ب - غير علم + ابن + علم، يا علم + ابن + غير علم، مثل يا غلامُ اذبنَ عمرِو، يا زيدُاذبنَ أَخينا. تركيبات: لفظ ابن با واژههاي بسيار متعددي تركيب يافته و معانى گوناگونى حاصل كرده است، آنها را در فرهنگها و بسياري از كتب ادب به خصوص در المرصع ابن اثير، ذيل «الا´بناء» مىتوان يافت. آنچه اينك نقل مىكنيم، اساساً از سيوطى (1/518 به بعد) و ابن سيده (ذيل بنو) استخراج شده است: بنوتراب، بنوانسان، بنوآدم، بنو الا´رض، بنوغَبْراء، بنوالدهر، بنوالدنيا (همه به معناي انسان)؛ ابن هَرْمَة (= آخرين فرزند)، ابن خفا (= فرزندي كه در شب زاده شود)، ابن جلا (= فرزندي كه روز به دنيا آيد)، ابن الحرة (= كسى كه مادر و پدرش از يك قبيله باشند)، ابن غريبة و ابن نَزيعَة (= كسى كه مادرش از قبيلة ديگري باشد) و جمع اين معنى: بنوعِلاّت. ابن دَأْنا، ابن ثَأداء، ابن ثَأْطاء، ابن تُرنَى، ابن فَرَتْنَى، ابن لَكاع، ابن مدينة (همه به معناي كنيز زاده)؛ ابن ضَوْطَري (دشنامى است)؛ ابن دينار، ابن يَدْأَم (هر دو به معناي برده)؛ ابن أرض، ابن غبراء، ابن قُلَمْعَة، ابن لُؤم، ابن لاشىء، ´بن شُحَّى (همه به معناي انسان حقير)؛ ابن ضلّ، ابن بَهلان، ابن الا´َلال، ابن تَلال (هر 4 كلمه، به معناي كسى است كه از اصل پست و گمنام باشد)؛ ابن أجداها (= انسان شريف)؛ ابنمدينتها، ابن بلدتها، ابن بَجْدَتها، ابن بُعْثُطِها، ابن سُرسورها، ابنسوبانها، ابن ارضها (همه به معناي مرد هوشمند)؛ ابن سَرْج (= سواركار)؛ ابن الا´رض (= بركة آب)؛ ابن ملاط، ابن مُزْنه (هر دو به معناي ماه)؛ ابن الصرد (= سنگ)؛ ابن الليل، ابن الطريق (هر دو به معناي شب رو و دزد)؛ ابن السبيل (= مسافر، راه پيما، تنها، فقير...)؛ بنوالمفاوز، ابن (يا بنو) الفلاة (هردو بهمعناي بيابانشناس)؛ ابناجياد (= آهوي ناحية اجياد)؛ ابن تِقْن (= ماهر)؛ ابن أحذار (= دورانديش)؛ ابناقوال (= سخندان)؛ ابناكياس (= زيرك)؛ ابنصُحُف (= شاهد)؛ ابن حرب (= جنگجوي)؛ ابن سفر (= مسافر)؛ ابن نعمة (= متنعّم)؛ ابنالهم (= غمگين)؛ ابنالتاريخ (= آشنا به تاريخ)؛ ابنالنحو (= آشنا به نحو). ابن مِلاّط (= بازو)؛ ابن مَخْدَش (= بالاي كتف)؛ ابن نعمامه (=استخوان ساق يا رگى در پا)؛ ابن زيد (= از انواع خرما در حجاز)؛ ابن جَفْنَه (= انگور)؛ ابن الكَروان (= شب)؛ ابن الحُباري (= روز)؛ ابن سَمير و ابن سبات½ (= روز و شب)؛ ابن ذكاء، ابن أَجْلى (هر دو به معناي صبح)؛ ابن جَمير (= شب سياه)؛ ابن ثْمير (= شب مهتابى)؛ ابنا طِمِّر½، ابنا شَمامِ، ابنا دخان½، ابن دَخْن (= نام چند كوه)، ابن بُسَيل (=قريهاي در شام)؛ ابن مناهل (= راه)؛ ابن يَوْأَم (= فاصله)؛ بنو الطّود (= مانند كوه)؛ بنو الجنّ (= مانند جن). اما از همه معروف تر نام حيوانات است: ابن الفلاة (= حرباء)؛ ابن طامر (= كك)؛ ابن تَمْرَة (= نوعى گنجشك)؛ ابن قِتْرة (= افعى)؛ ابن دَأْية، ابنالا´رض، ابن بَريح (همه بهمعناي كلاغ)؛ ابنعِرس (= راسو)؛ ابن عَنْز (= حيوانى شبيه به ابن عرس)؛ ابن أنقذ (= خارپشت)؛ ابن ماء (= نوعى پرنده آبى)؛ ابن آوي (= شغال)؛ ابن عُرْج (= كفتار)؛ ابن الا´رض (= گرگ)؛ ابن بَقيع (= سگ)؛ ابن شَنَّة، ابن المراغة، ابن دلام (همه به معناي خر): ابن أَحْقَب، ابن صَعْدَة (هر دو به معناي گورخر)؛ ابن السَلِيل، ابن المَخاض، ابن اللَّبون (= نامهايى براي شتر برحسب دندان و سال او)؛ ابن مِقرَض (= جانوري كوچك تر از موش)؛ ابن القاريّة (= جوجة كبوتر)؛ ابن المازِن (= مورچه). اين كلمات را بيشتر به بنات و گاه به ابناء جمع بستهاند (بنات الماء، بنات عرس، ابناء عُرْج). اما ابناء، منحصر به اينها نيست. ابن اثير در المرصع حدود 300 مورد فراهم آورده است كه غالب آنها از يافتههاي خود اوست و در كتابهاي لغت و ادب موجود نيست. مآخذ: آذرتاش آذرنوش، آ.، راههاي نفوذ فارسى...، تهران، 1354ش؛ ابن اثير، مجدالدين، المرصع، بغداد، 1971م؛ ابن سيده، على، المخصص، قاهره، 1320ق/ 1902م؛ ابن منظور، لسان؛ ازهري، محمد، تهذيب اللغة، به كوشش ابراهيم الابياري، قاهره، 1967م؛ بستانى ف؛ بلاشر، ر.، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آ. آذرنوش، تهران، 1363ش؛ جوهري، الصحاح؛ حييم، سليمان، قاموس عبري - فارسى، تهران، 1360ش؛ دانشنامه، الدقر، عبدالغنى، معجم النحو، دمشق، 1975م؛ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه سيد غلامرضا خسروي حسينى، تهران، 1/252-253؛ سيبويه، الكتاب، بيروت، 1967م؛ سيوطى، المزهر، قاهره، داراحياء الكتب العربية؛ على، جواد، المفصل فى تاريخ العرب، بغداد، 1951- 1955م؛ القرداحى، جبرائيل، اللباب، بيروت، 1887م؛ مشكور، فرهنگ تطبيقى؛ ولفنسون، اسرائيل، تاريخ اللغات السامية، قاهره، 1929م؛ نيز: EI 1 ; Moscati, Sabatino, An Introduction to the Comparatiue Grammar of the Semitic Languages, Wiesbaden, 1969; O'Leary, De Lacy, A Comparatiue Grammar ot the Semitic Languages, Amsterdam, 1969. آذرتاش آذرنوش تايپ مجدد و ن * 1 * زا ن * 2 * زا