responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 750
ابشين
جلد: 2
     
شماره مقاله:750



اَبْشين‌، يكى‌ از دو شهر بزرگ‌ و پايتخت‌ قديم‌ ولايت‌ غَرجستان‌ در افغانستان‌. نام‌ اَبشين‌ در متون‌ مختلف‌ به‌ صورتهاي‌ گوناگون‌ از جمله‌ بَشين‌ ( حدود العام‌، 366، 338؛ حبيبى‌، تعليقات‌ بر طبقات‌ ناصري‌، 2/378)، نشين‌ (جيهانى‌، 87؛ قزوينى‌، 426)، بژين‌ ،ماركوارت‌، 79 ؛ حبيبى‌، تاريخ‌ افغانستان‌، 1/141 به‌ نقل‌ از موسى‌ خورنى‌)، افشين‌ (زامباور، 311؛ غبار، 105)، پيشين‌ (يوستى‌، 253 ؛ بارتولد، تذكره‌، 76)، بسنين‌ (بغدادي‌، 2/989)، آبشين‌ (رياضى‌، 46؛ لسترنج‌، 442) بشير (ياقوت‌، 3/785)آمده‌ است‌. يوستى‌ احتمال‌ مى‌دهد كه‌ اين‌ نام‌ به‌ صورت‌ پيشينه‌ بوده‌ است‌ كه‌ سپس‌ به‌ پشين‌ يا فشين‌ و بعدها به‌ ابشين‌ و افشين‌ تبديل‌ شده‌ است‌ (ص‌ .(253 بنابراين‌ صورتهاي‌ «نشين‌، بَسنين‌ و بشير» مصحّف‌ به‌ نظر مى‌رسند.
ابشين‌ را يكى‌ از شهرهاي‌ عمدة غرج‌ الشار (ياقوت‌، ماركوارت‌، همانجاها) يا غرجستان‌،غرچستان‌(بارتولد، تذكره‌، 75؛ پطروشفسكى‌، 2/62) يا غرشستان‌ (جرفادقانى‌، 323؛ ماركوارت‌، همانجا) در مسير علياي‌ مَرغاب‌ ذكر كرده‌اند (ياقوت‌، ماركوارت‌ (همانجاها). «شار» عنوان‌ اميران‌ غرجستان‌ و به‌ مفهوم‌ شاه‌ مشتق‌ از خْشَثْرَيا در زبان‌ پارسى‌ باستان‌ بوده‌ است‌. در ديگر نواحى‌ اميران‌ محلى‌ را شير مى‌ناميدند (ماركوارت‌، همانجا). در ضمن‌ غرج‌ الشار به‌ مفهوم‌ ناحية كوهستان‌ شاه‌ نيز به‌ كار رفته‌ است‌ (همانجا؛ لسترنج‌، همانجا). ماركوارت‌ به‌ نقل‌ از مقدسى‌ شار غرجستان‌ را به‌ صورت‌ الشاه‌، الشار، ملك‌ غرشستان‌ نوشته‌ است‌ (ص‌ .(79 يكى‌ از شاران‌ غرجستان‌ ابونصر محمد بن‌ «اسد» بود. ماركوارت‌ معتقد است‌ كه‌ اين‌ اسد ترجمة اصطلاح‌ قديمى‌ شار است‌ كه‌ در فارسى‌ جديد به‌ صورت‌ شير آمده‌ است‌ (همانجا). ناصر خسرو در قصيده‌اي‌ عنوان‌ فرمانروايان‌ باميان‌ را شير و فرمانروايان‌ بشين‌ (ابشين‌) را شار ياد كرده‌ است‌ (حبيبى‌، تاريخ‌ افغانستان‌، 1/124). اين‌ ناحيه‌ از غرب‌ به‌ هرات‌، از شرق‌ به‌ غورستان‌، از شمال‌ به‌ مروالرود و از جنوب‌ به‌ غزنين‌ محدود بوده‌ است‌ (قزوينى‌، 425).
غرجستان‌ در دورة ساسانى‌ (224-652م‌) ظاهراً خراجگزار ايران‌ به‌ حساب‌ نمى‌آمده‌ است‌ (ماركوارت‌، همانجا). كريستن‌ سن‌ مى‌نويسد، حتى‌ از زمان‌ فيروز اول‌ پادشاه‌ ساسانى‌ ممالك‌ واقع‌ در شرق‌ مروالرود از جمله‌ غرجستان‌ از تسلط دولت‌ ايران‌ خارج‌ بوده‌اند (ص‌ 524).
همو لقب‌ شاه‌ آنجا را در دورة ساسانى‌ ورازبندگ‌ ذكر مى‌كند (همانجا) كه‌ ابن‌خردادبه‌ آن‌ را به‌ شكل‌ برازبنده‌ آورده‌ است‌ (مايل‌ هروي‌، 112). ناحية مذكور ظاهراً مدتى‌ زير نفوذ هپتاليان‌ بوده‌ است‌ ( دائرةالمعارف‌ فارسى‌، ذيل‌ غرجستان‌). اين‌ ناحيه‌ از حدود سدة 5م‌ جزو خراسان‌ به‌ شمار مى‌آمده‌ (حبيبى‌، تاريخ‌ افغانستان‌، همانجا) و ابن‌ حوقل‌ آن‌ را در مقايسه‌ با نيشابور و مرو و بلخ‌، از ولايات‌ كوچك‌تر خراسان‌ معرفى‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 166).
غرجستان‌ و پايتخت‌ آن‌ ابشين‌ درگذشته‌، ناحيه‌اي‌ بوده‌ است‌ آباد با غلة فراوان‌ و انواع‌ محصولات‌ زراعى‌، و معيشت‌ عمدة مردم‌ آن‌ كشاورزي‌ و گله‌داري‌ بوده‌ است‌ ( حدود العالم‌، 388). اين‌ ناحيه‌ داراي‌ 10 منبر (مسجد جامع‌) بوده‌ كه‌ بزرگ‌ترين‌ آنها از آن‌ِ ابشين‌ بوده‌ است‌ (ياقوت‌، همانجا؛ مقدسى‌، 451). رونق‌ كشاورزي‌ اين‌ ناحيه‌ را مى‌توان‌ به‌ بهره‌مندي‌ از آب‌ مروالرود و شبكه‌هاي‌ وسيع‌ آبياري‌ آن‌ مربوط دانست‌ (اصطخري‌، 207).
ساكنان‌ اين‌ ناحيه‌ غرجه‌، غرچه‌ يا غلچه‌ ناميده‌ مى‌شوند. ياقوت‌ آنان‌ را با صفت‌ «صالح‌» ياد كرده‌، اما در برخى‌ مآخذ ديگر با صفات‌ سخت‌ جان‌ و كوه‌رو و درشت‌ خوي‌ نيز ياد شده‌اند (مايل‌ هروي‌، همانجا؛ شيروانى‌، 374). لفظ غرجه‌ به‌ معناي‌ كوه‌نشين‌ و كوهستانى‌ به‌ مردمى‌ اطلاق‌ مى‌شد كه‌ از لحاظ فرهنگ‌ و تمدن‌ نسبت‌ به‌ سكنة دشتها در سطح‌ نازل‌تري‌ بوده‌اند و از اين‌ رو، اين‌ نام‌ به‌ صورت‌ تحقيرآميزي‌ در مورد آنان‌ به‌ كار مى‌رفته‌ است‌ (بارتولد، گزيدة مقالات‌، 318-319).
