responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 741
ابرهه
جلد: 2
     
شماره مقاله:741



اَبْرَهه‌، نام‌ يكى‌ از مشهورترين‌ فرمانروايان‌ مسيحى‌ يمن‌ و صاحب‌ فيل‌ كه‌ از حبشه‌ برخاست‌ و در حدود 530م‌، به‌ فرمانروايى‌ دست‌ يافت‌.
ابرهه‌ نامى‌ است‌ غيرعربى‌ (جواليقى‌، 20) كه‌ صورت‌ حبشى‌ ابراهيم‌ (ابن‌ دريد، 532؛ وهب‌ بن‌ منبه‌، 136؛ نلدكه‌، 332) يا ابراهام‌ در گويش‌ حبشيان‌ (عابدين‌، 59) به‌ شمار مى‌آيد (قس‌: شكلهاي‌ گوناگون‌ نام‌ ابراهيم‌ در جفري‌، 45 .(44, اين‌ نام‌ را در تاريخ‌ شاهان‌ اكسوم‌ (حبشه‌) مى‌توان‌ يافت‌ (عابدين‌، 15).
نام‌ ابرهه‌ در منابع‌ عربى‌ به‌ صورتهاي‌ ابرهةالاشرم‌ (وهب‌ بن‌ منبه‌، 314؛ ارزقى‌، 1/137؛ يعقوبى‌، 1/199؛ ابن‌ هشام‌، 1/38؛ طبري‌، تاريخ‌، 1/927؛ مسعودي‌، 2/52)، ابرهةبن‌ الاشرم‌ (حمزه‌ اصفهانى‌، 89؛ بيهقى‌، 117)، ابرهة بن‌ صباح‌ (ابوالفرج‌، 17/304) آمده‌ است‌ كه‌ از اين‌ ميان‌ ابرهه‌ اشرم‌ (اشرم‌: شكافته‌ بينى‌ و لب‌) پذيرفتنى‌تر مى‌نمايد و گاه‌ نيز با كنيه‌ ابويكسوم‌ (همانجاها) يا كنيه‌ نادرست‌ ابواصحم‌ (ابوالفرج‌، 17/306) آمده‌ است‌.
برپايه‌ نوشته‌ پروكوپيوس‌ (ج‌ ، I فصل‌ ، XX بند ابرهه‌ از تبار بندگان‌ بود. شايد اين‌ سخن‌ گزافه‌آميز بازتاب‌ انديشه‌ مردم‌ حبشه‌ يا بازرگانان‌ آن‌ سامان‌ باشد، اما تأييدي‌ كه‌ در گزارش‌ ابوالفرج‌ (17/72؛ مردي‌ از فرودستان‌، مردي‌ بى‌اصل‌ ونسب‌) براي‌ آن‌ مى‌توان‌ يافت‌، يكسره‌ از گزارش‌ پروكوپيوس‌ مستقل‌ است‌ و هم‌ از اين‌ رو پر معناست‌ (نولدكه‌، 336). با اينهمه‌ برخى‌ برآنند كه‌ ابرهه‌ به‌ احتمال‌ بسيار يك‌ روحانى‌ مسيحى‌ بود (عابدين‌، همانجا). اين‌ نكته‌ با هر دو گزارش‌ كه‌ طبري‌ ( تاريخ‌، 1/930، 932) از ابن‌ كلبى‌ و ابن‌ اسحاق‌ آورده‌ است‌، سازگاري‌ دارد، به‌ ويژه‌ گزارش‌ ابن‌ اسحاق‌ (همان‌، 1/933) ابرهه‌ را «ترسا مردي‌ بردبار و مهتر و بزرگوار و پارسا» شناسانده‌ است‌؛ و اگرچه‌ اين‌ هر دو گزارش‌ شيوه‌ نابكارانه‌ وي‌ را در دست‌يابى‌ به‌ قدرت‌ به‌ روشنى‌ بازگفته‌اند، اما برخلاف‌ گزارش‌ ابوالفرج‌، بر روي‌ هم‌ تصويري‌ مثبت‌ از وي‌ ترسيم‌ كرده‌اند (نولدكه‌، همانجا). اما چنين‌ تصويري‌ به‌ هيچ‌ روي‌ مسلم‌ نيست‌. زيرا همانگونه‌ كه‌ گويدي‌ گفته‌ است‌، تاريخ‌ نگاران‌ مسلمان‌ - به‌ ويژه‌ ابن‌ اسحاق‌ - گزارشهاي‌ مسيحى‌ - رومى‌ مربوط به‌ عصر جاهلى‌ را از منابع‌ سريانى‌ - يونانى‌ بر مى‌گرفتند و اينهمه‌ اگر نه‌ با جانبداري‌، دست‌ كم‌ با تخيل‌ در آميخته‌ تواند بود (عابدين‌، 50).
آنچه‌ از منابع‌ گوناگون‌ رومى‌، سريان‌، حبشى‌، يونانى‌ و عربى‌ و به‌ ويژه‌ سنگ‌ نوشته‌ها درباره‌ زندگى‌ ابرهه‌ به‌ دست‌ مى‌آيد، براي‌ ترسيم‌ تصويري‌ روشن‌ و دقيق‌ بسنده‌ نيست‌. در اين‌ ميان‌ اگرچه‌ منابع‌ غير عربى‌ از رويدادهايى‌ مشخص‌ و بر روي‌ هم‌ مستند سخن‌ گفته‌اند، اما در گزارشهاي‌ اسلامى‌ - عربى‌ ابرهه‌ را بيشتر از رهگذر حملة اصحاب‌ فيل‌ به‌ ياد سپرده‌اند. در اين‌ گزارشها، عنصر تخيل‌ و داستان‌ پردازي‌ غلبه‌ دارد؛ تا آنجا كه‌ به‌ شيوه‌ نگرش‌ اساطيري‌ به‌ شخصيتهاي‌ پرآوازة تاريخى‌، از يك‌ ابرهه‌ چند ابرهه‌ آفريده‌اند كه‌ در دورانهايى‌ گوناگون‌ ، از پيش‌ از روزگار سليمان‌ نبى‌ تا روزگار ابرهة واقعى‌ مى‌زيسته‌اند و بر كشور سبا و حمير فرمان‌ مى‌رانده‌اند (على‌، 3/507، 4/418). بدين‌سان‌ نام‌ ابرهه‌ به‌ شعر جاهلى‌ راه‌ يافت‌ (سندوبى‌، 192) و در نيرومندي‌ و آوازه‌ و شوكت‌ ضرب‌المثل‌ شد تا آنجا كه‌ در پندگيري‌ از سراي‌ سپنج‌ و جهان‌گذران‌ از وي‌ ياد كرده‌اند (على‌، 3/483). بدينسان‌ به‌ رغم‌ همخوانيهايى‌ كه‌ ميان‌ گزارشهاي‌ مستقل‌ سراغ‌ مى‌توان‌ گرفت‌، اما باز در اغلب‌ منابع‌ عربى‌، نامها و نقشها و زمان‌ و مكان‌ رويدادها درست‌ به‌ كردار اساطير به‌ يكديگر جاي‌ پرداخته‌اند. به‌ مَثَل‌ در رويداد كشتار نجران‌، دَوْس‌ ذوثَعْلبان‌ در يك‌ گزارش‌ ترسا مردي‌ است‌ كه‌ براي‌ ياري‌ جستن‌ از قيصر روم‌ به‌ قسطنطنيه‌ شتافت‌ و در گزارش‌ ديگر مردي‌ است‌ يهودي‌ كه‌ پسرانش‌ را مسيحيان‌ كشته‌اند. بى‌گمان‌ اينگونه‌ تفاوتها چشم‌ پوشيدنى‌ است‌، اما گره‌ نكته‌هاي‌ اساسى‌ را جز با داده‌هاي‌ تازه‌ نمى‌توان‌ گشود.
زمينه‌ تاريخى‌: در سده‌هاي‌ 5 و 6م‌، دو دولت‌ ايران‌ و بيزانس‌ منافع‌ خود را در گرو گسترش‌ هرچه‌ بيشتر نفوذشان‌ در شبه‌ جزيره‌ عرب‌ مى‌ديدند. ايران‌ كه‌ از ديرباز انحصار بازرگانى‌ ابريشم‌ را در دست‌ داشت‌، بر كالاهاي‌ بازرگانى‌ روم‌ تعرفه‌هاي‌ سنگين‌ مى‌بست‌ و به‌ ويژه‌ در زمان‌ جنگ‌ از رسيدن‌ ابريشم‌ به‌ كارخانه‌هاي‌ بيزانس‌ جلوگيري‌ مى‌كرد (رانسيمان‌، .(164-165 از اين‌ رو بيزانس‌ بر آن‌ بود تا امنيت‌ راههاي‌ زمينى‌ و دريايى‌ را از اقيانوس‌ هند به‌ مديترانه‌ از طريق‌ درياي‌ سرخ‌ به‌ هرگونه‌ تامين‌ كند، حميريان‌ را از دست‌ اندازي‌ به‌ كشتيهاي‌ رومى‌ بازدارد و سرانجام‌ از رهگذر گسترش‌ نفوذ سياسى‌ - دينى‌ خود در ميان‌ عربها آنان‌ را به‌ ايستادگى‌ در برابر ايران‌ برانگيزد (على‌، 7/282).
بيزانس‌ براي‌ ضربه‌ زدن‌ به‌ ايران‌ به‌ دور از هرگونه‌ پرواي‌ دينى‌ به‌هم‌ پيمانى‌ با حميريان‌ يهودي‌ مذهب‌ يا بت‌پرست‌ روي‌ مى‌آورد (پروكوپيوس‌، ج‌ ، I فصل‌ ، XX بند .(1 در اين‌ ميان‌ كشور اكسوم‌ كه‌ براي‌ حفظ كاروانهاي‌ بازرگانى‌ خود در درياي‌ سرخ‌ بارها به‌ سركوب‌ حميريان‌ پرداخته‌ بود، پس‌ از آنكه‌ به‌ مسيحيت‌ گرويد، منافع‌ سياسى‌ و اقتصادي‌ و دينى‌ خود را با بيزانس‌ يگانه‌ يافت‌. يكى‌ از راههاي‌ نفوذ بيزانس‌ اعزام‌ مبلغان‌ مسيحى‌ به‌ هند و افريقا و سرزمينهاي‌ عرب‌ و گشاده‌دستى‌ در ساختن‌ كليساهاي‌ باشكوه‌ بود. ايران‌ نيز به‌ رغم‌ داشتن‌ آيين‌ زردشتى‌ از رواج‌ مذهب‌ نسطوري‌ در درون‌ و بيرون‌ قلمرو خود پشتيبانى‌ مى‌كرد تا در برابر مذهب‌ منوفيزيت‌ كليساي‌ قسطنطنيه‌ سدي‌ پديد آورد (على‌، 2/626، 627، 629؛ دانيلو، .(369-371
بدين‌سان‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ كشمكش‌ دو قدرت‌ بزرگ‌ آن‌ روزگار، قبايل‌ و دولتهاي‌ شبه‌ جزيره‌ همچون‌ غسانيان‌ و لخميان‌ را به‌ صورت‌ دو قطب‌ متضاد در آورده‌ بود كه‌ براي‌ ايران‌ و بيزانس‌ نقش‌ دولتهاي‌ ضربه‌گير1 را بازي‌ مى‌كردند، اما گاه‌ نيز ستيز آنها اَتش‌ جنگ‌ را ميان‌ دو دولت‌ ايران‌ و روم‌ بر مى‌افروخت‌ (پيگولوسكايا، 39).
مسيحيت‌ در نيمه‌ دوم‌ سده‌ 4م‌ به‌ نجران‌ راه‌ يافت‌ و در سده‌هاي‌ 5 و 6م‌ به‌ اوج‌ انتشار خود رسيد (افرام‌ اغناطيوس‌، 23(1)/5). ذونواس‌ آخرين‌ شاه‌ يهودي‌ مذهب‌ حمير از دست‌ اندازيهاي‌ دولت‌ مسيحى‌ اكسوم‌ به‌ يمن‌ بيمناك‌ بود و گسترش‌ مسيحيت‌ را براي‌ استقلال‌ فرمانروايى‌ خود خطرناك‌ مى‌يافت‌. از اين‌ رو در اواخر، 523م‌ به‌ نجران‌ تاخت‌ و شماري‌ از مردم‌ شهر را كشت‌. نام‌ و نسب‌ ذونواس‌ در منابع‌ عربى‌ گونه‌گون‌ آمده‌ است‌ (در اين‌ باره‌ نك: فل‌، .(17 با اينهمه‌ شايد بتوان‌ با تسامح‌ بسيار سخن‌ ابن‌ خلدون‌ (2(1)/111) را پذيرفت‌: «تاريخ‌ نگاران‌ جملگى‌ برآنند كه‌ ذونواس‌، فرزند تبان‌ اسعد بود و زُرعه‌ نام‌ داشت‌ و چون‌ بر ملك‌ پدران‌ خود غلبه‌ يافت‌، يوسف‌ نام‌ گرفت‌». اين‌ قتيبه‌ (ص‌ 636) در معناي‌ واژه‌ ذونواس‌ به‌ دو گيسوي‌ پيچان‌ِ وي‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ و شروتر اين‌ ريشه‌شناسى‌ عاميانه‌ را پذيرفته‌ است‌ و آن‌ را برگردان‌ عربى‌ واژه‌ سريانى‌ «مسروق‌» دانسته‌ است‌ كه‌ در منابع‌ سريانى‌ به‌ ذونواس‌ اطلاق‌ شده‌ است‌ (ص‌ 403 )، اما از همه‌ مهم‌تر در دو سنگ‌ نوشتة 508 Ry 507, Ry از يك‌ شاه‌ يهودي‌ به‌ نام‌ يوسف‌ اسأر كه‌ با حبشيان‌ مى‌جنگيد، سخن‌ رفته‌ است‌ (ريكمانس‌، .(13-16 با توجه‌ به‌ گزارشهاي‌ منابع‌ گوناگون‌ اين‌ يوسف‌ اسأر بايد همان‌ ذونواس‌ باشد. ذونواس‌ را در منابع‌ حبشى‌، فنحاس‌ ناميده‌اند (فل‌، همانجا). اما در منابع‌ يونانى‌ - رومى‌،صورتهاي‌ديمنوس‌،داميان‌،ديميانوس‌1 نيز مى‌شود كه‌ برخى‌ آنرا تأييد بر نام‌ عربى‌ وي‌ به‌ شمار آورده‌اند. اما به‌ نظر مى‌رسد كه‌ داميان‌ حميري‌ كه‌ بنا به‌ نوشته‌ يوحنا افسوسى‌ و مالالا و ديگران‌ در حدود 480م‌ با ايدوگ‌2 (يا تازينا يا الاعميدا) شاه‌ حبشه‌ مى‌جنگيد، ذونواس‌ نتواند بود (فل‌، 22 -20 ؛ عابدين‌، 45-47).
درباره‌ انگيزه‌ كشتار نجران‌ گزارشهاي‌ اغلب‌ تاريخ‌نگاران‌ عرب‌، هماهنگ‌ با گزارشهاي‌ سريانى‌ بر تعصب‌ دينى‌ شاه‌ يهودي‌ و انتقام‌جويى‌ وي‌ انگشت‌ نهاده‌اند (طبري‌، تاريخ‌، 1/925-926؛ حمزه‌ اصفهانى‌، 88؛ قس‌: گزارش‌ ديگر گونة دينوري‌، 61؛ نيز ابن‌ اسحاق‌، 29-33). اما از نوشتة ابن‌ قتيبه‌ (ص‌ 637) مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ ذونواس‌ از نفوذ آل‌ جفنه‌ (خاندان‌ شاهان‌ غسانى‌) كه‌ همچون‌ حبشيان‌ باروميان‌ هم‌ پيمان‌ بودند و از ايشان‌ كمك‌ مالى‌ سالانه‌ مى‌گرفتند (پروكوپيوس‌، ج‌ ، II فصل‌ ، X بند 23 )، هراسيد. از اين‌ گذشته‌ داده‌هاي‌ تاريخى‌ به‌ روشنى‌ نشان‌ مى‌دهند كه‌ حبشه‌ بارها به‌ انگيزه‌هاي‌ دينى‌ و اقتصادي‌ به‌ يمن‌ حمله‌ برده‌ بود، بنابراين‌ شايد ذونواس‌ از آن‌ رو به‌ كشتار نجران‌ دست‌ يازيد كه‌ مى‌خواست‌ همكاري‌ آنان‌ را با دشمن‌ (سپاهيان‌ مسيحى‌ حبشه‌) كيفر دهد (فل‌، 15 .(14,
بر پايه‌ گزارشى‌ كه‌ بن‌ هشام‌ (1/32 به‌ بعد) و طبري‌ ( تاريخ‌، 1/919 به‌ بعد) از ابن‌ اسحاق‌ آورده‌اند، مسيحيت‌ را شخصى‌ به‌ نام‌ فيميون‌ يا عبدالله‌ بن‌ ثامر به‌ يمن‌ برد. ذونواس‌ كه‌ با مردمش‌ به‌ دين‌ يهود درآمده‌ بود (طبري‌، حمزه‌اصفهانى‌، همانجاها؛ كلبى‌، 58)،به‌نجران‌تاخت‌تانجريان‌ را به‌ دين‌ يهود بگرواند، و چون‌ سر باز زدند، مغاكى‌ كند و پر آتش‌ كرد و 20 هزار تن‌ را بسوخت‌ و بكشت‌. مردي‌ كه‌ از اين‌ كشتار جان‌ به‌ در برده‌ بود (دوس‌ ذوثعلبان‌ يا حيان‌ يا جبار بن‌ فيض‌) به‌ دادخواهى‌ نزد قيصر روم‌ به‌ قسطنطنيه‌ شتافت‌ و قيصر در نامه‌اي‌ به‌ نجاشى‌ فرمان‌ داد تا به‌ خونخواهى‌ همدينانش‌ برخيزد (ازرقى‌، 1/135؛ ابن‌ هشام‌، 1/38). نجاشى‌ سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ ارياط گسيل‌ كرد. ابرهه‌ نيز در اين‌ سپاه‌ بود. نبرد به‌ شكست‌ حميريان‌ انجاميد و ذونواس‌ از ترس‌ اسارت‌، سواره‌ بر اسب‌ به‌ غرقاب‌ دريا راند و جان‌ باخت‌ و ارياط به‌ فرمانروايى‌ نشست‌.
اما در روايت‌ ابن‌ كلبى‌ (طبري‌، تاريخ‌، 1/926) مردي‌ به‌ نام‌ دوس‌ اهل‌ نجران‌ كه‌ مسيحيان‌ دو پسرش‌ را كشته‌ بودند، براي‌ دادخواهى‌ به‌ ذونواس‌ روي‌ آورد. آنگاه‌ مردي‌ كه‌ ابن‌ كلبى‌ نامش‌ را نبرده‌ است‌، از شاه‌ حبشه‌ ياري‌ جست‌ (قس‌: وهب‌ بن‌ منبه‌، 312؛ ابن‌ قتيبه‌، همانجا). شاه‌ حبشه‌ از قيصر روم‌ كشتى‌ خواست‌ و سپاهى‌ گسيل‌ كرد كه‌ ذونواس‌ آن‌ را درهم‌ شكست‌. آنگاه‌ سپاه‌ ديگري‌ به‌ فرماندهى‌ دو تن‌ كه‌ يكى‌ از ايشان‌ ابرهه‌ بود، فرستاد. در اين‌ نبرد ذونواس‌ شكست‌ خورد و خود را به‌ دريا افكند، و ابرهه‌ فرمانرواي‌ صنعا و توابع‌ آن‌ شد. در اين‌ روايت‌ ارياط بعدها به‌ هنگام‌ نافرمانى‌ ابرهه‌ پديدار مى‌شود (طبري‌، تاريخ‌، 1/930). بسياري‌ از اين‌ گزارشها با آنچه‌ در شهادت‌ نامة حارث‌ آمده‌، نزديك‌ است‌؛ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ بنا به‌ گزارش‌ شهادت‌ نامه‌، فرمانده‌ حبشى‌، شاه‌ يهودي‌ را به‌ اسارت‌ گرفت‌ و كشت‌. همچنين‌ در روايت‌ عربى‌ پايتخت‌ حميريان‌، صنعا آمده‌ است‌، اما در پايتخت‌ بودن‌ ظفار (ريدان‌) ترديد نمى‌توان‌ داشت‌ (عابدين‌، 50). از سوي‌ ديگر سرود يوحنا، شمار كشتگان‌ مسيحى‌ را بيش‌ از 200 تن‌ آورده‌ است‌ (20هزار تن‌ در گزارش‌ عربى‌) كه‌ بى‌ گمان‌ پذيرفتنى‌ تر است‌ (شروتر، 362 ؛ بل‌، .(38
در اغلب‌ گزارشهاي‌ عربى‌، ذونواس‌ يهودي‌ را صاحب‌ اخدود شناسانده‌اند و از در افكندن‌ مسيحيان‌ نجران‌ به‌ مغاك‌ پر آتش‌ سخن‌ گفته‌اند. بنابراين‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ گزارش‌ عربى‌ از روايتهايى‌ تأثير پذيرفته‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از مفسران‌ در تفسير سورةالبروج‌ قرآن‌ پيرامون‌ اصحاب‌ اخدود آورده‌اند؛ اما جست‌وجوي‌ منشاء اين‌ روايتها از رهگذر ابن‌ اسحاق‌ و قتاده‌ به‌ احتمال‌ بسيار ما را به‌ آن‌ دسته‌ از مسيحيان‌ نجران‌ كه‌ در دوران‌ خلافت‌ عمر در سال‌ 13ق‌/634م‌ به‌ عراق‌ كوچيدند، مى‌رساند و درست‌ از همين‌ روست‌ كه‌ خرده‌گيري‌ سنجيدة ياقوت‌ (4/755- 756) بر روايت‌ ابن‌ اسحاق‌ سخت‌ تأمل‌ برانگيز مى‌نمايد؛ به‌ ويژه‌ آنكه‌ طبري‌ كه‌ در تاريخ‌ خود (1/925) ذونواس‌ را به‌ گزارش‌ ابن‌ اسحاق‌، صاحب‌ الاخدود شناسانده‌ است‌، در تفسير خود (30/81 -90) نه‌ حديثى‌ از پيامبر درباره‌ رويداد نجران‌ آورده‌ است‌ و نه‌ خود به‌ ذونواس‌ و نجران‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ (لوث‌، 619 ,622 ؛ عابدين‌، 52 - 55).
جريان‌ لشكركشى‌ نجاشى‌ كالب‌ الااصبحه‌ (عابدين‌، 26، 46؛ اصحمه‌ در اغلب‌ منابع‌ عربى‌) به‌ يمن‌ آشفته‌ و مبهم‌ است‌. اما از گزارشهاي‌ گوناگون‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ جبشيان‌ دو بار براي‌ سركوب‌ ذونواس‌ به‌ يمن‌ تاختند. پروكوپيوس‌ (ج‌ ، I فصل‌ ، XX بند و اغلب‌ تاريخهاي‌ عربى‌ (وهب‌ بن‌ منبه‌، 312-313؛ ابن‌ اسحاق‌، 35؛ ابن‌ هشام‌، 1/38-39؛ ابن‌ قتيبه‌، همانجا؛ حمزه‌ اصفهانى‌، 88، 89؛ ازرقى‌، 1/135) از يك‌ حملة حبشيان‌ كه‌ به‌ مرگ‌ ذونواس‌ انجاميد، سخن‌ گفته‌اند. اما گزارشى‌ كه‌ طبري‌ ( تاريخ‌، 1/929، 930) از ابن‌ كلبى‌ آورده‌ است‌، به‌ روشنى‌ دو حمله‌ را نشان‌ مى‌دهد. در حملة نخست‌ 70 هزار سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ ارياط (60 هزار به‌ فرماندهى‌ روزبه‌ در گزارش‌ ابن‌ اسحاق‌؛ قس‌: بيهقى‌ 117؛ طبرسى‌، 6/234) به‌ يمن‌ آمدند. ذونواس‌ از سر ناتوانى‌ فرمانبرداري‌ پيشه‌ كرد و سپس‌ سربازان‌ حبشى‌ را با ترفندي‌ در شهرها پراكند و به‌ اميران‌ (اقيال‌) حميري‌ فرمان‌ داد كه‌ آنان‌ را از دم‌ تيغ‌ بگذرانند. آنگاه‌ بود كه‌ نجاشى‌ 70 هزار سپاهى‌ را به‌ فرماندهى‌ ابرهه‌ و سپهسالاري‌ ديگر به‌ يمن‌ گسيل‌ كرد. اين‌ گزارش‌ اگرچه‌ با نوشته‌هاي‌ رومى‌ و حبشى‌ و سريانى‌ هماهنگ‌ است‌ (فل‌، 14 )، اما در دو نكته‌ اختلاف‌ دارد: در گزارش‌ ابن‌ كلبى‌، ذونواس‌ در نخستين‌ حملة حبشه‌ خود را به‌ فرمانده‌ سپاه‌ دشمن‌ تسليم‌ كرد؛ اما در گزارش‌ غير عربى‌ از برابر دشمن‌ گريخت‌. همچنين‌ درباره‌ پايان‌ كار ذونواس‌ به‌ نوشته‌ پروكتوپيوس‌ (همانجا) و منابع‌ حبشى‌ (فل‌، و برداشت‌ فن‌ كرمر1 از شعر علقمة بن‌ ذي‌ جَدَن‌، ذونواس‌ زنده‌ به‌ چنگ‌ نجاشى‌ افتاد و سر از تنش‌ جدا شد. تمامى‌ منابع‌ عربى‌ در اين‌ نكته‌ همداستانند كه‌ ذونواس‌ آخرين‌ شاه‌ حمير بود، به‌ استثناي‌ حمزه‌ اصفهانى‌ (ص‌ 89) كه‌ براي‌ ذونواس‌ از جانشينى‌ به‌ نام‌ ذوجدن‌ نام‌ مى‌برد كه‌ درست‌ به‌ شيوه‌ ذونواس‌ در دريا جان‌ داد.
در سنگ‌ نوشته‌هاي‌ «حصن‌ غُراب‌» 2632 GR EPI RE (على‌، 3/459، 460) و 507 Ry 508 ، Ry نيز در سنگ‌ نوشتة ناقصى‌ كه‌ احمد فخري‌ در مأرب‌ يافت‌ (على‌، 3/480)، از جنگهاي‌ حبشيان‌ با حمير و شاه‌ يوسف‌ اسأر (:ذونواس‌) سخن‌ رفته‌ است‌. از دو سنگ‌ نوشتة 508 Ry و 507 Ry به‌ تاريخ‌ 633 حميري‌ /518م‌ برمى‌آيد كه‌ بخشهايى‌ از خاك‌ يمن‌ از جمله‌ پايتخت‌ (ظفار) در اشغال‌ حبشيان‌ بود. از اين‌ رو يوسف‌ اسأر و اقيال‌ِ وفادار به‌ وي‌ از حمله‌ سُمَيْفَع‌ اَشْوَع‌ به‌ ظفار و بخشهاي‌ جنوبى‌ تهامه‌ نزديك‌ باب‌ المندب‌ و مخا و نجران‌ مى‌تاختند، كليساها را مى‌سوزاندند و به‌ كشتار دشمن‌ و اسير گرفتن‌ مى‌پرداختند (ريكمانس‌، همانجا)، و اين‌ همه‌ از كشمكش‌ سياسى‌ - دينى‌ گسترده‌اي‌ در يمن‌ پرده‌ بر مى‌دارد. از سنگ‌ نوشته‌ حصن‌ غراب‌ به‌ تاريخ‌ 640 حميري‌ بر مى‌آيد كه‌ پيكارحميريان‌ و حبشيان‌ 7 سال‌ ادامه‌يافت‌ (على‌، 2/595، 597). بااينهمه‌ حبشيان‌ حتى‌ پس‌ از كشتن‌ شاه‌ حميري‌ صلاح‌ را در آن‌ ديدند كه‌ خود بر يمن‌ فرمان‌ نرانند، بلكه‌ يكى‌ از حميريان‌ وفادار به‌ خود را به‌ فرمانروايى‌ بنشانند (بافقيه‌، 159).
منابع‌ گوناگون‌ به‌ تفاوت‌ از اسيميافايوس‌، ارياط و ابرهه‌ به‌ عنوان‌ جانشين‌ ذونواس‌ نام‌ برده‌اند. از ميان‌ اين‌ 3 تن‌ اسيميفايوس‌ كه‌ بر پايه‌ سنگ‌ نوشته‌هاي‌ حميري‌ (سميفع‌ اشوع‌) و گزارش‌ پروكوپيوس‌ براي‌ جانشينى‌ ذونواس‌ پذيرفتنى‌ مى‌نمايد، در گزارشهاي‌ عربى‌ ناديده‌ گرفته‌ شده‌ است‌ و در گزارشهاي‌ غير عربى‌ نيز - دست‌ كم‌ به‌ صراحت‌ - از ارياط (شايد تحريفى‌ است‌ از واژه‌ حبشى‌ حوارياث‌ به‌ معناي‌ حواري‌ و بيانگر قداست‌ و تدين‌: عابدين‌، 59) سخنى‌ نرفته‌ است‌. براي‌ رفع‌ اين‌ ناسازگاريها راههايى‌ پيشنهاد شده‌ است‌. به‌ مثل‌ مورتمان‌ (ص‌ ارياط را با اسيميفايوس‌ يكى‌ دانسته‌ است‌ (نك: ترديد بجاي‌ نولدكه‌ در اين‌باره‌، 336، نيز 332، 333)، و يا كوسين‌2 هر 3 را فرمانروايان‌ نيمه‌ مستقل‌ مناطق‌ گوناگون‌ شمرده‌ است‌: ارياط نايب‌ السلطنة نجاشى‌ِ حبشه‌ در يمن‌، ابرهه‌ فرماندار نظامى‌ ايالتى‌ جداگانه‌، اسيميفايوس‌ رئيس‌ عربهاي‌ مسيحى‌ زير نظر ارياط (فل‌، 41 .(40, اما چنين‌ پيشنهادي‌ به‌رغم‌ برخى‌ تاييدها مانند اشاره‌ ازرقى‌ (1/136) به‌ حكمرانى‌ ابرهه‌ بر جَنَد و فرمانبرداري‌ وي‌ از ارياط، و اشاره‌ حمزه‌ اصفهانى‌ (ص‌ 89: ارباط) و طبري‌ ( تاريخ‌، 1/930، 931) به‌ نيابت‌ سلطنت‌ ارياط و پادشاهى‌ ابرهه‌ بر صنعا و توابع‌ آن‌، كاملاً قانع‌ كننده‌ نيست‌.
به‌ هر روي‌ به‌ نظر مى‌آيد كه‌ ابهام‌ گزارشهاي‌ تاريخ‌نگاران‌ عرب‌ از آنجا برمى‌خيزد كه‌ آنان‌ دو لشكركشى‌ حبشه‌ به‌ يمن‌ در دوران‌ ذونواس‌ را به‌ هم‌ درآميخته‌اند يا تنها به‌ يكى‌ از آنها (به‌ فرماندهى‌ ارياط) اشاره‌ كرده‌اند. اما بر پايه‌ گزارش‌ دقيق‌ طبري‌ سرنگونى‌ ذونواس‌ نه‌ در لشكركشى‌ نخست‌ (به‌ فرماندهى‌ ارياط) كه‌ در لشكركشى‌ دوم‌ به‌ فرماندهى‌ ابرهه‌ كه‌ ارياط در آن‌ شركت‌ نداشت‌، روي‌ داد. بدين‌سان‌ به‌ نظر مى‌آيد كه‌ به‌رغم‌ اشاره‌ مسعودي‌ (2/52) و حمزه‌ اصفهانى‌ (ص‌ 89) به‌ فرمانروايى‌ 20 ساله‌ (ابن‌ هشام‌، 1/43: سالها؛ ازرقى‌ 1/136: 2 سال‌) ارياط بر يمن‌، چاره‌اي‌ جز حذف‌ نام‌ وي‌ از صورت‌ نايب‌ السلطنه‌هاي‌ حبشى‌ نباشد (فل‌، 44 .(43,
در اين‌ باره‌ گزارشهاي‌ رومى‌ - يونانى‌ و حبشى‌ در دو نكته‌ اختلاف‌ دارند: يكى‌ آنكه‌ فرماندهى‌ دومين‌ لشكركشى‌ حبشه‌ را خود نجاشى‌ به‌ عهده‌ داشت‌ نه‌ ابرهه‌، اگرچه‌ براي‌ ابرهه‌ در لشكر حبشه‌ مقام‌ بسيار بالا اختصاص‌ داده‌اند؛ ديگر اينكه‌ گزارشهاي‌ حبشى‌، ابرهه‌ را جانشين‌ مستقيم‌ نجاشى‌ شمرده‌اند. اما پروكوپيوس‌، اسيميفايوس‌ را شاه‌ يهودي‌ دانسته‌ است‌ و ابراموس‌3 (ابرهه‌) بعدها با يك‌ شورش‌ نظامى‌ به‌ فرمانروايى‌ يمن‌ دست‌ يافت‌. بنابراين‌ گزارشهاي‌ عربى‌ در نكته‌هاي‌ اساسى‌ با گزارش‌ پركوپيوس‌ سازگار است‌. به‌ هر روي‌ پس‌ از مرگ‌ ذونواس‌، هلستئايوس‌4 (كالب‌ الالصبحه‌) نجاشى‌ِ حبشه‌، مردي‌ از مسيحيان‌ حمير به‌ نام‌ اسيميفايوس‌ (سميفع‌) را به‌ شرط پرداخت‌ ماليات‌ سالانه‌ به‌ پادشاهى‌ نشاند و خود به‌ حبشه‌ بازگشت‌ (پروكوپيوس‌، ج‌ ، I فصل‌ ، XX بندهاي‌ .(1-2
دربارة اين‌ سميفع‌ اشوع‌ داوريهاي‌ ناهمسازي‌ شده‌ است‌ كه‌ گذشته‌ از كمبود داده‌ها، از چگونگى‌ خواندن‌ و تفسير سنگ‌ نوشتة «حصن‌ غراب‌» برخاسته‌ است‌. برخى‌ او را جاه‌طلب‌ و خائن‌ دانسته‌اند، زيرا براي‌ دست‌يابى‌ به‌ قدرت‌ تغيير دين‌ داد و به‌ بيگانگان‌ روي‌ آورد (ريكمانس‌، 6 ؛ تقى‌زاده‌، 5/8، 9)؛ ديگران‌ او را اميري‌ ميهن‌پرست‌ به‌ شمار آورده‌اند كه‌ براي‌ بيرون‌ راندن‌ اشغالگران‌ حبشى‌ شوريد (عابدين‌، 57، 58). فرمانبرداري‌ سميفع‌ اشوع‌ از شاه‌ حبشه‌ به‌ روشننى‌ از سنگ‌ نوشتة 281 No. Mus. Osma. موزه‌ استانبول‌ كه‌ ريكمانس‌ متن‌ آن‌ را خواند و انتشار داد، بر مى‌آيد. اگر سنگ‌ نوشتة 621 CIH نيز نوشتة همين‌ سميفع‌ اشوع‌ باشد (نك: ترديد ريكمانس‌ در اين‌باره‌، 10 ,7 )، در اين‌ صورت‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ وي‌ پس‌ از برچيده‌ شدن‌ فرمانروايى‌ ذونواس‌ به‌ عنوان‌ نايب‌ السلطنة شاه‌ حبشه‌ به‌ فرمانروايى‌ يمن‌ رسيد. اما در اين‌ ميان‌ شورشى‌ درگرفت‌ و حبشيان‌ شخص‌ ديگري‌ را به‌ جاي‌ وي‌ نشاندند (على‌، 3/476).
داده‌هاي‌ تاريخ‌ نشان‌ مى‌دهند كه‌ حكمرانى‌ اسيميفايوس‌ چندان‌ به‌ درازا نكشيد. پروكوپيوس‌ فاصله‌ ميان‌ پادشاهى‌ وي‌ و شورش‌ نظاميان‌ حبشى‌ به‌ رهبري‌ ابراموس‌ (ابرهه‌) را «مدتى‌ كوتاه‌» نوشته‌ است‌. همچنين‌ يوستى‌نين‌1 (565 -527م‌) يوليانوس‌2 را به‌ سفارت‌ نزد اسيميفايوس‌ و شاه‌ حبشه‌ فرستاد تا از آنان‌ بخواهد كه‌ روابط بازرگانى‌ خود را با ايران‌ قطع‌ كنند و به‌ آن‌ اعلان‌ جنگ‌ دهند. اين‌ سفير پس‌ از ديدار با اسيميفايوس‌ در 531م‌ به‌ بندر ادوليس‌3 (در منابع‌ عربى‌: عدول‌) رسيد، تا نزد Atybeba Ela (همان‌ كالب‌ الااصبحه‌) برود، و شورش‌ ابرهه‌ در همين‌ هنگام‌ روي‌ داد (على‌، 3/427، 473). همچنين‌ مسعودي‌ (2/53) شورش‌ ابرهه‌ را در دوران‌ پادشاهى‌ قباد ساسانى‌ كه‌ تا 531م‌ (پروكوپيوس‌، ج‌ ، I فصل‌ ، XXI بند 17 ؛ كريستن‌ سن‌، 385، 386) ادامه‌ داشته‌، است‌. بنابراين‌ تاريخ‌ شورش‌ و آغاز فرمانروايى‌ ابرهه‌ را بايد در 530م‌ (يا حداكثر 531م‌) دانست‌ (على‌، 3/481؛ نولدكه‌، 337).
درباره‌ مبدأ گاه‌ شمار حميري‌: كهن‌ترين‌ سند كشتار نجران‌ نامة شمعون‌ اسقف‌ بيت‌ ارشام‌4 به‌ رئيس‌ دير جبله‌5 است‌ كه‌ يوحنا افسوسى‌6 (د ح‌ 585م‌) در «تاريخ‌ كليسا»ي‌ خود آورده‌ است‌. شمعون‌ در اين‌ نامه‌ گفته‌ است‌ كه‌ در 20 كانون‌ الثانى‌ 835 سلوكى‌/ ژانويه‌ 524م‌ همراه‌ با ابراهام‌7 پدر نونوسوس‌ تاريخ‌نگار معروف‌، به‌ نمايندگى‌ از يوستينوس‌ اول‌ نزد منذر سوم‌ شاه‌ حيره‌ رفته‌ است‌ و در آنجا خبر شهادت‌ مسيحيان‌ نجران‌ را شنيده‌ است‌. زيرا در آن‌ هنگام‌ نامه‌اي‌ ازشاه‌ حمير به‌ منذرسوم‌ رسيد كه‌ در آن‌ شاه‌ حمير از مندر سوم‌ مى‌خواست‌ تا با مسيحيان‌ حيره‌ همان‌ كند كه‌ وي‌ با مسيحيان‌ نجران‌ كرده‌ است‌ (فل‌، 2 .(3, در اين‌ صورت‌ مى‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ تسخير نجران‌ و كشتار مسيحيان‌ مى‌بايست‌ اندكى‌ پيش‌ از اين‌ تاريخ‌، يعنى‌ در اواخر 523م‌، روي‌ داده‌ باشد (نولدكه‌، 328).
از سوي‌ ديگر تاريخ‌ لشكركشى‌ حبشيان‌ به‌ حمير را با توجه‌ به‌ زمان‌ رسيدن‌ خبر به‌ قسطنطنيه‌ و حبشه‌ و تدارك‌ ساز و برگ‌ جنگ‌ و كشتى‌ و دشواري‌ لشكركشى‌ در فصل‌ زمستان‌ مى‌بايست‌ تا بهار 525م‌ به‌ تعويق‌ انداخت‌ (فل‌، 13 12, .(11, در اين‌ صورت‌ با توجه‌ به‌ سنگ‌ نوشتة 621 CIH كه‌ مرگ‌ شاه‌ حمير را در 630 حميري‌ گزارش‌ داده‌ است‌؛ مبدأ تاريخ‌ حميري‌ بايد 115ق‌ م‌ باشد. با اينهمه‌ ريكمانس‌ (و برخى‌ ديگر) بر پايه‌ بررسى‌ سنگ‌ نوشته‌هاي‌ 506 Ry تا 510 Ry مبدأهاي‌ گوناگونى‌ براي‌ تاريخ‌ حميري‌ برشمرده‌ است‌ (ريكمانس‌، .(2-4 دلايلى‌ كه‌ اينان‌ براي‌ ترديد در 115 ق‌م‌ آورده‌اند، همگى‌ برپايه‌ تطبيق‌ رويدادهاي‌ تاريخ‌ حمير با گزارشهاي‌ تاريخ‌نگاران‌ رومى‌ و يونانى‌ و سريانى‌ استوار شده‌ است‌. به‌ عنوان‌ مثال‌ مى‌توان‌ گفت‌ ابرهه‌ در 657 حميري‌ سفيران‌ كشورهاي‌ خارجى‌ از جمله‌ ايران‌ و بيزانس‌ را به‌ حضور پذيرفت‌ و برخى‌ از پژوهشگران‌ با استناد به‌ تيرگى‌ روابط ايران‌ و بيزانس‌ در سالهاي‌ 540 -546م‌ و هم‌پيمانى‌ ابرهه‌ با بيزانس‌ نتيجه‌ گرفته‌اند كه‌ سال‌ 657 حميري‌ نمى‌تواند بايكى‌ از سالهاي‌ 540 -546م‌ برابر باشد. به‌ عنوان‌ مثال‌ ديگر بيستن‌ سنگ‌ نوشتة 621 CIH متعلّق‌ به‌ سميفع‌ را بر پايه‌ گزارش‌ پروكوپيوس‌ با 530م‌ برابر دانسته‌ است‌ و در اين‌ صورت‌ بايد سال‌ 110ق‌ م‌ را مبدأ تاريخ‌ حميري‌ گرفت‌. اما از آنجا كه‌ تاكنون‌ هيچ‌گونه‌بررسى‌تطبيقى‌ دقيقى‌ پيرامون‌ گاه‌شماري‌امپراتوريهاي‌ بييزانس‌ و ايران‌ و حبشه‌ و گاه‌شماري‌ دولت‌ سبا و حمير انجام‌ نگرفته‌ است‌، در اين‌باره‌ از روي‌ يقين‌ سخن‌ نمى‌توان‌ گفت‌. با اينهمه‌ چنين‌ به‌ نظر مى‌آيد كه‌ پژوهشگران‌ با توجه‌ به‌ وقوع‌ كسوف‌ كامل‌ خورشيد در 19/8/114ق‌ م‌ كه‌ در جنوب‌ شبه‌ جزيره‌ عرب‌ ديده‌ شد، به‌ همان‌ مبدأ پيشين‌ (115 ق‌م‌) بازگشته‌اند (پيگولوسكايا، 125، 128).
فرمانروايى‌ ابرهه‌: گزارش‌ طبري‌ از ابن‌ اسحاق‌ و ابن‌ كلبى‌، ابرهه‌ را از همان‌ آغاز جاه‌طلب‌ و سركش‌ شناسانده‌ است‌. او همينكه‌ به‌ قدرت‌ رسيد نافرمانى‌ پيشه‌ كرد و از خراجگزاري‌ سرباز زد ( تاريخ‌، 1/930 به‌ بعد). از اين‌ رو نجاشى‌ ارياط را با سپاهى‌ به‌ سركوبى‌ وي‌ فرستاد، اما ابرهه‌ ارياط را در جنگى‌ تن‌به‌تن‌ و به‌ ياري‌ غلامش‌ (عَتْوَده‌، عَتُوده‌ يا اَرَنْجَده‌) نابكارانه‌ كشت‌؛ اما در گزارش‌ ابوالفرج‌ (17/307؛ نيز ابن‌ سعد، 1/55؛ دينوري‌، 62) كه‌ با گزارش‌ طبري‌ ناسازگار نيست‌، ابرهه‌ در برابر بيدادي‌ كه‌ ارياط بر حبشيان‌ تهيدست‌ روا مى‌داشت‌، شوريد. از اين‌ رو هلستئايوس‌ (كالب‌ الااصبحه‌) براي‌ سركوبى‌ وي‌ سپاهى‌ گسيل‌ كرد، اما اين‌ سپاهيان‌ سپهسالار را كشتند و به‌ ابرهه‌ پيوستند. سپاه‌ دوم‌ هلستئايوس‌ نيز با شكست‌ سنگين‌ به‌ كشور بازگشت‌ (پروكوپيوس‌، ج‌ ، I فصل‌ ، XX بندهاي‌ 8 -3 )؛ بدين‌سان‌ ابرهه‌ به‌ استقلال‌ رسيد. اما چون‌ هلستئايوس‌ درگذشت‌، در برابر جانشين‌ وي‌ فرمانبرداري‌ پيشه‌ كرد و پذيرفت‌ كه‌ همه‌ ساله‌ خراجى‌ به‌ وي‌ بپردازد (قس‌: طبري‌، تاريخ‌، 1/933). اگر بتوان‌ به‌ نوشته‌ پروكوپيوس‌ اعتماد كرد، آنگاه‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ به‌ رسميت‌ شناختن‌ ابرهه‌ بايد پيش‌ از 540م‌، اما پس‌ از 535م‌ روي‌ داده‌ باشد (اسميت‌، .(432 بنابراين‌ گزارشهايى‌ كه‌ گفته‌اند ابرهه‌ پس‌ از فتح‌ يمن‌ بى‌هيچ‌ حادثه‌اي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ مسيحى‌ متقى‌ از طرف‌ شاه‌ حبشه‌ به‌ فرماندهى‌ يمن‌ گمارده‌ شد، يكسره‌ بى‌اعتبار است‌ زيرا با گزارشهايى‌ تضاد پيدا مى‌كند كه‌ كاملاً مستقل‌ از يكديگرند (نولدكه‌، 337).
گذشته‌ از گزارشهاي‌ گوناگون‌، پيرامون‌ تسخير يمن‌ و به‌ قدرت‌ رسيدن‌ ابرهه‌، ديگر داده‌هاي‌ تاريخ‌ معتبر درباره‌ او همگى‌ از سنگ‌ نوشته‌ها بدست‌ مى‌آيد كه‌ تا اندازه‌اي‌ شيوة فرمانروايى‌ و سياست‌ وي‌ را روشن‌ مى‌سازد.
در سنگ‌ نوشتة بسيار مهم‌ 541 CIH يا 618 Glaser كه‌ با عبارت‌ «به‌ قدرت‌ و عنايت‌ و رحمت‌ [خداي‌] رحمان‌ و مسيح‌ و روح‌ القدس‌ او» آغاز شده‌ است‌، ابرهه‌ خود را «جانشين‌ شاه‌ جعزيها رمحيس‌ زبيمن‌ (؟) شاه‌ سبا و ذوريدان‌ و حضرموت‌ و يمنات‌ و اعراب‌ آنها در بلنديهاوپستيها» (سطر 1-9) خوانده‌است‌ واين‌ همان‌لقب‌ فرمانروايان‌ حميري‌ است‌. در اين‌ متن‌ اگرچه‌ ابرهه‌ خود را جانشين‌ شاه‌ اكسوم‌ شمرده‌ است‌، اما در واقع‌ فرامانرواي‌ مطلق‌ يمن‌ و هم‌پيمان‌ نجاشى‌ حبشه‌ بود و حتى‌ در همين‌ سنگ‌ نوشته‌، نجاشى‌ را تنها «شاه‌ جعز» خوانده‌ است‌ (على‌، 3/483). اين‌ كه‌ نام‌ اين‌ نجاشى‌ رمحيس‌ (رماحس‌) است‌ يا رمحيس‌ زبيمن‌ روشن‌ نيست‌، زيرا «زبيمن‌» را مى‌توان‌ «آنكه‌ در يمن‌ است‌» معنا كرد كه‌ در اين‌ صورت‌ مراد خود ابرهه‌ خواهد بود (بافقيه‌، 159، 160؛ عابدين‌، 59).
اين‌ سنگ‌ نوشته‌ از سركشى‌ و پيمان‌شكنى‌ يزيدبن‌ كبشه‌ (يزدبن‌ كبشت‌) رئيس‌ قبيله‌ كنده‌ و گروهى‌ از اقيال‌ (اميران‌) سخن‌ مى‌گويد كه‌ در دژ كدا (كدر) سنگر گرفته‌ بودند. ازين‌ رو ابرهه‌ در ماه‌ ذي‌القيض‌ 657 حميري‌/542م‌ سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ جراح‌ ذوزبنور (جره‌ ذزبنز) به‌ سركوبى‌ يزيد به‌ كبشه‌ گسيل‌ داشت‌، اما يزيد پيش‌ از حركت‌ اين‌ سپاه‌ فرمانبرداري‌ پيشه‌ كرد (سطر 37-41). با اينهمه‌ بخشى‌ از شورشيان‌ از تسليم‌ سرباز زدند. به‌ نظر مى‌آيد كه‌ شورش‌ يزيدبن‌ كبشه‌ گسترده‌ و نيرومند بود، زيرا حضرموت‌ و حريب‌ و ذوجدن‌ و حباب‌ را فراگرفت‌ و ابرهه‌ آن‌ را نتوانست‌ فرونشاند، مگر به‌ ياري‌ قبايل‌ يمن‌ كه‌ نامشان‌ را در سنگ‌ نوشته‌ آورده‌ است‌ (بافقيه‌، 160؛ على‌، 3/485- 486). شاه‌ (ابرهه‌) هنوز در انديشة شورشيان‌ بود كه‌ خبرشكست‌ سد مأرب‌ را در ماه‌ ذمذران‌ 657حميري‌/542م‌ شنيد، و درست‌ در همين‌ هنگام‌ عربهاي‌ باديه‌نشين‌ همراه‌ با يزيد از راه‌ رسيدند و وفاداري‌ خود را اعلام‌ داشتند و گروگان‌ سپردند، همچنين‌ سپاهى‌ كه‌ به‌ كدار روانه‌ شده‌ بود، توانست‌ بر بازمانده‌ اقيال‌ سركش‌ پيروز شود. آنگاه‌ شاه‌ (ابرهه‌) به‌ حبشيان‌ فرمان‌ داد كه‌ در كارهاي‌ بازسازي‌ سد شركت‌ كنند، و متن‌ سنگ‌ نوشته‌ همة اين‌ كارها را يكايك‌ برمى‌شمارد. اعراب‌ نخست‌ به‌ كليساي‌ شهر مأرب‌ رهسپار شدند و آن‌ را تقديس‌ كردند و سپس‌ به‌ كار سد پرداختند. چون‌ شالودة سد كار گذاشته‌ شد، بيماري‌ در ميان‌ قبايل‌ و مردم‌ شهر شيوع‌ يافت‌. از اين‌ رو شاه‌ (ابرهه‌) قبايل‌ حبشى‌ و حميري‌ را مرخص‌ كرد و چندي‌ بعد كار از سرگرفته‌ شد. بازسازي‌ سد در ماه‌ ذومعن‌ 658 حميري‌/543م‌ پايان‌ گرفت‌ - متن‌ سنگ‌ نوشته‌ كارهاي‌ انجام‌ شده‌ و هزينه‌ بازسازي‌ و مقدار غذاي‌ كارگران‌ و سربازان‌ شركت‌ كننده‌ در بازسازي‌ را ذكر مى‌كند (سطر 67 - 75) - سپس‌ اقيال‌ سركش‌ دژ كدار همراه‌ با سپاه‌ گسيل‌ شده‌ فرا رسيدند و وفاداري‌ خود را به‌ شاه‌ (ابرهه‌) اعلام‌ داشتند (سطر 75-80).
در اين‌ سنگ‌ نوشته‌ همچنين‌ از ورود سفيران‌ِ نجاشى‌، سفيران‌ امپراتور روم‌، هيأت‌ اعزامى‌ شاه‌ ايران‌، فرستادگان‌ منذر، فرستادگان‌ حارث‌ بن‌ جبله‌ و فرستادگان‌ ابكرب‌ بن‌ جبله‌ (سطر 87 -92) سخن‌ رفته‌ است‌. حضور اين‌ هيأتهاي‌ِ سياسى‌ بى‌ترديد جايگاه‌ مهم‌ ابرهه‌ و موقعيت‌ استراتژيك‌ قلمرو وي‌ را مى‌نماياند. به‌ نظر مى‌آيد كه‌ مأموريت‌ اين‌ فرستادگان‌ تنها ابلاغ‌ تهنيت‌ و تشريفاتى‌ از اين‌ دست‌ نبود، بلكه‌ مى‌بايست‌ هدفى‌ همچون‌ جلب‌ ابرهه‌ به‌ اين‌ يا آن‌ اردوگاه‌ (ايران‌ يا بيزانس‌) در كار بوده‌ باشد، به‌ويژه‌ آنكه‌ يوستى‌نين‌ همواره‌ درپى‌ هم‌پيمانى‌ با حبشه‌ و حتى‌ حميريان‌ بود تا از اين‌ رهگذر ايران‌ را ناتوان‌ كند. درست‌ از همين‌ رو بود كه‌ پس‌ از روي‌ كارآمدن‌ ابرهه‌ به‌ وي‌ نزديك‌ شد تا طرح‌ حمله‌ به‌ ايران‌ را كه‌ زمانى‌ پيش‌تر به‌ سميفع‌ اشوع‌ پيشنهاد كرده‌ بود، به‌ اجرا درآورد. و هنگامى‌ كه‌ ابرهه‌ بنياد فرمانروايى‌ خود را استوار كرد به‌ يوستى‌نين‌ وعده‌ داد كه‌ به‌ خاك‌ ايران‌ بتازد، اما چون‌ رهسپار شد، دشواري‌ كار و پايان‌ ناگوار اين‌ لشكركشى‌ را دريافت‌ و بى‌درنگ‌ بازگشت‌ (پروكوپيوس‌، ج‌ ، I فصل‌ ، XX بند 13 ؛ على‌، 3/490، 491).
از ابرهه‌ سنگ‌ نوشتة ديگري‌ به‌ شمارة 506 Ry به‌ تاريخ‌ ذي‌ الثبت‌ 662 حميري‌/547م‌ (يا 535م‌) برجاي‌ مانده‌ است‌ كه‌ برصخره‌اي‌ نزديك‌ چاه‌ مُرَيْغان‌ يافت‌ شد (بيستن‌، «يادداشتهايى‌ پيرامون‌ سنگ‌ نوشته‌ مريغان‌1» 392 -389 ؛ على‌، 3/493). بر پايه‌ اين‌ سنگ‌ نوشته‌، قبيله‌ شمالى‌ و بزرگ‌ مَعَد و بنى‌ عامر در فصل‌ بهار ماه‌ ذوالثبات‌ شوريدند، شاه‌ (ابرهه‌) جنگجويان‌ قبايل‌ كنده‌ و سعد را به‌ جنگ‌ بنى‌ عامر فرستاد و خود بر حُلُبان‌ حمله‌ برد. سرانجام‌ معد شكست‌ خورد و ابرهه‌ پس‌ از گرفتن‌ گروگانهايى‌ عمر بن‌منذر را همچنان‌ در رياست‌ قبيله‌ باقى‌ گذاشت‌ و خود در 662حميري‌/547م‌ بازگشت‌. برخى‌ پژوهشگران‌ برآنند كه‌ اين‌ متن‌ از حملة ابرهه‌ به‌ مكه‌ در عام‌الفيل‌ سخن‌ مى‌گويد، و برخى‌ ديگر برآنند كه‌ هدف‌ از اين‌ حمله‌ تنها زمينه‌سازي‌ براي‌ حمله‌ به‌ بخشهاي‌ شمالى‌ شبه‌ جزيره‌ بود، اما اين‌ روند در مكه‌ باز ايستاد (على‌، 3/495). گروهى‌ برآنند كه‌ مضمون‌ اين‌ متن‌ به‌ حملة فيل‌ اشاره‌ ندارد، زيرا از ديد ايشان‌ حملة فيل‌ در 563م‌ روي‌ داد، اما تاريخ‌ سنگ‌ نوشته‌ مريغان‌، 547م‌ را نشان‌ مى‌دهد. ولى‌ بيستن‌ (همانجا؛ پيگولوسكايا، 128) ثابت‌ كرده‌ است‌ كه‌ اين‌ متن‌ از دو نبرد سخن‌ مى‌گويد: يكى‌ نبرد ابرهه‌ در حلبان‌ و ديگري‌ نبرد قبايل‌ كنده‌ و سعد مراد با بنى‌ عامر در تربن‌ الترب‌، تربه‌ از اين‌ رويداد نشانى‌ در شعرهاي‌ آن‌ دوره‌ مى‌توان‌ يافت‌ و به‌ نظر مى‌آيد كه‌ اين‌ تربن‌ همان‌ «تربه‌» از مناطق‌ مكه‌ در نجد و در 80 ميلى‌ جنوب‌ شرقى‌ طائف‌ در زمينهاي‌ بنى‌ عامر باشد (على‌، 3/497، 498).
برپاية گزارش‌ منابع‌ عربى‌ ابرهه‌ درست‌ پس‌ از بازگشت‌ از مكه‌ بر اثر وبا مرد (طبري‌، تاريخ‌، 1/942)؛ اما منابع‌ رومى‌ يونانى‌ به‌ سال‌ وفات‌ وي‌ اشاره‌اي‌ ندارند. در كتابخانة سلطنتى‌ وين‌ نسخه‌ اصلى‌ مجموعه‌ قوانين‌ به‌ زبان‌ يونانى‌ يافت‌ شده‌ است‌ كه‌ گريگنسيوس‌ اسقف‌ ظفار به‌ فرمان‌ ابرهه‌ نوشت‌ (سيديو، 42، 43).
به‌ نوشته‌ تاريخ‌ نگاران‌ عرب‌ پس‌ از ابرهه‌ پسرش‌ يكسوم‌ 20 سال‌ به‌ بيداد فرمان‌ راند (مسعودي‌، 2/55)، اما دينوري‌ (ص‌ 62، 63) فرمانروايى‌ ابرهه‌ را 40 سال‌ و فرمانروايى‌ پسرش‌ يكسوم‌ را 19 سال‌ دانسته‌ است‌. حمزه‌ اصفهانى‌ (ص‌ 89) مدت‌ فرمانروايى‌ ابرهه‌ را (پس‌ از كشتن‌ ارياط كه‌ 20 سال‌ حكومت‌ كرده‌ بود) 23 سال‌، و يكسوم‌ را 17 سال‌ و مسروق‌ (پسر ديگر ابرهه‌) را 12 سال‌ (مسعودي‌، 3/57: 3 سال‌)، بر روي‌ هم‌ 72 سال‌ (قس‌: طبري‌، تاريخ‌، 1/945، 946) دانسته‌ است‌. با اينهمه‌ بر پايه‌ نوشته‌ تئوفانس‌ ايرانيها يكى‌ از شاهان‌ حمير را در حوالى‌ 570م‌ اسير كردند. وي‌ اين‌ شاه‌ را سنطرق‌ (سنطرقس‌1) ناميده‌ است‌. گلاسر اين‌ نام‌ را تحريف‌ شناتر و در اصل‌ ذوشناتر مى‌داند كه‌ همان‌ مسروق‌ بن‌ ابرهه‌ است‌، زيرا پدرش‌ او را به‌ حكومت‌ اين‌ منطقه‌ گماشته‌ بود (على‌، 3/505؛ قس‌: ابن‌ قتيبه‌، 636). با مرگ‌ مسروق‌ دوران‌ فرمانروايى‌ حبشه‌ بر يمن‌ براي‌ هميشه‌ به‌ پايان‌ رسيد.
حمله‌ ابرهه‌ به‌ مكه‌: بر پايه‌ گزارش‌ منابع‌ عربى‌ ابرهه‌ كليسايى‌ باشكوه‌ و بى‌مانند به‌ نام‌ قُليّس‌ (از واژه‌ يونانى‌ در صنعا ساخت‌ و خواست‌ تا آن‌ را زيارتگاه‌ عرب‌ كند (ازرقى‌، 1/137، 138، 139). اين‌ بود كه‌ عربها به‌ خشم‌ آمدند و يكى‌ از نسأة بنى‌ فُقَيْم‌ قليس‌ را آلوده‌ كرد. از اين‌ رو ابرهه‌ خشميگن‌ شد و به‌ آهنگ‌ ويران‌ كردن‌ كعبه‌ با سپاهى‌ كه‌ فيل‌ به‌ همراه‌ داشت‌، به‌ مكه‌ تاختن‌ آورد و در مسير راه‌ قبايل‌ مختلفى‌ را كه‌ به‌ مقابله‌ وي‌ برخاستند، درهم‌ شكست‌ و چون‌ به‌ مكه‌ رسيد گويا حُناطه‌ و خُويلدروساي‌ قبايل‌ بكروهذيل‌ يك‌ سوم‌ دارايى‌ تهامه‌ را به‌ شرط چشم‌ پوشى‌ از ويران‌ كردن‌ كعبه‌ به‌ وي‌ پيشنهاد كردند، اما ابرهه‌ نپذيرفت‌. سپس‌ عبدالمطلب‌ مردم‌ را به‌ خالى‌ كردن‌ شهر و پناه‌ بردن‌ به‌ كوه‌ خواند و خود به‌ حلقة كعبه‌ درآويخت‌ و به‌ نيايش‌ پرداخت‌ و سپس‌ به‌ كوه‌ روي‌ آورد. آنگاه‌ خداوند سپاه‌ ابرهه‌ را با فرو باراندن‌ سنگهاي‌ سجيل‌ از ميان‌ برداشت‌ و ابرهه‌ ناكام‌ به‌ يمن‌ بازگشت‌ (طبري‌، تفسير، 30/194، 195؛ ابن‌ هشام‌، 1/49-54؛ سهيلى‌، 1/263-267).
از ميان‌ پژوهشگرانى‌ كه‌ به‌ حملة فيل‌ پرداخته‌اند، روسينى‌ (ص‌ 32 نگرشى‌ ويژه‌ و نامأنوس‌ دارد. او گزارش‌ عربى‌ پيرامون‌ حملة فيل‌ را نپذيرفته‌ است‌ و آن‌ را تحريفى‌ از حمله‌ ائيل‌ (افيلاس‌) شاه‌ حبشى‌ پايان‌ سده‌ 3 م‌ دانسته‌ است‌، زيرا به‌ باور وي‌ استفاده‌ از فيل‌ در راههاي‌ ناهموار و بيابانهايى‌ كه‌ حتى‌ شتر به‌ سختى‌ آنها را مى‌پيمايد، كاري‌ شدنى‌ نيست‌. و از آنجا كه‌ اين‌ فيل‌ در گزارش‌ عربى‌ نامى‌ انسانى‌ (محمود) گرفته‌ است‌، مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ نام‌ شاه‌ افئيل‌ در گذرِ زمان‌ به‌ فيل‌ تبديل‌ شده‌ است‌. اما به‌ نظر مى‌آيد كه‌ فريفتگى‌ روسينى‌ در برابر همانندي‌ آوايى‌ اين‌ دو واژه‌ چنين‌ تفسيرِ دوري‌ را سبب‌ شده‌ باشد، زيرا گزارشهاي‌ مستقلى‌ كه‌ پيرامون‌ حمله‌ فيل‌ در دست‌ هست‌، هيچ‌گونه‌ ترديدي‌ را در اين‌باره‌ بر نمى‌تابد.
در گزارشهاي‌ داستان‌وار منابع‌ عربى‌ انگيزه‌هايى‌ گوناگون‌ و گاه‌ سخت‌ بى‌ پايه‌ براي‌ لشكركشى‌ ابرهه‌ به‌ مكه‌ مى‌توان‌ يافت‌ كه‌ كمابيش‌ در همة آنها تقابلى‌ ميان‌ قليس‌ و كعبه‌ ديده‌ مى‌شود (ابونعيم‌، 101؛ نيشابوري‌، 30/163؛ سيوطى‌، 6/394؛ بغوي‌، 4/ 525، 526؛ زمخشري‌، 4/285، 286؛ قرطبى‌، 20/188). بنابراين‌ مى‌توان‌ پذيرفت‌ كه‌ عربها دريافته‌ بودند كه‌ زمينه‌اي‌ براي‌ تغيير دين‌ آنان‌ فراهم‌ آمده‌ است‌ و از اين‌ رو به‌ گونه‌اي‌ با آن‌ مخالفت‌ مى‌ورزيدند. اما بى‌گمان‌ انگيزة گشودن‌ مكه‌ بايد بزرگ‌تر از ويران‌ كردن‌ كعبه‌ بوده‌ باشد و شايد بتوان‌ پذيرفت‌ كه‌ هدف‌ اين‌ لشكركشى‌ گسترش‌ نفوذ مسيحيت‌ در بخشهاي‌ غربى‌ و جنوبى‌ شبه‌ جزيره‌ و تأمين‌ منافع‌ سياسى‌ و اقتصادي‌ روميها و حبشيها بود. برخى‌ از پزوهشگران‌ گزارش‌ كشته‌ شدن‌ محمد بن‌ خزاعى‌ بن‌ حزابه‌ الذكوانى‌ از قبيلة سليم‌ را گواه‌ چنين‌ نگرشى‌ شمرده‌اند (على‌، 3/512، 513؛ قس‌: ابن‌ حبيب‌، 130).
برپاية اين‌ گزارش‌ ابرهه‌ محمد بن‌ خزاعى‌ را بر قبيله‌ مضر رياست‌ بخشيد و او را فرمان‌ داد تا مردم‌ را به‌ زيارت‌ قليس‌ بخواند، اما مردي‌ از قبيله‌ هذيل‌ او را كشت‌ (طبري‌، تاريخ‌، 1/935؛ همو، تفسير، 30/194). بدين‌سان‌ ابرهه‌ كه‌ طرح‌ توسعه‌طلبانه‌ خود ار در خطر مى‌ديد، به‌ سركوب‌ متجاسران‌ كمر بست‌ (على‌، 3/518). ترديدي‌ نيست‌ كه‌ شاهان‌ يمن‌ مى‌خواستند از رهگذر اميران‌ محلى‌ نفوذي‌ همتراز با نفوذ روميان‌ و ايرانيان‌ بر شمال‌ شبه‌ جزيره‌ داشته‌ باشند تا كاروانهاي‌ بازرگانى‌ را ايمن‌ دارند. بنابراين‌ گزارش‌ شركت‌ قبيله‌ كنده‌ در لشكركشى‌ ابرهه‌ كه‌ از منابع‌ مستقل‌ آمده‌ است‌ (ابن‌ هشام‌، 1/62؛ شيخو، 1/229؛ نلدكه‌، 339)، مى‌تواند تأييدي‌ بر اين‌ نكته‌ باشد. وانگهى‌ نقش‌ بيزانس‌ را در اين‌ ميان‌ نبايد كم‌ گرفت‌، زيرا برپاية نوشته‌ پروكوپيوس‌، ابرهه‌ براي‌ انجام‌ وعده‌اي‌ كه‌ به‌ يوستى‌نين‌ داده‌ بود (حمله‌ به‌ ايران‌) به‌ راه‌ افتاد، اما بى‌درنگ‌ بازگشت‌. گزارشهاي‌ اسلامى‌ - عربى‌، به‌ گونه‌اي‌ همداستان‌، اين‌ لشكركشى‌ رادرسال‌ تولد محمد(ص‌) (تقريباً 570م‌)دانسته‌اند - ظاهراً براي‌ آنكه‌ 40 سالگى‌ پيامبر اسلام‌ با تاريخ‌ بعثت‌ (610م‌) راست‌ درآيد - اما چنين‌ تاريخى‌ براي‌ حملة ابرهه‌ سخت‌ دير است‌، زيرا تا تاريخ‌ گشوده‌ شدن‌ يمن‌ به‌ دست‌ ايران‌ (575م‌)، ديگر مدت‌ زمانى‌ براي‌ بقيه‌ فرمانروايى‌ ابرهه‌ و پسرانش‌ نمى‌ماند (پيگولوسكايا، 129، 130).
آنگونه‌ كه‌ از گزارش‌ پروكوپيوس‌ برمى‌آيد تاريخ‌ اين‌ رويداد را بايد جلوتر از 570م‌ گرفت‌، و برخى‌ از پژوهشگران‌ عرب‌ (سالم‌، 168) با توجه‌ به‌ نابود شدن‌ سپاه‌ 60 هزار نفري‌ ابرهه‌ بر اثر وبا (حديث‌ عِكْرِمه‌ در تفسير طبري‌، 30/193؛ همو، تاريخ‌، 1/945؛ شعر عبدالله‌ بن‌ زِبَعْري‌ در ابن‌ هشام‌، 1/59)، اشارة پروكوپيوس‌ (ج‌ ، I فصل‌ ، XXII بندهاي‌ به‌ شيوع‌ وباي‌ سخت‌ گستردة سال‌ 542 در پلوز1 و انتشار آن‌ تا اسكندريه‌ و فلسطين‌ و «سراسر جهان‌»، را با اين‌ رويداد بى‌ارتباط ندانسته‌اند. بدين‌سان‌ از ميان‌ تاريخهاي‌ گوناگونى‌ كه‌ براي‌ عام‌الفيل‌ آورده‌اند (قرطبى‌، 20/194)، تاريخ‌ 23 سال‌ پيش‌ از تولد محمد (ص‌) مى‌تواند، درست‌ باشد (نلدكه‌، 340).
مآخذ: ازرقى‌، محمد، اخبار مكة، به‌كوشش‌ رشدي‌ الصالح‌ملحس‌، بيروت‌، 1403ق‌/ 1983م‌؛ ابن‌ اسحاق‌، محمد، سيرة، به‌ كوشش‌ محمد حميدالله‌، قونيه‌، 1401ق‌/ 1981؛ ابن‌ حبيب‌، محمد، المحبر، به‌ روايت‌ حسن‌ بن‌ حسن‌ سكري‌، به‌ كوشش‌ اليزه‌ ليختن‌ شتاتر، حيدرآباد دكن‌، 1361ق‌/1942م‌؛ ابن‌ حزم‌ اندلسى‌، على‌، جمهرة انساب‌ العرب‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ ابن‌ خلدون‌، العبر؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، المعارف‌، به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌، قاهره‌، 1388ق‌/1969م‌؛ ابن‌ هشام‌، ابومحمد عبدالملك‌، السيرة النبوية، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ السقا، ابراهيم‌ الابياري‌ و عبدالحفيظ شلبى‌، بيروت‌، داراحياء التراث‌ العرب ؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد البجاوي‌، قاهره‌، 1389ق‌/1970م‌؛ ابونعيم‌ اصفهانى‌، احمد، كتاب‌ دلائل‌ النبوة، حيدرآباد دكن‌، 1977م‌؛ افرام‌ اغناطيوس‌، «كتاب‌ الشهداء الحميريين‌»، مجلة المجمع‌ العلمى‌ العربى‌، دمشق‌، 1948م‌؛ بافقيه‌، محمد عبدالقادر، تاريخ‌ اليمن‌ القديم‌، بيروت‌، 1985م‌؛ بغوي‌، ابومحمد حسين‌، تفسير معالم‌ التنزيل‌، به‌ كوشش‌ خالد عبدالرحمان‌، بيروت‌، دارالمعرفة؛ بلاذري‌، احمد، انساب‌ الاشراف‌، به‌ كوشش‌ محمد حميدالله‌، معهد المخطوطات‌ بجامعة الدول‌ العربية؛ بيهقى‌، احمد، دلائل‌ النبوة، به‌ كوشش‌ عبدالمعطى‌ قلعجى‌، بيروت‌، 1985م‌؛ پيگولوسكايا، نينا ويكتورونا، العرب‌ على‌ حدود بيزنطه‌ و ايران‌، ترجمه‌ به‌ عربى‌ به‌ كوشش‌ صلاح‌الدين‌ عثمان‌ هاشم‌، كويت‌، 1985م‌؛ تقى‌زاده‌، حسن‌، تاريخ‌ عربستان‌ و قوم‌ عرب‌، قسمت‌ پنجم‌، تهران‌، 1329-1330ش‌؛ حمزه‌ اصفهانى‌، تاريخ‌ سنى‌ ملوك‌ الارض‌ و الانبيا، برلين‌، 1340ق‌؛ دينوري‌، احمدبن‌ داوود، الاخبار الطوال‌، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر و جمال‌الدين‌ الشيال‌، بغداد، 1379ق‌/1959م‌؛ زمخشري‌، جارالله‌، الكشاف‌، بيروت‌، دارالمعرفه‌؛ سالم‌، سيد عبدالعزيز، تاريخ‌ العرب‌ فى‌ عصر الجاهلية، بيروت‌، 1971م‌؛ سجستانى‌، ابوحاتم‌، المعمرون‌ والوصايا، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر، قاهره‌، 1961م‌؛ سندوبى‌ حسن‌، شرح‌ ديوان‌ امري‌َّ القيس‌، قاهره‌، المكتبة التجارية؛ سهيلى‌، عبدالرحمان‌، الروض‌ الانف‌، به‌ كوشش‌ عبدالرحمان‌ الوكيل‌، قاهره‌، 1967م‌؛ سيديو، ل‌. ا.، تاريخ‌ العرب‌ العام‌، ترجمه‌ به‌ عربى‌ عادل‌ زعيتر، قاهره‌، 1969م‌؛ سوطى‌، عبدالرحمان‌، تفسير الدر المنثور، قم‌، 1404ق‌؛ شيخو، لوئيس‌، كتاب‌ شعراء النصرانيه‌، بيروت‌، 1926م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ همو، تفسير جامع‌ البيان‌، بولاق‌، 1329ق‌؛ عابدين‌، عبدالمجيد، بين‌ الحبشه‌ و العرب‌، بيروت‌، دارالفكر العربى‌؛ على‌، جواد، المفصل‌ فى‌ تاريخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، بيروت‌ و بغداد، 1968م‌؛ قرطبى‌، محمد، الجامع‌ لاحكام‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ السقا، بيروت‌، 1967م‌؛ كريستن‌ سن‌، آرتور، ايران‌ در زمان‌ ساسانيان‌، ترجمة رشيد ياسمى‌، تهران‌، 1345ش‌؛ كلبى‌، ابومنذر هشام‌، كتاب‌ الاصنام‌، به‌ كوشش‌ احمد زكى‌ پاشا، تهران‌، 1348ش‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ يوسف‌ اسعد داغر، بيروت‌؛ مقدسى‌، مطهر، البدء والتاريخ‌، پاريس‌، 1903م‌؛ نولدكه‌، تئودور، تاريخ‌ ايرانيان‌ و عربها در زمان‌ ساسانيان‌، ترجمة عباس‌ زرياب‌، تهران‌، 1358ش‌؛ نيشابوري‌، حسن‌، تفسير غرائب‌ القرآن‌ و رغائب‌ الفرقان‌، در حاشيه‌ جامع‌ البيان‌ طبري‌، 1329ق‌؛ وهب‌ بن‌ منبه‌، كتاب‌ التيجان‌ فى‌ ملوك‌ حمير، صنعا، 1979م‌؛ همدانى‌، حسن‌، الاكليل‌، به‌ كوشش‌ انستاس‌ ماري‌ الكرملى‌، بغداد، 1931م‌، ج‌ 8؛ همان‌، به‌ كوشش‌ محمد بن‌ على‌ الاكوع‌ الحوالى‌، قاهره‌، 1963م‌؛ ج‌ 1؛ ياقوت‌، بلدان‌؛ نيز:
Beeston, A. F. L., Problems of Sabaean Chronology, in: BSOAS, XVI, 1954, Part 1; id, Notes on the Mureighan Inscription, in: BSOAS, XVI, 1954, Part 2; Bell, Richard, The Origin of Islam in its Christian Enuironment, London, 1926; Dani E lou, Jean & Marrou, Henri, The Christian Centuries. Vol. I. Transl.by Vincent Cronin, New York, 1964; Fell, Einand, Die Christenuerfolgung in S O darabien und die himjarisch - L thiopischen Kriege nach abessinischer Ueber - lieferung, in: ZDMG. 1881, XXXV; Jeffery, Arthur, The Foreign Vocabulary of the Quran, Baroda, 1938; Loth, O., Tabari's Koran Commentar, in: ZDMG. 1881. XXXV; Mordtmann, J. H., "Miscellen zur himjarischen Alterthumskunke", in: ZDMG, 1877, XXXI; procopiud, History of the Wars, Vol. I. Transl. by H. B., Dewing, London, 1954; Rossini, Conti, Exp E dition et Possession desHabas ? t, en Arabie, in: JA, XVIII Juillet - Septembre 1921; Runciman, Steven, Byzantine Ciuilisation, Lindin, 1966; Ryckmans, Jacques, La Pers E cution des chr E tiens Himyarites au sixi E me si I cle, Leiden, 1956; Schr N ter, R., Tristschreiben Jadab's uon Sarug an die himjaritischen Christen, in: ZDMG, 1877, XXXI; Smith, Sidney, Euents in Arabia in the 6th Century A. D., in: BSOAS, XVI, 1954, Part 3.
كاظم‌ برگ‌ نيسى‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 741
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست