اَبِشْ خاتون، دختر سعد بن ابى بكر بن سعد زنگى و تركان خاتون و آخرين
اتابك از خاندان سُلْغُريان كه در سالهاي 662 -672ق/1263- 1273م و 682
-683ق، جمعاً به مدت 11 سال، از سوي ايلخانان مغول، اتابك شيراز بوده
است.
در 661ق سلجوق شاه سلغري، با دسيسة تركان خاتون و ياري سران شول و
تركمان، از دژ اصطخر رهايى يافت و حكومت شيراز را در دست گرفت و از بيم نفوذ
و فتنه انگيزيهاي تركان خاتون، نخست وي را به همسري خويش در آورد و در پى
آن او را به قتل رسانيد (661ق/ 1262م). هولاكوخان مغول با آگاهى از قتل
تركان خاتون و سرداران مغولى در شيراز، لشكري به قصد سركوب سلجوق شاه،
روانه آن شهر كرد. سلجوق كه ياراي برابري نداشت، گريخت و پس از 5 ماه
حكومت، در 662ق (وصّاف، 189: 7 ماه، 661ق) در كنار دژ سپيد به دست مغولان
كشته شد. پس از كشته شدن سلجوق شاه، در ميان سلغريان مردي كه شايسته
حكومت باشد، يافته نشد، از اين رو تنها بازماندگان اين خاندان يعنى ابش و
خواهر مهترش سلغم را كه در دژ سپيد محبوس بودند، بيرون آوردند و ابش را در
همان سال به حكومت رساندند (وصاف، 183-186، 189؛رشيدالدين، 2/556 -557؛
شبانكارهاي، 186-187؛ زركوب، 88 -89؛ فصيح، 2/331؛ ميرخواند، 4/620).
دربارة حكومت ابش خاتون و آغاز آن، اختلاف است: زركوب شيرازي (ص 89) قدرت
يافتن او را نتيجة همراهى سران شول و تركمان مىداند، در حالى كه رشيدالدين
و شبانكارهاي (همانجاها) نقش مغولان را در اين كار مؤثر مىدانند. در بيان
چگونگى ازدواج ابش و منكو تيمور (د 680ق/1281م)، پسر هولاكو، نيز اختلاف نظر
وجود دارد. وصاف (ص 197) پيوند اين دو را پيش از دستيابى ابش به حكومت
مىداند، ولى مستوفى (ص 507) و شبانكارهاي (همانجا) پيوند مزبور را پس از
حكومت يافتن ابش ذكر كردهاند. جامع ترين سخن را در اين باره، رشيدالدين
فضلالله بيان كردهاست. بهگفتهاو، (2/555 - 556)، ابش در زمان تركان
خاتون نامزد منكو تيمور شد و ازدواج وي در آغاز حكومت، توسط جدهاش ياقوت
تركان در دربار مغولان صورت گرفت.
در رجب 663/آوريل 1264 (زركوب، 90: 666ق/1267م)، قاضى شرف الدين ابراهيم
از سادات شيراز كه گروهى را گرد خود آورده بود و ادعاي مهدويت مىكرد، بر
ابش خاتون شوريد، اما در برابر نيروهاي كلجه (زركوب، 90: ككجه) نايب ديوان
اتابكى و باسطو، شحنة شيراز، تاب نياورد و كشته شد و نيروهايش نيز پراكنده
شدند (وصاف، 191-192؛ زركوب، 89 -90؛ ميرخواند، 4/620 -621). از اين زمان به
بعد، نابسامانى اوضاع شيراز و ناتوانى ابش، عملاً حكومت شيراز را از دست وي
بيرون كرد، آنچنانكه از حكومت جز نام، چيزي براي او نماند. در پى اين
حوادث، اباقاخان كارگزارانى تازه به شيراز گسيل داشت كه از آن ميان
مىتوان به سفر انكيانو در 667ق و سوغونجاق نويين در 670ق اشاره كرد.
انكيانو كه مردي زيرك و توانا بود، بى توجه به حضور اتابك، نزديكانش را در
اطراف بگماشت و حتى كلجه را از ميان برداشت (وصاف، 193-194؛ زركوب، 90-91؛
ميرخواند، 4/622). سوغونجاق نويين نيز پس از ورود، روش انكيانو را ادامه داد و
سرانجام در 672ق/1273م، پس از رسيدگى به محاسبات و گردآورد مالياتهاي دو
ساله، همراه با ابش روانة درگاه اباقاخان شد (وصاف، 195-197؛ زركوب،
همانجا).
به گفته فسائى (1/41-42) و به گمان قزوينى (1/10-11)، اقامت ابش تا
682ق/1283م، در تبريز به درازا كشيد. در اين سال ايلخان مغول، احمد تكودار،
طاشمنكو را از حكومت شيراز بر كنار كرد و ابش را به جاي او گماشت. استقبال
مردم شيراز از اتابك، او را بر آن داشت تا نزديكانش را به هر سويى گسيل
دارد و از هر ولايتى به خواست خويش زمينهايى را تصرف كند و به پشت گرمى دو
فرزندش از خاندان مغول، رفتاري خودسرانه با مردم در پيش گيرد. در اين زمان
با اوج گرفتن ستيز ميان احمد تكودار و ارغون خان و پيروزي ارغون
(جماديالاول 683) دشمنان ابش فرصت را مناسب ديدند و ارغون را به بركناري
او برانگيختند. سرانجام اين دسيسهها در ارغون كارگر افتاد و او ابش را در
683ق از حكومت شيراز بركنار كرد و وي را به تبريز فرا خواند و سيد عمادالدين
ابويعلى را با فرمان ويژه به جاي او به شيراز فرستاد (وصاف، 211-212؛
زركوب، 93-94).
ورود سيد عمادالدين به شيراز و پافشاري او براي رفتن ابش به درگاه ارغون،
ابش را بر آن داشت تا در پى نابودي وي بر آيد و چون با بىاحترامى و دست
اندازيهاي سيد روبهرو شد، تحت تأثير بدگويى اطرافيان خود، نوشتهاي را كه
سيد در آن متهم به بدرفتاري با مردم شده بود، امضا كرد. در اين هنگام با
پخش خبر يورش نكودريان به فارس، سيد از ابش خواست تا براي ايمن ماندن از
گزند آنان، در دژ اصطخر پناه گيرد. ابش با اين گمان كه سيد قصد زندانى كردن
وي را دارد از رفتن به دژ خودداري كرد. چنين مىنمايد كه اين درخواست، به
قتل سيد سرعت بخشيد، زيرا در همين گيرودار، او در گذر از محلهاي در شوال 683
به دست گماشتگان ابش كشته شد (وصاف، 213- 215؛ زركوب، 95).
پس از قتل سيد عمادالدين، ابش متوجه خويشاوندان وي شد و جمال الدين محمد
پسر عم او را كشت، اما نتوانست بر فرزندش دست يابد و او به تبريز گريخت و
ايلخان را از رويدادهاي شيراز آگاه كرد. ارغون با آگاهى از كشته شدن سيد
برآشفت و كسانى را براي آوردن اتابك به شيراز فرستاد و آنان ابش را به
رغم اكراه و تعلل او روانة تبريز كردند. در تبريز مجلس محاكمهاي براي بررسى
رويدادهاي شيراز برپاشد. اين مجلس ابش و همدستانش را مجرم شناخت و ايشان را
به پرداخت 50 تومان به فرزندان سيد عمادالدين و 20 تومان به فرزندان سيد
جمال الدين محكوم كرد (صاف، 216-221؛ زركوب، 96).
ابش در 685ق/1286م درگذشت (زركوب همانجا؛ فصيح، 2/357). وصاف، مرگ او را در
پى بيماري و يك سال و چند ماه پس از بركناريش مىداند (ص 221-222). بر اين
اساس، سال بر كناري و محكوميت ابش مىتواند حدود 684ق باشد. اتابك را پس از
مرگ به شيوة مغولان با ظرفهاي سيمين و زرين پر از باده در چرنداب تبريز به
خاك سپردند (همانجا). پس از چندي جنازة ابش را از تبريز به شيراز منتقل
ساختند و در رباط ابش كه خود بنيان نهاده بود، دفن كردند (جنيد شيرازي، 217).
رشيدالدين فضل الله (2/557) و فصيح خوافى (2/357) محل دفن ابش را مدرسه
عضديه كه پيشتر توسط تركان خاتون به نام پسرش، عضدالدين محمد ساخته شده
بود، مىدانند. ولى گفتار جنيد كه خود از اهالى شيراز بوده و موضوع كتابش
مزارات اين شهر است، به حقيقت نزديكتر مىنمايد.
سعدي شاعر معروف سدة 7ق/13م، افزون بر مدح بسياري از حاكمان سلغري همچون
سعد بن ابى بكر و تركان خاتون دختر ايشان يعنى ابش را نيز در يكى از
قصايدش ستوده است (ص 713). وصاف در بيان رويدادهاي پس از مرگ ابش
مىنويسد كه اموالش برطبق وصيت خود او، به 4 بخش، تقسيم شد: يك بخش به
كردوچين، يك بخش به شاهزاده الغانچى، يك بخش به مماليك و آزادشدگان و
بخشى ديگر به طايجو پسر منكو تيمور تعلق گرفت (ص 223) كه از اين ميان قطعاً
كردوچين دختر وي بوده است (همو، 291).
آثار و ابنية ابش خاتون: ابش، مانند ديگر سلغريان آثاري از خويش در شيراز به
جانهاد كه مدرسهاي در كوي طناب بافان (ميرخواند، 4/622) و رباط ابش از آن
جملهاند. اين رباط در حقيقت آرامگاه خانوادگى سلغريان است كه برخى از
ايشان مانند سعد بن زنگى و ابوبكر بن سعد در آن محل مدفونند. پيش از
دستيابى ابش به قدرت، عمارتى بر سر اين مقابر، برپا نشده بود، اما وي پس
از آنكه به حكومت رسيد، بنايى در آنجا برپا ساخت كه به رباط ابش معروف شد
(قزوينى، حاشيه بر شدّالازار، 217). آثار اين رباط اكنون به صورت بناي آجري
برج مانند و نيمه ويرانهاي در بيرون دروازة قصابخانه شيراز برجاست كه
معروف به خاتون قيامت است. در اين رباط افزون بر سلغريان، امكلثوم از
نوادگان امام حسن مجتبى و شماري از زهاد شيراز نيز مدفونند (مهراز، 109-110؛
سامى، 77).
مآخذ: بيضاوي، عبدالله بن عمر، نظام التواريخ، به كوشش بهمن كريمى،
تهران، 1313ش، 85، 89 -91؛ جنيد شيرازي، معينالدين، شدّالازار، به كوشش محمد
قزوينى و عباس اقبال، تهران، 1328ش؛ رشيدالدين، فضل الله، جامع التواريخ،
به كوشش ادگار بلوشه، ليدن، 1911م؛ زركوب شيرازي، احمد، شيرازنامه، به
كوشش اسماعيل واعظ جوادي، تهران، 1350ش؛ سامى، على، شيراز، 1347ش؛ سعدي،
كليّات، به كوشش محمد على فروغى، تهران، 1365ش؛ شبانكارهاي، محمد، مجمع
الانساب، به كوشش مير هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ فسائى، حسين، فارسنامه
ناصري، تهران، 1340ش؛ فصيح خوافى، احمد، مجمل فصيحى، به كوشش محمود فرخ،
مشهد، 1339ش؛ قزوينى، محمد، يادداشتها، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1346ش؛
همو و عباس اقبال، حاشيه بر شدّالازار (نك: جنيد شيراز در همين مآخذ)؛ مستوفى،
حمدالله، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوائى، تهران، 1362ش؛ منشى
كرمانى، ناصرالدين، سمط العلى للحضرة العليا، به كوشش عباس اقبال، تهران،
1365ش؛ مهراز، رحمت الله، بزرگان شيراز، تهران، 1348ش؛ ميرخواند، محمد،
روضةالصفا، تهران، 1339ش؛ وصاف، عبدالله، تاريخ، به كوشش محمد مهدي
اصفهانى، بمبئى، 1269ق.
على ميرانصاري
تايپ مجدد و ن * 1 * زا