در سال‌ 107ق‌/725م‌ اسد بن‌ عبدالله‌ قسري‌ حاكم‌ خراسان‌ به‌ غرجستان‌ تاخت‌ ( دائرةالمعارف‌ فارسى‌، همانجا) و نَمْرون‌ يا نَمروذ امير غرجستان‌ اسلام‌ پذيرفت‌ (ماركوارت‌، همانجا). به‌ نظر بارتولد با وجود سلطنت‌ ملوك‌ محلى‌ در سدة 4ق‌/10م‌، دين‌ اسلام‌ در اين‌ ناحيه‌ رواج‌ داشته‌ است‌ ( تذكره‌، 76). مؤيد اين‌ نظر آن‌ است‌ كه‌ در همين‌ زمان‌، ابشين‌ به‌ عنوان‌ مركز اين‌ ناحيه‌، داراي‌ مسجد جامع‌ زيبايى‌ بوده‌ است‌ (مقدسى‌، همانجا؛ لسترنج‌، .(416 با اينهمه‌ شبانكاره‌اي‌ مردم‌ آنجا را در زمان‌ محمود غزنونى‌ (360-421ق‌) كافر معرفى‌ مى‌كند (ص‌51). شارنشين‌ غرجستان‌ تا سدة 5ق‌/11م‌ به‌ صورت‌ مستقل‌ باقى‌ ماند (بارتولد، گزيدة مقالات‌، 318).
در اواسط سدة 4ق‌/10م‌، اگرچه‌ ابشين‌ و شورمين‌ دو شهر بزرگ‌ غرجستان‌ به‌ حساب‌ مى‌آمدند (اصطخري‌، 214؛ ابن‌ حوقل‌، 178)، اما شار در هيچ‌يك‌ از اين‌ دو شهر اقامت‌ نداشت‌، بلكه‌ ساكن‌ روستاي‌ بليكان‌ بود (همانجا). از اين‌ زمان‌ به‌ بعد ابشين‌ به‌ عنوان‌ محل‌ اصلى‌ اقامت‌ شار (مقدسى‌، همانجا) و پايتخت‌ غرجستان‌ (حبيبى‌، تعليقات‌ طبقات‌ ناصري‌، 2/378) معرفى‌ شده‌ است‌.
ابشين‌ در اين‌ روزگار داراي‌ باغها و مزارع‌ بسيار بوده‌ و محصول‌ برنج‌ آن‌ به‌ شهرهاي‌ مجاور، از جمله‌ بلخ‌، صادر مى‌شده‌ است‌ (جيهانى‌، 87؛ ابن‌ حوقل‌، لسترنج‌، همانجاها). همچنين‌ داراي‌ قلعه‌اي‌ مستحكم‌ (لسترنج‌، همانجا) و دروازه‌هاي‌ آهنين‌ بوده‌ است‌ (ياقوت‌، همانجا). كاخهاي‌ شاهان‌ محلى‌ نيز در اين‌ زمان‌ در ابشين‌ قرار داشته‌ و شهر داراي‌ كاروانسراهايى‌ بوده‌ است‌ (مقدسى‌، همانجا).
در منابع‌ موجود محل‌ دقيق‌ ابشين‌ كاملاً مشخص‌ نيست‌ (لسترنج‌، همانجا). فاصلة ميان‌ ابشين‌ تا شورمين‌ - كه‌ از جهت‌ وسعت‌ برابر بوده‌اند - يك‌ منزل‌ بوده‌ است‌ (جيهانى‌، ابن‌ حوقل‌، همانجاها؛ اصطخري‌، 214)، هر چند مقدسى‌ مسافت‌ ميان‌ ابشين‌ تا شورمين‌ را 4 مرحله‌ مى‌شمارد (ص‌ 509). موقعيت‌ نسبى‌ ابشين‌ واقع‌ در كنار مرغاب‌، محدود بوده‌ است‌ از جنوب‌ به‌ بليكان‌، از شمال‌ به‌ گُرزوُان‌ (جورزوان‌)، از غرب‌ به‌ ولايت‌ بادغيس‌ و از شرق‌ به‌ كوههاي‌ حد فاصل‌ غور و غرجستان‌ (مدير شانه‌چى‌، 143). اين‌ شهر در جنوب‌ گرزوان‌ و 10 فرسنگى‌ مروالرود واقع‌ شده‌ بود (ماركوارت‌، همانجا) و از طريق‌ بليكان‌ و كروخ‌ به‌ هرات‌ مى‌رسيد (مدير شانه‌چى‌، همانجا).
شاران‌ غرجستان‌ پيش‌ از حملة محمود غزنوي‌، اگرچه‌ مستقل‌ بودند، اما از سامانيان‌ پيروي‌ مى‌كردند (جرفادقانى‌، 323). در 389ق‌/ 999م‌ شارِ غرجستان‌ يعنى‌ شار ابونصر كه‌ امور را به‌ پسر خود شار محمد واگذار كرده‌ بود، در ابشين‌ تسلط سلطان‌ محمود را پذيرفت‌ و به‌ نام‌ او خطبه‌ خواند و سكه‌ زد (همو، 323-324)، اما بعد، پس‌ از سرپيچى‌ از فرمان‌ سلطان‌ غزنوي‌ و تعلل‌ در ارسال‌ سپاهى‌ (همو، 327)، سلطان‌ محمود در 397ق‌/1007م‌ (شبانكاره‌اي‌، 51) به‌ اين‌ ولايت‌ حمله‌ برد و آن‌ را به‌ تصرف‌ درآورد و شار را در ابشين‌ دستگير و به‌ غزنين‌ فرستاد (جرفادقانى‌، 328-329). سال‌ اين‌ فتح‌ را 406ق‌/ 1016م‌ (حبيبى‌، 393، حاشيه‌ بر تاريخ‌ گرديزي‌) و 403ق‌/1012م‌ (گرديزي‌، 393؛ دائرة المعارف‌ فارسى‌، همانجا) نيز ذكر كرده‌اند. بدين‌سان‌، سلسلة بومى‌ غرجستان‌ در سدة 5ق‌/11م‌ به‌ دست‌ سلطان‌ محمود غزنوي‌ منقرض‌ شد (بارتولد، تذكره‌، 76).
به‌ نظر مى‌آيد كه‌ پس‌ از محمود، بار ديگر شاهان‌ محلى‌ بر اين‌ سرزمين‌ حكومت‌ داشته‌اند (غبار، 105)، زيرا بعد از شار محمد، از شار اردشير، شار ابراهيم‌، شار شاه‌ نام‌ برده‌اند (يوستى‌، 456 ؛ زامباور، 311).
در دورة سلجوقى‌ ابشين‌ و سراسر غرجستان‌ به‌ تصرف‌ آنان‌ در مى‌آيد و ظاهراً شار اين‌ ناحيه‌ خلع‌ مى‌شود (حبيبى‌، تاريخ‌ افغانستان‌، 1/124). ناصر خسرو در قصيده‌اي‌ بر تسلط سلجوقيان‌ بر اين‌ ناحيه‌ افسوس‌ مى‌خورد (همانجا؛ قس‌: ناصر خسرو، 350). پس‌ از اين‌ زمان‌، طى‌ دوره‌اي‌ كه‌ از سدة 7 تا 9 ق‌/13 تا 15م‌ به‌ طول‌ مى‌انجامد، شاهان‌ محلى‌ غرجستان‌ از ملوك‌ هرات‌ تبعيت‌ مى‌كرده‌اند (پطورشفسكى‌، 2/62).
در دوران‌ معاصر، وضعى‌ كه‌ جغرافى‌ نگاران‌ اسلامى‌ در سده‌هاي‌ گذشته‌ گزارش‌ كرده‌اند، به‌ كلى‌ دگرگون‌ شده‌ است‌، تا جايى‌ كه‌ در آغاز سدةحاضرميلادي‌،درقسمتهاي‌علياي‌ مرغاب‌يعنى‌غرجستان‌(بارتولد، تذكره‌، 75)، از پوشش‌ درختى‌ روزگاران‌ گذشته‌ و باغها و مزارع‌ خبري‌ نبوده‌ و ساكنان‌ كوچندة اين‌ ناحيه‌ به‌ زراعت‌ و باغداري‌ رغبتى‌ نداشته‌اند (همان‌، 76).
مآخذ: ابن‌ حوقل‌، سفرنامه‌، ترجمة جعفر شعار، تهران‌، 1366ش‌؛ اصطخري‌، ابراهيم‌، مسالك‌ و ممالك‌، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1347ش‌؛ بارتولد، و.و.، تذكرة جغرافياي‌ تاريخى‌ ايران‌، ترجمة حمزة سردادور، تهران‌، 1358ش‌؛ همو، گزيدة مقالات‌ تحقيقى‌، ترجمة كريم‌ كشاورز، تهران‌، 1358ش‌؛ بغدادي‌، عبدالمؤمن‌، مراصد الاطلاع‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد بجاوي‌، قاهره‌، 1373ق‌/1954م‌؛ پطروشفسكى‌، ايلياپاولويچ‌، كشاورزي‌ و مناسبات‌ ارضى‌ در ايران‌ عهد مغول‌، ترجمة كريم‌ كشاورز، تهران‌، 1344ش‌؛ جرفادقانى‌، ناصح‌، ترجمة تاريخ‌ بمبئى‌، به‌ كوشش‌ جعفر شعار، تهران‌، 1357ش‌؛ جيهانى‌، محمد، اشكال‌ العالم‌، ترجمة فارسى‌، نسخة عكسى‌ كتابخانة مركزي‌ دانشگاه‌ تهران‌، مجموعه‌، شم 1465؛ حبيبى‌، عبدالحى‌، تاريخ‌ افغانستان‌ بعد از اسلام‌، كابل‌، 1345ش‌؛ همو، تعليقات‌ بر طبقات‌ ناصري‌، منهاج‌ سراج‌، كابل‌، 1342ش‌؛ همو، حاشيه‌ بر تاريخ‌ گرديزي‌ (نك: گرديزي‌ در همين‌ مآخذ)؛ حدود العالم‌، به‌ كوشش‌ مينورسكى‌، كابل‌، 1342ش‌؛ دائرةالمعارف‌ فارسى‌؛ رياضى‌، غلامرضا، «چهار ربع‌ خراسان‌»، نشرية فرهنگ‌ خراسان‌، شم 1، 1336ش‌؛ زامباور، ادواردريتر، معجم‌ الانساب‌، ترجمة زكى‌ محمد حسن‌ بك‌ و حسن‌ احمد محمود، بيروت‌، 1400ق‌/ 1980م‌؛ شبانكاره‌اي‌، محمد، مجمع‌ الانساب‌، به‌ كوشش‌ ميرهاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1363ش‌؛ شيروانى‌، زين‌ العابدين‌، بستان‌ السياحة، تهران‌، سنايى‌؛ غبار، ميرغلام‌ محمد، افغانستان‌ در مسير تاريخ‌، قم‌، 1359ش‌؛ قزوينى‌، زكريا، آثارالبلاد، بيروت‌، 1380ق‌/1960م‌؛ كريستن‌ سن‌، آرتور، ايران‌ در زمان‌ ساسانيان‌، ترجمة رشيد ياسمى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ گرديزي‌، عبدالحى‌، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ لسترنج‌، گ‌.، جغرافياي‌ تاريخى‌ سرزمينهاي‌ خلافت‌ شرقى‌، ترجمة محمود عرفان‌، تهران‌، 1364ش‌؛ مايل‌ هروي‌، حواشى‌ و تعليقات‌ جغرافياي‌ حافظ ابرو، تهران‌، بنياد فرهنگ‌ ايران‌؛ مجمل‌ التواريخ‌ و القصص‌، به‌ كوشش‌ ملك‌ الشعراء بهار، تهران‌، 1318ش‌؛ مدير شانه‌چى‌، كاظم‌، «حدود خراسان‌ در طول‌ تاريخ‌»، نشرية دانشكدة علوم‌ معقول‌ و منقول‌، مشهد، اسفند 1347ش‌؛ مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسيم‌، ترجمة علينقى‌ منزوي‌، تهران‌، 1361ش‌؛ ناصر خسرو، ديوان‌، به‌ كوشش‌ مجتبى‌ مينوي‌ و مهدي‌ محقق‌، تهران‌، 1353ش‌؛ ياقوت‌، بلدان‌؛ نيز:
Justi, Ferdinand, Iranisches Namenbuch, Marburg, 1985; Marquart, Josef, r ? n l ahr, Berlin, 1901; Le Strange, Guy, The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966.
عباس‌ سعيدي‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 750
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست